نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۸۸۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا» ثبت شده است

انشا با موضوع باغ رنگین کمانی

موضوع انشا: باغ رنگین کمانی

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

این باغ رنگین کمانی با این درختان زیبا و رنگارنگ و بوی خوش گل ها که عطر آنها در فضای باغ می پیچد.

پرستو ها آوازه خوان در آسمان پرواز می کنند.

هیاهوی رقص آن ها خبری را می دهد؛ گویی که بهار آمده.....

همه برای شروع یک فصل جدید آماده بودند .

نسیم خنک به حال و هوای آن باغ جان می دهد.

چشمه سرازیر می شود و به آن رنگ و بویی میدهد.

کم کم قطرات آخر باران از آسمان می چکد و بلاخره با آفتاب مواجه می شوند

رنگین کمان کم کم پیدایش می شود و باغ زیبا ی مارا تکمیل می کند.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع آرزوهای من

    موضوع انشا: آرزوهای من

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    شبی در عالم مستی همین قدر آرزو دارم / که مست از جای برخیزی و بنشینی به دامانم

    نوشتن درباره همه آرزو های من خیلی سخت است چون چیز های زیادی هستند که من می خواهم آن هارا داشته باشم اما معنی آرزو چیزی شبیه به هدف من در زندگی است .آرزو کلمه ای است که ثابت نیست و روز به روز درحال تغیر است .زمانی آرزو های من بسیار کوچک بود به طوری که می توانستم در اتاق اسباب بازی هایم جای دهم .گاهی در،زندگی ممکن است به خاطر یک آرزو از چند آرزوی دیگر بگذریم.تاالان آرزوی من پزشک شدن است و امیدوارم به هدفم برسم و برای به هدف رسیدنم مجبور شده ام از چند آرزوی دیگر خداحافظی کنم.اگر من درس هایم رابه موقع نخوانم باید آرزوی پزشک شدنم را همراه آرزو های کودکی در اتاق اسباب بازی بگذارم وبا آنها کاری نداشته باشم.......
    آرزوی ما،انسان ها همانند رنگ های رنگین کمانی متفاوت است.وبرای همه ی شما ها آرزو می کنم به آرزو های رنگین کمانی تان برسید وبرای به دست آوردن آنها تلاش کنید...
    رسیدم به پایان انشا
    هنوز یک آرزو مانده برجا

    هرنوکری را اربابی نیاز است / جهان بی جان مارا منجی نیاز است.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۳۹ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع گلدان خالی

    موضوع انشا: گلدان خالی ...

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    گلدان خالی؛ کلمه ای که خالی از همهچیز است :مهربانی، محبت و زیبایی و هیچ وقت آن جور که باید و شاید پر نمیشود . گلدان خالی به چیزی نیاز دارد چیزی که بتواند به آن زیبایی ببخشد .
    گلدان خالی مانند دست های پدری است که وقتی وارد خانه می شود چیزی در آن ندارد تا بتواند فرزندانش را خوش حال کند .
    گلدان خالی مثل دست های پینه بسته و سرد یک کودک است که در زمستان برای این که شاید بتواند هزینه سنگین بیمارستان مادرش جور کند مجبور است شیشه های ماشین ها را پاک کند و اگر مقدار کمی از آن پول ماند گلی بخرد و سر مزار پدرش بگذار.
    هیچ کس گلدان خالی را دوست ندار حتی کودکان هم از دیدن گلدان خالی ناراحت می شوند .
    گلدان خالی همچون چهره ی شرمسار پدر ومادری است که وقتی سال نو می رسد پولی ندارد تا بتواند لباس های نو برای فرزندش بخرد و او را به این امید که سال بعد لباس های نو می پوشد قانع می کند .
    گلدان خالی اصلااا زیبا نیست پس بیایید تمامم گلدان های خالی زندگیمان راپر کنیم تا زشت نباشد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۴ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع دسته گلم را تقدیم میکنم به ...

    موضوع انشا: دسته گلم را تقدیم میکنم به ...

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    دسته گلم را به خواهرم میدهم؛
    چون بهترین و زیباترین لحظات عمرم را با او گذراندم.با او بزرگ شدم،با او بازی کردم،با او خندیدم،با او گریه کردم.درسفرها او همیار و همراهم بود، همیشه به فکرم بود؛خیلی دوستش دارم.

    بی شک میگویم ثانیه ها،بی او خیلی دیر میرود،دیر میگذرد چون وقتی نیست دلم نگران است چون می دانم دیگر کسی نیست که به او تکیه کنم.

