موضوع انشا: فصل برگ ریزان
هوهوی باد، خش خش برگ ها ، بلوط های قهوه ای رنگ و طبیعت پر نقش و نگار بسیار تماشایی است. با شنیدن و دیدن این همه زیبایی ، چه چیزی در ذهنتان مجسم می شود؟
بله، پاییز ، فصل برگ ریزان .
فصل پاییز را همه می شناسند و شکوهش را با تمام وجود لمس می کنند . هر کس در فصل پاییز با رقص برگ ها و چرخش قطره های باران در هوای پاک و نمناک، میان تابستان و زمستان همراه می شود ، با سرود پرستوهای در حال کوچ ، آواز می خواند و تمام وجودش را به دست باد می سپارد تا روحش در میان برگ های پاییزی همیشه جریان داشته باشد .
هر کودکی که کیفش را برمی دارد تا قدم در راه مدرسه بگذارد ، کوله باری از عشق را با هر قدمش بر زمین به یادگار می گذارد ، حتی بزرگ تر ها هم که دیگر درس و مشق را کنار گذاشتهاند ، هر لحظه مشامشان را از بوی ماه مهر و مدرسه پر می کنند و در خیالشان با بچه ها روی نیمکت های چوبی در کلاس عشق می نشینند.
چشمانتان را باز کنید ؛ هوا، پر از عطر زندگی و آرامش است و با هر قدمی که بر می دارید خاطره ای جاودان در ذهنتان نقش خواهد بست ؛ خاطره ای که هیچ گاه فراموشش نخواهید کرد.
فصل پاییز است و شب ها مست و حیران مانده اند/شاخه های خشک سروان از شکوهش زرد و بی جان مانده اند/گر چه برگ هر درختی همره باد صباست/غم نباشد چون درختان همچنان در خواب باران مانده اند.
موضوع انشا: اگر قبول نشوم؟
با این جمله یاد چه چیزی می افتین؟امتحان های مدرسه،کنکور،مصاحبه کاری و...
ولی من نه از این جمله چیزه دیگری درک میکنم این که اگر تو زندگی خودم قبول نشوم چه میشود؟این جمله منو یاد مهمونی آخر هفته می اندازه،همون شبی که همه دور هم جمع شده بودیم و صحبت میکردیم تازه بحث گرم شده بود که بابام یه سوال پرسید:مهم ترین موضوع توی زندگی ما که با سه حرف شروع میشه چیه؟یه لحضه سکوتی که گوش هارو کَر میکرد همه ی فضای خونه رو فرا گرفت.
عمو محمدم اولین نفری بود که جواب داد و گفت:پول.خاله هدیه که تازه عروس بود گفت:عشق.مادر بزرگم که سن و سالی ازش گذشته بود گفت:مرگ
نوبت به من که رسید چیزی نگفتم و سکوت کردم.اون شب اصلا به من خوش نگذشت وقتی مهمونی تموم شد و همه رفتن من رفتم تو اتاقم و یه گوشه نشستم و راجب امشب فکر میکردم و خیلی دلم واسه اون کسی که همه فکر و ذکرش ما هستیم و همیشه حواسش به ما هست ولی ما اصلن بهش توجه نمیکنیم سوخت چرا هیچ کس مهم ترین چیزی که تو زندگیش که با سه حرف شروع میشه و اسمشم(خدا)هستش را نگفت؟چرا هیچ کس فکر نمیکنه که اگر پیش خدا قبول نشیم چه میشود؟اگ اخلاق و رفتارم را مثل خدا نکنم چه میشود؟فقط و فقط به این فکر میکنیم که به فلان چیز نرسیم یا تو فلان معامله شکست بخوریم چی میشه چرا ما ادما این طوری شدیم چرا فراموش کار شده ایم؟ما خیلی پست و نامردیم که یه خدایی ساختیم که مثل ما فکر میکند مثل ما رفتار میکنه ولی این طوری نیست!!!چرا وقتی یه کسی که به ما بدی میکند او را نمی بخشیم؟بعد ادعا میکنیم ک ما ایرانی ها بافرهنگ ترین و دین دار ترین و از همه انسان های دنیا به خدا نزدیک تریم ولی این طوری نیست ما هنوز خدارو درک نکردیم!خدا رو فقط کسی درک کرد خانواده اش رو به اسیری بردن پسر بچه ٦ماهه اش را کشتن ولی باز نفرین نکرد و خواست تا اون افراد بخشیده بشوند امام حسین (ضد جاهل نبود زد جهل بود) چون خداوند هم همین طور است.امام حسین خدا رو درک کرد چون این سوال را از خودش پرسید که اگر پیش خدا قبول نشوم چه میشود؟هیچ وقت نگو که بدبخت ترینم بهتره که بگی سرسخت ترینم.کسی ناامید باشه به زندگی یعنی ناامید شده از خدا بعضی وقتا که فکر میکنی تنهایی و کسی پیشت نیست ک باهاش درد دل کنی یا پیشش گریه کنی به این معنی نیست ک تنهایی خدا خواسته که بغلت کنه فقط خودش و خودت نمیخواد کسی بینتون باشه این یعنی عشق این یعنی توجه،این یعنی خدا،خدا،خدا...
