موضوع انشا: باغ
به نام خدایی که تمام برگ های درختان جهان را افرید به نام خدایی که شگفتی را افرید مانند درختان آب برگ ها و...
جایی را میشناسم که در فصل بهار مانند بهشت است درختان تنو مند و قدرت مند که نشانه ی عظمت خداوند است تا چشم کار میکند سبز است سبز سبز سبز شاپرک ها با خوشحالی اینطرف و آن طرف می پرند گویا آنها هم مانند طبیعت زنده شده اند
در همان جا فصلی را میشناسم که نامش زمستان است سرد سرمایی که تمام وجودت را میگیرد اما وقتی به انجا نگاه میکنی به شاخه هایی که رویش سفید شده از درون گرم میشوی مثل فنجان چایی که در زمستان توی برف در دست داری
در همان جا فصلی را میشناسم تابستان نام دارد به شدت فصل شادی است بچه ها در باغ به اینطرف و ان طرف میپرند و با توپ های پلاستیکی خود که رنگ های مختلف دارند بازی میکنند و دخترانی هستند که با موهای دوطرف بافته شده با دو چرخه هایشان در دل باغ ها چرخ میزنند و میخندند
در همان باغ فصل زیبایی است فصل شگفتی های افرینش خداوند عظیم فصل پاییز
فصل رنگ فصل زندگی فصل عُشاق فصل قدم زدن های بی بهانه تنها یا با یک دوست صمیمی
فصل خش خش صدا دادن برگ ها به زیر پاهایتان
فصل یک لباس پاییزه ای که عجیب میچسبد که بپوشی فصل زیبایی
این زیبایی ها را میتوان همه جا دید ولی این زیبایی هایی که توصیف کردم توصیف باغیست که تمام فصل ها زیباست
باغ تنها جایی است که همه ی زیبایی ها را دارد
باغ را دوست دارم باغ را دوست داشته باشیم و از زیباییهایش لذت ببریم.
موضوع انشا: باغ
به نام آن خدایی که زندگی را حیات بخشید و مارا در گرو آن به زندگی واداشت.
سرسبزی و نشاط را در آن باغی یافتم که بوستان عشق است و در آن میتوان همه نوع زیبایی را تکاپو کرد.هنگامی که در باغ قدم میگذارم،به ناگه همه زیبایی ها و عشق را در آن محدود میبینم و نمونه ای از تجلی جهان هستی را در آن مشاهده مینمایم.
درختانی که با قامت های بلند و زیبایی بی دریغ خویش ،شاخه هایی را که حاوی برگ های خزان به آسمان بلند کرده اند و گویی همه ان ها در حال دعا کردن و شکر گذاری کردن از کردگارشان هستند.درختانی که با شنیدن اسم انان به یاد بوته های اطراف ان می افتیم و گل بوته های ان را در خاطر خویشتن مجسم مینماییم.
اری درخت،بوته و گل بوته و سبزه و ...همه دست به دست هم میدهند تا محفل عشق و نشاط را فراهم آرند باشد که مایه ارامش همگان باشد؛
در میان این باغ و همه زیبایی هایش چشمه ای را میتوان نظاره کرد که نفس باغ را احیا میکند و به انان وجود میبخشد.
اه کردگارا! این باغ همان امید،ناامیدی هست که در هیچ جای زندگیام نتوانستم ان را بیابم و از وجودش بهره ببرم.
در نهایت دیدار خویش و در احاطه ان چنان گویم که یک باغ با درختان سر به فلک کشیده اش و گل بوته های رنگینش در حالی که معدن عشقی از میان انها جاریست نمونه ای از زیبایی را متجلی می شوند.
یکم باادب باشید هر شخصی نظری دارد اخلاقی دارد شمانباید باعث تمسخر دیگران شوید خیلی ممنون نویسنده عالییی بود
فقط کسانی میتوانند درک کنند که ان انشا را حس کنند ادم هایی با این قدر ت درک کم هستند در این جامعه ای که حتی اینده اش معلوم نیست از کسانی که این انشا را درک و ان را دریافتند و منظور پیام من را فهمیدید متشکرم شمایی که میگین این انشا بد هستش چرا به سراغ تفکر بقیه میاین خودتون انشا تون رو بنویسید