نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۷۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زنگ انشا» ثبت شده است

انشا با موضوع زنگ انشا

موضوع انشا: زنگ انشا

انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا موضوع زنگ انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - زنگ انشا - نوشتن انشا - نگارش

شمس لنگرودی از زنگ انشا می‌گوید؛
(ماهنامۀ انشا و نویسندگی،شماره پنج،۱۳۹۸)
یکی از درس‌هایی که من در دورۀ کودکی از آن فراری بودم درس انشا بود. برای این‌که این‌ها نمی‌آمدند مسائل زندگی‌ای را که درگیر آن بودیم مطرح کنند، چارچوبی بود انتزاعی. انتظار داشتند چیزهایی که از سعدی یاد گرفتیم (که هنوز هم یاد نگرفتیم) در نوشته‌هایمان داشته باشیم. در واقع خود معلم هم نمی‌دانست که برای چی به ما انشا درس می‌دهد، خودش هم نمی‌دانست که ما چه چیزی را قرار است یاد بگیریم.
به ما می‌گفتند علم بهتر است یا ثروت؟ آن وقت قرار نبود که ما فکر کنیم علم بهتر است یا ثروت، این از قبل معلوم بود: علم بهتر است، چون ثروت آتش می‌گیرد. کلمات، کلمات ما نبود. من یادم است که بچه‌هایی که لغت‌های نسبت به سنشان قلمبه سلمبه‌تری به کار می‌بردند، معلم بیش‌تر خوشش می‌آمد و ما می‌رفتیم در کتاب‌های کلیله و دمنه بگردیم که مثلاً آبشخور یعنی چه؟ بعد بگوییم که این آبشخور ما بوده است و معلم کِیف می‌کرد. به خاطر همین، که کلاس انشا دروغ بود، من از آن فراری بودم. و هیچ چیزی به ما نمی‌آموخت. ریاضیات معلوم بود که چیست و موضوع آن از چه قرار است، بنابراین من عاشق ریاضیات شده بودم و دیپلم ریاضی هم گرفتم بعد هم رفتم اقتصاد خواندم.
این‌قدر که کلاس‌های انشا مرا فراری داده بود، از ادبیات هم بدم آمد. من رشتۀ ادبی نرفته بودم چون یادم آمد در کتاب‌ها باید بخوانیم ابن یمین کی به دنیا آمد؟ آخه به ما چه ربطی دارد؟ یا ناصر خسرو برای آن سن، به چه درد ما می‌خورد؟ که در آن چهارده سالگی من بدانم عقایدش چه بود، آخر عقاید ناصر خسرو، به چه درد من می‌خورد؟ همۀ مجموعۀ این چیزها که به‌طوری ادبیات و درس انشا هم در آن بود، مرا از ادبیات و هر چی انشا بود فراری داده بود.
اولین اتفاق ادبی‌ای که مرا به ادبیات و شعر علاقه‌مند کرد، در دوازده سالگی به‌طور اتفاقی پیش آمد، شعری از لامارتین روی من تأثیر گذاشته بود که رفته بودم یک خودنویس خریده بودم با جوهر نیلی رنگ و این را نوشته بودم و هنوز هم آن را دارم برای این‌که آن‌قدر خوشم آمده بود و مرتب آن را می‌خواندم. یعنی آن شعر بود که مرا به ادبیات علاقه‌مند کرد، نه کلاس‌های انشا و ادبیات که متأسفانه مثل این‌که هنوز هم همین‌طور است.

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع صدای زنگ آخر

    موضوع انشا: صدای زنگ آخر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    واقعا سخت است بدانی می توانی خیلی بهتر از این باشی ولی نیستی ، یکهو صدایی وسط حرف هایمان افتاد ، این صدا از کجا می آمد ؟ !¡!
    آنقدر گرم گفت و گو با معلم فلسفه بودم که متوجه ی گذر زمان نشده بودم . انگار خشکم زده بود ، همه از کلاس بیرون رفتند ، معلم هم با خداحافظی کوتاهی از من جداشد.
    خیلی سخت است بدانی ، صدای آخرین زنگ مدرسه ات راشنیده ای و نتوانی جبران کارهای نکرده ات را انجام دهی .
    اتمام سال تحصیلی .

