نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: آیینه
صبح فرا میرسد و انگار روز متفاوتی در راه است. به نظر میآید یک میهمانی بزرگ در پیش است. امروز خانه ای پر از تلاطم مشاهده میشود که ناگهان در همین حوالی پدر وارد خانه میشود و یک کت و شلوار نو در دست دارد و به اهل خانه میگوید : شما که هنوز آماده نیستید، انگار نه انگار که ما فامیل درجه یک هستیم و باید زود برویم و میزبانی کنیم.مادر و بچه ها با شنیدن این سخن پدر از جا پریدند و به سویم حمله ور شدند. چند دقیقه گذشت و من دیگر طاقت دیدن این همه رفت و آمد و قیافه را نداشتم. در همین زمان با آمدن مادر ترسی در چهره بچه ها نمایان شد و پدر هم که در آن لحظه ای میخواست به جلویم بیاید با دیدن اخم مادر صحنه را خالی کردند. با کنار رفتن پدر و بچه ها مادر به سویم آمد و باهر قدم او به سمتم،به غصه هایم اضافه میشد. آه چقدر طولش میدهد، دارم از عصبانیت تَرَک میگیرم، از چهره اش معلوم است حس رقابت دیرینه با جاری اش شعله ور شده آخر کسی نیست به او بگوید چه کسی تورو نگاه میکند. در حال خود خوری بودم که به سلامتی، مادر از جلویم رفت و نوبت پدر رسید. وای چقدر با ریش پروفسوری هایش وَر میرفت و قربون کله ی کچلش می رفت تا پدر میخواست چند بیتی برای کله کچلش شعر بسراید ناگهان مادر به او گفت: باجناقت این همه مو داره این کارها رو نمیکند تو چی؟ پدر که اعتماد به نفسش به صفر رسید از جلویم کنار رفت و حالا نوبت دخترای لوس رسیده است اولی آمد و نیم ساعت جلویم میرقصید و موهایش را از این سو به آن سو تکان میداد. دلم میخواست قیافه اش را کج و کوله نشان میدادم تا حساب کار دستش میآمد که ناگهان دستی بر موهایش حمله ور شد خواهرش بود که گفت بیا برو جوجه اردک زشت.
وای این یکی آنقدر آرایش کرده انگار به جای صورت شوء لوازم آرایشی میبینی که ناگهان با یک فریاد پدر حساب کار دستشان آمد و به سرعت از روبرویم رفتند و یکی یکی خانه را ترک کردند چه آرامشی دارد خانه حالا باید نذرم را ادا کنم و هزار تا صلواتم را بفرستم.
نویسنده :فاطمه ایزد
دبیر:خانم حسین پور
دبیرستان فاطمیه
استان گلستان شهرستان گرگان
دبیرستان فاطمیه شهر جِلین