نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۴۹۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا با موضوع آزاد» ثبت شده است

انشا با موضوع زندگی در جنگل دور افتاده

موضوع انشا: زندگی در جنگل دور افتاده

زندگی در جنگل دور افتاده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
درون جنگل دور افاده قلبم،کلبه ای خواهم ساخت.زندگی شیرینی در این جنگل دارم.هر روز صبح به جنگل قلبم سلام میکنم.هر روز غم غصه های دور و برکلبه ام را جارو میکنم،در این جنگل آزادانه راه میروم،فریاد میکشم،حصار را رنگ میکنم کسی هم نمیتواند مرا از این کار ها منع کند.
آواز بلبل خوبی مستم میکند.خرگوش مجنون قلبم به این طرف و آن طرف می پرد.عقاب عشق در آسمان این جنگل بیکران،از بالا نظاره گر همه چیز است.درختان چتر خود را باز می کنند تا آفتاب سوزناک خورشید،کسی را نرنجاند.
هرکس در جنگل قلب من سهمی دارد.هر کس میتواند در این جنگل زندگی کند.هر کس که شایستگی ورود به قلب من را دارد،میتواند در اینجا بماند فقط باید این را بداند که با خودش کثیفی،غصه و ناراحتی را نیاورد.آیا جنگل فلب شما هم صاف و ساده مثل کف دست است؟

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۳ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع پدر

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    بابا یعنی غصه ، بابا یعنی غم ، بابا یعنی درد ، بابا یعنی خستگی ، بابا یعنی تلاش ، بابا یعنی کارمند ، بابا یعنی مستاجر ، خلاصه اینکه بابا جوانی داد و پیری گرفت پس بابا یعنی تنگی نفس بابا یعنی لرزش دست و پا بابا یعنی سنگینی گوش بابا یعنی عصا و عینک بابا یعنی اه و ناله بابا یعنی نقطه شروع و پایان زندگی و شاید بابا یعنی من و تو پس بیائید از امروز برای بابا هایی که مثل بابای من است دعا کنیم تا خدا زودتر از او راضی شود و او را پیش خودش به بهشت ببرد زیرا او دیگر از نگهبانی جهنم خسته شده و از زندگی و از نفس کسیدن بیزار است او دیگر توان کار ندارد قدرت (نه) گفتن را ندارد او خسته است او شکسته است او از دیروز پشیمان است او فردا را نمی خواهد فردایی که مثل دیروز بوده فردایی که باید فردای من باشد و من پا جای پای او بگذارم بجنگم مبارزه کنم تلاش کنم به خاطر هیچ بابای من بازنده بود بازنده این جدول مارپیچ و هزار توی زندگی او برای شطرنج هروز یک حرکت کم داشت و هر وقت به پایان بازی و روز های اخر ماه می رسید انچه را در بازی های دیروز برده بود به حریف مقابلـش یعنی صاحبخانه ی جدیدمان بود می باخت و اینجا بود که باز مات میشد و ساعتها به نقطه ای خیره می ماند و ان نقطه چیزی نبود جز اینده ی من مثل گذشته ی خودش پس ما از موضوع انشا امروز نتیجه میگیریم که بابا یعنی عقده یعنی حسرت یعنی کار یعنی کسی که چشم به فردا های دور و دراز ارزو دوخته و این ارزو ها چیزی نیست جز تلف کردن عمرش و شاید امروز که من این انشا را برای شما می خوانم او هم پشت میز کارش نشسته و درباره ی بابا هایی می نویسد مثل خودش زیرا او با نوشتن یادداشتهای روزانه ی خودش را ارام میکند اجازه خانوم تموم شد.

    نویسنده: حسین پازوکی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    ای پدرم موهای سپیدت یک دنیا خرابم می کند و آن زانوهایت که هر شب از درد برایشان آواز سر میدهی،برایم دردمند است.

    آخر ای پدرم تو را به چه مانند کنم که زیباترین تعریف تو باشد اما میدانم ان قدر از روزگار زخم ها خورده ای که التیام دادنشان کار دشواری است پدرم:
    انگاه که معلم درس بابا نان داد را برایم معنی کرد فهمیدم که نان دادن همان زندگی دادن است و نان دادن تو همان عشق اوست۰
    وچه خوب است که تو را دیدن ٬هر روز تو را شنیدن و در عشق تو و در قلب تو همیشه جاری بودن
    قهرمانم؛
    میدانی دست هایم را خیلی دوست دارم زیرا یاداور دستان پینه بسته توست
    زخم هایی که شاید هر کدامشان برای ارامشم بریده شده اند
    ای رستم شاهنامه ی زندگی ام:
    تو را در اوج خلوت و تنهایی ام صدا میزنم چون تو را بدین گونه معنا کردم

    پدر یعنی نفس یعنی صداقت
    پدر یعنی ستون صبر و طاقت
    پدر یعنی شکوهی جاودانه
    پدر یعنی نخستین عاشقانه

