نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: کاپشن قدیمی
و باز کنج سرد و خلوت کمدت! بازهم مرا مچاله کردی و انداختی زیر لباس های قدیمی ات، در کمد سرد و نمور چوبی گوشه اتاقت! اصلا از وقتی عمه سوگل ات برایت این کت چرمی را از ترکیه آورد، همه چی خراب شد! اصلا من نمیفهمم این دیگر چجور لباسی است، با آن طرح های عجیب غریب و ترسنکاش!!
ترک است؟
-باشد!
مد است؟
-باشد!
مارک است؟
-باشد!
دلیل نمیشود. اگر آن کادوی عمه سوگل ات است، من هم کادوی تولدت از دست مهرانم! رفیق فابت!
آخ مهران...آخ کجایی داداش که ببینی این جناب منو انداخته گوشه کمد و عین ندید پدید ها داره دوره این کت چرمش میگرده:/
همیشه این من بودم که محکم با تمام تار و پودم بغلت میکردم، این من بودم که هیچوقت پشتتو خالی نکردم. یادته همیشه منو جدا از بقیه ی لباسات میزاشتی رو اون چوب لباسی قهوه ای که بالاش طلایی بود؟! یادته اصلا؟ یادت رفته از بس نبودیم...[enshay.blog.ir]
الان اون کت چرمیت رو اونجا آویزون میکنی! جای از ما بهترون شده!
خب خدا رو شکر هنوز عطرت تو تار و پودم باقی مونده، وگرنه حتما بخاطر دوری از آغوشت میپوسیدم.
" و من با عطرت طاقت میاورم سردی کنج کمد را "
"یک تکه پارچه"
نویسنده: زینب شکاری
دبیر: خانم جعفری
استان مازندران شهرستان سوادکوه شمالی
دبیرستان آیتالله صالحی
نگارش دهم درس پنجم نوشته ذهنی جانشین سازی
موضوع: تلفن همراه
سلام و عرض ادب خدمت عزیزانی که در حال شنیدن درد و دل های این حقیر هستید.
من جعبه مکعب مستطیل جادویی هستم!نمیدانم چه در وجودم نهفته است که این صاحبم دست از سر کچل من بر نمیدارد.
انگار که دکتر برایش قرص تجویز کرده است ولی خب قرص ۲۴ ساعته!
چرا که شب تا ساعت سه،چهار با هانی و مانی و شالی چت میکند.بعدش هم خوابیدنی دو دقیقه یک بار اینور آنورم میکند تا ببیند هنوز سر جایم هستم و در نرفته ام.!
صبح که تا خورشید خانم تک پایش را در آسمان میگذارد من را میگیرد دستش تا مثلا کلاس دارد و شبیه چی از من کار میکشد وقتی هم شارژم ته میکشد و بوکسر لازم میشوم با چند تا فحش تبدیل شارژر را وصلم میکند و همچنان حکایت باقیست.!
بعد از این همه کاری که از من میکشد هنگ میکنم میگوید جنس گوشی به درد نمیخورد کار کردش خوب نیست.بعد چند ضربه نثارم میکند و بهم شوک وارد میشود و دوباره مجبور به کار میشوم.
حس میکنم اگر آشغال در سطل زباله بودم خوشبخت تر از چیزی که هستم بودم.
در آخر یک خواهش از شما دارم! لطفاً به گوشی هایتان رحم کنید و اینقدر از ما کار نکشید و این را بدانید که بدبخت ترین موجود در دنیا گوشی است.
نویسنده:آیلار جوانی
________________________________
نگارش دهم درس پنجم نوشته ذهنی جانشین سازی
موضوع: تلفن همراه
سلام من یک تلفن همراه هستم، از دست این صاحبم خیلی خسته شدم، دائم از من کار میکشد و میرود در تلگرام و با دوستانش چت میکند.
و وقتی نگاهش ب مقدار شارژ بالای صفحه می افتد خیلی راحت من را به شارژ میزند و به کارش ادامه میدهد بدون اینکه بگذارد چند ساعت استراحت کنم، پس از گذشت [enshay.blog.ir]چند لحظه دوباره مقدار شارژ را نگاه میکند و عصبی میشود و میگوید: ای بابا چرا این گوشی شارژ نمیشود آخه نمیدونم اگر یکی به تو غذا بدهد و دوبرابرش از تو کار بکشد برای تو انرژی میماند که حالا از من همچین چیزی را میخواهی؟؟
و هنگامی که جلوی آیینه میرود و دستی به موهایش میکشد همان لحظه سلفی میگیرد و در گروه میفرستد (من همین الان یهویی) [enshay.blog.ir]
در اینترنت دنبال مدل های لباس میگردد اما یک لباس هم نمیخرد نمیدانم شاید فقط میخواهد خودش را در آن لباس ها تصور کند،در فضای مجازی عکس های بازیگرهارا نگاه میکند و برای آنها ایراد میگیرد آخه یک نفر نیست ب او بگوید تو اول قیافه خودت را درست کن بعد برای بقیه ایراد بگیر.
بعد از این همه کاری ام که از من میکشد وقتی هنگ میکنم میگوید جنس گوشی بدرد نمیخورد کارکردش خوب نیست بعد چند ضربه نثارم میکند و بهم شوک وارد میشود و دوباره مجبور به کار میشوم.
حس میکنم اگر آشغال در سطل زباله بودم خوشبخت تر بودن از این چیزی که هستم و در آخر یک خواهش از شما دارم لطفا به گوشی هایتان رحم کنید و انقدر از ما کار نکشید و این را بدانید که بدبخت ترین موجود در دنیا گوشی است.
نویسنده:یگانه سارانی
دبیر: سرکار خانم حسین پور
دبیرستان فاطمیه جلین(گرگان)
نگارش دهم جانشین سازی
موضوع: سایه
سلام. من سایه هستم مطمئناً مرا دیده ای و شاید هر وقت که مرا دیده باشی ترسیده باشی و با جیغ و داد مادرت را صدا کرده باشی گفته باشی روح و شَبَح در حالی که من یک چیز تو خالی و خیالی ام. تو میتوانی من را در حالت های گوناگون ببینی ولی اکثراً منو یک چیز وهم بر انگیز و وحشتناک میپندارند و گمان میکنند لحظه ای بعد توسط من خورده میشوند در حالی که من چیزی نیستم و هویتم را مدیون خورشید هستم.
من مثل یک عروسک خیمه شب بازی در دستان خورشید اسیرم میخواهم به این طرف و آن طرف بروم ولی نمیشود. خورشید دلش بخواهد لاغرم میکند بخواهد چاقم میکند قدم هم دست خورشید است و صبح بدست خورشید کش می آیم و ظهر ها کوتاه میشوم.
خورشید میآید سایه های زیادی درست میکند و مانند یک کودک هرجور که دلش بخواهد با ما بازی میکند و بعد هم میرود تا به وقت خوابش برسد و وقتی هم که برود یک سایه ی غلیظ و عظیم به اسم شب روی جهان میافتد.
شاید اینطور باشد که شب سایه خورشید است ولی نمیدانم هرچه که هست آنقدر غلیظ است که وقتی میآید همه چیز و همه کس را در خود گم میکند.
نویسنده:سهیلا نارویی
دبیر:خانم حسین پور
استان گلستان شهرستان گرگان
دبیرستان فاطمیه جِلین
نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: آیینه
صبح فرا میرسد و انگار روز متفاوتی در راه است. به نظر میآید یک میهمانی بزرگ در پیش است. امروز خانه ای پر از تلاطم مشاهده میشود که ناگهان در همین حوالی پدر وارد خانه میشود و یک کت و شلوار نو در دست دارد و به اهل خانه میگوید : شما که هنوز آماده نیستید، انگار نه انگار که ما فامیل درجه یک هستیم و باید زود برویم و میزبانی کنیم.مادر و بچه ها با شنیدن این سخن پدر از جا پریدند و به سویم حمله ور شدند. چند دقیقه گذشت و من دیگر طاقت دیدن این همه رفت و آمد و قیافه را نداشتم. در همین زمان با آمدن مادر ترسی در چهره بچه ها نمایان شد و پدر هم که در آن لحظه ای میخواست به جلویم بیاید با دیدن اخم مادر صحنه را خالی کردند. با کنار رفتن پدر و بچه ها مادر به سویم آمد و باهر قدم او به سمتم،به غصه هایم اضافه میشد. آه چقدر طولش میدهد، دارم از عصبانیت تَرَک میگیرم، از چهره اش معلوم است حس رقابت دیرینه با جاری اش شعله ور شده آخر کسی نیست به او بگوید چه کسی تورو نگاه میکند. در حال خود خوری بودم که به سلامتی، مادر از جلویم رفت و نوبت پدر رسید. وای چقدر با ریش پروفسوری هایش وَر میرفت و قربون کله ی کچلش می رفت تا پدر میخواست چند بیتی برای کله کچلش شعر بسراید ناگهان مادر به او گفت: باجناقت این همه مو داره این کارها رو نمیکند تو چی؟ پدر که اعتماد به نفسش به صفر رسید از جلویم کنار رفت و حالا نوبت دخترای لوس رسیده است اولی آمد و نیم ساعت جلویم میرقصید و موهایش را از این سو به آن سو تکان میداد. دلم میخواست قیافه اش را کج و کوله نشان میدادم تا حساب کار دستش میآمد که ناگهان دستی بر موهایش حمله ور شد خواهرش بود که گفت بیا برو جوجه اردک زشت.
وای این یکی آنقدر آرایش کرده انگار به جای صورت شوء لوازم آرایشی میبینی که ناگهان با یک فریاد پدر حساب کار دستشان آمد و به سرعت از روبرویم رفتند و یکی یکی خانه را ترک کردند چه آرامشی دارد خانه حالا باید نذرم را ادا کنم و هزار تا صلواتم را بفرستم.
نویسنده :فاطمه ایزد
دبیر:خانم حسین پور
دبیرستان فاطمیه
استان گلستان شهرستان گرگان
دبیرستان فاطمیه شهر جِلین
نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: من دیوار اتاقش هستم ...
عین مرگ است که اینگونه غم آلود است...
جغد شوم تاریکی از پشت پنجره نگاهش میکند.
گریه هایش را دیدم , با خود حرف زدنش را دیدم , شاید تنها تکیه گاهش بودم !
قلبش گفته بود نگرانی لازم نیست طبق رای دادگاه کودتا همین امشب است !.....
شب شد .. در اتاق را باز کرد به من نگاهی انداخت و گفت( من دیوانه ام چون در دنیای خودم زندگی میکنم ) مشتی بر تنم زد .
آخ بشکنت تنم که دستت را به درد آوردم !
های و هوی اقتدار سایه ها از بین رفت و با صدای بلند خندید! حتما خنده بر لب میزند که متوجه غمش نشوم ...
اما به هر حال از روزی که لبخند بر لب دارد و با لبخند نگاهم میکند ..
از خوشحالی ترک برداشته ام!
نویسنده: مینا رستمی
دبیر خانم قربانی
دبیرستان عصمتیه کرمانشاه
نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی با موضوع کتاب
من یک کتاب قدیمی از سری داستان هایی هستم که حدود 50 سال پیش چاپ شده است و شاید بسیاری از شما حتی برای یک بار هم که شده نامم را در کتاب های فارسی شنیده باشید، داستان های قدیمی و کهن فارسی را بازگو می کنم و اگر من را تا انتها بخوانید بسیار یاد می گیرید، مسئله این است که عده ای که همیشه من را می خواندند فراموشم کرده اند و حالا دیگر یادی از من در ذهن ندارند.
آن ها همواره سعی می کنند به سمت و سویی بروند که از نظر اقتصادی موفق تر باشند، در صورتی که هم می توانستند من را بخوانند و هم می توانستند به موفقیت های بزرگی که در ذهن خود دارند برسند.
من در صفحه های خود داستان هایی داریم از زندگی های گوناگون انسان ها در عصر های مختلف و اتفاقاتی که برای هسی کسی ممکن بود رخ دهد.
باید گفت که همه قفسه های این کتاب خانه پر هستند، چون این روز ها کم تر کسی کتاب می خواند و کم تر کسی اهمیت می دهد که در صفحات ما چه نکات مهمی نوشته شده، شاید آخرین کتابی که بسیاری از انسان ها خوانده باشند درسی باشد، البته که این نیز خوب است، اما خواندن کتاب می تواند بهترین تفریح ممکن باشد.
هر چه تعداد کسانی که در یک شهر کتاب می خواند بیشتر باشد، مردمش نیز موفق تر و دانا تر خواهند شد.
می توانند در زندگی تصمیمات منطقی تر و صحیح تری بگیرند و همواره اتفاقات تلخ نیز در زندگی آن ها رخ ندهد. از یاد نبرید که ما کتاب ها هر کدام بسیار گرانبها هستیم، نه از نظر قیمت بلکه از نظر محتوا ما کتاب ها همیشه چیز هایی را به شما انسان ها می آموزیم که بسیار ارزشمند است، اگر کسی چند بار یک کتاب را بخواند قطعا می تواند هر بار بیش از پیش علم فرا بگیرد و نکات جدید تری را آمو خته و حتی آن را به دیگران نیز منتقل کند.
📚📚📚📚📚📚📚📚
نویسنده: رومینا ربی
دبیر: خانم فریبا اصغری
منطقه ۹ تهران
نگارش دهم جانشین سازی
موضوع: کبوتر حرم
الا بذکر الله تطمئن القلوب
کبوتر حرم (نوشته ذهنی و جانشین سازی)
امشب حرم حال عجیبی دارد . به هر طرف که نگاه میکنم ، میبینم دستهایی را که خالصانه ، از نداری ، به سوی آسمان است و امام را خطاب میکنند .
از او میخواهند واسطه شود میان پیوندشان با خدا . در میان این آشفته بازار چشمم به دختری می افتد . میبینم که گاهی با گوشه چادرش اشک هایش را پاک میکند .
آرام به سمتش می روم . نگاهش ک میکنم ، غم دلش دل مرا هم به درد می آورد .
امام من ، اینها چه کنند با آتش ظلم و کار و کاسبی وجدان که آتش ظلم روز به روز شعله ور تر و کار و کاسبی وجدان روز به روز کسادتر می شود .
چه کنند با ناتوانی هایی که امانشان را بریده . چه کنند با دلتنگی هایی که ذره ذره جانشان را فرا گرفته است .
با اشک برایم دانه ریخت و با بغض دانه ها را نوک زدم ...
هرچه دورتر میشد ، نزدیکتر میشدم .
او نمیفهمید که اشک هایش ، لب های لرزانش ، حالم را دگرگون میکند.
امامم ، میشود صدایش کنی ؟ می شود بین این همه دل بیقرار ، دلش را آرام کنی؟ چشمانش ناامید است. امیدش باش . گوش کن ! می شنوی ؟ عاجزانه صدایت می زند . حقیرانه طلب میکند ، دست خالی برنگردد شاه من!
حسرت میان حرف هایش را میفهمی؟ دستان لرزانش را میبینی؟ هنوز هم التماس می کند . هنوز هم به جان عزیزانت قسمت می دهد ، دلخور راهی نشود محبوب من !
امامم ، بی ادبی است . اما از این لحظه به بعد با هر قطره اشکش از سر غم و اندوه ، از سر بی کسی ، از سر بی عدالتی ، دور میشوم از مامنم که حرم شماست . رها میکنم آرامگاهم را که آغوش شماست .
امامم ، جانم را بدهم شفاعتش میکنی ؟ اصلا اهل معامله هستی ؟ قیمت لبخند دوباره این دختر چقدر است؟ تمام هزینه اش را می پردازم . قبول است ؟
بلند شد ، رفت . رفت و ندانست که جانم را ، فکرم را ، حتی ایمانم را هم با خود برد .
رضای من ! دیگر حرمت پناهگاهم نیست . ضامن آهو شدی کاش ضامن ما هم میشدی...
نویسنده: مینا مسعودی
دبیرستان شاهد مهدیه
سرکار خانم صفائی
نگارش دهم جانشین سازی
موضوع: ترانه بی کلام
در گوش باد می پیچم و صدای باران را زمزمه می کنم. شاید دلش باران بخواهد و به دنبال ابر های دور دست برود.
دور و بر گوش کری پرسه میزنم؛ اما از گوش او نمی توانم وارد شوم چون تمام ترانه ها در ذهن او نقش بسته اند.ترانه های زیبای سکوت؛سکوت بی صدا،سکوت بی خبر،سکوت بی نوا.او راهش جداست با ترانه هایش.ترانه هایی که همیشه در دل خودش باقی خواهند ماند و هیچ وقت تکراری نمی شوند و هیچ کس دیگر آن را نمی شنود.نمی دانم شادند یا غمگین اما می دانم من بی کلام به آن راهی ندارم.
هر کس با توجه به حال دلش مرا معنا می کند و آن حسی که میخواهد از من می گیرد.یکی خسته از هوای تنهایی هق هق هایش را همراهم می خواند.یکی نوای خنده های نوزاد دور از خود را به یاد می آورد.یکی هم همزمان با من روی میز چوبی پوسیده کنار اتاق،با دستانش ریتم می گیرد.شاید هم آنقدر برای دخترک تکرار شده ام و همراه تمرین هایش بوده ام،بعد از اینکه به صحنه برود و آخرین قدم ها را بر دارد،دیگر به من گوش نخواهد کرد.می بینی،حتی من هم می توانم آزادی بدهم.
نمی دانم در نقطه اوج که سه ساز پیانو و ویالون و فلوت همراه می شوند نوازنده ها چه حالی داشته اند.آیا در آن لحظه پسرک را که هنگام گوش دادن به من می ایستد و دستش را به دیوار تکیه می دهد و اشک می ریزد و پیش مادرش می رود و او را در آغوش می گیرد را تصور می کردند؟و آیا واقعا به قدرت و احساسی که به من می دادند باور داشتند ؟و یا حتی حال و هوای دلقک را که پشت صحنه لحظه ای خودش بود و گریه کرد چه؟آن ها می دانستند اولین ترانه ی زندگی کودکی که تازه با یک گوش می تواند بشنود بوده ام؟
زندگی می چرخد و شاید من روزی، جایی که هیچ کس نمی داند، تلاطم های رودی را آرام کنم و به ماهی آرزوی پرواز بدهم.
نویسنده: ریحانه زمانیان
دبیر: خانم اسکندری
دبیرستان شاهد شهدای اقتدار ملارد
نگارش دهم جانشین سازی
موضوع: وقتی هنوز نباریده بودی
توهمان ابر سفید پنبه ای بودی که وقتی هنوز نباریده بودی آرزو میکردم هرگز نباری که من هرروز بیشتر تماشایت کنم و میدانم تو عاشق فداکاری بودی،تومیخواستی بباری به خاطر خشکسالی،به خاطر گیاهان خشکیده که برای باریدن تو له له میزدند ،به خاطر غم و اندوه مردمان خشکی زده ی این سرزمین که هر روز نماز باران می خوانند وبه خاطر تمام کسانی که هرلحظه تماشای تورا ازمن دریغ کردند.
اما من، یک بار برای همیشه ازتو خواستم که نباری که خودخواه نباشی
تو اما نفهمیدی یاخود را به نفهمیدن زدی یا گول این آدم های فرصت طلب که تو را فقط برای آبیاری زمین های زراعی خود میخواستند خوردی.
تو از آن ابر جداشدی و باریدی
تو در ساحل آرام من طغیان کردی
تو غرور این دریای مغرور و پروسعت را شکستی و از آن یک کودک گریه رو ساختی و امروز من این سخن را که(دلت مانند دریاست)را نقض خواهم کرد .مگر بزرگی به وسعت ظاهریست؟!
تا چشم گشودم تو را درآغوش خود دیدم، آری چه اقبال خوبی!
خدا تورا از پیش چشمانم درآغوشم افکند تو خوش حال بودی و می خندیدی من اما متعجب بودم درآن چهره ی پرشور و شعف تو ...
من پس از تو وسعت یافتم، آرام شدم، دیگر شور نبودم و شیرین شدم
تا خواستم باتو کمی سخن بگویم ،خورشید وجود زلالت را ازمن دزدید ، تو دوباره بخار شدی و به آسمان رفتی و امروز سیصد و شصت وپنجمین روزیست که آرزو میکنم دیگر هرگز نباری...
نویسنده: فرشته جعفری
دبیر: خانم اسکندری
دبیرستان امیرکبیر ملارد
نگارش دهم درس پنجم جانشبن سازی
موضوع: ماه
من، جواهری ازتبار خلقت بی همتا هستم؛اماهزاران حیف؛که سیاهی چنگال ظالمانه اش راروی سینه ام ماندگار کرده است.
آه!دلتنگم برای آن روزهایی که درکنار الماس ،دوست قدیمی ام،درخشندگی ام را به رخ می کشاندم.اماحالا دیواری که خدا میان من ودوستانم،بنا کرده ،سیاهی آسمان است.
توافق ما ازهمان ابتدا این گونه بود:شب هنگام،چهره ی سفیدساده ام راکه از اجدادم به ارث برده ام،نمایان کنم.اهالی زمین سنگینی محنت وناامیدی واشک هایشان را روانه ی آسمان می کنند؛وچشم هایشان پرازمن می شود.باغروب خورشیدورخت برداشتن روشنایی ،خداوندقلم سفیدبی ریای بوم نقاشی اش را روی سیاهی،هنرمندانه به نمایش می گذارد.سیمای یگانه ام ،سیاهی وپلیدی شب رابه انحصار می کشاند؛گویی تاریکی تبدیل به روشنایی می شود.
هنگامی که دلتنگی قلبم را می فشاردودرتنگنا قرار می دهد؛غم درمیان چشمانم لانه ای می سازد،به گونه ای که ازاشک هایم ستارگان متولدمی شوند.سالها گذشت...حال دیگر،اهالی زمین اززیستن درسیاره یشان خسته شده اندوبی تابانه دیدارمرا به انتظار می کشند.
من،این میزان ازمحبوبیتم رامدیون پروردگارجهانیان هستم.اوبود که درمیان خوش هایم مرا ازدوستانم جداکرد،تاطعم شیرین عشقش رابرقلبم بچشاند؛حلاوتی این چنین نچشیده بودم!
به بلندای آسمان ،احساس بالندگی می کنم،چراکه به حضرت دوست نزدیکم...
نویسنده:خوشبخت
دبیرستان شریعت،قرچک
دبیر: خانم مریم کلانتری