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع چادرت چهار فصل است یا تو چهار چادر داری؟

    موضوع: چادرت چهار فصل است یا تو چهار چادر داری؟

    چادرت چهار فصل است یا تو چهار چادر داری؟، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا
    داشتم تماشایت میکردم،هنگامی که نزدیک من نشستی. خیال میکردی کسی تو را نمی بیند.
    چادر گل گلی ات را که سر کردی،بلبل نواخت و جویبار جاری شد. نسیم به گوشه کنار سرک کشید و درختان شکوفه زنان خندیدند. سه ماه که گذشت،انگار از این چادرت خسته شدی. چرا که دوان دوان کنارم آمدی و چادری را سر کردی که نقشش را میوه های خوش آب و رنگ نقاشی کرده بودند. چادر میوه ای ات خورشید را فراخواند و گیسوان بافته اش را باز کرد.شکوفه ها میوه شدند و گل از واری گل اندود خاک سرک کشید. ولی بازهم از چادرت خسته شدی،بازهم کنار من نشستی و بازهم چادرت را به گذشته ها سپردی. این چادر نارنجی ات هم کار خودش را کرد.درختان عاشق شدند و برگ هایشان عاشقانه فرو ریخت و هردم ،ندای عشق سرمی دادند.اما معشوقی نبود که پاسخ گوید.ماه از فراق یار هر روز و هر شب اشک شد و چکید تا به هلالی کوچک مبدل شود. و تو بازهم، همچون ققنوسی از خاکستر سوگواریت بلند شدی تا چادر حریر مهتاب را به سر بکشی.همانی که سرمایش دانه برفی شد تا بر سر جوانه ای کوچک بنشیند و او را به دنیای خاموشان بفرستد. و تو باز هم از چادرت خسته شدی.
    و من هم تک درختی هستم بر فراز تپه ای نظاره گر. هر زمان که چادرت را نو می کنی،من هم گوشه ای از آن را به سر میکشم.
    راستی،چادرت چهار فصل است یا تو چهار چادر داری؟

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشای جانشین سازی با موضوع صندلی

    موضوع: جانشین سازی صندلی

    انشای جانشین سازی با موضوع صندلی، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا
    از چوب ساخته شده ام.
    چوبی ک ابتدا دانه ای در دل خاک غرق شده بود. سپس مواد غذایی مورد نیازش را تامین کرد. بزرگ بزرگ و بزرگ تر شد تا درختی استوار خطاب گرفت.
    سالیانی بعد اتفاقی ناگوار آن همه عظمتش را هیچ کرد با آمدن فردی تبر به دست. تبر زن میزد و اهن تبرش درخت را لیس میزد . از آن عظمت و قدرت کم کم، کم شد تا ب صفر رسید و آن درخت ایستاده در تابوتش خوابید در گورستان دیگر درخت ها پشت یک تریلر
    به کارخانه ای دعوت شدند؛ در آنجا بین دندانهای نیش همه ی دستگاه ها خرد شدند و هرکدام به شکل مورد نظر رسیدند. به آهن چسبیدند و نامشان تغییر کرد صندلی خطاب شدند.
    حال من یکی از اعضای آن خانواده ام که هر تکه ام حاصل چندین تکه است.
    اکنون سردرگم در مدرسه ای ک نمیدنم کجاست مانند حیوانی چهار پایم را به زمین گذاشته ام.
    در ساعات کلاس روی من با دفتر و کتاب دانش آموزان پوشیده میشود و هرکدام تن مرا بر اساس علاقه مندی هایشان خالکوبی می کنند.
    زنگ های استراحتشان زنگ عذاب من است. زنگ خانه شان زنگ خوابم. زنگ عذابشان هم گاهی زنگ استراحتم.
    اکنون ۵۰ ساله ای پخته شده ام ولی همه از من بیزارند و افرادی هم که از من استفاده می کنند بر حسب اجبار است.
    من ۵۰ ساله ای جوانم.
    با من خوب تر رفتار کنید.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱۸ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع در مسیر خانه تا مدرسه چه چیز هایی را می بینید؟

    موضوع انشا: در مسیر خانه تا مدرسه چه چیز هایی را می بینید؟

    در مسیر خانه تا مدرسه چه چیز هایی را می بینید؟ ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    جلوی آینه می آیم،سرو وضعم را مرتب میکنم کیف و کابشنم را بر میدارمو به راه می افتم.

    در راه کودکان کار را می بینم کودکان فراموش شده روزگار که به جای مدرسه رفتن بازی های شیطان های بچه گانه در خیابان ها می چر خند و به آدم ها برای خریدن گل و فال و آدامس التماس می کنن ،بچه هایی که زیر شلاق افتاب سیاه شده اند.