    همیشه می گویند هرکس که خواهر بزرگتر از خود دارد مثل اینکه دو مادر دارد،واقعا راست است.خدایاشکر؛خدایا شکر که خواهری به این خوبی و مهربانی و دلسوز به من دادی که هیچوقت در زندگی احساس کمبود نکنم.

    خواهرم نمی دانم بالاتر از بهشت هست یا نه؛ به هر حال،آرزو دارم جایت در بالاترین طبقه بهشت باشد. خوانرم چشمانت مانند خورشیدیست که وقتی طلوع و غروب میکند مرا یاد تو می اندازد. وقتی نیستی دقیقه ها و ثانیه ها خیلی سخت می گذرد و دلم هر ثانیه بیشتر هوایت می کند.

    در آخر ،دوستت دارم عزیزم امیدوار همیشه در کنار من باشی ، این دسته گل را به تو که عزیز تر از جانم هستی،تقدیم کردم که بدانی خیلی دوستت دارم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع شخص کور

    موضوع انشا: شخص کور

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    حضرت محمد (ص)میفرمایند:کور آن نیست که چشمش نابینا باشد،کور آن است که دیده بصیرتش کور باشد.
    در خیابان راه میرفتم که فردی با من برخورد کردو من به شدت به سطحی محکم برخورد کردم.بعد از عذر خواهی های آن شخص فهمیدم نامش الکساندرا بود؛الکساندرا دختر بسیار مهربانی بود،از دنیای رنگین و زیبای خودش برایم می گفت،او کلمه زیبا را در تمام چیزهایی که از لذت میبری برایم تعریف کرد،از نسیم گفت،از لذتی که موقع وزیدنش می آید،از اشک گفت،گرمایی که با آمدنش گونه هایت را نوازش میکند،خورشید را برایم چیزی بزرگ که گیسوانش را روی زمین پهن کرده توصیف کرد.
    یک روز دلم برای دنیا پر کشید میخواستم الکساندرا را ببینم،حسش کنم از او خواستم خودش را برایم توصیف کند
    دستانم را گرفت، لابه لای موهای ظریفش کشیدم موهای بلند و نرمی داشت دست های لطیف و باریک.
    گفت میخواهدمرا با یک چیز جدید اشنا کند،انگشت های ظریفش را لا به لای انگشت هایم گره زد و مرا آرام آرام کشاند بعد از مدتی ایستاد،دستم را روی شییء ضخیم گذاشت، رده رده های فرو رفتگی را میتوانستم حس کنم دستم را کمی تکان دادم نوشته هایی را روی آن حس کردم متنش(من و تو تا ابد )بود.
    هر چقدر که دستم را تکان میدادم میشتر مشتاق میشدم که بفهمم این چیست؟ دستم را بالاتر بردم آن شییء به چند تکه کوچکتر از خودش تقسیم شد انتهای هر کدام از تکه ها به چیزی نرم که پاره میشد،میرسید،روی آنها میتوانست خط های برجسته را حس کرد.
    دیگر طاقت نیاوردم میخواستم لب باز کنم که الکساندرا گفت این یک نهال درخت است تنه اش ضخیم که بعضی افراد روی آن یادگاری مینویسند،تکه های کوچکترش شاخه های آن است.شاخه ها، میوه ها و برگ هارا حمل میکنند.برگ ها همان چیز های نرم و نازک هستند که رنگ سبز دارند، اصلا یادم نبود که تو نمیدانی سبز یعنی چه،و سکوت کرد.
    دستم را گرفت و یک چیز بسیار کوچک روی دستم گذاشت.تکان می خورد. خود به خود صدای خنده ام بالا رفت.الکساندرا گفت به این حس می‌گویند قلقلک.قلقلک را دوست داشتم.
    آن چیز هنوز در دستم این طرف و آن طرف میرفت،خواستم بفهمم که آن چیست؟ دستم را روی آن گذاشتم که حسش کنم،اما دیگر تکان نخورد،خیلی ریز بود، اصلا نمی شد فهمید.از الکساندرا پرسیدم که چیست و او گفت که آن مورچه بود یک حشره که جان دارد خانه اش زیر زمین است، پاهای ریزی و رنگ سیاهی دارد درست مانند دنیای تو!
    اما من حتی نمیدانستم سیاه چیست؟!
    آن روز فقط در این فکر بودم که دنیای الکساندرا چه شکلی میتواند باشد.
    چند روز بعد عملی برای چشم هایم داشتم دکتر ها می گفتند فردی پیدا شده که یک چشمش را اهدا کند تا تو بتوانی ببینی.
    بعد از عمل،چشمم را باز کردم،الکساندرا با یک چشم بسته جلویم بود.فردی زیبا با قلبی بزرگ.
    یک چشمش را به من داده بود و گفت می‌خواهم حداقل یک چشمم دنیا را از دید دیگری ببیند!
    دنیای الکساندرا واقعا قشنگ تر از تاریکی مطلق بود.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع عمر

