نگارش دهم جانشین سازی با موضوع من پیراهن مجلسی هستم

نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم جانشین سازی - انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی

+سلام به خانواده عزیزم
_سلام
_سلام
_چقدر قشنگ شدی😍🥺
_آره مادر انگار ستاره🌟 شب چهاردهی✨
+مامان اون ماه🌙 شب چهارده هست!!😐
_حالا هرچی.مادر کجا بودی؟برام بگو ببینم؟
+مامان،خواهر و برادرهای عزیزم گوش کنین تا براتون بگم.من چند روزی مهمون یک مغازه بودم،کلی اذیتم کردن چون سرماخورده بودم و سرماخوردگی🦓است🙁.
باید حالمو خوب میکردم.[enshay.blog.ir]
_واای خدا قیچیم کنه ،چرا مادر!؟
+مامان وقتی اونجا بودم یه هیولای از خدا بی خبری اومد توی مغازه و با سم های کوتاهش رفت روی منو......بلاخره اینجور شدم...حالا بماند.اوناهم منو شستن تا دیگه سرفه و عطسه نکنم.اول فکر کردن اون بیماری جدیده و ترسناک را گرفتم و میمیرم ولی دیدن نه! سرماخوردم و قابل درمان هستم.بعدش بردنم پیش دکتر شون تا برام دارو تجویز کنه.دکتر گفت باید اول جاهایی از بدنم که ویروس درگیرشون کرده رو قطع کنن.
_وای آبجی درد داشت؟😢
+آره ولی برای اینکه به اینجا برسم درد ها بدتری رو کشیدم.
_خوب بعدش چی شد؟!
+بعدش که قطع کردن از روی دفتری که برام دارو نوشته بودن روی من یه ملحفه باریک اما بلند گذاشتن و تکه تکه کردنم.وای مامان نمیدونی چه حس بدی بود.هر جای بدنم می‌رفت یه طرف😖.
ولی خب بعد از اینکه اونا رو درمان کردن همه بدنمو بردن یه دوش گرم گرفتیم و بعد به هم دیگه وصلمون کردن.
_آخه خواهر من چجوری با تیکه تیکه شدن و دوش گرفتن و وصل شدن...از لولو تبدیل شدی یه هلو🍑!؟
+نه خان داداش ما دخترا با شما فرق داریم😌.گوش کن هنوز ادامه داره....
بعدش یه غریبه آوردن ولی اون مریض نشده بود برای همین فقط دکتر بهشون گفت اون تکه تکه کنن و به جاهایی از من وصل کنن؛همین که روی شکم من هست ولی خجالتیه و حرف نمیزنه😄.
مامان بعدش مثل جوونیای خودت شروع کردن با نخ و سوزن و پولک و نگین و...بخیه و دوخت و درمانم کردن..بهم اکلین زدن بعدش دوباره دوش گرم گرفتم ولی این دفعه گرم تر.
بعد از چند روز یک هیولای دیگه اومد و منو پوشید ولی این هیولا مهربون بود😍.
من براش بزرگ بودم،دوباره دکتر گفت باید درمان بشه،ولی این بار سریع.باز ازم قیچی کردن و دوختن....تا اندازه شدم.
خیلی خوشگل شدم👗.
_اره مادر تو از اول خوب بودی مثل مروارید توی صدف💎.
+اره مامان بعد از چند روز اون هیولای مهربونم منو پوشید و رفت داخل یه قصر بزرگ و پر از هیولاهای قشنگ و من کلی دوست پیدا کردم.خیلی خوش گذشت خیلی.
_پس چرا الان ناراحتی؟!
+چون چند وقت بعداز این ماجرا همون ویروس🦠 ناآشنا که گفتم وارد کشور هیولاها شد و اونا رو خونه نشین کرد و زندگیشون خراب.الان دیگه ما کمتر خواهر و برادر داریم🙁😢.
_اشکال نداره دخترم عوضش ما بیشتر پیش همین.
_خب آبجی ادامشو بگو!
+ادامه دیگه نداره..!قصه ما به سر رسید پیراهن مجلسی به خانوادش رسید....😂👗

نویسنده: فاطمه علیدادی
دبیر: خانم زهتاب‌پور
دزفول، دبیرستان تلاش