نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۷۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زنگ انشا» ثبت شده است

انشا در مورد طعم لبوی داغ در یک روز برفی

موضوع انشا: طعم لبوی داغ در یک روز برفی

موضوع انشا: طعم لبوی داغ در یک روز برفی، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

هوای برفی، آدم برفی های درست شده از برف تازه، لمس سوز و سرما، صدای هوهوی باد، دیدن سفید پوش شدن درختان همه و همه لبریز از یک حس شیرین است.
هوا حسابی سرد است. طولی نمی کشد که زمین از دانه های برف سفید میشود.شاخه های نازک درختان از باد می لرزد. از پشت کنار میروم. پاراوان را می پوشم و بیرون میروم.
در حیاط روی صندلی می نشینم و به دانه های برف که کم کم روی زمین می نشینند نگاه میکنم.
بوی شیرینی مرا به خودم می آورد،بوی لبو است. کمی بعد مادرم با یک طرف لبوی داغ از خانه بیرون می آید.طرف لبو را به دستم می دهد.
از لمس داعی طرف در آن هوای سرد و برفی حس شیرینی به من دست می دهد. بخار های بلند شده از لبو که به صورتم میخورد گونه های یخ کرده ام را نوازش می کند.
کمی از لبو را در دهانم می گذارم. واقعا فوق العاده است. انگار که سرما تمام و کمال از بدنم بیرون میرود . سرم را بلند میکنم تا از مادرم تشکر کنم ولی به داخل خانه برگشته است.
هوای برفی چیزی است که خیلی کم پیش می آید پس بهتر است به جای فرار از سرما به تماشای آن بنشینیم.

نویسنده: زهرا عمیدی پایه هشتم

انشا موضوع در مود باره - چگونه انشا بنویسیم - نوشتن انشا - دانلود

موضوع انشا: خوردن لبوی داغ در یک روز برفی

موضوع انشا: طعم لبوی داغ در یک روز برفی، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

دی با برف شادی وارد خانه می شود.
اوکه پیشتاز قندیل بستن ها است، او که میاید و زمان طبیعت را یک ماه به عقب می کشد؛ دیگر رود ها به جلو نمی روند، دیگر درختان رشد نمی کنند و دیگر گل ها زنده نیستن تا با گلدان هم صحبت شوند.
دیگر قلب ها در دل انسان ها نیست بلکه آنها را فقط می توان در دستان مردک لبو فروش دید.آنها همان قلب های هستند که شکسته اند و تیری از میانشان عبور کرده.
من هم یکی می خواهم چون که دی قلبم را همانند زمین سرد و بی روح ساخته.
من هم یک قلب شکسته خوش بو می خواهم.
قلبم را که درون کاسه می بینم متعجب می شوم! چرا که دیگر دی عصبانیتش را از من زدوده و دیگر دستانم سردشان نیست!
درست که می بینم انگار که لبو از پشت کاسه دستانم را دیده و به او ابراز محبت کرده و دستانم از خجالت عرق کرده اند.
آرام، آرام برف به من می رسد ولی انگار که قلبم آنها را به شدت دوست می دارد که به سرعت آنها را در آغوش می گیرد.
ولی آغوش پرمحبت قلبم آنچنان سوزان است که صدای ناله بلور های برف بلند می شود و به سرعت سرخ می شوند.
نباید بیشتر از این قلبم را به انتظار بگذارم،حال وقت این است که من نیز محبتش را حس کنم.
آه چه عال است که محبتش وجودم را گرم می سازد و چه بد که دهان را می سوزاند.

انشا موضوع در مود باره - چگونه انشا بنویسیم - نوشتن انشا - دانلود

موضوع انشا: طعم لبوی داغ در یک روز برفی

موضوع انشا: طعم لبوی داغ در یک روز برفی، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

ها؛ها!وای خدای من ! عجب سرمایی فقط یک چیز می چسبد، یک چیز داغ که دست به دست کنی! لبو فروش:«لبو دارم، لبوهای داغ،لبوهای سرخ خوشگل،بیا بخر، صد گرم ،هزار تومان یک کیلو، ده هزار تومان،لبو دارم.» آره بهترین کا همین است، لبوی داغ آدم وقتی لبوها را می بیند یاد لواشک های سرخ می افتد. من: ببخشید آقا هزار تومان به من لبو می دهید؟ لبو فروش: بله بفرمائید. من: ممنون. وای خدا چه قدر داغه! فو فو فو ،حالا بهتر است کمی سرد شده و آنقدر داغ نیست که بسوزی! چشمتان روز بد نبیند،خوردن من همانا و سوختنم همانا! یادم نبود اول یک گاز بزنم تا وسطش هم سرد بشود! ولی عجب روزی بود بعد از سرمای سوزناک بالاخره یک چیز گرم خوردم! فکر کنم برای اولین بار بود که مزه لبویی به آن خوشمزگی بود و از خواب بیدار شدم!
دور و اطرافم را نگاهی کردم،داخل اتاقم بودم و هوا بارانی بود. آری تمام این داستان فقط یک خواب خوش بود.

انشا موضوع در مود باره - چگونه انشا بنویسیم - نوشتن انشا - دانلود

موضوع :طعم لبوی داغ در یک روز برفی

موضوع انشا: طعم لبوی داغ در یک روز برفی، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشادر خیابان دارم قدم به قدم جلو می روم و به پشت سر نگاه می کنم و با خودم چیز هایی می کشم .
از کنار پارک رد می شوم بچه ها دارند آدم برفی درست می کنند و حاضرند خودشان از سرما یخ بزنند ولی آدم برفی آنها شال و کلاه داشته باشد.
دست هایم بسیار یخ زده اند و می لرزند و دماغم مانند لبو قرمز شده است .
دستانم را جلوی دهانم می گیرم وهر جور که شده آنها را گرم می کنم .
درخت کاج کنار خیابان هم که هیچ فصلی از سال رنگ سبزی خود را از دست نمی دهد این بار
در برابر برف کم آورده است و رنگ سفیدی را به خود گرفته است .ناگهان بوی خیلی خوبی به مشامم می خورد به دنبالش به این طرف و آن طرف می روم از دور نقطه کوچکی از نور را می بینم به طرفش می دوم پیر مردی با شال و کلاه قدیمی لبو می فروشد .
از دور انگار تکه های قلب را به سیخ زده است .
تمام فکرم در کنار آنهاست به طوری که دیگر سرمای انگشتانم را احساس نمی کنم که یک تکه لبو در جلوی چشمانم ظاهر می شود .
سریع آن را می گیرم و و با گرمای لبو تمام سرمای زندگی را فراموش می کنم .
بسیار داغ ....
بسیار شیرین ......
لذت بسیار خوبی دارد ولی بسیار حیف است که این روزها سریع می گذرد.....

انشا موضوع در مود باره - چگونه انشا بنویسیم - نوشتن انشا - دانلود

موضوع :طعم لبوی داغ در یک روز برفی

موضوع انشا: طعم لبوی داغ در یک روز برفی، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

خسته وبی رمق ازموسسه بیرون میام.تضادهوای داخل وخارج موسسه لرزه ای به بدنم میندازه وباعث به هم خوردن دندونام به هم وبه وجوداومدن صدایی عجیب میشه.