    موضوع انشا: عمر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir
    عمر خیلی زود گذر است هر لحظه ای که از ان میگذرد با لحظه ی قبلی کاملا متفاوت است عمر چیز عجیب ولی جالب است.عمر و زندگی باعث میشود انسان مستقل باشد.قبل از پا گذاشتن به دنیا در شکم مادرمان هستیم.بعد که به دنیا می آییم در روز های اول خیلی زشت و با صورتی قرمز و سیاه هستیم در حدی که حتی فامیل ها هم نخواهند بغلت کنند و با تو بازی کنند.
    ولی بعد از چند روز زیبا و بانمک شده و همه دوست دارند مارا بغل کنند و با ما بازی کنند و آنقدر ما را بالا و پایین میندازند که دل و روده ی ما از دهانمان بیرون میزند.
    بعد از دو سال زبان وا کرده و شروع به راه رفتن میکنیم.البته بعد از راه رفتن مادر ما از دست شیطونی های ما کلافه میشود.
    به دوران نونهالی و نوجوانی که میرسیم انگار نه انگار که تا چند سال پیش مادر ما برای راه رفتنمان ذوق زیادی داشت ولی الان هی توی سرما میزند که یک جا بنشینیم!
    البته از شوخی که بگذریم این سن،سن سرنوشت سازی است واگر مادر ما بخواهد ما را تربیت کند باید از الان به صورت جدی اقدام کند؛چون این سن باعث بهتر یاد گرفتن ادب میشود و تمام چیزی که به ما در این سن یاد میدهند در ذهن ما تا اخر عمر باقی میماند.
    به سن بیست سالگی و جوانی که میرسیم پدر از دست ما خسته میشود و آنقدر از او پول میخواهیم بخاطر همین حتی زیر بار قرض هم میرود.بعضی وقت ها هم که سوییچ ماشین را دزدکی میگیریم بدون انکه به فکر عواقب آن باشیم.
    بعد از ازدواج هم که تازه مشکلات شروع میشود از جمله قسط،بدهی،اجاره خانه،پیدا کردن شغل و….
    بعد از بچه دار شدن همین بلا هایی که سر پدر و مادر خود اوردیم به سر ما هم می آید.
    بعد که به کهنسالی میرسیم بازنشسته شده و مجبور به مسافر کشی میشویم.
    ۸۰ساله که شدیم بچه ها از ما خسته شده و ما را به خانه ی سالمندان میفرستند و انقدر هم به ما سر نمیزنند که بعد از مرگ ما هم روحشان خبر دار نمیشود که ما مرده ایم.
    با این انشا فهمیدم که آنقدر هم که فکر میکردم در زندگی مستقل نیستیم ودر کل عمر اختیار ما اول دست مادر است و بعد پدر بعد هم همسر بعد هم فرزند و بعد مسئول خانه سالمندان و بعد هم که عزرائیل.
    بله زندگی فانیست و زود گذر و غیر قابل پیش بینی که هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد و هیچ کس از لحظه بعد خبر ندارد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با کلمات مترادف متضاد با موضوع خاطرات تلخ از لحظات شیرین

