انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق
امروز بیست و دوم اسفند است ،روزی پر هیاهو در قلب آدمهای قصه ی غم انگیز کرونا، روزی مانند روزهایی که با جان کندن یک پیرمرد شصت ساله میگذرد یا شاید هم پرستاری ک این روز ها اسمش توصیف از خودگذشتگی برای جهانی با حکومت کرونا است.
مقایسه کار دشواری است ، حتی دشوار تر از جان سالم بدر بردن از هیولایی با هیبت ناپیدای امروز و دیروزمان اما ناچارا شروع میکنم؛ کرونا شبیه عشق است شاید هم نه .آخ از عشق بیچاره مگر جرمش چه بود که باید با کرونا قاتل بی رحم مقایسه میشد؟
دنبال جواب میدوم نفس کم اورده ام اما باز هم بی طاقت تر از قبل میگردم دنبال جرم عشق بیچاره دست اخر هم میرسم به جوابی که شاید از این دنیا فقط انهایی درکش کنند که عشق بی رحمانه به صورتشان سیلی کوبیده سیلی ک حتی جای انگشتان بی رحمش هنوز بر چهره ی دنیایشان باقی است ؛عشق بی رحمی میکند گاهی مانند کرونا میگذارد خوب درگیرش شوی. درگیر ، کلمه ی بی جانی است برایش ، شاید بتوان گفت در آن غرق شوی،خوب که نفس کم اوردی اخر پیدا میشود، پیدا میشود جوری ک چشم بسته هم آن را با تمام وجود به آغوش می کشی میدانی دیگر عطرش با سلول های بینیت اخت میگیرند، اما یک فرق بزرگ بین عشق بیچاره و کرونا این است که عشق به یک بار در قلبت خانه ی چوبی اش را میسازد اما وای از کرونا که هی خانه میسازد و خراب میکند.
آخر سر اگر دوباره بیاید بازهم مشغول ساخت و سازش میشود ول کن که نیست این عجوبه ناشناخته، عشق و کرونا هر دو باهوش اند ، هر دوی آنهاخوب میدانند باید بروند جایی که عقل هم زندانی آن است شاید الان فکر کنید کجا کجاست اینجا که عقل بینوا را هم در بند گرفته؟ اینجا جایست که عشق و کرونا دست در دست هم به سراغش میروند ،قلب بی عقل و منطق است .هر دو عاقل اند خوب میدانند کجا را از کار بیاندازند که دیگر از انسان هیچ باقی نماند حتی مانند این کرونای بی رحم چیزی از آن دیده نشود .
نفس عمیقی میکشم،خیلی چیزهاست که میتوانم کرونا را با عشق مقایسه کنم اما این عشق اجازه را از من میرباید نمی گذارد بدی هایش را بگویم او دوست دارد همیشه در نظر ها لطیف و با احساس جلوه کند نه قاتل روح و جسم انسانها.
پس سکوت میکنم، دست از نوشتن میکشم و مینشینم به تماشای روزهایی که کرونا سلطنتش را از من ربوده و در اخر هم منتظر می مانم که ببینم کی سفر این قاتل عشق مانند تمام میشود.
نویسنده: خانم حدیث مهاجری
دبیر: معصومه محتشمی
دبیرستان نمونه نجابت برازجان
______________________________________
انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق
این روزها دغدغه ی هر انسانی بر روی این کره خاکی،یک موجود است.یک مشکل،یک درد،یک عشق...اما نه،اینبار نه از آن عشق های غزل های حافظ و قصه های شیرین و فرهاد.اینبار خود خود عشق ویرانگر است.آری ویرانگر!
کرونا همان عشق است اما کمی مهربان تر.همچو عشق،آرام آرام می آید.بی خبر از هر جا می آید.بی صدا می آید و مالکیتش را در دل فریاد می کشد.به خودت می آیی و می بینی دچار شده ای.مبتلا شده ای،به خودت می آیی و میبینی قلبت آن قلب سابق نیست.طور دیگری می تپد.دستانت می لرزد و چشمانت برق می زند،انگار سد اشک هایت شکسته شده است.نفست در سینه حبس می شود و دیگر بالا نمی آید.
