موضوع انشا: روزی که درآن محبت نباشد
روزی که در آن محبت نباشد دیگر خوبی و بدی ، زشتی و زیبایی ، توهم و واقعیت ، درست و غلط ، سیاهی و سفیدی معنایی ندارد.دیگر شب به سر ماه نمی زند که بتابد.دیگر دادگری و عدل ، لطف و بخشش ، همدلی و همیاری ، واژگان بی مفهوم اند.
در این روز خم ابروهای انسان ها همچون پرواز کلاغ ها در آسمان نمایان می شود و زنگار این خم هوای دل را تاریک می کند.در این ایام گرسنه ، گرسنه می خوابد و سیر از شدت سیری هنوز بیدار است.زندگی نه زیباست نه عادلانه.در موسم بی محبتی واژه ای به نام (ما) وجود ندارد وتنها کلمه ای که می توان آن را درک کرد و متوجه بود (من) است.با گفتن فقط من و نبودن بویی از محبت خورشید که سال هاست بر جهانیان با طراوت می تابد دگر شوق نمایان شدن ندارد.در این هنگام زمان همچون آسیاب آبی است که بدون آب در حال گردش است و مانند رنگ خاکستری بی معناست.
پس بیاییم هر چند با این زندگی کوتاه یاد خوب خود را در میان نوادگان خویش بگذاریم.با محبت و مهرورزی دل یکدیگر را شاد کنیم.با دست به دست هم دادن واژه ای به نام (غم)را از لغت نامه حذف کنیم و شاد زندگی کنیم و شاد بمیریم.
نویسنده: مهرشاد محقق نهم 2 دبیرستان غیر انتفاعی یادگاری شهرکرد
موضوع انشا: روزی که درآن محبت نباشد
به نام وجودی که وجودم زوجود پر وجودش به وجود آماده است. روزی که درآن محبت نباشد دیگر خورشید عظمت روشنایی و زیبایی خویش را به رخ مردم این جهان هستی نمی کشد و ماه دیگر نمی تابد ومحبت بین این دو از بین می رود و دیگر جهان بوی مردگی خواهد داد.
در آن روز دیگر زندگی جریان نخواهد داشت و خوشبختی پوچ خواهد شد و دنیا غرق در بی احساسی مردم خواهد شد.کلمات مهربانی عشق در آدم ها را نمی توان یافت بلکه به جای این کلمات واژه های جنگ خشم جدایی و ناراحتی جایگزین می شود.
در چنین روزی ابرو های انسان ها خم می شود وبچه ها شوقی برای بازی کردن را ندارند و درحالی که خانواده ها از هم می پاشند این سوال ملکه ی ذهن بچه ها خواهد شد: (مگر محبت چیست). مردم شور وانگیزه ی خود را از دست داده ودیگر با خود جمع نیستند و کلمه ی ما به من تبدیل می شود وخداوند سعی بر این دارد که جهان را به حالت اول خود باز گرداند. ما در که در میان همه رنگ و بویی دگر داشت اینک او هم فاقد محبت شده وکودک برای زنده ماندن شوقی نخواهد داشت.
کلمه ی مادر خود با واژه ی م آغاز می گردد که به تفسیر کودک به معنای محبت و مهربانی است.در این میان آسمان بی محبت خود را مالک آسمان می داند واجازه ی ورود خورشید و ماه و ستارگان را نمی دهد و بر این اعتقاد دارد که جهان با جود من کامل می شود در صورتی که او کاملا در اشتباه است. خداوند این حال مردمان را می بیند و ناراحت می شود و شروع به گریستن می کند ناگهان می بیند که گل های پژمرده اینک زنده اند و مردم در حال بوسیدن یکدیگرند.آری این خداوند است که با باران خویش محبت را در دل انسان ها می کارد.
دنیای انسان ها به سه چیز خلاصه میشود: محبت، عشق و دوستی
موضوع انشا: فصل های سال
خب من می توانم به یقین بگویم که حتما همه ی مردم دنیا می دانند که مدرسه چیست؟ و همه ی جهانیان هم می دانند یک مدرسه چند معلم دارد؟
مدرسه من چهار معلم دارد. ما زنگ اول با آقای پاییز داریم او باخوشحالی وارد کلاس می شود. والبته همان مقدار خوشحالی باعث می شود رنگ بچه ها زرد شود و شادابی خود را از دست بدهند. چون او خیلی سخت گیر است. ما همیشه با او سه ساعت داریم او مو هایی جو گندمی داردوسیبیل هایی زرد رنگ. او علا قه ی شدیدی به زردکردن بچه ها دارد تا آخر کلاس رنگ بچه ها را تبدیل به زرده ی تخم مرغ می کند.
زنگ بعدی با آقای زمستان داریم. او جوری وارد کلاس می شود که بچه ها بادیدن او از رنگ زرد تبدیل به رنگ سفید می شوند و تا لحظاتی بعد مانند مرده ها می شوند. با ورود اوبه کلاس هر چه غم و ناراحتی و غصه است وارد کلاس می شوند. او زود عصبانی می شود وعلاقه ی شدید به سرماوسردی داردبا ورودش به کلاس بچه ها انگار یخ میزنند. بعضی وقتها بانگ ونفیرش پوست بر تن انسان می خراشد.اوسه زنگ دراین کلاس جولان میدهد وبچه ها را زهره ترک می کند.
زنگ بعدی با خانم بهار داریم. او مهربان است و با آرایشی غلیظ وارد کلاس می شود. ما با او هم سه زنگ داریم او با کفش هایی که فقط 1/5متر پاشنه داردوصدای تق تق پاشنه هایش سر همه ی را سوراخ می کند.وارد کلاس می شود بچه ها با دیدن او از خوشحالی در پوست خود نمی گنجند.، راستی با دیدن او رنگ بچه ها از زرد ی و سفیدی تبدیل به سبز روشن می شود اووقتی درون کلاس هست درس نمی دهد. بلکه یکپارچه آینه ای جلوی صورت نسبتا زیبایش میگیرد وابرو های تتو شده اش را مداد می کشد.لب هایش را رژ می کشدو بقیه ی جاهای صورتش را هم رنگی می کند. بچه ها زنگ او انرژی های منفی اقای پاییز و زمستان را از بین می بردوخودرابرای زنگ بعد آماده می کنند.
زنگ بعد خانم تابستان با لباس یک دست سبز کیف چرمی یشمی وعینک افتابی وارد کلاس می شود. او دوست داشتنی ترین معلم برای بچه هاست. او با خوشحالی وخوش رویی به بچه ها درس می دهد و اخر کلاس برای آنها لطیفه تعریف می کند. وبا بچه ها لی لی بازی می کند و وقتی که سه زنگ او تمام می شود همه ی بچه ها از رفتنش ناراحت می شوند. راستی یادم رفت بگویم با ورود او به کلاس رنگ بچه ها سبز سبز میشودو شادابی از سرو صورتشان پیداست
بهر حال من این مدرسه را با تمام معلمان خوش رو واخمویش دوست دارم ودلم میخواهد یک سال در کنار انها به علمم افزوده شود چرا که بهترین اموزنده کسی است که خودش را با شرایط مختلف بسنجد امیدوارم مدرسه ی شما هم مانند مدرسه ی من تغییراتی داشته باشد.
موضوع انشا: خورشید
باز هم خورشید با امروزش راهی آسمان شد.با دیروز و ماهی که در گوشه ای از آسمان کمین کرده بود رزمش کرد. دلاورانه و شجاعانه پیروز شدو به جای همیشگی خود بازگشت و آن تله ای که گرفتارش شده بود را کنار زد روشنایی به جهان بی کران بخشید و جهان را به نو شکوفا کرد.خورشید تابش خود را یک صدا با ندای واحد به جهان هستی منتقل کردو به انتطاری که در نباتات و حیوانات ومخلوقات دیده میشد خاتمه داد. وی با تبسمی که به رخسار خود داشت به مخلوقات انگیزه بخشیدوآن هارااز غفلت وجهالت بیدار کرد. به راستی که مانند مادری است که به فرزندش انگیزه میبخشد وآن هاراتنبیه می کند.عقل حیران می ماند از این خلق خالق که زندگی بی آن معنا ندارد.عقل حیران می ماند از این خلق خالق که نباشد ،تبسمی،انگیزه ای،برای بیدارشدن نیست.عقل حیران می ماند از این خلق خالق که جهان را شکوفا میسازد .عقل حیران می ماند از این خلق خالق که هر روز را شکوفا می کند.چه زیباست که جهان هر روز با تبسم خورشید شکوفا می شود.
موضوع انشا: مدرسه
مقدمه: زمانی که ازمدرسه سخن می گوییم ناخوداگاه مکانی جهت اموختن علم و دانش در ذهن ما تداعی می شود.
تنه: چه بسیارانسان های فرهیخته و دانشمندان بزرگ که درجایی که ماامروز می نشینیم حضورداشته اند وامروز مایه سرافرازی میهن عزیزمان می باشند.
اموزگاران ماسالیان سال پرورش دهنده انسانهایی بودند که تمام پیروزی و موفقیت خودرا مدیون معلمان خود می باشند.
چه بسیارمعلمانی که با سخنان خردمندانه خود در کلاس درس تحولی عظیم درزندگی دانش اموزان خود ایجاد کرده اند.مدرسه خانه دوم مابچه ها می باشد خانه ای که مادران بااحساس امنیت وارامش وبه دورازتنش های اجتماعی درکنارمعلمان دلسوزوفداکاردرس خوانده و روزگار می گذرانیم مکانی که دران دوش در دوش همکلاسی ها و هم سن وسال های خودمان دریک رقابت سالم علم اموزی وزمان های شادی هایمان را در زنگ های تفریح مفرحانه می گذرانیم.
نتیجه: پس چه بهتر که از این فرصت های گران قدری که دراختیار داریم نهایت استفاده راببریم چراکه این روزها وفرصت ها هرگز تکرار نخواهند شدوشاید فقط به این طریق بتوانیم ذره ای از زحمات معلمان و پدرومادر خود را پاس بداریم.
موضوع انشا: مدرسه
وقتی کوچیکتربودم٬دوست داشتم سریع تربزرگ بشم وبه مدرسه برم.همیشه مدرسه ودرس توی ذهنم یه تصویرکلی وجذاب داشت به احتمال زیادهم به همین دلیل بودکه دلم میخواست سریع ترمدرسه شروع بشه٬بالاخره بعدازچندسال انتظاری که برای مدرسه رفتن داشتم رسیده بود.
منم باچه ذوقی کیف ولوازم مدرسه خریده بودم واین بارمنتظرروزیک مهربودم وحالاروزاول مهربود٬ومنم برای اولین باربعدازشش سال می خواستم به مدرسه برم.
حس خوبی داشت اون روزا؛بامدرسه رفتن آدم احساس می کردکه بزرگترشده چون یادمه هروقت که به مامانم می گفتم که کی من میخوام برم مدرسه؟مامانم میگفت هروقت که بزرگ بشی.
وقتی که واردمدرسه شدم بچه های هم سن وسال خودم روداخل می دیدم همه برام ناآشنابودن ولی بااین حال هم روزخوبی بود.
معمولا روزاولی که میری مدرسه یه خورده همه چی برات عجیب وغریبه!بعدازچندروزی که مدرسه می رفتیم دیگه کمترنقاشی می کشیدیم ومدرسه به روال درس دادن ودرس خوندن برگشته بودولی بازم برای من فضای خوبی بود.خلاصه چندسال بودکه مدرسه رفتنی که تاچندسال قبلش برام آرزوبوددیگه کم کم داشت عادی میشد٬هرچی به کلاس بالاترمی رفتیم درسته بزرگترمی شدیم ودرکمون بهترولی درساسخترمیشدن وصفای اون سال های اول رونداشت وبرای هردرسی وامتحانی نگران نمره اش بودیم وراستشم بخوایدمدرسه رفتن شده بودیک معضلی برای مادانش آموزانیی که سال های اول دوست نداشتیم مدرسه تموم بشه ولی حالاکه درسهاسخترشده بودن دوست داشتیم مدرسه هرچی سریع ترتموم بشه وتابستون بیاد.
