موضوع انشا: پاییز
◀️تو به روی کدامین درد سکوت کرده ای؟؟ که همواره هجوم اشک های توبابرگ هایت مشاهده میشود!
کدامین صداقتت رانادیده گرفته اند؟
که اینگونه حتی درحالِ نوشتن ڪه باشم قلمـی بااحســـاس،ملاڪ دستم می شود!
به چه شیوه ای توراتعبیر کنم؟؟؟
◀️پائیز همان فصلی است:که درآن برگ های درختان به زردی می گراینــد،همان فصلی است ڪه گاهی هوس میکنی بایدکفش هایت رااز پا درآوری،تاموسیقیِ خش خشِ برگ ها پاهایت راقلقلڪ دهند...
یاهمان رؤیایی است ڪه به دنبال هرتعبیـر وتدبـیری براے وصفش باشی،تلفیقـی ازاحساسات لمــس نشده میشونـدوبرای نوشتن رویِ ڪاغذ صف می بندند...
مات ومبهـوت دروصف منظره هایش مانده ام....
◀️وچه لذتی حاکم بر چشم وخیال من میشوند!!هنگامی ڪه قاصدڪ های روبه سرخـیِ با شیطنت او،مهمان دستانـم میشـوندومن دست هایم را روبه آسمــان میگیرم،ومیگشایـم...وبانفسـی پرازامیدوآرزو،آن هارافـوت میکنـم وبه تماشایِ گم شدن برگ هادرآسمان آبیِ پاییزی غرق میشوم،وانتظـاری میکشم ڪه پاییز تلخی آن راچشیـده است،وازتعبیر آن به این شڪل خودرامتمایز میکند.
و فصلی است ڪه احساسم رابه بندکشیــده،بندی ڪه تمام نخ هایـش ذنجیـره وار به یڪدیگر تعلق دارند..
◀️زرد است ڪه لبریزحقایق شده است..
تلخ است ڪه بادرد موافـق شده است..
«شاعر نشدی وگرنه!میفهمیــدی....
پائیزبهاریست ڪه عاشــق شده است»....(میلاد عرفان پور)
🍁🍁🍁🍁🍁
فاطمه ربیعی، دبیرستان عصمـت،اروندکنار...
نام دبیـر؛خانم شعبانی
____________________________
پاییز، چه کلمۀ پر معنایی ، پر از حرف ، پر از زندگی، پر از غروب دل انگیز و شاید هم پر از عاشقانه های دو نفره.
شش ماه از سال گذ شت و اینک نوبت پاییز ا ست که د ست به قلم شود، اینک نوبت او ست که هنر بیافریند و بوم نقا شی
خودرا بارنگ های آتشین بیاراید. بومی به وسعت یک دریا، یک خیابان طویل که پر از درختان چنار سر به فلک کشیده است،
و به وسعت تمام زیبای های این فصل .
پاییز که می آید تاب ستان رخت خود را می بندد وعزم رفتن می کند. گویا با رفتن تاب ستان، درختان باید خود شان را برای
یک خواب طولانی و شیرین آماده کنند. و اکنون هنگام ا ستراحت آنها ست؛ هنگام آن ا ست که بن شینی و به ریزش برگ های
پاییزی بنگری. برگ های طلایی و ارغوانی، از جنس خورشید، از رنگ آتش و باید ببینی،که چه موسیقی دل نواز و آرام بخشی
استتتت این یتتتدای برگ های خشتتتییده، یتتتدایی که بند بند وجودت را پر می کند از لذّت، هنگامی که قدم های محیم و
قدرتمندت را از روی نرمه های برگی خشک شده برمی داری.
از این ها که بگذریم می رستتیم به هوای پاییزی، به ستتوزی که از لابه لای شتتاخه های برهنه و عاری از برگ می گذرد و
پوستت را لمس می کند. به لیّه های خاکستری رنگ ابر در آسمان که گویی خیال باریدن دارد، و به شبنم هایی که برگ های
درختان را جلا داده است. به دوردست ها می نگرم، روی قلّۀ کوه های پوشیده از برف های سفید و درخشان ، دشت های خالی
از هر گل و گیاه و خیابان های سرد و بی روح .
در این شهر بزرگ و در میان هزاران هزار خانه، دخترک بیماری با گیسوانی به سیاهی شب، پشت پنجرۀ اتاقش ایستاده و
به خور شید درحال غروب، که نور بی رمقش را به آ سمان ارغوانی رنگ می پا شد نگاه می کند. و شاید، در خیال خود به این
می اندیشد که فردا باز هم می تواند نظاره گر طلوع خورشید در یک روز سرد پاییزی باشد.
نازنین حسینی
دبیرستان دخترانه حضرت خدیجه کبری (س) کاشان
کلاس دهم ادبیات
دبیر : سرکار خانم نیونام
___________________________
موضوع انشا: پاییز
پاییز؛ سومین فصل از سال که از اواخر شهریور، خرامان خرامان به دل زمین نفوذ می کند. از دل زمین گذر می کند و با ورود به ریشه درختان، تغییری اساسی در حال و برگ آنان ایجاد میکند.
پاییز که از راه می رسد، بویی لطیف و ادغام از باران و خاک به مشام آدمی می رسد، گویا به این منظور آمده است تا حال دل هایمان را زیر و رو کند.
دل که زیر و رو شود دیگر چه چیزی از او خواهد ماند، جز تمنای فنجانی چایی در کنار پنجره و محفل دوستانی که از خود به خویش نزدیک تر ند.
حال و هوای پاییز را انگار دخترکی غمزده با بغضی چندین ساله طراحی کرده است، چرا که ابر هایی پر بار همچنان در زمین سایه انداخته اند و با تکانی از باد به حال برگ های زرد می گریند.
گویی همه ما پاییز را با برگ زرد به روی درخت، ابرهایی تیره در آسمان، خش خش و برگ های خشک در زیر پا و هوایی که تکلیفش معلوم نیست، گرم بماند یا سرد شود، می شناسیم.
پاییز دلگیر نیست،دلِ ما گیر پاییز است.وگرنه میفهمیدیم پاییز، بهاریست که عاشق شده است!!!
نویسنده: بهاره نوروزیان
دهم تجربی،دبیرستان عطارشهرستان قوچان
دبیر:خانم بنفشه فیضی
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
پاییز!
پاییز بهارسیت که برگ هایش نقش گل ها را دارند.🍁
اهسته تر از هر زمان دیگری صدای درونم نجوا میکند که پاییز نزدیک است.🍂
امسال نگاهم به پاییز دگرگونه تر است!🍁
حسی همراه با بیم وامید عاطفه ام را در تردید دارد،که ایا میشود به پاییز امسال دل بست؟یا چون بهار حسرت دیدارش در دل میماند ؟ایا هوای شاعرانه ما،در خش خش برگ ها در قاب خاطره ماندگار خواهد شد؟🍂
چگونه میتوان ایمن وشاداب در پنجه بی رحم کرونا از این وسعت زیبایی ها گذر کرد؟🍁
شور پاییز بی نهایت است،اما حیف که دست به دامان زیبایش نمیرسد.🍂
چه،خوش نشین است در قاب نگاهمان پاییز.🍁
امسال پاییزدرخشان ، عالی وزیباست،اما ترس کووید ان را غیر قابل لمس کرده است .🍂
برگ های پاییزی،چون چکاوک های زیبا وخوش ذوق به شوق پرواز بال هایشان را باز میکنند،اما حصار بینمان انگار قصد دارد که دست به لطافت زیبایشان نرسد🍂
چه ویرانگی دارد این چرخ کووید!🍁
دراین میدانک رزم بازافرینی رستمی باید که در دام نهد این ویروس یل را تا پاییز را چون ارزوی به اخر نرسیده نکند.
نویسنده :فاطمه ده صلاحی
دبیر:سرکار خانم امینی
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
به نام آن که تن را نور جان داد
خرد را سوی دانایی عنان داد✨
زمانی که با یک جرقه ، رنگ های پاییزی
شعله های اتش برافروخته می شود؛ می توان شاهد مزایای فراوان و کثیر دانش شد.
یا حتی میتوان به آن فکر کرد که همین جرقه حاصل استفاده انسان از دانش می باشد.
🤓🔥🤓🔥🤓🔥🤓🔥🤓🔥🤓🔥
کسانی که از دانش گریزانند را می توان به «سنگ» تشبیه کرد ؛ جسمی سخت و فاقد احساس و عقل .
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
دانش اموختن امری ضروری است ؛ زیرا با «دانش »است که زندگی معنا پیدا میکند.
دانش اموختن برای دانشمند و یا نخبه بودن نیست !
بلکه از طریق دانش «انسان های باسواد» به وجود می ایند ، برای مثال مادری باسوادکه میتواند فرزندش را در هر زمینه ای راهنمایی کند 👧🏼.
یا آشپزی با سواد و حرفه ای که میتواند غذا های خوشمزه و سالم و مفید درست کند👩🏻🍳
💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐
«دانشمند» یعنی کسی که شیفته ی اموختن است ؛ کسی که تمام لحظات زندگی را غنیمتی برای فرا گرفتن «دانش» به شمار می اورد.
اگر شما اینگونه هستید ؛ باید به شما تبریک گفت زیرا شما یک دانشمندید🌈
نام و نام خانوادگی: دنیز جراحی
نام دبیر: خانم وروایی
پایه: دهم انسانی
مدرسه شاهد هوشمند سقز
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
پاییز را هرچه از آن بنویسیم باز به تلخی میرسیم
شما تمام شادی های جان را بیاور و در یک پاکت در روزی پاییزی ساعت ۶ و ۳۰ دقیقه ی بعد از ظهر به من هدیه کن
من پاکت را باز میکنم حیرت زده میشوم از آنهمه خوشحالی که میبینم، اما باز یاد آن هوای بارانی دلگیر میافتم،یاد اینکه ساعت ۶و ۳۰دقیقه ی پاییز چقدر میتواند غمگین باشد..شاید برای اینکه ناراحت نشوی کمی ذوق نشان بدهم..اما این را به من بگوو..آیا میتوانی بغض توی گلویم را نادیده بگیری؟یا که اشک حلقه زده توی چشمانم را..حسم را چه؟!
این که هر لحظه در پاییز پر میشوم از وسوسه های رفتن،و نمادن
رفتن و رسیدن و تازه شدن..
بعضی ها با قدم زدن روی برگ حالشان خوب میشود من اما راه که میروم مدام با خودم بهار را صدا میزنم
او هم گه گداری خودی در لا به لای شبدر ها نشانم میدهد به این منظور که نگرانش نباشم و به زودی یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد
و اما پاییز،او که میداند لجم گرفته از تمام فوت و فن هایش برای آشتی مان استفاده میکند.
مثلا وقتی برای خودم چای میریزم بخارش را اینور و آنور میراند،آخر میداند دیدن این صحنه چقدر برایم جذاب بوده یا گهگداری زیر درختی که مینشینم برگ هایش را رها میکند
بله گفتم آشتی..آخر زمانی تمام کیف و حالمان باهم بود
خوب به یاد دارم که پاییز عاشق زوق هایم بود
حال اما از سرمایش تنفر دارم،از رها شدن برگ هایش، رها شدن، رها شدن..
تو تمام زوق هایم را جمع کن در یک پاکت و ساعت۶و۳۰دقیقه ی پاییز به من بده
آنها پاییز ها مال من نیستند..
آری
لطفاً
کسی
در پاییز
دنبال شاد کردن من
نباشد!
نویسنده: بیتا رحیمیان
دبیرستان شاهدسقز
دبیر خانم وروایی
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
به نام خدایی که عشق را در نهاد ما نهاد
پاییز آمده،پر از دلتنگی؛از عطری که در هوا پخش کرده می توان فهمید که چقدر دلتنگ است.گوش کن!صدای قدم های دلبرانه خزان را می شنوی؟برای من که دلم چون غروب پاییز است،صدای تو از دور هم غم انگیز است.
هرچه که هست،من خزان را دختر دردانه ای می دانم که نیامده بساط گریه اش را پهن می کند.او با لباسی چین چین،پرشده از برگ های خزان وگل سری با یاقوت های سرخ انار و چندپره ای از نارنگی و خرمالویی بزرگ که آن گوشه ی گل سرش به شدت خودنمایی می کند،می آید و میان فصل ها ردپایی می گذارد فراموش نشدنی.
پاییز به قدم زدن های دونفره اش معروف است،راه رفتن روی برگ های خشکیده ای که تا متولد می شوند،مادرشان را ازدست می دهند!پاییز است و رنگ های زرد و نارنجی اش که زبانزد همه ی رنگ هااست.پاییز فصل اشک ریختن های بی دلیل است و عشق،زیباترین راز پاییز است.
عاشق شدن در پاییز رنگ و بوی دیگری دارد.راه میروی،دست در دستانش.بوی باقالی و لبوی کنار خیابان مستتان می کند!پا می گذارید روی برگ هایی که قلب هایشان زیر پاهایتان جان می دهد.کوچه به کوچه راه میروید و خیابان ها شاهد زمزمه هایتان می شوند.زیر باران پاییز راه می روید و گونه هایتان از اشک خدا خیس می شوند.وچه لذتی دارد تو باشی و من و پاییز که خیابان هارا بخاطر تو زرد و نارنجی می کند.
و به راستی پاییز قصه بهاریست که عاشق شده.🍁🍁🍂🍂
نویسنده:محدثه موسوی
استان مرکزی شهر اراک
دبیرستان شاهد فاطمه الزهرا
دبیر:سرکار خانم یسرا طهماسبی زاده
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
موضوع انشا:پاییز🍂
نگاه کن به آسمان هوای پاییز است؛ آری پاییز هم آمد ،چه آمدنی ... امسال از عاشقانه های پاییز خبری نیست، دیگر غروب هایش را با لیوانی داغ در انتهای ایوان انتظار نمی کشی.
پاییز امسال دلگرم خش خش و برگ هایش در گذر نمی شود، این پاییز با مهر نمی آید. پاییز امسال غولی در سینه دارد که با آنفولانزا و سرماخوردگی مثلث مرگ تشکیل می دهند و خودمان و عزیزانمان را به یغما می برد. آری کرونا نیز به عاطفگی های پاییز اضافه شد، پاییزی که حکایت عشق برگ هایش زبان زده خاص و عام است. می راند، از خود برگ ها را تا با آخرین صدای خش خش خردشدنشان در زیر پای ما آخرین پچ پچ دوستت دارم ها را بگوید. آسمان غرش میکند و اشک ابرها به وجودمان سیلی می زند،ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزند اسمان سینه ام پر از درد میشود، پاییز خاکستری کرونازده را کجای دلم جا کنم.
هوای حوصله ام ابریست،دلم انگاری گرفته قدبغض یاکریم ها...حتی دلمان قرص نیست به قرص خواب های دولت؛ مردم زیر بار این فشار، طعم فرق و مرگ را با هم می چشند. دلم تنگ است ازبه آغوش کشیدن آن هایی که دوستشان دارم،از لمس وجودشان ،تا دلگرم شویم در این روزهای غم انگیز و زمستانی پاییز؛ نمیدانم امتحان است یا گلچین بهترین هایت ،هرچه که هست طاقتمان طاق شده.
ای کریم دلهایمان، قسم به پاییزت که خانه حیات عشاق است، دستگیرمان باش که آرزوهایمان ،آرزو نماند گرچه بنده بندگی نبودیم.
نویسنده :شیدا هادی
مدرسه:هنرستان تلاش
شهر:زنجان
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
پاییز 🍂🍁
پاییز، این همه نعمت و خوبی به آدم ها میبخشد ؛اما همین آدم ها ،تهمت ناروای خزان رابه او میزنند.
خودمانیم …
تقصیر خودش است ؛
بلد نیست مثل ” بهار” خودگیر باشد
تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و
با هزار ناز و کرشمه سال تحویل را هدیه دهد …
سیاست ” تابستان ” را هم ندارد
که در ظاهر با آدم ها گرم و صمیمی باشد
ولی از پشت ، خنجری سوزناک بزند
بیچاره …..
بخت و اقبال ” زمستان ” هم نصیبش نشده
که با تمام سردی و بی تفاوتیش این همه خواهان داشته باشد !
او ” پاییز ” است
رو راست و بخشنده و
ساده دل...
فکر می کند اگر تمام داشته هایش را زیر پای
آدم ها بریزد،
روزی ،
جایی ،
لحظه ای ، از خوبی هایش یاد میکنند …
خبر ندارد آدم ها ، رو راست بودن و بخشنده بودنش رابه پای محبتش نمیگذارند … یکی به این پاییز بگویید
آدم ها یادشان می رود که تو رسم عاشقی را یادشان داده ای …
دست در دست معشوقه ای دیگر، پا بر روی
برگ هایت می گذراند و میگذرند.
تنها یادگاری که برایت میماند ” صدای خش خش برگ های تو بعد از رفتن آنهاست ” ..
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
نویسنده: فاطمه عظیمی نژاد
دهم حسابداری،هنرستان طوبی شهرستان ملارد،
دبیر:خانم کوچکی
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
🍁 پاییز ای ملکه زرد جامه! 🍁
نمیدانم چرا از تو بیزار شده ام،تویی که رنگارنگی برگ هایت روح انسان را تازه می کند و غرور درختانت به طبیعت ابهت دوباره میبخشد.
تویی که بهترین فصل برای من بودی اما به راستی چرا چنین شد؟من که خود زاده ی پاییزم و با برگ هایش خاطره دارم.
چه حیف که به این سادگی بیزار شدم، و صد افسوس که دلم برای دوست داشتن پاییز لک زده است. ای سرور فصول میدانی چرا اینگونه از تو بیزارم؟
غمت بر روی شانه های بی جانم سنگینی می کند، تو دلگیری برای منی که با درد عشق زیسته ام. باران هایت گوش هایم را نوازش می کند اما از تو متنفر میشوم،وقتی که همه جا را کرونا فرا گرفته است.
وقتی صدای باران را دوست داری یعنی غمگینی،وقتی با تاریک شدن هوا زانو هایت را به آغوش می گیری یعنی دلت برا ی عزیزی که کرونا اورا کشت تنگ شده است.
🍂
نویسنده: آتنا صفری مقدم
دبیر: سرکار خانم مجیدی
مدرسه علوم و معارف شهید مطهری، خرم آباد،
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
پاییز🍁🍁🍁
درست است که می گویند پاییز زیباست؟
گوش کن صدای نفس های پاییز را می شنوی؟
و این زیباترین فصل خدا می اید تا به هزاران حرف و سخن بیاموزد.
بیاموزد که حتی اگر بی نهایت غمگینی می توانی غم و اندوهت را به برگ درختان اویزان کن که چند روز دیگر می ریزند حتی اگر دلت پراز خشم و کینه و عصبانیت نسبت به ادم های اطرافت هست می توانی دلت را به باران پاییزی بسپاری تا برایت بشوید و پاک و زلال تحویلت دهد اگر کسی یا چیزی را که دوست داشته ای یا از دست داده ای و امیدت برای شروع دوباره زندگی از دست رفته است به پاییز نگاه کن که چگونه برگ های زیبا و عزیزش را دانه دانه به زمین می بخشد و سبک می شود و دوباره در بهار، زندگی را از سر می گیرد اگر فکر می کنی خیلی خسته ای و فکر می کنی دیگر هیچ کار مفیدی از تو ساخته نیست به درختان خرمالوی پاییزی نگاه کن که چگونه حتی وقتی برگ هایشان درحال ریختن هستنددست از میوه دادن ان هم میوه های شیرین،و اب دار، وسرخ و خوشمزه برنمی دارد.
صدای نفس های پاییز می اید فصل زیبا و شگفت انگیز می اید که به ما چیز هایی یاد می دهد.
آری پاییز می اید که بگوید حتی می توان در سرد ترین روز های زندگی زیبا و شکوهمند بود.
می توانی همه چیزت را از دست بدهی ولی باز هم شاد و مفید باشی و اینکه هیچ وقت برای شروع دوباره دیر نیست و مهمترین اینکه خداوند را بابت همه ی نعمت هایی که به تو داده انقدر که گاهی فراموششان می کنی شکرگزار باش.
🍂🍁🍂🍁
نویسنده: کیانا سرشارفر
دبیر:سرکار خانم مجیدی
مدرسه شهید مطهری خرم آباد،
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
به نام خالق زیبائی
🍁☘️🍁☘️🍁☘️🍁☘️🍁☘️
دلم چون برگهای زرد پاییزی پر از درد است
صدای خش خش برگها…
به همراه تپیدنهای قلبم می شود آغاز و..
فصل خزان در نزد کائنات مظهر غم و اندوه بوده و حتی شاعران نیز برای نمایش دادن اندوه در اشعار خود از نام پاییز یاد می نمایند.
لیکن فصل پاییز ،فصل زیبایی است.
فصل ریزش نعمت های آسمانی می باشد و همان قطرات ریز باران است که به تهذیب زمین می پردازد.
نمایان شدن قوس قزح پس از باران نیز جلوه ای از جمال این فصل می باشد. کلمه برگ ریزان تنها مختص پاییز است.
بدین معنا که در این سه ماه درختان خود را می تکانند و برگ های زرد و سرخ خود را رها کرده
و بر دامان زمین به امانت می گذارند وشاخه های خشک شان نیز برهنه وار منتظر می مانند.
تا در فصل دیگر الماس های آسمانی در ماتم کمبود مکان نمانند و بر شاخه های آنان قرار گیرند.
این فصل را بانام خش خش نیز می شناسیم. همان گونه که پا بر روی خاک های ترک برداشته قدم می گذارد
و آهنگ زیبا می سازد صدای خش خش برگ ها نیز همین احساس را در دل ما می نهد.
این صدا پس از شنیدن به ماورای درون ما می رود و روح ما را تا آسمان ها به بالا می کشاند.
پاییز را می توان فصل مهاجرت قلمداد کرد .
بدین معنا که پرندگان در این فصل از کاشانه خود رهایی جسته و در کرانه های آسمان به جست و خیز می پردازند تا لانه مناسب پیدا کنند.
نظاره بر حرکات پرندگان در آسمان پاییز احساسی وصف ناشدنی در دل ایجاد می نماید.
نکته اصلی در مورد پاییز این است که پاییز در مقابل این همه زیبایی که در اختیار ما می گذارد از ما چیزی نمی خواهد جز این که به تفکر بنشینیم و به خدا نزدیک شویم . به تعبیر زیبای حافظ:
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟ به دست مردم چشم، از رخ تو گل چیدن
نویسنده: زهرا علیزاده
دبیر: سرکار خانم مجیدی
مدرسه: معارف شهید مطهری
شهر: خرم آباد
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
پاییز اینبار صحنِ خیال است، دنیای کلمات؛ که مرا با او سرگذشتِ کهنهای است.
مدت هاست در این عرصهٔ مشعشع، سر از گریبان برنداشتهام. منتظرم، بی قرارِ مسافری؛ چه بی صبرانه چشم به راه هستم!
کسی که هرلحظه در ضمیرم رقص رخسارش جانی تازه میگیرد.
گویی روحِ من است با درونی پاک و قلبی خاشع، هستی و عدمِ من. در پهنه روح و روانِ طغیان، خویشتن مجهولاتم را تا بی نهایت به تماشای بیکران ها پرواز میدهد.
برخیز! حوالی پاییز، زادِ سفر برگیر آنجا که پیام آشنایی نیست. برخیز تا وجههٔ فرسودگی را از رخ فرسوده ات پاک کنم. منی که در سایه پژمرده ام، با رنگها اُنس نبستهام و در وهلهها نزیسته ام، یقین کردم که این پاییز از آنِ من نیست؛ حتی که خود بسیط است و صمیمی!
به گمان دور نیست، نسیمی که از سینهی این ماجرا پیش میاید و در من می وزد.
تو مرا خواهی ساخت، پیش از آنکه جوانههای بی قرارِ انتظارم به خاک بیفتد، مرا در خویش خواهی یافت، پیش از آنکه شکوفههای سپیدِ معطّر هستیام خشک شود زمانی که دردهای دیرینه ام، فریادهای غربت سر میدهند.
بیا که نسلِ امروز، عاشقی را خوب نمیداند. چه عاشقانه زندگی کردیم و جرم سنگینی نوشتند به پای ما. این روزها پاییز نقطه میگذارد انتهای دلدادگی هایمان.
گمشدهای دارم.
حضوری که هنوز جسارت عبور از کنار نفس های در سینه مانده اش را ندارم. هنوز نیافتم او را که مخاطب عطر یاس آرزوهای من است.
پاییز را در رویاهای خویش دنبال می گیرم، در آرزو و امیدهایم. هنوز نمیدانم که چندی است مرا بی تاب خویش کرده، و این بضاعتِ نمیدانمی است که سر و سامان به هم ریختهاش عاشقانه بوی یاری میدهد. این پاییز سفر می کنیم، برمیگردیم به سرزمین خودمان، آنجا که تشبیه و کنایه راه ندارد.
برمیگردیم.
زندگی را از سر می گیریم در آنجا که رقص تنهایی در آن هنگامهی غربت نیست.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
نویسنده: نگین موسوی
یازدهم انسانی
دبیرستان راه زینب، تهران
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
از بس که خدا عاشق نقاشی بود هر فصل به روی بوم، یک چیز کشید، یک بار ولی گمان کنم شاعر شد...گوشه ای دنج رفت و پاییز را کشید.
همه پاییز را بهانه کردهاند! یکی نیامده اش را از پاییز میخواهد! یکی آمدن هایی را در پاییز انتظار میکشد! یکی مدام از نرسیدن هایش میگوید! یکی از خش خش برگ ها آرامش میخواهد! چقدر پاییز کار دارد برای تمام این بنده خدا ها، فکر کن لابد با خودش میگوید زمستانی را رقصیده اند، بهاری را روییده اند، و تابستانی را چرخیده اند و حالا که فصل خزان آمده فکر خستگی هایشان افتاده اند!
پاییز سرد و بی رحم نیست، فقط جسارت زمستان را ندارد ذره ذره زرد میکند اندک اندک جان میستاند.
برای همین پاییز را دوست دارم.. پاییز، زمستانی است که تب کرده! تابستانی است که لرز کرده! بغضی یست که رسوب کرده و حرفی است که سکوت کرده من سکوت رسوب کرده در تبو لرز پاییز را میپرستم، یادم باشد این پاییزی که در راه است لِه نکنم برگ های را که روزی هزار بار نفس ارزانی ام میکردند.
🍁☘️🍁☘️🍁☘️🍁☘️🍁☘️
نویسنده. میترا حاج علی بیگی
استان مرکزی شهر اراک
دبیرستان شاهد فاطمه الزهرا
دبیر: خانم یسرا طهماسبی زاده
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
پاییز فصل زردی هاست.
فصلی که باید از هرچیز و هرکس دور شد!
فصلی که باعث میشود تنهایی ام را بیشتر درک کنم و بشناسم.
امسال که به پاییز نزدیک می شدیم نگران بودم!
نگران از اینکه،نَکُنَد پاییز هم بخاطر بیماریِ کرونا فقط بگذرد و تمام شود!
و بعد از پایانش متوجه نشویم اصلا پاییزی امده باشد
به پاییز که نزدیک شدیم حس هرسال را داشتم
دیگر نگران نبودم،چون پاییز مثل تابستان نیست،مثل زمستان نیست،مثل بهار نیست
پاییز حد وسطه فصل هاست
پاییز حال و هوای خود را دارد
پاییز فقط فصل نیست پاییز یک همراست
همرایی که در تنهایی کنارت مینشیند
درکت میکند
و از همیشه اروم تر.
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نویسنده: سوگند شمس
دبیرستان غیر دولتی دخترانه شهدای ملی حفارى اهواز
دبیر: خانم سارا مرادى
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
پاییز این فصل دلدادگی و قشنگی فصل هاست!
پاییز آرایشگریست که قیچی به دست گرفته و موهای درختان را کوتاه و کوتاه تر می کند!
اگر پاییز نبود شاید کسی عاشق نمیشد!
شاید دست مهر بر سرمان کشیده نمیشد!
شاید دختری از جنس پاییز با کوله باری از مهر و پر از برگ های زرد دیگر، پا به کوی روزگار تنهایی نمی گذاشت.
به راستی که. اگر خزانی نبود، عشق هم وجود نداشت!
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نویسنده یسنانوروزی
مدرسه شهدای ملی حفاری
شهرستان اهواز
دبیر: خانم سارا مرادى
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
می دانی عشق چیست؟ دوست داشتن چه آن را هم میدانی؟ لحظه به لحظه ی انتظار کشیدن و آب شدن جلوی چشم خویش را می فهمی؟ البته این انتظار من به سر می رسد، هر چقدر هم دیر ولی روزی به پایان می رسد. صدالبته که کشیدن این درد آسان نیست و دوست داری نزد معشوق گلایه کنی، و اندکی آرام شوی ولی راستش را بخواهید همان لحظه، نسیم ملایم و خنک و زردی برگ ها این اجازه را از من می گیرند.
سرم را به سوی آسمان صاف و آبی برافراشته ام. بعد از کمی تماشا کردن متحیر و مدهوش می شوم. چشمانم را ریزتر می کنم. با خود می گویم؛ درست می بینم؟ نکند در رؤیا و خواب و خیال همیشگی ام به سر می برم؟ آخر خدای من این همه زیبایی و جذابیت چگونه می تواند در پاییز خلاصه شود و همه را مجذوب و غرق خود کند. گردنم را کمی پایین تر می آورم و به عمق و ژرفای برگ های زرد و خشک شده ی روی آسفالت سیاه و ترک خورده پی می برم. پاییز حال و هوای شاعرانه و عاشقانست. پاییز فصل شاعران و عشاق است. فصلی که همانند چتری زیبا رنگی و بچگانه است و حسابی برای خودش دل می برد و دلبری می کند و با هو هوی کردنش ماهرانه می رقصد و قند در دل هر کسی آب می شود.