کرونا درد بدیست.خطرناک و بی رحم.اما عشق بی رحم تر است! آری بی رحم تر!
همه از لطافت و مهر و محبتش می گویند اما نمی دانند این عشق با قلبها چه ها می کند.این عشق همچو گرگی در جامه گوسفندان است.اما دست کرونا از همان ابتدا رو شد.
می گویند کرونا از بین آنهمه مبتلایان تنها 2% را به کام مرگ می کشد.اما برای عشق بهتر است بگوییم تنها2% را ودیعه ی حیات می بخشد.چه کسی می داند که در زیر این آسمان خاکستری بی فروغ،چند نفر؟ نه،چند هزار نفر؟ نه،چند میلیون و میلیارد نفر از مبتلایان به عشق می میرند؟!اما نه آنطور که اعلامیه ای سر در خانه شان باشد،نه!اعلامیه ی آنها سر در قلبشان نصب می شود و تا ابد قاتل روحشان خواهد ماند.آری قاتل...
عشق نیز قاتل است.همچو کرونا.کرونا از همان ابتدا قاتل بودنش را جار زد.اما عشق.امان از عشق که همه چیزش پنهانی است.عشق نگفته بود که این چنین قاتل و بی رحم است.وگرنه چه کسی تسلیمش میشد؟ زنهار ای دل که چه ساده ای!مگر دست خود آدم است که مبتلا شود؟عشق نیز همچو کرونا ناخواسته می آید و تنها بر تعداد گورستان ها می افزایند و می روند.کرونا گورستان تن ها،عشق گورستان دل هایی که خود لبریز از آرزوهای خاک شده اند.
تو چه میدانی که در اینجا،آری همین جا.چند نفر از درد عشق به کرونا متوسل شده اند تا بلکه آنها را برای همیشه از صفحه ی روزگار محو کند.آری همین است.وقتی همه وجودت عشقی میشود که دیگر نیست. وقتی چشمانت ،قلبت،گوشت ، پاهایت و تمامی سلول هایت عشق را فریاد می کشند و عشق کوله بار سفر می بندد.وقتی چشم باز میکنی و می بینی در فراغ می سوزی و در قرنطینه ی دلت ذره ذره آب می شوی،وقتی راه نجاتی نداری،وقتی تنهایت می گذارند،وقتی ماندگاری کرونا از عشق بیشتر باشد،وقتی معرفت کرونا از عشق بیشتر می شود،درد کرونا نیز از درد عشق کمتر خواهد شد.
کرونا روزی بی خبر آمد و سرو صدایی به پا کرد و انسان هایی کشت و روزی نیز درمانی برایش پیدا خواهد شد و«این نیز بگذرد»اما عشق!عشق بی خبر آمد و در درونت سروصدایی به پا کرد و روح هایی کشت و هیچ روزی در هیچ کجای جهان درمانی نخواهد داشت.و تا ابد در درونت خواهد ماند.آری تا ابد!
نویسنده: زینب ایوب زاده
دبیر: خانم معصومه محتشمی
دبیرستان نمونه نجابت برازجان
______________________________________
انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق
عشق هم همانند کرونا حس نمیشود نمیفهمی، تا وقتی که به خودت میایی میبینی تمام شد
مرض عشق تمام وجودت دار دربرگرفته. کرونا بدنت را به نابودی میکشاند اما عشق قلبت را، روحت را ،و تمام زندگیت را...!
کرونا درمان میشود اما برای عشق دارویی نساختند زیرا اندرمرض عشق بجز عشق دوا نیست.
چه کسی میداند شاید آمار کشته های عشق ٩٩درصد باشد اما جااار نمیزنند. عشق بی سروصدا میاید بی سروصدا میماند و جاودانه باقی میماند.کرونا تنها2درصد کشته میدهد اما تا قفل گوشیت را بازمیکنی میبینی حرف حرف اوست، تا سوارتاکسی میشوی میبینی راننده و مسافر درباره کرونا حرف میزنند و بازهم تلویزیون که روشن میشود حرف اوست حرف اینکه چگونه پیشگیری کنند ازمبتلاشدن به این ویروس پس چرا هیچ جایی درباره پیشگیری از عشق چیزی نمیگویند مگر عشق مرض نیست؟؟؟!مگر عشق مانند کرونا نفست را تنگ نمیکند؟مگر عشق مانند کرونا استرس همراه ندارد؟!مگر عشق هم سردرد نمی آورد؟؟؟می آورد جانم می آورد وقتی که فکرو خیالت پرشد از خاطرات،پرشداز خیال یک شخص انقدر سرت درد میگیرد که طاقت نمی آوری...
