موضوع انشا: سعدی
اول دفتر بنام ایزد دانا /صانع و پرودگار حی توانا
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت و بشکر نعمتش مزید نعمت .هر نفسی که فرو میرود ممد حیات و چون برمی اید مفرح ذات .
سعدی در شیراز مرکز فارس در حوالی سال 563 ه ق بدنیا امد .در شهر شیراز رشد کردپدرش نزد سعد بن زنگی کار میکرد احتمالا این شاعر شیرین سخن شیراز بعنوان حق شناسی تخلص سعدی را برای خود انتخاب کرده است از خصوصیات مهم سعدی این است که از کوچکترین حادثه زندگی خودش درس اخلاقی میدهد .
سعدی را با دو اثر معروف آن میشناسیم یکی بوستان (نظم)و دیگری گلستان(نثر).
هر دو اثر ان داری اهنگ موزون است .سعدی یعنی بوستان یعنی گلستان در هر دو اثر خود از تجربیات سفر هفت ساله خود یاد کرده است .
یار هم دوران او حافظ شیرازی است ولی هرگز همدیگر را ندیدند سعدی اهل سفر ولی حافظ از دیار خود خارج نشد .
در گلستان آن حکایات کوچک ولی آموزنده همراه با وزن و ادبیات غنی فارسی موج میزند و بوستان آن همه نوع شعر عاشقانه عارفانه غزلیات با قافیه و عروضی کهن بیان می شود
وقتی میگوییم سعدی نام شاعران کهن فارسی از مقابل چشمانمان رد میشود مثل رودکی ،شهریار ،نظامی گنجوی و....
شعر سنتی حتی حفظ کردن ان هم آسان است به دلیل اهنگ موزون ان .هیچ شعر نو جای شعر وزن دار را نمیگیرد .
آری سعدی یعنی شیراز و شیراز یعنی ایران ،ایران اصالتش به قومیتی کهن با ادبیات غنی که شهرتش در جهان زبانزد است معروفست.
شاید در ایران کمتر کسی دیوان نظم و نثر سعدی را در قفسه کتابخانه خود داشته باشد ولی در دانشگاهای غربی و شرقی بعنوان یک رشته درسی تدریس می شود .
محافل شب شعر سعدی نیز دلنشین است
چند نفر دورهم جمع میشوند و فضا را آماده میکنند و در جمعی دوستانه اشعار سعدی را میخوانند .
آری ایران با مردمانش به این شخصیتهای بزرگ معروف است.
موضوع انشا: سعدی
"دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ بری که در بیابان بر تشنه ای ببارد"
مدت ها می شود از پیشم رفتی ؛نمی دانم در کجای این کره خاکی به سر میبری. چنان از چشمم گم شدی نمی دانم به کدام سمت به جست و جویت بیایم.آن چنان دلتنگ آن مهربانی ات هستم که حتی قلبم تنگ تر از قلب یک گنجشک شده است؛دلتنگ زمان هایی که در میان هیاهوی مشکلات به تو پناه می بردم و از همه فارغ می شدم،
لحظه رفتن گفتی می گذرد ،تمام می شود،فراموش میکنی...اما نشد جانم.
چنان مست بودن دوباره ات شدم مثل بیابانی که در صحرای ناتمام مست شوق باریدن دوباره باران است؛به گونه ای تشنهی مهربانیات هستم که اگر بر من بباری تمام تورا در خود پنهان میکنم.