(یا رفیق من لا رفیق له)
موضوع انشا: نوجوانی
هر نوجوانی که پا به عرصه ی هستی میگذارد دوران مختلفی از جمله خردسالی ،نوجوانی،جوانی و پیری را پشت سر میگذارد نوجوانی بهار زندگی هر انسانی است بهاری که مثل بادی به سرعت از جلوی دید میگذرد و متوجه گذشتن گذر زمان نمی شویم.
نوجوانی یکی از پرچالش ترین مراحل زندگی است که در آن عواطف واحساسات در حال تغییر هستند هر نوجوانی میتواند در این موقع کوچکترین انتخاب آینده ی خود را در مقابل دیدگانش تجسّم کند و بتواند برای نسل های آینده ی خود الگویی باشد .
هر پدر و مادری باید از نوجوان و جوان خود به خوبی مراقبت کند این دوره دوره ی سختی است که باید نوجوان نیز مراقب خود باشد و با هر کس و ناکسی پیوند دوستی برقرار نکند و به گفته ی دیگران پایه ی زندگی خود را بنا نکند . نوجوان در این دوره میتواند رشته ی تحصیلی که به آن علاقه دارد را انتخاب کند و با پدر و مادر خویش نیز مشورت کند و در آینده بتواند به رتبه ی بالایی برسد ولی دیگر به این بزرگی و کمال تکبر نورزد . در این دوره ی حساسی که هستیم باید مراقب روزا و اطراف خود باشیم .
پس در این دوران که هستیم از لحظات خود بهترین استفاده را بکنیم به فرموده ی پیامبر اسلام که میگوید در این دوره از لحظات خود به نفع احسن استفاده کن تا هرگز افسوس نکنی که چرا این دوره ی پر تب و تاب را به خوبی پست سر نگذاشتیم چون خداوند در آخرت از همه ی لحظات ما سوال میکند که این دوره ای که به تو دادهام تا از آن به بهترین نفع استفاده کنی چرا قدر آن را نداشتی و حال در محضر من احساس ندامت میکنی.
نویسنده: مریم جودی - تبریز
موضوع انشا: نوجوانی
نوجوانی زیباست،به زیبایی ماه،به لطافت گل و به طراوت باران.کسی که پا به دوره نوجوانی میگذارد احساس میکند که بزرگ شده است و باید کارهای بزرگی هم انجام دهد.اوبا نگاهی دیگر به جهان اطراف خود نگاه میکند و همیشه احساس میکند که با دیگران متفاوت است.انسانها در دوران نوجوانی سرشار از شور و اشتیاق،امیدو آرزو و دارای انرژی مضاعف هستند.
نوجوانی بهار زندگیست که همچون اسبی تازه نفس شتابان میرود.نوجوان باید اسب را در صراط مستقیم هدایت کند تا از راه راست خارج نشودو همنشینی با بدان گرفتار نشود.چرا که امام صادق (ع) میفرمایند:نوجوان را قبل از آنکه دشمنان اعتقادی به سراغ آنها بروند حدیث بیاموزید.نوجوانی پایهٔ آینده است،آینده ای که از تلاش و کوشش به دست می آید.
نوجوانی برای همه زیباست ،بهتر است بگوییم زیبا خواهد شد اگر زیبایی های آن را بپذیریم و پرورشش دهیم،مانند بذر گیاه ،با آب صداقت ،با نور مهربانی و با خاک ایمان.بیایید زیبایی نوجوانی را چنان پرورش دهیم که حتی در بزرگسالی هم از آن بهره ببریم و به آن افتخار بورزیم و هیچگاه افسوس نخوریم و نگوییم کاش زمان بر میگشت.