    انشا با واژگان مترادف متضاد
    موضوع انشا: خاطرات تلخ از لحظات شیرین

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    دم دمای صبح بود هوا تاریک روشن بود هنوز نه خواب بودم نه بیدار تو فکر این بودم که اذان شده یا نشده که از جام بر خواستم دیدم یه صدای ملایمی به گوش می رسه متوجه نشدم بابام بود یا مامانم راز و نیاز می کرد برای همه دعا می کرد پیر جون دختر و پسر زن و مرد سالم و مریض مسافرین و حاضرین و غائبین همه وهمه...
    منم سریع رفتم وضو گرفتم به نماز ایستادم نمازم که تموم شد شروع کردم به دعا خوندن که یک باره صدای انفجاری شهر را تکون داد نفهمیدم چی شد وقتی به خود اومدم نصف مردم محلمون تو کوچه بودن همه ترسیده بودن همهمه زیادی بود که یه ماشین جلو خونه متوقف شد در ماشین باز وبسته شد یه مرد میانه بالا نه بلند نه کوتاه نه چاق نه لاغر پیاده شد گفت عزیز اقا کیه بابا زبونش گرفته بود جلو عقبی کرد منمن کنان گفت مم ممنم چچیی شده گفت داداشت گفت محله بابا ئینا یه سر بزن ببمب زدن من که اصلا همونجا فرش زمین شدم از هوش رفتم نمی دونم کی منا اورد توخونه اما وقتی سر حال شدم هیچ کس خونه نبود لباس پوشیده نپوشیده خودما به خونه اقاجونم رسوندم نمی دونستم کی مرده کی زنده س کی سالمه کی مجروح اما همین که رسیدم تو کوچه یه عالمه ماشین امبولانس و آتش نشانی دیدم هول برم داشته بود. آسمون ریسمان می بافتم و دنبال اعضای خانواده ام می گشتم که علی را دیدم ازش پرسیدم آقا جوتم آقا جونم ...
    علی بین خنده و گریه گفت آقا جونت سالمه پس خانواده شششمممااا؟
    گفت همه اهل محل سالمند در حالی که کفرم در اومده بود گفت پس چه مرگته گفت زمین فوتبالمون رفت رو هوا من یه نگاهی به سمت حصاری که زمین فوتبالمون بود انداختم حلقه مردم اجازه دیدنش را تمی داد .
    این بود شیرین ترین خاطره تلخ من

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۹ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع باغ

    موضوع انشا: باغ

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    به نام خدایی که تمام برگ های درختان جهان را افرید به نام خدایی که شگفتی را افرید مانند درختان آب برگ ها و...
    جایی را میشناسم که در فصل بهار مانند بهشت است درختان تنو مند و قدرت مند که نشانه ی عظمت خداوند است تا چشم کار میکند سبز است سبز سبز سبز شاپرک ها با خوشحالی اینطرف و آن طرف می پرند گویا آنها هم مانند طبیعت زنده شده اند
    در همان جا فصلی را میشناسم که نامش زمستان است سرد سرمایی که تمام وجودت را میگیرد اما وقتی به انجا نگاه میکنی به شاخه هایی که رویش سفید شده از درون گرم میشوی مثل فنجان چایی که در زمستان توی برف در دست داری
    در همان جا فصلی را میشناسم تابستان نام دارد به شدت فصل شادی است بچه ها در باغ به اینطرف و ان طرف میپرند و با توپ های پلاستیکی خود که رنگ های مختلف دارند بازی میکنند و دخترانی هستند که با موهای دوطرف بافته شده با دو چرخه هایشان در دل باغ ها چرخ میزنند و میخندند
    در همان باغ فصل زیبایی است فصل شگفتی های افرینش خداوند عظیم فصل پاییز
    فصل رنگ فصل زندگی فصل عُشاق فصل قدم زدن های بی بهانه تنها یا با یک دوست صمیمی
    فصل خش خش صدا دادن برگ ها به زیر پاهایتان
    فصل یک لباس پاییزه ای که عجیب میچسبد که بپوشی فصل زیبایی
    این زیبایی ها را میتوان همه جا دید ولی این زیبایی هایی که توصیف کردم توصیف باغیست که تمام فصل ها زیباست
    باغ تنها جایی است که همه ی زیبایی ها را دارد
    باغ را دوست دارم باغ را دوست داشته باشیم و از زیباییهایش لذت ببریم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: باغ

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    به نام آن خدایی که زندگی را حیات بخشید و مارا در گرو آن به زندگی واداشت.
    سرسبزی و نشاط را در آن باغی یافتم که بوستان عشق است و در آن میتوان همه نوع زیبایی را تکاپو کرد.هنگامی که در باغ قدم میگذارم،به ناگه همه زیبایی ها و عشق را در آن محدود میبینم و نمونه ای از تجلی جهان هستی را در آن مشاهده مینمایم.
    درختانی که با قامت های بلند و زیبایی بی دریغ خویش ،شاخه هایی را که حاوی برگ های خزان به آسمان بلند کرده اند و گویی همه ان ها در حال دعا کردن و شکر گذاری کردن از کردگارشان هستند.درختانی که با شنیدن اسم انان به یاد بوته های اطراف ان می افتیم و گل بوته های ان را در خاطر خویشتن مجسم مینماییم.
    اری درخت،بوته و گل بوته و سبزه و ...همه دست به دست هم میدهند تا محفل عشق و نشاط را فراهم آرند باشد که مایه ارامش همگان باشد؛‌
    در میان این باغ و همه زیبایی هایش چشمه ای را میتوان نظاره کرد که نفس باغ را احیا میکند و به انان وجود میبخشد.
    اه کردگارا! این باغ همان امید،ناامیدی هست که در هیچ جای زندگی‌ام نتوانستم ان را بیابم و از وجودش بهره ببرم.
    در نهایت دیدار خویش و در احاطه ان چنان گویم که یک باغ با درختان سر به فلک کشیده اش و گل بوته های رنگینش در حالی که معدن عشقی از میان انها جاریست نمونه ای از زیبایی را متجلی می شوند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱۵ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع قطره اشک