    به ادم ها نگاه می کنم و چند علامت سوال در ذهنم ایجاد می شود، اینکه چرا می گویند ایرانی ها آدم های دوروغ گویی هستند این را یک نویسنده ی غربی در یکی از کتاب هایش نوشته، به ادم ها و حال و روزشان نگاه می کنم دنبال جواب میگردم برای اینکه چرا ایران دومین کشور جهان شناخته شده،
    یا چرا در ایران همه چیز ووجود داردو فراهم است اما فرهنگ و روش صحیح از ان نه

    (حال همه‌ی اینها به کنار ،حالم از نگاهای ازار دهنده ی بعضی پسران و مردان به دختر بخاطر صدای خنده اش رفتار های دخترانه اش بهم می خورد)

    با عبور از اینها به امید این که روزی باشد که دیگر هیچکدام از این صحنه هارا نبینم دیگر در هیچ جای دنیا هیچ کودکی بخاطر تهیه نیاز های اولیه زندگی اش مجبور نباشد تمام رویاها و ارزو هایش را کنار بگذاردو کار کند ،، به امید اینکه بتوانم در آینده رویا هایم را به وا قعیت تبدیل کنم وارد مدرسه می شوم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: آنچه در مسیر خانه تا مدرسه می بینید

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir
    روزهای سر زمستانی با سرعت و پی در پی رهسپار روزهای بهاری و هرلحظه به عید نوروز نزدیک تر می شدند.
    صبح،هنگامی که برای مدرسه رفتن از خانه خارج شدم آسمان شهر نا آرام بود.
    رفتگر محله جاروی بزرگ خود را با عجله بر روی زمین می کشید،انگار او حوصله نداشت.
    پیرمردی دوچرخه سوار آرام و آهسته رکاب می زد،او سرحال به نظر می رسید.
    تعدادی افراد در صف نانوایی ایستاده بودند و غرولند می کردند که چرا نوبت آنها نمی شود؟ نانوا هم سعی می کرد سریع تر نان ها را از تنور بیرون بیاورد،انگار آنها بسیار عجله داشتند.
    بقال سرخیابان هم با بسم اللهی که می گفت کرکره ی مغازه اش را بالا برد و داخل آن شد.دختر بچه ای هم روی نیمکت چوبی نشسته بود و به هر رهگذری که از کنار او می گذشتند می گفت:آقا شما کبریت نمی خرید؟خانم شما آدامس؟اما آنها آنقدر درگیر مسائل روزمره ی خودشان بودند که تو جهی به او نداشتند.
    پیر مرد ماهی فروش با تن صدای بالا رفته فریاد می زد:ماهی دارم،ماهی قرمز!شما میخوای خانوم؟
    کمی آن طرف تر هم پسر جوانی می گفت:حراج نوروزی است،حراج!
    درختان کنار خیابان شکوفه های خود را به نمایش گذاشته و زیبایی خاصی به منظره ی شهر بخشیده اند.واقعا عید نزدیک بود نزدیک تر از آنچه فکرش را می کردیم.
    در خیابان هیاهوی بی نهایت زیبایی وجود داشت.آنقدر که دوست داشتی ساعت ها همانجا بایستی و مردمان شهر را تماشا کنی.
    سلام!
    این صدای دوستم مریم بود.آنقدر در محله و مردمانش محو شده بودم که موقع رسیدن به مدرسه را متوجه نشده بودم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: آنچه در مسیر خانه تا مدرسه میبینم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    چیزهایی که من در راه مدرسه میبینم،معمولا چیزهاییست جالب؛البته نه از نوع خوبش،بلکه از مسخرگی جالب است.
    اول از همه وقتی نام مدرسه ام می آید،یاد خانه های خرابه و آثار باستانی و آدم های ناجور در مطهری می افتم؛البته منظورم از مطهری بیشتر همان اطراف مدرسه مان یعنی محله ی ساغریسازان است.
    من از دیدن خانه های خرابه ای که می توان آن ها را آثار باستانی نامید،خنده ام می گیرد؛برای همین است که می گویم چیزهای جالبی می بینم.مقبره ی خواهر امام که جاییست داغون در حد مطهری(همان ساغریسازان)که هر وقت،وقت اضافه ای در مدرسه گیر می آید ما را به آنجا می برند.
    داخل مدرسه هم از محله اش بهتر نیست؛حیاطی دارد بسیار کوچک و وسایل ورزشی ای داغون و ناظمی بداخلاق که بر سختی تحمل درس ها می افزاید.کلا مدرسه و راه مدرسه هیچکدام اوضاع ردیفی ندارند.
    در آخر می پردازیم به چند چیز خوب درباره ی مدرسه مانند سحرخیز شدن که باعث طراوت و شادابی بدن و افزایش سرعت جریان خون در بدن می شود که با این چیزهای بدی که در مدرسه و راهش وجود دارد از بین می روند!

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع زندگی در جنگل دور افتاده

    موضوع انشا: زندگی در جنگل دور افتاده

    زندگی در جنگل دور افتاده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    درون جنگل دور افاده قلبم،کلبه ای خواهم ساخت.زندگی شیرینی در این جنگل دارم.هر روز صبح به جنگل قلبم سلام میکنم.هر روز غم غصه های دور و برکلبه ام را جارو میکنم،در این جنگل آزادانه راه میروم،فریاد میکشم،حصار را رنگ میکنم کسی هم نمیتواند مرا از این کار ها منع کند.
    آواز بلبل خوبی مستم میکند.خرگوش مجنون قلبم به این طرف و آن طرف می پرد.عقاب عشق در آسمان این جنگل بیکران،از بالا نظاره گر همه چیز است.درختان چتر خود را باز می کنند تا آفتاب سوزناک خورشید،کسی را نرنجاند.
    هرکس در جنگل قلب من سهمی دارد.هر کس میتواند در این جنگل زندگی کند.هر کس که شایستگی ورود به قلب من را دارد،میتواند در اینجا بماند فقط باید این را بداند که با خودش کثیفی،غصه و ناراحتی را نیاورد.آیا جنگل فلب شما هم صاف و ساده مثل کف دست است؟

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۳ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع پدر

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    بابا یعنی غصه ، بابا یعنی غم ، بابا یعنی درد ، بابا یعنی خستگی ، بابا یعنی تلاش ، بابا یعنی کارمند ، بابا یعنی مستاجر ، خلاصه اینکه بابا جوانی داد و پیری گرفت پس بابا یعنی تنگی نفس بابا یعنی لرزش دست و پا بابا یعنی سنگینی گوش بابا یعنی عصا و عینک بابا یعنی اه و ناله بابا یعنی نقطه شروع و پایان زندگی و شاید بابا یعنی من و تو پس بیائید از امروز برای بابا هایی که مثل بابای من است دعا کنیم تا خدا زودتر از او راضی شود و او را پیش خودش به بهشت ببرد زیرا او دیگر از نگهبانی جهنم خسته شده و از زندگی و از نفس کسیدن بیزار است او دیگر توان کار ندارد قدرت (نه) گفتن را ندارد او خسته است او شکسته است او از دیروز پشیمان است او فردا را نمی خواهد فردایی که مثل دیروز بوده فردایی که باید فردای من باشد و من پا جای پای او بگذارم بجنگم مبارزه کنم تلاش کنم به خاطر هیچ بابای من بازنده بود بازنده این جدول مارپیچ و هزار توی زندگی او برای شطرنج هروز یک حرکت کم داشت و هر وقت به پایان بازی و روز های اخر ماه می رسید انچه را در بازی های دیروز برده بود به حریف مقابلـش یعنی صاحبخانه ی جدیدمان بود می باخت و اینجا بود که باز مات میشد و ساعتها به نقطه ای خیره می ماند و ان نقطه چیزی نبود جز اینده ی من مثل گذشته ی خودش پس ما از موضوع انشا امروز نتیجه میگیریم که بابا یعنی عقده یعنی حسرت یعنی کار یعنی کسی که چشم به فردا های دور و دراز ارزو دوخته و این ارزو ها چیزی نیست جز تلف کردن عمرش و شاید امروز که من این انشا را برای شما می خوانم او هم پشت میز کارش نشسته و درباره ی بابا هایی می نویسد مثل خودش زیرا او با نوشتن یادداشتهای روزانه ی خودش را ارام میکند اجازه خانوم تموم شد.

    نویسنده: حسین پازوکی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    ای پدرم موهای سپیدت یک دنیا خرابم می کند و آن زانوهایت که هر شب از درد برایشان آواز سر میدهی،برایم دردمند است.

    آخر ای پدرم تو را به چه مانند کنم که زیباترین تعریف تو باشد اما میدانم ان قدر از روزگار زخم ها خورده ای که التیام دادنشان کار دشواری است پدرم:
    انگاه که معلم درس بابا نان داد را برایم معنی کرد فهمیدم که نان دادن همان زندگی دادن است و نان دادن تو همان عشق اوست۰
    وچه خوب است که تو را دیدن ٬هر روز تو را شنیدن و در عشق تو و در قلب تو همیشه جاری بودن
    قهرمانم؛
    میدانی دست هایم را خیلی دوست دارم زیرا یاداور دستان پینه بسته توست
    زخم هایی که شاید هر کدامشان برای ارامشم بریده شده اند
    ای رستم شاهنامه ی زندگی ام:
    تو را در اوج خلوت و تنهایی ام صدا میزنم چون تو را بدین گونه معنا کردم

    پدر یعنی نفس یعنی صداقت
    پدر یعنی ستون صبر و طاقت
    پدر یعنی شکوهی جاودانه
    پدر یعنی نخستین عاشقانه

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    پدر واقعا کلمه ای زیبا که از درونش کلی معنای فداکاری و ازخود گذشتگی و صمیمیت بروز می دهد.
    پدر کسی که حاضراست حتی از هرچیزی که باعث پیشرفت و خوشحالی خودش می شود بگذرد و همه این ها را دودستی به فرزندش تقدیم کند. او همان کسی است که صورتش را با سیلی سرخ نگه میدارد تا یک وقت آبروی فرزندش جلوی دوستان به مخاطره نیفتد پدرهمیشه بدترین ها را به جان می خرد تا یک وقت اعضای خانواده اش بیهوده به چیزی که می خواهند زل نزنند و فکرشان مشغول نشود. همه می دانند همیشه غم برای پدر است و غصه برای مادر و امید هم برای فرزند است. اغلب پدرها بهترینها را برای خود انتخاب نمی خواهند تا معنی ایثار وفداکاری را عملا به فرزند نشان دهند. انها درسخت ترین شرایط زندگی چیزی را به زبان نمی اورندتاشجاعت به معنای واقعی را اموزش دهند ومحیط گرم خانه را تبدیل به غمخانه نکنند.
    پدر بارها راضی به التماس شده تا خانواده اش از کسی چیزی درخواست نکنند. قدرتمند ترین اراده ها نمی تواند اراده ی پولادین یک پدر رابرای سربلندی خانواده اش بشکند. این خاصیت را خداوند به پدر داده است تا همیشه چون کوهی استوارباشد وچون باران بخشنده وچون نسیم شادی بخش باشد
    مادران نیز نعمت های بهشتی اند چون گل لطیفند وچون دوست با محبت .خدای احساس وکوه صبر هستند چه قدر خوشحالم که دو نعمت بزرگ را در خانه ام دارم .
    اکنون که خوب فهمیدم چه نعمات بزرگی را در کنار خودم دارم بیشتر مواظبم تا دل انها را نرنجانم چون میدانم دلشان چون بلور صاف وروشن اما شکننده است اگر خدایی نکرده بشکند خانه سوت وکور می شود.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    همیشه گفته اند بهشت زیر پای مادران است اما این بار می گویم بهشت در دستان پدران است همان دستانی که دست های کوچک فرزندش را می گیرد و همه جا به فرزندش این امید می دهد که کوهی مثل پدرش پشتش هست تا‌ با خیال راحت فرزند‌ قدم‌ هایش را پیش ببرد در حالی که از هیچ چیز نترسد زیرا پدری دارد که مثل کوه استوار در کنارش ایستاده است پدر واقعا کلمه ای زیبا که از درونش کلی معنای فداکاری و از خود گذشتگی و صمیمیت بروز می دهد پدر همان کسی که حاضر است حتی از هر چیز ی که باعث پیشرفت و خوشحالی خودش می شود بگذرد وهمه اینها را دو دستی به فرزندش تقدیم کند او همان کسی است که صورتش را با سیلی سرخ نگه می دارد تا یک وقت آبروی فرزندش جلوی دوستان به زبان نیفتد پدر همیشه بدترین ها را به جان می خرد تا خورد خوراک و آسایش فرزندانش را تهیه کند همه ما می دانیم غم برای پدر و غصه برای مادر و امید برای فرزند است پدر همان کسی است که با آغوش گرفتن نتیجه زندگیش این حس خوب را به فرزند می دهد که در همه شرایط در کنار اوست و پا به پا یا پشت در پشت در کنار فرزندش قدم بر می دارد تا که هر وقت فرزندش پایش لغزید دستانش را بگیرد و مانع سقوط فرزندش شود اغلب پدرها بهترینها را برای خود انتخاب نمی کنند چون نمی خواهند معنی ایثار و فداکاری را عملاًبه فرزندش نشان دهد پدران در سخترین شرایط زندگی چیزی را به زبان نمی آورند تا شجاعت به معنای واقعی آموزش دهد تا محیط گرم خانه را تبدیل به غمخانه نکنند پدر بارها راضی به التماس شد تا خانواده اش از کسی چیزی درخواست نکنند قدرتمند ترین اراده نمی تواند اراده پولادین یک پدر را برای سر بلندی خانواده اش بشکند این خاصیت را خداوند به پدر داده است تا همیشه چون کوهی استوار باشد و چون باران بخشنده و چون نسیم شاد بخش باشد و در آخر تنها حرفی که بر زبانم می‌آید این است که پدر عزیزم تو را با تمام وجود دوست دارم.

