موضوع انشا: روزی که درآن محبت نباشد
روزی که در آن محبت نباشد دیگر خوبی و بدی ، زشتی و زیبایی ، توهم و واقعیت ، درست و غلط ، سیاهی و سفیدی معنایی ندارد.دیگر شب به سر ماه نمی زند که بتابد.دیگر دادگری و عدل ، لطف و بخشش ، همدلی و همیاری ، واژگان بی مفهوم اند.
در این روز خم ابروهای انسان ها همچون پرواز کلاغ ها در آسمان نمایان می شود و زنگار این خم هوای دل را تاریک می کند.در این ایام گرسنه ، گرسنه می خوابد و سیر از شدت سیری هنوز بیدار است.زندگی نه زیباست نه عادلانه.در موسم بی محبتی واژه ای به نام (ما) وجود ندارد وتنها کلمه ای که می توان آن را درک کرد و متوجه بود (من) است.با گفتن فقط من و نبودن بویی از محبت خورشید که سال هاست بر جهانیان با طراوت می تابد دگر شوق نمایان شدن ندارد.در این هنگام زمان همچون آسیاب آبی است که بدون آب در حال گردش است و مانند رنگ خاکستری بی معناست.
پس بیاییم هر چند با این زندگی کوتاه یاد خوب خود را در میان نوادگان خویش بگذاریم.با محبت و مهرورزی دل یکدیگر را شاد کنیم.با دست به دست هم دادن واژه ای به نام (غم)را از لغت نامه حذف کنیم و شاد زندگی کنیم و شاد بمیریم.
نویسنده: مهرشاد محقق نهم 2 دبیرستان غیر انتفاعی یادگاری شهرکرد
موضوع انشا: روزی که درآن محبت نباشد
به نام وجودی که وجودم زوجود پر وجودش به وجود آماده است. روزی که درآن محبت نباشد دیگر خورشید عظمت روشنایی و زیبایی خویش را به رخ مردم این جهان هستی نمی کشد و ماه دیگر نمی تابد ومحبت بین این دو از بین می رود و دیگر جهان بوی مردگی خواهد داد.
در آن روز دیگر زندگی جریان نخواهد داشت و خوشبختی پوچ خواهد شد و دنیا غرق در بی احساسی مردم خواهد شد.کلمات مهربانی عشق در آدم ها را نمی توان یافت بلکه به جای این کلمات واژه های جنگ خشم جدایی و ناراحتی جایگزین می شود.
در چنین روزی ابرو های انسان ها خم می شود وبچه ها شوقی برای بازی کردن را ندارند و درحالی که خانواده ها از هم می پاشند این سوال ملکه ی ذهن بچه ها خواهد شد: (مگر محبت چیست). مردم شور وانگیزه ی خود را از دست داده ودیگر با خود جمع نیستند و کلمه ی ما به من تبدیل می شود وخداوند سعی بر این دارد که جهان را به حالت اول خود باز گرداند. ما در که در میان همه رنگ و بویی دگر داشت اینک او هم فاقد محبت شده وکودک برای زنده ماندن شوقی نخواهد داشت.
کلمه ی مادر خود با واژه ی م آغاز می گردد که به تفسیر کودک به معنای محبت و مهربانی است.در این میان آسمان بی محبت خود را مالک آسمان می داند واجازه ی ورود خورشید و ماه و ستارگان را نمی دهد و بر این اعتقاد دارد که جهان با جود من کامل می شود در صورتی که او کاملا در اشتباه است. خداوند این حال مردمان را می بیند و ناراحت می شود و شروع به گریستن می کند ناگهان می بیند که گل های پژمرده اینک زنده اند و مردم در حال بوسیدن یکدیگرند.آری این خداوند است که با باران خویش محبت را در دل انسان ها می کارد.
دنیای انسان ها به سه چیز خلاصه میشود: محبت، عشق و دوستی