مقنعموجلوترمیکشم وباخودم میگم:خداکنه سینوزیتم شب برام دردسرسازنشه چراکه این چندوقت سخت مشغول ویراستاری یه کتاب بودم وخواب درست حسابی ای نکرده بودم.
سعی میکنم فکرموازاین افکاربیهوده خالی کنم ونفس عمیقی میکشم، نگاهی به کفشام میندازم ،افتضاح برفی شده بودن ومیترسیدم برف به درون کفشام نفوذکنه برای همین قدماموروی ردپاهای باقی مونده ی برفامیزارم وکمی بیشتراحتیاط میکنم.
یهواستدلال عجیبی به ذهنم میرسه:ازکی تاحالاسالم موندن کفشاتوبه به قدم زدن برروی برفاودرک اون حس دوست داشتنی ترجیح دادی؟!
نفسموبه صورت آه حسرت باری خارج میکنم ومیگم:نمیدونم،ولی راسته که میگن شادیاهم باگذشت سن تغییرمیکنه....
به قدری درفکرواحساساتم غرق شده بودم که دیگه حتی حواسم به قدمامووکثیف شدن کفشامم نبود!!
طوری که باگذشت چن دقیقه صدای بلند فروشنده ای باعث شدبه خودم بیام:لبودارم.چه لبویی!!داغ،خوشمره.تواین هوامیچسبه هااااا،بیایه ظرف بخرپشیمون نمیشی.
چنان دادمیزدکه برای لحظه ای توجه همه مردم روبه خودش جلب کرد،حتی توجه خودمن!!!
کمی که دقت کردم متوجه پیچیدن بوی لبوتوی خیابون شدم،بوی خیلی خوبی داشت،چشاموبستم وبوشوبالذت حس کردم،بوی خوبش به قدری دیوونه کننده بودکه برخلاف خواسته قلبیم که میخواستم زودتربه خونه برگردم وخودموازسرمانجات بدم به سمت لبوفروش به راه افتادم ویه ظرف لبوازش خریدم.
لمس ظرف داغ لبوارامش خوبی روبه تک تک اندام های بدنم تزریق کردولبخندزیبایی روبرروی لب هام نشوند.
میخواستم به پارکی که دراون نزدیکی بودبرم وباخیال اسوده لبوموبخورم که دیدن صندلی های برف نشین منوازتصمیمم منصرف کردوهمونطورلبوبه دست به سمت خونه به راه افتادم،یه تیکه ازلبورودردهانم گذاشتم وهمونطورکه سعی داشتم طعمشوخوب به خاطربسپارم زیرلب زمزمه کردم:هیچی مثل یه ظرف لبوی داغ تویه روزبرفی نمیتونه حالتوجابیاره!!!!

انشا موضوع در مود باره - چگونه انشا بنویسیم - نوشتن انشا - دانلود

مطالب مرتبط:

انشا در مورد طعم لبوی داغ

  • ۳۴ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد گذر رودخانه در دل دشتی زیبا

    موضوع: گذر رودخانه در دل دشتی زیبا

    موضوع:گذر رودخانه در دل دشتی زیبا، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    به نام پروردگار مهربان…
    رودخانه!چه نام زیبایی! نامی که با شنیدنش زلالیت و پاکی در ذهنمان تداعی میشود و با خود آرامشی مثال زدنی را برایمان به ارمغان می آورد.
    رودخانه با صدای دلنشین شر شر خود از دل دشتی سبز عبور میکند؛دشتی که سبزی اش چشم را خیره میکند و مانند نگینی در زمین میدرخشد.رودخانه آن قدر پاک و زلال است که سنگ های ریز و درشت غلتان درون آن به آسانی دیده میشوند. در کنار رودخانه زنبق های زرد رنگ رشد کرده اند که خود را به دل زلال رودخانه سپرده اند و با هر تکان رود به رقصی موزون در می آیند.گل های بنفشه و نسترن در اطراف این رود فراوان اند که با دستان پر مهر و سخاوتمند رودخانه از تشنگی نجات میابند و سیراب میگردند.رودخانه در مسیر خود با پیشکش کردن بخشی از وجودش به حیوانات و گیاهان بی رمق آنها را پر انرژی و شاداب میسازد.
    رودخانه گاهی آهسته و بی رمق در حرکت است و گاهی آنچنان تند و باشتاب حرکت میکند که گویی مادری از وجود تهدید و خطری برای فرزندش آگاه شده و میخواهد هر چه سریع تر سنگ های مزاحم را کنار بزند و خود را به فرزند دلبندش برساند تا از آن محافظت کند.
    کاش ما هم سخاوت رودخانه را داشتیم تا همهٔ موجودات اطرافمان را از عشق،مهر و محبت سیراب کنیم؛کاش ایثار و فداکاری و از خود گذشتگی را را بلد بودیم تا مانند رودخانه برای کمک به دیگران از وجودمان بگذریم .گذر عمر ما مانند گذر رودخانه است ،خیلی سریع تر از آنچه تصور کنیم سپری میشود ؛سعی کنیم در مدت محدود زندگی مان مهربان و بامحبت باشیم ...
    چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد
    ما همه همسفر و رهگذریم
    آنچه باقیست فقط (خوبی)هاست...

    موضوع:گذر رودخانه در دل دشتی زیبا

  • ۴۷ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد تلفن همراه (موبایل)

    موضوع انشا: تلفن همراه

    موضوع انشا در مورد تلفن همراه (موبایل)، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا
    سلام علیکم.من یک گوشی ام.یکی از میلیارد ها گوشی دیگه.حتما براتون عجیبه که چرا و چجوری دارم حرف میزنم.خوب برای خودمم سواله.خوب میتونم دیگه.شما میتونین منم میتونم.اه.حواسمو پرت کردید.از دست شما آدما.خوب داشتم مگفتم
    یه روز من و صاحبم میراندا،با هم رفتیم بیرون برای خرید لباس.
    من چندتایی شکایت دارم.اول اینکه هی وسط خیابون با من کار میکرد و نزدیک بود جفتمون رو به کشتن بده.دوم اینکه بعد از کلی راه رفتن،برای خودش آب خرید و اصلا به من تعارف نکرد و همش و خودش خورد.خوب منم تشنم میشه :(
    سوم اینکه...نه نه نمیگم.چرا میگم...سوم اینکه منو تو دستش خیلی شل گرفته بود،یهو از دستش افتادم و به مدت 4 دقیقه عو 27 ثانیه بیهوش بودم.
    بعد از کلییی پیاده روی،به لباس فروشی رسیدیم.فروشنده،یه سلام گرم و دوستانه به میراندا کرد ولی اصلا به من نگاه هم نکرد.
    راستی،وای نبودین ببینین چه لباس زشتی برای خودش خرید.اگه از منم نظر پرسیده بود،الان مثل پرنسسا شده بود.بعد از کلی بیرون موندن از خونه بالاخره رسیدیم.وای من داشتم خاموش میشدم.فقط 3 درصد شارژ داشتم.اما خوشبختانه میراندا منو نجات داد و به سرعت نور،منو زد تو برق.ولی نمیدونم بخاطر من اینکارو کرد یا بخاطر خودش.
    حالا که دارم فکر میکنم،داره از میراندا بدم میاد >_<
    خوب اینم از خاطره ی دیروز من.
    شما خاطره ای چیزی ندارین بخواین به من بگین؟ خوب خداروشکر.خودمم حوصله ندارم بشنوم.
    ای وای میراندا اومد.دوباره باید خفه خون بگیرم.خوب من رفتم.خوش گذشت.بای بای

    موضوع انشا در مورد تلفن همراه (موبایل)

     

    موضوع انشا: تلفن همراه (طنز)

    موضوع انشا در مورد تلفن همراه (موبایل)، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    تلفن همراه را از این نظر تلفن همراه مینامند که همه جا با ماست از جمله خانه خیابان صف اتوبوس و …. تلفن همراه هرچه بزرگتر و به سایز نان بربرس نزدیک تر باشد ما را با کلاس تر با اهمیت تر و مهم تر جلوه میدهد زیرا در دستان ما جا نمیشود و دیگران را وادار میکنند جور دیگری به ما بنگرند

    میتوان با آن پیامک های درشت ریز چاق لاغر یا بدون متن بدهیم و به اصطلاح دوستان را سر کار بگذاریم و از دور تفریح گنیم و بخندیم!!!