و در آخر اگر کرونا درمان شود خوب است و اگر عشق جاودانه باشد بهتر.
نوشته: مبینا نژادعلی
استان گیلان منطقه رودبنه
دبیر : خانم رجبی
______________________________________
انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق
آرزو کردیم آرزوی باهم بودن ولی چه شد همه چی خراب شد بخاطرچه بخاطر یه ویروس کرونا:)
وقتی گفته اند امکان دارد زنده نمانم پس عشقم چه میشود ارزوهایمان چه میشود ،قول هایمان حرف ها و پیش بینی هایمان ..
اگر چیزی شوم چه میشود ،حتی فکر کردنشم داغونم میکند .
من کرونا را شکست میدهم کرونا نتنها من بلکه تمام مردم کشورم را درگیر خود کرده است ،نمیگزارم این ویروس مرا و ارزوهایم را با خود ببرد و با خود خاک کند .
نمی دانم در این قزنتینه دلم آتش میگیرد دلم برای فردای خود میسوزد فردایی ک نمی دانم چه میشود من کرونا را به زانو در می اورم نمیگزارم عشقم را قلبم را با خود خاک کند ...
نویسنده : مهشاد قاسمیان
هنرستان راهیان نور ساری
دهم کامپیوتر
نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: ساز
پشت ویترین فروشگاه منتظر بودم . منتظرِ کسی که بیاید و روح مرا از خستگی رها کند ....
تا اینکه روزی پسرک خوش قد و بالایی وارد فروشگاه شد و با وسواس خاصی به ساز ها می نگریست نگاهش روی من ثابت ماند به سمتم آمد ،مرا در دستانش گرفت و انگشتاتش را نوازش گونه روی تارهایم کشید لبخندی از سر رضایت زد ، من انتخاب شده بودم...
روزی را که مرا به اتاقش برد فراموش نمی کنم . آنقدر ذوق زده بود که حتی فراموش کرده بود کاپشن خیسش را از تن دراورد . با ذوق شروع به نواختن کرد و پس از لحظاتی صدایی طنین انداز شد . صدایی از جنس ابریشم،آرامبخش روح و جانم شد و نوازشی به گوش هایم عطا شد.
سالها من و پسرک باهم رفیق و همدم بودیم بودیم
تا اینکه پسرک عوض شد . شب ها دیر به خانه می آمد ، گاه شاد بود و سروده های عاشقانه سر می داد و دستهایش رقص کنان بر جانم می نشست و گاه آشفته بود و ترانه هایش خیلی غمگین ....
عاشق شده بود!
هیچ وقت آن شب سرد زمستانی را فراموش نمیکنم .
پسرک دیر وقت به خانه آمد . شانه هایش خمیده شده بود
پریشان بود
پایین تختش نشست و زانوهایش را در آغوش گرفت صدای هق هقش سکوت اتاق را شکست . ناگهان از جایش برخاست به سمت گلدان شیشه ای روی میز رفت و آن را به دیوار کوبید . فریادی سر داد و نام دخترک را به زبان می آورد
فهمیدم دخترک او را ترک کرده است...پسرک به جنون رسیده بود کل اتاق را بهم ریخته بود و دیگر چیزی برای شکستن وجود نداشت . ناگهان نگاهش به من افتاد به سمتم آمد لحظه ای مکث کرد سپس با عصبانیت تمام مرا به دیوار کوبید.
تمام خاطراتمان در ذهنم مرور شد از روز اول تا حالا که چون بیگانه ای مرا مینگریست
این من بودم که تا اینجا با او آمده بودم و نهایتا برایش جان داده بودم .
فقط نمی دانستم بعد من چه کسی قرار بود همدم شب هایش شود؟
نویسنده : فاطمه خطیری
دبیر: خانم سالاری،
دبیرستان ایمان گرگان
نگارش دهم جانشین سازی
موضوع: سنگ قبر
اینجا مثل من زیاد است یعنی همه مانند من هستند ، من سفیدم وبقیه تیره رنگ هستند .
