نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۸۸۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا» ثبت شده است

موضوع انشا دلم بهار شد

موضوع انشا: دلم بهار شد!

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

بازتاب نوری که به پنجرهٔ اتاقم می‌تابید چشمانم را نوازش می‌کرد. رخت‌ِخواب پلک‌هایم را کنار زدم و چشمانم را رو به «امروز» گشودم. از جای برخاستم. پنجرهٔ اتاق مرا صدا می‌زد. گوش‌هایم را تیز کردم. او وعده از دنیایی دیگر به من می‌داد. پنجرهٔ اتاق را رو به دنیای بیرون باز کردم. زمین دامان خود را پهن کرده بود و آغوش خود را پذیرای قطرات باران بهاری اعلام می‌کرد. آوای نم‌نم باران، ریتم موسیقی پرندگان را می‌ساخت و وظیفهٔ بیدارکردن حیواناتی که در خواب زمستانی بودند را برایشان آسان‌تر می‌کرد.
چشمانم را می‌بندم و با تمام وجود هوا را نفس می‌کشم. تک‌تک سلول‌های قلبم، عطر بهار را خود می‌گیرند.
بیم آن را دارم که اگر چشمانم را باز کنم، دیگر انعکاس آن تصویر بهاری که در ذهن خود ساخته بودم در دل پنجره قاب نشود. با پلک‌هایی که به‌هم رسیده بودند، پنجره را می‌بندم و روی صندلی چوبی می‌نشینم. صورت خود را در کاسهٔ دستانم قاب کرده و سراپا گوش می‌شوم. جملهٔ «آغاز سال یک‌هزاروسیصدونودوهفت هجری شمسی» از رادیو به‌گوش می‌رسد. رادیو را خاموش و چشمانم را به‌روی سالی جدید و دنیایی نو باز می‌کنم. من مدتی پیش خبر آمدن بهار را از صدای قطرات باران هنگام برخورد با پنجرهٔ اتاقم شنیده بودم.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا دریای رفاقت

    موضوع انشا: دریای رفاقت

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    خدایا دلم هوای رفاقت کرده یک رفاقت ناب یافتن رفیقی که تک تک واژه های پایداری ،صداقت ،وفاداری را برایم معنا کند وکنار او لذت زندگی را بچشم. دوستی میخواهم مرا دوست بدارد نه برای یک لحظه یا یک سال بلکه برای تمام عمر ...
    دوستی میخواهم ماندگار باشد نه یادگار. دوستی که در دور زدن خط قرمزش رفاقت باشد.
    رفیقی که در مسیر شکوفایی بر بال هایم ذره ای از معرفتش را هدیه دهد تا اوج گیرم و زخم های قلبم را تسکین دهد وارامم کند.
    رفیقی که روزی در کنارم و روزی در برابرم نباشد ودر میان راه نگوید رفا قطع دوستی که بر باران اشک هایم با دست هایی اغشته به معرفت و عشق پایان دهد .
    رفیقی که زمین از سنگینی معرفتش نالان باشد.
    آری خدایا دلم دریای رفاقت میخواهد تا در آن غرق شوم وهمراه او به اقیانوس عشق تو راه یابم.

    نوشته: زیبا فلاحی

  • ۳ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا رازهای پنهان

    موضوع انشا: رازهای پنهان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    همه آدم ها رازهایی دارن که درون پیچ و تاب سینه محفوظ نگه داشتن.
    راز هایی که گاهی سوزاننده تر از هر آتشی است و هیچ چیز نمی‌تواند مرحمی بر آن باشد.
    نه می توان آن را با کسی در میان گذاشت ونه سینه دردناکت تحمل حفظش را دارد.
    راز هایی که گاهی گفتنشان طوفانی را به پا میکند و گاهی نگفتنشان خرمی را به آتشی میکشد...
    رازهایی که گاهی باید تا ابد پشت لبها محفوظ بماند و گاهی باید سوختن را به جان خرید و پرده از راز های پنهان برداشت.

    نوشته: مهسا صلواتی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا روز مادر

    موضوع انشا: روز مادر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    به نام عشق و دوستی
    به نام حضرت عشق که پروردگارش مادر است. به نام پنج فرشته مهر.صفا.پاکدامنی.صمیمیت و دوستی که به درگاه مادر سجده کردند
    به نام مادر که پیامبرش حضرت عشق است و مذهبش مهربانی
    به نام مادر که امام اولش عشق.امام دومش صفا. امام سومش مظلومیت. امام چهارمش صمیمیت. امام پنجمش پاکدامنی. امام ششمش شجاعت. امام هفتمش فداکاری. امام هشتمش ایثارگری. امام نهمش مهربانی. امام دهمش دانایی.امام یازدهمش زیبایی. امام دوازدهمش آرزو
    مادر تنها ممکن محالیست که در دنیا نظیرش نیست. محبت مادر بی منت ترین محبت عالم است. مادر تنها لیلای عالم است که مجنونش فرزندش است.
    مادر تو تنها صلیب عشقی که عیسی یه اویخته به تو منم
    مادر آنقدر مقامت بالاست که کلمات گنجایش توصیف تورا ندارند.
    خداوندا عشق را افریدی به ما اموختی ولی عشق ورزیدن را نه تا اینکه مادر را دیدیم تو فقط عشق ورزیدن بی منت را به مادر هدیه کردی.
    در پایان به نام مادرانی که هر چه خواستند برای دیگران خواستند.
    روز مادر مبارک

    نوشته: محمد جواد صفری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: روز مادر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مادر چه اسم زیبایی است
    وقتی می شنوم یک آرامش خاصی بر من غلبه میکند...
    یاد گرمی خانه مان میافتم
    خانه ای ک بهرحال اگر او نباشد یک سردی خاصی ب خود میگیرد و گویی خانه نیز حس گرمایی خود را از دست میدهد.....
    مادر ،خداوند تو را چه زیبا آفریده و چه مهربان آفریده و تمامی خصوصیاتی ک خودش دارد را در قلبت فرو نشانده....
    مادر خداوند تو را چه با بوی و عطر خاصی افریده ک در هیچ کدامین از مغازه های بازارهای جهان نمیتوانم آن را پیدا کنم
    کاش آن عطرت را در یک شیشه ای میشد ک بریزم و همراه با خاطرت ب تنم میزدم و بیشترتر در همه جای جهان حست میکردم
    مادر تو چه مهربانی ک در نقطه ب نقطه ی زندگی من همچو دریایی زلال اما مثل کوهی استوار ایستاده ای ...
    از زمانی ک چشم ب این جهان گشودم از آن شیر شیرینت ک خداوند در سینه ی تو با پر از مهر و محبت،عطوفت ب من دادی و سیرم کردم بعد کمکم کردی چهار پا در زمین راه بروم و کم کم تشویق ب راه رفتنم کردی و بعدها ب فکر درس و مشقم بودی و تا الآنی ک کنارم هستی و هیچ وقت با دست های مهربانت دست های سرد مرا ول نمیکنی و همیشه فکرت ب من هست ....
    ای مادر مهربانتر از قلبم دوستت دارم و اگر جایی مکانی زمانی از من خطایی دیدی مرا مثل همیشه عفو کن
    میدانم ک تمامی خطاهایم را دست فراموشی سپرده ای اما با این حال باز از تو ببخش میخواهم.
    دوستت دارم ای مهربان مادرم

    نوشته: فرناز اعتدالی

  • ۰ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا سفر به تاریخ

    موضوع انشا: سفر به تاریخ

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    صفحات این کتاب را یکی پس از دیگری ورق میزنم. کتاب قطور تاریخ، کتابی به عظمت شوش و استواری ستون های تخت جمشید، کتاب قطور تمدن این شکوه 2500 ساله .
    صفحات را ورق میزنم از ساسانیان و اشکانیان می گذرم. هنر شاه اسماعیل، رنگ و کاشی کاری می بینم و از قاجار...رد می شوم.
    نمیدانم ساعت چند بود، روز بود یا شب اما چشم هایم را که باز کردم خودم را دست بسته در دربار پادشاهی پیدا کردم. اطراف را نگاه کردم و از شکوه و تخت پادشاهی حیران بودم .نمیدانستم خواب می بینم ، بیدارم و یا شایده مرده ام .
    دستی به سرم زد و صدایی که گفت جاسوس! از جایم بلند شدم، ترسیده بودم که نکند فکر کنند جاسوس روس و انگلیسم! اگر اعدام بشوم؟ امتحان تاریخ فردا را چکار کنم!!؟
    با التماس گفتم قبله ی عالم به سرمبارکتان قسم من جاسوس نیستم، باور کنید!
    شاه خنده ای کرد و گفت روس و انگلیس که همه در دربار خودمان هستند! جاسوس برای چه بفرستند؟
    اشکی گوشه چشمم نشست و غمی به اندازه عصر یک روز مصدق در دلم. فهمیدم که در دربار قاجار هستم ..همان قاجاری که گفته بودم نمی خوانمش.خواستم بگویم نه! التماس کنم قرارداد ترکمانچای و گلستان و... را امضا نکند.خواستم از فقر رعیت بگویم، خواستم تمام وجودم چشم بشود و اشک بریزد اما..سرم را به زیر انداختم.
    پادشاه می خواست برود که گفتم خواسته ای دارم!
    گفتند: همین که تو را اعدام نمیکنیم برایت کافی است ! اما بگو امروز حالمان خوب است.
    به نشانه ی تشکر تعظیم کرم و گفتم بگذارید من مشاور شما بشوم.
    خنده بلندی کرد و گفت قبول مبکنم.
    نمیدانستم از این همه بی بند وباری ناراحت باشم یا خوشحال.
    چند روزی در قصر بودم و در بین مردم . من میتوانستم تاریخ را عوض کنم، میتوانستم جلوی مرگ امیرکبیر را بگیرم ، میتوانستم کشور های از دست رفته از قصرشیرین تا بند عباس را پس بگیرم ، میتوانستم فردا در امتحان با افتخار از دوره قاجار ، از کشورگشایی و استقلالش بنویسم. اما وقتی فکر می کردم که مردم هنوز در گذشته خود مانده اند و تا حرف از تمدن می شود از کوروش و دوران هخامنشیان حرف می زنند اما در خیابان زباله می ریزند دلم به حال خودم سوخت و زیر لب گفتم:
    ما مردممانی عاشق کوروش
    ما قوم در تاریخ جا مانده
    جدا کدام از ما فقط یکبار
    یک خط از آن تاریخ را خوانده
    تا فخرمان فرهنگ دیروز است
    انکار هر یک درد تسکین است
    باید پذیرفت این حقیقت را
    امروز ما فرهنگمان این است
    تا زخم را گردن نمی گیریم
    این درد های کهنه پاورجاست
    ما بیشتر دنبال توجیهیم
    این فرق ما با مردم دنیاست..
    چشم هایم را بستم، در من مصدقی سقط شده بود.
    به دریای شمال رفتم درست است حق کشتیرانی را روس ها از ما گرفته بودند اما حق خودکشی را که داشتم. خودم را به آب انداختم، مرگ تاریخی
    به آینده آمده بودم به اتاقم و درکنار کتاب تاریخ به خودم گفتم :
    من باید آینده را از امروز بسازم نه در گذشته. و سعی کردم قاجار را با افتخار بخوانم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا گوشی پزشکی

    موضوع انشا: گوشی پزشکی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    توی رخت خواب گرم ونرمم غلت میزدم وداشتم به این فکر میکردم که امروز سراغ معاینه چه کسانی می روم؟
    روزنه نوری چشمانم را اذیت کرد،بدنم راکش وقوسی دادم وقلنج دستانم را شکستم (تِق).

    دوست عزیزم را لبخند به لب بالای سرم دیدم که به من گفت :ᐸᐸ بلند شو رفیق که امروز خیلی کار داریم .من را برداشت ودورگردنش انداخت وپایم را داخل جیب روپوش اش گذاشت.
    وارد اولین اتاق شدیم،سراغ اولین بیمار رفتیم :پاهایم را روی قفسه سینه اش گذاشت،من با تمام وجودم صدای(تاپ،تاپ)قلبش را شنیدم.
    همین طور که حس می کنم صدای مبهمی در میان این صدای زیبا مرا آزار می دهد.
    می دانم که او هم از این صدا اذیت میشود.این صدا نشان می دهداو از بیماری قلبی رنج میبرد .
    سراغ بیمار بعدی رفتیم:بیمار مادربارداری بودکه به دلیل سرخوردن درحمام به بیمارستان آمده بود.این بار پاهایم را روی شکم مادر گذاشتم تا ببینم شیره وجودش زنده است؟
    وقتی پاهایم را روی شکمش گذاشتم ،صدای زیبای قلب آن کوچولو،چنان پاهایم را قلقک می داد که خنده ام گرفت
    واین لبخند سبب لبخند زیبای رفیقم شدوبالبخندبه مادر اون کوچولو نگاهی کردوگفت:ᐸᐸنگران نباشید،زنده است>>
    می خواهید صدای قلبش رابشنوید.
    مادرچشمانش از اشک جمع گردیدوازفرط خوش حالی زود قبول کردو دستانم را درگوشش گذاشت .باتمام وجود به صدای دلنشین قلب کودکش گوش کرد،گویا کودک بامادرش نجوا می کردبه گونه ای که مادر بااشک شوق جواب اورا میداد.
    بعد از آن اتفاق زیبا من ودوستم هر دو خسته بودیم وبه پایان شیفت کاری نزدیک می شدیم،هردوبه اتاق رفتیم،اومرا روی میز گذاشت ولباس هایش راعوض کردومرا درکشوی میز گذاشت ومن به اتفاق های شیرین امروز فکر میکردم وبه خواب رفتم تا فردایی بهتر داشته باشم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا بازنویسی ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد

    بازنویسی ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    روزی روزگاری در شهر شلوغ مردی منزوی و گوشه گیر زندگی می کرد. همسرش از دنیا رفته بود و هیچ فرزندی نداشت. از دار دنیا یک مغازه ی پارچه فروشی داشت که زندگی و دخل و خرجش از آن تامین می شد. از روی آینده نگری و نگرانی برای فردای خویش کیسه ایی زر برای خود کنار گذاشته بود، که همیشه ترس از دست دادن یا سرقت آن را داشت به طوری که هر بار در خانه صدایی می شنید یا کسی در خانه را می کوفت مرد هزار بار می مرد و زنده می شد، به طوری که همه ی دوستان و آشنایان مرد از ترس آن با خبر شدند و در فکر و خیال خود داستان های عجیبی در مورد مرد ساختند. در یکی از روزها که مرد از خانه بیرون می رفت بچه ها که در کوچه فوتبال بازی می کردند، مرد را دیدند و با تمسخر و خنده او را به یکدیگر نشان دادند و می گفتند این مرد بسیار ترسو است و از همه می ترسد. شاید از ما نیز می ترسد. مرد بسیار ناراحت و اندوهگین شده بود. او از نظر و فکر مردم حتی کودکان محل آگاه شده بود و با خود گفت:اینطوری ادامه دادن غیرممکن است. زیرا آدم ترسو هزار بار می میرد و دوباره زنده می شود. اینگونه هم زندگی به کامم تلخ شده و هم از کار و معاشرت با مردم نیز افتاده ام. رفت و کیسه ی زر خود را به دست معتمد شهر سپرد و به او گفت که من از دار دنیا نه همسری دارم و نه فرزندی، زمانی که من مردم، با این پول من را دفن کن و برای من خیراتی بده تا من از این دنیا آسوده بروم و هر لحظه ترس از دست دادن آن را نداشته باشم. اینگونه مرد هم خیال خودش را هم خیال بقیه را راحت کرد ، زیرا آدم ترسو نه به جایی می رسد و نه در زندگی لذت می برد بلکه هزار بار می میرد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشا باز آفرینی ضرب المثل عجله کار شیطان است

