موضوع انشا: طعم لبوی داغ در یک روز برفی
هوای برفی، آدم برفی های درست شده از برف تازه، لمس سوز و سرما، صدای هوهوی باد، دیدن سفید پوش شدن درختان همه و همه لبریز از یک حس شیرین است.
هوا حسابی سرد است. طولی نمی کشد که زمین از دانه های برف سفید میشود.شاخه های نازک درختان از باد می لرزد. از پشت کنار میروم. پاراوان را می پوشم و بیرون میروم.
در حیاط روی صندلی می نشینم و به دانه های برف که کم کم روی زمین می نشینند نگاه میکنم.
بوی شیرینی مرا به خودم می آورد،بوی لبو است. کمی بعد مادرم با یک طرف لبوی داغ از خانه بیرون می آید.طرف لبو را به دستم می دهد.
از لمس داعی طرف در آن هوای سرد و برفی حس شیرینی به من دست می دهد. بخار های بلند شده از لبو که به صورتم میخورد گونه های یخ کرده ام را نوازش می کند.
کمی از لبو را در دهانم می گذارم. واقعا فوق العاده است. انگار که سرما تمام و کمال از بدنم بیرون میرود . سرم را بلند میکنم تا از مادرم تشکر کنم ولی به داخل خانه برگشته است.
هوای برفی چیزی است که خیلی کم پیش می آید پس بهتر است به جای فرار از سرما به تماشای آن بنشینیم.
نویسنده: زهرا عمیدی پایه هشتم
موضوع انشا: خوردن لبوی داغ در یک روز برفی
دی با برف شادی وارد خانه می شود.
اوکه پیشتاز قندیل بستن ها است، او که میاید و زمان طبیعت را یک ماه به عقب می کشد؛ دیگر رود ها به جلو نمی روند، دیگر درختان رشد نمی کنند و دیگر گل ها زنده نیستن تا با گلدان هم صحبت شوند.
دیگر قلب ها در دل انسان ها نیست بلکه آنها را فقط می توان در دستان مردک لبو فروش دید.آنها همان قلب های هستند که شکسته اند و تیری از میانشان عبور کرده.
من هم یکی می خواهم چون که دی قلبم را همانند زمین سرد و بی روح ساخته.
من هم یک قلب شکسته خوش بو می خواهم.
قلبم را که درون کاسه می بینم متعجب می شوم! چرا که دیگر دی عصبانیتش را از من زدوده و دیگر دستانم سردشان نیست!
درست که می بینم انگار که لبو از پشت کاسه دستانم را دیده و به او ابراز محبت کرده و دستانم از خجالت عرق کرده اند.
آرام، آرام برف به من می رسد ولی انگار که قلبم آنها را به شدت دوست می دارد که به سرعت آنها را در آغوش می گیرد.
ولی آغوش پرمحبت قلبم آنچنان سوزان است که صدای ناله بلور های برف بلند می شود و به سرعت سرخ می شوند.
نباید بیشتر از این قلبم را به انتظار بگذارم،حال وقت این است که من نیز محبتش را حس کنم.
آه چه عال است که محبتش وجودم را گرم می سازد و چه بد که دهان را می سوزاند.
موضوع انشا: طعم لبوی داغ در یک روز برفی
ها؛ها!وای خدای من ! عجب سرمایی فقط یک چیز می چسبد، یک چیز داغ که دست به دست کنی! لبو فروش:«لبو دارم، لبوهای داغ،لبوهای سرخ خوشگل،بیا بخر، صد گرم ،هزار تومان یک کیلو، ده هزار تومان،لبو دارم.» آره بهترین کا همین است، لبوی داغ آدم وقتی لبوها را می بیند یاد لواشک های سرخ می افتد. من: ببخشید آقا هزار تومان به من لبو می دهید؟ لبو فروش: بله بفرمائید. من: ممنون. وای خدا چه قدر داغه! فو فو فو ،حالا بهتر است کمی سرد شده و آنقدر داغ نیست که بسوزی! چشمتان روز بد نبیند،خوردن من همانا و سوختنم همانا! یادم نبود اول یک گاز بزنم تا وسطش هم سرد بشود! ولی عجب روزی بود بعد از سرمای سوزناک بالاخره یک چیز گرم خوردم! فکر کنم برای اولین بار بود که مزه لبویی به آن خوشمزگی بود و از خواب بیدار شدم!
دور و اطرافم را نگاهی کردم،داخل اتاقم بودم و هوا بارانی بود. آری تمام این داستان فقط یک خواب خوش بود.
موضوع :طعم لبوی داغ در یک روز برفی
در خیابان دارم قدم به قدم جلو می روم و به پشت سر نگاه می کنم و با خودم چیز هایی می کشم .
از کنار پارک رد می شوم بچه ها دارند آدم برفی درست می کنند و حاضرند خودشان از سرما یخ بزنند ولی آدم برفی آنها شال و کلاه داشته باشد.
دست هایم بسیار یخ زده اند و می لرزند و دماغم مانند لبو قرمز شده است .
دستانم را جلوی دهانم می گیرم وهر جور که شده آنها را گرم می کنم .
درخت کاج کنار خیابان هم که هیچ فصلی از سال رنگ سبزی خود را از دست نمی دهد این بار
در برابر برف کم آورده است و رنگ سفیدی را به خود گرفته است .ناگهان بوی خیلی خوبی به مشامم می خورد به دنبالش به این طرف و آن طرف می روم از دور نقطه کوچکی از نور را می بینم به طرفش می دوم پیر مردی با شال و کلاه قدیمی لبو می فروشد .