    توجه داشته باشید هیچ وسیله دیگری همچنین قابلیتی ندارد تلفن همراه با اعتماد ترین و رازدارترین دوست ما در دنیاست زیرا رمز و قفل دارد و برای حفظ راز های ما تا جای ممکن ایستادگی میکند

    ممکن است با چکش له شود ولی چیزی را لو نمیدهد و به اصطلاح نم پس نمیدهد تلفن همراه به ما این امکان را میدهد که در این بودن نباشیم و در عین همراهی با دوستان جدا از آن ها و با تلفن همراه خود مشغول بازی باشیم

    خوبی دیگر تلفن همراه این است که هر گاه کسی با ما کار داشت به راحتی میگوید مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد پیام شما از طریق سرویس صوتی به مخاطب اطلاع داده میشود برای کاستن از هزینه های تماس گاهی بهتر است بگوییم شارژم داره تموم میشه با من تماس بگیر و یا اگر نخواهیم تماس بگیریم میگوییم شارژم تمام شده بود

    تلفن همراه همبازی خوبی هم هست و گاهی میتوان از صبح سحر تا بوق سگ با آن بازی کنیم تا خوابمان ببرد پس تلفن همراه همراه همیشگی ما بهترین همبازی و رازدار ماست و کم خرج و با اعتماد و بهترین دوست ماست.

    موضوع انشا در مورد تلفن همراه (موبایل)

    موضوع انشا: تلفن همراه (غیر طنز)

    موضوع انشا در مورد تلفن همراه (موبایل)، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    اگر سی سال پیش به کسی میگفتید وسیله ای ساخته خواهد شد که بدون اینکه به سیم وصل باشد با آن میتوان ازتباط برقرار کرد بی شک به شما میخندید و با تعجب به شما نگاه میکرد

    اما امروزه یکی از مهمترین وسایل ارتباطی تلفن همراه است و بسیاری از بخش های زندگی ما به ان گره خورده است از پرداخت فیش های آب و برق گرفته تا تماشای تلوزیون و انجام کار های بانکی از طریق تلفن همراه میسر استشماره صد ها و هزاران نفر از دوستان و همکاران را میتوان در آن ذخیره و نگه داری کرد میتواند مانند یک منشی یادداشت ها را برای ما به خاطر بسپارد و در صورت لزوم به ما یاد آوری کند

    تقویم قرآن و انواع کتاب ها را میتوان در آن نگه داری کرد و به راحتی میتوان از آن در هر جایی بهره برد و چون اندازه ی آن کوچک است ما را از نگه داری قفسه های بزرگ و کتاب های قطور بی نیاز میکند

    با تلفن همراه در هر لحظه میتوانیم به دوستان و آشنایان خود دسترسی داشته باشیم و از اخرین اخبار جهان مطلع شویم اما این وسیله با ویژگی منحصر به فرد مضراتی هم دارد:

    این دستکاه ممکن است ما را از جمع دوستان و اشنایان دور و منزوی کند و در حالی که در کنار آن ها هستیم از آن ها غافل باشیم

    و ضعیفی چشم و امواج سرطان زا و …..

    تلفن همراه زندگی امروزه را از خیلی از جهات راحت تر کرده است اما باید توجه داشته باشیم که بیش از حد از آن استفاده نکنیم و همیشه اعتدال را رعایت کنیم

  • ۳۲ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد روزی که در آن محبت نباشد

    موضوع انشا: روزی که درآن محبت نباشد

    روزی که درآن محبت نباشد، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    روزی که در آن محبت نباشد دیگر خوبی و بدی ، زشتی و زیبایی ، توهم و واقعیت ، درست و غلط ، سیاهی و سفیدی معنایی ندارد.دیگر شب به سر ماه نمی زند که بتابد.دیگر دادگری و عدل ، لطف و بخشش ، همدلی و همیاری ، واژگان بی مفهوم اند.

    در این روز خم ابروهای انسان ها همچون پرواز کلاغ ها در آسمان نمایان می شود و زنگار این خم هوای دل را تاریک می کند.در این ایام گرسنه ، گرسنه می خوابد و سیر از شدت سیری هنوز بیدار است.زندگی نه زیباست نه عادلانه.در موسم بی محبتی واژه ای به نام (ما) وجود ندارد وتنها کلمه ای که می توان آن را درک کرد و متوجه بود (من) است.با گفتن فقط من و نبودن بویی از محبت خورشید که سال هاست بر جهانیان با طراوت می تابد دگر شوق نمایان شدن ندارد.در این هنگام زمان همچون آسیاب آبی است که بدون آب در حال گردش است و مانند رنگ خاکستری بی معناست.

    پس بیاییم هر چند با این زندگی کوتاه یاد خوب خود را در میان نوادگان خویش بگذاریم.با محبت و مهرورزی دل یکدیگر را شاد کنیم.با دست به دست هم دادن واژه ای به نام (غم)را از لغت نامه حذف کنیم و شاد زندگی کنیم و شاد بمیریم.

    نویسنده: مهرشاد محقق نهم 2 دبیرستان غیر انتفاعی یادگاری شهرکرد

    موضوع انشا: روزی که درآن محبت نباشد

    موضوع انشا: روزی که درآن محبت نباشد

    روزی که درآن محبت نباشد، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    به نام وجودی که وجودم زوجود پر وجودش به وجود آماده است. روزی که درآن محبت نباشد دیگر خورشید عظمت روشنایی و زیبایی خویش را به رخ مردم این جهان هستی نمی کشد و ماه دیگر نمی تابد ومحبت بین این دو از بین می رود و دیگر جهان بوی مردگی خواهد داد.
    در آن روز دیگر زندگی جریان نخواهد داشت و خوشبختی پوچ خواهد شد و دنیا غرق در بی احساسی مردم خواهد شد.کلمات مهربانی عشق در آدم ها را نمی توان یافت بلکه به جای این کلمات واژه های جنگ خشم جدایی و ناراحتی جایگزین می شود.
    در چنین روزی ابرو های انسان ها خم می شود وبچه ها شوقی برای بازی کردن را ندارند و درحالی که خانواده ها از هم می پاشند این سوال ملکه ی ذهن بچه ها خواهد شد: (مگر محبت چیست). مردم شور وانگیزه ی خود را از دست داده ودیگر با خود جمع نیستند و کلمه ی ما به من  تبدیل می شود وخداوند سعی بر این دارد که جهان را به حالت اول خود باز گرداند. ما در که در میان همه رنگ و بویی دگر داشت اینک او هم فاقد محبت شده وکودک برای زنده ماندن شوقی نخواهد داشت.
    کلمه ی مادر خود با واژه ی م آغاز می گردد که به تفسیر کودک به معنای محبت و مهربانی است.در این میان آسمان بی محبت خود را مالک آسمان می داند واجازه ی ورود خورشید و ماه و ستارگان را نمی دهد و بر این اعتقاد دارد که جهان با جود من کامل  می شود در صورتی که او کاملا در اشتباه است. خداوند این حال مردمان را می بیند و ناراحت می شود و شروع به گریستن می کند ناگهان می بیند که گل های پژمرده اینک زنده اند و مردم در حال بوسیدن یکدیگرند.آری این خداوند است که با باران خویش محبت را در دل انسان ها می کارد.