زمان، این کلمه ی پر رمزو راز رازیست برای نوجوانی،رازی که مانند گذشت ابرها،مانند پر زدن پروانه ها و مانند روییدن سبزه ها تنها یک لحظه است ،میاید و سریع میرود . اما کسانی هستند که این لحظه ها را برای خود عمری با لذت و سرزندگی کنند، عمری مانند طلوع دوباره خورشید ،طلوعی زیبا، طلوعی که هیچگاه نمی گویند غروب کرد.
به امید طلوعی بدون غروب بیایید سرزمین نوجوانی خودرا با بهترین بذرها پرورش دهیم و از آنها درختانی پربار بسازیم تا علاوه بر خودمان دیگران هم ار آن بهره ببرند . چرا که امام علی (ع) نیز میفرمایند: دل نوجوان مانند زمین آماده است که هر بذری در آن افشانده شود میپذیرد.
موضوع انشا: زیبایی های نماز
صدای دلنشینی گوشهایم را نوازش میکند و سکوت و تنهایی ام را در هم میشکند بویی به مشامم میرسد. عصاره عطر اقیاقیاست که با گل رز امیخته شده و فریاد دلنشین الله اکبر را با نسیم صبحگاهی به در خانه مردم می کوبد؛خدا بزرگ است.« حی علی فلاح»بشتابید به سوی رستگاری.از خواب برمی خیزم به کنار حوض می روم شنای ماهیان درون حوض مرا به یاد،شستشوی انسان بوسیله ی نماز های پنج گانه می اندازد. چه صدای دلنشینی«لا اله الا الله»معبودی جز او نیست.سجاده ام را باز می کنم،فریادی از درون،خود را به دیواره های وجودم می کوبد و انگار دیگر تحمل سکوت را ندارد.
می خواهد بغض سکوتش را بشکند و فریاد بزند و با خدای خویش راز و نیاز کند. قنوت چه لحظه زیبایی است. انسان را به یاد ان پرستویی می اندازد که سالهاست در فراغش
به افق نظاره میکند. و من در بی کسی هایم تنها نام مقدس تو را زمزمه میکنم چون تو تنها کسی هستی که در اوج فاصله ها صدایم را میشنوی. ای یاری دهنده دلهای ناامید از تو میخواهم دلم را با نورت روشن سازی ودر هنگام مصیبت ها پناه دل بی کسم باشی. نماز را دوست دارم وقتی که سر بر سجده میگذارم ودر مقابل مقام بلند تو حاجتم را میخواهم وقتی که سجده میکنم میخواهم ساخته شدن وجودم از خاک را به یاد آورم و همچنین از نعمت های بی کران خداوند تشکر کنم.وقتی نماز میخوانم به کرانه های آسمان میرسم،به اعلاء و به عروج میرسم نماز لحظه ی زیبایی است. آری چه زیباست زمانی که فرشتگان در زمان خواندن تو را همراهی میکنند و آن نور و درخششی که در چهره ی ما پدیدار می گردد.فرشتگان را ببین در دستهایشان قلم هایی است که ثواب نماز را می نویسند قلم هایشان از جنس انوار الهی است. انسان با نماز به شناخت حقیقی خدا می رسد. و چه زیباست مرگ در حال نماز.
موضوع انشا: توصیف کویر
ای کویر، ای طبیعت بکر و دست نخورده، ای طبیعت تنها و عریان، ای ابریشم سوخته ی طبیعت ،ای صحرای بورو بردبار به گوش باش و به هوش
از من خواسته اند که شب های بی مانند و روزهای سخت تو را توصیف کنم.
تو ای آیینه ی شکیبایی خلقت، تو گل های لطیف و نازک اندام را نمی شناسی و نمی خواهی بشناسی چه آن ها را نه در حد خود می دانی! نازکی و لطافت گل با روح و طبیعت تو سازگاری ندارد.شب هایی تو ترانه ی سکوت را می سرایند.سکوت و آرامش را برای انسان به ارمغان می آورد.موسم شب های مهتابی، ماه پرده ی شوم شب را از رخسار تو بر می افکند و رویت را نورانی می کند.ستارگان با شادی و سرور وصف ناشدنی بر تو لبخند می زنند و به یمن دیدن روی زیبای تو به پای کوبی و شادمانی می پردازند.نسیم نیز به آرامی تن لطیف و روان تو را نوازش می کند و با تو نجوا می کند.