از دور انگار تکه های قلب را به سیخ زده است .
تمام فکرم در کنار آنهاست به طوری که دیگر سرمای انگشتانم را احساس نمی کنم که یک تکه لبو در جلوی چشمانم ظاهر می شود .
سریع آن را می گیرم و و با گرمای لبو تمام سرمای زندگی را فراموش می کنم .
بسیار داغ ....
بسیار شیرین ......
لذت بسیار خوبی دارد ولی بسیار حیف است که این روزها سریع می گذرد.....
موضوع :طعم لبوی داغ در یک روز برفی
خسته وبی رمق ازموسسه بیرون میام.تضادهوای داخل وخارج موسسه لرزه ای به بدنم میندازه وباعث به هم خوردن دندونام به هم وبه وجوداومدن صدایی عجیب میشه.
مقنعموجلوترمیکشم وباخودم میگم:خداکنه سینوزیتم شب برام دردسرسازنشه چراکه این چندوقت سخت مشغول ویراستاری یه کتاب بودم وخواب درست حسابی ای نکرده بودم.
سعی میکنم فکرموازاین افکاربیهوده خالی کنم ونفس عمیقی میکشم، نگاهی به کفشام میندازم ،افتضاح برفی شده بودن ومیترسیدم برف به درون کفشام نفوذکنه برای همین قدماموروی ردپاهای باقی مونده ی برفامیزارم وکمی بیشتراحتیاط میکنم.
یهواستدلال عجیبی به ذهنم میرسه:ازکی تاحالاسالم موندن کفشاتوبه به قدم زدن برروی برفاودرک اون حس دوست داشتنی ترجیح دادی؟!
نفسموبه صورت آه حسرت باری خارج میکنم ومیگم:نمیدونم،ولی راسته که میگن شادیاهم باگذشت سن تغییرمیکنه....
به قدری درفکرواحساساتم غرق شده بودم که دیگه حتی حواسم به قدمامووکثیف شدن کفشامم نبود!!
طوری که باگذشت چن دقیقه صدای بلند فروشنده ای باعث شدبه خودم بیام:لبودارم.چه لبویی!!داغ،خوشمره.تواین هوامیچسبه هااااا،بیایه ظرف بخرپشیمون نمیشی.
چنان دادمیزدکه برای لحظه ای توجه همه مردم روبه خودش جلب کرد،حتی توجه خودمن!!!
کمی که دقت کردم متوجه پیچیدن بوی لبوتوی خیابون شدم،بوی خیلی خوبی داشت،چشاموبستم وبوشوبالذت حس کردم،بوی خوبش به قدری دیوونه کننده بودکه برخلاف خواسته قلبیم که میخواستم زودتربه خونه برگردم وخودموازسرمانجات بدم به سمت لبوفروش به راه افتادم ویه ظرف لبوازش خریدم.
لمس ظرف داغ لبوارامش خوبی روبه تک تک اندام های بدنم تزریق کردولبخندزیبایی روبرروی لب هام نشوند.
میخواستم به پارکی که دراون نزدیکی بودبرم وباخیال اسوده لبوموبخورم که دیدن صندلی های برف نشین منوازتصمیمم منصرف کردوهمونطورلبوبه دست به سمت خونه به راه افتادم،یه تیکه ازلبورودردهانم گذاشتم وهمونطورکه سعی داشتم طعمشوخوب به خاطربسپارم زیرلب زمزمه کردم:هیچی مثل یه ظرف لبوی داغ تویه روزبرفی نمیتونه حالتوجابیاره!!!!
مطالب مرتبط:
سلام .. بابت اینکه این انشاهارو در اختیار ما میزارید ازتون تشکر میکنم من معمولا قبل از اینکه انشایی بنویسم سعی میکنم با خوندن انشا های متشابه با موضوع خودم سطح فکرمو نسبت به انشام بالا ببرم با اینکه از ادبیات متنفرم ولی ب نوشتن رمان یا انشا علاقه زیادی دارم ... حس میکنم سطح انشا ها خیلی پایین هستن البته تلاش شما برای اینکه این مطالب رو در اختیار ما گذاشتین قابل ستایشه ولی ممنون میشم اگه انشا های بهتری بزارید تا بتونیم کمال استفادرو ار اونها ببریم .. 💗😊
خیلی خوب بود اما سطحش خیلی پایین بود من یک انشا ازاینم بهتر نوشتن معلممون ۱۸ داداینا را اگه بخونم به غیر از چند تا اولی ۱۳ بهم بده 😀
به هرحال بدک نبود ممنونم ❤️❤️❤️
به نظرم خوب بود ولی برای دوره ابتدایی
من اگه اینو براب معلم ادبیاتمون بخونم نمره بسیار کمی میگیرم شاید ۱۵ یا ۱۴ ولی بازم ممنون😊
خیلی ممنون بابت انشاها خوب تون😊 دوستانی هم که فکر می کنن ممکنه تکراری باشن می تونن مث من بعضی متن هارو بل هم ترکیب کنن تا معلم هن شک نکنه😉
سلام من هنوز انشاء هاتون رو نخودم ولی امیدوارم خوب باشن چون با اون نظرهایی که دیدم فک کنم یا خوب باشه یابد ولی واقعاًدستتون درد نکنه چون واسه نوشتن اینا خییییییییییلی زحمت کشیدین😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘واقعاًممنونم🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
روی هم رفته خوب بودن ولی اینا برا دوره ابتدایی نه راهنمایی ولی بازم از اینکه زحمت کشیدین نوشتین ممنون🙂