    موضوع: قطره اشک

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    قطره اشک آدما باهم فرق دارن گاها انقدر دلشان میگیرد که اشک میریزند و گاها اشک شوق.
    هر از گاهی دل من هم انقدر می گیرد که میخواهم به اندازه ی تمام آدمایی که تا بحال دیدم گریه کنم اما نمیدانم چرا هر چه قدر گریه میکنم یک فرش پشمی بزرگ اشکهای مرا داخل خود می کشد و همچنان من هستم و یک آرزوی بزرگ . آسمان هم اشک میریزد گاهی با خود فکر میکنم آسمان هم دلش گرفته راستش را بخواهی نمیدانم چرا اشک های او خیلی خیلی زیاد از اشک های من است . شاید آسمان به جای همه گریه میکند .
    گرچه میگویند (قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود)اما این سوال هنوز در ذهن من است که چرا اشک های من به اندازه ی یک لیوان هم نمیشود . شاید انقدر کوچکم که اسک های من هم مثل من کوچکند و یا ان فرش پشمی نمیگذارد که من یک استخر در حیاط خونمون با قطره قطره اشکهایم بسازم.
    همه میگریند از پیر تا جوان چون در زندگی اتفاقاتی خوش یا بد به سود و ضرر آنها رقم خورده است.
    فکر نکنید اشک نشانه ی بچه بودن و لوسی است اشک را میتوان در وفا. محبت. تجربه . عشق. دل سوختگی . شادی. غمگینی و هزاران چیز دیگر خلاصه کرد. به واقع کسی که اشک میریزد به طبع در وجود او نشانه ای از محبت و مهربانی دیده میشود.
    فکر نکنید اشک ریختن فقط امدن قطره های آبی بر روی گونه هاست . گاهی انسان در خودش میریزد.
    سعی کنیم قطره اشکمان را مخفی نکنیم . چون کسی این کار را میکند به واقع دارد گریه میکند....
    به یاد روزی که هیچکس در دنیا بخاطر غم گریه نکند.
    گاهی داشته های ما آرزوی دیگران است
    اگر شاد بودی آهسته بخند تا غم بیدار نشود و اگر غمگین بودی آرام گریه کن تا شادی نا امید نشود.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع در چوبی

    موضوع انشا: در چوبی...

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    صدای گنجشک ها و کبوتر را می شنوم روی من یک خونه کوچک درست کردند که دو کبوتر کوچک در این خونه هستند دیدن این کبوتر ها خیلی لذت بخش است

    در یکی ازاین روز ها ناگهان صدای اره برقی را شنیدم که داشتند درخت هارا قطع می کردند من خیلی ترسیده بودم نوبت تنه بدن من رسید که من را هم بریدند من و چند تا از دوستانم را در یک ماشین بزرگ انداختند و راهی کارخانه شدیم که در آنجا درخت هارا در یک محفظه بزرگ می انداختند و از آن ها در چوبی می ساختند دستگاه بزرگی بود که برگ های من را ازم جدا کردند و من را در یک سوراخ بزرگ و گرم انداختند دمای گرما زیاد می شد و بعد از کمی گرمای زیاد من را به سمت پایین انداختند و به مرحله ی صافکاری رسیدم تمام بدنم را صاف و زیبا کردند.
    و بعد من را به قطعه های بزرگ و پهن تبدیل کردند و در قسمت دیگر روی من طرح های زیبایی مربعی و بیضی ایجاد کردند و من را مشکی و سفید رنگ کردند خیلی زیبا بود در قسمتی کارگر های زیادی در آنجا دسته های در را امتحان می کردند البته روی بدنم سوراخی دایره ای ایجاد کردند برای قرار گیری دستگیره و رنگ دستگیره من مشکی شد حالت دیگری پیدا کرده بودم خیلی خوب بود در آنجا در های زیادی وجود داشت کوچک ، بزرگ، دراز و پهن و در رنگ های مشکی ، قهوه ای ، سفید
    روی من سلفون کشیدند و در ماشین های بزرگ قرار دادند ومن را برای منطقه ای در شهر بردند و روی یک در خانه وصل کردند
    در این خانه خانواده بسیار مرتب بودند و خیلی خوب از من مراقبت می کردند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء