نگارش دهم جانشین سازی با موضوع من یک تخته سیاه هستم
شاید خیلی از شما ها مرانشناخته باشید.
و یا خاطره ای با من نداشته باشید اگرچه استفاده از من و خانواده های من در مدرسه ها رایج نیست مدرسه های جدیدتر تمایل به استفاده از تخته سفید و ماژیک دارند.[enshay.blog.ir]
یادآوری به قدیم ها یادش بخیر چقدر دانشآموزان لحظهشماری میکردند تا معلم بگوید تخته پاک کن را بشور یا تخته را پاک کن چقدر لذت داشت لحظه هایی که تخته پاک کن خیس را برتنم می کشیدند که حمام عالی بود اما حالا چه در گوشه انباری مدرسه هستم دوستان مانند تخته هوشمند و تخته وایت برد جانشین من شدند حالا من خوشحالم که ۳۰ سال در کنار دانش آموزان طی کردم.
📓📔📒📕📗📘📙
نویسنده: زهرا حسینی نژاد
دبیر: خانم فریبا اصغری
نگارش دهم جانشین سازی با موضوع من پیراهن مجلسی هستم
+سلام به خانواده عزیزم
_سلام
_سلام
_چقدر قشنگ شدی😍🥺
_آره مادر انگار ستاره🌟 شب چهاردهی✨
+مامان اون ماه🌙 شب چهارده هست!!😐
_حالا هرچی.مادر کجا بودی؟برام بگو ببینم؟
+مامان،خواهر و برادرهای عزیزم گوش کنین تا براتون بگم.من چند روزی مهمون یک مغازه بودم،کلی اذیتم کردن چون سرماخورده بودم و سرماخوردگی🦓است🙁.
باید حالمو خوب میکردم.[enshay.blog.ir]
_واای خدا قیچیم کنه ،چرا مادر!؟
+مامان وقتی اونجا بودم یه هیولای از خدا بی خبری اومد توی مغازه و با سم های کوتاهش رفت روی منو......بلاخره اینجور شدم...حالا بماند.اوناهم منو شستن تا دیگه سرفه و عطسه نکنم.اول فکر کردن اون بیماری جدیده و ترسناک را گرفتم و میمیرم ولی دیدن نه! سرماخوردم و قابل درمان هستم.بعدش بردنم پیش دکتر شون تا برام دارو تجویز کنه.دکتر گفت باید اول جاهایی از بدنم که ویروس درگیرشون کرده رو قطع کنن.
_وای آبجی درد داشت؟😢
+آره ولی برای اینکه به اینجا برسم درد ها بدتری رو کشیدم.
_خوب بعدش چی شد؟!
+بعدش که قطع کردن از روی دفتری که برام دارو نوشته بودن روی من یه ملحفه باریک اما بلند گذاشتن و تکه تکه کردنم.وای مامان نمیدونی چه حس بدی بود.هر جای بدنم میرفت یه طرف😖.
ولی خب بعد از اینکه اونا رو درمان کردن همه بدنمو بردن یه دوش گرم گرفتیم و بعد به هم دیگه وصلمون کردن.
_آخه خواهر من چجوری با تیکه تیکه شدن و دوش گرفتن و وصل شدن...از لولو تبدیل شدی یه هلو🍑!؟
+نه خان داداش ما دخترا با شما فرق داریم😌.گوش کن هنوز ادامه داره....
بعدش یه غریبه آوردن ولی اون مریض نشده بود برای همین فقط دکتر بهشون گفت اون تکه تکه کنن و به جاهایی از من وصل کنن؛همین که روی شکم من هست ولی خجالتیه و حرف نمیزنه😄.
مامان بعدش مثل جوونیای خودت شروع کردن با نخ و سوزن و پولک و نگین و...بخیه و دوخت و درمانم کردن..بهم اکلین زدن بعدش دوباره دوش گرم گرفتم ولی این دفعه گرم تر.
بعد از چند روز یک هیولای دیگه اومد و منو پوشید ولی این هیولا مهربون بود😍.
من براش بزرگ بودم،دوباره دکتر گفت باید درمان بشه،ولی این بار سریع.باز ازم قیچی کردن و دوختن....تا اندازه شدم.
خیلی خوشگل شدم👗.
_اره مادر تو از اول خوب بودی مثل مروارید توی صدف💎.
+اره مامان بعد از چند روز اون هیولای مهربونم منو پوشید و رفت داخل یه قصر بزرگ و پر از هیولاهای قشنگ و من کلی دوست پیدا کردم.خیلی خوش گذشت خیلی.
_پس چرا الان ناراحتی؟!
+چون چند وقت بعداز این ماجرا همون ویروس🦠 ناآشنا که گفتم وارد کشور هیولاها شد و اونا رو خونه نشین کرد و زندگیشون خراب.الان دیگه ما کمتر خواهر و برادر داریم🙁😢.
_اشکال نداره دخترم عوضش ما بیشتر پیش همین.
_خب آبجی ادامشو بگو!
+ادامه دیگه نداره..!قصه ما به سر رسید پیراهن مجلسی به خانوادش رسید....😂👗
نویسنده: فاطمه علیدادی
دبیر: خانم زهتابپور
دزفول، دبیرستان تلاش
نگارش دهم جانشین سازی با موضوع من یک خودکار هستم
«مثل خون سفید»
وقتی راهی را اشتباه می رفتم،او سیاهی مرا با سپیدی خودش می پوشاند، هر روز در دست این مردمان یه تنگ آمدم،شیره ی درونم روزی تمام می شود و زندگیم را یه سپیدی او می بخشم.
هر روز مینویسم؛از زیبایی طبیعت،از نفرت،از کینه، از تنهایی شهر...من او را دوست داشتم،رهایم کرد،نمی دانم حال کجاست و چه می کند.اشتباه های من سبب رفتنش شد.[enshay.blog.ir]
آن روزگاران را به یاد می آورم،از روز زیبایی که گذشته بود می نوشتم پیر و فرسوده شده بودم و زیبایی های روشنایی روز را به تاریکی ناگوار شب تبدیل کردم،او خطا های مرا می پوشاند،او هم پیر و فرسوده بود،ناگهان بدن زخم خورده اش را دیدم که از شدت فشار از هم گسیخته بود،خون همانند برفش کاغذ بیچاره را فراگرفته بود.همه می گریستیم.
رفت و همه ی مارا تنها گذاشت،دیگر ننوشتم که خطا نکنم و ما به تکرار خطا استادیم...
🖋️📜🖋️📜🖋️📜🖋️
نویسنده:یاسمن صفری پالنگری
دبیرستان نمونه دولتی فرشتگان
شهرستان مرودشت
دبیر:سرکار خانم آرمیتا حسینی
نگارش دهم جانشین سازی با موضوع من یک پرستو هستم
«وقتی یه پرستوی مهاجری»
هوا رو به سردی می رود، با فرا رسیدن فصل پاییز و آغاز سوز و سرما، من و همراهانم برنامه یک سفر هیجان انگیز به سرزمین های گرم را در پیش می گیریم .
پس از مشورت با هم، زمان مشخصی را برای کوچ در نظر می گیریم . در زمان حرکت با همراهانم برای آخرین بار در آن منطقه که زندگی می کنیم به پرواز در می آییم ، تا آن منطقه را به خوبی به خاطر بسپاریم .
سفرمان را آغاز می کنیم . در زمان کوچ پرواز بر فراز رودها، جنگل ها، دشت ها و کوه ها لذت بخش است. سفر ما درکنار شور و هیجانش خطرناک نیز است . شکار شدن توسط دیگر موجودات بزرگترین تهدید ما در این سفر است . گاهی در این میان عده ای نیز گم می شوند یا از بین می روند .
فصل بهار که از راه می رسد، زمانی که درختان از شکوفه های سفید و صورتی پوشیده شده و زمین جامهی سبز بر تن سردش کرده و خورشید زمین را گرم تر می کند ، ما نیز از سفر خود باز می گردیم و در هیاهوی زمین سهیم می شویم .
پس از بازگشت به سراغ لانه های مان می رویم ، اگر آسیب دیده باشند آن ها را تعمیر می کنیم یا از نو می سازیم و زندگی را تا پاییز و سرمایی دیگر که باید کوچ کنیم در آنجا از سر می گیریم.
🦅🦅🦅🦅🦅🦅
نویسنده: الهه امیدی،
دبیرستان نمونه دولتی فرشتگان شهرستان مرودشت،
دبیر: خانم آرمیتا حسینی
نگارش دهم جانشین سازی با موضوع من مداد هستم
سلام!
من امروز می خواهم داستان زندگی خودم را برای شما تعریف کنم زندگی من در طبیعت آغاز شد در کنار درختان دیگر که بعضی ها میوه میدادند و بعضی ها نه یک روز که صبح بیدار شدیم تعدادی انسان به محل زندگی ما آمدند و ما را از ریشه قطع کردند و با یک دستگاه های بزرگی ما را تکه تکه کردند و محل زندگی ما را نابود کردند بعد ما را به جای خیلی بزرگی بردند که به آنجا کارخانه میگفتند واقعاً الان که دارم برای شما تعریف می کنم برای من مثل یک خواب بد بود من که زندگی خوبی داشتم و هیچ خطری من و دوستانم را تهدید نمی کرد تا ...
حالا بریم ادامه ماجرا رو بگم.
من در واقع زندگی دیگری را آغاز کردم البته این بار به عنوان چیزی مثل مداد و به آن جای خیلی بزرگ رفتم دیدم که ما درختان را با تکه تکه کردن بریدن به ما شکل میدهند بعضی از ما به چیزی به نام کاغذ تبدیل شدیم بعضی به سازه های چوبی و تعداد زیادی از ما هم مداد شدیم[enshay.blog.ir]
واقعاً خیلی برایم عجیب بود چون اول فکر میکردم که من درخت وقتی بزرگ شوم بعد از چندین سال زندگی با آرامش پیر و خراب میشود و از بین می روم تا حالا به این فکر نکرده بودم که کسای دیگری آینده و سرنوشت من را تغییر دهند ما در جعبه های قرار گرفتیم و به چندین قسمت تقسیم شدیم و هر کدام به یک جایی به اسم لوازم التحریر فروشی رفتیم من چند روز در آنجا ماندم تا یک روز پسرکی آمد و به صاحب مغازه گفت یک مداد می خواهم که صاحب مغازه من را به او داد و او شد صاحب من بعد از چند روز که پیش آن پسر بودم پسر خوبی بود و از من درست استفاده میکرد و بعد هر روز من را با خودش به جایی که به آن مدرسه می گفتند و با هم سن و سال های خودش در آنجا درس می خواندند برد.
نگارش دهم درس پنجم با موضوع کرونا هستم
من سیما صادقی گوینده شبکه ۲۰:۳۰ مهمان خانه های شما هستم با گفت وگویی تاریخی با جناب آقای کووید ۱۹
بنام خدا من کووید ۱۹ هستم، اما شما میتوانید من را کرونا صدا بزنید.
من متولد سال ۲۰۲۰ زاده ی ووهان چین هستم، و خیلی خوشحالم که در خدمت شما عزیزان هستم.
قطعا جد من را میشناسید،من از خاندان آنفولانزا هستم، ما خانواده بسیار معروفی هستیم همه ی دنیا ما را میشناسید.
حتما پسر عمویم را میشناسید، جناب آقای سرماخوردگی مردی بسیار نازنین است.
ماجرا را کلیشه ای نمیکنم.
عرضم به حضورتون من از شما انسان ها متنفرم و شما را هیچ دوست ندارم.
شما را رصد کردم و به چند مورد کارهای ناخوشایند برخورد کردم.
شما انسان ها موجودات ناشکری بودید.[enshay.blog.ir]
گویا از زندگی یکنواخت رنج میبردید.
قدر داشته هایتان را نمیدانستید.
قدر عزیزانتان را نمیدانستید.
هوا را آلوده می کردید.
زباله ها را در طبیعت رها می کردید.
از مدرسه رفتن هراس داشتید و....
صبح ها ناشکری می کردید.
احساس می کردم که میکروب های بسیار مضرری هستید من شما را ضعیف دیدم.
شما را نا متحد دیدم.
دستور حمله را آغاز کردم و قصد نابودی شما را داشتم.
می خواستم زمین را تصاحب کنم .
می خواستم شما میکروب های زشت را از زمین بیرون کنم.
شما سرفه کردید من خندیدم.
شما تب کردید من خندیدم.
شما ریه هایتان را از دست دادید من خندیدم.
شما در خانه هایتان حبس شدید من خندیدم.
قصد نابودی شما را داشتم ، اما همه چیز درست پیش نرفت شما دست هایتان را شستید.
شما ماسک هایتان را پوشیدید.
شما روی من الکل ریختید.
و بدترین کاری که کردید برای ما واکسن ساختید ، به خاطر شما انسان های میکروبی من هزاران سربازم را از دست دادم شما، شما...
ارتباط صوتی و تصویری ما با جناب کرونا قطع شد ، در صورتی که ارتباط برقرار شود این گفت و گوی جذاب را ادامه خواهیم داد.
لاوین علیپور
پایه دهم رشته علوم تجربی
دبیر: خانم الهام قربانی
مدرسه عصمتیه
انشا با موضوع کنکور
هر از گاهی...
در میان هیاهوی زندگی...
چشمانت را از کلمات کتابهایت جدا کن...
به پرنده ی افکارت قدرت پرواز بده...
و اجازه بده تا در آسمان اندیشه ها آزادانه پرواز کند...
شرط انسانیت نباشد به بهانه های کوچک،از تفکر باز بمانی...
در پدیده های اطرافت بنگر...
((آفرینش همه تنبیه خداوند دل است...))
بی دل نباش که به خداوند اقرار نکنی...
کتاب های اطرافت را بی هدف به ذهن مسپار...
که جز هدر دادن عمر هیچ نکرده ای...
چرا که در پس تک تک کلماتشان اهداف بزرگی نهفته است...
فرصتی که برای رسیدن به تکامل در دستانت هست را،از دست مده...
گنجینه های دانش را یکی پس از دیگری در اختیار بگیر که حیات دل به دانش است...
روزهایی که خود را به اشتباه زنجیر اضطراب کرده ای، برای اندوخت علم برایت آماده شده اند...
این روزها را دریاب تا با سپری شدن ایام،خود را ملامت نکنی...
که دگر چنین روزهایی باز نخواهند گشت...
سنگ های جاده ای که در آن قدم نهاده ای را یکی پس از دیگری بردار...
در مسیرت استوار باش...
و در نهایت
به خداوند تکیه کن...
که خداوند به بهترین شکل از کارت چاره جویی خواهد کرد...
در جهان تفکر کن...
با هدف علم بیاموز...
و زندگی ات را محدود به کلمات نکن...
پروردگار عالمیان،بزرگ ترین سرمایه ی عالم را به تو عطا کرده است...
و در درونت دنیایی شگرف قرار داده است...
تا تو با یاری جستن از عقل،اسرار درون خود را دریابی...
تقرب به خدا را هدف خود بین...
و درهای رستگاری را به روی خود بگشای...
در این روزها نگاه خویش را به اطراف تغییر ده...
و با نگاهی نو زندگانی ات را بازبینی کن...
آزمونی از آزمون های زندگی ات که پیش رویت است،باید به جای ترس،انگیزه در دلت بیندازد پس به آن شیوه که بهترین است،خود را برایش آماده کن...
((به امید روزهای پر از موفقیت برای تمامی دانش آموزان این مرز و بوم.))
نویسنده: مریم آقایی
دبیرستان هیات امنایی قلم چی
استان البرز-کرج
دبیر: سرکار خانم ناظریان
_________________________________
انشا با موضوع کنکور
استرس، دلهره، شک، دودلی، اضطراب همه ی این کلمات گویای یک واژه است : کنکور!
واژه ای که امروزه جوان های زیادی را درگیر خود کرده.
کنکور تنها یک آزمون نیست بلکه سرنوشت انسان را تغییر می دهد و سرنوشت دیگری را برایش رقم میزند. کنکور همانندِ سد بزرگی است که سر راهمان قرار گرفته است. برای رسیدن به علم و آگاهی به دنیا باید از این سد بزرگ عبور کنیم و یا اینکه بهتر است بگوییم که کنکور یک قله است وبرای فتح این قله باید پستی و بلندی های زیادی را پشت سربگذاریم .نوک قله نقطه ی اوج است، برای اینکه به نقطهی اوج قله برسیم باید خوراکی، طناب، چادر، وتمام وسایلی را که برای فتح قله نیاز است را به همراه داشته باشیم. حال برای فتح قله ی کنکور باید مطالعه، درک عمیق مطالب، کتاب تست، سرعت، دقت و از جمله ی این ابزار نیاز است تا کنکور مغلوب ما گردد.کنکور در دنیا به چیز های زیادی شبیه است و تلاش ، کوشش، همت میخواهد. تمام کسانی که به علم علاقه دارند باید تلاش کنند تا یکی از کنکور های زندگی را مغلوب خود کنند. باشکست تک تک این کنکور ها دیگر دنیا به ما تسلط ندارد،چرخ روزگار میچرخد و اکنون دنیاست که در دستان ماست برای اینکه دنیا را شکست دهیم وبر آن تسلط داشته باشیم باید نسبت به آن علم و آگاهی پیدا کنیم تا تمام قلق هایش را بشناسیم، کنکور تنها یکی از مراحل زندگی ست، کنکوری که آزمون ورودی برای دست یافتن علم است تنها گوشه ای از زندگی را پر میکند و زیر مجموعه ی کنکور زندگی ست، درست است که قبل از کنکور یا بعد از کنکور، زندگی متفاوتی خواهیم داشت اما تعیین کننده ی اصلی سرنوشت انسان کنکور زندگی ست. کنکور زندگی آزمایش و امتحان نزد خداوند متعال است وتنها مربوط به دنیا نمیباشد. هرچه ماانسان هاایمان واعتقاداتمان به خدا بیشتر باشد رتبه ی بالا تری نزد خداوند کسب میکنیم و جایگاه بهتری درآخرت نصیبمان میشود، نمیدانم اولین کنکور ورود به دانشگاه از کی آغاز شده اما این را میدانم که اولین کنکور زندگی از فرشته ای گرفته شد که بر آدمی سجده نکرد ودر رویارویی با تکبر و غرور مغلوب گردید و تبدیل به شیطانی گشت که با کنکور وسوسه، آدم ها را آزمایش میکند ودومی را خداوند از آدم وحوا گرفت، آن ها در این آزمون مجاز به انتخاب نشدند و کنکور های زیاد دیگری که همچنان برای تمام انسان ها برقرار است، زمان کنکور دانشگاه چهار ساعت است اما زمان کنکور زندگی را ما انسان ها تعیین نمی کنیم وتعیین کننده ی آن پروردگار جهانیان است، زندگی پر از کنکور های سخت و ساده است پس مواظب انتخاب هایمان باشیم، انتخاب هایی که هم دنیا وهم آخرتمان را تضمین میکند. امیدوارم که در تمامی کنکور های زندگی تان نمره ی قبولی کسب کنید.
'کنکور زندگی تان سرشار از موفقیت'
نویسنده: پروانه امیری دندسکی
شهرستان رودبار جنوب،
هنرستان رضوان
دبیر: خانم مریم آیین
نگارش دهم عینک نوشتن با موضوع آسمان شب
شب عیش است و ساقی با شراب ناب می آید
ز عکس طلعت او شعلهٔ مهتاب می آید
شب اندوه و تنهایی مرا از مطلع دولت
بشارت داد کان خورشید عالمتاب می آید
چون اندر می آید خیال لعل می گونت
به جای آبم از دیده همه خوناب می آید
"ابن حسام خوسفی"
▪️قلمم را در حصار انگشتانم می رقصانم و او چه دلبرانه نوازش می کند سفیدی دفترم را، همانگونه که شب خاک را عارفانه در آغوش پر مهر ولی سردش جای می دهد.
آسمان شب،معبد پرواز خیالات شاعرانه و رویا های دلبرانه است.
اشعاری که گاه قصیده هایش برگ غم بر تن می کنند و گاه غزلیاتش رخت شادی.
بی خوابی امشب مهمان ناخوانده ی دیدگانم گشته😴روشنائی الماس شب از لابه لای پنجره میگذرد و بر قالی کهنهٔ خلوتگاهم خودنمائی می کند، وسوسه می شوم که چشمانم را درسیاهی ظلمت وسفیدی عشق شب به پرواز در آورم.🌌
چه ناشیانه دلبری می کند آسمان شب امشب😍در عمق تاریکی اش گم می شوم! می شوم همانگونه که روزگاری در ژرف میکده ی چشمانت ساقی مجنون می شدم😔
سکوت این شب سرمشق کدام تقدیر است؟
خلوتی که خاطرات شیرین پیشین را در ذهنم به هیاهوی و آشوب تبدیل می کند. هر بار با رؤیت آن چادر سیاه رنگ دلتنگی وجودم را در بر میگیرداما نه دلتنگی که از فراق فرزند آدم باشد بلکه بیقرار مرور خاطرات می گردم
خاطراتی شیرین که امروز بزرگترین مؤذل دلشکستگی ام گشته
شب یعنی تنهایی و غم در عالم دلتنگی و نبود!
آه ای آسمان شب گرچه تو از هر دردی درد تری ولی با این حال باز ضرورت قلب منی
نویسنده: صدف عبدالله زاده
دبیر: خانم کفاشی
شعر گردانی
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
عجیب دلم هوای غزل می کرد.
بهانه اش را می دانستم.سری به حافظیه زدم. اردیبهشت بود و آسمان نیمه عاشق .نسیم می وزید و آواز عشق با دف و چنگ به گوش می رسید:
ای عاشقان،ای عاشقان من از کجا، عشق از کجا... .
آرام در مقابل حافظش نشستم و سرمست نغمه همایون غرق در غزل شدم.
آسمان نرم نرمک بارید و من از عشق تر شدم.
آسمان بارید و من از شعر،پر شدم.
نسیم وزید و من از ساز، مست شدم.
و همچنان آرام در مقابلش، من بودم و نغمه بود و شعر و ساز و آسمان عاشق.
و روز که به آخر رسید دلم بهانه نداشت. آرام ناب غزل شده بود.
معصومه محتشمی،
دبیر ادبیات برازجان
نگارش دهم حکایت نگاری با موضوع یابوک
حکایت_نگاری
صفحه ی 110 نگارش دهم
✿•---------------𖠇✿𖠇--------------•✿
📜حکایت
چون یونس، علیه السّلام، از شکم ماهی نجات یافت؛متفکر بود و کمتر سخن می گفت. یکی از موجب سکوت و سبب خاموشی پرسید.
گفت:سخن، مرا در حبس شکم ماهی انداخت تا وجودم در آتشِ وحشت،
شمع وار بگداخت.
خاموشی با سلامت، بِه از گفتن با ملامت.
🖌بازنویسی
در سال های دور، زمانی که حضرت یونس (علیه السّلام) از شکم ماهی بیرون آمد و نجات پیدا کرد، بیشتر از پیش فکر می کرد و کمتر صحبت
می کرد.
یکی از افراد دلیل سکوت حضرت را پرسید.
حضرت یونس (علیه السلام ) فرمود:(( من بخاطر سخن گفتن در شکم ماهی حبس شدم و بخاطر ترس و وحشت وجودم می سوخت و مانند شمع ذره ذره در حال آب شدن بودم. پس از آن فهمیدم که سکوتی که با سلامت همراه است، بهتر از سخن گفتن و زیاده گویی با پشیمانی است.
✿•---------------𖠇✿𖠇--------------•✿
نویسنده: سیما سیاح
دبیر: سرکار خانم فیضی
قوچان، دبیرستان عطار،
______________________________________
نگارش دهم حکایت نگاری با موضوع یابوک
یابوک تکه استخوانی خاک آلوده را از زیر بوته های کنار جوی آب پیدا کرد. استخوان از دهنش بزرگ تر بود. به سرعت به سوی تپه های بیرون آبادی دوید. از بالای تپه شتابان فرود آمد. روی زمین خاکی چند بار غلت خورد. استخوان از دهانش کناری افتاد. چشم های بی قرار سگ های تنبل و بیکار که در سینه کش آفتاب لم داده بودند از دیدن استخوان برق زد، اما تا دست و پایشان را جمع کردند. یابوک استخوان به دهان از تپه بعدی سرازیر شده بود.
یابوک کنار برکه رسید. نفس نفس می زد اطرافش را خوب پایید. حسابی تشنه بود. استخوان را با احتیاط روی زمین گذاشت. از صدای جیغ پرنده ای ترسید و از جا پرید. [enshay.blog.ir]
استخوان به دهان اطراف برکه را نگاه کرد. همیشه دستپاچگی کار دستش می داد حالا که تشنگی و گرسنگی هم به آن اضافه شده بود. حیران و سرگردان دور برکه می چرخید و تصویرش در برکه جابه جا می شد. جهش قورباغه ای خط نگاهش را به داخل برکه کشاند و استخوان دیگری را در برکه دید از شادی دهانش باز و چشمانش بسته شد. چند دقیقه بعد خیس و گرسنه وتشنه کنار برکه به قور باغه زل زده بود که گویی دهانی گشاد بود و با گذشت زمان دست وپا در آورده بود. قورباغه با تمام وجودش به او لبخند می زد.
نوشته: مرجان سجودی