میشود دوباره بیایی؟می شود؟ در این لحظهست که قلب سکوتش را می شکند و می گوید:
“دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد”
ببار بر من ای یار غایب شیرین سخن بر بیابان من ببار که بسیار تشنه ام:)
حکایت نویسی پایه نهم
حکایت
روزی روزگاری بود اگر هم بود خدایی بود در قدیم الاایام مردم زندگی سخنی را داشتن همیشه برای تأمین نیاز های خود به صحرا ها و به قنات و أب أنبار ها و چاه ها سر میزدند و راه زیادی را باید گذر میکردن. و کم کم أب أنبار ها رو چاه ها را داخل روستان خود إیجاد کردند همه مردم با یکدیگر دوست بودند فداکاری و إیثار را داشتن. روز های زیادی گذر کرد زندگی برای مردم کمی اسان تَر شد مردم روستا بیشتر شدند وبچه ها بیشتر بودندوهمیشه کنارأب أنبار ها و چاه ها میرفتن.و بازی میکردن. خانه یکی از ساکنان ان روستا به چاه که در روستا قرار داشت نزدیک بود. روزی یک بچه کوچک شش ساله به داخل چاه می افتد و خانه پسر بچه از ان چاه دور است مردمی که کنارچاه اجتماع کردند رفتند به مردی که خانه آش نزدیک چاه بود گفتید که فرزندت در چاه افتاده است مرد بدون تامل و درنگ سریع طناب را به دور خود بست و به داخل أب أنبار رفت و پسر بچه شش ساله را بیرون می أورد به صورت پسر بچه که مینگرد میگویید این که پسر من نیست?? مردم به ان مرد نگاه شرم اوری کردند و گفتند تو واقعا اگر پسرت نبود نجاتش نمی دادی مرد سرش را به زیر انداخت وچیزی نگفت.... پسر بچه حالش اصلاا خوب نبوده واحتیاج به طبیب داشته است یکی از ساکنین روستا طبیب محلی بوده است وجان پسر بچه را نجات داده است.... روز ها گذر کرد ان پسر بچه کوچک بزرگ شد و با خارج از کشور سفر کرد و ان کسانی که زندگی آش را برایت باز گرداندن ان هارا بی نیاز کرد.... پس یادمان باشدحرفی نزنیم که به کسی بر بخورد نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را.....آنچه که به خود میپسندیم،به دیگران هم بپسندیم.
موضوع انشا: پول
پول چه کلمه وسوسه انگیزی ،بهتراست قبل از هر چیز اول پول را تعریف کنیم
پول کاغذیست که دارای پشتوانه ارزی یا ذخیره طلا میباشد که برای ردو بدل کردن اجناس و کالاها بین مردم و ملل مختلف مورداستفاده قرار میگیرد .
این کاغذ دارای خصوصیاتی است که آن را نسبت به کاغذهای دیگر متمایز میکند که برایتان بیان میکنم .
جنس کاغذ پول روغنی ست دارای عددی که نشان دهنده مبلغ آن می باشد ونام بانک صادر کننده آن روی آن درج شده مثلا در ایران بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران دو امضا کوچک که با لیزر کوچک شده بنام وزیر امور اقتصاد ودارایی و رئیس کل بانک مرکزی روی آن قرار دارد .
در یکطرف آن عکس شخصیت برجسته مملکت مثل حاکم ،رهبر و...قرار دارد نقشینه های اصیل ایرانی و معماری کهن آن روی پول ایران درج شده دارای شماره سریالی است نوار نقره ای رنگی در میان آن قرار دارد که وجه تمایز اصل پول از تقلبی بودن است
پول اگر نباشد معاملات باید بصورت
کالا به کالا یا پایاپای انجام شود که در معاملات کلان حمل پول سخت است .
درست است که قدیمیها گفته اند پول چرک کف دست است ولی امروزه زندگی بدون آن ممکن نیست زیرا برای تامین معیشت زندگی پول نیاز است
شاید پول آسایش نیاورد ولی رفاه
می اورد .
در قدیم پشتوانه پول ذخیره طلای ان کشور بود ولی با گذشت زمان و افزایش و کاهش ذخیره طلا این پشتوانه به ذخیره ارزی تغییر یافت
برای همین امروزه طلا فی نفسه فاقد ارزش است و این ذخیره ارزیست که به آن اعتبار می دهد .
کلام اخر اینکه هر چقدر پول دست مردم بیشتر شد محبت و عاطفه از میان انان رفت .
موضوع انشا: پول
هرچه که میگذرد ارزش این معیار مادی بیشتر و بیشتر می شود!
این روزها همه چیز را میخرند...
مداد را میخرند...
خانه را میخرند...
محبت را میخرند...
عشق را میخرند...
به راستی اگر پول نبود چه می شد؟
شاید برای بسیاری از مردم خوشبختی رنگ میباخت و شاید هیچ راهی برای رسیدن به جاده ی بی انتهای قدرت نبود اما محبت ها واقعی تر بودند.
شاید اگر همه ثروتمند بودند دیگر هیچکس در خیابان خواب گندم نمی دید و مردم محبت های قلبی را با تکه ای فلز یا مقداری کاغذ مقایسه نمی کردند!
اما به راستی صفا و صمیمیت می مرد اگر همه دارا بودند...
البته در حوالی ما که صفا و صمیمیت یک شوخی شهرستانی بیش نیست فقط حرف های نمادینی است که به زبان می آوریم...
میگویید نه؟
هنوز بسیاری از ماها در جواب این سوال به ساده مانده ایم :" لبخند از ته دل یک کودک یا ۱۰ میلیارد تومان پول؟!"
