نگارش دهم جانشین سازی با موضوع من مداد هستم
سلام!
من امروز می خواهم داستان زندگی خودم را برای شما تعریف کنم زندگی من در طبیعت آغاز شد در کنار درختان دیگر که بعضی ها میوه میدادند و بعضی ها نه یک روز که صبح بیدار شدیم تعدادی انسان به محل زندگی ما آمدند و ما را از ریشه قطع کردند و با یک دستگاه های بزرگی ما را تکه تکه کردند و محل زندگی ما را نابود کردند بعد ما را به جای خیلی بزرگی بردند که به آنجا کارخانه میگفتند واقعاً الان که دارم برای شما تعریف می کنم برای من مثل یک خواب بد بود من که زندگی خوبی داشتم و هیچ خطری من و دوستانم را تهدید نمی کرد تا ...
حالا بریم ادامه ماجرا رو بگم.
من در واقع زندگی دیگری را آغاز کردم البته این بار به عنوان چیزی مثل مداد و به آن جای خیلی بزرگ رفتم دیدم که ما درختان را با تکه تکه کردن بریدن به ما شکل میدهند بعضی از ما به چیزی به نام کاغذ تبدیل شدیم بعضی به سازه های چوبی و تعداد زیادی از ما هم مداد شدیم[enshay.blog.ir]
واقعاً خیلی برایم عجیب بود چون اول فکر میکردم که من درخت وقتی بزرگ شوم بعد از چندین سال زندگی با آرامش پیر و خراب میشود و از بین می روم تا حالا به این فکر نکرده بودم که کسای دیگری آینده و سرنوشت من را تغییر دهند ما در جعبه های قرار گرفتیم و به چندین قسمت تقسیم شدیم و هر کدام به یک جایی به اسم لوازم التحریر فروشی رفتیم من چند روز در آنجا ماندم تا یک روز پسرکی آمد و به صاحب مغازه گفت یک مداد می خواهم که صاحب مغازه من را به او داد و او شد صاحب من بعد از چند روز که پیش آن پسر بودم پسر خوبی بود و از من درست استفاده میکرد و بعد هر روز من را با خودش به جایی که به آن مدرسه می گفتند و با هم سن و سال های خودش در آنجا درس می خواندند برد.
وقتی معلم چیزی می گفت من را روی یک تکه کاغذ میکشید و چیزهایی را می نوشت و گاهی هم شکل ها و نقاشی می کشید و آن موقع که کند میشوم من را می تراشید و تیز میکردد راستش را بگم که خودم انگار جون تازه ای می گرفتم و سرحال می شدم البته بعد از تراشیدن قدمن هم کوچک تر می شد و این هم از زندگی من اول چه بودم و الان چی شدم.
✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️
نویسنده: حدیث شهبازی
دبیر: خانم قربانی