    موضوع:پدرهمیشه گفته اند بهشت زیر پای مادران است اما این بار می گویم بهشت در دستان پدران است همان دستانی که دست های کوچک فرزندش را می گیرد و همه جا به فرزندش این امید می دهد که کوهی مثل پدرش پشتش هست تا‌ با خیال راحت فرزند‌ قدم‌ هایش را پیش ببرد در حالی که از هیچ چیز نترسد زیرا پدری دارد که مثل کوه استوار در کنارش ایستاده است پدر واقعا کلمه ای زیبا که از درونش کلی معنای فداکاری و از خود گذشتگی و صمیمیت بروز می دهد پدر همان کسی که حاضر است حتی از هر چیز ی که باعث پیشرفت و خوشحالی خودش می شود بگذرد وهمه اینها را دو دستی به فرزندش تقدیم کند او همان کسی است که صورتش را با سیلی سرخ نگه می دارد تا یک وقت آبروی فرزندش جلوی دوستان به زبان نیفتد پدر همیشه بدترین ها را به جان می خرد تا خورد خوراک و آسایش فرزندانش را تهیه کند همه ما می دانیم غم برای پدر و غصه برای مادر و امید برای فرزند است پدر همان کسی است که با آغوش گرفتن نتیجه زندگیش این حس خوب را به فرزند می دهد که در همه شرایط در کنار اوست و پا به پا یا پشت در پشت در کنار فرزندش قدم بر می دارد تا که هر وقت فرزندش پایش لغزید دستانش را بگیرد و مانع سقوط فرزندش شود اغلب پدرها بهترینها را برای خود انتخاب نمی کنند چون نمی خواهند معنی ایثار و فداکاری را عملاًبه فرزندش نشان دهد پدران در سخترین شرایط زندگی چیزی را به زبان نمی آورند تا شجاعت به معنای واقعی آموزش دهد تا محیط گرم خانه را تبدیل به غمخانه نکنند پدر بارها راضی به التماس شد تا خانواده اش از کسی چیزی درخواست نکنند قدرتمند ترین اراده نمی تواند اراده پولادین یک پدر را برای سر بلندی خانواده اش بشکند این خاصیت را خداوند به پدر داده است تا همیشه چون کوهی استوار باشد و چون باران بخشنده و چون نسیم شاد بخش باشد و در آخر تنها حرفی که بر زبانم می‌آید این است که پدر عزیزم تو را با تمام وجود دوست دارم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    پدرم جوهره ی هستی من،من سرشار از توام،قلبت پرتپش،دستانت توانمد و نفست گرم تا ابد و یک روز دنیای من.
    ای ریشه ی گل جانم،ذهن من در دم و در آخرین دم جاریست از تو ،از نامت ،ازفکرت...
    کلامت برای جان فانی من حجت و نگاهت شیشه ی عمر من است .
    پدرم همواره ساختی مسیر عشق را برایم،ریشه دواندی در جانم،گاه همچون درختی خسته سایه شدی برای تن رنجورم،گاه همچون آبی زلال زدودی بدی ها را ز من و گاه چو خورشید شدی و سوختی و گرم کردی نفسم...
    تو ای دریای من،خورشید من،سایه پرمهرم ،مانا باشی برای من.
    پدرم ای ماه چشمانت خیره به راه من ،نور شدی در راهم ،کور شدم گاهی،چشمانت را مات کردم و دستانت را سرد گاهی،ولی دگر باره قلب مهربانت و آغوش گرمت پذیرای من خطا کرده ی بی نور شد.
    به حکم حرف دل شمس صوفی"عشق سفر است ،مسافر این سفر چه بخواهد چه نخواهد از سر تا پا عوض میشود ،کسی نیست که رهروی این راه شود و تغییر نکند."
    من رهروی مسیر عشق تو بوده ام و هستم ،عشق تو خواه ناخواه تغییر داد من مسافر را ،با تو و با دستان تو به هر چه که باید میرسم.
    پدرم...
    زندگی گر هزار باره بود
    بار دیگر تو...
    باردیگر تو...

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    پدر یعنی عشق...یعنی محبت بی منت...یعنی تمام هستیم...بهانه زندگیم.
    برای یک دخترپدریعنی همه چیزیعنی همه کس یعنی سایه سر...یعنی همدم وهمراه...یعنی کسی حق نداره به دخترم کمترازگل بگویید.
    پدربرای پسراولین قهرمان وبرای دختراولین عشق است.پدرتنهارفیقی است که می شودبدون شک روی حرفهایش حساب کرد.پدرقشنگ ترین کلمه توی دنیاست که هیچ مترادفی نمی توان برایش پیداکرد.
    یک روزبه من گفتند:(باپدرجمله بساز.)گفتم:(باپدرجمله نمی سازم دنیایم رامی سازم.)
    پدرم تنها کسی است که باعث می شودبدون شک باور کنم که فرشته هاهم می توانندمردباشند.
    پدرم من را دوست داشته باش حتی اگر لیاقت دوست داشتنت رانداشته باشم حتی اگردرتنهاییت کنارت نبودم.توتنهامردی خواهی بودکه دوست داشتنت بدون طمع است وبوسه هایت بوی گل می دهد.
    باپدرم جدول حل می کردم گفتم:(نوشته دوست.عشق.محبت وسه حرفیه که حرف اولشم(پ)وحرف آخرش هم(ر)است.)پدرم گفت:(میشه پدر.)تازه فهمیدم همه توصیف پدربوده وچقدرهم کلمه زیباوبیانگرسخنان بسیار است.
    چقدرجای سوره ای به نام(پدر)خالیست که اینگونه آغازشود:
    قسم برپینه دستانت که بوی نان می دادوقسم برچشمان همیشه نگرانت...قسم بر بغض فروخورده ات که شانه کوه رالرزاندوقسم برغربتت،وقتی هیچ بهشتی زیرپاییت نیست.

  • ۵۳ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع کتاب خاک گرفته

    موضوع انشا: کتاب خاک گرفته

    کتاب خاک گرفته ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    این دنیا چیز های عجیبی دارد که هنوز کسی آنها را نیافته است.بعضی از چیز هارا انسان توانسته کشف کند مانند پرندگان.پرنده هایی که به پرنده های بهشتی معروف اند،بسیار زیبا هستند اما پرنده ای که زیباترینِ پرندگان است،به پرنده ابر ها مشهور است.این پرنده به خاطر این که ابرها،رحمت و نعمت را در دل خود جای داده اند،به این اسم شهرت دارند.این پرنده،پرهای خیلی نرمی دارد و همانند ابریشم لطیف و گرانبها است.کاکلش از جنس خداست و دمش را رنگ های قرمز،زرد و آبی احاطه کرده اند.
    پرنده را در دستانم میگیرم.انگار کمی کثیف شده است.با دستمالی آن را تمیز میکنم.به احتمال زیاد فهمیده اید که این پرنده چیست؟ بله،این پرنده کتاب است.برگ های این کتاب از ابریشم هم ارزشمند تر است.در دل خود حکمت و رحمت جای داده است. وقتی کتاب را باز میکنم ،رقص کلمات دیوانه ام میکند.مرا بسوی خویش میخواند.از من میخواهد که با او دوست شوم.مشتاقانه منتظر این حرفش بودم و با علاقه دوستی اش را میپذیرم.خاک چگونه زهره دارد که دوست من را کثیف کند.حالا من دوستی دارم که از همه دوستانم بهتر است.شما نمیخواهید دوستی همانند او داشته باشید؟
    امیدوارم کتاب،این موجود دوست داشتنی،مسیر زندگی اتان را هموار سازد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: کتاب خاک گرفته کنج کتابخانه

    کتاب خاک گرفته ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    کنج تختم نشسته بودم و در افکارم غوطه ور بودم که با صدای رعد و برق از جا پریدم نفسی از سر کلافگی کشیدم و ملحفه ی رنگ و رو رفته ام را به خودم پیچید همیشه از رعد و برق و طوفان وحشت داشتم نعره ی رعد و برق هر لحظه شدت میگرفت فایده ای نداشت باید خودم را سرگرم میکردم از تختم دل کندم و به سمت کتابخانه رفتم کتابی را انتخاب کردم اما هنگامی که ان را برداشتم کتاب دیگری نیز پایین افتاد با تعجب به ان نگاه کردم تا به حال ندیده بودمش خم شدم و کتاب را برداشتم جلد کتاب به شدت پوسیده شده بود به سختی نوشته های روی جلد را خواندم((تاریخچه ی هیولاها)) پوزخندی روی لبم جا خوش کرد احتمالا چیزی بیش از یک شوخی پچگانه نبود لبه ی تختم نشستم و شروع به خواندن کردم(( چند هزار سال پیش جادوگری عظیم شروع به خلق موجودات جدیدی شد به نام گرگینه بعد از مدتی جادوگر دیگری نه چندان قدرتمند موجوداتی به نام خون اشام خلق کرد خون اشام ها زیبا،قوی و باشکوه بودند همین نیز باعث شد جنگی میان گرگینه ها و خون اشام ها در بگیرد خالق گرگینه نژاد دیگری به وجود اورد به نام شکارچی ان ها هزاران بار قوی تر از خون اشام ها بودند و موفق به اسیر کردن ان ها شدند اکنون هزاران سال است که انها در بند و عذابند و تنها کسی که این کتاب را در دست دارد توانایی ای را دارد که انها را از این عذاب جاودانه رها کند...))

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲۹ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع گذر عمر

    موضوع انشا: گذر عمر

    گذر عمر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    عمر مثل ساعت میگذرد هر چقد غمگین باشیم دیرتر و هر چقد خوشحال تر باشیم زود تر

    گذشت زمان برای انان که در انتظارند بسیار کند و برای انان که می هراسند بسیار تند
    برای کسی که زانوی غم بغل میگیرد بسیار طولانی برای انان که خوشند بسیار کوتاه
    بیایید بین تولد و مرگ را زندگی کنیم و از ثانیه ثانیه های زندگیمان لذت ببریم چون ما فقط یکبار زندگی میکنیم
    قدر لحظه هارا بدانیم به عزیزانمان عشق بورزیم وخود را به چیز های فانی در دنیا وابسته نکنیم
    پس، مهم نیست که چند بهار را در کنار هم زندگی میکنیم ، مهم این است که یادمان باشد عمر مان کوتاه است و سعی کنیم شاد زندگی کنیم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱۹ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع لالایی مادر

    موضوع انشا: لالا یی مادر

    لالا یی مادر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    اشک هایم را پاک می کنم سرم را روی زانو هایش می گذارم اوهم شروع میکند به خواندن لالایی که تمام بچه گیم را بخاطرم می اورد
    روزهایی که بدون هیچ غم و غصه ای شبشان می کردم. دورانی که تمام دلخوشی ام لیس زدن بستی یخی وسر خوردن از سر سر یک متری بود دورانی که تا مادرم برایم لالایی نمی خواند خوابم نمی برد

    کودکی که نمی دانست بازی روزگار یعنی چی. کودکی که از تکالیف زیاد میترسید و بدش می امد اما اکنون از بلا تکلیفی هراس دا رد.
    توی این فکر ها بودمو افسوس می خوردم برای خود و زنگی ام که صدای دانشین مادرمو لالایی اش مرا به سوی خود کشاند چشم هایم را بستمو به خوابی عمیق که سالها بود تجربه اش نکرده بودم فرو رفتم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: لالا یی مادر

    لالا یی مادر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    بی شک همه ما وقتی بچه بودیم
    مادرهایمان برای ما لالایی خواندند.

    لالایی هایی که هنوز هم به یاد داریم و همیشه با به یاد آوردنش نوعی خوشحالی ذات نصیب ما می شود.

    مادران ما ناخودآگاه برای ما لالایی می خواندد،بدون اینکه از وزن و قافیه چیزی بدانند اما همان اندازه که نوعی آهنگ درونی هدایتشان می کرد کافی بود.

    در واقع لالایی ها آغاز گر ادبیات زنانه بوده اند که در پای گاهواره بچه هایشان شروع کرده اند و این زبان نسل به نسل انتقال یافته و همه ما بدون شک در مورد آن چیز هایی می دانیم..مادران ما با خواندن لالایی گاهی برای ما سربلندی آرزو می کردند و گاهی سلامتی و بعضی اوقات هم همراه لالایی ها خودشان را فدای ما می کردند!!

    رابطه لالایی بین مادر و کودک نوعی احساس به وجود می آورد که باعث می شود هر دو آرام باشند و کودک بدون اینکه گریه کند به صدای مادرش گوش دهد و همراه لالایی خوابش ببرد!

    در لالایی خصلتی است که آن را تنها روان زنانه دریافت می کند. مادر لالایی را از خود آغاز می کند و در آن لحظه به جز کودک و گهواره و حال دل خویش به چیز دیگر نمی اندیشد. او روایت دل خود را می خواند ممکن است این روایت قصه ی جامعه باشد، ممکن است نباشد.

    حتی اگر هم باشد این مادر نیست که آن را به جامعه تعمیم می دهد، بلکه خود لالایی است که قصه ی دیگران هم می شود. از این رو بسیاری از شاعران مرد که سعی کرده اند، لالایی بسرایند، در این زمینه موفق نبوده اند چرا که لالایی را از اجتماع آغاز کرده اند یا به زبان ساده تر لالایی را دستاویز گفته های اجتماعی خود کرده اند که از خصلت این ترانه های ساده بیرون است

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲۳ نظر
    • انشاء