کاش مردم میفهمیدند که پول ابزار است نه هدف...
کاش بانک هایی داشتیم که محبت پس انداز میکردند...
یک بغل گرم وام میدادند...
و چک هایی پاس میشدند به شیرینی یک نوازش در خواب...
و قرعه کشی هایی با جوایز نفیس مثل یک بوسه ی گرم بر پیشانی...
طور دیگر نگاه کنیم...
شاید نوشته هایم بنظر خنده دار بیاید اما نه به اندازه ی حال و احوال این روزهایمان...
به خاطر پول،غرور،بغض،حرمت و شخصیت خیلی ها را میشکنیم ...
برای یک بار هم که شده سرهایمان را از درون برف بیخیالی و سنگدلی بیرون بکشیم و دنیای ماشینی مان را با دست هایی به رنگ بخشش گرم کنیم...
بهشت در همین حوالی است...
موضوع انشا: دلی پردرد ولی زبان خاموش
مقدمه:
دلم گرفته ز تکرار طلوع امروزها/دلم گرفته ز تکرار غروب دیروزها
دلم گرفته از این فضا و شلوغی ها/دلم گرفته از این ریاو دروغ ها
متن:
اری دوباره پاییز شد و بی وفایی ها شروع. دوباره عصر پاییز و زانو در بغل گوشه ی دیوار اتاق.از آمدن عصر جمعه های پاییزی بیزارم چون یاد تمام غم هاودردها و ضربه هایی که از رفیق سالانه ام خورده ام می افتم. نگرانم از این غم و غصه روزی بمیرم.سخت است که گلویه من بغض داشته باشد و نتوانم با کسی دردودل کنم. این زبان جان سخن گفتن ندارد. زبانم زود تر از خودم جان داده است. پس خودم به زودی خواهم رفت. برایم دعا کن بدونه غصه از این دنیا بروم. از من وصیت به شما:(که هیچ وقت در رفاقت کوتاهی نکنید. دروغ نگویید که باعث آرزوی مرگ رفیقت می شوید) من همین حال و هوا را دارم. پر از غم و غصه ام ناراحتم و هرروز آرزوی مرگ دارم. خودم برای خودم سخن می گویم آن هم در دل.چون صدایی ندارم و جانی در تن .از درد های خودم برایتان سخن گفتم.
نتیجه:
(مراقب رفاقت خود باشید دروغ نگویید و باهم دعوا نکنید که غیر از این بی جان خواهید شد)
موضوع انشا: رقص برگ های پاییزی
مقدمه:
پاییز را دوست دارم ، پاییز زمستانی است که تب کرده، تابستانی است که لرز کرده یادم باشد وقتی که پاییز رسید له نکنم برگهایی را که روزی هزاران بار نفس پاک را به من عطا کردند.
بدنه:
پاییز از راه رسید .... پاییزی با همه ی ابرهای تیره اش که کشیده می شود،روی آبی آسمان در بیشتر روزها .
پاییز پر از باران هایی است که یادت می آورند هزاران خاطره ی خوب را . اما من نمیدانم ،چرا این فصل بی نظیر دلم را با خودش نمی برد.
نمیدانم چرا هیچ وقت انتظارش را نمی کشم ،چرا آمدنش دلم را تیره می کند چرا این فصل پر از بی رنگی ها است .
نمی دانم چرا دوست ندارم بدون چتر،
زیر باران راه بروم.... نمی دانم... نمیدانم
چرا خش خش برگ ها زیباترین موسیقی این روز های من نمیشود.
آری پاییز می آید خورشید رویش را از من برمی گرداند گرمایش دیگر،نوازشگر صورتم نیست .
چشم هایم سبزی برگ های درختان را هر روز بهانه میگرد. آغوشم درختان خفته را نمی خواهد .
پاییز انگار می آید تا بسراید دلتنگی را ...
نتیجه:
پاییز زیباست اما دلتنگ است اما من پاییز را دوست دارم با تمام دلتنگی هایش.
موضوع انشا: رقص برگ های پاییزی
رقص برگهای پاییزی
صدای باد امد در این فصل زیبا
صدای برگ درخت افتاده از شاخه ها
صدای پای زیباش
هنگام رقص برگها
ای خدای الهی
هزار بار تمنا
حدودا ساعت ۵:۳۰عصر بود با صدای ملودی زیبا و ارامش بخش از خواب برخاستم به پنجره ی چوبی اتاقم نگاه کردم پتوی دستبافت مادرم را از رویم برداشتم و برخاستم از پله ها پایین آمدم در را باز کردم باورش برایم دشوار بود،شایدهم خواب بودم،شاید هم خواب بیدار بودم نمی دانم؛راستش را بخواهی برگها دور هم جمع بودند دستهای هم را گرفته بودند وباصدای ارامش بخش ویولون و گیتار می رقصیدن،آهنگ می خواندند و باهم یکنواخت می گفتند:
پاییز رنگ عشق است
پاییز مهربانی است
پاییز بوی مهر است
بوی خوش جوانی است
انشا در مورد خوشبختی با کلمات مترادف، متضاد و ...
*مقدمه*
همه ما انسان ها در پی یافتن خوشبختی هستیم و خواهان انیم تا بالاخره روزی انرا بدست اوریم.اما نمیدانیم که اگر در سختی هستیم و اگر خوشی فقط و فقط مسئلوش خودمان هستیم. خوشبختی یعنی ؛ داشته ها را غنیمت شمردن و از آنها لذت بردن،خوشبختی به معنای رضایت است.مهم نیست چه داشته باشیم یا چقدر مهم این است که از همانی که داریم راضی باشیم.
*بدنه*
ما انسان ها ابتدا باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه و در اخر درصد خوشبختی خود را سنجش میکنیم.
کسی که دندان درد دارد فکر میکند که تمام کسانی که دندان هایشان سالم است خوشبخت اند.فقیر خوشبختی را در پول داشتن می بیند و از نظر او روزگار به ساز پولدارها می رقصد.گشنه یک تکه نان برایش سعادت است تشنه هم همینطور یک قطره اب....
ما انسان ها هیچگاه به همان زندگی همان موقعیت همان داشته هایمان که ممکن است خیال پردازیها و رویا پردازیها خیلی ها باشند راضی نبوده ایم.این ذات ادمی زاد است که انقدر زیاده خواه و پرتوقع هستیم که همیشه بهترین ها را برای خود میخواهیم.
نمی دانیم شادترین مردم بهترین چیزها را ندارند اما بیشترین استفاده را میکنند از هر انچه که دارند.اگرداشته هایمان را بشماریم دیگر وقت شمردن نداشته ها را نداریم.
در جمع از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت از تنهایی بغض میکنیم،تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و اخر هفته هم بی حوصلگی مان را گردن غروب جمعه می اندازیم،نمیخواهیم قبول کنیم همه زندگی مان معجزه است؛همین که می خوابیم بیدار می شویم نفس میکشیم همین که خورشید طلوع میکند،غروب میکند؛باران بی منت می بارد،زمین بی توقع ما را در خودش جای داده،همین که آسمان به روی ما می خندد و همچون پدری خود را سر پناه ما کرده.اغلب انسان های بزرگ قبل از به اوج رسیدن و شهرت ادم های کوچکی بوده اند از خانواده های کوچک،زندگی ما انسان ها نیز به همان گونه است برای رسیدن به شیرینی و خوشبختی ابتدا باید مزه تلخی و بدختی را بچشیم تا انسان های تکامل یافته و پخته ای شویم.
به درخت نگاه کنید قبل از اینکه شاخه هایش زیبایی نور را لمس کنند ریشه هایش تاریکی را نوازش کرده اند اری این یک واقعیت است که برای رسیدن به نور باید از تاریکی کرد باید صبر داشته باشیم و اگر تقی به توق خورد نگوییم خدا با من پدر کشتگی دارد و حتما با من لج است. این سختی ها و بغرنج ها امتحاناتی از سوی خداوند از سوی خداوند هستند. اگر صبر داشته باشی و راه حل هایی برای حلشان پیدا کنی ان گاه است.که دیگر نمیخواهد خوشبختی را تعقیب کنی زندگی میکنی و خوشبختی پاداش مهربانی ها صبوری ها و گذشت کردن هایت است
*نتیجه*
خوشبختی چیزی نیست که کسی به ما بدهد یا منتظر امدنش باشیم. خوشبختی حس کردنی است حسی که خودمان باید ایجادش کنیم خوشبختی را همه دارند اما همه ان را کشف نمی کنند.
موضوع انشا: در محیط مدرسه تحمل افکار دیگران، احترام به افکار دیگران و اخلاق و ادب را چگونه تمرین کنیم؟
جواب سوال اخلاق و ادب را چگونه تمرین کنیم؟
در محیط مدرسه انواع دانش اموز وجود دارد ادم عصبانی منطقی با ادب و بی ادب با سن های مختلف پایه های مختلف وویژگی های مختلف ما هم هر کدام یک نظر و ایده خاصی داریم که شاید این نظر ما با نظر بقیه فرق داشته باشد پس نباید هر چی و کلامی رو درهر جایی به زبان بیاوریم و نظر های خودمان رو برای خودمون نگه داریم
در مورد احترام به دیگران هم میشه این گونه گفت ما هر جور به دیگران احترام بزاریم اون ها هم همان گونه به ما احترام می گذارن مثلا ما اگر به کسی بی ادبی کنیم و آن را اذیت کنیم ان فرد هم در زمانی و در جای دیگر به ما بی احترامی میکند و اگر ما با همان شخص با ادب و احترام صحبت کنیم آن شخص هم با ما همان گونه صحبت می کند
گاهی اوقات ممکن است بعضی از افراد که دارای مشکل درسی یا خانوادگی یا شخصی یا هر گونه عملی که باعث عصبانیت شود را دارا باشد و در این موقع کمی بد اخلاق می شود و کمی بی ادبی کنید در این شرایط ما باید کنترل خودمان را حفظ کنیم و با احترامبا ان برخورد کنیم حتی اگر به ما بی احترامی کرد ما جواب آن را ندیم
در این مواقع سکوت خیلی کار ساز است
پیشنهاد ما برای سوالی که رئیس جمهور عزیز از ما پرسید این است که این اخلاق و این رفتارهای نا هنجار را معلم عزیز در کلاس درس به ما آموزش دهد و بگوید چگونه در این شرایط ما باید برخورد کنیم و کار اشتباه نکینم
هر چه باشد معلم باید علاوه بر درس کلاسی درس رفتار و ادب و کردار نیز بدهد چون همین دانش اموزان در اینده میتوانن باعث سر بلندی همگان شود یا شرمسازی همگان.
موضوع انشا: چگونه باید در محیط مدرسه تحمل و احترام به افکار دیگران و اخلاق و ادب را تمرین کنیم؟
همه مردم همواره درعقاید،دیدگاه هاونظرات خودبادیگران متفاوت هستندوهیچکس شبیه دیگری نیست،امااین دلیل نمیشودکه ماقادربه ارتباط بادیگران نباشیم وخودراازجامعه جداکنیم،زیراخداوندبه هرکدام ازماصفات جداگانه ای داده است واگرمیخواست که همه عینامانندهمدیگرباشندبدون شک همه رامثل هم می آفرید.
دراینجابه نکاتی می پردازیم که بارعایت آنهامیتوانیم به راحتی به عقایددیگران احترام بگذاریم وخودراباآنهاوفق دهیم،به خصوص درمحیط مدرسه که ازهرنوعی فردی وجوددارد.
(روشن بینی،درک واحترام)اگرمادرزندگی خودبه این سه مورداهمیت دهیم میتوانیم درهرشرایطی درمقابل نظردگیران حالات تدافعی نگیریم ومانع بیان آزادآنهانشویم ووقتی شخصی عقیده خودرابیان میکندباترازوی عقل وچیزهایی دردایره محدودانباشته شده ذهن خودمان آنرانکشیم.
قدم اول:درمقابل حرف های دیگران هرچقدرهم که به گفته خوداطمینان دارید،قبل ازبیان آن خوب فکرکنیدواگراحساس میکنیدهیچ نقطه مشخصی ازنظرفکری بافردمقابل نداریدبازهم درنهایت ادب واحترام رفتارکنید.
قدم دوم:سعی کنیدبافردمقابل همکاری کنیدوباخودبگوییدکه اگرمن افکاراوراداشتم زندگی ام باالان چه فرقی داشت وچگونه بود¿باگفتن این جمله درذهن خودمیتوانیدافکار،احساسات وعقایدوی راراحت تردرک کنید.
قدم سوم:ازانتقادوسرزنش درموردبارهای قلبی وعقایددیگران بپرهیزید،زیرابااین کارعلاوه برآنکه دوستان خودراازدست میدهیدباعث میشویددیگران ازشمادلخورشوند.
قدم چهارم:عقایدخودرابه دیگران تحمیل نکنیدواگرمیخواهیدفردی رادرموردباورهایتان متقاعدکنیدازراه درست واردشوید.
قدم پنجم:هرانسانی تحت یک فرهنگ خاص وویژگی های شخصیتی خودرشدکرده است،بنابراین منطقی نیست درهمان ابتدابه راحتی دیگرفرهنگ ها،باورها،ارزش هاو...راقبول کند.
همانگونه که میدانیم خیلی ازجنگ هایی که شاهدآنهاهستیم نشات گرفته ازهمین عدم درک عقایددیگرملت هاکه آتش جنگ رادرسراسراین جهان شعله ورساخته است،بنابراین خوب است که ازهمین حالابه فکرخودوکشورمان باشیم.
همه مردم همواره درعقاید،دیدگاه هاونظرات خودبادیگران متفاوت هستندوهیچکس شبیه دیگری نیست،امااین دلیل نمیشودکه ماقادربه ارتباط بادیگران نباشیم وخودراازجامعه جداکنیم،زیراخداوندبه هرکدام ازماصفات جداگانه ای داده است واگرمیخواست که همه عینامانندهمدیگرباشندبدون شک همه رامثل هم می آفرید.دراینجابه نکاتی می پردازیم که بارعایت آنهامیتوانیم به راحتی به عقایددیگران احترام بگذاریم وخودراباآنهاوفق دهیم،به خصوص درمحیط مدرسه که ازهرنوعی فردی وجوددارد.(روشن بینی،درک واحترام)اگرمادرزندگی خودبه این سه مورداهمیت دهیم میتوانیم درهرشرایطی درمقابل نظردگیران حالات تدافعی نگیریم ومانع بیان آزادآنهانشویم ووقتی شخصی عقیده خودرابیان میکندباترازوی عقل وچیزهایی دردایره محدودانباشته شده ذهن خودمان آنرانکشیم.قدم اول:درمقابل حرف های دیگران هرچقدرهم که به گفته خوداطمینان دارید،قبل ازبیان آن خوب فکرکنیدواگراحساس میکنیدهیچ نقطه مشخصی ازنظرفکری بافردمقابل نداریدبازهم درنهایت ادب واحترام رفتارکنید.قدم دوم:سعی کنیدبافردمقابل همکاری کنیدوباخودبگوییدکه اگرمن افکاراوراداشتم زندگی ام باالان چه فرقی داشت وچگونه بود¿باگفتن این جمله درذهن خودمیتوانیدافکار،احساسات وعقایدوی راراحت تردرک کنید.قدم سوم:ازانتقادوسرزنش درموردبارهای قلبی وعقایددیگران بپرهیزید،زیرابااین کارعلاوه برآنکه دوستان خودراازدست میدهیدباعث میشویددیگران ازشمادلخورشوند.قدم چهارم:عقایدخودرابه دیگران تحمیل نکنیدواگرمیخواهیدفردی رادرموردباورهایتان متقاعدکنیدازراه درست واردشوید.قدم پنجم:هرانسانی تحت یک فرهنگ خاص وویژگی های شخصیتی خودرشدکرده است،بنابراین منطقی نیست درهمان ابتدابه راحتی دیگرفرهنگ ها،باورها،ارزش هاو...راقبول کند.همانگونه که میدانیم خیلی ازجنگ هایی که شاهدآنهاهستیم نشات گرفته ازهمین عدم درک عقایددیگرملت هاکه آتش جنگ رادرسراسراین جهان شعله ورساخته است،بنابراین خوب است که ازهمین حالابه فکرخودوکشورمان باشیم.
موضوع: ایستاده ام، ایستاده ای، ایستاده ایم، جنگلیم، تن به صندلی شدن نداده ایم
دانه ای بودم کوچک در دست کودکی چابک و بازیگوش که دردشتی سبز و خرم پرتاب شدم به آسمان🌫️ و ناگهان به سمت زمین فرود آمدم وبه سنگی محکم برخورد کردم و سرم از شدتت ضربه به درد آمد و نالان و غمگین در آن دشت سرسبز🏕️ و تنها ماندم تا اینکه صدای غرشی🌬️ از دور شنیدم و بادی که تنم را از سرمای بهاری لرزاند 🌪️ اندک مدتی گذشت که قطرات باران 💧به صورت شلاق وار ⛈️ از آسمان سهمگین فرود آمد و برتن نحیف من نشست و من غرق در آب شدم و در جویباری روانه شدم تا اینکه در مسیر راهم به ریشه ای سخت برخورد کردم و در آنجا شکافتم 🌱و جوانه ای زیبا از درونم سربرآورده روز بعد خورشید با 🌤️🌞تلالوء زیبایش تنم را خمو و سرزنده 🌿کرد و گرمای وجودم سبب شد شاخ و برگ هایم 🌳ب سمت خورشید🌞 زیبا به حرکت در اید وروز های از پی گذشتند و من تبدیل شدم ب درختی تنومند 🌳 که در زیر سایه سارم رهگذران خسته می آرمیدند و سنجاب 🐿️ های گرسنه از میوه ام تغزیه می کردند🌰
نویسنده: یاسمن سالاری
دبیر: خانم صبرینه آسبان
دبیرستان غیر دولتی نور
ناحیه یک بندرعباس
______________________________________
موضوع: ایستاده ام، ایستاده ای، ایستاده ایم، جنگلیم، تن به صندلی شدن نداده ایم
همه ی ما در کشورمان در مناطقی زندگی میکنیم که سرشار از تنوع نژادی،قومی و مذهبی است.و مردمان آن به دسته ها و اقشار مختلف از جمله عشایر و کوچ نشین گرفته تا مردمان شهر ها تقسیم شده اند.
و بیشتر آنها طایفه ی مشترکی دارند که سبب میشود در مشکلات و سختی ها پشت هم درآیند و از یکدیگر دفاع کنند و یار و یاور یکدیگر باشند.
حتی در غرب کشور علاوه بر این تفاوت ها به تنوع طوایف هم نگاه دارند و بعضا در انتخابات میبینیم در یک شهر کوچک میگویند ما به فلان کاندیدا رای میدهیم چون از طایفه ی ماست.
کمی بالاتر در انتخابات مجلس به فلان کاندیدا رای میدهیم چون از شهر ماست و همینطور ادامه پیدا میکند تا به کشور و لر و فارس و کرد و ترک هم می رسد.
در این موارد دیدیم افراد با توجه به کوچک ترین دلیل که همشهری بودن است تا مهم ترین آن یعنی هم طایفه بودن و از یک پشت بودن تصمیم می گیرند.آنها دوست دارند کسی را به عنوان مشاور،همیار و یا همدم خود انتخاب کنند که با هم متحد باشند.
میخواهم از دیدی دیگر به زندگی نگاه کنم و به قول سهراب چشم ها را بشورم و جور دیگر ببینم.
من از مذهبی که از هم نوع خودم دورم کند بیزارم،،قومیتی که بین من و انسانها فاصله بیندازد نمیخواهم،،حزب و گروه و دسته ای که باعث فرق بین انسان شود را نمی پسندم
ریشه ی همه ی انسانها و خالق همه ی ما یک مخلوق است پس چرا فرق و فخر و اختلاف؟؟
انسانها جلوه ای بسیار آشکار از وجود خداوند هستند پس شایسته نیست که بجای زیبا کردن جهان آن را تاریک کنند...تفاوت تفکر و تظاهر در وجود همه ی انسانها ها وجود دارد اما دلیل نمیشود که به دشمنی با یکدیگر بپردازند
انسانها همه از خاک آفریده شده اند.من از خاک آفریده شده ام،تو از خاک آفریده شده ای، رهگذری که در خیابان قدم میزد از خاک آفریده شده است.
اگر گروهی از انسانها از خاک ،گروهی از آتش، گروهی از آهن و همینطور از مواد گوناگون آفریده شده بودند آنگاه به آنان حق داده میشد که در رقابت با یکدیگر قرار گیرند و به جنگ و ستیز بپردازند. اما حال که همه ی موجودات از خاک آفریده شده اند پس چرا باید نژاد آفریقایی را از اروپایی کم بدانیم؟چرا باید بین نوزادان سیاه و سفید فرق بگذاریم
همین سیاست ها باعث شده که از انسانیت دور بمانیم.
دنیا خیلی زیباست و زیبایی های زیادی دارد اما صدای گریه ی کودکان گرسنه و جنگ زده تمام این زیبایی ها را در خود میبلعد.
انسانها به کجا رسیده اند که برای آسایش خود آرامش دیگر انسانها و جان آنها ارزشی برایشان ندارد.به قول فریدون مشیری:
انسانها گر یکدیگر را میدرند گرگ هایشان رهنما و رهبرند و اینکه انسان این سان هست دردمند گرگ ها فرمانروایی میکنند، گرگ ها همراه و انسانها غریب ،با که باید گفت این حال عجیب...
آری علت جنگ و تفرقه و ویرانی و ظلم نفس هایی است که افسار گسیخته شده اند و به گرگ هایی تمام عیار تبدیل شده اند، گرگ هایی که از ریشه ی انسانیت دور شده اند و نگاه مظلومانه ی کودکان طعمه شده را نمی بینند.
من انسانی را دوست دارم که فرقی میان نوزاد همسایه و نوزادان دیگر را نمیگذارد تا ماهیت زیبای نوزاد از یاد نرود.
