نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۴۹۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا با موضوع آزاد» ثبت شده است

نگارش دهم درس ششم سنجش مقایسه با موضوع مقایسه انسان و آینه

نگارش دهم درس ششم سنجش مقایسه

موضوع: مقایسه انسان و آینه

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

بعضی انسان ها آینه اند .
بعضی از انسان ها همانند یک آینه تمام هست و نیست ها را آشکار می کنند .
بعضی دیگر از انسان ها ، آینه های مواج هستند و هر قدر هم که تلاش کنی نمی توانی خوبی خود را در نظرشان منعکس کنی .
گاه هم وجود انسان آینه ای می شود که سال ها کسی غبار آن را نزدوده و پر می شود از اندوه و خشم و ناامیدی و نیاز است با دستمالی از جنس امید روحشان را پاک کنی تا مثل روز اول صاف و شفاف شوند .[enshay.blog.ir]
برخی دیگر از انسان ها نیز وجودشان همچون آینه ای تمیز و بدون موج همه چیز را زیبا نشان می دهند و همان طور که از نگاه کردن در این آینه ها لذت می بریم از مصاحبت با این افراد نیز لذت میبریم.

نویسنده :نرگس نوری
دبیر :سرکار خانم ایازی
دبیرستان شبانه روزی
محدث شهرستان بروجرد

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع لبخند

    موضوع انشا: لبخند

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    بچه ها دور پدر بزرگشان حلقه زدند و با نگاه های بامزه و شیرینشان به او گفتند که:«پدر بزرگ٬پدر بزرگ لطفا قصه تعلیف بتن از٬از قدیماااا که ما نبودیمممم»
    پدر بزرگ هم با لبخند همیشگیش نگاهشان کرد چشمانش را برای لحظه ای بست و گفت:«دزد لبخند ها»
    بچه ها با شنیدن این اسم از سر شادی هورا کشیدند و زود ساکت شدند تا پدر بزرگ داستان را آغاز کند...
    یکی بود یکی نبود٬غیر از خدا هیچکس نبود یک روزگاری بود که همه ی مردم شاد بودند و لبخند می زدند همه به جز٬جوکر...
    او هم چون نمی توانست بخندد همیشه با رنگ قرمز تیره ی تیره لبخندی را بر روی دهانش می کشید...»
    کوچک ترین نوه با بی صبری تمام گفت:«پتر بزرگ٬چلا جوکل خوشال نبود؟چلا نمیخندید؟»
    جان نوه ی بزرگتر که همیشه میخواست ادای پدرش را در بیاورد کمی ابرو هایش را جمع کرد٬ چانه اش را خاراند و با حالتی متفکر گفت:«خوب شاید فکر میکرد که به اندازه ی کافی به او توجه نمیشود شاید هم از مردم دلخور بود!این طور نیست پدر بزرگ؟»
    ولی پدر بزرگ گفت:«اوه نه جانی!جوکر کارت لبخند نداشت برای همین نمی توانست بخندد!!!خلاصه یک شب که همه در شهر قصه ی ما خواب بودند جوکر آرام آرام خانه به خانه رفت و دانه دانه کارت های لبخند مردم را برداشت و به جایی درست آن سوی کوه ها فرار کرد...
    صبح روز بعد وقتی خروس خواند و مردم بیدار شدند متوجه مسئله ی عجیبی شدند!آنها دیگر نمی توانستند لبخند بزنند!متوجه شدند که دیگر آن آدم های قدیم نیستند و از غم نبود کارت های لبخندشان عبوس و کسل شدند...
    روز ها از پی هم گذشت و گذشت تا این که بتی کوچک ترین دختر شهر که از این وضعیت خسته شده بود کوله اش را بست و شب هنگام وقتی همه خواب بودند عازم سفر شد...
    خلاصه رفت و رفت و رفت تا به قصری رسید که دیوار هایش سیاه سیاه بودند و هیچ پنجره ای هم نداشت...»
    ایمی کوچولو زرنگ ترین نوه گفت:«پدر بزرگی اون چطور راهشو پیدا کرد؟چطور فهمید دزدیدن کارت ها کار چه کسیه؟
    پدر بزرگ هم گفت:«خوب ایمی جان میدانی٬در شهر قصه ی ما برای هر چیز وردی وجود داشت برای پیدا کردن دزد و مسیر هم وردی بود که میگفت:«دینگالااااا آلبالاااا شفتالاااااا ها ها هاااا دزدالااا راهالااا پیدالااااا»خوب کجا بودم؟آها خلاصه به آن قلعه که رسید وردی خواند٬نا مرئی شد و به داخل قلعه نفوذ کرد.
    در قلعه صدا های وحشتناکی شنیده میشد که حسابی بتی کوچولو را ترساند اما خودش را نباخت نفس عمیقی کشید و آرام آرام به سمت صدا حرکت کرد.رفت و رفت و رفت تا به اتاقی رسید که منشأ صدا ها بود پس تا 3شمرد و در را با صدای زیاد باز کرد و به دیوار کوبید...
    با باز کردن در بتی کوچولو درست روبه روی خود جوکر را دید که جلوی آینه ای بلند ایستاده بود و دانه دانه کارت های لبخند را امتحان میکرد و خود را در آینه میدید...
    جوکر که متوجه حضور بتی شده بود با آرامش تمام گفت:«آه مزاحم مزاحم مزاحممم الآن دخلت را می آورم و سپس قهقهه ای بلند سر داد.»
    هاها هاااااا از روی صندلی پایین پرید و به سمت بتی هجوم برد بتی هم جا خالی داد وو به سمت آینه جوکر رفت مشتش را بلند و آن را خورد و خاک شیر کرد...جوکر هم که عمرش به سر آمده بود آرام آرام دود شد و فقط خط سرخی از لبخندش روی کف قلعه حک شد...»
    جیمی کوچولو با تمام شدن قصه سعی کرد لبخند بزند و گفت:«آخیییششش هنوز میتوانم لبخند بزنم و لالا کوچولو هم عروسک به دست سمت پزیرایی دوید و با جیغ جیغ گفت ماماننن کارت لبخند من توشش؟؟میخوام قایمش تونم تا کسی نتونه بدزدتش»
    ایمی که در فکر فرو رفته بود رو به پدربزرگ کرد و گفت:«بعد چه اتفاقی افتاد؟بتی کارت ها را به مردم پس داد؟»
    پدر بزرگ در گوش ایمی گفت:«خیلی از مردم دیگر کارت ها را قبول نکردند»
    ایمی شانه ای بالا انداخت و گفت:« پس این مردم لیاقت خندیدن نداشتند کاش جوکر به خاطر آنها دود نمیشد!او واقعا خندیدن را دوست داشت!!»...
    پدر بزرگ لبخندی زد و از پنجره ی چوبی آسمان را نگاه کرد درست در همان هنگام لبخند سرخی در آسمان درخشید٬ستاره ای چشمک زد٬پدر بزرگ هم نگاهش را از آسمان گرفت٬ به قاب عکس مادر بزرگ نگاهی انداخت و کارتی که در جیبش بود را فشرد....

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع خنیاگر نور

    موضوع انشا: خنیاگر نور

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    همین 4 حرف گویای رازی است که پیوسته خواندنش ، نام خنیاگر نور را بیان میکند.مردی با چشمان درشت و قهوه ای ، با پیشانی نسبتا پهن و چشمانی به زلالی می و به مستی رویایی که در پشت عینک سیاهی پنهان شده است. موهای شانه کرده و مرتب ، کت و شلواری که اغلب به تن دارد ، نشان از متشخص بودن اوست .سکوت و خاموشی که در او دیده میشود، دیوانگی اش را از روز ازل فریاد می زند . در کنار پنجره و بر روی صندلی چوبی با قهوه ای در دست ، خیره به دوردست و در انتظار معشوق بود. در سینه اش دل به یاد یار، مستانه می رقصید . در دلش شمع می سوخت و در برش پروانه می رقصید. او ناز ترین الهه ای بود که غم جان گدازش از برش نمی رفت.او را عاشقی شیدا مینامم که دلش نیاسود جز به وعدهء وصال.آوای دلنشینش را در « بهار دلنشین » میتوان جست. توشه عمرش آواز و نامش بود و بس. به آتش ها زده بود به شوق عشق سوزان و پری نامی نصیبش گشت که مونسی بود برای اشک و آهش ، سامعی بود برای شنیدن صدایش در خلوت های شبانه.[enshay.blog.ir]

    همه شب نالم چون نی که غمی دارم، دل و جان بردی اما نشدی یارم . با ما بودی ، بی ما رفتی ، چو بوی گل کجا رفتی؟
    تنها ماندم ، تنها رفتی ، چو کاروان رود فغانم از زمین بر آسمان رود دور از یارم ، خون می بارم .
    فتاده ام از پای به ناتوانی، اسیر عشقم چونان که دانی ، رهایی از غم نمیتوانم ، تو چاره ای کن که میتوانی.گر ز دل برآرم آهی ، آتش از دلم خیزد.چون ستاره از مژگانم اشک آتشین خیزد. این نوایی است که بعد از پرواز بنان ، هر شب از خانه ی پری به گوش آسمان شب می رسد .بنان به یک نسیم سحر از دیده ها پنهان شده و جون ستاره ای سرگردان در آسمان عشق به جست و جوی جانان رفت.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه با موضوع قلب و مغز

    نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه با موضوع قلب و مغز

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    قلب و مغز!