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    پدر واقعا کلمه ای زیبا که از درونش کلی معنای فداکاری و ازخود گذشتگی و صمیمیت بروز می دهد.
    پدر کسی که حاضراست حتی از هرچیزی که باعث پیشرفت و خوشحالی خودش می شود بگذرد و همه این ها را دودستی به فرزندش تقدیم کند. او همان کسی است که صورتش را با سیلی سرخ نگه میدارد تا یک وقت آبروی فرزندش جلوی دوستان به مخاطره نیفتد پدرهمیشه بدترین ها را به جان می خرد تا یک وقت اعضای خانواده اش بیهوده به چیزی که می خواهند زل نزنند و فکرشان مشغول نشود. همه می دانند همیشه غم برای پدر است و غصه برای مادر و امید هم برای فرزند است. اغلب پدرها بهترینها را برای خود انتخاب نمی خواهند تا معنی ایثار وفداکاری را عملا به فرزند نشان دهند. انها درسخت ترین شرایط زندگی چیزی را به زبان نمی اورندتاشجاعت به معنای واقعی را اموزش دهند ومحیط گرم خانه را تبدیل به غمخانه نکنند.
    پدر بارها راضی به التماس شده تا خانواده اش از کسی چیزی درخواست نکنند. قدرتمند ترین اراده ها نمی تواند اراده ی پولادین یک پدر رابرای سربلندی خانواده اش بشکند. این خاصیت را خداوند به پدر داده است تا همیشه چون کوهی استوارباشد وچون باران بخشنده وچون نسیم شادی بخش باشد
    مادران نیز نعمت های بهشتی اند چون گل لطیفند وچون دوست با محبت .خدای احساس وکوه صبر هستند چه قدر خوشحالم که دو نعمت بزرگ را در خانه ام دارم .
    اکنون که خوب فهمیدم چه نعمات بزرگی را در کنار خودم دارم بیشتر مواظبم تا دل انها را نرنجانم چون میدانم دلشان چون بلور صاف وروشن اما شکننده است اگر خدایی نکرده بشکند خانه سوت وکور می شود.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    همیشه گفته اند بهشت زیر پای مادران است اما این بار می گویم بهشت در دستان پدران است همان دستانی که دست های کوچک فرزندش را می گیرد و همه جا به فرزندش این امید می دهد که کوهی مثل پدرش پشتش هست تا‌ با خیال راحت فرزند‌ قدم‌ هایش را پیش ببرد در حالی که از هیچ چیز نترسد زیرا پدری دارد که مثل کوه استوار در کنارش ایستاده است پدر واقعا کلمه ای زیبا که از درونش کلی معنای فداکاری و از خود گذشتگی و صمیمیت بروز می دهد پدر همان کسی که حاضر است حتی از هر چیز ی که باعث پیشرفت و خوشحالی خودش می شود بگذرد وهمه اینها را دو دستی به فرزندش تقدیم کند او همان کسی است که صورتش را با سیلی سرخ نگه می دارد تا یک وقت آبروی فرزندش جلوی دوستان به زبان نیفتد پدر همیشه بدترین ها را به جان می خرد تا خورد خوراک و آسایش فرزندانش را تهیه کند همه ما می دانیم غم برای پدر و غصه برای مادر و امید برای فرزند است پدر همان کسی است که با آغوش گرفتن نتیجه زندگیش این حس خوب را به فرزند می دهد که در همه شرایط در کنار اوست و پا به پا یا پشت در پشت در کنار فرزندش قدم بر می دارد تا که هر وقت فرزندش پایش لغزید دستانش را بگیرد و مانع سقوط فرزندش شود اغلب پدرها بهترینها را برای خود انتخاب نمی کنند چون نمی خواهند معنی ایثار و فداکاری را عملاًبه فرزندش نشان دهد پدران در سخترین شرایط زندگی چیزی را به زبان نمی آورند تا شجاعت به معنای واقعی آموزش دهد تا محیط گرم خانه را تبدیل به غمخانه نکنند پدر بارها راضی به التماس شد تا خانواده اش از کسی چیزی درخواست نکنند قدرتمند ترین اراده نمی تواند اراده پولادین یک پدر را برای سر بلندی خانواده اش بشکند این خاصیت را خداوند به پدر داده است تا همیشه چون کوهی استوار باشد و چون باران بخشنده و چون نسیم شاد بخش باشد و در آخر تنها حرفی که بر زبانم می‌آید این است که پدر عزیزم تو را با تمام وجود دوست دارم.

    موضوع:پدرهمیشه گفته اند بهشت زیر پای مادران است اما این بار می گویم بهشت در دستان پدران است همان دستانی که دست های کوچک فرزندش را می گیرد و همه جا به فرزندش این امید می دهد که کوهی مثل پدرش پشتش هست تا‌ با خیال راحت فرزند‌ قدم‌ هایش را پیش ببرد در حالی که از هیچ چیز نترسد زیرا پدری دارد که مثل کوه استوار در کنارش ایستاده است پدر واقعا کلمه ای زیبا که از درونش کلی معنای فداکاری و از خود گذشتگی و صمیمیت بروز می دهد پدر همان کسی که حاضر است حتی از هر چیز ی که باعث پیشرفت و خوشحالی خودش می شود بگذرد وهمه اینها را دو دستی به فرزندش تقدیم کند او همان کسی است که صورتش را با سیلی سرخ نگه می دارد تا یک وقت آبروی فرزندش جلوی دوستان به زبان نیفتد پدر همیشه بدترین ها را به جان می خرد تا خورد خوراک و آسایش فرزندانش را تهیه کند همه ما می دانیم غم برای پدر و غصه برای مادر و امید برای فرزند است پدر همان کسی است که با آغوش گرفتن نتیجه زندگیش این حس خوب را به فرزند می دهد که در همه شرایط در کنار اوست و پا به پا یا پشت در پشت در کنار فرزندش قدم بر می دارد تا که هر وقت فرزندش پایش لغزید دستانش را بگیرد و مانع سقوط فرزندش شود اغلب پدرها بهترینها را برای خود انتخاب نمی کنند چون نمی خواهند معنی ایثار و فداکاری را عملاًبه فرزندش نشان دهد پدران در سخترین شرایط زندگی چیزی را به زبان نمی آورند تا شجاعت به معنای واقعی آموزش دهد تا محیط گرم خانه را تبدیل به غمخانه نکنند پدر بارها راضی به التماس شد تا خانواده اش از کسی چیزی درخواست نکنند قدرتمند ترین اراده نمی تواند اراده پولادین یک پدر را برای سر بلندی خانواده اش بشکند این خاصیت را خداوند به پدر داده است تا همیشه چون کوهی استوار باشد و چون باران بخشنده و چون نسیم شاد بخش باشد و در آخر تنها حرفی که بر زبانم می‌آید این است که پدر عزیزم تو را با تمام وجود دوست دارم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    پدرم جوهره ی هستی من،من سرشار از توام،قلبت پرتپش،دستانت توانمد و نفست گرم تا ابد و یک روز دنیای من.
    ای ریشه ی گل جانم،ذهن من در دم و در آخرین دم جاریست از تو ،از نامت ،ازفکرت...
    کلامت برای جان فانی من حجت و نگاهت شیشه ی عمر من است .
    پدرم همواره ساختی مسیر عشق را برایم،ریشه دواندی در جانم،گاه همچون درختی خسته سایه شدی برای تن رنجورم،گاه همچون آبی زلال زدودی بدی ها را ز من و گاه چو خورشید شدی و سوختی و گرم کردی نفسم...
    تو ای دریای من،خورشید من،سایه پرمهرم ،مانا باشی برای من.
    پدرم ای ماه چشمانت خیره به راه من ،نور شدی در راهم ،کور شدم گاهی،چشمانت را مات کردم و دستانت را سرد گاهی،ولی دگر باره قلب مهربانت و آغوش گرمت پذیرای من خطا کرده ی بی نور شد.
    به حکم حرف دل شمس صوفی"عشق سفر است ،مسافر این سفر چه بخواهد چه نخواهد از سر تا پا عوض میشود ،کسی نیست که رهروی این راه شود و تغییر نکند."
    من رهروی مسیر عشق تو بوده ام و هستم ،عشق تو خواه ناخواه تغییر داد من مسافر را ،با تو و با دستان تو به هر چه که باید میرسم.
    پدرم...
    زندگی گر هزار باره بود
    بار دیگر تو...
    باردیگر تو...