    موضوع انشا: باز آفرینی ضرب المثل عجله کار شیطان است

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در روزگاران قدیم، پیرمردی با همسر مهربان خود، سالیان دراز در آرزوی داشتن فرزندی زیر یک سقف زندگی می کردند، اما با گذشت زمان و غالب شدن ضعف پیری از داشتن نعمت فرزند ناامید گشتند. از آنجا که گفته اند پس از ناامیدی، امید است چندی بعد خداوند متعال با عطا کردن فرزندی به آن دو، رحمت را بر آن خانواده تمام کرد. از آن پس پیرمرد چنان خوشحال بود که شب و روز صحبت از آن مهمان در راه می کرد!
    روزی به زنش گفت: آمدن پسرمان نزدیک است؛ می خواهم بر او نام نیکو نهم، احکام دین و آداب و رسوم شریعت را به او بیاموزم و در تأدیب و تذهیب نفس او چنان تلاش کنم که در اندک زمانی شایسته انجام فرایض دینی شود و استعداد کسب کرامات الهی را بیابد؛ چنان که نام او در جهان باقی ماند و فرزندان او مایه شادی دل و روشنایی چشم ما باشند.
    زن گفت: تو از کجا می دانی که فرزند ما پسر خواهد بود؟ ممکن است عمر من کفاف داشتن نعمت فرزند را ندهد؛ ممکن است فرزند ما پسر نباشد؛ چگونه این گونه بیهوده گویی می کنی! پیرمرد بعد از سخنان همسرش از حرف خود خجالت کشید و تا زمان وضع حمل زن جز ذکر چیز دیگری نگفت.
    القصه، نذرهای آن ها پذیرفته شد و خداوند به آنها پسری زیبا و سالم هدیه داد. روزی از روزها زن برای خرید از خانه خارج شد و پسر را به همسرش سپرد، اما زمانی از رفتنش نگذشته بود که قاصد پادشاه برای دعوت از پیرمرد به درخانه آن ها آمد و در را زد. تأخیر جایز نبود! ناچار فرزند عزیزش را به راسویی که در خانه آنها زندگی می کرد سپرد و رفت. راسو دوست دیرین و رفیق عزیز پیرمرد بود! و پیرمرد به او دل بستگی عمیق داشت.
    ساعتی از رفتن پیرمرد نگذشته بود که ماری به قصد نیش زدن کودک به کنار گهواره او رفت. اما راسو مار را کشت و کودک را نجات داد. وقتی پیرمرد از قصر پادشاه به خانه برگشت؛ راسو سرتا پا خون آلود به سوی او دوید؛ او در نگاه اول پنداشت که آن خون از جراحات فرزندش است و راسو در امانت خیانت کرده است، پس پیش از تحقیق، عجولانه عصایش را محکم بر سر راسو فرو آورد و او را در دم کشت.
    وقتی داخل اتاق رفت پسرش را سلامت درحالی که دست و پا می زد و ماری قطعه قطعه شده در کنارش بود؛ یافت تازه ماجرا را فهمید و با دست بر سر و سینه زد؛ زانوهایش سست شدو بر دیوار تکیه داد و گفت: ای کاش این کودک هرگز متولد نمی شد و من به او عشق نمی ورزیدم تا مسبب این خون به ناحق ریخته شده نمی شدم. خدایا! چه مصیبتی از این بیشتر است که هم خانه خود را بی دلیل هلاک کنی!
    در همین احوال همسرش از راه رسید و با فهمیدن ماجرا در غم و ناراحتی همسرش شریک شد و بعد از ساعتی رو به او کرد و گفت: این مثل را به یاد داشته باش هر کس در کارها عجله نماید از منافع متانت، وقار و آرامش بی نصیب می ماند چرا که عجله کار شیطان است!