    به نظر من قلب و مغز دو برادر هستند که هیچگاه با هم کنار نمی آیند و دائما برخلاف یکدیگر عمل می کنند.
    مغز به همه دستور می دهد و همه حرف او را گوش می کنند اما قلب در بعضی مواقع به دستورات مغز توجهی ندارد. به نظر من هر دو برادر در جای خود هم فواید و هم ضررهایی دارند؛ مثلا مغز باعث می شود که انسان چیزهای جدیدی یاد بگیرد و کارهای معقولانه ای انجام دهد و قلب نیز باعث می شود که انسان چیزهایی را احساس کند. مغز در مواقع یادگیری و آموزش حرف می زند، اما قلب در مواقع احساساتی نظر خود را می گوید.
    قلب بر خلاف مغز تنها انسانها و چیزهایی را در خود نگه می دارد که دوستشان دارد. گاهی حتی ممکن است یکی از آن انسانها برای همیشه در قلب باقی بماند و هرگز از آن بیرون نرود. حتی ممکن است که آن شخص، قلب را زخمی کند اما باز هم در آن می ماند. در چنین مواقعی، مغز که خودش نمی تواند مانند قلب عمل کند، غیرتی و حسود می شود و به قلب دستور می دهد که آن فرد را بیرون کند، اما قلب در این موارد از مغز دستور نمی گیرد.
    اگر هر یک از قلب یا مغز از کار بیفتد، انسان خواهد مُرد. بعضی اوقات قلب یک انسان زخمی می شود، احساسات خود را از دست می دهد و هیچ فرقی با قلب یک مرده ندارد تنها تفاوتش با مرده، در نفس کشیدن است. یعنی درست مثل آدم آهنی می شود. پس تا جایی که می توانیم قلب آدمها را زخمی نکنیم و از آنها آدم آهنی نسازیم.
    ☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
    نویسنده: عسل بهجت نیا
    دبیر: خانم فریبا اصغری

    _________________________________

    نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه با موضوع قلب و مغز

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    هَمه ما دَرون خود یک گروه فیلم سازی سازمان یافته و گُسترده داریم .
    مانند چَشمی که مسئول فیلم برداری با کیفیت Full HD است، گوش هایی که مسئول صِدابرداری با ظریف ترین حَسّاسیت صدا هستند و رگ هایی چون سیم های ابزار فیلم برداری.

    ما ،اکثر اعضای سازنده فیلم را می بینیم و پی به توانایی منحصر به فردشان و شهرتشان در عرصه فیلم سازی می بریم . گروهی نیز اعضای پشت صحنه هستند که قابلیت های بسیاری دارند مانند شش ها، کلیه ها،مغز، قلب...
    قلب و مغزی که تفاوت چشمگیری با سایر اَعضا دارند،گویا دو فَرد با خصوصیات اَخلاقی کاملا مُجزّا از هم هستند و باید با اِستدلال و احساس مجزای خود ،یکدیگر را قانع کنند تا ما برای فیلم برداری مان تصمیمی بگیریم . [enshay.blog.ir]
    مغزی که کارگردانی سختگیر و جدی است که به تمام اعضای فیلم بی چون و چرا دستور می دهد اما به تهیه کننده فیلم(قلب) که می رسد و ظرافت و حساسیت او را می بیند، نقاب خشم خود را کنار می زند و با تبسمی مصنوعی او را در آغوش می گیرد و کنار گوشش کار درست و منطقی را زمزمه می کند، سعی در مجاب کردن تهیه کننده می کند،چون اگر او نباشد توانایی پرداخت دستمزد عوامل سازنده فیلم را که خون باشد را کسی ندارد . دستور های مغز که در غالب نوازشی عاری ا زمحبت تمام شد، قلب چهره مغز را با دستان خود قاب گرفت و گفت اما...
    مغز که از نفهمی قلب به ستوه آمده بود ، انگشت اشاره اش را به نشانه ی سکوت بر لبان قلب قرار داد و با کلافگی راه خود را به سوی اتاقش در پیش گرفت تا استدلال جدیدی برا قانع کردن قلب پیدا کند، در همین حین قلب با فنجانی قهوه و لبخندی دلنشین و مملوء از محبت خالصش و کاسِتی که ملودی آرامی را پخش می کرد ، وارد اتاق مغز شد و مَرد کارگردان ما را به آرامشی دعوت کرد و گفت عواقبش پای خودم.
    سرانجام قلب با منطق های احساسی تهی از هر منطقی مغز را مُجاب به تجدید نظر کرد.
    مغز سری به سوی قلب تعظیم کرد و گفت《احساسی ها مقدم تر هستند 》پس اسم فیلممان" مغز و قلب" نه!! بلکه" قلب و مغز" می شود.📓♥️✨

    نویسنده: نگین وطن زاده
    دبیر: سرکار خانم قنبرزاده
    شهرستان: نصیر شهر

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه با موضوع مقایسه آسمان شب با دامن مادربزرگ