لذت بردن و با عشق و علاقه و محبت زندگی کردن در تمامی لحظات حق ماست، حقی که اگر ثانیه ای از آن دریغ شویم، مقصر خود ماست. باید کوچکترین لحظات زندگی مثلا همین پاییز رنگارنگ را قدر بدانیم و با تمام وجود آن را درک کنیم و فیض ببریم.
یک نفر در را بر روی حضرت پاییز وا کند.
(علیرضا بدیع)
🍁🍂🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
نویسنده: فرنوش بیرانوند، دبیر:خانم مجیدی،
دبیرستان معارف شهید مطهری، خرم آباد
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
آریی من همان پاییزم
امده ام تا دنیای بیرون را با برگ هایم نقاشی کنم
با رنگ زرد نقاشی بکشم تا افتاب ببیند
زیبا تر از رنگ خود هم وجود دارد
می خواهم از شاخه هایی
بگویم که شادمانه به لباس جدیدشان می نگرند و از خیاط لباس خود همان خدا سپاش گذاری میکنند
امده اند تا دستان پر مهر خود را در اولین روز مهرماه بلند کنند و
تولد مهر ماهی ها را تبرک گویدند
خوشا به حالشان
هم در لباس شان لذت می برند
هم در اب و هوایشان
کاش روزی برگ پاییزی بودم و در امواج خیال مسافر باد می شدم و در هر مکانی
به پرواز در می امدم
پاییز هم زیبایی دارد هم رنگان قشنگی در خود اختصاص داده است.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
نویسنده: زهرا عاطفی مقدم
سال دهم از نیشابور
دبیر خانم محبتی
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
به نام خدایی که چهار فصل سال را آفرید🍂
شروع می شود فصل رنگ ها و درخت ها جامه زرد،نارنجی و قرمز می پوشند"🍁"
فصلی ک همه منتظر آمدنش بودند امسال کسی منتظرش نیست"😞"
پاییز امسال ترسناک است همه از آمدن دوباره ی کرونا میترسند کسی برای قدم زدن و شنیدن خش خش برگ ها بیرون نمی رود"🚶♀️"
با وجود اینکه فصل پاییز شاعرانه است اما شاعران هراسانند و شعر نمی گویند"📃"
فصلی ک همه از سرما خوردگی و سرمایش میترسیدند امسال ترسی نیست چون میدانند که کرونا جای همه را گرفته است"🤒"
امسال ب جای خریدن لباس های پاییزیی همه در فکر خریدن ماسک و ضد عفونی هستند"😷"
ب من نگویید که پاییز شده من هنوز منتظر عید۹۹ هستم "🦠"
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
نویسنده: اسراء صالحی
پایه:دهم انسانی
مدرسه:شاهد هوشمند سقز
دبیر:خانم وروایی
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
طعم گس خرمالو
🍂🍁🍂🍁🍂🍁
خیابان پرشده ازسکوت،سکوت گویای پاییزهمین صدای خش خش برگ های درختان است که هرازچندگاهی زیرپایم می آیند.
.هرطرف راکه نگاه می کنم چیزی جزخواب غنچه های کوچک گل رزکه دربالین مادرخودآرام گرفته اندوپرنده ای که در حال سیرکردن کودکان خوداست، وپرستوهایی که به جنوب سفرمی کنند،چیزی نمی بینی.
.بیشترکه به راهم ادامه میدهم،سردی هوابیشترمی شود،به ناچارکلاه پشمی ام را که تاروپودآن ازعشق ومحبت است راپایین ترمی کشم تاسردی هواراکمتراحساس کنم ومحکم دستانم رامی فشارم وگاه گاهی آنهارا ها می کنم تاگرم شوندوزیرلب ترانه ای رازمزمه می کنم.
.جلوترکه می روم چاله ای پرازآب می بینم که کلاغی برلب آن نشسته ومشغول نوشیدن آب است،صدای گریه کودکی سکوت خیابان رامی شکند ومن نگران به سمت اومی دَوم،دستی برسرش می کشم واورادرآغوش می گیرم ومی فهمم تنهادلیل گریه اش چندقطره آبی است که روی چکمه های قرمز پلاستیکی اش ریخته است،اوراروی پایم نشاندم وبادستمالی قطرات اشک که دریای چشمان معصومش راطوفانی کرده بودپاک کردم واورابه خداسپردم.
.ازدخترک که جداشدم،بیشتر احساس تنهایی کردم وغرق درخاطرات کودکی ام بودم که کم کم باران گرفت،قطرات باران مانندنگین هایی درخشان آرام آرام صورتم راخیس می کردوآنهامونس وهمدم من درآن سکوت بودند،درراه نیمکت چوبی رادیدم که ازترس خیس شدنش زیرسایه درختی قایم شده است،رفتم وروی آن نشستم،باران شدیدوشدیدتر می شدومن نمی خواستم نظم سمفونی زیبای پاییزی رابرهم بزنم،پس نشستم وتماشاکردم.
.دلم میخواست دراین خلوت باپاییزحرف بزنم،اماخجالت می کشیدم ولی کم کم خجالتم مانندیخ آب شد،انگارپاییزهم دلش هم صحبت می خواست اما رُوش نمی شد،من سفره ی دلم را برایش بازکردم ،ازخودم گفتم ،از خودش گفتم.اماانگار اودوست داشت، فقط ازخودش بگویم ومن هم گفتم:
🍁پاییز ای عروس فصل ها،ای خوش صداترین خواننده ی فصل ها،ای قصه ناتمام خاطره هایم....نمی خواهم سرت رابه دردبیاورم،فقط چندچیزرامی خواهم به تویادآور شوم:
🍂🍁پاییزجان توزیبایی،اماهیچ وقت به زیبایت مغرورنباش.زیراغرورتوراازبین می برد .
🍂🍁بدان همیشه همه راهرطورکه هستند دوست داشته باشی،مثل من که تورابرای بارانت دوست دارم وتوقع برف ازتوندارم.
🍂🍁پاییزجان خیلی دلم برایت تنگ شده است،برای نگین ها نمناکت،برای بچههایت؛راستی حالشان خوب است؟!دلم لک زده برای طعم گس خرمالویت،شیرینی نارنگی ات وزبری کیوی ات.
🍂🍁پاییز عزیز هروقت آمدی سری به من هم بزن،منتظرت هستم.
نویسنده:بیتاسروری،
یازدهم ریاضی فرزانگان قوچان
دبیر: خانم علافان
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
به نام خالق مهر مهرکه برشاخه پاییز می رسد کفش های انتظاربه شوق وصال ازسپیده جفت شده کوله ،سنگین انباشت میوه های خاطره ایست که از تابستان چیده نرسیده به کوچه آغاز طوفان بیم، شاخه های امید را درهم می شکند انگار مهرازبیم مرگ به انجماد رفته حیاتش امسال جاری نمی شود آشیانه ترس کووید برتنه عقل تاریک و سرد و خموش مهر نگاه از نقاب هراس رد نمی شود که بر رواق منظر چشم دوست نشیند آوای خوش خیال از حنجره نگارش به گوش مرید اندیشه نمی رسد فضای نفس کشیدن کلاس ،تنگ بال خیال بسته است ناگاه نگاه خیال از پنجره فرار پر می کشد شوق نوشتن از پی او دوان به سایه پاییز می رسند نقاب از نگاه می افتد برگ از ساقه پاییز دل می تپد عشق پاییزرا می بوید درآغوش می کشد قلم بربالای شاخه نشسته از لمس پاییز می نویسد این سال پاییز و قلم دربزمگاهی شادمانه به وصال رسیده اند!
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
نویسنده:خانم توران امینی دبیر ادبیات ناحیه یک کرمان
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
من همزاد بارانم.
باران، تنها معشوقه جاودانه قلب تنهای من است.
همان مهربان همیشگی که هر سال به وقت پاییز میآید و مرا سرشار از حس تازگی میکند.
هر سال، پس از گذراندن روزهای طویل تابستان به انتظار "باران" رفته رفته دست شاخههایم را رها میکنم و
بر زمین سرد مینشینم تا ملاقاتی نه چندان طولانی، با معشوقهام داشته باشم...
اما
همینکه خودم را در چشمان آبی همچون آینه اش مینگرم، غمی دل گداز تمامم را در بر میگیرد؛
هر سال
در چشمانش خودم را با رخساری زرد و مکدر میبینم.
با بغضی سرشار از شکوه به او میگویم:
آنقدر چشم به راهت بودم که دیگر جان سبزی در من نمیابی،
هیچگاه به هنگام سرسبزیم نیامدی تا رقص دلبرانه ام را بادهای عیاش عصر های مرداد ببینی...
آنقدر گلایه های پاییز گونهام را فریاد میزنم که تمامم را در آغوش میگیرد و نجواگونه در گوشم میگوید:
من به دیدار همین تکِ برگِ پنج پرِ زرد و ماتم زده چنار آمدهام.
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁
نویسنده: زینب یزدانی
یازدهم انسانی
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام!
اول از همه مخالفت خودم را با موضوع انشا اعلام میکنم.🙏
.ب عقیده من هیچ یک از فصل های خدا در هیچ شرایطی ناپسندیده و زشت نیست.
.درست است در این پاییز نمیتوانیم به طور قبل، در کنار عزیزانمان باشیم ؛اما باید دست دل به همدیگر بدهیم دلی را شاد کنیم و دستی ب نیکی بگیریم.
.بله من هم موافقم ! امسال پاییز متفاوت تر از سالهای قبل است شاید طبیعت امسال میخواهد زیباییش را بیشتر به رخ من و شما بکشد .شاید طبیعت قصد دارد نفسی تازه کند ،شاید امسال ترکیب زردی برگ های بر زمین افتاده ی درختان پاییزی با لباس سفید مدافعان سلامت قصد دارد برایمان وظایف اجتماعیان و این که مسئولیتمان در مقابل یکدیگر به نحو احسن در صفحه روزگار نقاشی کند.
و اما چند تلنگر:
.در این پاییز کرونایی خیلی از خانواده ها توان خرید مایحتاج زندگی و حتی لوازم تحریر فرزندانشان را برای ادامه تحصیل از دست دادن ،دستگیر باشیم 😊
.از همین اول پاییز برای شب یلدایمان برنامه ای زیبا بچنیم ، دور از هم ولی یک دل فصل زرد سال را به پایان برسانیم ،ینی دستگیر هم باشیم .
تلنگر آخر:
.درست است که کرونا جان عزیزترین کسانمان را تهدید میکند ؛اما با تمام بدی هایش خوبی هایی هم دارد :کرونا یعنی به فکر هم باشیم ،کرونا یعنی مسئولیت های یکدیگر را بر دوش هم بگذاریم ، کرونا یعنی در اوج سختی هم میشود لبخند هدیه داد .
.شاید کرونا آمد تا به ما بفهماند قدر داشته هایمان را بیش از پیش بدانیم.
و در آخر به قول شاعر :
چشم هارا باید شست ***جور دیگر باید دید
. پس با این حساب پاییز امسال میتواند زیباترین پاییز عمرمان باشد ☺️🌹❤️🙏
نویسنده :زهرا جعفری
هنرستان تلاش ،شهر زنجان
دبیر:خانم سید فرزانه موسوی
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
پاییز!
پاییز!
پاییز امسال؟
کدام پاییز؟ پاییز امسال نیامده است! هنوز در گرمای تابستان مانده ایم.
پاییز نیامده اگر آمده بود بویش را احساس می کردم.
رنگش را لمس می کردم.
زیبایی هایش را با تمام وجود می دیدم.
اما هنوز خبری از بو و رنگ و زیبایی نیست، پس نیامده!
_"عاشق نشدی وگرنه میفهمیدی پاییز بهاری است که عاشق شده است"!
عاشقم و سوگند یاد می کنم به خدای آفریننده پاییز، به خدای خالق عشق و خدای به وجود آورنده قلم، که عاشقم! اما پاییز امسال بهاری نیست، پاییز امسال زمستانی ترین و بی روح ترین پاییز تاریخ است.
پاییز امسال نوایش غم و اندوه و صدایش صدای پرندگانی است زشت و بد صدا پس نامش پاییز نیست.
نمیتوان در یک فصل صدای کلاغ شنید و گفت این فصل پاییز است.
نمیتوان زمانی چشمت اشک آلود باشد و بگویی این زمان پاییز است.
نمیتوان وقتی که دلت را غم فتح کرد بگویی به وقت پاییز است.
اگر پاییز بیاید با صدای خش خش در از خواب تابستانه ام بیدار می شوم در را برای حضرت پاییز باز میکنم، او نیز بقچه ای را که از عشق است در دستم میگذارد و می رود، او می رود می رود تا همه جا را پر از حس عاشقی کند.
اما هنوز پاییز در نزده و من در خواب ماندهام!
پاییز صدای عاشقی میدهد، نوای عشق می سراید، و زبان به سخن با معشوق می گشاید؛ پاییز سراسر احساس ناب عاشقی است.
پاییز امسال جز تنهایی، هجران و دوری چیزی ندارد.
پاییز امسال را پاییز بهاری نمینامم من پاییز امسال را پاییز زمستانی میگویم تا آن زمان که دوباره در فصلی هوس عشق به سرم بزند، عاشق شوم و بگویم اکنون پاییز است؛ که پاییز، نماد عشق است.
صدای مرا از پاییز امسال شنیدید اگر بر دل ننشست دلیلش این است که پاییز امسال بر دلم نیست!
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نویسنده: مولود فتحی
پایه: یازدهم
دبیر: معصومه محتشمی
دبیرستان نمونه نجابت برازجان
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
پائیز معجزه است🍁🍂 ...
فکرهای خسته ، این عابران ِ همیشگی ِکوچه پس کوچه های ذهن پای کشان می آیند و گویی قصد گذر ندارند ...
نفس ِ عمیقی می کشم ...
درونم پر می شود از عطری آشنا ...
ذهن م خالی می شود از هر چه هست ...
عطر، عطر ِ عجیبی ست . بی دلیل نیست ...
امروز چندم ماه است ؟
امروز یکم است؟! یکم مهر ماه؟!
چه زود گذشت تابستانی که روز های گرمش بسیار سرد بود !
سرانجام سمند ِ یال افشان پاییز آمد
با مهر ِ مهر انگیزش
مهری که اولین روز بودنش نم نم ِ باران است و جنبش ابری گریان در دستان باد.
به لبه ی پنجره تکیه می دهم
نگاه می کنم به درختانی که درحال تکاندن لباس هایشان هستند و خود را رها می سازند از دلبستگی ها.
به نوای باد گوش می سپارم که با استادی هر چه تمام تر آخرین سمفونی ِ زندگان را برپا کرده است .
به هر طرف نگاه می کنم گویی شاعری در حال سرودن است و نوازنده ای در حال نواختن .
انگار کسی از عالم غیب آمده است و چوب ِ طلایی اش را چرخانده و صرّه صرّه زر افشانده بر سر ِ خاک.
نفس ِ عمیقی می کشم ...
در دل می گویم : پاییز معجزه است ... معجزه.
باید خود را تکاند از هر چه تعلّق ...
باید رهسپار شد با او ..
ماندن جایز نیست.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
نویسنده : مبینا دولتی
دبیرستان نمونه دولتی امام خمینی (ره) شهرستان رامسر
نام دبیر: خانم ترمه فرحی
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
به نام خالق پاییز...."
روزها و ماه ها از پی هم گذشتند و دوباره وصال از سر گرفته شد... پاییز عزیزم سلام🍂🍁
هم من و هم تو به شرایط کنونی و به حجم غم بارش واقفیم، پس بیا و امروز را به طرب و شادی سپری کنیم...
در آخرین ساعات آخرین تابستان قرن برایت می نویسم پاییز قشنگم، پاییز دلبرم، تو با آن برگ های رنگارنگ و غروب زیبا سلطان فصل ها و ماه ها و سال ها هستی و در پادشاهی تو شکی نیست... دوست نداشتم آخرین سال دبیرستان مهر ماه در مدرسه نباشم اما خوب همیشه همانطور نمی شود که ما فکر می کنیم... مثلا با ماسک قدم زدن در هوایت در مخیله چه موجودی می گنجید ؟! پاییز حد اقل تو زیبا بمان تو دلبر بمان با آن صدای خش خش گوش نوازت یا عطر میوه های رنگ به رنگت.... 🍊🍋 غروب از پشت پنجره اتاقم هر روز عاشق و معشوق هایی که ازین کوچه میگذرند را تماشا خواهم کرد ، هر روز با نغمه بانو مژگان شجریان از خواب برخواهم خاست، هر شب با دمنوش گل داوودی در تراس قدم خواهم زد... پاییز عزیزم به تو قول می دهم دیگر از دستت ندهم، عهد می بندم حتی یک دقیقه از تو را هدر ندهم ... تو بمان برایم در میانه تمام نماندنی ها در میانه تمام نبودنی ها... مثل همیشه تو را با فروغ شروع می کنم دلبر ناب زیبای من!
"وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم...
وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم...
شاعری در چشم من میخواند شعری آسمانی، در کنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی...
کاش چون پاییز بودم..."
🍁🍁🍁🍁🍁
نویسنده: مریم هاشمی
پایه دوازدهم انسانی
دبیر: خانم مریم دباغیان
دبیرستان شاهد دختران
شهید طوبی تاجریزی،
خراسان جنوبی،شهرستان بیرجند
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
رنگ غروب را دیدهای؟ گمان نکنم ندیده باشی، هرچه رنگ داری از اوست.
زردی رخت، گونه گلگونت و هوای تنت درست شبیه غروب است.
دست در دستان نارنجی و زردت که میگذارم، حسی از رفاقت وجودم را فرا میگیرد، هوایت را که نفس میکشم بوی غربتت سراپایم را لمس میکند، هرچه در درون دارم واژه به واژه بر زبانم جاری میشود، دردهایم را یکی یکی از درون قلبم بیرون کشیده و با تو سخن میگویم.
از رنگ به رنگ شدنت برایم میگویی، اینکه مجبوری با سرخ ها سرخ شوی با زردها زرد و با ارغوانی ها ارغوانی، اینکه باید رنگارنگ باشی زیرا نمیتوانی هزار رنگ شوی.
لعنت به غروبت که آدم وقتی نگاهش میکند زبانش لال میشود از دلتنگی.
با تو میرقصم، قدم میزنم، سخن میگویم، لمست میکنم، فریاد میزنم، پا به پایم میآیی، چقدر رفیقی تو!
پاییز جان باز میگویم غمی در وجودت است که پایان ندارد.
چقدر حرف دارم با تو بگویم اما حیف که طول عمرت کوتاه است. بویت را که میشنوم نفسم در سینه حبس میشود، هرچه احساس دارم پایت میریزم، سبُک میشوم از همدردی و همنواییت.
شاید دیوانهام بپندارند اما تو همیشه رفیقم بودهای چه کسی میداند که چقدر راز درونت داری؟
پادشاه فصلها خوش آمدی.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
نویسنده: خانم نسیم گل محمدزاده خیاوی ، مشکین شهر
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
من همان پاییزم
با اینکه از گذشته ام دور شده ام
اما صدای ریختن برگ هایم
هنوز در گوشم خش خش میکنند
من همان پاییزم
که درختان از من شکایت میکنند
که زرد و بی حال شده اند
فکر میکنند که دیگر وقتی
تا پایان عمرشان نمانده است
و میگویند که مقصر منم
اما من خواب آلودگیِ شبانه ای هستم
که لازمه ی پر و بال کشیدن
در صبحگاه بهارم
آری تا من می آیم همه ابراز دلتنگی میکنند
عده ایم مرا بخاطر رنگ مورد علاقه شان دوست دارند اما من با تمام وجود دلم میخواهد حتی اگر یک نفر هم شده مرا بخاطر خودم بخواهد
بیخیال من از اولش هم تنها بودم
کاش هر فصل ۴ ماه بود و من از تقویم حذف میشدم
سرتان را به درد نمیاورم
شاید توقع زیادی باشد اما
کاش کسی هم مرا درک میکرد.
نویسنده: عرفان شریفی
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
موضوع: پاییز
🍁🍂🍁🍂
خدایا به ما بیاموز درست زندگی کردن را ، که هیچ گاه تو را به پاس تمام مهربانی هایت از یاد نبریم ؛ هیچ گاه از تو دور نشویم ، تو را شکر میکنیم به خاطر چیزهایی ک به ما داده ای و قدربدانیم تمامی آن ها را ، تو را شکر میکنیم به خاطر تمامی زیبایی های جهان ، به خاطر درختانی که سر به فلک کشیده اند و به تو از ما نزدیک ترند و با لباس های رنگارنگشان دنیا را برای ما دل انگیز تر کردهاند ، تو را شکر میکنیم به خاطر پرندگانی که آوازشان مهربخش دل هایمان است و گل هایی که طراوتشان روح بخش و جان بخش است ....
میخواهم یکی از هزاران زیبایی های خدا را برایتان وصف کنم که نامش برای تک تک ما آشناست ، آری [پاییز] را میگویم .. پاییز دل انگیز و یا غم انگیز ... هرچه که میخواهد باشد اما آیینه جمال است این فصل .
پاییز با ظاهر سرد و آرامش سرشار از زیبایی و بالندگیست با آنکه در این فصل برگ ها میریزند و شاخه های درختان برهنه میشوند اما باز همین ریزش و افتادن و ازبین رفتن هم زیباست...
واین نابود شدن بوی زندگی میدهدپاییز که می آید ما تغییر را احساس میکنیم گویی زمین خودش را برای آغازی دیگر آماده میکند..پاییز که می آید می دانیم که گرمای کشنده تابستان جای خود را به خنکی نسیم پاییز می دهد
من همیشه احساس می کنم پاییز نشانه زندگی ست چرا که بارش باران در این فصل نوید زودهنگام بهار است... پاییز که می آید امیدوار به آمدن زمستان می شویم چراکه بهار زیبا بعد از این ها می آید .
پاییز فصل رنگ هاست ،زردی برگ درختان ، سرخی دانه های انار و رنگ طلایی سیب های درختی در این فصل نمایان می شوند و چه زیبا هستند همگی اینها ... پاییز موسیقی زیبای خش خش برگ ها زیباترین سرود را در گوشمان زمزمه میکنند و یادم نمیرود که پاییز برای من زیباتر از سایر فصول است چراکه در این فصل اولین لبخندهای زیبای زهرا خواهرم را مشاهده کردم...
این فصل نشانهای از جمال و جلال خداوند است که این همه زیبایی را در پاییزی که نماد ریزش و پایان حیات گیاهان است درآن نهفته است... و این شاید رازی از قدرت خداوند باشد که این همه زیبایی و شکوه را در دل این فصل خشک و سرد قرار داده است و در پایان پاییز برای ما ایرانی ها ماندگارتر و زیباتر است چراکه مهر و مهربانی مدرسه را درآغاز این ماه زیبا دیدار میکنیم..
خوشحالم که در سرزمینی زندگی میکنم که زیباترین شعرها و سوزناک ترین ترانهها و غمگین ترین مویهها درکنار شادترین چکامهها و احساسی ترین دلنوشته ها با الهام از پاییز به دنیای شعر و فرهنگ هدیه شده است ...
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
نویسنده: سیده یاسمن موسوی
دبیر : خانم ملکی
مدرسه: دبیرستان شاهد دهلران
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
وارد باغی میشوم؛ سکوت تلخ باغ ،همه جا را فرا گرفته است درختان خسته و لاغری را میبینم که روی بدنشان خط و خطوط و خراش هایی وجود دارد. شاخه های لخت درختان مرا متوجه خود میکنند هیچ لباسی به تن ندارند. شبیخون برگ های خزان،مرا در بر میگیرد. برگ های خزان مانند لباسی بر تن یک درخت در سمت راست باغ وجود دارد و روی خاک خواب آلود در زیر درخت هایی به رنگ آتشین همه جای باغ را پوشانده است. باخودم میاندیشم که این رخ داد به این زیبایی قطعا کار خداوند خلاق است. در کنار باغ مینشینم و غرق در نقاشی خداوند می شوم.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
نویسنده: دنیا حسین نژاد
شهرستان تنکابن
دبیر:خانم سمائه دلیر کوهی
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
ای پاییز ِزرنگار!
ای بوم ِ پُر رنگ و آب ِ ناب ...
موسیقیِ خش خش برگ های گریزان ِ تو
نوایی ست که بهره ی پاهای رونده است و بس !
تو پُر از شعری و شور و انگ ِ غم انگیزی به تو بی مِهری ست!
سر نشتر ِمِهر و آب و آتش را بر رگ ِروح ِ تو زدند ...
با مِهر تو عاشقان ِخفته سر از خاک بر آوردند و اندوه شان را
به شاخه های عریان تو آویختند و جاودانه شدند.
در شرارِ آتشین رنگ هایت دخترکان عاشق
شاعرانگی کردند
و سر بر شانه های زر افشان ت گذاشتند
و در دل آرزو کردند که " کاش چون پاییز بودند .. کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودند "
اندوه شان را به تو سپردند و زیبا شدند...
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نویسنده : هانیه امینی فر
دبیرستان نمونه دولتی امام خمینی شهرستان رامسر
دبیر: خانم ترمه فرحی
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
🍂پاییز واره🍂
پاییز در راه است . پاییزِ جامه طلایی با آن همه رنگ و نگار
مسافری از دیار شاعرانگی ها
چشمان ِ خود را می بندم . تمام وجودم گوش می شود برای شنیدن آوای برگ هایش که در دستان باد می رقصند ...
برای لحظه ای دلم می خواهد برگ های زیبا و رنگارنگ ش را در آغوش بگیرم و با آن ها هم نوا شوم و پای کوبان در محفل شان به رقص آیم
بی شک پاییز پیام آور شگفتی های نادیده ی زندگی ست .. معجزه ی خدا است
خدا ...خدا .. با خود نجوا کنان زیر لب می گویم:
"ما عرفناک حقّ معرفتک" ،تو را نشناختم آنگونه که شایسته است و قطره ای اشک از گوشه ی چشمانم سرازیر می شود ....
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
نویسنده: حانیه رسولی
دبیرستان نمونه دولتی امام خمینی شهرستان رامسر
دبیر: خانم ترمه فرحی
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
دنیای همیشه پاییزی...
درخت خرمالوی حیاط خیلی وقت است که خشک شده ...
کلاغ بیچاره لانه کرده روی شاخه هایش و رو به روی پنجره اتاق غار غار میکند ، گاهی با خودم فکر میکنم که حتما میخواهد چیزی را به من بگوید ...گاهی ام پنجره را باز میکنم پای پنجره می نشینم و یک دل سیر با او حرف میزنم دیگر غار غار نمیکند فقط گوش میدهد ،حرف را خوب فهمیدن کار هر کسی نیست که کلاغ از سکوتش معلوم است از همه بهتر میفهمد ...
پاییز امسال پاییز همیشگی نیست پاییز عشق ورزیدن و قدم زدن زیر باران ، پاییز رقصیدن بین برگ های زرد با خنده های بلند ، پاییز بغل های گرم نیست...
همیشه وقتی پاییز می آمد مامان و بابا را مجبور میکردم که به بلوار برویم ...بلوار طاقبستان...
یه بلوار پر از برگ های زرد درخت های بلند ، صندلی های تنها و تاب های دونفره ..پر از خاطره ..پر از زیبایی ...
بیشتر عکس های پاییزی ام را آنجا گرفتم !
امسال هم میروم و همان سویشرت قدیمی ته کمد که جیب های بزرگی دارد را میپوشم و میروم روی یکی از تاب ها مینشینم و به صدای خش خش برگ ها گوش میدهم و آن لحظه دوباره قطعا همان حس را دارم ...همان حس و حال پاییزی ام یک حس دلتنگی برای جایی و چیزی که هر گز نبودم و نرفتم و نداشتم...
اینبار خبری از دو نفره ها نیست ...از خنده های بلند ...اینبار همه از باران فرار میکنند.... ولی من مینشینم روی صندلی زیر باران خیس خیس میشوم برای اولین بار در طول عمرم ! من میشوم تنها عابر خیس آن خیابان که دلش کمی دیوانگی را خواسته در این دنیای به ظاهر نرمال…
و بعد بدون هیچ عکسی بر میگردم دوست دارم از این روزها خاطره ای نداشته باشم . بعد با یک فنجان چای تلخ روبه روی پنجره می نشینم و زانوهایم را بغل میکنم و یکی از سمفونی های بتهوون را می گذارم و ادامه ی عشق سالهای کرونایی را می نویسم عشقی که در کار نیست حداقل بگذار فکر کنند که دست کم عشق را برای ادامه زندگی داشته ایم که دوام آورده ایم ....
در این روز ها دل و دماغ انجام هیچ کاری را ندارم ...
به قول مادربزرگم : مادر جون دل و دماغ ندارم دیگه گل ها رو آب بدم و حوض و پر از آب کنم.... شده لونهی مورچه ها میدونی قبلا بابا بزرگت بود با هم انجام میدادیم اما الان که نیست حوصله ندارم ...)
راستی چه قدر دنیای مامان بزرگ پاییزیه....
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
نویسنده : مینا رستمی
پایه یازدهم دبیرستان عصمتیه کرمانشاه
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
🍁 پاییز 🍁
فصل پاییز مانند نقاشی زیبایی است که خداوند خلاق ایجاد کرده است.وارد باغ شدم،وجود پاییز حس میشد سکوت تلخ باغ مرا ازار می داد. ناله های برگ هایی که از شاخ های لخت درختان می ریختند و درختان خسته و لاغر که تا چند ماه پیش شکوفه داده بودند و سبز و زیبا بودند،خبری نبود.نسیم تندی که میزد باعث میشد برگ ها با سرعت بیشتری از شاخه ها به پایین بیفتد،زیبایی برگ ها سبز و درخشان بودند از دست رفته بود الان خشک و بی جان بودند اما خواستم جور دیگری نگاه کنم و تصورم را تغییر بدهم چون هر فصل برای خودش زیبایی هایی داره اما من نمیخوام اونارو ببینم اما خواستم عقیده ام را تغییر دهم.
نگاه کردم شاخه های لخت درختان را با افکاری که داشتم تغییر دادم برای همین جوری نگاه کردم که انگار برگ های روی درخت،درختان را مانند درختان اتشین رنگ کرده است در مسیر که راه میرفتم صدای خش خش ناله های برگ ها را می شنیدم یکی از ان برگ ها را برداشتم و افکارم را تغییر دارم آن برگ زشت و بی جان و خشک را رنگ های درهم تنیده شده بودند،نارنجی.زرد و قرمز،زیبا بود باد شدیدی که میزد تمام برگ ها و برگی که در دستم بود رو با خود برد بیشتر برگ ها از درخت افتاده بودند ، خاک خواب الودی که ریشه درختان را در خود نگه داشته بود نسیم تند ان را بیدار کرد و خاک دوباره جان گرفت و به خودش امد.افکارم را در میحیط اطراف و پیرامون خودم تغییر دادم و زیباتر نگاه کردم و از اون پاییز زشتی که در سرم داشتم خبری نبود.
🍂 🍂🍂🍂 🍂🍂
نویسنده: ستایش بیدرام
دبیر:خانم سمائه دلیر کوهی
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
سکوت تلخ را برخاک خوابآلود چیره کن، آیا اینگونه پاییز را درک کردی؟ آری، تعریف کوتاه ما همین است..
سکوت تلخ را با خش خش ناله های برگ جمع ببند جوابش پاییز است، با هرچه حساب کنی جوابش پاییز میشود
پاییز معنی کوتاه رفتن است، با ناله برگ صدایی شنیده میشود که نشانه پاییز است، هرگاه این صدا را میشنوی به یاد دختر تنهایی ها یک لیوان چای خوشرنگ با نقش گل محمدی رویش بریز، کنار درخت دختر خاک بنشین و خروش پرنده ها را بنگر،
آری پاییز، پادشاه است، پادشاه احساس؛ بی رحم نیست، اما اگر دیدی یارت زیر شاخه لخت درختان گریه میکند، بدان پاییز است.. در این میان خزان، نسیم سوزناک رخ داد و لایه های گرما را نرم نرمک خراش داد، اینگونه میفهمی پاییز است..
پاییز در خلاصه یعنی یاد بعضی نفرات، در گردش فصول، مهر،آبان، وای از آذر..
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
نویسنده: روژین محمدزاده
دبیر:سرکار خانم سمائه دلیر کوهی
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
شبیخون خزان سکوت تلخ باغ ها را می شکند درختان خسته و لاغر شده اند؛ خش خش ناله های برگ به گوش می رسد این درختان خسته تن به اینور و آنور تکان می خورند خاک خواب آلود با قطرات گریه ابرها از خشکی در آمده است و از خواب بیدار شده است. شاخه های لخت درختان در خزان بسیار زیبا می رقصند در کنارم درخت آتشین رنگی است در کنار درخت دختری نشسته است .دختر خاک را نوازش می کند وبا لذت به اطراف نگاه می کند و از خداوند خلاق بابت این همه زیبایی تشکر می کند.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂
نویسنده: فاطمه محمدی
دبیر:خانم دلیر کوهی
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
از خانه بیرون می آیم و به سمت باغ حرکت می کنم، روی خاک خواب آلود قدم می زنم.خش خش ناله های برگ دختان خسته و لاغر سکوت تلخ باغ را می شکند. ماه پیش بود که شبیخون خزان رخ داد و این همه زیبایی را با خود آورد.هنگامی که به شاخه های لخت درختان می نگرم،آن خط ها و خراش ها که پس از سال ها شکل گرفته و از تجربیات آن درخت به حساب می آید،نظرم را جلب می کند.به انتهای باغ می رسم به بزرگ ترین درخت آتشین رنگ؛خزان با این درخت چه کرده.هنگامی که برمیگردم کل باغ را در یک نگاه می بینم،حس غیر قابل توصیفی به من دست می دهد.دلم نمی خواهد چشم از این منظره ی خیره کننده بردارم.ماه بعد که به اینجا می آیم خزان بار خود را بسته و نوبت زمستان است که زیبایی هایش را نمایان کند و من هر لحظه بیشتر به خداوند خلاق ایمان می آورم.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂
نویسنده: ماهک نوری
دبیر سرکار خانم سمائه دلیر کوهی
شهرستان تنکابن
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
پائیز ای ملکه ی زرد جامه! نمیدانم چرا از تو بیزار شده ام.تویی که رنگارنگی برگ هایت روح انسان را تازه می کند و غرور درختانت به طبیعت ابهت دوباره می بخشد. تویی که بهترین فصل برای من شاعر هستی اما به راستی چرا چنین شد؟ من که خود زاده ی پائیزم و با برگ هایش خاطره دارم. چه حیف که به این سادگی بیزار شدم و صد افسوس که دلم برای دوست داشتن پائیز لک زده است.
ای سرور فصل ها می دانی چرا این گونه از تو بیزارم؟ غمت بر روی شانه های بی جانم سنگینی می کند، تو دلگیری برای منی که با درد عشق زیسته ام ، منی که در سرمای پائیز دستانم یخ می کند و فقط نفس گرم وجودم می تواند آن را گرم کند،پائیز جان تو برای قلب خسته من زیادی زیبایی!
باران هایت گوش هایم را نوازش می کند اما از تو بیزار می شوم وقتی که بارانت سیل می شود و جان انسان ها را می گیرد.
ای فصل باران ها! تو زیبایی مشکل از من است که از تو بیزارم.میدانی پائیز برای منی که با باران اشک می ریزم زیادی دلگیر است. تنهایی مرا چندین برابر می کند و تیری می شود و فرو می رود در قلبم.
وقتی صدای باران را دوست داری یعنی غمگینی، وقتی با تاریک شدن هوا زانوهایت را به آغوش می گیری یعنی غمگینی.پائیز تو برای تنهایی های من زیادی زیبایی.مرا ببخش که زاده ی پائیزم و در پائیز همچون نوزادی می گریم،مرا ببخش که در پائیز تمام بدبختی های عالم روی سرم خراب میشود، مرا ببخش که از مرگ گل ها دلگیر می شوم،مرا ببخش که دوستت دارم و از تو بیزارم!
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
نویسنده: پریا تیموری
پایه یازدهم
دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
دبیر: خانم اسکندری
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
وزش نسیم بوی پاییز را در کوچه پس کوچه های شهر پخش می کند، صدای خش خش برگ های رنگارنگ پاهایم را مجاب برای برداشتن قدم های بیش تر می کند.
خش خش ... صدای پای خزانی است که نغمه ی شروع مهر را به گوش می رساند، زنگ ها به صدا در می ایند شور و شوق دانش اموزان، هر کس را به یک سوی مدرسه دعوت می کند.کم کم اغوش گرم هوا خداحافظی می کند و در را برای ابان ماه باز می کند،گویی اسمان دلش گرفته، فریاد های خشمناکش همه را می ترساند و از خود دور می کند، اما بعد از چندی صدای شرشر اشکهایش دل همه را بدست می اورد، اولین باران پاییزی شهر را پر از طراوت و ارامش می کند.ریشه های درختان کم کم سوزش سرما را احساس می کنند و شاخه و تنه هایشان را چروکیده می کنند، خبر از پایان اذر است گویی این پاییز نیز به پایان رسیده است.
پاییز زمستانی است که تب کرده، سکوتیست که سخنش را قورت داده، شروعش شور و شوق و پایانش سکوت و سرمای کوچه هارا فراخوانده .
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
نویسنده: روژینا کاوری زاده ، یازدهم تجربی
دبیر: خانم لیلا ملکی،
دبیرستان شاهد دهلران
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
پاییز / وفادارترین فصل خداست / حافظه ی خیس خیابان های شهر را همیشه همراهی میکند / لعنتی هی میبارد و میبارد ..../ و هر سال / عاشق تر از گذشته هایش / گونه های سرخ درختان شهر را / میبوسد و / لرزه میاندازد به اندام درختان / و چقدر دلتنگ میشوند برگ های عاشق / برای لمس تن زمین / که گاهی افتادن / نتیجه ی عشق است ... (شعری از آقای اسفندیاری)
🍁چه شاعرانه است فریادشان زیر پاهایمان ! برگ هایی که روزی برای آرامش به سکوتشان پناه میبریم ....و چه عاشقانه است آفریدگار نقاش که رنگ زر و طلایی سیمای خورشیدی را بر صورت درختان پاییزی میگستراند تا چون به آن ها می نگریم درخشش آسمان را بر چشمان پر شوقمان منعکس کند تا ما دریابیم که چقدر کوچک هستیم در این دنیای پر از جمالات !
نسیم پاییزی که از راه میرسد ، شانه میکشد برگ های طلایی چنار سالخورده ی پاییزی را و سلامی میکند به میوه های پاییزی از انار و انگور تا سیب و لیمو اش را ....و چه زیباست گریه ی آسمان در هنگام غروب پاییزی ...و خرد شدن سنگ ها در هنگام وداع با پاییز که آن ها هم طاقت دوری او را ندارند !
پاییز همان فصلی است که خش خش برگ ها در زیر پاهای آدم ها ، آن ها را حتی بی تفاوت تر از قبل میکند و سکوت گنجشککی در زیر باران پاییزی که حتی ابر های تیره ی آسمان را خشمگین میسازد و نعره ی آن ها بیدار باشیست که همچون اره ای بر درخت غفلت ها که شیره ی هوشیاری را میمکند فرود میاید و چقدر نابینا هستند آدم ها در برابر زیبایی های پاییز و مخلوقات خدا !
آری ....پاییز سرور فصل هاست ، شاهکار خداوند است که با آمدنش زیبایی را در همه جا می گستراند ، و چه دل انگیز است نم نم باران پاییزی هنگام برخورد با پنجره ...که پاییز مهربان ترین فصل هاست !
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نویسنده: نگار رضایی،
یازدهم تجربی
دبیر: خانم لیلا ملکی،
دبیرستان شاهد دهلران
_______________________________
موضوع انشا: پاییز
چای را در فنجان دهان گشاد ریختم و از پشت پنجره پاییز را به نظاره نشستم .
پاییزی که مثل هر سال در رخسار دختر مو طلایی پا به شهر مان گذاشته .
چشم که می چرخانی ، گویی گیسوان پرپشت طلایی رنگش را روی شهر رها کرده تا مردم
زیر گرمای موهایش چای بنوشند ، کام شیرین کنند و نهایتا زندگی کنند.
آخ که اگر در پاییز شاعر بشوی ، این طبیعت همچون نارنج در دست زلیخا هوش از سرت می برد و کارت را به جنون می کشاند .
پاییز که باشد ، شاعر که باشی گویی بر چوبه ی اعدام ایستاده ای و یک نفر مدام چهارپایه زیر پایت را تکان تکان می دهد و تو ، دست وپا می زنی برای زنده ماندن .
جرعه ای از چای را می نوشم و حالا احساس آدم برفی زمستانه ای را دارم که چای در گلویش بالا و پایین می شود.
بیا پاییز جان ، بیا و دست در دستم بگذار تا به ایوان برویم .
تو بنشین ، برایم انار دان کن و من برایت پی در پی شعر بخوانم :
« با تو ام قاب عکس نارنجی
« با تو ام زر قبای پاییزی
« در نگاهت حضور مولاناست
« پا رکاب دوشمس تبریزی
می گویند از پاییز بگو و من از گرامافونی می گویم که در گوشه ی اتاق سرفه می کند ، از قطاری که در پیاده رو می ایستد و شاعری که پی در پی خودکارهایش را می تراشد .
بد بین نیستم عزیزم ، اصلا بد بین نیستم فقط کمی شاعرم .
شاعرم و تو را با عطر خرمالوهایت می شناسم ، شاعرم و می دانم که روزهایت به اندازه تک تک دانه های انار سرخ است و شاید فقط یک شاعر بداند که پاییز تاجی از اشعار حافظ به سر دارد.
می گویم پاییز و بخار سینی لبو فروشی سر خیابان انقلاب مقابل چشم هایم جان می گیرد ومزه گلپر روی باقالی ها زیر دندان هایم رژه می رود .
بیا پاییز جان که از جان دوست تر می دارمت .
خش خش صدای پای خزان است یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
نویسنده: سمانه منافی
دبیرستان: آل طه اسلام شهر
دبیر: خانم شهناز جعفر بگلو
موضوع انشا: پاییز
پاییز دوباره از راه رسید و هوهو کنان سلامی دوباره در گوش زمین زمزمه کرد، با نیروی ارتش باد ها لرزه ای به تن گرم تابستان انداخت و به دست سلیقه خویش، دنیارا رنگ آمیزی کرد.
پاییز از راه رسید و با نبردها و تحولاتش فرمانروایی قلب هارا به دست گرفت و بی رحمانه جامه ی زرد را بر تن سبز درختان تحمیل کرد!
زنگ آغاز پاییز و پیکار های طبیعت که سراسر آرامش اند زده شد و نوید تلاش و پیشرفت را در گوش هوشیاران زمزمه کرد.
حال وقت آن رسیده که غم و اندوه هایی که حاکممان بودند را به برگ ها آویزان کنیم تا رقص کنان از عرش به فرش برسند و زیر پاهای توانمندمان له شوند...
فصل نبرد ابر ها فرا رسید!
ابر هایی که عاشقانه یکدیگر را دوست دارند و با هر رعشه به دیگری تن خودشان نیز به لرزه می افتد.
ابر ها بر خلاف انسان ها قلب مهربانی دارند، نمی توانند با همسفری که تمام دنیا را باهم گذر کردند و هر گوشه خاطره ای خوب یا بد دارند پیکار کنند، تنها میتوانند برای خودنمایی با رعد های آتشین سر و صدا به پا کنند و سرانجام در آغوش هم باران شوند و با صلح عاشقانیشان روح زمین و زمینیان را تازه کنند...
هرگاه میخواهم از زیبایی های این فصل نارجی بنویسم رگبار کلمات چنان مغزم را هدف میگیرند که برای شرحش باید باهم تا بی نهایت برویم...
افسوس که زمان محدود است!
نوشته: ملیکا ترکان
نگارش یازدهم درس اول موضوع توصیف پاییز ساختار بیرونی داستان گونه
موضوع انشا: پاییز
سرد وگرم شدن هوا،عوض شدن پوشش طبیعت و از همه مهم تر باز گشایی مکتب علم همگی ندای امدن چیزی را به ما می دهد،آری حدستان درست است.
اخم صورتم را می پوشاند تمام شدن خوشی های تابستانم یکطرف،مریض شدنم دراین فصل یکطرف دیگر.نمیدانم چگونه فروغ فرخزاد دلش میخاهد مانند پاییز باشد درشعری میگوید:(کاش چون پاییزبودم،کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم،برگ های ارزوهایم یکایک زرد می شد،افتاب دیدگانم سرد می شد،ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد،اشک هایم همچو باران دامنم را چنگ می زد،و...چه زیبا بود اگر پاییز بودم)باشروع این فصل شاعرانهمگی دست به قلم میشوند ،عکاسان دوربین به گردن میشوند،عاشقان جفت جفت راهی خیابان ها میشوند،اه چه فصل پر کاری است این پاییز.و اما به من چیزی به جز عطسه های مداوم و بد حالی چیز دیگری نمیرسد.این فصل شانس بامایار نیست.پاییز توصیف های زیادی دارد البته دیدگاه هرکس مشخص میکند که نظر مادرمورد این موضوع چیست؟ یکی مانند من فقط به جنبه ی منفی می رسد و دیگری مثل شاعران و نویسندگان همگی جان نثار پاییز هستن واز زیبایی بی کران او حرف می زنند.اگراز حق نگذریم بنده به شخصا عاشق میوهای پاییزی ام از انار دانه یاقوتی گرفته تا لیمو شیرین و نارنگی هایی که بویشان زودتر از خودشان می اید.می دانم اگر مریضی را فاکتور بگیرم حال و هوای پاییز را،رنگ زرد ونارنجی برگ هارا و حتی باز شدن کلاس درس را هم دوست دارم.نامردی است اگر کسی بگوید پاییز زیبانیست.بالا سری چیزی را بد خلق نمیکند پاییز هم مانند تمام نقاشی هایش بی نظیر و فوق العاده است ولی حیف ک این جلوه ی شکوهمند زود بارش را می بندد و راهی لانه اش می شود در اخر نوشته ام از قیصر امین پور بیتی را مینویسم (اگر سراپا زرد و پژمرده ایم،ولی دل به پاییز نسپرده ایم)چشم هایمان نظاره گره خلقت بعدی ینی زمستان است...
نویسنده:میسا خیاط زاده
موضوع انشا: پاییز
پاییزاست.اگر خلاصه بخواهم بگویمت پاییز است.دیروز باران بارید.ابر بغض در گلویم شکست.انگار قطرات عشق خداوند روی زمین ریخته بود.خورشید خسته از بیدار شدن های هرروز صبح,و ما خسته از لبخند زدن های احمقانه و گفتن این دروغ به جهانیان که من خوبم.حال و احوالم این روزها خوبست. هوا زود به زود تاریک میشود.آیا تا به حال شده از خود بپرسید شب سایه روح سیاه کیست؟زندگی درد است یا شادی؟آیا ما شاد هستیم؟آیا از ته ته ته دلمان نقش لبخند روی لبانمان مینشانیم؟نه اینکه بخواهم بگویم زندگی تهی از شادیست اما اگر وسعت عشق را ضرب در عمق مظلومیت کنیم چیزی جز خطوط نامفهوم و درد نخواهیم دید.شادی شاید درون لحظه هامان رنگ میگیرد.مثل همان لحظه که مادربزرگ سراز سجده برمیدارد.یا شاید همان لحظه که خنده کودکی به هوا برمی خیزد.می رود بالاتر می رسد به آنجا که بوی نور میدهد.یا همان روزهایی که مادر با جشنواره ای از دعا صبحانه می چیند همان روزهایی که بوی برگ های نو و دست نخورده یک کتاب کنار لیوان های دسته دار و لبریز از چایی رفیق جان,جان از بدن می رباید.خوب است کسانی در زندگی انسان باشند که از صدای خنده شان خنده ات بگیرد.اما با همه این تفاسیر گاهی اوقات یک جای کار می لنگد.انگار که چیزی را جایی جا گذاشته باشیم حیران میشویم.انگار انسان را هزار تکه کنند و هرتکه اش را جایی بگذارند,هرجا میرویم یک تکه از خود را میبینیم مانند تکه های یک پازل سخت و پیچیده که هرکار می کنند سرهم نمیشود.همین است که میگویند آدم هارا از روی ظاهر قضاوت نکنید .آدم ها پریشان تر از آنند که میپنداریم شده آیا ته یک شعر ترک برداری؟ رفیق جان میگفت همیشه یک نفر میان مشغله های زندگیت,آن پشت مشت های دیوار دلتنگی هایت ,هست که مدام حواسش باتوست.رفیق جان همیشه درست میگفت احتمالا به دلیل اینکه رفیق جان بود.آدم گاهی اوقات نه عاشق است نه فارغ نه تنهاست نه خوشحال است نه ناراحت.ادم گاهی اوقات خسته است.روحش,جسمش,فکرش همگی خسته هستند.انگار که از پیکاری تن به تن و نابرار جان سالم در برده باشند آسوده,اما بی رمق اند.نه اینکه لبخند لب نداشته باشند,نه. دارند اما غمگین.احوالم این روزها چیزیست شبیه این.خسته ام روحم پاکسازی نیاز دارد.چند وقتی میشود چیزی خوشحالم نکرده.میداند جانم میگفت پروسه درمان دارد شاید طولانی باشد اما سر آخر درست میشود.جان من همیشه چیزی میگفت از جنس حکمت بودا و قدیسان صرفا به دلیل اینکه جانه من بود. می دانید چجورکی هاست؟وقتی توی آیینه نگاه می کنید,نقاب هایتان دیگر شبیه آن چیزی نیست که هرروز به چهره می زدید.دیگر نه لبخند دندان نما بلکه سفیدی دندان های مرده ایست که لب هایش وا افتاده اند. یک جوری میشود که خیال میکنی انگار از اول هم زنده نبوده ای.میدانید,بین خودمان بماند بهتر است.آدمها درست جایی میبازند که خیال می کنند به آرزوهایشان رسیده اند. با این حال زندگی میگذرد.خوب یا بدش را شاید ما انتخاب نکنیم اما در پیشرفتش سهیم هستیم.اگر بخواهیم شاد باشیم باید چیز هایی را بین ای کاش و چه بهتر جا بگذاریم.باید خودمان را توی خودمان بپیچیم و بی پا و کفش و کوچه برویم.حتما شنیده اید که میگویند سکوت ادمها به معنای دلخوری و پرحرفیشان به معنای دلتنگیست.آخ!لعنت به این دلتنگی خودم میدانم دلم که تنگ میشود خودم را سخت تر از باقیه روزها در آغوش میگیرم دلم که تنگ میشود قلمم تلخ تر از روزهای بی تو میشود.به گمانم روده درازی کافیست همه این هارا گفتم تا بگویم:لبخند بزن جانا روزت بخیر
نویسنده: زهراجعفریان
موضوع: پاییز
پاییز ورای رنگ رنگ،لباسی است به تن دخترکی بازیگوش که دامن بلند و رنگ رنگش روی زمین کشیده میشود.
کودک میدود و میرقصد و بازی میکند مانند بادی بازیگوش،بازی میکند و برگهای دامن زیبایش رقص کنان پشت سرش جا میمانند.گاه زمین میخورد و اشک هایش گونه های زمین را نوازش میکنند و گاه چنان آرام میشنینندوآرام اندیشه میکنندکه گویی زمان ایستاده است.پاییز زیباست،مانند نگاه همان دخترک دلت را لبریز از ترانه میکند،شادت میکند اشک های صادقانه اش دلت را به درد می آورندو گاه پا به پایش توهم اشک میریزی و دلت را سبک میکنی.
پاییز شبیه ماست،مایی که باید برای رست خیزی بزرگ آماده شویم،بادش،بارانش،دانه هایی که در خاک میشوند..
آسمانش زندگی ماست.گاه ابری و گاه بارانی و گاه آفتابی،گاه نسیم سردی میوزد و به یادت می آورد که میرویم،رخت میبندیم و به خواب مرگ فرو می رویم تارست خیزی بزرگ...
اتفاقات کوچک و بزرگ،شادی های کوچک و بزرگ و همینطورغم هایش آنقدر سریع میگذرنندکه گاه یادت میرودکه بهاری راپشت سر گذاشته ای.تابستان رفت و الان پاییز است.باید آماده باشی زمستان سفید در راه است،همان زمستانی که در گور سردت باید بخوابی به امید بهار.مانند همان کارهایی که کردی از خوب و بد.مانند دانه هایی که در خاک کردی،دانه گلی کاشتی یا تیغ؟
ظلم کردی یا رحم؟گذشت کردی.
شاید همین است که می گویندجوجه را آخر پاییز میشمارند.جوجه هایی که ماندند و نمردندتباه نشدند تاتواز آنها بهره مند شوی.بیایید جوجه های زیادی را از سرمای زمستان عبور دهیم اعمالمام را تباه نکنیم بایک نگاه،با یک حرف،بایک اشاره.
چه اعمال بزرگی که به همین آسانی تباه شدند و به کار صاحبانشان نیامدندمانند دوست که یافتنش آسان ولی نگه داشتنش دشوار است.شاید کارنیک کردن آسان باشد ولی نگه داشتن عمل صالح سخت است.
بیایید بیشتر به فکر بهار اصلی زندگیمان باشیم....
نویسنده:زهرا امانی چرمهینی
موضوع انشا: پاییز
آری جان دلم
باز هم پاییز آمد ، فصلی که مانند تو نارنجی به تن دارد ،
لبخندش هم مرا یاد چال گونت می اندازد ، دست و پای دلم میشنکد و حواسم جوری پرتت میشود که زمین میخورم…
آری باز هم پاییز است ،خیابانها همان هستند ،هنوز هم جای قدمهایت در دلشان حک شده ،
ختی نسیمش هم بوی تو را گرفته
آری نیستی تا ببینی این وسط یک چیزی سر جایش نیست
اینجا هوایش نفس کم دارد ،اینجا بوی غریب تنهایی می آید اینجا دست هایم ،خالی اند ،انگار وجودم نصفه و نیمه است اینجا من بی تو ،نفسم بالا نمی آید
گفتم اینجا یک چیزی کم دارد ،آری تو را کم دارد
که اگر بودی ،من پشت این پنجره ی بغض گرفته به ناکجا آباد احساساتم زل نمیزدم تا بویی از تو را استشمام کنم
نیستی ،تا ببینی بغض میکنم و دیگر نمیتوانم قورتش دهم ،نمیبینی که بغض میکنم و میبارم ،اشکهایم هر بار تو را فریاد میزنند
مینشینم ،صندلی کنارم را نگاه میکنم ،با انگشتانم چشمانم را تمیز تر میکنم ،اما تو نیستی …
نه هستی ،شاید مشکل از چشمان من است
خب اگر چشمان من کم سو شده اند ،پس چرا حتی بوی عطرت هم وجودم را نمیلرزاند ؟؟
جان دلم انگار که واقعا نیستی
اما
حتی این پاییز هم زیباست ،
با اینکه تو نیستی تا موهایت در میان برگ ریزان احساسش برقصند
هوایش آلوده به عطرت نیست ،
اما هنوز هم میتواند مرا سوق دهد به قدم زدن در خیابانها تا خود صبح…اما بعد از آن میتوانم مرگ را حس کنم …
پایبز ،پاییز است…
باران دارد ،حتی بدون عطر تنت هوای دلدادگی دارد،حتی بدون دلدار
خش خش برگهایش هم هنوز سر جایش است ،حتی بدون صدای خنده هایت …
اما
پاییز فصل رفتن نیست
هی میروید گند میزنید به تمام زیبایی هایش
آنوقت میشود فصل گند دلتنگی شما را به خدا
دست از سر این این فصل ها بردارید
می آیید در هر ثانیه شان خاطره میسازید ،
بعد میروید و خاطره هایتان تمام زیبایی فصل ها را زیر سوال می برند …
اگر میروید ،در فصل دیگری بروید
مثلا در فصل پنجمی که خالی باشد ،
از هر چه زیباییست
هوایش عطر نداشته باشد ،
درختانش برگ نداشته باشند،
برف و باران و نسیم هم نداشته باشد،
خالی خالی باشد
نامش را هم بگذارید:فصل تنهایی
نوشته: مهسا امیری - یازدهم تجربى
موضوع انشا: پاییز
چه زیباست پاییز!
سومین فصل سال
رنگ هایش شیرین است مثل پرتقال
رنگ سبز رفت و نارنجی آمد،
بوی گل رفت و بوی مدرسه آمد
روز کوتاه شد شب طولانی تر،
گرما رفت و سرما بیش تر.
درختان با لباس نارنجی رد میشوند از کنار ما و می گویند چه لباس های زشتی ! لباس های ما تکراریست اما لباس درخت یک بار در سال پوشیده می شود .
لباسش خشک است و خش خش کنان ، رنگش جیغ است و چشم نوازان
عطری که درخت می زند برخورد در این فصل اصل است و بدل ندارد
چون طبیعی است و امکان ساختن ندارد
پاییز علاقه خاصی به نارنجی دارد که میوه هایش نارنجی مثل نارنگیست
در آسمانش سه ماه دارد ، مهر ،آبان ،آذر ، سه دوستند اما کمی خسیس
چون مهر دارد امتحانات آغازین و آذر هم دارد امتحانات ترم همچنین
آبان کمی مهربان تر است چون می گوید زندگی درس نیست خود را بینشان سبز کنم بد نیست
این است زیبایی های پاییز
خداوند آفرید پاییز را با دانایی ، پس بکوش و بگو شکرت از این همه زیبایی.
نویسنده: انیتا باقریان - دهم تجربی
موضوع: پاییز خاتون
و باز میکند پلکانش را و میتابد انوار طلایی اش را برتن نقره فام زمین.امروز باید بیشتر بتابد.خودش نظاره گر بود که تابستان شاهکلید زیبایی هارا در صندوق امانات دستان پاییز گذاشت و تن گرم زمین دامان سرد پاییز را برتن کرد.
دفتر نقاشی پاییز رنگی میخواست باب دلش...!پس کشید و کشید و رنگزد و رنگ زد و با تبسمی شیرین تر از شیرین ،چشمانش را با طنازی باز و بسته کردو گفت:«باز هم محشری دیگر!». کوه هارا چون نگهبانانی کشید که احاطه کرده بودند خانه های کاهگلی را .خانه هایی که صفا و صمیمیت بینشان می رباید دل هر رهگذری را.
اگر چشمان آسمان گریان شودو اشک هایش چون یاقوت هایی بغلتند بر گونه هایش و بارانی ببارد ک زیبا ترین اَشک دنیاو نالان ترین خنده ی دنیاست،نقاشی پاییز دلبرانه ترین تصویر ممکن میشود.
می نگرد هزار باره درختانی را که برتن کرده اند برگ هایی از جنس گیسوانش را.
و پاییزی خسته مانده!
آرام آرام می خرامد و به سوی خانه اش می رود.در آبی اش راباز کرده و داخل می شود.لحاف و تشکش را پهن میکند،ساعت نارنحی اش را کوک کرده و در دریای خواب غوطه ور می شود.می خوابد تا هرگاه ساعتش زنگ زد،شاهکلید زیبایی هارا در صندوق اَمانات دستان زمستان بگذارد.
نوشته: عسل قاسم زاده پایه هشتم
موضوع انشا: پاییز
زرد شدن درختان، سرد شدن هوا،بوی خاک، صدای خش خش،همه و همه خبر از آمدن فصلی رنگارنگ می دهند.
فصلی که غروب هایش بغض آلود و دم صبح هایش گرفته است؛انگار همه ی روز ها جمعه است. جمعه ای که چه زیبا خورشیدش طلوع و چه غم انگیز غروب می کند. غروب های جمعه،عجیب بوی پاییز می دهد. اما چند سالی است که غروب های جمعه اش با جگرسوز ترین اتفاق بشری گره خورده است.
پاییزی که تاسوعا می شود و عاشورا،تشنه می شود و سوزان،غم بار می شود و خیس.خیس از اشک های عزاداران؛و عجیب زیبا می شود زرد برگ هایش با سیاه سیاه پوشان.
امسال را که دیگر نگویم، پاییزمان مزه ی بهار پاییز شده ای را می دهد که هیچ سالی از قرن چهارده به بعد آن را نچشیده است. مگر می شود شهیدی بی سر را بیاورند و حالها را دگرگون نکنند؟شهیدی که مارا دوباره به چهارده قرن پیش برد و فکر هایمان را دوباره در خاکش دفن کرد. خاکی که از آن به بعد همه و همه اش پاییز بود. سر حرفم با تمام افکاراست؛سیاه،سفید،طلایی،قرمز،شاید سبز و شاید هم فکر های بی رنگ. روزی که آمد نسیمش همه جا را گرفته بود انگار همه ی باد های پاییزی دستور معطر کردن جهان را از عطرش داشتند. عطری که شاید پاییز تا به الان خوش تر از آن را حس نکرده بود. او عاشق کسی بود که عاشق خدا بود. اگر عاشق خدا شوی او نیز عاشق تو می شود و تو را در این راه می کُشد. شاید به خاطر همین است که می گویند پاییز فصل عاشق ها است. هوای دو نفره دارد و قدم زدن های دو نفره؛پس شاید او با خدایش در این هوا قدم زده و وصالش را خواسته بود.
خدایا!من هم می خواهم از درد هایم بگویم،از دلتنگی هایم،می خواهم با معشوقم در این هوا قدم بزنم؛با تو... وقت اضافه ای داری میان این همه عشاقت اندک زمانی را هم به من بدهی؟
موضوع انشا: پاییز
مقدمه: پاییز سومین فصل سال است که با سه ماه مهر و ابان و اذر که هرکدام نمادی پرمعنا دارند شروع می شود و به اتمام می رسد.مهر یعنی محبت و عشق،ابان یعنی اب و اذر یعنی اتش که سه عنصر بسیار مهم در زندگی بشراست و تشکیل دهنده ی جهان است.
تنه ی انشا: پاییز است و برگ ریزان،صدای نم نم باران،بوی خوش گل ها و بوی نم باران تازه نشسته برروی گل و برگ ها که یکی از زیباترین نقاشی های خدا در دفتر زندگی است که ترسیمی کوچک از عظمت لایتناهی پروردگار عالمیان می باشد.
پاییز فصل برگ های رنگارنگ که هم چون پروانه های رنگی همراه بانسیم خوش پاییزیاز سمتی به سمت دیگر به رقص در می ایند و به زمین می نشینند و ما با گذر ازاین مسیر که هم چون فرشی طلایی زیرپایمان پهن شده قدم می زنیم و از صدای خش خش ان چیزی جز زیبایی نعمت خداوند به ذهنمان خطور نمی کند.
پاییز معروف است به غروب های دلگیرش،شب های طولانیش،به سیب سرخ و انار سرخ ترکخورده اش که انگار لبخندزنان مارا مشتاق چشیدن ان می کند.
پاییز همیشه باشروع مدارس همراه است،به صدای خنده و هیاهوی دانش اموزان در کوچه پس کوچه های شهر که با هم بازی ها و دوستان خود دست در دست هم به سمت مدرسه و عام و پیشرفت پرواز می کنند تا هم چون پروانه ایی زیبا از پیله ی خود بیرون بیاییند و پرهای خود را می گشایند و به سمت ارزو ها و اهداف خود پرواز می کنند.
نتیجه گیری: پاییز فصلی است که در ان مهر متولد می شود و از همان اغاز خود به همگان ندای مهر و محبت را می رساند.
موضوع انشا: پاییز
مقدمه:
ما در سال چهارفصل داریم که شامل بهارو تابستان و پاییز و زمستان است که پاییز سومین فصل آن می باشد.
متن انشا:
پاییز همیشه به خش خش برگ های خشک شده اش در پیاده رو در زیر پای عاشقان و غروب دل انگیزش با ان خورشید قرمز که سرخی اش فلک را پوشانده معروف است.همان فصلی که دران درختان هرکدام به یک رنگ و نگار زینت داده شده که گویی خداونداینبار رنگین کمانش را لابه لای درختان نگارده واینگونه عظمت و نقاشی بی نظیر و بی مانندش را به رخ همگان می کشد.پاییز فصل رسیدن میوه های بهشتی یعنی سیب سرخ که حتی حضرت حوا هم نتوانست از لذت شیرین و نفس گیرش چشم پوشی کند و انار شیرین و یاقوتی که روح ادمی را جلا می دهد..پاییزاست و باران های گاه و بی گاهش و غرش ابرها ونورانی شدن اسمان و زوزه و هوهوی باد در میان درختان سربه فلک کشیده که برگ ها را به رقصی زیبا و چشم گیر وا می دارد.پاییز با شروع مدارس همراه است که باخود صدای خنده و بازی کودکان در کوچه ها و خیابان و شور حال عجیبی را به دنبال دارد درفصل پاییز روزها کوتاه و شب ها طولانی تراست که و به همین علت اول مهر هرسال ساعت را یک ساعت به عقب میبرند و این فرصت مناسبی است که ما از طولانی بودن شب استفاده کنیم و ساعت بیشتری را در کنار خانواده باشیم و لحظات به یادماندنی بیشتری را ثبت کنیم و حتی می توانیم به درس و مطالعه ی بیشتری بپردازیم.در ایران باستان در شانزده مهر جشن مهرگان برگزار می شد که جشنی اسطوره ای و باستانی است که به شادی و پایکوبی برای برداشت محصولات خود به انجام می رسید .و چه خوب می شد که ما به فرهنگ و اسطوره ی باستان خود همیشه افتخار کنیم .
نتیجه گیری:
همیشه گفته اند پاییز و غروب غم انگیزش.امامن می گویم پاییز و اوج زیباییش.
موضوع انشا: پاییز
پاییز فصل هزار رنگ و زیبای شاعرانههاست. پاییز فصل زیبای رنگآمیزی طبیعت به رنگهای زرد و سرخ و نارنجی است و چه نقاشی بهتر از پروردگار بزرگ میتواند چنان تابلوی زیبایی از ترکیب این رنگها بیافریند؟
تابلویی زنده و پویا با کیفیتی برتر از فول اچدی. و چه زیباست که نسیم پاییزی هنگامی که آهنگ وزیدن میکند و در گوش درختان آواز ریزش برگها را زمزمه میکند و با هوهوی خود برگهای ریخته بر زمین را به این سو و آن سو میبرد.
باد پاییزی بازیگوشی را به همهجا میکشاند. گاه در موهای دخترکی میوزد و آشفتهشان میکند و گاه کلاه از سر عابری برمیدارد. پاییز با همین چیزهایش پاییز است.
موضوع انشا: پاییز
پاییز بهاریست که عاشق شده است🍁
پاییز برای بعضی ها دل انگیز است و برای بعضی ها غم انگیز!
برای من ترک دل انار است...💔
دلتنگی های شبانه و فریاد های خاموش!
حافظهٔ پر خیابانهای شهر از خاطرات تلخ و شیرین!
بوی خاک تشنه و برگ های خسته
گونه های خیس درختان از بارش گریه ها
نیمکت های دونفرهٔ خالی میان ستارگان طلا...
پاییز فریاد شاعرانهٔ برگها، زیر قدم های آرام تنهایی و شکستن سکوت فصل است!
دلداری مروارید های شیشه ای روی پنجرهٔ قلب ها!
پاییز برگهای طلاست، زینت گیسوان آشفتهٔ بهار!
بهار عاشقی ست به ترکیب سرد و گرم؛ زرد، نارنجی، قرمز و قهوه ای...
بهاری که آسمان دلش ابریست و صدای لالایی اش رعد و برق!
بهاری که حقیقت را فهمید، درد را چشید و سرما را احساس کرد...
عاشق که باشی میشوی پاییز، میشوی زرد...
پاییز آسمانش دل بهار است؛ بغض است و ابری!
شب هایش اوج اندوه بهار است؛ شبهای بی قراری اش و بی کسی اش!
غروب پاییز، طلوع دلتنگی بهار است؛ دلتنگ یک حس بودن!
پاییز، اذان مغرب به افق نرسیدن، ندیدن، نشدن و...
آری! عاقبت بهار، پاییز است! پاییز زیبا، پاییز قشنگی که دلش ابریست و چشمانش بارانی...
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی وگرنه میفهمیدی
پاییز، بهاریست که عاشق شده است!
موضوع انشاء: فصل پاییز
وقتی پاییز می شود مدرسه ها باز میشوند و ما به مدرسه میرویم٬ و دوستان قدیمی را میبینیم شاید دوستان جدید هم پیدا کنیم٬ما هنوز در حال و هوای تابستان هستیم وقتی معلم اولین درس را میدهد و اولین تکلیف را به ما میدهد کم کم باور میکنیم سال تحصیلی شروع شده.
در پاییز هوا کم کم سرد میشود و با تغییر ساعت ناگهان روزها یک ساعت کوتاه میشوند و شبها یک ساعت بلند تر می شوند.
در پاییز صدای غار غار کلاغها بیشتر به گوش میرسد و فکر کنم به این دلیل باشد که روزها کوتاه تر شده اند و ما در حالی به خانه برمیگردیم که نزدیک غروب است و کلاغها دوست دارند در این موقع روز غار غار کنند.
هیچ کس فصل پاییز را جدی نمیگیرد٬وقتی پاییز میشود هیچ کس انتظار زمستان را نمیکشد ٬ اما وقتی زمستان می آید همه منتظر اند که سرما تمام شود و عید نوروز از راه برسد.
فصل پاییز فصلی است که برگهای درختان زرد میشود و اگر یکی یکی نریزند٬مناظر زیبایی به وجود می آید.
پاییز فصل کار و تلاش رفتگرهای پارک است که برگهای خشک را جارو میکنند.
با شروع پاییز زاویه تابش آفتاب کم کم تغییر می کند و وارد خانه می شود و خیلی خوب است که در روزهای تعطیل نزدیک ظهر توی خانه در زیر آفتاب استراحت کنیم.
پاییز فصل آمپول و شلغم است ٬ فصل لیمو شیرین و نارنگی٬
وقتی در پاییز به هندوانه نگاه میکنیم سردمان میشود. سیب قرمز و هلو پاییزه به ما یاد آوری میکنند که لباسهای زمستانی را از گوشه گنجه بیرون بیاوریم و یک تکانی بدهیم.
پاییز فصل برف پاک کن و بخاری است٬توی خیابان خیلی ها را میبینیم که لوله بخاری خریده اند و به طرف خانه در حال حرکت اند.
من دوست ندارم در فصل پاییز زیاد از خانه بیرون بروم٬دوست دارم در کنار خانواده تلویزیون تماشا کنم و تخمه گل آفتابگردان بشکنم ٬ و با هم صحبت کنیم و لبووی داغ بخوریم تا از دلگیر بودن پاییز کم کنیم.
شبهای پاییز برای شب نشینی خیلی خوب است ٬ اما باید زود به خانه برگردیم تا فردایش بتوانیم راحت از خواب بیدار شویم.
در شبهای پاییز ستاره ها کمتر در آسمان دیده میشوند چون هوا معمولا ابری است و آلودگی تابستان هنوز در هوا است٬که بارانهای پاییزی آن را تمیز میکند.
پاییز فصل انار است ٬ فصل گردو و شیره انگور نیز هست در پاییز میتوانیم برای صبحانه ارده شیره بخوریم چون خیلی مقوی است و ما را گرم میکند.
در این فصل گندم ها جوانه میزنند و زمین های کشاورزی که در آن گندم کاشته اند سبز هستند.
وقتی که باران پاییزی و برف زمستانی روی گندم زار ها میبارد٬آدم فکر میکند آنها از سرما یخ میزنند٬ولی این اتفاق نمی افتد و آنها سالم می مانند و در سال بعد خوشه های گندم میدهند.
در پاییز گنجشک ها با پر های پف کرده و در دسته های سه تا پنج تایی روی شاخه های بید می نشینند و همراه باد پاییزی تکان میخورند و سرشان توی لاک خودشان است.
ما باید در این فصل و مخصوصا فصل زمستان برای پرندگان دانه بریزیم تا آنها راحت تر بتوانند فصل سرما را سپری کنند و با فرارسیدن بهار جوجه های زیادی بیاورند.
در پاییز باید مواظب باشیم که سرما نخوریم و از لباسهای گرم استفاده کنیم و اگر بیمار شدیم در خانه بمانیم و استراحت کنیم تا زودتر خوب بشویم.
آرزو میکنم در چهار فصل سال زندگی شما بهاری باشد و همیشه آفتاب گرم امید در وجودتان تابستانی باشد.
در اینجا انشایم را به پایان میرسانم و در آخر نتیجه انشاء را مینویسم٬
فصل پاییز زمین را برای بهاری دیگر آماده می کند.
موضوع انشا: پاییز
باز حس دلتنگی بازهمان حس غریب همان حس که هیچ کس ان را نفهمید ای کاش باز اورا میدیدم تا این حس از من دوری کند ان روز دست همان روز اری همان روز بود که دستان مرا رهادکرد همان روز اول پاییز همان روز ک اسمش را گذاشتم شروع دلتنگی هایم
هوا کم کم سرد میشد نشسته بودییم روی تختی که در حیاط بود همه ی برگ ها رنگ زردونارنجی به خود گرفته بودند سبد میوهای پاییزی بینمان خودنمایی میکردند دستانم در دستهای چروک و ناتوانش بود از من خواست انشایی که در مدرسه نوشته بودم را برایش تعریف کنم سرم را روی دستانش چرخاندم و شروع کردم:
راستی اقاجان چقدر این موضوع برایمان تکراری بود ان قدر تکراری بود که تا معلم دهان باز نکرده میدانستیم موضوع انشا چیست ؟وماهم درروزهای افتابی و پاییزی ودرحالی که پاییز را باتمام وجود دیده بودییم و لحظات شیرین ان را چشیده بودییم شروع کردییم که:
در فصل پاییز مدرسه ها باز میشوند و بچه ها دسته دسته به مدرسه میروند بسیاری از میوه ها در فصل پاییز می رسند مانند انار٬خربزه٬سیب٬پرتقال و به و سنجد ...در فصل پاییز کشاورزان زمین را شخم زده و در انها محصولاتی مانند گندم و جو می کارند در فصل پاییز روزها کوتاهتر میشوندو شب ها طولانی میگردد و خلاصه هر انچه از پاییز دیده یا شندیده بودییم با حرص و ولع بر روی کاغذ اوردییم ودر پایان چون قهرمانی که اثر کارش را به رخ دیگران بکشد نوشتم این بود انشای من
رو کردم به طرفش چشمانش را بسته بود نمیخواستم باورکنم که اقاجان مرا رها می کند اما هرچند من باور نکرده بودم ولی اقاجان رفته بودو دیگر راه برگشتی نبود از همان روز اول پاییزی که اقاجانم دستانم را در سرمای پاییزی رها کرد فصل پاییز برایم شد فصل دلتنگی.
موضوع: پاییز
پاییز یعنی باد، آفتاب، صدای باریدن باران بر روی خاک ، زیبایی این فصل بر باران است و خاک باران خورده ؛ فراموش نکن صدای خش خش برگ هایی که تورا بدرقه ی راهت می کنند ، به راستی که خداوند در این فصل دست به قلم شده است .
چترم را محکم در دست می گیرم و بی هدف قدم می زنم ، باران تازه تمام شده و حالا با سخاوت عطر دلنشین خاک باران خورده را در اختیارم می گذارد ، باد همچون دوستی قدیمی در گوشم شعر سر می دهد و برگ ها را از جلوی راهم کنار میزند.
صدای اشنایی از دور دست ها به گوش میرسد و هنوز دقیقه ی نگذشته پرستو ها دسته دسته از پشت ابرها بیرون می ایند و مثل ستارگان در شب می درخشند، ستارگانی که در زیر ابر ها می چرخند و در زیر نور افتاب می رقصند ، گویی خوشحالند که به سلامت این جنگل را ترک می کنند .
برگی با باد در رو به روی چشمانم به حرکت در می اید و نگاهم را از ان همه پرستوی رقصان می گیرد و ارام در اسمان چرخی می زند، انگار که با زبان بی زبانی می گوید :(پرستو ها رفتند ما که تازه رسیده ایم) شاخه ی خشک شده اش را در دست می گیرم و به رگ برگ هایش چشم می دوزم، رنگ زرد اطراف برگ با سرخی که در دل برگ وجود دارد به ان جلوه ی خاصی داده است .
نفسم را به بیرون فوت می کنم و دستم را در جیب هایم فرو می کنم کم کم باید به فکر لباس گرم باشم ، کمرم را به تنه ی درختی تکیه می دهم و ارام بر روی زمین می نشینم ، حالا افتاب کاملا بالا امده و دشت زیر پایم را به زیبایی به نمایش گذاشته ...
به اطرافت نگاه کن! ودر دل چشم بصیرت را باز کن و ببین عظمت خدا را که فصل ها را پشت سر هم و با ویژگی هایی کاملا متفاوت افرید میراند و زنده کرد که تو ای انسان درس بصیرت بگیری.
موضوع انشا: پاییز فصل زرد رنگ من
بهار با صدای بلبل ، تابستان با گلها و زمستان با اواز ادم برفی از راه میرسند.
در میان اینهمه هیاهو پاییز ارام از راه میرسد. ارام از راه میرسد و صغیر و کبیر را مدهوش و حیران رنگ زرد و نارنجی خود میکند. انقدر مدهوش که درخت نمیفهمد کی گیسوانش ریخته؛ انقدر که اسمان نمی داند کی باریده و انقدر که دل نمی فهمد کی گرفته.
پاییز انگار جان میستاند؛ با همان سکوت اعجاب اگیزش، باهمان هوای دل نوازش،با همان نغمه عاشقانه اش باران !
پاییز می اید تا انتقام تک تک روز های بهار و تابستان و زمستان را بگیرد.
ارام می اید ،می ماند،میبرد،میشکند،می گریاند، میخنداند،می میراند و خرامان خرامان بند و بساطش را جمع میکند .پاییز انقدر غریب است که حتی رفتنش هم کسی متوجه نمی شود ...
موضوع انشا: پاییز
ازخواب بیدارشدم به پنجره اتاقم نگاه کردم شاهدصحنه ای زیبابودم صحنه ای دیدنی دیگرتحمل نداشتم
شال وکلاهم راپوشیدم وسریع ازخانه بیرون رفتم وقتی درخانه رابازکردم نسیم خنکی به صورتم خورد نسیمی که
هوش ازسرم پراند زمین بابرگ های زردونارنجی پوشیده شده بود صدای خش خش برگ ها درگوش هایم طنین انداز میشد خود رادرفضای دوروبرم
گم کرده بودم تااینکه صدای یک پرنده بی قرار من رابه خودآورد چندقدمی نزدیک شدم لانه پرنده روی زمی افتاده بود نزدیک رفتم ولانه اش را بالای درخت گذاشتم چندی نگذشت که جوجه ها ازتخم هایشان بیرون آمدندصحنه زیبایی بود پرنده بانگاهش انگار ازمن تشکرمیکرد دیگر کم کم داشت غروب میشد برای این صحنه زیبا راهم راسمت تپه ای که درآن نزدیکی بود کج کردم وقتی به روی تپه رسیدم شاهدغروب آفتاب شدم انگار خداتمام زیبایی های خلقتش رابه این لحظه داده بود بعدازغروب دیگر وقتش بودبه خانه برگردم وقتی به روی تختم درازکشیدم به امروز وچیز هایی که دیدم فکرکردم وکم کم پلک هایم را روی چشمانم گذاشتم ومنتظرصبح پاییزی دیگری شدم.
موضوع انشا: پاییز
درود وسلامی زیبا بر پاییزی که فرارسیدن آن سرمشق زندگی من است وسرچشمه کمال زیبایی خداوند که در این فصل پایدار می شوند و رخصار پر مهر خود را نمایش می گذارند.
وقتی پاییز می شوندمدرسه ها باز می شوند ؛ ومابه مدرسه می رویم و دوستان قدیمی را می بینیم.شاید دوستان جدید هم پیدا کنیم، ماهنوز در حال وهوای تابستان هستیم؛ وقتی معلم اولین درس را می دهد واولین تکلیف رابه ما می دهد و کم کم بتور می کنیم؛ سال تحصیلی شروع شده است.فصل پاییز باد پاییزی می وزدوهوا رو به سردی می رود؛ کم کم باید لباس های گرم بپوشیم؛ تامریض نشویم میوه های این فصل نارنگی وانار است.
در این فصل روز ها یک ساعت کوتاه تر می شوند،وشبها یک ساعت بلند تر می شوند،در این فصل برگ های درختان زدر می شوند که زیر پای عابران خش خش می کند.
کار رفتگرها در این فصل زیاد ترمی شوندوبابیشتری را بایدبرجاروی خود تحمل کنند،رفتگران باید برگ های خشک در خیابان ها وپارک ها راجارو کنند.
در این فصل کشاورزان بذرها رادر زمین می کارند،تا با آمدن باران پاییزی، بذرها سراز خاک برآورند، درآخر می گویم: فصل پاییز زمین را برای بهاری دیگر آماده می کند.
موضوع انشا: پاییز
فصل پاییز، فصل ریزش نعمت های آسمانی می باشد و همان قطرات ریز باران است که به تهذیب زمین می پردازد. نمایان شدن قوس قزح پس از باران نیز جلوه ای از جمال این فصل می باشد.
کلمه برگ ریزان تنها مختص پاییز است بدین معنا که در این سه ماه درختان خود را می تکانند و برگ های زرد و سرخ خود را رها کرده و بر دامان زمین به امانت می گذارند و شاخه های خشک شان نیز برهنه وار منتظر می مانند تا در فصل زمستان دانه های برف بر شاخه های آنان قرار گیرند.
این فصل را با نام خش خش نیز می شناسیم. همان گونه که پا بر روی خاک های ترک برداشته قدم می گذارد و آهنگ زیبا می سازد صدای خش خش برگ ها نیز همین احساس را در دل ما می نهد. این صدا پس از شنیدن به ماورای درون ما می رود و روح ما را تا آسمان ها به بالا می کشاند.
پاییز را می توان فصل مهاجرت قلم داد کرد. بدین معنا که پرندگان در این فصل از کاشانه خود رهایی جسته و در کرانه های آسمان به جست و خیز می پردازند تا لانه مناسب پیدا کنند. نظاره بر حرکات پرندگان در آسمان پاییز احساسی وصف ناشدنی در دل ایجاد می نماید.
نکته اصلی این است که پاییز در مقابل این همه زیبایی که در اختیار ما می گذارد از ما چیزی نمی خواهد جز این که به تفکر بنشینیم و به خدا نزدیک شویم.
موضوع انشا: پاییز
مقدمه:
پاییز و برگ خزان و پرنده و پنجره
پاییز و پیمودن پل های پر از رد پای خاطره
پاییز و خنجر سوزناک هوای سردش
پاییز و نفس بریدن از دنیای به جنس سنگش
پاییز میاید؛ اما تنها نه
پاییز همیشه با کوله باری از نامردی ها میاد.
همان فصلی که خودش را پادشاه تمام فصل ها میداند
همان فصلی که چنان در اعماق وجودت ریشه می افکند که گویی تمام برگ های دیواره ی قلبت را تحت محاصره ی خودش گرفته است.
همین حکومت، به برگ های خشکیده ی قلبت روح تازه ای میدمد؛که از درون هرکدام، جهانی مملو از خاطره زنده میشود.
پاییز میاید تا آن دیو مرده ی خاطراتی که تا حالا در یغما به سر میبرد را قلقلک دهد و از خواب بیخوابش کند و دگر بار در دلت آشوبی بپا بیندازد .
آشوب خاطراتی که حتی شاید برای فراموش کردنشان تا پای جان جنگیده ای.
پاییز روباه فریبکاری ایست که عاشقانه میاید و بر تک تک درختان جامه ای نو به تن میکند
درختان چه ساده لوح اند که شادمانه دلشان را به این لباس مرگ آور خوش کرده اند..
آنها که خبر ندارد این لباس نفرین شده روح را از تنشان بیرون میکشد.
تا چشم بر هم زنند لباس در زیر پایشان له و پژمرده میشود.
درختان بیچاره!
حالا که در دام افتادند مگر چاره ای جز تسلیم در مقابل هوای سرد ظالمه را دارد؟!
پاییز که بیاید، همه جا بوی جنگ به خود میگیرد
میگویند جنگ با دشمن پر هیاهو است،اما پرهیاهو تر از جنگ با دشمن، جنگی است میان
خودت، روحت و خاطراتی که هیچ وقت قصد جدایی از ذهنت را ندارند.
نتیجه:
پاییز از خانه ی دلم متروکه ای میسازد و مرا مات زده از افکار ...
غرق در جهانی آزاردهنده که
حیرت زده ام میکند از تمام جزئیاتش...
و دیگر نفسی برایم باقی نمیگذارد.
و چنین بود که چنان شدم
که ویران شدم از پاییز،حیران شدم
که مبهوت شدم و سرگشته
در حوالی این فصل،مجنون شدم
و چنین بود که چنان شدم
که گریزان شدم و پنهان شدم
از هرجا که گویند پاییز گشته
من از آنجا ناپدید گشتم
موضوع انشا: پاییز
همه می دانیم وقتی خداوند جهان را خلق کرد، زمین را به گونه ای ساخت، که چهار فصل داشته باشد -چهار فصل زیبا -.ولی هیچ کدام از متقربان فکر نمی کردند که پاییز اینقدر زیبا باشد.
بله پاییز!فصلی خاص با زیبایی های متمایز.
همه می گویند که طبیعت در پاییز زیبایی های خود را از دست می دهد.ولی چنین نیست، پاییز زیبایی های تابستانی را از طبیعت می گیرد و زیبایی های پاییزی به آن میدهد. مثلاً منظره ی جنگلی که بهار و تابستانی سر سبز داشته است پاییزی زرد و نارنجی دارد.و اوج زیبایی پاییز ریزش برگ ها از درختان آسمانی است.
اینجاست که به قدرت و توانایی خداوند پی می برم.
موضوع انشا: پاییز
باز هم پاییز دیگری از راه رسید،
قدم میزنم در کوچه هایی ک باران تن زمین را لمس کرده،راه می روم سرم را بالا میگیرم اسمان برخلاف روز های گذشته اخم ابروان خود را باز کرده است،پاییز وفادار ترین فصل خداست حافظه ی خیس خیابان های شهر را همیشه همراهی می کند لعنتی هی میبارد و میبارد،هر سال عاشق تر از گذشته هایش گونه ی سرخ درختان شهر را می بوسد و لزره می اندازد ب اندام درختان ،چه قدر دلتنگ می شوند برگ های عاشق برای لمس تن زمین که گاهی افتادن نتیجه ی عشق است،برگ ها را میبینم ک ب جرم عاشقی پاییز ان ها را از درختان جدا کرده و زیر پای رهگذران می اندازد،و چه شاعرانه فریادشان برگ هایی ک روزی برای ارامش ب سکوتشان پناه می بردیم خدا می داند چ کسی دل پاییز راشکسته ک انقدر سرد شده است ک دق و دلیش را سر برگ های بیچاره خالی میکند .
پاییز را دوست دارم ،پاییز زمستانی است ک تب کرده ،تابستانی است ک لرز کرده ،بغضی است ک رسوب کرده ،وحرفی است ک سکوت کرده،.
پاییز عروس تمام فصل های من است ،پاییز برای بعضی ها دل انگیز و برای بعضی ها غم انگیز ،برای من فصل باریدن اشک هاست،فصل تنهایی قدم زدم روی برگ های نارنجی ،گویی هوای دل من هم هوای پاییزیست.
پاییز فصلیست ک از خواب بیدارمی شوی دیگر خبری از اواز گنجشکان و پرندگان نیست ،پاییز سرد وبی رحم نیست فقط جسارت زمستان را ندارد ذره ذره اب می کند ،اندک اندک جان میگیرد،قطره قطره میگریاند،او سرد نیست کمی نامهربان شده است،.
نیمکتی رامیبینم نیمکتی ک هزاران رهگذر روی ان بودند و رفتند و درختی ک شاهد صحبت ها و بحث های عاشقانه ی این رهگذران بوده اند.اما حال ک باران گرفته دیگر خبری از این رهگزران نیست انها جای خود را ب برگ های زرد و خشکیده داده اند ،نگاهی ب پارک می اندازم کسی نیست روی برگ ها پا می گذارم وقتی صدایشان را میشنوم چشمانم را میبندم و ب راهم ادامه میدهم ،باران نم نم می بارد باید سریع خود را ب خانه برسانم می ترسم باران مرا مهمان رختخواب کند ، کنار خیابان منتظر تاکسی می ایستم ،دستان یخ زده ام را در جیب پالتویم فرو می کنم ماشین می اید و سوار میشوم ،گرمای ماشین وصدای زن جوان از رادیو مرا ب خلسه شیرینی فرو میبرد روی بخار شیشه پاییز را می نویسم و ناگهان عطسه ای می کنم لبخند میزنم ب گمانم سرما خورده باشم .این هم از این روز دوست داشتنی پاییز.
____________________________
موضوعات مرتبط:
لطفا یه انشاء درباره اگر شما خالق فصل پاییز بودید آن را چگونه خلق میکردید هم در سایت بزارید
انشاهاتون فوق العاده هستند👌👌🌹🌹