سه روزی می شود که مرا در اینجا قرار داده اند ، در این مدت زنی هر روز به دیدنم می اید ، زنی که گوی مادر است و با هر بار امدنش برایم گل می آورد و دستی بر سرم می کشد ، و برایم لالایی می خواند و در پایان نیز مرا می بوسد و می رود . دختری امد با یک گل رز آبی رنگ ، در کنارم نشست .چند دقیقه خیره به من زل زد وسپس شروع کرد به تعریف خاطرات گذشته ، از غمها وشادی ها ، اشکها همراهی اش کردند در تعریف ناب ترین لحظه های زندگی ومن متحیر وبهت زده تنها نگاه گردم .بعد از مدتی ارام و قرار رزهای آبی را بر سرم پرپر کرد و رفت . بعد از مدتی پسری امد گویی از رفقای بامرام وبامعرفتش بود. به قیافه اش مغرور بود متکبر . وقتی در کنارم نشست غرورش شکست و مغموم وناراحت به من زل زد و لبهای لرزانش شروع به جنیدن کردند اونیز به مرور خاطرات تلخ و شیرین زندگی پرداخت
چه زود می گذرد و تمام میشود خاطرات زیبای زندگی که هرگوشه آن پر شده از غم وشادی . او نیز آرام ارام با دوستی های گذشته خداحافظی کرد و رفت .
تنها شدم .اینجا پایان راه زندگی است ، جایی است که دیگر برگشتنی نیست .دیگر از آغوش گرم و امنش خبری نیست اینجا؛ تمام دنیا در یک متر جا خلاصه میشود ، اینجا خوابگاه ابدی پسری است که به امید توبه در پیری زندگی کرد ورفت.
نویسنده: فاطمه بابایی
دبیر: خانم خلیلی
آموزشگاه: راهیان نور، ساری
نگارش دهم جانشین سازی
موضوع: ستاره
از شب های ابری بدممی آید ، آخر تو را نمی توانم ببینم . امشب ، برای من آن چنان کش آمده که انگار سالهاست در انتظار دیدن چشمانت هستم . ولی سوالم این است ، آیا تو هم همین حس را داری ؟
یک شب که داشتی از میان آسمان شب، ستاره ای برای خیره شدن انتخاب می کردی ، من از شدت هیجان ، ضربان قلبم بالا رفت و آن چنان درخشیدم که دیده شوم ، لحظه ای که چشمت به من افتاد . تازه فهمیدم این همه مدت دنبال چه چیزی بودم . نگاهت به من خیره ماند . من همچنان بدنم داع بود و صدای قلبم را می شنیدم و تو ... و تو نور قلبم را می دیدی . آن شب در چشمامت تنها یک کلمه موج می زد و می رقصید ، دلم نمی خواهد ان را بیان کنم ، بگذار در دلم مانند رازی باقی بماند تا هر وقت که دلتنگش شدم بخوانمش .
آن شب فهمیدم که مرا دوست داری . شبهای دیگر من منتظر تو ماندم و تو باز به ملاقاتم امدی ، تو مرا انتخاب کرده بودی . از تو ممنونم که ماندی و ستاره ای کوچک را در دلت نشاندی . یک شب که داشتی درباره ی باران شعر می نوشتی ، من نگاهت می کردم وآرزو کردم کاش باران ببارد ! تا تو شادمان گردی نمی دانستم در آسمان جای ستاره هاست یا باران ؟ ناگهان ابرهای سیاه آمدند و لشکرشان را گستردند و تو قطره های باران را با نگاه مخملی ات نوازش کردی و حدس زدم مرا فراموش کردی و این غیر ممکن است مرا از یاد برده باشی ؟!
به هر حال بی صبرانه منتظرم تا باران بند بیاید ، ابرها کنار بروند و دوباره با صدای قلب تو همصدا شوم .پس امشب را با لالایی باران در رویاها یت سیر کن .من نیز امشب را در انتظار دیدنت سپری می کنم.