    نگارش ده درس ششم سنجش و مقایسه

    موضوع: مقایسه آسمان شب با دامن مادربزرگ

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    وقتایی که دلم میگرفت ، زیر آسمان شب دراز میکشیدم و به فکر فرو می رفتم . انرژی قوی ای داشت .
    وقتایی که به آسمان زل میزدم به عمق آن می اندیشیدم و کل ذهنم را فرا می گرفت .
    گاه به خود می آمدم و می دیدم ساعت هاست غرق آسمان شده ام .
    حسه عجیبی بود .
    راستش مرا یاد دامن مادربزرگم می انداخت .
    بلندی دامن سرمه ای رنگ او مرا یاد وسعت آسمان تیره شب می انداخت .
    دکمه طلایی رنگش ، ماننده ماهتاب بر روی آسمان ابریشم سرمه ای دامنش می درخشید و تمامش را روشن کرده بود .
    پولک های ریز و درشت آن مانند ستاره ها ، چشمک می زدند و مرا شیفته خود می کردند .
    گویی رازی بین آنها نهفته بود .
    وقتایی که مادربزرگم دامن بلندش را به تن می کرد ، من خیره به آسمان دامنش می شدم و چشم از آنها برنمی داشتم .
    تعداد، اندازه و جایگاه ستاره های دامنش را از بر بودم .
    حتی ، نام او هم مرا یاد آسمان می انداخت .
    ماه منیر .[enshay.blog.ir]
    ماه روشنایی تمام رویا های من .
    و حال ماه منیر من جایی میان ستاره های دامنش پنهان شده و با لبخند مهربانش به من می نگرد .

    نویسنده: مهرانه کشاورز
    مدرسه: قلمچی
    دبیر: خانم محمدیان
    رشته: ریاضی فیزیک
    استان: البرز، شهرستان نظرآباد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم سازه نوشتاری شعر گردانی درس چهارم

    نگارش دوازدهم سازه نوشتاری شعر گردانی

    درس چهارم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    چندیست دلم لک زده،می دانی برای چه؟برای گفت و گو های دونفره مان،برای روزهایی که از فرط دلتنگی زیاد به تو روی می آوردم و در آغوش گرمت می گریستم،برای شب هایی که تا صبح من از مشکلاتم می گفتم و تو با صبوری زیاد گوش می کردی و در آخر می گفتی این نیز بگذرد. میدانی؟ چندیست که با خودم ،با تو و با هرچیزی که در اطرافم هست غریبه شده ام. تقصیر من نیست. مقصر آن است که از اعتقادات امثال من سوءاستفاده می کند تا خودش سرپا بماند،مقصر اوست که که آنقدر مرا در افراط و تفریط های تو غرق می کند که ناگهان به خودم می آیم و می بینم که در زندانی حبس شده ام و دور خودم حصاری از جنس سنگ کشیده ام و تصمیم گرفته ام که دیگر به هیچ چیز و هیچ کسی در این دنیا اعتقاد نداشته باشم. اکنون دلتنگم و منتظر تو‌،منتظر اشاره و اعلام وجودی از تو. دنیا، تو صبای من شو و از آشفتگی حال من برایش بگو و مژده ای از عالم او برایم بیاور. می دانی که اگر‌ صدای نفسش یا حتی عطر تنش را به مشامم برسانی کافیست که به سویش پر بگشایم.
    دلم برای خدایی که دیگران می گویند نه بلکه برای خدای خودم تنگ شده.[enshay.blog.ir]

    نویسنده: مهسا انتظاری
    ارومیه/ نازلو
    دبیر: خانم اکرم حسین نام

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    سازه نوشتاری
    شعر گردانی

    مگر دیده باشی که در باغ و راغ
    بتابدبه شب,کرمکی چون چراغ

    یکی گفتش,ای کرمک شب فروز
    چه بودت که بیرون نیایی به روز

    ببین کاتشی کرمک خاکزاد
    جواب ازسرروشنایی چه داد

    که من روز و شب جزبه صحرانیم
    ولی پیش خورشید پیدا نیم

    بازگردانى:
    فراتر از هر قدرتی,قدرتی دیگر است.هیچ مخلوقی قدرت محض نیست.قادر حقیقی و مطلق خداوند است. منشأ حقیقی نور و روشنایی هم اوست وهر نوری که از سایر پدیده ها ساتع می شود,در برابر پرتو نور حق تعالی نا پیدا و خفی است.
    عظمت و شکوه از ان خداست و همه مخلوقات و پدیده ها جلوه ای از پرتو نور الهی و قدرت او هستند.
    🐛🐛🐛🐛🐛🐛🐛🐛🐛🐛
    نویسنده: رقیه دولتخواه
    دبیر : خانم نعمت اللهی
    دبیرستان :آیت الله مروج اردبیل

  • ۱ نظر
    • انشاء

    مثل نویسی ضرب المثل درخت هر که بارش بیشتر می شود، سرش فروتر می آید

    مثل نویسی

    ضرب المثل: درخت هر که بارش بیشتر می شود، سرش فروتر می آید!