نسیم به آهستگی ذرات جسم تو را به جنبش در می آورد.ذرات هستی تو به نرمی روی تن هم می غلتند و به بازی گوشی می پردازند.وزش شبانه ی نسیم در کویر ،زیباترین ترنّم خلقت است.ترانه ی زیبا و گوش نواز نسیم کویری ما را خودشناسی و خداشناسی فرا می خواند.
که می گوید که کویر زیبا نیست؟زیبایی کویر یعنی روان بودن شن ها یعنی تپه های شنی.یعنی دشت یک دست صاف و هموار.تو ناپیدا کران و نامحدودی. روزه ای آفتابی ،انوار تند و سوزان خورشید سرو روی تو را می سوزاند.امّا این سوزاندن تو را استوار تر می گرداند.خورشد باید این گونه تو را نوازش کند.اگر خوشید کویر مانند خورشید دامنه های خنک کوه باشد دیگر کویر،کویر نیست.باید تن تو سوزانده شود تا تو اسوه ی صبوری گردی.خورشید باید این گونه به تو بتابد تا همواری و زیبایی تو محفوظ بمماند.تصّور این که در دل کویر ایستاده باشم چه در روز و چه در شب مرا دگرگون می نمماید.خوشحالی وصف ناپذیر به من دست می دهد و در پوست خود نمی گنجم.
چه خوش و فرح افزاست که آهسته هسته راه دامان طبیعت و کویر را پیش گیریم.ای مخلوق صبور و بردبار!روزی به سوی تو خواهم آمد.
موضوع انشا: از یک گوش می گیرد و از دگر گوش بیرون می کند
بنام خداوندی که اساس زندگانی به وجود او پابرجاست.
گاه انسان هایی در عصر حاضر زندگی میکنند که همواره بدون اعتنا به سخن دیگران بر پند و اندرز انها توجهی ندارد و به عبارت خود سر هستند.واما حکایت ضرب المثل:
در روزگار قدیم عالمی در ولایتی میزیست که به سبب علمش خوپسند بوده و به سخنان دیگران بی اعنتا بود.
سرانجام روزی علما و حکیمان دانا گرد هم امدند تا چنین رفتار زشتی را از عالم بی عمل دور کنند.
بنابراین تصمیم بران گشت که هریک صبح در دم خانه عالم ایستاده و نکته یا نصیحتی به او بدهند.
در روز های بعد همهی دانایان یک به یک به محض دیدن او پندی به او میدادند و اورا از رفتارش منع میکردند.و او نیز ان ها را با نهایت دقت قبول میکرد ولی بازهم به ان ها عمل نمیکرد و به قول ما ایرانیا دوباره همان آشو همان کاسه بود.
سرانجام پس از انکه تلاش علما سبب واقع نشد در کورد عالم گفتند که از یک گوش گیرد و از گوش دگر در کند.
بله عزیزان ما در زندگی بایستی
به سخنان دیگران توجه کنیم و اگر پذیرش ان برایمان مقدور است از انجام ان اجتناب نکنیم و همواره به حرف های دیگران اهمیت بدهیم.
مثل نویسی ضرب المثل از کوزه همان تراود که در اوست
انسان دارای دو بُعد درونی و بیرونی(جسمانی) میباشد.
بعد وسیع درونی، چنان رودیست که به دریای عَیان انسان فرو میریزد!
منشاء آب این دریا، همان بعد درونی نیست.
ما چیزی را بروز میدهیم که در قلبها و ذهن هایمان جریان دارد.
به حتم نباید از یک درخت سیب، انتظار ثمرهی انار را داشته باشیم.
هر آنچه که در دانهی آن نهفته شده باشد، همان خواهد روئید نه چیزی غیر از آن.
با این حال افرادی در زندگی هستند که با چندین چهره، سعی در پوشش ذات زشت خود دارند؛ ولی خورشید همیشه پشت ابر نمیماند!
بالاخره میرسد روزی که تمام چهره های نا خالص،
خالص شوند و گل های به ظاهر زیبا، به خار تبدیل شوند...
بجای اینکه سعی در نهان داشتن سرشت ناپسند خود داشته باشیم، بهتر است باغچهی روان خود را از آفات روحی، رها سازیم و با گنجینهی روحی روشنتر به سوی رنگین کمان زندگی بشتابیم و توجه کنیم که در پرورش روح خود، هیچ کم و کاستی نگذاریم.