نویسنده: زهرا کاظمی
دهم فتو گرافیک
هنرستان راهیاننور، ساری
دبیر : خانم خلیلی
نگارش دهم جانشین سازی
موضوع: طلا
ظرافت و زیبایی ام در بین زنان زبان زد است. همه شان برای رسیدن به من مغز شوهرانشان را می خورند، آخر من وسیله ای هستم برای دک و پوزشان، جاری کش، دهن پر کن و کوری چشم بدخواه ها. اما مرد ها تصور خشن و بهت آوری را از من در ذهنشان هک کرده اند. مانده ام چرا و برای چه؟مگر قیمتم چقدر است که جیبشان توان خریدنم را ندارند؟ گرانم؟ خب باشم.
جای من پشت ویترین طلا فروشی محل نیست. آهای آقایان جای من یا در قلب بانوان شماست یا در گاوصندوق خانه تان.
من، طلا بانو،کاری به کار تحریم های ترامپ و گرانی جهانی ندارم. یا من را می خرید ...یا من را می خرید چون آن طور که طلافروش محل میگفت قیمتم ارزان نمیشود که هیچ، گران تر هم میشوم .پس تا پشت ویترین شیشه ای طلافروشی به علف یا جلبک تبدیل نشدم، ذهن خود را باز کنید، اصلا هم به شرایط اقتصادی تان فکر نکنید. کمتر بخورید،کم خرج کنید و کم مصرف کنید اما....طلا بخرید.
الان میگویید چه طلای مغرور و بی انصافی ! اما باور کنید ما هم تحت فشار هستیم خب! ما با این هدف ساخته شده ایم تا فروخته شویم و به زنان زینت ببخشیم. اما الان همگی در حسرت یک نگاه😟
آیا میدانستید چند میلیون طلا در افسردگی کامل به سر می برند؟چند نفرشان در تیمارستان امین آباد بستری شده اند؟اصلا میدانید چند ست حلقه ازدواج به یکدیگر نرسیده اند و در فراغ یکدیگر به سر میبرند؟
پس قضاوت نکنید تا می توانید طلا بخرید.
دبیر:سرکار خانم تیموری
نویسنده: نرگس زمانی
نگارش دهم جانشین سازی
موضوع: برج میلاد
چشم هایم را از هم گشودم. فضای همیشگی که هر روز مهمان چشمانم بود را نمی دیدم. چندبار پلک زدم...
اما باز هم تغییری به چشم نیامد.
گمان میکنم چشمانم ضعیف شده اما چقدر سخت است ندیدن زیبایی ها.
در دلم از حرف های خودم خنده ام می گیرد.
تهرانِ ایران ، زیبایی چشمگیری داشت که در دل این غول های بزرگ گم گشته بود و ضعیف به چشم می آمد.
چند ساعتی صبر کردم بلکه آن زیبایی خفته مثل هرروز روبه روی چشمانم ظاهر شود. اما این چند ساعت ، به چند روز موکول شد،هرچه پیش می رفت ؛ تاریِ دیدم بیشتر میشد.
نمیدانستم ماجرا از چه قرار است، چشمانم مقصر است یا مردم و این غول ها.
میدانستم مقصر چشمانم نیست آخَر نَشِنیده بودم تاریِ دید بر ریه ها هم تاثیر بگذارد و نفس کشیدن را برایم دشوار کند.
حال قدر این دوست وفادار را میدانم، او همیشه همراه زندگی من بود و کاش قدر این نفس هارا پیش تر میدانستم.
روزها میگذشت، آرزوی دیدن و نفس کشیدن بر دلم مانده بود.
دلم مانند هوایش گرفته شده بود و تیره و تار.
این تهران من بود. تهرانی که من پادشاهش بودم. تهرانی که سالها قلمرو قدرت من بود و ویرانی اش خواب را از چشمانم دزدیده بود، حال محو شده...
تیره شده...
درست مانند هوای دل من که روز ها با او زندگی کردم...!!
نویسنده: مژده_غلامی
هنرستان طوبی، دهم حسابداری.
شهرستان ملارد.
دبیر: خانم کوچکی
نگارش دهم جانشین سازی
موضوع: من آن ابری هستم که ...
من آن ابری هستم که شب ها نمی تواند با مادر خود آسمان حرف بزند و درد و دل کند چون آنقدر شب ها انسان ها با مادرش حرف می زنند که دیگر وقتی برای من نمی ماند و دیگر مادرم حوصله حرف های من را ندارد .
من آن ابری هستم که انسان ها با اشک هایش به یاد یار و معشوق خود شب ها در خیابان ها اشک می ریزند شاید باور نکنید حتی گاهی من برای این عاشق های دلشکسته اشک می ریزم تا آنها بدون کنار گذاشتن غرور خود راحت بتوانند زیر اشک های من اشک بریزند اما اگر برای خودم گریه کنم سیل اشک هایم می تواند دنیا را نابود کند.
آری! من آن ابری هستم که عاشق ها در روزهای گرم تابستان به روی چمن ها نشسته وبا یار و معشوق خود به صورت من نگاه می کنند و با انگشت به من اشاره می کنند ، همان موقع من به شکل قلب در می آیم تا برا آنها خاطره بسازم ، اما میدانید این ابر اگر خودش عاشق شود کسی واسطه خاطره سازی او و یارش نمیشود حتی اگر به یارش نزدیک شود به جای عشق بین آنها رعد و برق ایجاد میشود و بعد از آن از هم فاصله می گیرند.
نویسنده: صبا شجاعی
دبیرستان نرجس
دبیر سرکار خانم ابراهیمی
نگارش دهم جانشین سازی
موضوع: نهال
سبزکی بودم بی جان و نهال، باتو اما چه شدم نمی دانم
آه گر من بودم خاک، تو بودی نهال،
آنگاه در وصف مادرانه،مادرت می بودم
زیر این صحرای سرد شنیده ام
جان فدای وی کردی ای عزیز
پیچ و خم پاره کردی ای بصیر
حال بگذار تاج بوستان برگشایم برت
لانه ی مرغان گذارم سرت، آن همه غوغا کنان آمدم ، حال بگزار این گونه روم
تشنه ی سیراب عشقت ، عاشق دلخسته
گویا رفتنیست، اما یادش باتو ماندنیست
نویسنده: غزل آتشکده
دبیرستان نرجس، تهران،
دبیر: سرکار خانم ابراهیمی
نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: ماه و پلنگ
یا لطیف ...
دلش مغرور بود و خیالاتش خام. پلنگ سرکش قلبش میخواست سوی من جهد و مرا از آسمان به روی خاک آورد. پرید اما پنجه هایش خالی ماند. هرچه میپرید چیزی نصیبش نمیشد. نباید مرا میگرفت٬ باید مدتی سردرگم میماند٬ باید معنای عشق را میفهمید. خوب میدانستم عشقش هوس نبود آخر هوس که ماندگار نیست در چشم به هم زدنی از بین میرود. دلم برایش میسوخت. نمیخواستم اینگونه در آتشک محبتم بسوزد. دیگر طاقت نداشتم. سرنوشتمان همانند دو خط موازی شده بود که جز نرسیدن به یکدیگر چاره ای نداشتند.[enshay.blog.ir] شیشه تهی دلش شراب میخواست اما زمانه شرنگ به کامش ریخت و فریاد هایش برای همیشه بیصدا ماند. هرچه بیشتر می کوشید ٬ جادوگر دغل پیشه عمرش ناشنوا تر میشد. نمیخواستم سرنوشتش اینگونه باشد اما انگار خودش هم باور نداشت که به من میرسد. حمایت تلاش هایش قصه کرم ابریشم کوچکی را برایم تداعی میکرد که همه عمرش را به بافتن قفس تلف کرد اما فکر رهایی در سرش داشت. دیگر طاقت نداشتم، امانم بریده بود، به خدا گفتم:چرا مرا ماه آفریدی؟ من طاقت جان دادن خیالات خام پلنگ ها را ندارم. نفسم میگیرد وقتی نفس شان به شماره می افتد و امیدشان را از دست میدهند. بیشتر فریاد زدن اما صدایی نشنیدم. سکوت سنگینش اذیتم میکرد. به گریه افتادم. دلم از همه چیز گرفته بود. از سرنوشت تلخ آن پلنگ ناکام، از غرور خودم، از بی معرفتی زمانه. نمیدانستم چه کار کنم. ای کاش میشد بتوانم از این بالا پایین بیایم و با آن پلنگ هم صحبت شوم. ای کاش میفهمیدم چه چیزی در سرش دارد. ای کاش کیمیای عشقش اینگونه پامال نمیشد. ای کاش...