    دنیای انسان ها به سه چیز خلاصه میشود: محبت، عشق و دوستی

    موضوع انشا: روزی که درآن محبت نباشد

  • ۳ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد فصل های سال

    موضوع انشا: فصل های سال

    موضوع انشاء در مورد فصل های سال، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    خب من می توانم به یقین بگویم که حتما همه ی مردم دنیا می دانند که مدرسه چیست؟ و همه ی جهانیان هم می دانند یک مدرسه چند معلم دارد؟

    مدرسه من چهار معلم دارد. ما زنگ اول با آقای پاییز داریم او باخوشحالی وارد کلاس می شود. والبته همان مقدار خوشحالی باعث می شود رنگ بچه ها زرد شود و شادابی خود را از دست بدهند. چون او خیلی سخت گیر است. ما همیشه با او سه ساعت داریم او مو هایی جو گندمی داردوسیبیل هایی زرد رنگ. او علا قه ی شدیدی به زردکردن بچه ها دارد تا آخر کلاس رنگ بچه ها را تبدیل به زرده ی تخم مرغ می کند.

    زنگ بعدی با آقای زمستان داریم. او جوری وارد کلاس می شود که بچه ها بادیدن او از رنگ زرد تبدیل به رنگ سفید می شوند و تا لحظاتی بعد مانند مرده ها می شوند. با ورود اوبه کلاس هر چه غم و ناراحتی و غصه است وارد کلاس می شوند. او زود عصبانی می شود وعلاقه ی شدید به سرماوسردی داردبا ورودش به کلاس بچه ها انگار یخ میزنند. بعضی وقتها بانگ ونفیرش پوست بر تن انسان می خراشد.اوسه زنگ دراین کلاس جولان میدهد وبچه ها را زهره ترک می کند.
    زنگ بعدی با خانم بهار داریم. او مهربان است و با آرایشی غلیظ وارد کلاس می شود. ما با او هم سه زنگ داریم او با کفش هایی که فقط 1/5متر پاشنه داردوصدای تق تق پاشنه هایش سر همه ی را سوراخ می کند.وارد کلاس می شود بچه ها با دیدن او از خوشحالی در پوست خود نمی گنجند.، راستی با دیدن او رنگ بچه ها از زرد ی و سفیدی تبدیل به سبز روشن می شود اووقتی درون کلاس هست درس نمی دهد. بلکه یکپارچه آینه ای جلوی صورت نسبتا زیبایش میگیرد وابرو های تتو شده اش را مداد می کشد.لب هایش را رژ می کشدو بقیه ی جاهای صورتش را هم رنگی می کند. بچه ها زنگ او انرژی های منفی اقای پاییز و زمستان را از بین می بردوخودرابرای زنگ بعد آماده می کنند.

    زنگ بعد خانم تابستان با لباس یک دست سبز کیف چرمی یشمی وعینک افتابی وارد کلاس می شود. او دوست داشتنی ترین معلم برای بچه هاست. او با خوشحالی وخوش رویی به بچه ها درس می دهد و اخر کلاس برای آنها لطیفه تعریف می کند. وبا بچه ها لی لی بازی می کند و وقتی که سه زنگ او تمام می شود همه ی بچه ها از رفتنش ناراحت می شوند. راستی یادم رفت بگویم با ورود او به کلاس رنگ بچه ها سبز سبز میشودو شادابی از سرو صورتشان پیداست
    بهر حال من این مدرسه را با تمام معلمان خوش رو واخمویش دوست دارم ودلم میخواهد یک سال در کنار انها به علمم افزوده شود چرا که بهترین اموزنده کسی است که خودش را با شرایط مختلف بسنجد امیدوارم مدرسه ی شما هم مانند مدرسه ی من تغییراتی داشته باشد.

    موضوع انشا در مورد فصل های سال

  • ۸ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد خورشید

    موضوع انشا: خورشید

    موضوع انشاء در مورد خورشید، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    باز هم خورشید با امروزش راهی آسمان شد.با دیروز و ماهی که در گوشه ای از آسمان کمین کرده بود رزمش کرد. دلاورانه و شجاعانه پیروز شدو به جای همیشگی خود بازگشت و آن تله ای که گرفتارش شده بود را کنار زد روشنایی به جهان بی کران بخشید و جهان را به نو شکوفا کرد.خورشید تابش خود را یک صدا با ندای واحد به جهان هستی منتقل کردو به انتطاری که در نباتات و حیوانات ومخلوقات دیده میشد خاتمه داد. وی با تبسمی که به رخسار خود داشت به مخلوقات انگیزه بخشیدوآن هارااز غفلت وجهالت بیدار کرد. به راستی که مانند مادری است که به فرزندش انگیزه میبخشد وآن هاراتنبیه می کند.عقل حیران می ماند از این خلق خالق که زندگی بی آن معنا ندارد.عقل حیران می ماند از این خلق خالق که نباشد ،تبسمی،انگیزه ای،برای بیدارشدن نیست.عقل حیران می ماند از این خلق خالق که جهان را شکوفا میسازد .عقل حیران می ماند از این خلق خالق که هر روز را شکوفا می کند.چه زیباست که جهان هر روز با تبسم خورشید شکوفا می شود.

    موضوع انشا در مورد خورشید

  • ۲۵ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد مدرسه

    موضوع انشا: مدرسه

    موضوع انشاء در مورد مدرسه، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    مقدمه: زمانی که ازمدرسه سخن می گوییم ناخوداگاه مکانی جهت اموختن علم و دانش در ذهن ما تداعی می شود.

    تنه: چه بسیارانسان های فرهیخته و دانشمندان بزرگ که درجایی که ماامروز می نشینیم حضورداشته اند وامروز مایه سرافرازی میهن عزیزمان می باشند.
    اموزگاران ماسالیان سال پرورش دهنده انسانهایی بودند که تمام پیروزی و موفقیت خودرا مدیون معلمان خود می باشند.
    چه بسیارمعلمانی که با سخنان خردمندانه خود در کلاس درس تحولی عظیم درزندگی دانش اموزان خود ایجاد کرده اند.مدرسه خانه دوم مابچه ها می باشد خانه ای که مادران بااحساس امنیت وارامش وبه دورازتنش های اجتماعی درکنارمعلمان دلسوزوفداکاردرس خوانده و روزگار می گذرانیم مکانی که دران دوش در دوش همکلاسی ها و هم سن وسال های خودمان دریک رقابت سالم علم اموزی وزمان های شادی هایمان را در زنگ های تفریح مفرحانه می گذرانیم.

    نتیجه: پس چه بهتر که از این فرصت های گران قدری که دراختیار داریم نهایت استفاده راببریم چراکه این روزها وفرصت ها هرگز تکرار نخواهند شدوشاید فقط به این طریق بتوانیم ذره ای از زحمات معلمان و پدرومادر خود را پاس بداریم.