انسانی که معرفتش در آسمان خُلق خوش و آداب پسندیده و قانونمند به پرواز در آید، همواره در اوج خواهد ماند.
ولی به عکس شخصی که لباس روحش از جنس پَستی و ناپاکی باشد، همواره دچار گردباد ناملایمات روزگار خواهد شد.
نویسنده: هانیه جبرئیلی
دبیرستان فاطمیه ارومیه
دبیر: خانم پریزاد ملکی
___________________________________
مثل نویسی ضرب المثل از کوزه همان تراود که در اوست
نمیدانم نویسنده این جمله از کدام سرنوشتش نوشته;شاید یک کنایه باشد یا یک نصیحت...
کنایه به شخصی که دل کینه ای دارد اما ظاهرش بسیار فریبنده است.
یا انسانی که در اولین برخورد فکر میکنیم مغرور و خود پسند است اما با رفتار هایش و شیوه بیانش راه کج ذهنمان را به سمت تفکر صحیح هدایټ میکند.
خب شایدم یک نصیحت باشد که میخواهد گوشزد کند تاکی میخاهی زیر چادرت قایم شوی در حالی که صورتت همه چیز را فریاد میزند.
مشکیرا درون کوزه ای پنهان کن و از چشم دیگران دورش کن، به خیال خود کسی نمی داند چه کرده ای؟!نه مشک اثرش قوی تر از این حرف هاسټ سریع دستت را رو میکند.
خودت باش تو در کارخانه مجسمه سازی ساخته نشده ای که بخواهی باب میل دیگران ساخته شوی …
خودت باش هر گونه که باشی هر رفتاری که داشته باشی چه خوب و چه بد نمی توانی پنهانش کنی چون هیچکدام از اعضای بدنت راز نگه دار خوبی نیستند…
حالت که بد باشد لبانت میخندد اما چشمانت بیداد میکند…
انسان بدی هم که باشی جامه نیکی به تنت بیندازی باز هم زبانت و رفتارت را نمیتوانی بپوشانی بیخود و از سر پوچی که نگفته اند از کوزه همان برون تراود که در اوست …
خودت که باشی دیگر نمی توانند قضاوتت کنند و دیگر جای شک و شبهه ای برای دیگران باقی نمیگذاری .
آشکارا باش و پشت بدی ها یا خوبی ها پنهان نشو زیرا روحت بلند تر از ان چیز هاییست که برای قایم شدن به پشتشان پناه میبری……
آنکس بد من گفت
بدی سیرت اوست
وآنکس که نکو گفت مرا
خود نیکوست
حال متکلم از کلامش پیداست
از کوزه همان برون تراود که در اوست.
نویسنده: مریم انصاری
مثل نویسی ضرب المثل از کوزه همان تراود که در اوست
به نام آنکه سخن بر سخندان اعطا کرد و خرد بر خردمند
چنان بهر این حکایت سخن ها بر زبان جاری ساخته اند که هر شخص براساس دانسته و مفاهیم خویشتن میتواند سخنی براساس منطقش بر زبان جاری سازد.
چنان گفته اند که روزی شخصی درمیان جمعی بنشسته بود از برای سخن دیگر گوش استماع بخشیده بود،به ناگهه خود را بر عجب مقدم دانسته و همی خواست تا خویشتن را در منظر دیگران بلند اندیش جلوه دهد.
بنابراین در هر کلامی که دیگران بر یک دیگر مورد عنایت قرار میدادند مرد دغل باز آن را رد میکرد کذب میخواند.
به ناگه خرددانی در میان علما بر مکر وی پی بردهو خواست که اورا همی عبرتی بیش اندرون دارد.
بنابراین از جمع حاضر سوالی را خواستار شد و همگان از گفتن آن عاجز ماندند.
خرددان رو به مرد دغل باز کرده و همی از او جواب پرسش را مسئلت دانست
مرد با شرمساری زنخدان در جیب فرو برده و خجل گشت،و از پاسخ به ان عجز خویش را اعلام کرد
همگان بر عقل بی منطق وی خندیدند و ان را مورد تمسخر قرار دادند.
خرد دان بر عمق مسئله اگاه گشته و چنان گفت که هرکس براساس علمش سخن میگوید و بدان سو از کوزه همان تراود که در اوست.
مثل نویسی ضرب المثل از کوزه همان تراود که در اوست
ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺼﺮﻉ (ﺍﺯ ﮐﻮﺯﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺮﻭﻥ ﺗﺮﺍﻭﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﺳﺖ) ﮐﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺕ ﻣﺜﻞ ﺩﺭﺁﻣﺪﻩ، ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ، ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻭ ﻧﺎﮔﺰﯾﺮ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﺛﺮ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﺛﺮ، ﺧﺎﻟﻖ ﻭ ﻣﺨﻠﻮﻕ، ﺳﺎﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ...دارد
ﻗﺪﯾﻢ الایام ﺁﺏ ﺁﺷﺎﻣﯿﺪﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻮﺯﻩ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭِ ﮐﻮﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮐﻼﻫﮑﯽ ﺣﺼﯿﺮﯼ ﻭ ﯾﺎ ﺍﺑﺮﯾﺸﻤﯽ ﻣﯽﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻧﺪ .
ﺳﭙﺲ ﮐﻮﺯﻩ ﺭﺍ ﺩﺭﻇﺮﻓﯽ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺁﺏ ﮐﻢﮐﻢ ﺩﺭﻣﻨﺎﻓﺬ ﮐﻮﺯﻩ ﺗﺮﺍﻭﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﺩ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺵ ﮐﻮﺯﻩ ﻭ ﺳﺮﭘﻮﺵ ﻫﺮ ﻣﺰﻩ ﻭ ﺑﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺏ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﯽﺷﺪ .
ﺩﺭﭼﻨﯿﻦ ﻭﺿﻌﯽ ﺍﺻﻄﻼﺣﺎ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﮐﻮﺯﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺮﻭﻥ ﺗﺮﺍﻭﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﺳﺖ . ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺷﺪ . ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ
هر پیروزی، مقدمهی پیروزی بزرگتری در آیندهی نزدیک میباشد؛ پس میبایست انسان، همواره خود را از درون تقویت نموده و با کسب باورهای مثبت و اعتماد به نفسی قوی، سرنوشتی زیبا را رقم زند و به انتظار زیباییهای بیشتری در مسیر زندگی بنشیند. هر فردی برای ارتقای شخصیت اجتماعی خود و کسب محبوبیت و مطلوبیت اجتماعی خویش تلاش مینماید و راز محبوبیت و مطلوبیت اجتماعی را در کوچه پس کوچههای مسیر زندگی جستوجو مینماید؛ اما فقط یک نکتهی عمیق، در این موضوع وجود دارد و آن، این است که: از کوزه همان برون تراود که در اوست
به هر میزان که خانهی دل ما، آراسته به صفتها و ویژگیهای مثبت و پر انرژی باشد، بازتاب بیرونی شخصیت ما نیز، به همان اندازه دارای مطلوبیت و محبوبیت خواهد بود.
مثل نویسی ضرب المثل از کوزه همان تراود که در اوست
گویند روزی حکیمی در بیابان گام می زد و راه می رفت که دید یک لکلک با یک زاغ همراه و هنباز شده است.
حکیم در شگفتی آمد و گفت چه چیز مشترکی میان اینها هست که اینها با هم هم-تگی(دوستی) می کنند؟
اینها که به ظاهر چیزی همانند هم ندارند. یکی بلند و با پر سپید، دیگری کوتاه و سیاه پر.
رفت نزدیک تر دید هر دوی اینها یک کمی لنگ بودند.
آری باید چیز هنباز و مشترکی میان من و شما باشد تا به هم کشیده شویم.
موضوع انشا: اگر رییسجمهور شوم ...
سخن خود را با نام ان یگانه کردگار هستی اغاز میکنم که در عدالت و حکومت وی حق پابرجاست.
از مَعاصر قدیم تا کنون هر کشوری دارای یک حکمفرماست که در رأس کلیه امور کشوری قرار دارد،در کشور ما نیز پس از مقام معظم رهبری،مهم ترین و بالاترین مقام،ریاست قوه مجریه،یا رییس جمهور است.
مادام که چشمانم را باز کردم تا عمق حیات را در زندگیام دریابم ناگاه بی عدالتی و بی لیاقتی مسئولان کشورم را مشاهده نمودم وانگه با خود عهد کردم که اگر کردگار بر من عمری بخشد و بتوانم تحصیلاتم را به اتمام رسانم،خود را به عنوان رییس جمهور اعلان دارم تا بخشی از مشکلات کشوری را رفع کنم.