نویسنده: فائقه سادات سیدعلیپور
دبیرستان سلمان شهر تهران
دبیر سرکار خانم دانشور
نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: قلب
سرزمین شیشه ای
قلب! راستش نمیدانم چیست.؟!
کلمه ای گنگ و مجهول
از همان اول که چشم باز کردم دم گوشم نجوا کردند:《تو ،سرزمینی هستی که آسمانت از جنس شیشه،رودهایت آغشته به چاشنی عشق و کوه هایت بر روی صداقت و ایثار استوار است. سرزمینی که فقط خوبی ها حق ورود به آن را دارند.》
مدت زیادی گذشت و من به چشم خود دیدم که عضوی ساده از جسم بودم که با بارش خون بر رگ های آدمی زندگی اورا تمدید میکردم.
گاهی هم با مغز وارد جنگ و جدال میشدیم که او همواره از نفهمی من کلافه میشد و دنبال استدلال جدیدی برا قانع کردن من میگشت اما اغلب منطق های احساسی تهی از منطق عاقلانه من، مغز را مجبور به تسلیم میکرد.
گاهی با خود فکر میکنم واقعا من کیستم؟چیستم؟ چه جایگاهی دارم؟
شاید چیزی مانند ساعت هستم که ضربانم همچو عقربه هایش جلو میرود ؛ برنمیگردد و نمی ایستد. اما نه!
ساعت خواب میرود میتوانی آن را دوباره از نو کوک کنی و فرصتی برای جلو بردن دهی. اما من!
بازهم تکرار خواهم شد؟
حال کمی فکر کن! شما آدم ها تا به حال چندین ضربان مارا صرف برخی هایی کردید که به یغما بردند آرامش مارا!
چه اندازه به خاطر آدم های پوچ، ناراحتی درون ما تلنبار کردید؟ آدم هایی که شاید پنج سال بعد هیچ اهمیتی برایتان نداشته باشند.
فکرش را بکن! اگر روزی، تسلیم سیل ناراحتی ها شوم چه میشود؟
آیا بازهم غصه دیگران را میخوری؟
یا التماس ضربان هایم را میکنی که یکبار دیگر هم بزنند؟
راستی یادت باشد قلب که فقط جای خوبی و خوب ها نیست!
گاهی لازم است کمی باران منفی هم به سرزمین خشکم ببارد.
آخر میدانی؟ احساساتی همچو غرور اگر نباشد حیا مفهوم ندارد یا باید تنفر هم باشد تنفر از بدی ها تنفر از دورویی!
اما با این همه ، قلب چیست بماند!
نویسنده: تینا عیاری
دبیر: خانم سولماز شاپوران
دبیرستان نابغه،ناحیه ۳
تبریز استان آ شرقی
نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: قلب
من درتنم،دروجود انسان
از طفولیت تا مرگ با آنها هستم
من مرکز زیبایی و عاشق شدنم
گاهی آن را می شکنند و به هزار تکه تبدیل میکنند اما باز هم کنار میایم می گویم آدمیست دیگر خطایی میکند هرچه باشد جایزالخطاست.خلاصه اینکه زود میبخشم!
من صدا های مختلفی دارم گاهی صدایی تند گاهی کند گاهم هم،بی صدا....
من یک عضو عجیبم بعضی اوقات خودخواهم بعضی اوقات هم آنقدر مهربان میشوم که خودم عاشق خودم میشوم!!
من اراده کنم میتوانم در یک نگاه دو نفر را عاشق هم کنم یا حتی میتوانم آنقدر بی تفاوت عمل کنم که هیچ حسی برقرار نکنم![enshay.blog.ir]
[قدر مرا بدانید کاری نکیند که هردویمان زود برویم]
نویسنده: حنانه سلمانپور
دبیر:خانم جعفری
مازندارن،شهرستان سوادکوه شمالی (شیرگاه)
دبیرستان:آیت الله صالحی مازندارنی