حالاماهم شده بودیم جریان همون انسان هایی که طاقت سختی ومشکل روندارن وهمیشه فکرمی کنن راه درست زندگی کردن بدون سختی ومشکلات است درصورتی که ازقدیم گفته اند:«گرصبرکنی ز غوره حلواسازی.»وبادیدمثبت به زندگی نگاه نمی کنند.
درواقع دیدمثبت زندگی همان ایمان واعتقادداشتن به سختی ومشکلات زندگی است که آنراشیرین ترجلوه می دهد.
موضوع انشا: مدرسه
به نام آنکه علم را آفرید تا ریشه اش در قلبمان جوانه بزند
مدرسه زیباست،زشتی های آن تقصیر ماست. مدرسه همان کتابی است که می توان از هر ورقش علم آموخت.
آری،من مدرسه را با جان و دل دوست دارم.درست است،به خاطر رفیق های فابریک،معلم های عزیز،علم هایی که در آن می آموزم،شاید علم آموزی دشوار باشد ولی لذتش آن دشواری را می سوزاند.
شاید همین علم آموزی باشد که قلبم حس خاصی به مدرسه دارد.نمی دانم.. نمی دانم ..!! خودم هم گم شدم ..
آن روزی که نظام الملک مدرسه تاسیس کرد نمی دانست زمانی خواهد رسید که بچه هفت ساله با عشق و شوق به مدرسه برود.
☆کتاب و کیف و دفتر، دست دختر و پسر
☆همه سوی مدرسه، هم قدم و همسفر
☆مدرسه سنگر ماست، تفنگ ما قلمهاست
☆با جهل می ستیزیم، اسلام یاور ماست
موضوع انشا: مدرسه چست؟
مدرسه چیست؟ مدرسه بلایی آسمانی است که بر سر تعداد انبوهی دانش اموز بدبخت نازل می شود بعضی از دانش آموزان زیر بار این بدبختی عظیم قطع نخاع شده و به جای نشستن روی نیمکت مدرسه روی ویلچر می نشینند.
مدرسه به طور کلی یعنی:
سخت ترین قسمت مدرسه آنجایی است که باید هفت صبح با لگد و مادر گرامی و غرش صدای پدر ازخواب شیرین برخیزیم و با ان قیافه که بیشتر شباهتی به گوریل های جنگل دارد،تا به انسان و با اعتماد به عرش از خانه بیرون می رویم و به مدرسه می رویم.
تغذیه در مدرسه: در مدرسه فقط کافی است که کیک را از کیف بیرون بیاوریم که ناگهان،گروهی از گشنگان سومالی حمله ور میشوند و خوراکی را نابود میکنند و در این میان تلفات جانی زیادی که تعدادشان هنوز مشخص نیست به وجود می آید.
آه از صف مدرسه، حتی با شنیدنش باید دو رکعت نماز وحشت خواند. وحشتناکترین لحظه ورزش کردن در صف است که، تمام دانش آموزان خمیازه کشان مجبورند حرکات کششی که بیشتر شبیه حرکات مضون است انجام دهند!
از آن وقتی که چشممان به دنیا بازشد، و ننه و بابای گرامی جلوی چشممان بودند به ما می گفتند به مدرسه بروید و فرد مهمی شوید امیدوارم که فرد مهمی شویم ولی امیدی نیست.
موضوع: زنگ آخر مدرسه
زنگاخر بود. پایان زندگی،مثل کودک محصلی که در زنگ اخر خسته است خسته بود ولی هیچ شوقی برای به صدا در امدن زنگ نداشت.
تمام طول عمرش ماننده فیلمی از جلوی چشمانش گذشت. زنگ اول و اغاز زندگیاش که باگریه طفلی کوچک شروع شد وحال؛زنگ اخر است که بابسته شدن چشمانش تمام میشود.
دوست داشت به این امید ک باز به دنیا می اید چشمانش را ببندد و ارام به خواب ابدی رود،ولی زندگی مانند مدرسه نیست فقط یک زنگ اول و اخر دارد که اگر از ان استفاده نکنی هیچ جای جبرانی نیست.
یاد درس هایش افتاد، درس هایی که زندگی به او اموخته بود؛تجربه هایش که هر کدام تلخ و شیرین بود؛یاد ازمونها و امتحانهایش افتاد ک قبل از تدریس گرفته شده بود یاد سقوط هاوصعود هایش که هرکدام از او انسانی استوار مانند کوه ساخته بود.
نویسنده: زهرا حاصل مهری
موضوع: زنگ آخر مدرسه
آخرین زنگ مدرسه برای همه ،چه معلم و چه دانش آموز دوست داشتنی است چون بعد از آن به خانه می روند.
چهارشنبه است، سر کلاس علوم نشسته ایم.معلم همچنان دارد برایمان فرمول های جدید فیزیک را روی تابلو می نویسد و بقیه ی بچه ها هم به دنبال او دردفترها نت برداری میکنند.
بعضی ها از بس خودکار در دست گرفته اند از درد انگشت می نالند و برخی سرشان را روی دسته ی صندلی گذاشته اند ،یک نفر با انگشت شست پایش با لنگه ی کفشش بازی می کند.
دیگری با لوله خودکار،ماش به طرف بقیه پرت می کند،چند نفری مشغول پچ پچ هستند ،یکی دیگر از بچه ها باکفشش لباس صندلی جلویی را کثیف می کند، دیگری خودکارش را در پای بغل دستی اش فرومی کند ،تا بگذارد از وی دستش بنویسد.
معلم زیرکانه همه ی کلاس را زیر نظر دارد اما در برابر شیطنت بچه ها سکوت می کند و همچنان به درس دادن ادامه می دهد.
دقایق آخر کلاس است و به لحظات شیرین زنگ آخر نزدیک میشویم.هی به ساعت نگاه می کنیم و بالاخره صدای زیبا و دل نشین زنگ آخر مدرسه ، هیاهوی بچه ها و جمع آوری وسایلشان با شور ونشاط بابت تعطیلات پایان هفته و رفع خستگی تلاش یک هفته ای.
زنگ آخر مدرسه یکی از زیبا ترین نوا های شنیدنی است، اما زمانی که به یاد دانش آموزان سوریه می افتم،قلبم به درد می آید ،چرا که آنها زمانی که سر کلاس به انتظار زنگ پایانی مدرسه هستند نمی دانند آیا این صدا را خواهند شنید یا نه.
آنهاهر لحظه منتظر صدایی هستند:
زنگ مدرسه، صدای موشک و راکت ، صدای بمب و گلوله و صدای انفجار.
...و ما که در آرامش در مدرسه نشسته ایم آیا قدرصدای دوست داشتنی زنگ مدرسه را میدانیم؟
موضوع انشا: صدای باران
صدای باران...
می شنوی؟ صدای پاییز است،صدای باران ،هوهوی باد،خش خش برگ ،بوی نم خاک باران خورده.
قدم هایمان ،بارانی که می بارد و بند نمی آید،عطر کاهگل باران خورده ی خانه های روستا و....
بی شک پاییز همان بهاری است که عاشق شده.ازدحام رنگ ها را می بینی؟گفتم که پاییز عاشق شده است رنگ می بازد و...سرخ و سپید می شود،گویی برگ های زرّینش را فرش کرده زیر پای معشوقش.دل عاشق پیشه ی قصّه ی ما نازک است،با اندک اخمی از سوی جوانانش، دلش به درد آمده و اشک هایش روانه ی زمین خدا می شود .
می بینی من عاشق اشک های این عاشق دل خسته ام.گریه کن پاییز ،گریه هایت رادوست دارم،گریه هایت از بهر عاشقیست ،عیبی ندارد،به چشمانت بگو که ببارند.ببار پاییز که تو خود معشوقه ی مایی ،با همین باران دل برده ای از ما و....
باز باران ،با ترانه،با گهر های فراوان ،می خورد بر بام خانه......
پاییز!روز های بارانی ات عجیب شیرین اند،دل باران خورده ام،گوشه ای رنج می طلبد که به دور از هیاهوی دنیا و آدم هایش،میهمان جنجالی چای شود.
ای فصل خزان و برگ ریزان ،از همه ی دلبری هایت که بگذریم ،دلگیری عصر هایت گذر کردنی ت
نیست.وای به حال وقتی که عصر باشد ،باران ببارد و دل رمیده ی ما اسیر غم و غصّه شده باشد
ای معشوقه ی شیرین حواست به ما باشد،پر مهر باش.جوجه هایمان در انتظار شمرده شدن هستند ،نکند کم و زیاد شوند. به دخترت آذر و پسرت آبان بگو همانند مهر ،مهربان باشد.دل بسپاریم به شعری از فروغ فرّخزاد؛
"کاش چون برگ خزان رقص مرا/نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچه ی خانه ی تو/شور من ،ولوله بر پا می کرد."
نویسنده: سیده زهرا رضوانی
صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود.هرکاری کردم نتوانستم چشمان متظرم را با شهر خواب آلوده کنم.از جایم بلند شدم.آرام آرام به سمت حیاط حرکت کردم.صدای چک چک باران نزدیک و نزدیک تر می شد.
فضا مملو از بوی باران شده بود. وقتی به حیاط رسیدم با آهنگ باران همراه شدم.
چشم هارا باید شست
جور دیگر باید دید
چتر هارا باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را
زیر باران باید برد
باهمه ی مردم شهر
زیر باران باید رفت
وقتی همنفس باران شدم خودم را به دستش سپردم .حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس میکنم.
دستانم را به خدا بلند کردم وچشمانم رابه سوی آسمان دوختم ناگهان دست های آسمان به سوی من بازگشت.
من خیلی احساس خوبی داشتم.
نوشته: سید عباس موسوی
موضوع انشا: صدای باران
ابر های سیاه و ترسناک از هر سو همانند لشکری بر زمین هجوم آوردند.
اما وقتی رسیدند دیگر ترسناک نبودند چون چیزی ترسناک از آنها به وجود آمده بود رعد و برق.
اما درست که فکر میکنم انگار که رعد و برق دارد شروع کنسرت موسیقی آسمان را اعلام می کند.
اولین قطرات باران آرام آرام نت های موسیقی را به صدا در می آورند.
او که چیزی از موسیقی نمیداند!پس چطور می تواند این چنین دل انگیز بناوازد که درختان دست هایشان را به سوی او دراز کنند،گل ها صورتشان را باز کنند و لبخندی زیبا به او بزنند،حیوانات با ترانه اش به رقص در آید.
انگار که شاد بودن کافی است تا بتوانی یک استاد موسیقی باشی و همچو او ترانه هایت را برای همه بخوانی،در شادی همه با آهنگ دل انگیزت شریک شادی همه کسانی باشی که به ترانه تو گوش می دهند.
کم کم نوازش تمام می شود و حال نوبت افراد غمگین است.
او به راستی یک استاد است که این چنین ترانه شادی را به غمگین ترین
ترانه تمام هستی تبدیل می کند.
آری این یک باران پاییزی است که برگهای درختان را از شر پاییز خلاص میکند و بر زمین می اندازد.
این یک باران پاییزی است که با ترانه دلنوازش تمام کینه ها را با خود میشود و با رود همراه می شود تا آنها را به دریا بریزد.
این یک ترانه پاییزی است که از شروع پاییز همه منتظرش بودند تا بیاید و غم های پاییز را که برسر برگهای بیچاره درختان خالی شده با خود بشوید و ببرد.
اوست که با ترانه هایش تمامی غم هارا می شوید و می برد و به جایش غنچه های گل های لاله را در دل هرکس که ترانه هایش را میشنود می کارد و میرود.
آهسته آهسته زمین را میشوید و دوباره به او زندگی می بخشد.
او همیشه ترانه نواز تنهایی های من است و همیشه وقتی می رود حوشحالم زیرا تمام غم هایم را شسته و برده.
وقتی میرود نشانه ای را برجای میگذارد تا همه بداند باز میگرداد تا به لاله ها آب بدهد.
تاهمه بدانند ترانه دل انگیزش تمام شده و دیگر رفته.
آری.این نشانه رنگین کمان است که از شنیدن ترانه باران به وجد آمده و خود را نمایان می سازد.