اری،ارزویی با خود دارم و با خویشتن عهد کردهام،اگر چرخه روزگار وفق مردام بچرخد،کشور را از هیاهو نجات بخشم،با انکه رؤسای جمهور را مشاهده میکنم وانگه،بد قولی انان را در انجام فرائض و برنامههایشان نظاره گر میشوم،اما میخواهم رییس جمهوری باشم که به دور از کرسی مقام،همواره همگام با مردمانش باشد و خویشتن را با نوع معیشت انان همسو کند.
کشور را به اوج خواهم رساند وانگه که در من قدرتی بیشتر از احساسم و وجدانم نباشد.واین ارزوی من است که با برگرفتن چنین مقامی در زمینه کشور داری مؤثر واقع شوم...
جواب تصویر نویسی نگارش پایه هفتم
مقایسه دو تصویر صفحه 55 درس 4 پایه هفتم
در تصویر یک یا بالاما شهری پر رفت و آمد با فضایی پر از هرج و مرج در فصل زیبای پاییز با برگ های رقصان در آسمان و پراکنده بر روی زمین و درختان رنگارنگ که هر کدام رنگی خاص گرفته است می بینیم. درشکه یی که پسرکی جوان آن را با باری می کشد. باد پاییزی می وزد و مردم لباس های گرم پوشیده اند و پشت ویترین های مغازه نیز لباس های پاییزی برای فروش گذاشته اند. کودکان لباس های فرم مدرسه پوشیده اند و مدرسه می روند. مردم کنار خیابان بساط پهن کرده اند و میوه و اجناس خود را به فروش می رسانند و کشاورز ان در مزرعه های خود مشغول اند و بر روی زمین ها با موتورهای کشاورزی کار می کنند و بچه ها نیز از این باد استفاده می کنند و بادبادک های خود را در آسمان به رقص درآورده اند.
تصویر شماره۲ یا پایین شهر سرسبز و زیبایی را در فصل تابستان که مردم و کودکان را در دوره تعطیلات و خوش گذرانی تابستانی نشان می دهد. کودکانی که با شادی و هلهله در کنار خیابان و پارک بازی می کنند، لی لی می کنند و بادکنک می خرند و با شادی و خنده بازی می کنند. در پشت ویترین های مغازه ها لباس های تابستانی به فروش می رسد و مردم و بازاری ها در کنار خیابان اجناس خود را به فروش می رسانند. تابستان است و شنا و آب بازی و همان طور که در تصویر می بینیم چند نفری در دریاچه آب بازی می کنند و در گوشه ایی دیگر مردم کشاورز محصولات کاشته شده ی خود را به وسیله ی وسایل مخصوص کشاورزی برداشت می کنند و مردم از این تعطیلات و هوای خوب کمال لذّت و استفاده را می برند و به پیاده روی و گشت و گذار می پردازند.
جواب تصویر نویسی صفحه 23 کتاب نگارش پایه هفتم:
امید پسری هشت ساله است که دریک روستای پای کوه زندگی می کند.خانواده آنهاپنج نفراست.اویک خواهروبرادر دارد.
خانه آنهادریک سراشیبی کوه قرار دارد.خانه آنهاازسنگ و کاهگل درست شده است.سقف خانه از تنه درختان و چوب درست شده است وروی آن راپوشانده اند.پنجره های خانه نور و روشنایی را به داخل منعکس می کنند.
پدر امیرکشاورز است.هنگام شخم زدن همه اعضاء خانواده به اوکمک می کنند.پدروامیدزمین را شخم میزنند.مادروبرادرش امیرعلف های هرز را جدا می کنندوخواهرش زهرا با سطل آب می آورد.سرسبزی باغچه ودرختی که پشت خانه و نرده های چوبی دور خانه زیبایی خاصی به خانه داده است.
درخانه امید مهر و صفا و صمیمیت دیده می شود.آنها با هم در کارها همکاری می کنند.
تصویر صفحه ی 23 نگارش هفتم:
به نام اوکه طبیعت را آفرید
درختان و بوته ها در زیر آسمان آبی نقش می زدند.پیدا بود که یک بعد از ظهر دلنشین در راه است و در اینجا بود که من تصمیم گرفتم انشایم را با این منظره ی زیباشروع کنم.