    موضوع انشا در مورد مدرسه

    موضوع انشا: مدرسه

    موضوع انشاء در مورد مدرسه، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    وقتی کوچیکتربودم٬دوست داشتم سریع تربزرگ بشم وبه مدرسه برم.همیشه مدرسه ودرس توی ذهنم یه تصویرکلی وجذاب داشت به احتمال زیادهم به همین دلیل بودکه دلم میخواست سریع ترمدرسه شروع بشه٬بالاخره بعدازچندسال انتظاری که برای مدرسه رفتن داشتم رسیده بود.
    منم باچه ذوقی کیف ولوازم مدرسه خریده بودم واین بارمنتظرروزیک مهربودم وحالاروزاول مهربود٬ومنم برای اولین باربعدازشش سال می خواستم به مدرسه برم.
    حس خوبی داشت اون روزا؛بامدرسه رفتن آدم احساس می کردکه بزرگترشده چون یادمه هروقت که به مامانم می گفتم که کی من میخوام برم مدرسه؟مامانم میگفت هروقت که بزرگ بشی.
    وقتی که واردمدرسه شدم بچه های هم سن وسال خودم روداخل می دیدم همه برام ناآشنابودن ولی بااین حال هم روزخوبی بود.
    معمولا روزاولی که میری مدرسه یه خورده همه چی برات عجیب وغریبه!بعدازچندروزی که مدرسه می رفتیم دیگه کمترنقاشی می کشیدیم ومدرسه به روال درس دادن ودرس خوندن برگشته بودولی بازم برای من فضای خوبی بود.خلاصه چندسال بودکه مدرسه رفتنی که تاچندسال قبلش برام آرزوبوددیگه کم کم داشت عادی میشد٬هرچی به کلاس بالاترمی رفتیم درسته بزرگترمی شدیم ودرکمون بهترولی درساسخترمیشدن وصفای اون سال های اول رونداشت وبرای هردرسی وامتحانی نگران نمره اش بودیم وراستشم بخوایدمدرسه رفتن شده بودیک معضلی برای مادانش آموزانیی که سال های اول دوست نداشتیم مدرسه تموم بشه ولی حالاکه درسهاسخترشده بودن دوست داشتیم مدرسه هرچی سریع ترتموم بشه وتابستون بیاد.
    حالاماهم شده بودیم جریان همون انسان هایی که طاقت سختی ومشکل روندارن وهمیشه فکرمی کنن راه درست زندگی کردن بدون سختی ومشکلات است درصورتی که ازقدیم گفته اند:«گرصبرکنی ز غوره حلواسازی.»وبادیدمثبت به زندگی نگاه نمی کنند.
    درواقع دیدمثبت زندگی همان ایمان واعتقادداشتن به سختی ومشکلات زندگی است که آنراشیرین ترجلوه می دهد.

    موضوع انشا در مورد مدرسه

    موضوع انشا: مدرسه

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    به نام آنکه علم را آفرید تا ریشه اش در قلبمان جوانه بزند
    مدرسه زیباست،زشتی های آن تقصیر ماست. مدرسه همان کتابی است که می توان از هر ورقش علم آموخت.
    آری،من مدرسه را با جان و دل دوست دارم.درست است،به خاطر رفیق های فابریک،معلم های عزیز،علم هایی که در آن می آموزم،شاید علم آموزی دشوار باشد ولی لذتش آن دشواری را می سوزاند.
    شاید همین علم آموزی باشد که قلبم حس خاصی به مدرسه دارد.نمی دانم.. نمی دانم ..!! خودم هم گم شدم ..

    آن روزی که نظام الملک مدرسه تاسیس کرد نمی دانست زمانی خواهد رسید که بچه هفت ساله با عشق و شوق به مدرسه برود.

    ☆کتاب و کیف و دفتر، دست دختر و پسر
    ☆همه سوی مدرسه، هم قدم و همسفر
    ☆مدرسه سنگر ماست، تفنگ ما قلمهاست
    ☆با جهل می ستیزیم، اسلام یاور ماست

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مدرسه چست؟

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مدرسه چیست؟ مدرسه بلایی آسمانی است که بر سر تعداد انبوهی دانش اموز بدبخت نازل می شود بعضی از دانش آموزان زیر بار این بدبختی عظیم قطع نخاع شده و به جای نشستن روی نیمکت مدرسه روی ویلچر می نشینند.

    مدرسه به طور کلی یعنی:

    • میم:مرگ تدریجی
    • دال:دردوبلای آسمانی
    • ر: رنج و استرس امتحانات
    • س: سختی
    • ه: هلاکت از علوم ریاضی

    سخت ترین قسمت مدرسه آنجایی است که باید هفت صبح با لگد و مادر گرامی و غرش صدای پدر ازخواب شیرین برخیزیم و با ان قیافه که بیشتر شباهتی به گوریل های جنگل دارد،تا به انسان و با اعتماد به عرش از خانه بیرون می رویم و به مدرسه می رویم.

    تغذیه در مدرسه: در مدرسه فقط کافی است که کیک را از کیف بیرون بیاوریم که ناگهان،گروهی از گشنگان سومالی حمله ور میشوند و خوراکی را نابود میکنند و در این میان تلفات جانی زیادی که تعدادشان هنوز مشخص نیست به وجود می آید.

    آه از صف مدرسه، حتی با شنیدنش باید دو رکعت نماز وحشت خواند. وحشتناکترین لحظه ورزش کردن در صف است که، تمام دانش آموزان خمیازه کشان مجبورند حرکات کششی که بیشتر شبیه حرکات مضون است انجام دهند!

    از آن وقتی که چشممان به دنیا بازشد، و ننه و بابای گرامی جلوی چشممان بودند به ما می گفتند به مدرسه بروید و فرد مهمی شوید امیدوارم که فرد مهمی شویم ولی امیدی نیست.

  • ۱۴۵ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد زنگ آخر مدرسه

    موضوع: زنگ آخر مدرسه

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    زنگ‌اخر بود.‌ پایان زندگی،مثل کودک محصلی که در زنگ اخر خسته است خسته بود ولی هیچ شوقی برای به صدا در امدن زنگ نداشت.
    تمام طول عمرش ماننده فیلمی از جلوی چشمانش گذشت. زنگ اول و اغاز زندگی‌اش که باگریه طفلی کوچک شروع شد وحال؛زنگ اخر است که بابسته شدن چشمانش تمام میشود.
    دوست داشت به این امید ک باز به دنیا می اید چشمانش را ببندد و ارام به خواب ابدی رود،ولی زندگی مانند مدرسه نیست فقط یک زنگ اول و اخر دارد که اگر از ان استفاده نکنی هیچ جای جبرانی نیست.
    یاد درس هایش افتاد، درس هایی که زندگی به او اموخته بود؛تجربه هایش که هر کدام تلخ و شیرین بود؛یاد ازمون‌ها و امتحان‌هایش افتاد ک قبل از تدریس گرفته شده بود یاد سقوط هاوصعود هایش که هرکدام از او انسانی استوار مانند کوه ساخته بود.

    نویسنده: زهرا حاصل مهری

    موضوع انشا در مورد زنگ آخر مدرسه

    موضوع: زنگ آخر مدرسه

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    آخرین زنگ مدرسه برای همه ،چه معلم و چه دانش آموز دوست داشتنی است چون بعد از آن به خانه می روند.
    چهارشنبه است، سر کلاس علوم نشسته ایم.معلم همچنان دارد برایمان فرمول های جدید فیزیک را روی تابلو می نویسد و بقیه ی بچه ها هم به دنبال او دردفترها نت برداری میکنند.
    بعضی ها از بس خودکار در دست گرفته اند از درد انگشت می نالند و برخی سرشان را روی دسته ی صندلی گذاشته اند ،یک نفر با انگشت شست پایش با لنگه ی کفشش بازی می کند.
    دیگری با لوله خودکار،ماش به طرف بقیه پرت می کند،چند نفری مشغول پچ پچ هستند ،یکی دیگر از بچه ها باکفشش لباس صندلی جلویی را کثیف می کند، دیگری خودکارش را در پای بغل دستی اش فرومی کند ،تا بگذارد از وی دستش بنویسد.
    معلم زیرکانه همه ی کلاس را زیر نظر دارد اما در برابر شیطنت بچه ها سکوت می کند و همچنان به درس دادن ادامه می دهد.
    دقایق آخر کلاس است و به لحظات شیرین زنگ آخر نزدیک میشویم.هی به ساعت نگاه می کنیم و بالاخره صدای زیبا و دل نشین زنگ آخر مدرسه ، هیاهوی بچه ها و جمع آوری وسایلشان با شور ونشاط بابت تعطیلات پایان هفته و رفع خستگی تلاش یک هفته ای.
    زنگ آخر مدرسه یکی از زیبا ترین نوا های شنیدنی است، اما زمانی که به یاد دانش آموزان سوریه می افتم،قلبم به درد می آید ،چرا که آنها زمانی که سر کلاس به انتظار زنگ پایانی مدرسه هستند نمی دانند آیا این صدا را خواهند شنید یا نه.
    آنهاهر لحظه منتظر صدایی هستند:
    زنگ مدرسه، صدای موشک و راکت ، صدای بمب و گلوله و صدای انفجار.
    ...و ما که در آرامش در مدرسه نشسته ایم آیا قدرصدای دوست داشتنی زنگ مدرسه را میدانیم؟