انسانی زیباست که نیازمندان را با یک نگاه ببیند ، انسانی زیباست که صرفا به خاطر هم نوع بودن دست نیازمندان را میگیرد نه اینکه تحقیق کند که فامیلش است یا آشنا..
در صورت رعایت کردن این موارد روشن است که انسانیت در جامعه رایج میشود و انسانها با دست باز و راحتی خاطر بیشتری به هم نوع خود خدمت میکنند اتحاد میان آدمیان برقرار میشود و موفقیت و پیشرفت و ...مانند سازی آهنگ سعادت و کرامت جامعه ی انسانی را مینوازد. و در آخر هنرمند واقعی نخست یک انسان واقعی است.
موضوع انشا: صداقت(ادبی)
نام انشا: دزد لباس صداقت
آدم های صادق را باید مثل یک لوح جمیل ساعت ها تماشا کرد،عمرشان کوتاه است بس که هر کس از راه رسید یا از آنها سوء استفاده کرد یا میان به زمین زدنشان می بندد و یا درس ساده نبودن یادشان می دهد...
آدم های ساده را دوست دارم بوی ناب انسان می دهد..
راست گفت احمد شاملو در این دوره کسی از صداقت حمایت نمیکند!!!صداقت تنها است!! آری صداقت مُجَفَّف شده و دیگر چون گذشته مبین و آشکار نیست...
گر امروز صداقت جایگاهی ندارد داستانی بلند دارد و داستان این است که روزی....دروغ به صداقت گفت:آیا میایی به کنار دریا برویم و شنا کنیم؟ صداقت ساده و زود باور پنداشت دروغ هدفی ندارد و پذیرفت.
صداقت تا لباس هایش را از تن خار ج کرد دروغ آنها را دزدید و فرار کرد از آن به بعد حقیقت قبیح و زشت شد و دروغ در لباس حقیقت جمیل و زیبا...
امروزه از صداقت استقبال نمی شود چرا که چهره صداقت به رنگ أسود شده!!
و این رنگ سیاه مانع از دوست داشتنی شدن دوباره صداقت میگردد
برای آن که صادقانه زندگی کنیم و راه صداقت در پیش بگیریم؛نباید گذاشت که گوشهایمان گواه چیزی باشد که چشمانمان ندیده...!!!نبایدگذاشت که لسان آدمی چیزی گوید که قلبش باور نکرده...
در جهان امروز صداقت در مقابل سیاست دیگران سادگی است...و سیاست در مقابل صداقت دیگران خیانت...
آری أرض الله گرد است.قانون این دهر می گوید:اگر موضوعی را مدام برایتان تکرار کردند بدانید به احتمال کثیر آن یک دروغ است!!!
امیدوارم که دروغ داستان و جهان ما لباس های صداقت را از تن برکند و خود به وظیفه اصلی خویش برسد...
مُجَفَّف: خشک شده
موضوع انشا: کلاس ادبیات
کلاس ادبیات ما همانند درخت سیبی با شاخ برگ زیبا و سی و پنج تا سیب با رنگ و طعم هایی متفاوت است این درخت تنومند بدون تنه و ریشه لطفی ندارد،کلاس ما هم مثل درخت سیب است اگر دبیری نباشد کلاس هم ریشه ای ندارد دانش اموزان پذیرفته اند که کلاس جای درس خواندن و اموختن است نه صحبت کردن بیهوده. همه ما سعی در رعایت این موضوع داریم تا شان و منزلت و احترام یک معلم که واجب است،،رعایت شود.در این کلاس درسی علاوه بر درس خواندن و پرسش های لازم و انشاء هایی که به نحو احسن مینویسیم در کنار همه اینها،ادب و اخلاق پسندیده (که هر یک از ما که باید داشه باشیم)می اموزیم. همه اینها بر میگردد به وجود معلم سر کلاس که باید قدر تک تک این لحظات با ارزش که کنار هم هستیم را بدانیم...
کلاس ادبیات مون یک کلاس پر جنب جوش البته کمی شلوغی البته اصلا مشکلی نیست مهم اینه که ماها چگونه رعایت درس را بکنیم با این وجود کلاسی با کلی انرژی مثبت وهمچنین خوشحالیم.اما کم بیشی در درس ها ( ناخاسته) کوتاهی میکنیم معلم عزیزمون همیشه تاکید های لازم رو داره به هر حال الویت کلاس ما درس خوندنه و کارای بیهوده برای ما پایه اساسی نداره نه اینکه جز وقت تلف کردن چیزی عایدمون نمیشه تا معلمونم ناراحت نشه.