همه در حال کاشت محصول خود بودند،و من داشتم دانه ای که چند روز پیش در کنار در خانه یمان که در داخل مزرعه پیدا کرده بودم می کاشتم.
خانه ی ما بزرگ ولی قدیمی است.یک درخت کاج خیلی بزرگ نزدیک به پنجره ی اتاق من است که هر گاه دلم میگیرد به آن خیره می شوم و انرژی میگیرم
گاهی مواقع برادرم هم این کاررا انجام می دهد.اتاق ا.وهم کنار اتاق من است و در هر دو اتاق یک پنجره رو به آن درخت کاج است.
مادرم در حال آب آوردن است انگار میخواهد روی محصول آب بریزد.همینطور که راه میرود قطره قطره ی آب از روی سطل می ریزد.
بزرگترین برادرم هنوز نتوانسته محصول خودرا بکارد؛مثل اینکه بیل او به سنگی برخورد کرده است.به دور دست ها که خیره شویم
یک کوه خیلی بلند که روی آن یک عالمه برف ریخته شده و خیلی هم سفید است توجهمان را جلب میکند.اینجا گاهی ترسناک میشود؛
گاهی صدای گرگ ها میآید اما من تابه حال آنها را ندیده ام.بچه که بودم فکر میکردم آن نرده های چوبی،که حصاری برای دور خانه هستند به خار گرگ هاست؛
اما ناگفته نماند ،هنوز هم نمیدانم آن نرده ها برای چیست...
خلاصه بگویم اینجا زندگی زیباست...
بدون هیچ آلودگی ای...
اینجاست که اده از آن میگذری
و فقط بادیدنش خدا را ستایش میکنی و میگویی:
وای !چه روز زیبایی...
تصویر نویسی صفحه 23
دریکی از روز های کودکی سری به طبیعت زدم در ابتدای نقطه دید خانه ای دیدم که از محبت پوشیده شده بود.
باکنجکاوی به آنجا رفتم. در کپری نزدیک خانه که چون مادری دلسوز برای حیوانات است و در سرما و گرمااز آنها مراقبت می کند، حیوانی دیدم که از آفتاب سوزان به مادرش پناه آورده بود. دراین فکر بودم که ناگاه نوازشی میان موهایم حس کردم.باد بود؛چاپار فصل ها که صدای هوهوی خود را در گوش گیاهان زمزمه می کرد و بر سر آنها دست محبت می کشید.
به خانه که رسیدم نگهبان خانه در کنار خانه کشیک می داد. سربازی هم در قلعه مشغول دیدبانی بود.بویی خوش به مشامم می رسد؛بویی است آشنا،بوی محبت. محبت بین اعضای خانه موج می زند.هرکسی برای پایداری خانه تلاش می کند،ازکودک خردسال گرفته تا مادر مهربان.فرزندان زمین را برای کاشت دانه بیل میزنند، مادر می کارد وآب می دهد و فرزندان کوچک تر ثمره کار خانواده را برداشت می کنند.
دار های بالای خانه با از خود گذشتگی ، خود را سپر سرما و گرما می کنندتا اعضای خانواده در آرامش به سر ببرند.
این خانه با محبت زیبا شده است. از محبت نگهبانان خانه گرفته تا کمک اعضای خانواده به یکدیگر و سقف فداکار ؛همه اعضای یک خانواده اند که برای خانه تلاش می کنند.
موضوع انشا: نسیم مادری مهربان
زندگی زیباست چشمی باز کن / گردشی در کوچه و باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست / عینک بدبینی خود را شکست
نسیم به پنجره ی اتاقم ضربه ای زد . مرا از فکر و خیال بیرون کشید . پنجره ی اتاق را باز کردم . نوازش نسیم را در جای جای صورت خود احساس کردم . حس خوبی سراسر وجودم را فرا گرفت . انگار باری دیگر متولد شده بودم . ناگهان دیدم که نسیم زوزه کشان از لا به لای درختان عبور می کرد . و چنان برگ درختان را تکان می داد که بلبلی که روی شاخه ی درخت نشسته بود به شوق نسیم شروع به آواز خواندن کرد . همخوانی بلبل و نسیم آغاز شد و صدای دل انگیزی را ایجاد کرد . لحظه ای چشمانم را به آسمان دوختم و با خود چنین گفتم : « خدایا سپاس فراوان تو را به خاطر نعمت های فراوان و بی نظیرت. »