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    پدر یعنی عشق...یعنی محبت بی منت...یعنی تمام هستیم...بهانه زندگیم.
    برای یک دخترپدریعنی همه چیزیعنی همه کس یعنی سایه سر...یعنی همدم وهمراه...یعنی کسی حق نداره به دخترم کمترازگل بگویید.
    پدربرای پسراولین قهرمان وبرای دختراولین عشق است.پدرتنهارفیقی است که می شودبدون شک روی حرفهایش حساب کرد.پدرقشنگ ترین کلمه توی دنیاست که هیچ مترادفی نمی توان برایش پیداکرد.
    یک روزبه من گفتند:(باپدرجمله بساز.)گفتم:(باپدرجمله نمی سازم دنیایم رامی سازم.)
    پدرم تنها کسی است که باعث می شودبدون شک باور کنم که فرشته هاهم می توانندمردباشند.
    پدرم من را دوست داشته باش حتی اگر لیاقت دوست داشتنت رانداشته باشم حتی اگردرتنهاییت کنارت نبودم.توتنهامردی خواهی بودکه دوست داشتنت بدون طمع است وبوسه هایت بوی گل می دهد.
    باپدرم جدول حل می کردم گفتم:(نوشته دوست.عشق.محبت وسه حرفیه که حرف اولشم(پ)وحرف آخرش هم(ر)است.)پدرم گفت:(میشه پدر.)تازه فهمیدم همه توصیف پدربوده وچقدرهم کلمه زیباوبیانگرسخنان بسیار است.
    چقدرجای سوره ای به نام(پدر)خالیست که اینگونه آغازشود:
    قسم برپینه دستانت که بوی نان می دادوقسم برچشمان همیشه نگرانت...قسم بر بغض فروخورده ات که شانه کوه رالرزاندوقسم برغربتت،وقتی هیچ بهشتی زیرپاییت نیست.

  • ۵۳ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع کتاب خاک گرفته

    موضوع انشا: کتاب خاک گرفته

    کتاب خاک گرفته ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    این دنیا چیز های عجیبی دارد که هنوز کسی آنها را نیافته است.بعضی از چیز هارا انسان توانسته کشف کند مانند پرندگان.پرنده هایی که به پرنده های بهشتی معروف اند،بسیار زیبا هستند اما پرنده ای که زیباترینِ پرندگان است،به پرنده ابر ها مشهور است.این پرنده به خاطر این که ابرها،رحمت و نعمت را در دل خود جای داده اند،به این اسم شهرت دارند.این پرنده،پرهای خیلی نرمی دارد و همانند ابریشم لطیف و گرانبها است.کاکلش از جنس خداست و دمش را رنگ های قرمز،زرد و آبی احاطه کرده اند.
    پرنده را در دستانم میگیرم.انگار کمی کثیف شده است.با دستمالی آن را تمیز میکنم.به احتمال زیاد فهمیده اید که این پرنده چیست؟ بله،این پرنده کتاب است.برگ های این کتاب از ابریشم هم ارزشمند تر است.در دل خود حکمت و رحمت جای داده است. وقتی کتاب را باز میکنم ،رقص کلمات دیوانه ام میکند.مرا بسوی خویش میخواند.از من میخواهد که با او دوست شوم.مشتاقانه منتظر این حرفش بودم و با علاقه دوستی اش را میپذیرم.خاک چگونه زهره دارد که دوست من را کثیف کند.حالا من دوستی دارم که از همه دوستانم بهتر است.شما نمیخواهید دوستی همانند او داشته باشید؟
    امیدوارم کتاب،این موجود دوست داشتنی،مسیر زندگی اتان را هموار سازد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: کتاب خاک گرفته کنج کتابخانه

    کتاب خاک گرفته ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    کنج تختم نشسته بودم و در افکارم غوطه ور بودم که با صدای رعد و برق از جا پریدم نفسی از سر کلافگی کشیدم و ملحفه ی رنگ و رو رفته ام را به خودم پیچید همیشه از رعد و برق و طوفان وحشت داشتم نعره ی رعد و برق هر لحظه شدت میگرفت فایده ای نداشت باید خودم را سرگرم میکردم از تختم دل کندم و به سمت کتابخانه رفتم کتابی را انتخاب کردم اما هنگامی که ان را برداشتم کتاب دیگری نیز پایین افتاد با تعجب به ان نگاه کردم تا به حال ندیده بودمش خم شدم و کتاب را برداشتم جلد کتاب به شدت پوسیده شده بود به سختی نوشته های روی جلد را خواندم((تاریخچه ی هیولاها)) پوزخندی روی لبم جا خوش کرد احتمالا چیزی بیش از یک شوخی پچگانه نبود لبه ی تختم نشستم و شروع به خواندن کردم(( چند هزار سال پیش جادوگری عظیم شروع به خلق موجودات جدیدی شد به نام گرگینه بعد از مدتی جادوگر دیگری نه چندان قدرتمند موجوداتی به نام خون اشام خلق کرد خون اشام ها زیبا،قوی و باشکوه بودند همین نیز باعث شد جنگی میان گرگینه ها و خون اشام ها در بگیرد خالق گرگینه نژاد دیگری به وجود اورد به نام شکارچی ان ها هزاران بار قوی تر از خون اشام ها بودند و موفق به اسیر کردن ان ها شدند اکنون هزاران سال است که انها در بند و عذابند و تنها کسی که این کتاب را در دست دارد توانایی ای را دارد که انها را از این عذاب جاودانه رها کند...))