    موضوع انشا در مورد زنگ آخر مدرسه

  • ۴۱ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد صدای باران

    موضوع انشا: صدای باران

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    صدای باران...
    می شنوی؟ صدای پاییز است،صدای باران ،هوهوی باد،خش خش برگ ،بوی نم خاک باران خورده.
    قدم هایمان ،بارانی که می بارد و بند نمی آید،عطر کاهگل باران خورده ی خانه های روستا و....
    بی شک پاییز همان بهاری است که عاشق شده.ازدحام رنگ ها را می بینی؟گفتم که پاییز عاشق شده است رنگ می بازد و...سرخ و سپید می شود،گویی برگ های زرّینش را فرش کرده زیر پای معشوقش.دل عاشق پیشه ی قصّه ی ما نازک است،با اندک اخمی از سوی جوانانش، دلش به درد آمده و اشک هایش روانه ی زمین خدا می شود .
    می بینی من عاشق اشک های این عاشق دل خسته ام.گریه کن پاییز ،گریه هایت رادوست دارم،گریه هایت از بهر عاشقیست ،عیبی ندارد،به چشمانت بگو که ببارند.ببار پاییز که تو خود معشوقه ی مایی ،با همین باران دل برده ای از ما و....
    باز باران ،با ترانه،با گهر های فراوان ،می خورد بر بام خانه......
    پاییز!روز های بارانی ات عجیب شیرین اند،دل باران خورده ام،گوشه ای رنج می طلبد که به دور از هیاهوی دنیا و آدم هایش،میهمان جنجالی چای شود.
    ای فصل خزان و برگ ریزان ،از همه ی دلبری هایت که بگذریم ،دلگیری عصر هایت گذر کردنی ت
    نیست.وای به حال وقتی که عصر باشد ،باران ببارد و دل رمیده ی ما اسیر غم و غصّه شده باشد
    ای معشوقه ی شیرین حواست به ما باشد،پر مهر باش.جوجه هایمان در انتظار شمرده شدن هستند ،نکند کم و زیاد شوند. به دخترت آذر و پسرت آبان بگو همانند مهر ،مهربان باشد.دل بسپاریم به شعری از فروغ فرّخزاد؛
    "کاش چون برگ خزان رقص مرا/نیمه شب ماه تماشا می کرد
    در دل باغچه ی خانه ی تو/شور من ،ولوله بر پا می کرد."

    نویسنده: سیده زهرا رضوانی

    صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود.هرکاری کردم نتوانستم چشمان متظرم را با شهر خواب آلوده کنم.از جایم بلند شدم.آرام آرام به سمت حیاط حرکت کردم.صدای چک چک باران نزدیک و نزدیک تر می شد.
    فضا مملو از بوی باران شده بود. وقتی به حیاط رسیدم با آهنگ باران همراه شدم.
    چشم هارا باید شست
    جور دیگر باید دید
    چتر هارا باید بست
    زیر باران باید رفت
    فکر را خاطره را
    زیر باران باید برد
    باهمه ی مردم شهر
    زیر باران باید رفت
    وقتی همنفس باران شدم خودم را به دستش سپردم .حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس میکنم.
    دستانم را به خدا بلند کردم وچشمانم رابه سوی آسمان دوختم ناگهان دست های آسمان به سوی من بازگشت.
    من خیلی احساس خوبی داشتم.

    نوشته: سید عباس موسوی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: صدای باران

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    ابر های سیاه و ترسناک از هر سو همانند لشکری بر زمین هجوم آوردند.
    اما وقتی رسیدند دیگر ترسناک نبودند چون چیزی ترسناک از آنها به وجود آمده بود رعد و برق.
    اما درست که فکر میکنم انگار که رعد و برق دارد شروع کنسرت موسیقی آسمان را اعلام می کند.
    اولین قطرات باران آرام آرام نت های موسیقی را به صدا در می آورند.
    او که چیزی از موسیقی نمیداند!پس چطور می تواند این چنین دل انگیز بناوازد که درختان دست هایشان را به سوی او دراز کنند،گل ها صورتشان را باز کنند و لبخندی زیبا به او بزنند،حیوانات با ترانه اش به رقص در آید.
    انگار که شاد بودن کافی است تا بتوانی یک استاد موسیقی باشی و همچو او ترانه هایت را برای همه بخوانی،در شادی همه با آهنگ دل انگیزت شریک شادی همه کسانی باشی که به ترانه تو گوش می دهند.
    کم کم نوازش تمام می شود و حال نوبت افراد غمگین است.
    او به راستی یک استاد است که این چنین ترانه شادی را به غمگین ترین
    ترانه تمام هستی تبدیل می کند.
    آری این یک باران پاییزی است که برگهای درختان را از شر پاییز خلاص میکند و بر زمین می اندازد.
    این یک باران پاییزی است که با ترانه دلنوازش تمام کینه ها را با خود میشود و با رود همراه می شود تا آنها را به دریا بریزد.
    این یک ترانه پاییزی است که از شروع پاییز همه منتظرش بودند تا بیاید و غم های پاییز را که برسر برگهای بیچاره درختان خالی شده با خود بشوید و ببرد.
    اوست که با ترانه هایش تمامی غم هارا می شوید و می برد و به جایش غنچه های گل های لاله را در دل هرکس که ترانه هایش را میشنود می کارد و میرود.
    آهسته آهسته زمین را میشوید و دوباره به او زندگی می بخشد.
    او همیشه ترانه نواز تنهایی های من است و همیشه وقتی می رود حوشحالم زیرا تمام غم هایم را شسته و برده.
    وقتی میرود نشانه ای را برجای میگذارد تا همه بداند باز میگرداد تا به لاله ها آب بدهد.
    تاهمه بدانند ترانه دل انگیزش تمام شده و دیگر رفته.
    آری.این نشانه رنگین کمان است که از شنیدن ترانه باران به وجد آمده و خود را نمایان می سازد.

    نویسنده:سید مهدی شفابخش

    موضوع انشا در مورد صدای باران

    موضوع انشا: صدای باران

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا
    آهسته آهسته صدای گام های سنگین باران به گوشم رسید.بااینکه باران این دوست همیشگی چشمانم را به مدت طولانی به انتظار میگذارد.ولی صدای سنگینی حضورش باگوشم بازی میکند.باران آمد وگفت:باز هم من آمدم وپاییزی خزان وآتشی رنگ باخود آوردام
    آیا آماده اید میخواهم پاییز را به مقصدش برسانم.میخواهم دل های شمارا چه صاف و چه چروک بشویم وگل های محبت وعشق را در باغچه ی دل هایتان بکارم وهربار که میآیم آن را آب بدهم و گل شمارا گلی نشاط بخش برایتان بسازم تاهمیشه نشاط بخش زندگیتان باشد.
    صدای چک چک باران نمیگذارد بخوابم وخواب را از چشمانم ربوده .
    صدای باران نوایی است که انگار خدا عاشقانه هایش را برایمان (بندگانش) فرستاده اومی گوید به بیرون نگاه کن از پنجره ی اتاقم به بیرون نگاه کردم .روبه روی چشمانم تصویری زیبا از نقاشی خداوند است.شناختن اخلاق باران گاهی سخت است باران گاه پنجره های اتاقم را نوازش وگاه سیلی میزند.حال که فکر میکنم صدای باران همان صدایی که نمیگذاشت بخوابم حال لالایی برای آسوده خفتنم شده باران گاه لبریز از فنجان عشق و محبت و گاه لبالب از کاسه ی بدی و کینه می شود.
    شیشه های اتاقم بخار کرده اندفکری به ذهنم رسید همان لحظه دلم خواست با نوازنده ی ماهری چون باران موسیقی بنوازم .شروع کردم به نوشتن روی پنجره.

    باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه... خانه ام کو؟
    خانه ات کو؟

    آن دل دیوانه ات کو؟؟؟؟
    روزهای کودکی کو؟
    فصل خوب سادگی کو؟
    یادت آید روز باران! گردش یک روز دیرین.. پس چه شد؟!
    دیگر کجا رفت؟!
    خاطرات خوب و شیرین
    باز باران، بی ترانه، بی هوای عاشقانه، بی نوای عارفانه، درسکوت ظالمانه، خسته از مکر زمانه، غافل از حتی رفاقت، حاله ای ازعشق ونفرت، اشکهایی طبق عادت، قطره هایی بی طراوت، روی دوش آدمیت، میخورد بربام خانه...

    باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه...

    موضوع انشا در مورد صدای باران

    موضوع: صدای باران

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    آسمان صاف بود و آبی.خورشید زیبا در حال غروب کردن بود.ابرهای سفید پاورچین پاورچین در آسمان به این سو و آن سو میرفتند.ابر سیاه بزرگی از غرب سر براورد.او تمام آسمان را پوشانده بود.حتی آفتاب مهربان را!
    نور شدیدی به زمین تابید.صدای رعدو برق در کوه ها پیچید؛صدای وحشتناکی بود.باد شروع به وزیدن کرد.برگ های درختان تکان میخورد و همه چیز درهم پیچیده بود.همه منتظر باران بودند.صدای باد،رعدوبرق و برگ های درختان درهم تنیده بود و موسیقی باران را نوید میداد.
    باران شروع به باریدن کرد.باد آرام گرفت.رعدوبرق نیز با نعره های عجیبی خاموش شد.آواز قطرات شروع شد چه آهنگین و چه دلنواز.چه موسیقی دلنشینی است صدای باران.کاروان باران از آسمان شب گذشت.
    عطر دل انگیز باران،صدای شرشر ناودان،پرآبی نهر،جاری شدن آب درکوچه ها و...همه زیبا و دوست داشتنی هستند.
    مرحوم قیصر چه زیبا سروده است:

    دیشب باران،قرار با پنجره داشت

    روبوسی آب دار با پنجره داشت

    یکریز به گوش پنجره،پچ پچ کرد

    چک چک،چک چک چکار با پنجره داشت!

    موضوع انشا در مورد صدای باران

    موضوع: صدای باران

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    آن صدای غم بار،سکوت خانه را شکست.صدای باران بود ،بارانی ک تنها تسکین درد یک دختر تنهاست.به پنجره اتاقم نگاهی انداختم،قطرات باران به شیشه های پنجره شلاق میزدند.گویی میخواستند چیزی بگویند .خاطرات تلخ آن روز ها ،صورت غرقه به خون مادرم،صدای آژیر آمبولانس،جیغ های پی در پی ام،ماشین پرس شده مادرم،عروسک خونی خواهرم و اینکه اثری از خودش نبود،ظلمت شب،پرتگاه های دو طرف جاده که انتهایش مشخص نبود،همه و همه مانند پتکی بر سرم کوبیده میشدند.بغض گلویم را فشرد.نمیتوانستم بی توجه از آن حادثه بگذرم.
    صدای خنده های مادرم در خانه خالی بود،حال صدای آن باران لعنتی جای صدای فرشته خانه مان را پر کرده بود.آن باران بی رحم مادرم را از من گرفته بود.
    نفسی عمیق کشیدم،کتم را پوشیدم ، هرچند فقط دستانش میتوانست گرمم کند؛دستان مادرم.وارد حیاط شدم.بغضم را فرو بردم.در همین حال صدای مادرم را میشنیدم:دخترم...دخترکم...اما..اینفقط صدایش بود.من خودش را میخواستم،خود واقعیش را . دیگر نمیتوانستم،نه!نمیتوانستم بغضم را نگه دارم.اشک از چشمانم جاری شد.
    چشمان سرخ خود را بستم.به پدرم فکر کردم که آن غم بزرگ کمرش را خم کرده. همچنان باران پاییزی بر روی صورتم میخورد.آرام،با گریه،به ملودی باران گوش میکردم.باران از دل تنگم،از قصه هایم خبر داشت.خودش شاهد همه چیز بود،خودش میدانست با من و روزگارم چه کرده.حال چاره ای جز اینکه با من بگرید.تا شاید؛شاید تسکینم دهد.

    موضوع انشا در مورد صدای باران

    موضوع: صدای باران

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    باز هم صدای باران می اید صدایی که سکوت اتاق را بر هم میزند صدایی سردو بی روح
    همان صدایی که تلخی های زنگی ام را به یادم می اورد.
    تنهایی سخت است .بارها خواستم این زندگی که بیشتر به جهنم شبیه است را تمام کنم.
    خدایا جهنمت را به رخ من نکش من در این دنیا جهنم را بدون مادرم دیده ام.
    اهسته اهسته قدم بر میدارم در اتاق را باز میکنم اتاق مادرم...اتاقی که تک تک وسایل ان برایم خاطره است این اتاق هنوز بوی مادرم را میدهد.پنجره اتاق را باز میکنم اه سردی میکشم قطره های باران روی صورتم میریزند بغض گلویم احساس خفگی به من میدهد دانه های اشک ارام ارام روی صورتم جاری میشوند.
    از خانه بیرون میروم دلم میخواهد فریاد بزنم فریادی از عمق وجودم از این دنیا از این زندگی متنفرم دیگر روی صورتم فرقی بین اشک و باران نیست.
    سردی هوا,قطره های باران درست مثل همان روز است همان روزی که مادرم را از من گرفتند و به زندان بردند.
    تلخ است همه فکر کنند سرت شلوغ است و فقط خودت بدانی که چقدر تنهایی!
    کاش یا این دنیا نبود یا من در این دنیا نبودم
    کاش...
    چشم هایم را میبندم از ته دل ارزو میکنم کاش فقط یک بار فقط یکبار دیگر مادرم را ببینم
    چشم هایم را باز میکنم کسی را از دور میبینم که ارام ارام به سمت من می اید جلو تر میروم تا چهره اش را ببینم خیلی شبیه به مادرم است شاید...شاید خیالاتی شده ام اما نه خود مادرم است خوشحال میشوم پتویی که روی شانه هایم است را می اندازم و به سمت مادرم میروم او را بغل میکنم...
    اری صدای باران همان صدایی که از اومتنفر بودم همان صدایی که برایم مثل قهوه تلخ بود و هیچ معنا و مفهومی نداشت ان صدایی که سردو بی روح بود برایم به صدایی گرم و گیرا تبدیل شده است خدایا شکرت به خاطر همه چیز...شکرت

    موضوع انشا در مورد صدای باران

    موضوع انشا: صدای باران

    پشت پنجره ى اتاقم نشسته بودم و به فکر فرو رفته بودم،بعد از چند لحظه به اسمان خیره شدم،اسمان ابری بود و ابرها به هم پیوسته بودند انگار میخواست رحمت الهى ببارد!؟! اری! پس از چند دقیقه باران شروع به باریدن کرد،صدای باران همانند صدای گیتار است که وقتی شروع به نواختن می کند باید تا انتها بنوازد تا تمام هستی را از خواب غفلت و سردرگمی بیدار کند،مانند ان روزی که وقتی امام حسین(ع) بارانی از سخنان خود را جاری کرد و باعث پایداری اسلام شد.
    پس از چند دقیقه باران شدید و شدید تر شد به قدری که صدایش همانند سنگی بود که به شیشه برخورد میکرد و مرا میترساند.
    شیشه های اتاقم عرق کرده بود پس از مدتی من شروع به نوشتن روی شیشه های عرق کرده ی اتاقم بودم،شعری را که در دوران ابتدائی اموخته بودم نوشتم:
    باز باران با ترانه💦
    با گهر های فراوان
    میخورد بر بام خانه🏡
    یادم أرد روز باران
    گردش یک روز دیرین
    خوب و شیرین
    توی جنگل های گیلان
    کودکی ده ساله بودم
    شاد و خرم
    نرم و نازک
    چست و چابک
    با دو پای کودکانه
    می دویدم همچو أهو
    می پریدم از سر جو
    دور می گشتم ز خانه
    می شنیدم از پرنده
    از لب باد وزنده
    داستان های نهانی
    راز های زندگانی

    موضوع انشا در مورد صدای باران

    موضوع انشا: صدای باران

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    به نام او
    باز باران با ترانه میزند بربام خانه
    صدای باران به سقف و شیشه خانه برخورد میکند من کنار پنجره دراز کشیده ام چشم هایم را میبندم و فقط گوش میکنم صدای بچه هایی که در کوچه بازی می کنند به گوش میرسد یکی از آن ها می گوید باران چه دلچسب است! راست میگفت باران بهاری یک چیز دیگری است! ناگهان سکوت خانه با شکستن شیشه می شکند از جا می پرم ولی توان باز کردن چشمهایم را ندارم صدای فریاد بچه ها می اید که فریاد می زنند ممد شیشه همسایه را شکست فراااار کنید! کوچه خلوت میشود باران کم کم بند می آید من دوباره دراز می کشم و گوش میکنم صدای کم رادیو از آن طرف خانه نظرم را جلب میکند میخواهم به سمتش بروم اما همه جا تاریک است از کوچه صدای یک وانتی کوچه را می لرزاند:هندونه هندونه به شرط چاقو! این صداها واقعا هیجان انگیز هستند اگر شما با دقت و عشق گوش دهید!

    موضوع انشا در مورد صدای باران

    موضوع انشا: صدای باران

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    صدای باران...

    صدایی به گوشم میخورد...
    صدای چک چک ...
    چک چک آب که هر لحظه صدایش بیشتر و ضربانش تند تر میشد...

    در ساحل دریا قدم میزدم، قطره های باران به صورتم میخورد و نسیم دلپذیر بهاری قطرات را به خود جذب میکرد.
    احساسی دلپذیری داشتم...
    در آن هوای ابری و بارانی من فقط به گرمای وجود مادرم فکر میکردم...
    مادرم همچون قطراتی است که همه ی وجودش را برای طبیعتش میدهد و همیشه برای فرزندانش آرزوی خوشبختی دارد...
    من دریافته ام واقعا هیچ چیز جای مادر را نمیگیرد او با جان و دل به گل ها و درختانش همچون باران آب میدهد و سیرابش میکند...


    از فکر خارج میشوم
    و
    به فکر باران میافتم.. کجایییی باران؟ رفت؟!
    اشکالی ندارد...
    او رفت ولی روزی باز میگردد...
    خدایا شکر

    موضوع انشا در مورد صدای باران

    موضوع انشا: صدای باران

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    شب گذشته همانند شب های دیگر بعد از اتمام یک روز طولانی در حال استراحت در اتاق خوابم بودم که ناگهان صدایی آشنا از بیرون خانه توجه مرا به خود جلب کرد.این صدا،صدای باران بود! صدای چک چک قطرات باران خواب را از سرم ربوده بود نمی توانستم چشمانم را با مردم خواب آلود شهر همراه سازم. هپچون کودکی با شور وشوق از جای خود برخاستم و به سمت پنجره ی اتاقم رفتم پنجره را باز کردم با باز کردن پنجره بادی خنک روح لطیفم را نوازش کرد. به اطرافم نگاه کردم باران آلودگی را از زمین پاک کرده و طراوت شادابی را به آن هدیه کرده بود.دوست داشتم با زمین همراه شوم و آلودگی ها رااز خود پاک کنم و زندگی دوباره به خود ببخشم . حال دیگر باران تمام شده بود اما هوا هنوز مملوء از بوی باران بود. دوباره به اتاقم بازگشتم حال با خود می اندیشم که چه خوب است ما انسان ها نیز گاهی همانند باران باشیم آلودگی رااز یک دیگر پاک وشادابی را به هم هدیه دهیم.پس بیاید باران باشیم

  • ۱۲۷ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد من ایرانی ام

    موضوع انشا: من ایرانی ام 

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    من یک دختر ایرانی ام ,و با صدای بلند ایرانی بودنم را فریاد میزنم ,من ایرانی نسل کوروشم و سرلوحه ی زندگیم گفتار نیک و پندار نیک و رفتار نیک است ب هموطنی با آرش کمانگیر و غرق شدن در حماسه های شاهنامه ب خود میبالم , من با رستم بر مرگ سهراب میگریم ,به سنگ تراشه های بیستون و حکایت های شیرین و فرهاد زانوی احترام خم میکنم ,غرور خود را همچون قله ی دماوند میبینم و زاینده روده پیر و خسته و بی جان را سر تعظیم فرود می آورم من از نسل فرسنگها فرهنگ کهنم بر خود میبالم بر پارسی زبان بودنم ب سربند آریایی داشتنم و بیرق زیبای وطنم ,من ایرانم را دوست دارم من عاشق نام وطنم ایرانم , من ب خود اجازه نخواهم داد ک فرهنگهای ماشینی و دستنوشته شده ی غرب ب قصد زدودن فرهنگه ریشه دارم در جان من رسوخ کند,مبارزه میکنم ,مبارزه میکنم با هر آنچه ک میراث تاریخ آن را ب من سپرده من امانتداره این فرهنگ چندین هزارساله ام من امانتدار یک نسل کهنم,نسلی از جنس انسانیت و شرافت نسلی از بزرگمردان و شیرزنانی ک شاید تاریخ دیگر در دنیا نظیرش را نبیند سرزمین من سرزمین شجاعت و شرف است من لباس شرافتم را نمیفروشم . من ایرانی ام و بر ایرانی بودنم افتخار میکنم دستانمان را در دست هم محکم زنجیر کنیم حریمی بسازیم دور تا دور وطن ونگذاریم هیچ خار و خاشاکی ب نام تمدن نوین وارد وطنمان شود ک چیزی نیست جز تیشه ای ب ظاهر زیبا ب ریشه ی فرهنگ غنی ایران.ایرانی باشیم ایرانی بمانیم و ایرانی رفتار کنیم و مدام با خود زمزمه کنیم ؛ک من وارث تمدن ناب وطنم ,من موظف ب رساندن ب نسل بعدم ,ایرانی باشیم و عاشق ایران ب معنی واقعی کلمه باشیم
    وطنم دوستت دارم

    موضوع انشا در مورد من ایرانی ام

  • ۸ نظر
    • انشاء