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در خانواده ای مرفه و غنی پسر جوان بی دست و پایی بود.پدر خانواده پس از سالها تلاش و پاکدلی توانسته بود زندگی خوبی برای خودش و خانواده اش فراهم کند.اما پسر خانواده از گل نازک تر نشنیده و در ناز و نعمت بزرگ شده بود.و وقتی به سن جوانی رسیده بود احساس بزرگ شدن می کرد و می طلبید که مستقل زندگی اش را ادامه دهد.ولی پدر و مادرش مخالف این امر بودند.بالاخره پس از چندی پافشاری های پسر نتیجه داد،پدرش مقداری پول به او داد و کاری برایش دست و پا کرد.پسر که در طول عمرش هیچ مسئولیت به گردن نداشته بود نمی دانست باید با این سرمایه چه کند.چند ماه گذشت و زمانی که به خودش آمد متوجه ورشکسته شدنش شد.او نمی دانست باید در این شرایط چه کند و تنها کاری که ازش بر می آمد گریه و ناله بود.در میان همان گریه و ناله اش یاد حرف های مادرش افتاد که به او می گفت:پسرم،طمع نکن.از قدیم گفته اند درخت هر چه بارش بیشتر می شود،سرش فروتر می آید.[enshay.blog.ir]

    نویسنده:محمد امین عزیزی
    دبیرستان:شهید بهشتی ، ایلام 
    دبیر:آقای داریوش قیطاسی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۳ نظر
    • انشاء

    نامه نگاری نگارش دوازدهم با موضوع نامه ای به زندگی

    نامه نگاری نگارش دوازدهم

    موضوع: نامه ای به زندگی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    به نام خدا
    سلام برتوزندگی قشنگم
    به تعبیرمن تو یک گل صدبرگی که هرروزیکی ازبرگ هایش توسط من پشت سرگذاشته میشود!....
    می دانم از بس سخت گیروگاهی اوقات نامهربان بوده ای که خیلی ها دیدگاه مرافقط پاچه خواری می شمارند!
    توزیبا ولبریز از هیجانی ومن از میان تمام تنش هالبخند را از تو به یادگار گرفته ام....طبق قولی که به تو داده بودم،مدت ها پیش شادی رامیهمان همیشگی قلبم کردم وبایک فنجان لبریز از حس خوب زندگی پذیرایش شدم.
    راستش را بخواهی نامه نوشتن برای معلمی همچون تو سخت است....تو فلسفه پاییز را برای خیلی ها خزان تعبیر کردی اما برای من عشق معنایش کردی وگفتی که تمام پاییزهافرصت مؤکدساختن میثاق است!
    تویک معلم سخت گیر هستی که بیشتر اوقات اخم میکند....می دانم اگر دست روی دست بگذارم،هیچگاه مرواریدهای درخشانت از صدف دهانت به من چشمک نخواهد زد؛بنابراین رسم پذیرایی ازتقدیررا کنارمی گذارم و اخم و تخم کسی را نمی پذیرم....من خودم تورا به خنده وا میدارم!
    من از تو چیزهای ارزشمندی یاد گرفتم،یادت می آید،به من گفته بودی انسان آنقدر قدرتمند نیست که بتواند همه چیزراخودش انتخاب کند وآنقدر هم ضعیف نیست که در قیدوبنددین وملیت قرار بگیرد؛قطعا انسان بودن وانسان ماندن بسیار مهم است![enshay.blog.ir]
    آغوش تو پر بود از همه چیز،بدی،خوبی،عشق،غم،ناامیدی و امید....اما من از همان اول اول چیزهایی را که بیشتر برازنده ام بود ،برگزیدم....خوبی و امید...راستی به پاکی شکوفه های بی گناه بنفشه هایم سوگند که سعی می کنم همیشه قاصدک های امید رقص کنان سلامم
    را به خوبی ها برسانند!
    تا یادم نرفته بگویم....عشق را هم نگهدار شاید روزی به سراغش آمدم!
    خوشحالم که حرف های مرا خیال بافی نمی پنداری!
    به من گفته بودند نباید دلبری کنم؛گفته بودند عشوه بد است،سنگین باش! اما این رانگفته بودند،برای اینکه لبخندت را ببینم باید دلبری کنم....من این قانون ها را....البته ،نه....این گفتن ها را شکسته ام،من برای تو عشوه گر شده ام و قول میدهم دلت را ببرم!
    زندگی من....تو یک معلم بی نظیری!
    شاگرد کوچکت....فرزانه

    نویسنده: فرزانه عزیزی،
    ارومیه، نازلو
    دبیر: خانم حسین نام

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم درس چهارم نامه نگاری با موضوع نامه ای به وزیر علوم

    نگارش دوازدهم درس چهارم نامه نگاری

    موضوع: نامه ای به وزیر علوم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    سلام
    جناب آقای وزیر
    امیدوارم حالتان خوب باشد. اما حال من اصلا خوب نیست.استرس سراسر وجودم را لبریز کرده است. انگشتان دستم از شدت نوشتن جزوه ، خلاصه نویسی و زدن تست های جور واجور ورم کرده اند.
    دبستان که بودم وقتی کسی می گفت:دبیرستان سخت است ،دعوایش می کردم به آن شخص می گفتم :دوست عزیز تو فقط کتاب را در دستت گرفتی و درس می خوانی. بیا منو ببین چقدر معلم به من جمله سازی داده آخه ،حقم با من بود چون من فکر می کردم درس خواندن نوشتن با عدد و حروف از یک تا سیصد و جمله سازی است. وبرای اینها هم ساعت ها وقت می گذاشتم زیرا دستانم یاری نمی کردند . اما حال من باید کتابهای هزاران صفحه ای را ورق بزنم.
    گاهی از فرط خستگی اعصابم به شدت خراب می شود. گاهی گریه و جیغ و داد می کشم.
    آقای وزیر فکر نکنید که خدایی نکرده من دیوانه هستم . اما من زیر بار فشار بسیار سختی هستم. من نوجوانی هفده-هجده ساله هستم که باید به جای گذراندن روز های زیبا وآموزش مهارتی سود مند پای کتابهای هزاران صفحه ای بنشینم، که اغلب اصلا برایم سودمند نیستند.
    آقای وزیر من همانم که به جای اینکه قلبم پر از امید واری، دوست داشتن و نشاط جوانی باشد ؛پر از دلهره ،ترس از آینده و اضطراب است
    آقای وزیر گاهی قدرت این کتابها و کنکور خیلی قوی تر از توان جیب پدرم است .
    آقای وزیر وای به حال روزی که من خرید کتابی را از پدرم درخواست کنم صدای شکستن مهره های کمرش را احساس می
    کنم .
    آقای وزیر پس بهتر نیست به جای برگزاری چنین آزمون رعب آوری که چیزی جز استرس برای دانش آموزان و هزینه های گزاف برای خانواده ها در این شرایط سخت افتصادی ندارد . یک آزمون مهارتی از استعداد های دانش آموزان برگزار کنید .و گزینش دانش آموزان را بر حسب سوابق تحصیلی آنها قرار دهید .
    جناب دکتر،سخت است زمین خوردن های پی در پی بعد از ساعتها تلاش و بی خوابی ،اینها به جای اینکه تو را به هدفت نزدیکتر کنند، دور ترت می کنند.[enshay.blog.ir]
    آقای دکتر ،من می دانم که شاید جمله ی من اشتباه باشد اما بعضی از دانش آموزان پس از تلاش بسیار با شکست در آزمون کنکور بسیار افسرده می شوند و گاهی نیز ترک تحصیل میکنند. چون توانایی مقابله با سختی را ندارند.
    پس لااقل بخاطر اینها هم که شده کمی فکر کنید.
    به هر حال ما جوانان آینده ساز این مرز و بوم هستیم.
    باتشکر

    نویسنده: رقیه نیسی
    دبیرستان حضرت معصومه (2)
    دبیر سرکار خانم حاج سردار
    خوزستان، اهواز

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    نگارش دوازدهم درس چهارم نامه نگاری

    موضوع: نامه ای به وزیر علوم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    به نام یکتای هستی بخش!
    با عرض سلام واحترام فراوان خدمت جنابعالی وزیر محترم وخبره ی علوم واطلاعات ضمن تشکر و قدردانی، از زحمات بی دریغتان از شما خواهشمندم که باکمال امتنان چندی از وقت گرانمایه تان را صرف مطالعه ی این نثر گله مند بفرمائید.
    عرضم به خدمت شما در رابطه با آزمون سرنوشت ساز کنکور ،من خودم به شخصه با این آزمون مخالفتی ندارم البته اگر با عدالت برگزار شود.ولی این عادلانه نیست که یک دانش آموز باتمام مشقت هایی که در دوران تحصیل متحمل می شود وهمچنین دوازده سال از عمر گران مایه اش در یک آزمون خلاصه شود.آیا تا به حال به دانش آموزی که باتمام توان تلاش کرده، وبا موفقیت هایش انبوهی از توقعات وانتظارات را بر گرده ی خود نهاده ودرپایان به هدفش نمی رسد فکر کرده اید؟...دراین لحضه ی غم بار اوست که می ماند،با راه رفته ای که به مقصد نرسیده ،با رنج کشیده ای که حاصلش گنج نبوده ،[enshay.blog.ir]
    امیدی که ثمره اش آینده ی روشن نبوده، چه تناقض های شکنجه آوری !!!!
    آیا تا به حال به حال دل او اندیشیده اید ؟؟ او که از چیزی فروگذار نکرده ولی باید در رسته ی بازندگان باشد،بااینکه در تمام خوشی ها وناخوشی های زندگی طلب علم را کنار نگذاشته ولی باید نزد خانواده اش خجل مند باشد؛وبا زبانی که از شرمندگی قفل شده به آنها بگوید ،این همه هزینه ی کمر شکن را بر شما متحمل کردم وحالا شما نیز همراه من با
    وجود تمام آرزوهایتان ، برای رسیدن من به قله ی موفقیت ،نرسیده ای باشید که نام تقدیر را بر این اتفاق شوم بر می گزیند.
    مطمئنم حالا که به اینجا رسیدید با خود می گویید ما نیز کنکور داده ایم ولی موفق شده ایم ،ولی آیا شرایط شما نیز این چنین بود؟
    آیا شما را موش آزمایشگاهی خطاب می کردند.دانش آموزی که تنها جرمش اولین قربانی طرح آموزش شش سه سه می باشد؛ که هر سال انبوهی از اشتباهات نویسندگی وآموزشی به ذهن او تحمیل می شودسپس درسال آینده خیلی ساده رفع می شوند.
    برایتان از کتاب های آموزشی می گویم که مطالب کتاب را بر حسب پی پی ام بیان می کنند یعنی دقیقا ده به توان شش برابرمی شودودر این وضعیت نهایت دلسوزی شما این است"کتوب تستی وآزمون های آزمایشی نظام آموزشی را از هدف آن دور کرده است از آنها فاصله بگیرید".آیا می شود بدون یادگیری فنون تست زنی رتبه ی تک رقمی شد؛فنونی که فقط در کلاس های کنکوری می توان آنها را یافت ،کلاسهایی که هزینه اش می تواند معادل داشته ونداشته ی یک پدر باشد که نزد فرزندش شرمسارمی شود.
    بااین اوصاف دانش آموزی فرهیخته قبول می شودآن هم مهندسی خاک شاید هم آبیاری گیاهان دریایی و رشته های بسیاری که به هیچ عنوان بازار کاری برای آنهادرکشور یافت نمی شودوحالاباتمام تلاش هایش باید بعد ازتحصیل وگرفتن مدرک این رابفهمدومدرک خود را در کوزه گذاشته وآبش را بخورد.
    و درپایان ازدانش آموختگانی می گویم که به علت مردود شدن درکنکور رویا هایشان را زنده به گور می کنند،رویا هایی که می توانست نجات دهنده ی کشور از دردهای بسیاری باشد ؛دریغ ازکوچکترین دلسوزی ازسوی مسئولین،وآنها فقط به خاطر اینکه به هدفشان نرسیده اند شمع رویا هایشان راقبل از اینکه سرمادیده ای راگرما بخشد یا با روشنایی اش در تاریکی فرورفته ای رانجات دهد به همین راحتی خاموش میکنند؛ زیرا از کنکور برای خود غول بی شاخ ودمی ساخته اند که نمی توان آنرا شکست داد.
    از شما خواهشمندم که نگذارید دانش آموزی که هدفش پزشک شدن ودرمانگر شدن برای درد های بیماران است دراین راه به دردمندی لاعلاج تبدیل شود.

    دبیرستان فرزانگان فامنین
    استان همدان
    نویسنده: زهرا یارمحمدی
    دبیر: خانم مینا انداوه

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

    نامه نگاری با موضوع نامه به وزیر علوم و فناوری در مورد کنکور

  • ۱۸ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی با موضوع شمع شیدا

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

    موضوع: شمع شیدا

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در قعر تاریکی، در دورنمای غنچه حقیقت،در پس دستان خشک سرمای کبود،منی بودم که سرانجام اسفناک عاشقی دانه برف بر هرم مرگ‌بار نفس‌ها را ترنم میکردم.
    ثانیه هایی که میدویدند و مرا تنها تر و خالی‌تر میکردند،
    همچون درخت عزاداری که در سیر از دست دادن واپسین برگ های خود،ریشه‌اش خشک میشود و پاییز را نفرین میکند.
    من نور داشتم، لیک نه برای خود،بلکه خویشتم را سیاهی روزهای تنهایی کور کرده بود و مرا وادار به نظاره گری سنجاب های پر هیاهو با چشمانی بسته می‌کرد.
    میروم و میروم،تا به صفحه ای خالی از خاطرات خود میرسم.
    صفحه‌ای سفید و لیک لب‌ریز از حرف‌های ناگفته ،زخم های ترمیم نشده و فریادهای نشنیده
    سفید است،ولی سیاهی کلماتش اذهان مریض ‌مرا درهم میکشد،
    خالی‌ست،ولی پر بودنش،جانم را بر لب ساحل طوفانی دریا میکشاند.
    و من میگویم از ان شب‌هنگام پر از ابهام
    از ان طمعی که ستارگان را در خود خفه کرد
    و سکوتی که فریادش را تا مغز استخوانم کشاند.
    حسش کردم.
    در وجودم بود.
    صبای اشنایی در گوشم اواز میخواند
    و من نمیدانستم او کیست،
    همان دانه برف افسانه‌ای که به قصد بازی ابلهانه با گرما میاید؟
    بی خبر از آتش سوزانی که زیر خاکستر زمان، با ابرام چندین ساله،تنها به انتظار تلنگری می‌گذراند تا هستی مرا در زبانه‌های سرخینش نیست کند.
    و لیک لحظه‌ای که او را دیدم،
    دیدگانی که دگر هیچ نمیبینند،
    دقایقی که زیر بار دشوار نفس‌هایم زانو میزنند،
    هنگامه‌ای که از راه میرسد و راه خود را به افکارم درهم تنیده‌ام پیدا میکند،
    و آن بالهایی که مرا به یاد پرواز بی‌بال طوطی‌های رنگی می‌اندازد.
    و اینک من هستم که بیمناکانه،درپی عواطف خود میگردم
    عواطفی که ترس از شرح دادنشان دارم
    لرزش صدایی که از عمق وجود برمیاد و همچون اوایی بی معنا بر برگ‌های خشکیده مینشیند.
    نزدیک تر میامد،و من پر‌ نور تر میشدم
    بیش بال می‌زد،و من بیش مجنون میشدم
    گدازه‌های آتشین عشق،از ژرفای وجودم به سطح می‌آیند و قلب مرا با تصور ثانیه‌های بی‌مانند با او بودن،
    حریص‌تر می‌سازند.
    شاید اندکی بود،لحظا‌تی که از گذرگاه باریک میان ما عبور کردند،و چه‌بسا دقایقی که خسته از دویدن و نرسیدن،مینشینند و ما را تماشا میکنند.
    ما برای رهایی از آغوش مرگ،عاشق شدیم
    بی انکه بدانیم مرگ چو مادری دلسوز و مهربان،دست محبت را روانه وجودمان میکند.
    ما صدها سخن گفتیم،وهزاران سخن شنیدیم،
    یک بار در چشمان یکدیگر خیره شدیم،و بارها و بارها
    عاشق شدیم.
    نزدیک تر و نزدیک تر،نفس به نفس،چشم در چشم هم، و اما بناگاه خون درون رگ‌هایم خشکید،یادم امد،همان سرگذشت اسفناک برف شیدا و گرمی شوریده حال،
    همچون زمستانی که در میان محفل بهار مینشیند و جام مرگ را به نوش جوانه های گندم میدهد.
    طمع لمس دستانی که طغیان کرد و سگ های وحشی را به جانم انداخت.
    نزدیک میشویم،بیشتر و بیشتر و بیشتر تا انکه،
    ثانیه‌ای بعد هیچ نمیبینی،
    همه جا سکوت میشود و باد ارام میگیرد
    و تنها بالی سوخته که مرا مصمم میسازد در افسانه ها سیر نمیکردم.
    مانند خوابی که دست در دست رویا در مقابل چشمانت نقش بازی میکنند و در بحبوبه یکی شدن،در زیر زمین محو میشنود.
    و ان شبی که دگر صبح نشد
    و شروع پایانی که هرگز خاتمه نیافت
    من ماندم تا بپوسم
    ماندم تا اشک بریزم
    ماندم تا وصف حالمان را بر کهکشان ها بنویسم
    من همان درختی بودم که با حسرت و افسوس به اخرین برگ خیزانش مینگرد
    همان پاییزی که دگر احدی نخواهد
    گل هایی که دگر زیبا نیستند
    و شاپرک هایی که پرواز نمیکنند
    همچون والی که اواز حزینش را گوشی نمیشنود
    و کلاویه‌هایی که زیر تلی از خاکستر،در تمنای نواخته شدن بی‌صدا میشوند،
    صفحه‌ای که سفید ماند،ولی سفیدی که ذوق فروغ را به دار می‌اویزد
    و حال زمستان را ماندن باید.سیاهی را تابیدن باید ، غم را باریدن باید.
    پروانه من،در دستانم جان‌می‌دهد.
    گل های سرخین بی رنگ،در نگاه حزن‌الود من،سر به زیر خاک ‌می‌نهند.
    رنگین‌کمان میمیرد و باران میبارد
    و من خاموش نمیشوم
    جان را نمیبازم[enshay.blog.ir]
    زندگی چون قاصدکی که به دنبال ارزوست،در پی من میاید و نفس‌هایم را به شماره می‌اندازد.
    میشمارم
    مضحک است
    اعدادی که پایان ناپذیرند و قوانینی که شکسته نمیشنود
    چو قایقی که غرق میشود ولی شناور میماند،
    سال‌ها خواهند گذشت و من،میشوم همان شمعی که عاشق پروانه شد،و پروانه میشود همان که از گرمای عشق خود سوخت و ما میشویم افسانه‌ای که کودکان خواهند شنید و بزگان خواهند گریست...

    نویسنده: غزل خوش اخلاق
    دبیرستان سیده النساء العالمین - قزوین

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۰ نظر
    • انشاء