نویسنده:سید مهدی شفابخش
موضوع انشا: صدای باران
آهسته آهسته صدای گام های سنگین باران به گوشم رسید.بااینکه باران این دوست همیشگی چشمانم را به مدت طولانی به انتظار میگذارد.ولی صدای سنگینی حضورش باگوشم بازی میکند.باران آمد وگفت:باز هم من آمدم وپاییزی خزان وآتشی رنگ باخود آوردام
آیا آماده اید میخواهم پاییز را به مقصدش برسانم.میخواهم دل های شمارا چه صاف و چه چروک بشویم وگل های محبت وعشق را در باغچه ی دل هایتان بکارم وهربار که میآیم آن را آب بدهم و گل شمارا گلی نشاط بخش برایتان بسازم تاهمیشه نشاط بخش زندگیتان باشد.
صدای چک چک باران نمیگذارد بخوابم وخواب را از چشمانم ربوده .
صدای باران نوایی است که انگار خدا عاشقانه هایش را برایمان (بندگانش) فرستاده اومی گوید به بیرون نگاه کن از پنجره ی اتاقم به بیرون نگاه کردم .روبه روی چشمانم تصویری زیبا از نقاشی خداوند است.شناختن اخلاق باران گاهی سخت است باران گاه پنجره های اتاقم را نوازش وگاه سیلی میزند.حال که فکر میکنم صدای باران همان صدایی که نمیگذاشت بخوابم حال لالایی برای آسوده خفتنم شده باران گاه لبریز از فنجان عشق و محبت و گاه لبالب از کاسه ی بدی و کینه می شود.
شیشه های اتاقم بخار کرده اندفکری به ذهنم رسید همان لحظه دلم خواست با نوازنده ی ماهری چون باران موسیقی بنوازم .شروع کردم به نوشتن روی پنجره.
باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه... خانه ام کو؟
خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟؟؟؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران! گردش یک روز دیرین.. پس چه شد؟!
دیگر کجا رفت؟!
خاطرات خوب و شیرین
باز باران، بی ترانه، بی هوای عاشقانه، بی نوای عارفانه، درسکوت ظالمانه، خسته از مکر زمانه، غافل از حتی رفاقت، حاله ای ازعشق ونفرت، اشکهایی طبق عادت، قطره هایی بی طراوت، روی دوش آدمیت، میخورد بربام خانه...
باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه...
موضوع: صدای باران
آسمان صاف بود و آبی.خورشید زیبا در حال غروب کردن بود.ابرهای سفید پاورچین پاورچین در آسمان به این سو و آن سو میرفتند.ابر سیاه بزرگی از غرب سر براورد.او تمام آسمان را پوشانده بود.حتی آفتاب مهربان را!
نور شدیدی به زمین تابید.صدای رعدو برق در کوه ها پیچید؛صدای وحشتناکی بود.باد شروع به وزیدن کرد.برگ های درختان تکان میخورد و همه چیز درهم پیچیده بود.همه منتظر باران بودند.صدای باد،رعدوبرق و برگ های درختان درهم تنیده بود و موسیقی باران را نوید میداد.
باران شروع به باریدن کرد.باد آرام گرفت.رعدوبرق نیز با نعره های عجیبی خاموش شد.آواز قطرات شروع شد چه آهنگین و چه دلنواز.چه موسیقی دلنشینی است صدای باران.کاروان باران از آسمان شب گذشت.
عطر دل انگیز باران،صدای شرشر ناودان،پرآبی نهر،جاری شدن آب درکوچه ها و...همه زیبا و دوست داشتنی هستند.
مرحوم قیصر چه زیبا سروده است:
دیشب باران،قرار با پنجره داشت
روبوسی آب دار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره،پچ پچ کرد
چک چک،چک چک چکار با پنجره داشت!
موضوع: صدای باران
آن صدای غم بار،سکوت خانه را شکست.صدای باران بود ،بارانی ک تنها تسکین درد یک دختر تنهاست.به پنجره اتاقم نگاهی انداختم،قطرات باران به شیشه های پنجره شلاق میزدند.گویی میخواستند چیزی بگویند .خاطرات تلخ آن روز ها ،صورت غرقه به خون مادرم،صدای آژیر آمبولانس،جیغ های پی در پی ام،ماشین پرس شده مادرم،عروسک خونی خواهرم و اینکه اثری از خودش نبود،ظلمت شب،پرتگاه های دو طرف جاده که انتهایش مشخص نبود،همه و همه مانند پتکی بر سرم کوبیده میشدند.بغض گلویم را فشرد.نمیتوانستم بی توجه از آن حادثه بگذرم.
صدای خنده های مادرم در خانه خالی بود،حال صدای آن باران لعنتی جای صدای فرشته خانه مان را پر کرده بود.آن باران بی رحم مادرم را از من گرفته بود.
نفسی عمیق کشیدم،کتم را پوشیدم ، هرچند فقط دستانش میتوانست گرمم کند؛دستان مادرم.وارد حیاط شدم.بغضم را فرو بردم.در همین حال صدای مادرم را میشنیدم:دخترم...دخترکم...اما..اینفقط صدایش بود.من خودش را میخواستم،خود واقعیش را . دیگر نمیتوانستم،نه!نمیتوانستم بغضم را نگه دارم.اشک از چشمانم جاری شد.
چشمان سرخ خود را بستم.به پدرم فکر کردم که آن غم بزرگ کمرش را خم کرده. همچنان باران پاییزی بر روی صورتم میخورد.آرام،با گریه،به ملودی باران گوش میکردم.باران از دل تنگم،از قصه هایم خبر داشت.خودش شاهد همه چیز بود،خودش میدانست با من و روزگارم چه کرده.حال چاره ای جز اینکه با من بگرید.تا شاید؛شاید تسکینم دهد.
موضوع: صدای باران
باز هم صدای باران می اید صدایی که سکوت اتاق را بر هم میزند صدایی سردو بی روح
همان صدایی که تلخی های زنگی ام را به یادم می اورد.
تنهایی سخت است .بارها خواستم این زندگی که بیشتر به جهنم شبیه است را تمام کنم.
خدایا جهنمت را به رخ من نکش من در این دنیا جهنم را بدون مادرم دیده ام.
اهسته اهسته قدم بر میدارم در اتاق را باز میکنم اتاق مادرم...اتاقی که تک تک وسایل ان برایم خاطره است این اتاق هنوز بوی مادرم را میدهد.پنجره اتاق را باز میکنم اه سردی میکشم قطره های باران روی صورتم میریزند بغض گلویم احساس خفگی به من میدهد دانه های اشک ارام ارام روی صورتم جاری میشوند.
از خانه بیرون میروم دلم میخواهد فریاد بزنم فریادی از عمق وجودم از این دنیا از این زندگی متنفرم دیگر روی صورتم فرقی بین اشک و باران نیست.
سردی هوا,قطره های باران درست مثل همان روز است همان روزی که مادرم را از من گرفتند و به زندان بردند.
تلخ است همه فکر کنند سرت شلوغ است و فقط خودت بدانی که چقدر تنهایی!
کاش یا این دنیا نبود یا من در این دنیا نبودم
کاش...
چشم هایم را میبندم از ته دل ارزو میکنم کاش فقط یک بار فقط یکبار دیگر مادرم را ببینم
چشم هایم را باز میکنم کسی را از دور میبینم که ارام ارام به سمت من می اید جلو تر میروم تا چهره اش را ببینم خیلی شبیه به مادرم است شاید...شاید خیالاتی شده ام اما نه خود مادرم است خوشحال میشوم پتویی که روی شانه هایم است را می اندازم و به سمت مادرم میروم او را بغل میکنم...
اری صدای باران همان صدایی که از اومتنفر بودم همان صدایی که برایم مثل قهوه تلخ بود و هیچ معنا و مفهومی نداشت ان صدایی که سردو بی روح بود برایم به صدایی گرم و گیرا تبدیل شده است خدایا شکرت به خاطر همه چیز...شکرت
موضوع انشا: صدای باران
پشت پنجره ى اتاقم نشسته بودم و به فکر فرو رفته بودم،بعد از چند لحظه به اسمان خیره شدم،اسمان ابری بود و ابرها به هم پیوسته بودند انگار میخواست رحمت الهى ببارد!؟! اری! پس از چند دقیقه باران شروع به باریدن کرد،صدای باران همانند صدای گیتار است که وقتی شروع به نواختن می کند باید تا انتها بنوازد تا تمام هستی را از خواب غفلت و سردرگمی بیدار کند،مانند ان روزی که وقتی امام حسین(ع) بارانی از سخنان خود را جاری کرد و باعث پایداری اسلام شد.
پس از چند دقیقه باران شدید و شدید تر شد به قدری که صدایش همانند سنگی بود که به شیشه برخورد میکرد و مرا میترساند.
شیشه های اتاقم عرق کرده بود پس از مدتی من شروع به نوشتن روی شیشه های عرق کرده ی اتاقم بودم،شعری را که در دوران ابتدائی اموخته بودم نوشتم:
باز باران با ترانه💦
با گهر های فراوان
میخورد بر بام خانه🏡
یادم أرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو أهو
می پریدم از سر جو
دور می گشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
از لب باد وزنده
داستان های نهانی
راز های زندگانی
موضوع انشا: صدای باران
به نام او
باز باران با ترانه میزند بربام خانه
صدای باران به سقف و شیشه خانه برخورد میکند من کنار پنجره دراز کشیده ام چشم هایم را میبندم و فقط گوش میکنم صدای بچه هایی که در کوچه بازی می کنند به گوش میرسد یکی از آن ها می گوید باران چه دلچسب است! راست میگفت باران بهاری یک چیز دیگری است! ناگهان سکوت خانه با شکستن شیشه می شکند از جا می پرم ولی توان باز کردن چشمهایم را ندارم صدای فریاد بچه ها می اید که فریاد می زنند ممد شیشه همسایه را شکست فراااار کنید! کوچه خلوت میشود باران کم کم بند می آید من دوباره دراز می کشم و گوش میکنم صدای کم رادیو از آن طرف خانه نظرم را جلب میکند میخواهم به سمتش بروم اما همه جا تاریک است از کوچه صدای یک وانتی کوچه را می لرزاند:هندونه هندونه به شرط چاقو! این صداها واقعا هیجان انگیز هستند اگر شما با دقت و عشق گوش دهید!
موضوع انشا: صدای باران
صدای باران...
صدایی به گوشم میخورد...
صدای چک چک ...
چک چک آب که هر لحظه صدایش بیشتر و ضربانش تند تر میشد...
در ساحل دریا قدم میزدم، قطره های باران به صورتم میخورد و نسیم دلپذیر بهاری قطرات را به خود جذب میکرد.
احساسی دلپذیری داشتم...
در آن هوای ابری و بارانی من فقط به گرمای وجود مادرم فکر میکردم...
مادرم همچون قطراتی است که همه ی وجودش را برای طبیعتش میدهد و همیشه برای فرزندانش آرزوی خوشبختی دارد...
من دریافته ام واقعا هیچ چیز جای مادر را نمیگیرد او با جان و دل به گل ها و درختانش همچون باران آب میدهد و سیرابش میکند...
از فکر خارج میشوم
و
به فکر باران میافتم.. کجایییی باران؟ رفت؟!
اشکالی ندارد...
او رفت ولی روزی باز میگردد...
خدایا شکر
موضوع انشا: صدای باران
شب گذشته همانند شب های دیگر بعد از اتمام یک روز طولانی در حال استراحت در اتاق خوابم بودم که ناگهان صدایی آشنا از بیرون خانه توجه مرا به خود جلب کرد.این صدا،صدای باران بود! صدای چک چک قطرات باران خواب را از سرم ربوده بود نمی توانستم چشمانم را با مردم خواب آلود شهر همراه سازم. هپچون کودکی با شور وشوق از جای خود برخاستم و به سمت پنجره ی اتاقم رفتم پنجره را باز کردم با باز کردن پنجره بادی خنک روح لطیفم را نوازش کرد. به اطرافم نگاه کردم باران آلودگی را از زمین پاک کرده و طراوت شادابی را به آن هدیه کرده بود.دوست داشتم با زمین همراه شوم و آلودگی ها رااز خود پاک کنم و زندگی دوباره به خود ببخشم . حال دیگر باران تمام شده بود اما هوا هنوز مملوء از بوی باران بود. دوباره به اتاقم بازگشتم حال با خود می اندیشم که چه خوب است ما انسان ها نیز گاهی همانند باران باشیم آلودگی رااز یک دیگر پاک وشادابی را به هم هدیه دهیم.پس بیاید باران باشیم
موضوع انشا: مادر
کلمه “مادر” فقط یک کلمه نیست، مادر که می گویی می توانی مزه عشق و مهربانی را روی زبانت احساس کنی، انگار خداوند دنیایی از دلسوزی و زیبایی و فداکاری را در یک کلمه خلاصه کرده و آن مادر است!
مادر یگانه همراه پس از خداوند است که از قبل از تولد با من بوده و همه عمرش یک لحظه از مراقبت و دل نگرانی من دست نکشیده است. در شادی ها با خنده من خندیده و در غم ها و لحظات سخت با من گریه کرده و دلداری ام داده است.
مانند یک دوست در تنهایی ها دستم را گرفته، مانند یک معلم هر آنچه می دانسته به من یاد داده، مانند یک مراقب اشتباهاتم را تذکر داده و برای این که به آرزوهایم برسم از آرزوهای خودش گذشته است.
مادرم فرشته ای است که خداوند بال هایش را گرفته و او را به شکل انسان به زمین فرستاده تا من هیچ وقت احساس تنهایی نکنم. فرشته ای که هروقت اشک روی صورتم جاری شد آن ها را پاک کرد و وقتی بیمار شدم پروانه وار کنارم چرخید و از من پرستاری کرد.
مادر عزیزم! اگرچه بهشت خدا زیر پای تو است اما من همه دنیایم را زیر پاهایت می گذارم و فرشی از محبت و قدردانی برایت پهن می کنم تا از روی آن عبور کنی و با دستانم تاج گلی با عطر وفا برایت می سازم و روی سرت می گذارم چون تو ملکه زندگی من هستی که هر چه دارم از وجود توست.
زحماتی که تو برایم کشیده ای بی نهایت است و من هرگز نمی توانم تا پایان عمرم حتی گوشه ای از آن ها را برایت جبران کنم اما همیشه تلاشم را خواهم کرد که فرزند خوبی برایت باشم و با موفقیت هایم شادی در دلت و لبخند روی لب هایت بنشانم.
دوستت دارم مادر عزیزتر از جانم!
نویسنده: فاطمه نصاری
موضوع انشا: مادر
چه کلمه ی خوبی وچه معنای بلندی.
اگرشمابخواهیداین کلمه راخلاصه کنیدبایدبدون درنگ همه ی خوبیهارامقابل ان بگویید:این است مادر
راستی اگرمادرنبودومهرمادری وجودنداشت چه کسی بی مادرقدم دراین جهان هستی می گذاشت وبی مهرمادرپرورش می یافت تصورنبوداودریک خانواده امکان پذیرنیست تعدادافرادیک خانواده چندنفرکه باشندخانه بدون مادرخالی است وان روح وصفاکه ازوجوداوست درخانه بی معناست هیچکس به اندازهی مادرصبروتحمل نداردچه باهمهٔ بدیهاوبدرفتاری هامی سازد،خشمگین نمیشودبانفرت ماراازخوددورنمی کند،دردلش محبتی نسبت به مانهفته است که پایان نمی یابدمادرعاشق فرزندخویش است این علاقه وعشقش زودگذرنیست اوعشق اسمانی دارداوست که درتربیت وپرورش ماتلاش بسیارمی کند.
ادیسون گفته است:تنهاچیزی که موجب موفقیت من گردیدتعلیمات وطرزتربیت مادرم بود.
نویسنده: فاطمه امیری
موضوع انشا: مادر
کلمه مادردر زندگی بهترین نغمه وصدایی است که در کل جهان همه دیوانه وار عاشق او هستند وقتی انسان زندگی را بدون اودر نظر میگیرد مانند این است که هیچ پشتیبانی ندارد مادر همچون گوهری در صدف است زندگی بدون مادر با اینکه جریان دارد ولی انسان سردرگم است واژه ی مادر یعنی دوست خوب واقعا بهترین دوست انسان مادر انسان است دوستی است جانسوز و مهربان اگر غمی داشته باشیم با دلداری ها وصدای او وآغوش پرمحبتش به آرامش میرسیم وقتی در آغوش او نفس میکشیم بوی زیبایی به مشاممان میخورد مادر یعنی زندگی مادر کلا مرجع تمام آرامش هاست مثلا وقتی نماز میخواند با صدایش آرامش میگیریم وقتی لالایی میگوید یا اص یک جا بنشیند همین که هست ودر هوایی که ما نفس میکشیم نفس میکشد باید خداوند را روزی هزار بار به خاطر وجودش درزندگی وگرما بخشیدن به زندگیمان شکر کنیم خدارا شکر میکنیم به خاطر این نعمت بزرگی که در زندگی ما گذاشته همه ی نعمت های خداوند خوب است ولی مادر یک چیز دیگر است عشق ومحبتی که مادر مخلصانه به فرزندانش میکند هیچ کس نمیتواند ان را به ما تزریق کند وقتی راهمان را گم میکنیم ودر سردرگمی به سر ببریم با آرامش به حرف دلمان گوش داده ومانند یک راهنما مارا راهنمایی میکند دل مادر همچون آب صاف وزلال است وهیچ تیرگی در دلش پیدا نمیشود هرچقدر انسان بزرگتر میشود قدر مادرش را بیشتر میداند وبیشتر به وجود مادر نیازمند میشود تا هست قدرش را نمیدانیم که چه ثروتی است در زندگی ولی وقتی انسان مادرش را ازدست بدهد ناامید میشود کاملا از زندگی می افتد وقتی چیزی را میخواهیم یا میخواهیم کاری کنیم ولی مادرمان صلاح نداند نباید کفر کنیم که ای کاش مادر نداشتم وراحت هرکجا دوست داشتم میرفتم شاید آن کار مسای باشد با آبروی ما اگر آبروی انسان برود اگر بمیرد بهتراز آن است که با نیش و کنایه مردم زندگی کند شاید مادر به خاطر بزرگی اش ودل نشکستن فرزندش به روی فرزندش نیاورد ولی آخر که چه پس تا هست قدرش را بدانیم وحتی شده جانمان و را فدایش کنیم چون گنج است واگر از دست بدهیم به راحتی به دست نمی آید الجنته تحت الاقدام امهات .بهشت زیر پای مادران است.
نویسنده: فاطمه نیازی
موضوع انشا: مادر
مادر کسی که نه ماه درد و رنج را برای سالم نگه داشتن تک تک ما برخود تحمل می کند و هنگام متولد شدنمان دردی می کشد که درکش برای ما حتی ذره ای امکان پذیر نیست،اما متولد شدن ما پایان کار نیست.
افسوس هرروز مادر برای عاقبت بخیری فرزندش در دنیا و اخرت بهانه ای است برای سفید شدن موهای گرانبهایش.
مادر کسی است که حتی هنگام مرگ عزیزانش یادش به فرزندانش هست که مبادا با چهره ی ناراحتش شور و شوق آنها را برهم ریزد.
شاید همین فرزندان دلیل خوبی باشند که هنگامی که از مادر پرسیدند چرا بهشت زیر پاهای توست جواب داد:بهشت در دستان من بود ولی برای بلند کردن فرزندم آنرا به زیر پاهایم گذاشتم.
درست است که می گویند مادر در زندگی مانند مداد است،کم کم تراش می خورد تاحضوری پر رنگتر داشته باشد در زنگی عزیزانش
تمام پیامبران با فرشتگان در ارتباط بودند و چهره ی انها را میدیدند چیزی که برای ما حتی برای چند لحظه هم ممکن نیست جز دیدن یک فرشته،مادر.
احتمالا تا کنون دستتان را در دست مادرتان گرفته اید و احساس شگفت انگیزی را درک کرده اید،درست مثل اینکه خون آرامش در تمام رگ های انسان شروع به دویدن می کند.
اما متاسفانه آزار و اذیت های هرروز ما به مادر قطره قطره از عمر ارزشمند او را می کاهد و وقتی قدر اورا می دانیم که دیگر برای بوسیدن دست هایش و ارامش گرفتن از شانه هایش دیر شده است.
موضوع انشا: مادر
گرپادشاه عالمی اخرگدای مادری
هنوزصدای دلسوزوگوش نوازش درگوشم می پیچد٬چه صدای ارامش بخشی است ازهمان کودکی صدایش چه زیباومهربان بود.هنوزم مهربان ودلنشین است بااین تفاوت ک بامرورزمان صدایش کمی لرزش پیداکرده است.مادریعنی ایثاروازخودگذشتگی چه شب هایی راکه برایم تاصبح بیدارماندی ولالایی خواندی ومن باگریه هایم خواب راازچشمانت گرفتم.مادریعنی امید٬عشق٬جاودانگی٬ای مادرعزیزم مادری ک همه جاهستی وبوی توارامش بخش دلم هست ای کسی که بهشت بی صبرانه منتظرومشتاق توست.مادرمهربانم چگونه تورابخوانم که پاسخگویی مهربانی هاوجان فشانی هایت برایم شودمادرعزیزبهشت زیرپای توست بدون شک هم خداوندنیزپاداشی مانندبهشت برایت فراهم کرده تاپاسخگویی خوبی هایت باشد.
مادرعزیزم ای کسی که هرچه درحدوستایش توگویم تلافی جانسوزی هایت نمی شودمادرعزیزم اگرپادشاه عالم بودم صدای خنده ات راسرودملی اعلام می کردم.
موضوع انشا: مادر
سرم را نه ظلم خم میکند نه ترس و نه مرگ سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شودمادر عزیزم.مادرم ای کسی که از ناراحتی وآسایش خود بریده ای وآن را در جهت بزرگ کردن من داده ای!ای کسی که وجود مقدست برایم همه چیز است،دوستت دارم.مادرم گوهری گرانبها،زیباو مقدس است.بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه ی چادر مادرم خوش بود اکنون بزرگ شده ام و مادرم را می خواهم نه برای گرفتن گوشه چادرش،می خواهم ابرهای تیره ی خودم را پاک کنم نه برای اینکه دلم خوش شود که می دانم نمی شود شاید دلم کمی با بوی خوش چادر مادم آرام بگیرد.حال نوجوانم ودرس می خوانم اما وقتی پیر شوم،مطمئنم تمام زندگی ام درد خواهد کرد و به جوش و خروش خواهد افتاد زیرا دلم نوازش ونسیم دست های نورانی و معطر مادرم را می خواهد.مادر موجود عجیبی است...می دانید چرا؟روزی پیش مادرم رفتم وگفتم:مامان یه چیزی بگم دعوام نمیکنی؟او گفت:چی دخترم؟؟گفتم:عروسکم را وقتی داشتم بازی میکردم خوردم زمین و شکستم.او با چهره ای خندان اما دست های خروشان به پاهایم زد.اماحدودا بعد از ۵دقیقه کنارم آمد مرا بغل کرد و من در دریای محبت مادرم غرق شدم.او به من گفت:دخترم می دانی چرا تورا زدم؟گفتم حتما به خاطر شکستن عروسک.او به من گفت:نه دخترم!!چون تورا خیلی دوست دارم و قلبم برای افتادن یک تار مویت تند تند می تپدو دلم از آسیب رسیدن به تو خود را به قفسه ی بدنم می زند.
موضوع انشا: مادر
مادر یعنی دلسوز و بی قرار،مادر یعنی امید در سختی ها،مادر یعنی رایحه خوش گل ها ، مادر یعنی تمام وجود ما.
ای که همه جا هستی و بوی تو ارامش بخش دلهاست . ای که پادشاهان قدرتمند گدای دستان تواند ای کسی که بهشت بی صبرانه مشتاق توست . بگو چگونه ستایش جان سوزی هایت را بکنم ،بگو چگونه شب هایی که در خواب ناز بود و تو بیدار ماندی را جبران کنم ،بگو چگونه دوایی باشم بر درد های زندگی ات .
ای مادرم بدان تا تو به بهشت نروی به بهشت نمیروم بدان پس از گذشت سالها ،سال مهرت در دلم جاری میماند .
دوستت دارم.
اشک های گوشه چشمت را هنگام موفقیتم دوست دارم ، نگاه مادرانه ات را هنگام جدایی دوست دارم و تا ابد محتاج دستانت هستم ، محتاج دستانی که سرم را نوازش میکرد ، محتاج دستانی که پارچه خنک بر پیشانی ام نهاد . حتی محتاج آن دستانی هستم که سیلی بر صورتم نهاد و راه بدو راست را به من نشان داد.
ای مادرم ، ای کسی که هر چه گویم تلافی جانسوزی هایت نمیشود .ای کسی که اوردن نامت پر افتخار تر از قهرمان شدن در جهان است به خاطر تمام خوبی هایی که در حقم کردی و نادیده گرفتم مرا ببخش .
*قسم بر جامه پاکی که از عشقت به تن کردم/ که تا جان در بن دارم فراموشت نخواهم کرد*
تقدیم به آنی که بهشت را در زیر گام هایش گسترانیدند.
موضوع انشا: مادر
پرسش ها:
1-مادر چه نقشی در زندگی ما دارد ؟
2-با مادر چگونه باید رفتار کرد ؟
3-اگر مادر نبود چه اتفاقی در زندگی ما می افتاد ؟
4-آیا می توانیم زحمات یک مادر را جبران کنیم؟
5-چرا در قرآن کریم نوشته شده است که بهشت زیر پای مادران است؟
6-چرا باید به حرفای مادرهایمان گوش بدهیم؟
7-چگونه در آینده می توانیم یک مادر موفق باشیم؟
8-حقوق یک مادر چیست؟
پرسش انتخاب شده:
1- مادر چه نقشی در زندگی ما دارد؟
2-با مادر چگونه باید رفتار کرد؟
3-چرا در قرآن کریم نوشته شده است که بهشت زیر پای مادران است؟
4-چرا باید به حرفای مادرهایمان گوش بدهیم؟
متن تولیدی:
همیشه مادرم برای من مثل یک دوست بود، یک دوست واقعی.. همیشه من بیشترین کسی که بهش اعتماد کرده ام مادرم است، چون که بیشتر از هر کس دیگری بهم مهر و محبت می کند.
رفتار من با مادرم، مانند دو دوست واقعی است. وقتی که من دچار مشکل می شوم اولین کسی که مشکلم را با آن درمیان می گذارم مادرم است، چون که می دانم تنها کسی که میتواند مرا از مشکلات رها کند مادرم است.
همه می دانیم که بهشت زیر پای مادران است، پس یعنی اینکه جایگاه یک مادر در نزد خداوند بالا است، پس باید احترام آن را نگهداریم، و نیز قدر آن را هم بدانیم.
یک مادر ،همیشه دوست دارد که فرزندش در زندگی موفق باشد،پس نباید ما همچین فکری به ذهنمان برسد که مادرها بدی مارا می خواهند، نه اینطور نیست،همیشه یک مادر خوبی و مصلحت فرزندش را می خواهد و دوست دارد که همیشه فرزندش انسان موفقی در زندگی باشد.
موضوع انشا: مادر
مادر یعنی دلسوز و بی قرار؛یعنی امید در سختی ها..مادر یعنی وجود ما
مادرم پادشاهان هم گدای دستان تو اند و بهشت بی صبرانه منتظر توست
دوستت دارم ،اشک گوشه چشمت را هنگام موفقیتم را دوست دارم...نگاه مادرانه ات را هنگام جدایی دوست دارم..تا ابد محتاج دستان تو ام حتی دستانی که سیلی بر صورتم نهاده تا راه راست و بد را به من نشان دهد...
مادرم بگو چگونه شب هایی را که در خواب ناز بودم و تو بیدار ماندی را جبران کنم!!بگو چگونه دوایی باشم بر تمام دردهای زندگی ات
ای مادرم ای کسی که اوردن نامت پر افتخار تر از قهرمان شدن در کل جهان است ...به خاطر تمام خوبی هایی که در حقم کردی و من نادیده گرفتم مرا ببخش...با تمام وجودم دوستت دارم
(دوستت دارم مادرم)
موضوع انشا: مادر
مادر واژه ای است به وسعت تمام هستی. مادر یعنی دردهای بی صدا،اشک های جاری بر گونه،یعنی بی خوابی ها،بیداری ها،بیتابی ها.یعنی آنکه جان میبخشد به طفلش با شهدی از جانش.
آنگاه که روی زیبای تورا میبینم تمام شادی های دنیا برای یک لحظه در جسمم می گنجدوهرغم وغصه ای ازیادم محو میشود.خانه ای که مادر ندارد خانه نمیشود،مادراست که به خانه وخانواده گرمی میبخشد.
ازیاد نمیبرم، دستی که مهربانی را به من آموخت وچشمی،که عشق رابرایم نمایان کرد. با دشمنانم دشمن وبا دوستانم دوست است آری اوست که اگر کسی ذره ای به من آسیب بزنت همچون شیری می غرد واو را میدرد.
کسی چه میداند ، چه میگذرد بر دل مادر آن شب که بیماری وتب داری وآن روز که غم داری وغصه میخوری؟
جز او نمیبینم پناهی برای دل بی پناهم ونمیشناسم کسی را که بیشتر از خودت نگران توست.
تنها کسی میداند که اشتباه کرده ای وبازهم از تو دفاع خواهد کرد مادر است مادرم دوست داشتن تو دل نمی خواهد، جان میخواهدجان به جانم کنند دوستت دارم
اگر گاهی از سر نادانی دلت راشکستم واشک چشمان مهربانت را جاری کردم، بازهم مثل همیشه تو ببخش که تو بعد از خدا تنها پناهمی.
میدانم که اگر به بالاترین نقطه برسم بازهم آرامشم را از قعر چشمانت میگیرم.کاش همیشه باشی تا نبینم رنگ غم را.
مادرم تا وقتی توپشتم هستی دیگر مهم نیست چه کسانی جلوی رویم هستند.
موضوع انشا: مادر
مادر کلمه است که هر انسان آگاه به آن آشنایی کامل دارد. هر انسان از آوان طفولیت الی آخرین ساعت حیات خویش در فکر واندیشه این گوهر زیبا وگرانبها می باشد زمانیکه انسان پا به عرصه حیات و زندگی میگذارد همین مادر است که طفل خویش را با یک عالم مشکلات زنده گی تربیه وپرورش داده تا باشد مصدر خدمت برای خود وجامعه خویش گردد. شب زنده داری های مادر در آوان طفولیت بخاطر صحت وسلامتی طفلش وباخبری از آن هزاران تکالیف جدی دیگر که هر لحظه حیات طفل را به مخاطره می اندازد یکی از اعمالی به حساب میرود که هر انسان داردای ضمیر روشن ولو هر قدر مصدر خدمت برای مادر خویش گردد بازهم ناچیز خواهد بود. و آرزوی همیشه گی مادر باخبری از طفلش است . مادر مقدس ترین موجود روی زمین به شمار رفته و مادر زیبا ترین وگرانبها ترین هدیه الهی است که برای هرکس به ارمغان آورده است. وهر لحظه اطاعت وعبادت این موجود پاک ومقدس هر انسان روشنفکر لازم می باشد و هرکس اگر خواهان کسب رضای خداوند متعال(ج) باشد با ید به بهترین صورت اطاعت واحترام مادر را داشته باشد. تلخ ترین لحظه عمر، لحظه مرگ مادر است و آغوش مادر گرم ترین جای برای زیستن است. مادر نه بلکه پسر خودرا نه ماه در شکم خود حمل میکند بلکه بیخوابی های مادر که برطفلش میکشد اصلاً جبران نمیشود. پیامبر اکرم (ص) می فرماید که اگر من مادر خودرا به آغوش خود گرفته هفتاد دور خانه خدارا طواف کنم باز هم ناچیز خواهد یک شب بیخوابی مادر جبران نمیشود، یعنی زحمات که مادر بر اولاد خویش میکشد جبران ناپذیر است. ومادر تمام زنده گی اش را فدای اولاد خویش میکند تا یک اولاد های خوب وبا تربیه تحویل به جامعه بدهد، زیرا که چه خوش گفته اند که: بهشت زیر پای مادران است.
پس بر ما لازم است تا همیشه به این گوهر زیبا ومقدس احترام داشته و عملی را انجام ندهیم که باعث رنجش ایشان گردد. پس ما چرا به پدر ومادر خود احترام نکنیم؟ ما چرا تابع امر مادر یا از سخن های مادر بی اطاعتی کنیم؟ پس جوانان وخواننده گان محترم امیدوام همیشه مصدر خدمت برای مادر وجامعه خود باشید وامیدوارم که نظر تان را در این مورد بیا نمایید پس جوانان عزیز تا بع امر مادر تان باشید تا بهشت نصیب تان شود. ویک چیز دیگر را که یاد آور شوم جوانان وعزیزان که به پدر ومادر خود احترام نمی کند ویا تابع امر مادر خود نمی باشد و یا از امر مادر بی اطاعتی میکند دلیلش چیست؟ امید وارم که دلیلش را بگوید که چرا بی اطاعتی میکند. مادر ای کسی که راحتی و آسایش خود را برای بزرگ کردن من فدا نمودی ای وجود مقدسی که شبها بی خوابی ...
موضوع انشا: مادر
سرم را نه ظلم می تواند خم کند، نه ترس و نه مرگ” سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادر عزیزم.
مادرم ای کسی که از راحتی و آسایش خود بریده ای و آن را در جهت بزرگ کردن من داده ای! ای کسی که وجود مقدست برایم همه چیز است، دوستت دارم.
مادر گوهری گرانبها، زیبا و مقدس است.
بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه ی چادر مادرم خوش بود اکنون بزرگ شده ام و مادرم را می خواهم نه برای گرفتن گوشه ی چادر مادرم، می خواهم باران ابرهای تیره ی خودم را پاک کنم نه برای این که دلم خوش شود که می دانم نمی شود شاید دلم کمی با بوی خوش چادر مادرم آرام بگیرد.
حال نوجوانم و درس می خوانم اما وقتی پیر شوم، مطمئنم تمام زندگی ام درد خواهد کرد و به جوش و خروش خواهد افتاد زیرا دلم نوازش و نسیم دست های نورانی و معطر مادرم را می خواهد.
مادر موجود عجیبی ست… می دانید چرا؟ روزی پیش مادرم رفتم و گفتم: مامان یه چیزی بگم منو دعوا نمیکنی؟ او گفت: چی پسرم؟؟ گفتم: دوچرخه ام را شکسته ام. او با چهره ای خندان اما دست های خروشان به پاهایم ضربه زد.
اما به خدا قسم حدودا بعد از 5 دقیقه کنارم آمد و مرا بغل کرد و من در دریای محبت مادرم غرق شدم.
او به من گفت: پسرم می دانی چرا تورا زدم؟ گفتم حتما به خاطر شکستن دوچرخه. او گفت: نه پسرم!! چون تورا خیلی دوست دارم و قلبم برای افتادن یک تار مویت تند تند می تپد و دلم از آسیب رسیدن به تو خود را به قفسه ی بدنم می زند.
من منظور مادرم را الان می فهمم.
من وقتی که شب ها می خوابم مادرم دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا وقتی گهواره را تکان می دهد عرش خدا به لرزه در می آید و فرشتگان سکوت می کنند تا زیباترین نغمه ی نوازش را بشنوند.
مادرم من چشم به راه لبخند پر غرور و درخشان تو هستم،
لبخندی که هر گرهی را باز می کند. برای تمام لحظاتی که به خاطر من رنج کشیده ای متاسفم! اما بعد از طوفان های کودکی، این آرامش است که پا برجا خواهد ماند.
نبودن تو، فقط نبودن تو نیست؛ نبودن خیلی چیزهاست: کلاه روی سرمان نمی ماند،
پول در جیبمان دوام نمی آورد، نمک از نان و خنکی از آب می رود، ما بدون تو فقیر می شویم مادر.
دست پر مهر مادر، تنها دستی ست که اگر از دنیا، کوتاهم باشد، از تمام دست ها بلند تر است.
آدم ها وقتی کودک اند، می خواهند برای مادرشان هدیه بخرند؛ اما پول ندارند…
وقتی بزرگ می شوند، پول دارند ولی وقت هدیه خریدن ندارند…
وقتی که پیر می شوند، پول دارند؛ وقت هم دارند؛ ولی دیگر مادر ندارند...
موضوع انشا: مادر
مادریعنی چه؟مادرچگونه انسانی است؟آیا مادر ملکه مهربانی است؟ فداکاری مادر را چگونه می توان توصیف کرد؟
می خواهم درمورد مادر این فرشته زمین چند کلمه بنویسم مادری که (نه)ماه مرا در دل خود پرورانده وحالا که به دنیا آورده وبه این سن رسانده می خواهم چند کلمه بنویسم اوست که موقع بیماری فرزند بالای سرش می نشیند که فرزند موقع صدا زدن کنارش باشد مادر چه کسی است که فرزند در کنار او آرامشی پیدا می کند واو را قهرمان می داند این مادر است که مانند شمع می سوزد ولی هیچ وقت از وظیفه مادری کنار نمیکشد اکنون ۱۵سال است که نمی دانم چگونه از این فرشته زمینی تشکر کنم مادری که جوانی اش را به پای جوانیم گذاشت
«گر پادشاه عالمی آخر گدای مادری»
دوستت دارم مادر
موضوع انشا: من ایرانی ام
من یک دختر ایرانی ام ,و با صدای بلند ایرانی بودنم را فریاد میزنم ,من ایرانی نسل کوروشم و سرلوحه ی زندگیم گفتار نیک و پندار نیک و رفتار نیک است ب هموطنی با آرش کمانگیر و غرق شدن در حماسه های شاهنامه ب خود میبالم , من با رستم بر مرگ سهراب میگریم ,به سنگ تراشه های بیستون و حکایت های شیرین و فرهاد زانوی احترام خم میکنم ,غرور خود را همچون قله ی دماوند میبینم و زاینده روده پیر و خسته و بی جان را سر تعظیم فرود می آورم من از نسل فرسنگها فرهنگ کهنم بر خود میبالم بر پارسی زبان بودنم ب سربند آریایی داشتنم و بیرق زیبای وطنم ,من ایرانم را دوست دارم من عاشق نام وطنم ایرانم , من ب خود اجازه نخواهم داد ک فرهنگهای ماشینی و دستنوشته شده ی غرب ب قصد زدودن فرهنگه ریشه دارم در جان من رسوخ کند,مبارزه میکنم ,مبارزه میکنم با هر آنچه ک میراث تاریخ آن را ب من سپرده من امانتداره این فرهنگ چندین هزارساله ام من امانتدار یک نسل کهنم,نسلی از جنس انسانیت و شرافت نسلی از بزرگمردان و شیرزنانی ک شاید تاریخ دیگر در دنیا نظیرش را نبیند سرزمین من سرزمین شجاعت و شرف است من لباس شرافتم را نمیفروشم . من ایرانی ام و بر ایرانی بودنم افتخار میکنم دستانمان را در دست هم محکم زنجیر کنیم حریمی بسازیم دور تا دور وطن ونگذاریم هیچ خار و خاشاکی ب نام تمدن نوین وارد وطنمان شود ک چیزی نیست جز تیشه ای ب ظاهر زیبا ب ریشه ی فرهنگ غنی ایران.ایرانی باشیم ایرانی بمانیم و ایرانی رفتار کنیم و مدام با خود زمزمه کنیم ؛ک من وارث تمدن ناب وطنم ,من موظف ب رساندن ب نسل بعدم ,ایرانی باشیم و عاشق ایران ب معنی واقعی کلمه باشیم
وطنم دوستت دارم
موضوع انشا: خانه
مقدمه: دراین سقف بزرگ که در هرثانیه اش نفسی می میمیرد و نفسی می اید بایدکه جایی باشدتابا خیال راحت و دلی اسوده روزهای زندگی را سپری کنیم و برگ جدیدی اززندگی را ورق بزنیم،به اسم خانه…
متن انشا: اگرخانه را معنی کنیم می شود سقفی بالای سرمان تامحفوظ باشیم از اسمان بزرگ که گاهی از سرخشم سرما وطوفان و سیل نازل می کند و گاهی ازسرعشق باران و برکت!چرامی گوییم گاهی!زیراکه زمانی ماخانه ایی داریم باسقفی بلندودیوارهای سنگی و جایی گرم و نرم تاازسرماو طوفان در امان باشیمو.اسیبی به مانرسدمی توان معنی کرداسمان برایم برکت نازل کرده است.امازمانی که درگوشه ایی ازدنیا روی یک تکه ی کاغذیا کارتن درکوچه وخیابان که تنهاسقف بالای سرمان اسمان است و ازفقرو تنگدستی اشیانه ایی جزان نداریم می شودخشم!و چرا خشم!خشم خدابرای این ناعدالتی بین بندگانش…..
عده ایی خانه های مرفح و بزرگ دارندو عده ایی زیرپایشان فرشی ژنده و پاره…
خانه یعنی جایی که دران ارامش روح و جان برقراراست به همراه خانواده و مهرو علاقه به یکدیگر…خانه یعنی دورهم بنشینیم با دلی گرم و. خوش غذایی بخوریم و از کارو بار و یار سخن بگوییم وکنارهم بخندیم و گریه کنیم ودرکنارهم و پشت هم قدم برداریم و مسیرزندگی را سپری کنیم.خانه یعنی جایی که با دلی اسوده سربربالین بگذاریم و بادلی خوش سرازبالش برداریم….
خانه یعنی همان دستان پرمهرپدرو مادرم که مرا در اغوش می گیرند و همچون سپری از من مراقبت می کنند.
نتیجه گیری: خانه یعنی جایی که من باعشق و ارامش و دلی خوش ومهربان چشم به دنیابازمی کنم و از دنیا می بندیم واین چقدرخوب می شد که همیشه یادم باشدیکی هست که می توان باکارهرچندکوچک من شاد شودو کمکی کرده باشیم.پس یادمان باشدهمیشه به کسانی که ازماپایین ترهستند وبه کمک مانیاز دارندکمک می کنیم و دل انها راهرچندکوچک شادکنیم
موضوع انشا: خانه
خانه یعنی آرامش،یعنی سقفی برای زندگی و زندگی یعنی یک قلب پر از خوشبختی.
خانه ها انواع مختلفی دارند مانند خانه قدیمی و ویلایی:سقفی که زیرش آدم هایی زندگی می کنند که دغدغه هایشان فقط خودشان نیستند که شادی و ناراحتی دیگران هم برایشان مهم است نه مثل بعضی آدم های امروزی که در دنیای خودشان غرق هستند.گرمی خانه هایشان را هیچ بخاری نمی تواند جبران کند و هیچ وسیله ی سرماشینی نمی تواند گرمی اش را کم کند.خانه هایی که حیاط اش پر از درختان انگور و گلهای یاس و تخت چوبی که همیشه چایی اش به راه است.
خانه آپارتمانی:برگ دیگری از خانه است که شاید کوچک باشد و لی این کوچکی دلهای اهالی خانه را بهم نزدیک کرده است.از هر پله که بالا میروی انگار یک پله به خدایت نزدیک تری،انگار هرچه بالاتر روی،لمس آنچه رو که می خواهی راحت تر است.
خانه ساحلی:خانه ای که پنجره اش رو به ساحلی باز می شود که صدای موجش تو را صبح بیدار کند و خنکای نسیمی که روحت را نوازش دهد.
کافی است چشمانت را ببندی تا صدای موجها زیباییشان را به رخ بکشندوچه لذت بخش است وقتی دلت تنگ است به دور از همه مشغله ها و دل آشوبی ها دل به دریا بزنی و آرام آرام در ساحل،قدم بر داری و به چیزهایی فک کنی که مدتی است در دفتر خاطره قلب و ذهنت خاک میخورد.
خانه هر کجا باشد به هرشکلی باشد مهم محبت و مهربانی است که دل ها را بهم نزدیک می کند.
موضوع انشا: خانه
جهان که طلوع می کند خودت رادر مکانی میابی که بی شک از آن توست.
صاحب صدای سبزش هستی،دیوار هایش افتخار می کنند که تکیه گاه تو بوده اند.
خانه ای از جنس باران که پنجره هایش در از خورشیدوآفتاب به روی تو می گشایند،آینه هایش هر روز فقط تورا تکثیر مکنند.
خانه ای که تمام چهار فصلش،بهار است.شب هایش تابستانی خنک در باغچه زیبایش پدید می آورد.در این خانه،کسی برای دوست داشتن دنبال دلیل نمیگردد،همه خالصانه یکدیگر را دوست دارند.آنها یکدیگر را نگاه نمی کنند، آنها قضاوت نمی کنند،آنها دلهاشان همانند شانه هایشان بهم نزدیک است.
خانه ای از ایمان و عشق به خدا که طلوع ایمان ، پیشانی عشق را گرم نگه می دارد. خانه ای سرشار از کمال و شکوفه های سپید و جوان . آسمان خانه ، فروتنی اش را با عشق به سر اهالی اش می ریزد،باغچه اش ، درختان را در آغوش می گیرد، وقتی ابرها دلتنگ می شوند ومی بارند.
خانه، زیباست ،زشت نیست،زشت آنجاست که زیبایی رابه جماعت تماشا نشوی.
موضوع انشا: خانه
مقدمه:
دراین سقف بزرگ که در هرثانیه اش نفسی می میمیرد و نفسی می اید بایدکه جایی باشدتابا خیال راحت و دلی اسوده روزهای زندگی را سپری کنیم و برگ جدیدی اززندگی را ورق بزنیم،به اسم خانه…
متن انشا:
اگرخانه را معنی کنیم می شود سقفی بالای سرمان تامحفوظ باشیم از اسمان بزرگ که گاهی از سرخشم سرما وطوفان و سیل نازل می کند و گاهی ازسرعشق باران و برکت!چرامی گوییم گاهی!زیراکه زمانی ماخانه ایی داریم باسقفی بلندودیوارهای سنگی و جایی گرم و نرم تاازسرماو طوفان در امان باشیمو.اسیبی به مانرسدمی توان معنی کرداسمان برایم برکت نازل کرده است.امازمانی که درگوشه ایی ازدنیا روی یک تکه ی کاغذیا کارتن درکوچه وخیابان که تنهاسقف بالای سرمان اسمان است و ازفقرو تنگدستی اشیانه ایی جزان نداریم می شودخشم!و چرا خشم!خشم خدابرای این ناعدالتی بین بندگانش…..
عده ایی خانه های مرفح و بزرگ دارندو عده ایی زیرپایشان فرشی ژنده و پاره…
خانه یعنی جایی که دران ارامش روح و جان برقراراست به همراه خانواده و مهرو علاقه به یکدیگر…خانه یعنی دورهم بنشینیم با دلی گرم و. خوش غذایی بخوریم و از کارو بار و یار سخن بگوییم وکنارهم بخندیم و گریه کنیم ودرکنارهم و پشت هم قدم برداریم و مسیرزندگی را سپری کنیم.خانه یعنی جایی که با دلی اسوده سربربالین بگذاریم و بادلی خوش سرازبالش برداریم….
خانه یعنی همان دستان پرمهرپدرو مادرم که مرا در اغوش می گیرند و همچون سپری از من مراقبت می کنند.
نتیجه گیری:
خانه یعنی جایی که من باعشق و ارامش و دلی خوش ومهربان چشم به دنیابازمی کنم و از دنیا می بندیم واین چقدرخوب می شد که همیشه یادم باشدیکی هست که می توان باکارهرچندکوچک من شاد شودو کمکی کرده باشیم.پس یادمان باشدهمیشه به کسانی که ازماپایین ترهستند وبه کمک مانیاز دارندکمک می کنیم و دل انها راهرچندکوچک شادکنیم.
موضوع انشا: یلدا
دروغ چرا، از بچگی که شب کریسمس خارجیها را میدیدم، خیلی حسودیام میشد. بخصوص اگر کریسمسشان با برف سفید زیبا همراه میشد.
آن بابانوئلی که از دودکش خانهها میآمد پایین و بچهها را با هدیههایش غافلگیر میکرد، دلم را آب میکرد. میدانستم بابانوئل ریشهایش مصنوعی است، میدانستم شاید پدر خانواده باشد که شال و کلاه کرده تا بچهها را شاد کند، اما همیشه آرزو داشتم ما هم از این جشنها داشتیم.
رفته بودم یک کشور خارجی داخل آسانسور هتل که شدم دیدم دو کدو تنبل زیبا را تزیین کرده گذاشتهاند دو طرف آن، تازه یادم آمد دو طرف رسپشن هتل هم چند کدوی تزیین شده بود. همراهم که تعجب مرا دید گفت این روزها اینجا جشن کدوست.
جشن کدو!
هر کس بود بهحال خوششان غبطه میخورد.
چرا آنجا همهاش جشن بود و ما همهاش عزا؟
چرا آنها دنبال بهانهای برای خندیدن بودند، ما دنبال بهانهای برای گریه کردن!
چرا آنها اینهمه جشن داشتند و ما نداشتیم.
خیلی طول کشید تا فهمیدم ما هم خیلی جشن داشتهایم که از ما دزدیده بودندشان. ما هم مثل کریسمس داشتهایم، شب چله.
ما هم مثل جشن کدو داشتهایم، جشن انار، جشن برنج، جشن هندوانه، جشن مهرگان، جشن باران...
ما هم جشن هالوین داشتهایم، چهارشنبهسوری، جشن آتش، جشن خنده، جشن آواز، ما سیزدهبدر داشتهایم که هیچ جای دنیا نداشتند، ما یک هفته جشن برای هر عروسی داشتیم، ما حنابندان داشتیم، ما جشن درِ حمام داماد را داشتیم، ما جشن خواستگاری، جشن بلهبرون، جشن نامزدی، جشن و دلخوشیهای زیاد، دورهمیها داشتیم، اما همه را از ما دزدیده بودند.
ما سفره هفتسین داشتیم، ما قطار جهازی داشتیم، ما از بغل هم جدا نمیشدیم!
یکی را گفته بودند آتشپرستی است، یکی را شاهنشاهی، یکی را شرک، یکی را لهو و لعب! و برای ما از فرهنگ غریبهها و بیگانهها کلی عزا و گریه آورده بودند.
چقدر طول کشید تا فهمیدم لازم نبوده برای کریسمس آنها، برای هالوینشان، برای جشن کدو، برای دیوالیشان حرص بخورم.
ما از شادترین مردم دنیا بودیم و هنوز هم میتوانیم باشیم.
همین شد که سالها بود امکان نداشت برای شب یلدا همه اطرافیان را دعوت نکنم. امکان نداشت به بچهها نگویم نگران فردا نباشند، نروند مدرسه، نروند دانشگاه.
سالها بود هر کس هر سازی را یاد گرفته بود، هر ترانهای را حفظ کرده بود، باید برای شب چله میآورد خانه ما.
آجیل گرانقیمت نداشتیم، ولی تخمه آفتابگردان که بود، میوههای ارزان که بود، دلهای خوش که بود، عود و اسپند، پدر بزرگ و مادر بزرگ که بودند.
دو سال است کرونا همه چیزمان را به هم ریخته. دلمان برای آن شبهای یلدا تنگ شده. جشن را که نمیشود دیگر مجازی گرفت، پدر بزرگ و مادر بزرگ را که نمیشود مجازی بوسید.
کرونا که برود دیگر نمیگذاریم این جشنها را از ما بدزدند.
نمیگذاریم همهاش سیاهپوش باشیم.
بلندترین شب سال را دوباره میکنیم عاشقانهترین شب سالمان.
شب یلدا، مثل نوروز، شب دل زندههاست.
شب چله تنها یک شب است، ۳۶۴ شب منتظر ماندهایم تا برسد، روزشماری کردهایم برای آمدنش.
آنها که نمیدانند، آنها که نمیفهمندش، چه میدانند اصلا دل چیست، چه میدانند مهر چیست، چه میدانند عشق چیست، ایران چیست...
ما در همین روزها کرونایی هم شب یلدا را در خانوادههای کوچکمان میگیریم.
ولی برای پساکرونا برنامهها داریم...
ما ملت عشقیم
ملت شادی
ملت جشنهای رنگارنگ
ما ایرانی هستیم
خدایا شکرت
_______________________________
یلدا (:
شمایلدارو چطور تصور میکنید؟دختری با پیراهنی از جنس سرما ، چشم هایی با تیله های نارنجی ،موهای سفید و سبدی پر از انار و فال حافظ؟زاده ی آذر؟ نه جانم ، تمام تصوراتت از یلدا را دور بریز ، اصلا چطور جرئت میکنی که یلدا را اینگونه تصور کنی؟ چه کسی چشم های مشکی اش را جای دوچشم نارنجی می دهد؟ باورکنیدگیسوان یلدا سفید نیست ، بلکه خرمایی و لختی موهایش را از عمه های عزیز تر از جانش به ارث برده ،خداراشکر که مثل بعضی ها بجای مو پشم گوسفند ندارد .
ولی خدایی تصورتان از سبد پر از انار و فال حافظ باعث میشود آدم از خنده فر بخورد. یلدای بخت برگشته اگر دستش از دسته سنگینی کتاب میکروی زیست به فنا نرود ،چششم حالا به خاطر روی گل شما سبد هم در دست میگیرد ، اماااا اماااا ،انارو فال حافظش با خودتان، اولا که ما در خانه فال حافظو یاری و نگه دار نداریم دوما انار هم به علت نوسانات ارز و صعود بی سابقه ی نرخ دلار الان حکم یاقوت را دارد،ربطش را هم فقط خود فروشندگان میدانند و بس، شاید هم پوست انارها چرمه صادره از خارج باشد ،به هر حال نمیدانم لطفا مرا در خرج نیندازیدو انار را بخرید ،اعصاب مصاب هم ندارم.راستی تنها شباهت من با یلدای در فکرتان دراین است که شکر خدا در ۴فصل سال بدن من یخ است ،اصلا یخ که هیچی ،قطب جنوب برای من تفریحات در سواحل گرم آنتالیا محسوب میشود .قابل توجهتان تولد من شب یلدا نیست ،یلدای عزیزتان زاده ی۱۶ آبان است😌
منتظر کادوهای سبزتان هستم!
نویسنده :یلدا طاهری - دبیر:خانم فرحنوش شجاعی - دهم تجربی مدرسه ستایش
موضوع انشا: پیشینه شب یلدا
چله و جشنهایی که در این شب برگزار میشود، یک سنت باستانی است. مردم روزگاران دور و گذشته، که کشاورزی، بنیان زندگی آنان را تشکیل میداد و در طول سال با سپری شدن فصلها و تضادهای طبیعی خوی داشتند، بر اثر تجربه و گذشت زمان توانستند کارها و فعالیتهای خود را با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت و حرکت و قرار ستارگان تنظیم کنند.آنان ملاحظه میکردند که در بعضی ایام و فصول روزها بسیار بلند میشود و در نتیجه در آن روزها، از روشنی و نور خورشید بیشتر میتوانستند استفاده کنند. این اعتقاد پدید آمد که نور و روشنایی و تابش خورشید نماد نیک و موافق بوده و با تاریکی و ظلمت شب در نبرد و کشمکشاند. مردم دوران باستان و از جمله اقوام آریایی، از هند و ایرانی – هند و اروپایی، دریافتند که کوتاهترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلافاصله پس از آن روزها به تدریج بلندتر و شبها کوتاهتر میشوند، از همین رو آنرا شب زایش خورشید (مهر) نامیده و آنرا آغاز سال قرار دادند کریسمس مسیحیان نیز ریشه در همین اعتقاد دارد{مدرک}در دوران کهن فرهنگ اوستایی، سال با فصل سرد شروع میشد و در اوستا، واژه Sareda, Saredha «سَرِدَ» یا «سَرِذَ» که مفهوم «سال» را افاده میکند، خود به معنای «سرد» است و این به معنی بشارت پیروزی اورمزد بر اهریمن و روشنی بر تاریکی است. در برهان قاطع ذیل واژه «یلدا» چنین آمده است:یلدا شب اول زمستان و شب آخر پاییز است که اول جَدی و آخر قوس باشد و آن درازترین شبهاست در تمام سال و در آن شب و یا نزدیک به آن شب، آفتاب به برج جدی تحویل میکند و گویند آن شب بهغایت شوم و نامبارک میباشد و بعضی گفتهاند شب یلدا یازدهم جدی است.تاریکی نماینده اهریمن بود و چون در طولانیترین شب سال، تاریکی اهریمنی بیشتر میپاید، این شب برای ایرانیان نحس بود و چون فرا میرسید، آتش میافروختند تا تاریکی و عاملان اهریمنی و شیطانی نابود شده و بگریزند، مردم گرد هم جمع شده و شب را با خوردن، نوشیدن، شادی و پایکوبی و گفتگو به سر میآوردند و خوانی ویژه میگستردند، هرآنچه میوه تازه فصل که نگاهداری شده بود و میوههای خشک در سفره مینهادند. سفره شب یلدا، «میَزد» Myazd نام داشت و شامل میوههای تر و خشک، نیز آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork که از لوازم این جشن و ولیمه بود، به افتخار و ویژگی «اورمزد» و «مهر» یا خورشید برگزار میشد. در آیینهای ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی میگستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآوردهها و فراوردههای خوردنی فصل و خوراکهای گوناگون، خوراک مقدس مانند «میزد» نیز نهاده میشد.
موضوع انشا: یلداى خود را چگونه گذراندید؟
با سلام خدمت آموزگار خوب و دوستان عزیزم!
یلدا به ما خیلى خوش گذشت،
دور هم بودیم و تا تونستیم خوردیم و خندیدیم ،
فال هم گرفتیم!
البته پدرم میگفت شایعه شده که هندوانه ها را یه کسایى ارزون خریدن و انبار کردن که گرون بفروشن،
به همین دلیل من نخریدم تا با مفاسد اقتصادى مبارزه کنم!
مادرم هم گفت: خوب کارى کردى و به من گفت:
عکس یک هندوانه بکش بگذاریم تو سفره یلدا،
منم کشیدم خوشگل شد!
مامان گفت: تو روزنامه خوندم که دونه هاى انار دل درد میاره،
براى همین نخریدم!
مادر من خیلى به سلامتى خانواده اهمیت میدهد!
خواهرم عکس یه انار رو از تو روزنامه کند گذاشت تو سفره،
یه انار بزرگ که دونه هاش سیاه بود!
مامان گفت: شب نمیشه آجیل خورد سر دلتون سنگین میشه و خوابهاى بد می بینید براى همین فقط نخود چى و کشمش خریدم ک خیلى هم خاصیت دارد،
مادرم خیلى مهربان است!
مادرم گفت: رفتم میوه فروشى که میوه بخرم خیلى شلوغ بود منصرف شدم،
مامان پرتقال و سیبى رو که داشتیم مثل گل درست کرده بود و توى بشقاب چیده بود خیلى قشنگ شده بود دلمون نمیامد بخوریم ولى مامان گفت:
بخورین که نمونه میکروب میگیره،
مامانم خیلى با سلیقه هست!
بابا آخر شب فال حافظ گرفت،
همش یادم نیست ولى اولش میگفت:
مژده اى دل که مسیحا نفسى میاید!
خلاصه یلداى خوبى بود ،چون ما دل درد نگرفتیم، خوابهاى بد هم ندیدیم، تازه با مفاسد اقتصادى هم مبارزه کردیم!
این بود انشاى من امیدوارم خوشتان آمده باشد!
معلم گفت: آفرین پسرم خوب بود اینم یه نمره ۲۰
دانش آموزى از ته کلاس گفت:
آقا اجازه سرما خوردین؟
معلم گفت:
چطور ؟
شاگرد گفت:
آخه آقا اجازه . . .
از چشمتون داره اشک میاد
معلم گفت: آره یادم نبود که سرما خوردم!
موضوع انشا: شب یلدا
شب یَلدا یا شب چلّه بلندترین شب سال در نیمکره شمالی زمین است. این شب به زمان بین غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز پاییز) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان) اطلاق میشود. ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام شب یلدا را جشن میگیرند.
واژه «یلدا» به معنای «زایش زادروز» و تولد است. ایرانیان باستان با این باور که فردای شب یلدا با دمیدن خورشید، روزها بلندتر میشوند و تابش نور ایزدی افزونی مییابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید میخواندند و برای آن جشن بزرگی برپا میکردند و از این رو به دهمین ماه سال دی ( دی در دین زرتشتی به معنی دادار و آفریننده) میگفتند که ماه تولد خورشید بود.
ایرانیان باستان بر این اعتقاد هستند که یلدا که یکی از خدا های مرد انان است در فردای این شب به وجود می اید و خون گاو مقدس را می ریزد و در زمانی که خون ان گاو به زمین می رسد ریشه گیاهان در زیر زمین سر سبز می شوند و در فصل بهار به رویت ایرانیان در می ایداو یلدا با شیطان به جنگ می ایستد و از مردم عادی را تحت مراقبت قرار می دهد. یلدا و جشنهایی که در این شب برگزار میشود، یک سنت باستانی است. مردم روزگاران دور و گذشته، که کشاورزی، بنیان زندگی آنان را تشکیل میداد و در طول سال با سپری شدن فصلها و تضادهای طبیعی خوی داشتند، بر اثر تجربه و گذشت زمان توانستند کارها و فعالیتهای خود را با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت و حرکت و قرار ستارگان تنظیم کنند.
آنان ملاحظه میکردند که در بعضی ایام و فصول روزها بسیار بلند میشود و در نتیجه در آن روزها، از روشنی و نور خورشید بیشتر میتوانستند استفاده کنند. این اعتقاد پدید آمد که نور و روشنایی و تابش خورشید نماد نیک و موافق بوده و با تاریکی و ظلمت شب در نبرد و کشمکشاند. مردم دوران باستان و از جمله اقوام آریایی، از هند و ایرانی – هند و اروپایی، دریافتند که کوتاهترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلافاصله پس از آن روزها به تدریج بلندتر و شبها کوتاهتر میشوند، از همین رو آنرا شب زایش خورشید نامیده و آنرا آغاز سال قرار دادند.
از نظر طب سنتی ایران در شب یلدا باید غذاهای گرم خورده شود. میوه مخصوص این شب کدو تنبل میباشدکه دارای طبیعت گرم میباشد. میوه هندوانه مخصوص چله تابستان میباشد نه زمستان چون طبیعت هندوانه سرد است و در فصل گرم باید خورده شود. هم چنین کدو تنبل در تقویت قوای مغز نیز بسیار مؤثر میباشد.
موضوع انشا: شب یلدا
یلدا می آید شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما؛ شبى که طراوت هندوانه هاى تازه تابستان به سرماى دستان زمستان هدیه مى شود و داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود. در ازدحام بشقاب هاى کوچک بلور، شیرینى صمیمیت ها و یکدلى ها، تقسیم مى شود و کام هاى همه را شیرین مى کند.
یلداى طولانى سال، بهترین مجال براى نیم نگاهى کوتاه به لحظه هاست؛ لحظه هایى که در سرعت عبور، خلاصه مى شوند و مى گذرند و این گذشتن، بهترین پیام براى زیبا زیستن ماست؛ زیرا شیرینى در کنار هم بودن لبخندهاى امروز، هزار بار بهتر از اشک حسرت ریختن بر مزار جدایى هاى فرداست.
یلدا بهانه اى است، بهانه اى، تا ما از فرمان کانال هاى پر پیچ و خم سیم هاى ارتباطات بگذریم و لحظه هاى قشنگ با هم بودن را به هیجان سریال هاى زندگى شیشه اى، بدل نکنیم.
یلدا، بهانه اى است تا پندها و تجربه هاى ارزشمند پدربزرگ ها و مادربزرگ هایى را که در پس وقت نداشتن ها و بى حوصلگى هاى کوچک ترها مدفون مانده اند، زنده کنیم.
یلدا، مجالى است براى تکرار هر آنچه روزگارى، سرمشق خوبى هایما ن بوده اند و امروز بر روى طاقچه عادت هایمان غبار مى گیرند و فراموش مى شوند.
مجالى است براى دیدن عزیزانى که تصویر و صدایشان در پس مشغله هاى زندگى رنگ باخته اند.
مجالى است براى نشستن لبخند بر لبان کودکان، در آغوش پر مهر بزرگ ترها.
یلدا مجالى است؛ مجالى براى من، مجالى براى تو، تا همگى، لحظه هاى شیرین با هم بودن را تجربه کنیم.
موضوع انشا: شب یلدا
هر ساله در کشور ما آخرین روز آذر ماه و شب اول زمستان را شب چله یا یلدا می گویند و در این شب آیین خاصی برپا می شود.
یلدا و جشن هایی که در این شب برگزار می شود، یک سنت باستانی است. این جشن مراسمی آریایی است و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش در ایران برگزار می کرده اند. یلدا روز تولد میترا یا مهر است. این جشن به اندازه زمانی که مردم فصول را تعیین کردند کهن است.برای در امان بودن از خطر اهریمن، در این شب همه دور هم جمع می شدند و با برافروختن آتش از خورشید طلب برکت می کردند.
آیین شب یلدا یا شب چله، خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه های گوناگون است که همه جنبه نمادی دارند و نشانه برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی هستند. در این شب هم مثل جشن تیرگان، فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است. حاضران با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی و یا پری آن، آینده گویی می کنند.جشن شب یلدا جشنی است که از ۷ هزارسال پیش تاکنون در میان ایرانیان برگزار می شود. یکی از آیین های شب یلدا در ایران، تفال با دیوان حافظ است. مردم دیوان اشعار لسان الغیب را با نیت بهروزی و شادکامی می گشایند و فال دل خویش را از او طلب می کنند.در برخی دیگر از جاهای ایران نیز شاهنامه خوانی رواج دارد.
بازگویی خاطرات و قصه گویی پدربزرگ ها و مادربزرگ ها نیز یکی از مواردی است که یلدا را برای خانواده ایرانی دلپذیرتر می کند. اما همه اینها ترفندهایی است تا خانواده ها گرد یکدیگر آیند و بلندترین شب سال را با شادی و خرسندی به سپیده برسانند.در سراسر ایران زمین، جایی را نمی یابید که خوردن هندوانه در شب یلدا جزء آداب و شیوه آن نباشد.
در جاهای گوناگون ایران، گونه های تنقلات و خوراکی ها به تبع ژیرامون و شیوه زندگی مردم منطقه بهره برده می شود اما هندوانه میوه ای است که هیچ گاه از قلم نمی افتد، زیرا شمار زیادی به این باورند که اگر مقداری هندوانه در شب چله بخورند در سراسر چله بزرگ و کوچک یعنی زمستانی که در پیش دارند سرما و بیماری بر آنها غلبه نخواهد کرد.
موضوع انشا: شب یلدا
یلدا می آید شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما؛ شبى که طراوت هندوانه هاى تازه تابستان به سرماى دستان زمستان هدیه مى شود و داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود. در ازدحام بشقاب هاى کوچک بلور، شیرینى صمیمیت ها و یکدلى ها، تقسیم مى شود و کام هاى همه را شیرین مى کند.
یلداى طولانى سال، بهترین مجال براى نیم نگاهى کوتاه به لحظه هاست؛ لحظه هایى که در سرعت عبور، خلاصه مى شوند و مى گذرند و این گذشتن، بهترین پیام براى زیبا زیستن ماست؛ زیرا شیرینى در کنار هم بودن لبخندهاى امروز، هزار بار بهتر از اشک حسرت ریختن بر مزار جدایى هاى فرداست.
یلدا بهانه اى است، بهانه اى، تا ما از فرمان کانال هاى پر پیچ و خم سیم هاى ارتباطات بگذریم و لحظه هاى قشنگ با هم بودن را به هیجان سریال هاى زندگى شیشه اى، بدل نکنیم.
یلدا، بهانه اى است تا پندها و تجربه هاى ارزشمند پدربزرگ ها و مادربزرگ هایى را که در پس وقت نداشتن ها و بى حوصلگى هاى کوچک ترها مدفون مانده اند، زنده کنیم.
یلدا، مجالى است براى تکرار هر آنچه روزگارى، سرمشق خوبى هایما ن بوده اند و امروز بر روى طاقچه عادت هایمان غبار مى گیرند و فراموش مى شوند.
مجالى است براى دیدن عزیزانى که تصویر و صدایشان در پس مشغله هاى زندگى رنگ باخته اند.
مجالى است براى نشستن لبخند بر لبان کودکان، در آغوش پر مهر بزرگ ترها.
یلدا مجالى است؛ مجالى براى من، مجالى براى تو، تا همگى، لحظه هاى شیرین با هم بودن را تجربه کنیم.
موضوع انشا: یلدای مجازی
شبی طولانی در کنار خانواده که امروزه اغوش گرم در کنار دوستان مجازی است.
نمی دانم امسال چگونه شب یلدا سپری می شود،با سلفی های یهویی یا.......
چه بد است که شب یلدا را در کنار دوستان مجازی خود سپری می کنیم و به عزیزان خود اعتنا نمی کنیم.
البته عادت ماست که همیشه به نقطه ی دور نگاه می کنیم ،
هر گاه وسیله ای گم می کنیم به جای نگاه کردن به کنارمان به پشت یا کیلومتر ها ان طرف تر نگاه می کنیم.
یا همیشه درس می خوانیم که نمره ی بیست بگیریم وبرایمان مهم نیست که مهمترین چیز یاد گرفتن است نه حفظ کردن.
گروه های مجازی همانند کرسی ها شدند همه را به دور خود جمع می کنند.
طبق محاسبات امسال پر مهمان ترین خانه ها پی وی ها هستند.
پیشاپیش یلدای مجازی مبارک
چله و جشنهایی که در این شب برگزار میشود، یک سنت باستانی است. مردم روزگاران دور و گذشته، که کشاورزی، بنیان زندگی آنان را تشکیل میداد و در طول سال با سپری شدن فصلها و تضادهای طبیعی خوی داشتند، بر اثر تجربه و گذشت زمان توانستند کارها و فعالیتهای خود را با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت و حرکت و قرار ستارگان تنظیم کنند.آنان ملاحظه میکردند که در بعضی ایام و فصول روزها بسیار بلند میشود و در نتیجه در آن روزها، از روشنی و نور خورشید بیشتر میتوانستند استفاده کنند. این اعتقاد پدید آمد که نور و روشنایی و تابش خورشید نماد نیک و موافق بوده و با تاریکی و ظلمت شب در نبرد و کشمکشاند. مردم دوران باستان و از جمله اقوام آریایی، از هند و ایرانی – هند و اروپایی، دریافتند که کوتاهترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلافاصله پس از آن روزها به تدریج بلندتر و شبها کوتاهتر میشوند، از همین رو آنرا شب زایش خورشید (مهر) نامیده و آنرا آغاز سال قرار دادند کریسمس مسیحیان نیز ریشه در همین اعتقاد دارد{مدرک}در دوران کهن فرهنگ اوستایی، سال با فصل سرد شروع میشد و در اوستا، واژه Sareda, Saredha «سَرِدَ» یا «سَرِذَ» که مفهوم «سال» را افاده میکند، خود به معنای «سرد» است و این به معنی بشارت پیروزی اورمزد بر اهریمن و روشنی بر تاریکی است. در برهان قاطع ذیل واژه «یلدا» چنین آمده است:یلدا شب اول زمستان و شب آخر پاییز است که اول جَدی و آخر قوس باشد و آن درازترین شبهاست در تمام سال و در آن شب و یا نزدیک به آن شب، آفتاب به برج جدی تحویل میکند و گویند آن شب بهغایت شوم و نامبارک میباشد و بعضی گفتهاند شب یلدا یازدهم جدی است.تاریکی نماینده اهریمن بود و چون در طولانیترین شب سال، تاریکی اهریمنی بیشتر میپاید، این شب برای ایرانیان نحس بود و چون فرا میرسید، آتش میافروختند تا تاریکی و عاملان اهریمنی و شیطانی نابود شده و بگریزند، مردم گرد هم جمع شده و شب را با خوردن، نوشیدن، شادی و پایکوبی و گفتگو به سر میآوردند و خوانی ویژه میگستردند، هرآنچه میوه تازه فصل که نگاهداری شده بود و میوههای خشک در سفره مینهادند. سفره شب یلدا، «میَزد» Myazd نام داشت و شامل میوههای تر و خشک، نیز آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork که از لوازم این جشن و ولیمه بود، به افتخار و ویژگی «اورمزد» و «مهر» یا خورشید برگزار میشد. در آیینهای ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی میگستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآوردهها و فراوردههای خوردنی فصل و خوراکهای گوناگون، خوراک مقدس مانند «میزد» نیز نهاده میشد.