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۱ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد ضرب المثل چاه کن همیشه ته چاه است

    موضوع انشا: در مورد ضرب المثل چاه کن همیشه ته چاه است

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در زمان حضرت محمد(ص) شخصی که دشمن این خانواده بود هر وقت که می‌دید مسلمانان پیشرفت می‌کنند و کفار به پیغمبر ایمان می‌آورند خیلی رنج می‌‌کشید. عاقبت نقشه کشید که پیغمبر را به خانه‌اش دعوت کند و به آن حضرت آسیب برساند.

    به این منظور چاهی در خانه‌اش کند و آن را پر از خنجر و نیزه کرد آن وقت رفت نزد پیغمبر و گفت: “یا رسول‌الله اگر ممکن میشه یک شب به خانه من تشریف ‌فرما بشید”. حضرت قبول کرد، فرمود: “برو تدارک ببین ما زیاد هستیم”.

    شب میهمانی که شد پیغمبر(ص) با حضرت علی(ع) و یاران دیگرش رفتند خانه آن شخص. آن شخص که روی چاه بالش و تشک انداخته بود بسیار تعارف کرد که پیغمبر روی آن بنشیند. پیغمبر بسم‌آلله گفت و نشست. آن شخص دید حضرت در چاه فرو نرفت خیلی ناراحت شد و تعجب کرد. بعد گفت حالا که حضرت در چاه فرو نرفت در خانه زهری دارم آن را در غذا می‌ریزم که پیغمبر و یارانش با هم بمیرند.

    زهر را در غذا ریخت آورد جلو میهمانان، اما پیغمبر فرمود: “صبر کنید” و دعایی خواند و فرمود: “بسم‌الله بگویید و مشغول شوید” همه از آن غذا خوردند. موقعی که پذیرایی تمام شد پیغمبر و یارانش به راه افتادند که از خانه بیرون بروند.

    زن و شوهر با هم شمع برداشتند که پیغمبر را مشایعت کنند. بچه‌های آن شخص که منتظر بودند میهمانان بروند بعد غذا بخورند، وقتی دیدند پدر و مادرشان با پیغمبر از خانه بیرون رفتند پریدند توی اتاق و شروع کردند به خوردن ته بشقاب‌ها.

    پیغمبر که برای آنها دعا نخوانده بود همه‌شان مردند. وقتی که زن و شوهر از مشایعت پیغمبر و یارانش برگشتند دیدند بچه‌هاشان مرده‌اند. آن شخص ناراحت شد دوید سر چاه و به تشکی که بر سر چاه انداخته بود لگدی زد و گفت: “آن زهرها که پیغمبر را نکشتند، تو چرا فرو نرفتی؟” ناگهان در چاه فرو رفت و تکه‌تکه شد.

    از آن موقع می‌گویند: “چاه مکن بهر کسی اول خودت، دوم کسی”.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۲ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا امام زمان

    موضوع انشا: امام زمان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    یا صاحب الزمان رمز ظهور تو ترک گناه و یکدلی و دعای ماست .. سلام مولای من، سلام معشوق عالمیان، سلام انتظار منتظران ..

    می‌خواهم از جور زمانه بگویم ، می‌خواهم بگویم و بنویسم از فسادی که جهان را چون پرده‌ای فراگرفته اما زمان فرصتی است اندک و انسان آدمی است ناتوان. پس ذره‌ای از درد دلم را به زبان می آورم تا بدانی چقدر دلگیر و خسته‌ام.