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲۹ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع آفرینش

    موضوع انشا: آفرینش

    آفرینش ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    هوا معطر و دلپذیر است.آسمانی صاف و آرام . آسمانی که فقط اسم در آورده و گرنه قلبش همانند بلبلی کوچک است . که هر روز میگرییدو الماس را به چشمان مهمان میکند آسمان لباس غمنگیز خود را بر تن میکند که با مروارید های سفید نارنجی وآبی...تزیین شده است. ابر هادرآسمان به این سو و آن سوی میروند .گویی آسمان پلی بر زمین زده است .
    خورشید امروز هم راهی آسمان است و در پشت ابر ها کمین کرده .گویی خورشید کمی پیر شده است .اما حیف که به زودی غروب میکند و لباس سیاهی شب را میپوشد.آفتاب خسته ورنگ بریده است.قطرات آب بر روی دریا رقص کنانند .
    طلاطم موج ها رابنگر چه زیباست.
    قطره ها با یک دیگر مانند چند دوست صمیمی شوخ و شنگ میکنند.آواز قطرات شروع شود چه آهنگی گل ها آهنگی خاک و دریا آهنگین همه میخانندقناری به قو قو،پوپک به پو پو،فاخته به کو کو و منم به هو هو دریا از بالای این سخره مانند سبدی از قطره دیده میشود.شنیدم دل دریا بیکران است حقیقت دارد؟!
    سخره را بنگر چه جذاب است گل ها و سبزه هارا گیس های خود قرار داده است.
    گل ها در میان سبزه ها خود نماییمیکنند گل های رنگا رنگ مانند فرشته اند که لباسی سفید بر تن دارند با تاج با زرناب های نارنجی.
    گل ها میخندن وشیپور میزنند.
    بوی گل ها تا ریشه وساقه وبرگ ها حتی خار گل ها در این هوا پیچیده است.
    گل ها و بوته ها مانند چند دوست صمیمی در سختی و شادابی در کنار همند.زیباست این آفرینش هستی و هستا وقتی خداوند خلق کننده باشد زبانم قادر به گفتن این همه زیبایی نیست.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۷ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع توصیف زمستان

    موضوع: زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    کوله بارش را بسته است انگار درحال آماده شدن است، گویی می خواهد سفرش را اغاز کند و بیاید؛ فصل سوز و سرما هر سال همین موقع می یاید.
    درختان جامه ی سفید به تن کرده اند وزمین با کریستال های زیبا و گوناگون سفید پوش شده است احساس می کنم ،دانه های ریز و درشت برف دست به دست هم داده اند و مانند فرشی بر روی زمین پهن شده اند.
    از پشت پنجره ی اتاقم رقصیدن دانه های برف و فرود آمدن آنها را روی زمین تماشا می کنم. خورشید فروزان و تابان نیز در زیر ابر ها پنهان شده است اوهم مشغول تماشای رقصیدن دانه ها می باشد.
    گرمای این سوی پنجره و گرمای آن سوی پنجره باعث شده است پنجره اتاقم بخار بگیرد؛به سمت پنجره ی اتاقم رفتم خطوطی را روی پنجره ترسیم کردم این کار باعث شد که آن سوی پنجره را بهتر ببینم، گلوله های برفی از پشت پنجره برای من دست تکان می دهند و ورج وورجه می کنند انگار این گلوله ها قصد دارند من را وسوسه کنند که به بازی با آنها بروم.
    سوز و سرمای زمســـتان زودتر از ارتش متحد و دسته جمعی برف خودشان رابه مقصدی رسانند، و با شیپور خود امدند زمستان را اعلام می کنند و اماده باش می دهند.
    شکوفه های یخ زده ی روی درختان جلوه ای دیگر از این فصل سفید است . این شکوفه ها جامه ی سفید رنگ درختان را تزئین می کنند و سبب افزایش زیبایی این فصل می شوند.
    نوای هماهنگی دانه های برفی ، پوشش سفید درختان ، شکوفه های یخ زده ی روی درختان و... تنها گوشه ای از شگفتی های یکی از فصل های خداوند یعنی زمستان است.

    نویسنده: مهناز رضایی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    زمستان باکوله باری ازسرما فرامی رسد وسردی این فصل نو،باهمه ی خوبی ها وبدی هایش،آغازمی شود.زمستان فصل سردی وبرف های سپیدی است که،روی پشت بام خانه ها،بیش ازپیش خودنمایی می کند.

    درفصل زمستان،رودخانه هایخ می بندند،درختان به خواب می روند وطبیعت پس ازسه فصل کوشش،استراحت خودراآغاز می کند.دراین فصل،درختان برهنه می شوند تابرای فصل بعدی لباس نو برای خود،مهیاکنند.

    زمستان با تمام سردی و بی رنگی اش،مهربان است.درزمستان میوه هایی به بارمی نشینند که سردی این فصل را،برای همگان شیرین می سازد.آمدن این فصل سرد باخود موهبت های فراوانی به همراه دارد.برف بازی های کودکانه وقهقهه های نشاط آور موهبتی است که یادآور جریان داشتن زندگی می باشد.

    یلدا،بلندترین شب سال،درآغازفصل زمستان است.دورهم جمع شدن خانواده هاوگرفتن فال حافظ وخوردن دانه های سرخ انار که بی شباهت به یاقوت های گران بها نیستند،شیرینی این فصل را دوچندان می نماید.

    زمستان هرچند سرد،فصل گرمی قلب های خانواده هایی است که،درکنارکرسی به شاهنامه خوانی می پردازند.دراین فصل زمین،لباسی که مانند لباس عروس است می پوشد ومنتظر است تا داماد خود باسرسبزی اش اوراسفید بخت کند!دریغ که سردی و سرسبزی به هم نمی رسند.

    شب هایی که ستارگان برفرازآسمان خودنمایی می کنند،ازهرمؤقع دیگر خواستنی تر می شوند ومن کودکی را دیدم که می خواست بانردبام خانه اش آسمان رادرنوردد وستاره هارادرآغوش بگیرد تامبادا،آن ها سردشان شود!

    خوابیدن درفصل زمستان حالی دیگردارد.درست نمیدانم اناشاید این درخت های برهنه هم احساس مرادارند.کسی چه می داند،شاید این فصل سپیدی ازفصل سرسبزی که همه آن رابه رخ زمستان می کشند،مهربان ترباشد.

    زندگی درحرکت است باتمام خوشی ها،ناخوشی ها،سردی ها وسبزی ها.درنظرمن عاشقانه ترین فصل،فصل زمستان است.برف های نشسته روی نیمکت های پارک جلوه ی این فصل پرازعشق رانمایان می کند و کسی که باتمام این زیبایی ها،فصل زمستان رادوست ندارد قلبش تماشایی است.

    زمستان می رود وبهارمی رسد.ننه سرما رخت های خودراجمع می کند وجایش رابه عمو نوروز قرض می دهد.زندگی همین لحظه های خوشی است که این فصل هارارقم می زند.وقتی کودکی پابه دنیا می گذارد،درگوشش نغمه ی خوش اذان رازمزمه می کنند ووقتی کسی روی درنقاب خاک کشید،نمازی بی اذان برایش می خوانند.گویی مدت زندگی به اندازه ی فاصله ی بین اذان تانمازاست وافسوس چه فاصله کوتاهی!

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: توصیف زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    دی با عصبانیت وارد خانه میشود.نسیم بی رحمانه از زمین و زمان روح میگیرد.تن باغچه ها مانند کویر خشک و پیر میشود.درخت با پاهای برهنه زیر برف لرزه میزند.

    دانه های برف رقص کنان بر روی زمین می نشینند.درخت رخت دامادی و عروس آن یعنی باغچه لباس عروس می پوشد.
    گل درون گلدان،کم کم می میرد.گلدان از مرگ هم صحبتش به غم می نشیند.چه شب هایی که گل و گلدان بی بهانه با هم صحبت می کردند.
    رود ها از حرکت می ایستند . جوی ها یخ می زنند.قندیل های یخ مانند خنجر تیز می شوند . قندیل ها از دور برق میزنند و خود نمایی میکنند.
    گنجشک ها دیگر بازی نمیکنند.این روز ها فقط روی سیم های برق یک گوشه کز میکنند.روی گنجشک برف مینشیند و مثل بید می لرزد.
    بچه ها با لباس گرم به بیرون می زنند. گلوله های برفی درست می کنند و به سر و کله هم می زنند.مادر هایشان از دور نگاهشان میکنند که خدایی نکرده بچه عزیز دردانه شان آسیبی نبیند.

    زمستان یکی از فصل های زیبای خداوند است.درست است کمی سرد و بی روح است ولی در آن زندگی نهفته شده است که برای دیدن آن چشم دل می خواهد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

     

    موضوع انشا: توصیف زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    از فصل زمستان خوشت می آید؟ میدانی نام این فصل کلمه ای مشتق است؟ زَم+ستان.زَم به معنی سرما یا خنکی است؟نگفتی خوشت می آید؟-نه!!! آخه چرا خب اشکالی ندارد.من برایت از این فصل توصیفی میکنم تا خوشت بیاید :
    چگونه توصیفت کنم ای عروس فصل ها؛خودت آنقدر زیبایی که نیاز به توصیف نداری. وقتی پیراهن سفیدت را به روی زمین میکشی همه را خوشحال میکنی .همه همه را حتی من رو؛یادم می آید که یک روز صبح وقتی چشمانم را بازکردم و خواستم عازم مدرسه شوم با دیدنت از روی پنجره بخار گرفته انگار دنیا را به من داده بودند.حال پیدا کردن عروسک دوران خردسالی ام را در گوشه صندوقچه مادربزرگ داشتم. حوصله ات را سرنبرم با آمدنت مدرسه هم تعطیل شد؛تا همه در کنار هم آمدنت را جشن بگیریم. از ساقدوش هایت چه خبر؟منظورم دی و بهمن و اسفند است.از دی با آن عینک و شکم گنده و سوالات امتحان که در زیر بغلش است و پشت سرت می آید ٬
    چه خبر؟بهمن وااای بهمن٬ماه قشنگ که مثل ماه به دور زمین به دورت میگردد و نقل های برفی را روی همه میریزد.از اسفند چه بگویم؟از آن چه خبر شنیده ام امسال دست از این شیطنت هایش برداشته و نمی خواهد مثل پارسال سریع ج چ ح خ رو صدابزنه (جیم بزند).
    آری فصل قشنگم فصل تولدم نیستی اما باز هم دوستت دارم چون در کنارت یک لیوان چای خوش رنگ به همراه یک عالم مشق و درس خواندن بسیار می چسبد.
    خب حالا چطور نظرت عوض شد؟

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    زمستانزمستان باکوله باری ازسرما فرامی رسد وسردی این فصل نو،باهمه ی خوبی ها وبدی هایش،آغازمی شود.زمستان فصل سردی وبرف های سپیدی است که،روی پشت بام خانه ها،بیش ازپیش خودنمایی می کند.درفصل زمستان،رودخانه هایخ می بندند،درختان به خواب می روند وطبیعت پس ازسه فصل کوشش،استراحت خودراآغاز می کند.دراین فصل،درختان برهنه می شوند تابرای فصل بعدی لباس نو برای خود،مهیاکنند.زمستان با تمام سردی و بی رنگی اش،مهربان است.درزمستان میوه هایی به بارمی نشینند که سردی این فصل را،برای همگان شیرین می سازد.آمدن این فصل سرد باخود موهبت های فراوانی به همراه دارد.برف بازی های کودکانه وقهقهه های نشاط آور موهبتی است که یادآور جریان داشتن زندگی می باشد.یلدا،بلندترین شب سال،درآغازفصل زمستان است.دورهم جمع شدن خانواده هاوگرفتن فال حافظ وخوردن دانه های سرخ انار که بی شباهت به یاقوت های گران بها نیستند،شیرینی این فصل را دوچندان می نماید.زمستان هرچند سرد،فصل گرمی قلب های خانواده هایی است که،درکنارکرسی به شاهنامه خوانی می پردازند.دراین فصل زمین،لباسی که مانند لباس عروس است می پوشد ومنتظر است تا داماد خود باسرسبزی اش اوراسفید بخت کند!دریغ که سردی و سرسبزی به هم نمی رسند.شب هایی که ستارگان برفرازآسمان خودنمایی می کنند،ازهرمؤقع دیگر خواستنی تر می شوند ومن کودکی را دیدم که می خواست بانردبام خانه اش آسمان رادرنوردد وستاره هارادرآغوش بگیرد تامبادا،آن ها سردشان شود!خوابیدن درفصل زمستان حالی دیگردارد.درست نمیدانم اناشاید این درخت های برهنه هم احساس مرادارند.کسی چه می داند،شاید این فصل سپیدی ازفصل سرسبزی که همه آن رابه رخ زمستان می کشند،مهربان ترباشد.زندگی درحرکت است باتمام خوشی ها،ناخوشی ها،سردی ها وسبزی ها.درنظرمن عاشقانه ترین فصل،فصل زمستان است.برف های نشسته روی نیمکت های پارک جلوه ی این فصل پرازعشق رانمایان می کند و کسی که باتمام این زیبایی ها،فصل زمستان رادوست ندارد قلبش تماشایی است.زمستان می رود وبهارمی رسد.ننه سرما رخت های خودراجمع می کند وجایش رابه عمو نوروز قرض می دهد.زندگی همین لحظه های خوشی است که این فصل هارارقم می زند.وقتی کودکی پابه دنیا می گذارد،درگوشش نغمه ی خوش اذان رازمزمه می کنند ووقتی کسی روی درنقاب خاک کشید،نمازی بی اذان برایش می خوانند.گویی مدت زندگی به اندازه ی فاصله ی بین اذان تانمازاست وافسوس چه فاصله کوتاهی!

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    به گوشم خش خش پاییز زرد است ..
    دل ام میعادگاه زخم و درد است ..
    نمی آید صدایی از درو دشت ..
    هوا بس ناجوانمرده سرد است..
    زمستان یعنی فصل سرما و یخبندان که این فصل زیبایی های لذت بخشی دارد .این فصل اخرین فصل سال است همچنان دراین فصل برف و باران می بارد... روز ها هفته ها ماه ها می گذرد تا به این فصل برسیم... زمستان فصل با طراوت و زیبایی است کمتر از بهار نیست فصل سردوساده ایست ...همه کوچه ها و خیابان ها در این فصل عروس می شوند عروسی از جنس سرما عروسی از جنس آرامش و زندگی همچنان جریان دارد کاش این فصل مثل فصل های دیگر نمی رفت اما بعد از آن فصل . فصل زیبای بهار فرا می رسد.

  • ۱۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع گذر عمر

    موضوع انشا: گذر عمر

    گذر عمر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    عمر مثل ساعت میگذرد هر چقد غمگین باشیم دیرتر و هر چقد خوشحال تر باشیم زود تر

    گذشت زمان برای انان که در انتظارند بسیار کند و برای انان که می هراسند بسیار تند
    برای کسی که زانوی غم بغل میگیرد بسیار طولانی برای انان که خوشند بسیار کوتاه
    بیایید بین تولد و مرگ را زندگی کنیم و از ثانیه ثانیه های زندگیمان لذت ببریم چون ما فقط یکبار زندگی میکنیم
    قدر لحظه هارا بدانیم به عزیزانمان عشق بورزیم وخود را به چیز های فانی در دنیا وابسته نکنیم
    پس، مهم نیست که چند بهار را در کنار هم زندگی میکنیم ، مهم این است که یادمان باشد عمر مان کوتاه است و سعی کنیم شاد زندگی کنیم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱۹ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر

    موضوع انشا: مقایسه برخواستن از خواب در روستا با شهر

    مقایسه برخواستن از خواب در روستا با شهر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    برخاستن از خواب در صبح های زود در یک روستا تفاوت زیادی با بیدار شدن از خواب در یک شهر شلوغ و پر از هیاهو دارد.
    در شهر هر ساعتی که از خواب بیدار شوی صدای گذر ماشین ها 🚕از خیابان های شلوغ🌇 به گوش می رسد و صدای قدم های شتابان مردمی🚶‍♂🚶‍♀🏃‍♂🏃‍♀ که هر یک با عجله به دنبال کاری هستند اما در روستا به هنگام سپیده دم صدای پرندگان🕊🕊 به گوش می رسد و صدای حیوانات اهلی🐓🐥 که خبر از روشنایی روز می دهند.
    در شهر صبح ها که از خواب بیدار می شوی و پنجره را باز می کنی تا کمی هوای تازه تنفس کنی می بینی که هوایی برای نفس کشیدن نیست، آلودگی همه جا را فرا گرفته است و کم تر روزی نقاط دور و کوه ها قابل مشاهده هستند، کم تر روزی آسمان رنگ آبی دارد و ابر ها تماشایی هستند، اما در روستا پس از بیدار شدن پا به حیاط خانه ی روستایی می گذاری و هوای سالم تنفس می کنی.
    در روستا به محض بیدار شدن می توانی آسمان پاک را ببینی که ابر های سپید مانند تکه های پنبه⛅️ در آن خود نمایی می کنند و خورشید☀️ را می بینی که پرتو های درخشان✨ آن بر سبزه ها🍀، درختان🌳، گل ها 🌷و شبنم های نشسته بر روی آن ها می تابد و منظره ی تماشایی و بی مانندی🌈 را خلق می کند.
    در روستا صدای پرنده🕊، صدای رود🌊، صدای خش خش برگ های رقصان در باد و نسیم🌿☘️، صدای طبیعت 🏞و صدای زندگی می شنوی اما در شهر صدای شلوغی و آدم های خسته⚠️، صدای ماشین🚘🚍 و صدای کارخانه هاست 🏯که به گوش می رسد.
    تفاوت بزرگ بین برخاستن از خواب در روستا با شهر در آرامش و نشاطی😍😴 ست که مردمان روستا دارند و در عوض زندگی مردمان شهر با شلوغی و هیاهو🤕🤧 گره خورده است.

    نویسنده: مونا پوریا
    دبیرستان نمونه دولتی شایستگان مریوان
    دبیر: آقای حسین کریمی

  • ۸۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع لالایی مادر

    موضوع انشا: لالا یی مادر

    لالا یی مادر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    اشک هایم را پاک می کنم سرم را روی زانو هایش می گذارم اوهم شروع میکند به خواندن لالایی که تمام بچه گیم را بخاطرم می اورد
    روزهایی که بدون هیچ غم و غصه ای شبشان می کردم. دورانی که تمام دلخوشی ام لیس زدن بستی یخی وسر خوردن از سر سر یک متری بود دورانی که تا مادرم برایم لالایی نمی خواند خوابم نمی برد

    کودکی که نمی دانست بازی روزگار یعنی چی. کودکی که از تکالیف زیاد میترسید و بدش می امد اما اکنون از بلا تکلیفی هراس دا رد.
    توی این فکر ها بودمو افسوس می خوردم برای خود و زنگی ام که صدای دانشین مادرمو لالایی اش مرا به سوی خود کشاند چشم هایم را بستمو به خوابی عمیق که سالها بود تجربه اش نکرده بودم فرو رفتم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: لالا یی مادر

    لالا یی مادر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    بی شک همه ما وقتی بچه بودیم
    مادرهایمان برای ما لالایی خواندند.

    لالایی هایی که هنوز هم به یاد داریم و همیشه با به یاد آوردنش نوعی خوشحالی ذات نصیب ما می شود.

    مادران ما ناخودآگاه برای ما لالایی می خواندد،بدون اینکه از وزن و قافیه چیزی بدانند اما همان اندازه که نوعی آهنگ درونی هدایتشان می کرد کافی بود.

    در واقع لالایی ها آغاز گر ادبیات زنانه بوده اند که در پای گاهواره بچه هایشان شروع کرده اند و این زبان نسل به نسل انتقال یافته و همه ما بدون شک در مورد آن چیز هایی می دانیم..مادران ما با خواندن لالایی گاهی برای ما سربلندی آرزو می کردند و گاهی سلامتی و بعضی اوقات هم همراه لالایی ها خودشان را فدای ما می کردند!!

    رابطه لالایی بین مادر و کودک نوعی احساس به وجود می آورد که باعث می شود هر دو آرام باشند و کودک بدون اینکه گریه کند به صدای مادرش گوش دهد و همراه لالایی خوابش ببرد!

    در لالایی خصلتی است که آن را تنها روان زنانه دریافت می کند. مادر لالایی را از خود آغاز می کند و در آن لحظه به جز کودک و گهواره و حال دل خویش به چیز دیگر نمی اندیشد. او روایت دل خود را می خواند ممکن است این روایت قصه ی جامعه باشد، ممکن است نباشد.

    حتی اگر هم باشد این مادر نیست که آن را به جامعه تعمیم می دهد، بلکه خود لالایی است که قصه ی دیگران هم می شود. از این رو بسیاری از شاعران مرد که سعی کرده اند، لالایی بسرایند، در این زمینه موفق نبوده اند چرا که لالایی را از اجتماع آغاز کرده اند یا به زبان ساده تر لالایی را دستاویز گفته های اجتماعی خود کرده اند که از خصلت این ترانه های ساده بیرون است

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲۳ نظر
    • انشاء

    راز پشمک حاج عبدالله

    راز پشمک حاج عبدالله

    فردا دیر است از امروز باید ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    حتما نام برند پشمک حاج عبدالله به گوشتون خورده، بعدش حتما یه خورده تعجب کردین و یا حتی خندیدین..!

    اما راز نام گذاری این برند چیست؟؟؟

    حکایت این داستان برمیگرده به دهه 1330 زمانی که بچه های دبستان اکبریه تبریز توی زنگ تفریح از بوفه ی مدرسه و از فراش مهربون مدرسه پشمک میخریدن.

    عبدالله علیزاده معروف به حاج عبدالله مستخدم دبستان اکبریه تبریز بود که اصالتا از روستاهای نزدیک ارس که پس از قحطی و فراگیر شدن بیماری واگیردار وبا ناشی از حمله متفقین، تمام اعضای خانوادش رو از دست داده بود و سپس به تبریز مهاجرت کرده و در این دبستان به عنوان مستخدم کار میکرد.

    اما حاج عبدالله قصه ی ما به بچه های مدرسه علاقه وافری داشت، چون خودش علاوه بر همسرش داغ سه کودک در همین سنین رو دیده بود..

    بچه ها توی زنگ تفریح از بوفه مدرسه پشمک میخریدن و هر کس پول نداشت از حاج عبدالله پشمک قرضی میگرفت.

    اما حاج عبدالله با اینکه به همه جنس قرضی میداد اما هیچ دفتر ثبت بدهی نداشت..

    رفته رفته بچه ها از مهربونی حاج عبدالله سوء استفاده کردند و اصلا پول نمیدادند و برخلاف تصور، حاج عبدالله علی رغم درآمد ناچیز فرراشی به هیچ کس نه نمیگفت..

    تا اینکه مدیر مدرسه با دیدن تمام بچه های پشمک به دست در ایام زنگ تفریح با پیگیری ماجرا از این قضیه باخبر شد و سر همه کلاسها حاضر شد و با صحبتهای دلسوزانه اش همه رو توجیه کرد..

    با این وجود هنوز اندکی از بچه ها شیطنت میکردند و پشمک مفتکی از حاج عبدالله میگرفتند.!

    این منوال تا اوایل دهه چهل ادامه داشت تا اینکه در اواخر خردادماه 1341 حاج عبدالله به دلیل بیماری و کهولت سن درگذشت.

    حاج عبدالله با اینکه توی تبریز غریب بود اما یکی از باشکوهترین تشییع جنازه ها رو داشت، انبوهی از جمعیت که اکثرا هم جوان بودند و گریه میکردند حاج عبدالله، بابای مهربون مدرسه رو تا قبرستان قدیم تبریز بدرقه کردند..

    اما جالبتر اینکه هر پنج شنبه بر سر قبر حاج عبدالله و برای شادی روحش پشمک پخش میکردند و این منوال چندین سال و تا اوایل دهه پنجاه ادامه داشت.

    بله بچه های دبستان اکبریه داشتند قرضشان را به حاج عبدالله ادا میکردند..

    احسان البرزی و علی مردان طاهری موسسان پشمک حاج عبدالله دو تن از همان کودکان شیطونی هستند که هرگز بابت خوردن پشمک پول به حاج عبدالله نداده بودند و الان به یاد مهربونی و بخشش بی منت و همراه با لبخند حاج عبدالله فراش، مستخدم دبستان اکبریه
    نام برند تجاری پشمک شرکت خودشون رو، حاج عبدالله گذاشتند.


    زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست/
    هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود/
    صحنه پیوسته به جاست/
    خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد/

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع آزاد

    انشا با موضوع آزاد

    موضوع آزاد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    با حالی پریشان چشمانم را بستم و به صدای قدم هایش گوش سپردم...انگار لالایی مسکن بخشم بود...قدم به قدم نزدیک تر میشد..کم کم بوی عطرش به مشامم خورد،آه همان عطر همیشگی...دستانم را دور فنجان قهوه که بخارش شیشه ی عینکم را تار میکرد حلقه کردم...و با تمام توانم بوی عطر دلپذیرش را استشمام کردم..و بالاخره بالای سرم ایستاد،برگشتم و چشمانم را در دوتیله ی عسلی خوشرنگش دوختم...فدای آرامش چشمانت شوم...این دخترک سالهاست که در آنها غرق شده...کنارم نشست،یک دل سیر خیره اش شدم..لبانش را با زبان تر کرد:بسه دیگه چقد نگام میکنی؟تموم شدم...
    نه اشتباه نکن،من تمام شدم..تمامِ تــــو...تمام چشمانت..تمامِ صدای تق تق کفشت..تمامِ لبخندهای دلنشینت...دستم را به سمتش دراز کردم ک دستانش را بگیرم...هنوز یخ بود...خواستم ببوسمش اما...
    +خانــوم؟دیر وقته نمیخواین برین؟میخوایم کافه رو تعطیل کنیم....آآآه بازهم خیال بود؟باز رفتی؟چندین سال است اینگونه با خیالت سر میکنم...چندین سال است آمدنت آرزویم شده..سخت است تنها تکیه گاهت را از دست دهی و حسرت بوسیدن دستانش در قلبت لانه کرده باشد سخت است غریبه ای دیگر جای مادرت را بگیرد...ای کـــاش می آمدی..تا تمام میشد این بی تو بودن ها ..کاش می آمدی.با همان حال پریشان....با همان حال پریشان.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع آزاد

    موضوع آزاد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    دیگر روی جدول خیابان ها راه نمیروم...
    در خیابان با صدای بلند نمیخندم...
    با آبنبات چوبی اشکم بند نمی آید...
    دیگر الکی سر هر چیز کوچکی قهر نمیکنم.
    وسط حرف هایت قربانت نمیشوم..
    دیگر..
    دیگر..
    دیگر آن دختر شاه پریان بازیگوشت نیستم....دیگر آن آدم دیوانه با شیطنت هایش نیستم...میدانی؟نمیخواهم اینقدر ضعیف باشم.اما دست خودم که نیست هربار ک میخواهی بیایی قلبم شروع میکند به تند تپیدن،قصه هایم پر از گل های رز و عطر اقاقی میشود،بهترین لباس هایم صف میکشند و موهایم پریشان!اما همین ک ب نبودت فکر میکنم،همه چیز در اطرافم مثل پتک ب جانم می افتد !این دخترک سالهاست اینگونه با یک آمد و رفت ساده زندگیش پر تلاطم میشود...محبوب من!میشود بمانی؟؟!میترسم این تلاطم ها پایان ناخوشی داشته باشد:)

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع آزاد

    موضوع آزاد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    از اینکه روزها، هفته ها،ماها به انتظار دیدنت می نشینم، از اینکه در نبودت غذاب میکشم، از این کلافگی ها دلتنگی ها بغض و گریه های شبانه متنفرم

    متنفرم ازینکه اینقدر دوستت دارم...متنفرم و دیگر خسته شدم از اینکه جز تو هیچ چیزو هیچ کس به چشمم نمی اید....متنفرم از اینکه جایت را هیچ کس جز خودت پر نمی کند.

    وقتی دیگر صبرم سر می ایدو کم می اورم با خودم عهد می کنم که دیگر به تو فکر نکنم، فراموشت کنم
    اما وقتی بعد از این همه مدت میایی
    وقتی تورا می بینم
    وقتی با آن چشم های مهربانت نگاهم میکنی ،،باز هم نا خداآگاه لبخند روی لبم می نشیند در دلم غوغا بر پا میشود و قلبم تند تند میزند......و عهدی را که با خودم بسته بودم فراموش می کنم 🙃

    اما وقتی که وقت رفتنت میرسد در دلم طوفان بر پا میشود لبخندم تبدیل به بغض میشود، گریه ها و دلتنگی هایم شروع میشود.
    اما حتی صد برابر این رنج ها و دلتنگی ها می ارزد به این که یک لحضه تورا ببینم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع آزاد

    موضوع آزاد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    اینبار کمی قهرمان طولانی شد:)
    هنوز هم در فکرم که چه شد؟دعوایمان سر چه بود؟شکستن لیوان بهانه بود نه؟آه باز که قهوه ام سرد شد...خودکارم روی کاغذ همچنان غلط میخورد...و من همچنان در فکر چشمانت در دیدار آخرمان هستم!عجب نگاه سردی،گویا میان منو تو هیچ نبوده است!اما همان چشمان سرد از خیلی وقت پیش مرا به اسارت خود درآورد...
    گفته بودی می آیی،ساعت بیست و پنج روز سی و دوم همین ماه!پس چه شد؟من که از این تاریخ ها سر در نمی آورم،از هرکس میپرسم کی ساعت بیست و پنج روز سی و دوم میرسد؟جز خنده ی تمسخر آمیز چیزی نثارم نمیشود...اما من که معشوقه بودن بلد نیستم!با همه حرف دارم اما باتو...فقط صدای تپش قلبم شنیدنی ست که آن هم کلامی ندارد...پس تکلیف من چه میشود وقتی بیایی؟حتی تصورش هم برایم ثبات آرامش است..کاش زودتر برسد،کاش زودتر بیایی تا تمام شود این ساعت بیست و پنج نحس!

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع آزاد

    موضوع آزاد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    آرام آرام قدم برمیداشتم با پایی برهنه،
    خاک سرد و چمن خیس شده از باران صبح گاهی قدم هایم آرام بود گویا قصد رسیدن ب مقصد رسیدن را ندار.
    صدای هوهوی باد،خش خش برگ درختان،صدای نرم و لطیف آب رودخانه آهنگ دلنشین را به گوشم می رساند.
    نگاه کردم درست است کمی جلو تر رودی بود،
    اطراف رود را نگاه کردم تک درخت استوارومحکم در کنار رودخانه برگ هایش را با کمک باد به رقصش در آورده بود.
    جای دنج و آرامی برای نشستن به نظر می رسید.
    گامی برداشتم،قدم هایم سریع شد.
    دویدمخیلی سریع به کنار رودخانه رسیدم نشستم نفسهایم تند شده
    هاااااااا هووووو هاااااااا هووووو
    صدای نفس هایم آهنگ طبیعت را برهم ریخت .
    آرام شدم پاهایم را تا زانو به درون آب رود خانه بردم.
    گذر آب رودخانه از روی پاهایم
    و خنکی آب جانی دوباره به جسمم داد .
    به اطرافم نگاه کردم ساکت بود.
    عالی و خوب درست جایی برای افکار پریشان من:)

    به گذر آب رودخانه نگاه کردم و بلا فاصله گذر رودخانه را با زندگی هم معنا دیدم.
    زندگی ما انسان ها درست است زیاد دربارهء خوبی ها و بدی هایش فرصت فکر کردن نداریم.
    اما اگر دقت کنیم مانند اب همیشه رو به جلو حرکت میکند و امکان بازگشت به عقب را ندارد.
    همیشه درحال حرکت است مانند آب .
    مانند آب گاهی سنگ هایی مانع از حرکت راحت او میشوند اما آب باز هم با فشار بیشتر به جلو می رود.
    همانند بعضی از انسان های موفق
    که باهر سختی جون:بی پولی،نداشتن بدن سالم،از دست دادن عزیزان.
    بازهم مقاوم و استواد رو به جلو میروند به امید فرداهایی بهتر...

    کاش دقت ما انسان ها بیشتر از آن بود که فقط به فکر امروزمان باشیم،
    گذر رود خانه و آب پر خروش آن همواره در تلاشند که
    فرداهایی بهتر را برای خود بسازند.

    در پناه خدا با آرزوی فرداهایی بهتر.


    مطالب پیشنهادی:

  • ۵ نظر
    • انشاء