    آغاز نامه به جهانبان جهان و جهانیان خدای هر دو جهان:

    مولای من می‌دانی چند سال است انتظار می‌کشم. از وقتی سخن گفته‌ام و معنای سخن خود را فهمیده‌ام انتظارت را می‌کشم. بیا و این انتظار مرا پایان بده.

    خسته‌ام از دست زمانه ، چقدر جور زمانه را تحمل کنم. چقدر ناله مظلومانه کودکان و معصومانی را که زیر ستم اند بشنوم و سکوت کنم. خودت بیا و این جهان سیاه را پایان بده. بیا و جهان را آباد کن. بیا و از آمدنت جهان را شاد کن. می‌دانی چند نوجوان هم سن و سال من آواره‌اند؟ چندین هزار کودک بی پناهند، خودت بیا و پناه بی پناهان باش.

    چند پیش بود که خوابت را دیدیم گفته بودی می‌آیی و به اندازه تمام سال های نبوده ات با من حرف می زنی و به درد دل من گوش می‌دهی اما تا خواستی بگوئی کی و کجا؟، از خواب پریدم و از آن شب به بعد دیگر نمی خوابم. راستش می‌ترسم. می‌ترسم بیائی و من خواب باشم. می‌ترسم بیائی، همه تو را ببینند و تنها من از دیدنت محروم بمانم. هنوز هم می ترسم…

    حس می‌کنم با این که شبهاست خواب به چشم ندارم اما در خواب غفلتم. بیا و بیدارم کن. بیا و هشیارم کن. بیا و همه جهانیان را از خواب غفلت بیدار کن. همه به خواب سنگین جهل فرورفته اند و صدای مظلومان و دل شکستگان را نمی‌شنوند. خودت بیا و همه ما را از این کابوس جهانی نجات بده.

    ای منجی عالمیان ، جهان در انتظار توست ! نیستی تا ببینی مردم روز میلادت یعنی رمز عشق پاک چه می‌کنند ! چگونه بغض سنگین خود را در گلو نگه داشته اند و انتظار می کشند. منتظرند تا کی بیاید و جهان را از عدل پرکند. کسی بیاید و به این جهان بی اساس پایان دهد بیا تا بعد از این در کوچه های غریب شهر روز میلادت را با بودنت جشن بگیریم و خیابان‌های تاریک و ظلمات را با نور بودنت چراغانی کنیم. بیا و ببین مردم روز آمدنت چه می‌کنند؟

    روز جمعه، روز خودت، روز منتظرانت به سراغ حافظ رفتم تا با فالی دلِ شکسته و سینه‌ی زخمی‌ام را مرهمی باشم. می‌دانی چه آمد؟

    یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور….

    نه ؛ غم می‌خورم ؛ غم می‌خورم بخاطر روزهایی که نبوده‌ای تا لحظات تلخ غم را کنارم باشی. غم می‌خورم به خاطر روزهایی که به یادت نبوده‌ام و با گناه شب شده‌اند. همان روزهایی که در تقویم خاطره‌ها در منجلاب گناه و زشتی با قلم جهل ثبت کرده‌ام.

    بهترین روز تنها روز ظهور توست. کی می‌آید؟ کی می‌شود که با قلم عقل و راستی بر صفحه دل حک کنم و با صدای بلند فریاد بزنم و به گوش جهانیان برسانم.«بهترین روز ، روز ظهور مولاست»

    با تمام جهل و مستی تصمیم گرفته‌ام دفترچه رزوگار را با پاک کنِ مهر و عطوفت پاک کنم و از اول با نام تو روزگار را آغاز کنم. هنوز در نخستین صفحات آن مانده‌ام و مطلبی برای نوشتن ندارم. تا پایان نوشتن انتظارت می‌کشم.

    دیوانه مسلمانی که در روزهای انتظار هزار بار به دیوانگی‌اش ایمان می‌آورد ....

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء