نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۶۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چگونه انشا بنویسم» ثبت شده است

موضوع انشا در مورد صدای باران

موضوع انشا: صدای باران

موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

صدای باران...
می شنوی؟ صدای پاییز است،صدای باران ،هوهوی باد،خش خش برگ ،بوی نم خاک باران خورده.
قدم هایمان ،بارانی که می بارد و بند نمی آید،عطر کاهگل باران خورده ی خانه های روستا و....
بی شک پاییز همان بهاری است که عاشق شده.ازدحام رنگ ها را می بینی؟گفتم که پاییز عاشق شده است رنگ می بازد و...سرخ و سپید می شود،گویی برگ های زرّینش را فرش کرده زیر پای معشوقش.دل عاشق پیشه ی قصّه ی ما نازک است،با اندک اخمی از سوی جوانانش، دلش به درد آمده و اشک هایش روانه ی زمین خدا می شود .
می بینی من عاشق اشک های این عاشق دل خسته ام.گریه کن پاییز ،گریه هایت رادوست دارم،گریه هایت از بهر عاشقیست ،عیبی ندارد،به چشمانت بگو که ببارند.ببار پاییز که تو خود معشوقه ی مایی ،با همین باران دل برده ای از ما و....
باز باران ،با ترانه،با گهر های فراوان ،می خورد بر بام خانه......
پاییز!روز های بارانی ات عجیب شیرین اند،دل باران خورده ام،گوشه ای رنج می طلبد که به دور از هیاهوی دنیا و آدم هایش،میهمان جنجالی چای شود.
ای فصل خزان و برگ ریزان ،از همه ی دلبری هایت که بگذریم ،دلگیری عصر هایت گذر کردنی ت
نیست.وای به حال وقتی که عصر باشد ،باران ببارد و دل رمیده ی ما اسیر غم و غصّه شده باشد
ای معشوقه ی شیرین حواست به ما باشد،پر مهر باش.جوجه هایمان در انتظار شمرده شدن هستند ،نکند کم و زیاد شوند. به دخترت آذر و پسرت آبان بگو همانند مهر ،مهربان باشد.دل بسپاریم به شعری از فروغ فرّخزاد؛
"کاش چون برگ خزان رقص مرا/نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچه ی خانه ی تو/شور من ،ولوله بر پا می کرد."

نویسنده: سیده زهرا رضوانی

صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود.هرکاری کردم نتوانستم چشمان متظرم را با شهر خواب آلوده کنم.از جایم بلند شدم.آرام آرام به سمت حیاط حرکت کردم.صدای چک چک باران نزدیک و نزدیک تر می شد.
فضا مملو از بوی باران شده بود. وقتی به حیاط رسیدم با آهنگ باران همراه شدم.
چشم هارا باید شست
جور دیگر باید دید
چتر هارا باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را
زیر باران باید برد
باهمه ی مردم شهر
زیر باران باید رفت
وقتی همنفس باران شدم خودم را به دستش سپردم .حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس میکنم.
دستانم را به خدا بلند کردم وچشمانم رابه سوی آسمان دوختم ناگهان دست های آسمان به سوی من بازگشت.
من خیلی احساس خوبی داشتم.

نوشته: سید عباس موسوی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: صدای باران

موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

ابر های سیاه و ترسناک از هر سو همانند لشکری بر زمین هجوم آوردند.
اما وقتی رسیدند دیگر ترسناک نبودند چون چیزی ترسناک از آنها به وجود آمده بود رعد و برق.
اما درست که فکر میکنم انگار که رعد و برق دارد شروع کنسرت موسیقی آسمان را اعلام می کند.
اولین قطرات باران آرام آرام نت های موسیقی را به صدا در می آورند.
او که چیزی از موسیقی نمیداند!پس چطور می تواند این چنین دل انگیز بناوازد که درختان دست هایشان را به سوی او دراز کنند،گل ها صورتشان را باز کنند و لبخندی زیبا به او بزنند،حیوانات با ترانه اش به رقص در آید.
انگار که شاد بودن کافی است تا بتوانی یک استاد موسیقی باشی و همچو او ترانه هایت را برای همه بخوانی،در شادی همه با آهنگ دل انگیزت شریک شادی همه کسانی باشی که به ترانه تو گوش می دهند.
کم کم نوازش تمام می شود و حال نوبت افراد غمگین است.
او به راستی یک استاد است که این چنین ترانه شادی را به غمگین ترین
ترانه تمام هستی تبدیل می کند.
آری این یک باران پاییزی است که برگهای درختان را از شر پاییز خلاص میکند و بر زمین می اندازد.
این یک باران پاییزی است که با ترانه دلنوازش تمام کینه ها را با خود میشود و با رود همراه می شود تا آنها را به دریا بریزد.
این یک ترانه پاییزی است که از شروع پاییز همه منتظرش بودند تا بیاید و غم های پاییز را که برسر برگهای بیچاره درختان خالی شده با خود بشوید و ببرد.
اوست که با ترانه هایش تمامی غم هارا می شوید و می برد و به جایش غنچه های گل های لاله را در دل هرکس که ترانه هایش را میشنود می کارد و میرود.
آهسته آهسته زمین را میشوید و دوباره به او زندگی می بخشد.
او همیشه ترانه نواز تنهایی های من است و همیشه وقتی می رود حوشحالم زیرا تمام غم هایم را شسته و برده.
وقتی میرود نشانه ای را برجای میگذارد تا همه بداند باز میگرداد تا به لاله ها آب بدهد.
تاهمه بدانند ترانه دل انگیزش تمام شده و دیگر رفته.
آری.این نشانه رنگین کمان است که از شنیدن ترانه باران به وجد آمده و خود را نمایان می سازد.

نویسنده:سید مهدی شفابخش

موضوع انشا در مورد صدای باران

موضوع انشا: صدای باران

موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا
آهسته آهسته صدای گام های سنگین باران به گوشم رسید.بااینکه باران این دوست همیشگی چشمانم را به مدت طولانی به انتظار میگذارد.ولی صدای سنگینی حضورش باگوشم بازی میکند.باران آمد وگفت:باز هم من آمدم وپاییزی خزان وآتشی رنگ باخود آوردام
آیا آماده اید میخواهم پاییز را به مقصدش برسانم.میخواهم دل های شمارا چه صاف و چه چروک بشویم وگل های محبت وعشق را در باغچه ی دل هایتان بکارم وهربار که میآیم آن را آب بدهم و گل شمارا گلی نشاط بخش برایتان بسازم تاهمیشه نشاط بخش زندگیتان باشد.
صدای چک چک باران نمیگذارد بخوابم وخواب را از چشمانم ربوده .
صدای باران نوایی است که انگار خدا عاشقانه هایش را برایمان (بندگانش) فرستاده اومی گوید به بیرون نگاه کن از پنجره ی اتاقم به بیرون نگاه کردم .روبه روی چشمانم تصویری زیبا از نقاشی خداوند است.شناختن اخلاق باران گاهی سخت است باران گاه پنجره های اتاقم را نوازش وگاه سیلی میزند.حال که فکر میکنم صدای باران همان صدایی که نمیگذاشت بخوابم حال لالایی برای آسوده خفتنم شده باران گاه لبریز از فنجان عشق و محبت و گاه لبالب از کاسه ی بدی و کینه می شود.
شیشه های اتاقم بخار کرده اندفکری به ذهنم رسید همان لحظه دلم خواست با نوازنده ی ماهری چون باران موسیقی بنوازم .شروع کردم به نوشتن روی پنجره.

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه... خانه ام کو؟
خانه ات کو؟

آن دل دیوانه ات کو؟؟؟؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران! گردش یک روز دیرین.. پس چه شد؟!
دیگر کجا رفت؟!
خاطرات خوب و شیرین
باز باران، بی ترانه، بی هوای عاشقانه، بی نوای عارفانه، درسکوت ظالمانه، خسته از مکر زمانه، غافل از حتی رفاقت، حاله ای ازعشق ونفرت، اشکهایی طبق عادت، قطره هایی بی طراوت، روی دوش آدمیت، میخورد بربام خانه...

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه...

موضوع انشا در مورد صدای باران

موضوع: صدای باران

موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

آسمان صاف بود و آبی.خورشید زیبا در حال غروب کردن بود.ابرهای سفید پاورچین پاورچین در آسمان به این سو و آن سو میرفتند.ابر سیاه بزرگی از غرب سر براورد.او تمام آسمان را پوشانده بود.حتی آفتاب مهربان را!
نور شدیدی به زمین تابید.صدای رعدو برق در کوه ها پیچید؛صدای وحشتناکی بود.باد شروع به وزیدن کرد.برگ های درختان تکان میخورد و همه چیز درهم پیچیده بود.همه منتظر باران بودند.صدای باد،رعدوبرق و برگ های درختان درهم تنیده بود و موسیقی باران را نوید میداد.
باران شروع به باریدن کرد.باد آرام گرفت.رعدوبرق نیز با نعره های عجیبی خاموش شد.آواز قطرات شروع شد چه آهنگین و چه دلنواز.چه موسیقی دلنشینی است صدای باران.کاروان باران از آسمان شب گذشت.
عطر دل انگیز باران،صدای شرشر ناودان،پرآبی نهر،جاری شدن آب درکوچه ها و...همه زیبا و دوست داشتنی هستند.
مرحوم قیصر چه زیبا سروده است:

دیشب باران،قرار با پنجره داشت

روبوسی آب دار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره،پچ پچ کرد

چک چک،چک چک چکار با پنجره داشت!

موضوع انشا در مورد صدای باران

موضوع: صدای باران

موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

آن صدای غم بار،سکوت خانه را شکست.صدای باران بود ،بارانی ک تنها تسکین درد یک دختر تنهاست.به پنجره اتاقم نگاهی انداختم،قطرات باران به شیشه های پنجره شلاق میزدند.گویی میخواستند چیزی بگویند .خاطرات تلخ آن روز ها ،صورت غرقه به خون مادرم،صدای آژیر آمبولانس،جیغ های پی در پی ام،ماشین پرس شده مادرم،عروسک خونی خواهرم و اینکه اثری از خودش نبود،ظلمت شب،پرتگاه های دو طرف جاده که انتهایش مشخص نبود،همه و همه مانند پتکی بر سرم کوبیده میشدند.بغض گلویم را فشرد.نمیتوانستم بی توجه از آن حادثه بگذرم.
صدای خنده های مادرم در خانه خالی بود،حال صدای آن باران لعنتی جای صدای فرشته خانه مان را پر کرده بود.آن باران بی رحم مادرم را از من گرفته بود.
نفسی عمیق کشیدم،کتم را پوشیدم ، هرچند فقط دستانش میتوانست گرمم کند؛دستان مادرم.وارد حیاط شدم.بغضم را فرو بردم.در همین حال صدای مادرم را میشنیدم:دخترم...دخترکم...اما..اینفقط صدایش بود.من خودش را میخواستم،خود واقعیش را . دیگر نمیتوانستم،نه!نمیتوانستم بغضم را نگه دارم.اشک از چشمانم جاری شد.
چشمان سرخ خود را بستم.به پدرم فکر کردم که آن غم بزرگ کمرش را خم کرده. همچنان باران پاییزی بر روی صورتم میخورد.آرام،با گریه،به ملودی باران گوش میکردم.باران از دل تنگم،از قصه هایم خبر داشت.خودش شاهد همه چیز بود،خودش میدانست با من و روزگارم چه کرده.حال چاره ای جز اینکه با من بگرید.تا شاید؛شاید تسکینم دهد.

موضوع انشا در مورد صدای باران

موضوع: صدای باران

موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

باز هم صدای باران می اید صدایی که سکوت اتاق را بر هم میزند صدایی سردو بی روح
همان صدایی که تلخی های زنگی ام را به یادم می اورد.
تنهایی سخت است .بارها خواستم این زندگی که بیشتر به جهنم شبیه است را تمام کنم.
خدایا جهنمت را به رخ من نکش من در این دنیا جهنم را بدون مادرم دیده ام.
اهسته اهسته قدم بر میدارم در اتاق را باز میکنم اتاق مادرم...اتاقی که تک تک وسایل ان برایم خاطره است این اتاق هنوز بوی مادرم را میدهد.پنجره اتاق را باز میکنم اه سردی میکشم قطره های باران روی صورتم میریزند بغض گلویم احساس خفگی به من میدهد دانه های اشک ارام ارام روی صورتم جاری میشوند.
از خانه بیرون میروم دلم میخواهد فریاد بزنم فریادی از عمق وجودم از این دنیا از این زندگی متنفرم دیگر روی صورتم فرقی بین اشک و باران نیست.
سردی هوا,قطره های باران درست مثل همان روز است همان روزی که مادرم را از من گرفتند و به زندان بردند.
تلخ است همه فکر کنند سرت شلوغ است و فقط خودت بدانی که چقدر تنهایی!
کاش یا این دنیا نبود یا من در این دنیا نبودم
کاش...
چشم هایم را میبندم از ته دل ارزو میکنم کاش فقط یک بار فقط یکبار دیگر مادرم را ببینم
چشم هایم را باز میکنم کسی را از دور میبینم که ارام ارام به سمت من می اید جلو تر میروم تا چهره اش را ببینم خیلی شبیه به مادرم است شاید...شاید خیالاتی شده ام اما نه خود مادرم است خوشحال میشوم پتویی که روی شانه هایم است را می اندازم و به سمت مادرم میروم او را بغل میکنم...
اری صدای باران همان صدایی که از اومتنفر بودم همان صدایی که برایم مثل قهوه تلخ بود و هیچ معنا و مفهومی نداشت ان صدایی که سردو بی روح بود برایم به صدایی گرم و گیرا تبدیل شده است خدایا شکرت به خاطر همه چیز...شکرت

موضوع انشا در مورد صدای باران

موضوع انشا: صدای باران

پشت پنجره ى اتاقم نشسته بودم و به فکر فرو رفته بودم،بعد از چند لحظه به اسمان خیره شدم،اسمان ابری بود و ابرها به هم پیوسته بودند انگار میخواست رحمت الهى ببارد!؟! اری! پس از چند دقیقه باران شروع به باریدن کرد،صدای باران همانند صدای گیتار است که وقتی شروع به نواختن می کند باید تا انتها بنوازد تا تمام هستی را از خواب غفلت و سردرگمی بیدار کند،مانند ان روزی که وقتی امام حسین(ع) بارانی از سخنان خود را جاری کرد و باعث پایداری اسلام شد.
پس از چند دقیقه باران شدید و شدید تر شد به قدری که صدایش همانند سنگی بود که به شیشه برخورد میکرد و مرا میترساند.
شیشه های اتاقم عرق کرده بود پس از مدتی من شروع به نوشتن روی شیشه های عرق کرده ی اتاقم بودم،شعری را که در دوران ابتدائی اموخته بودم نوشتم:
باز باران با ترانه💦
با گهر های فراوان
میخورد بر بام خانه🏡
یادم أرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو أهو
می پریدم از سر جو
دور می گشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
از لب باد وزنده
داستان های نهانی
راز های زندگانی

موضوع انشا در مورد صدای باران

موضوع انشا: صدای باران

موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

به نام او
باز باران با ترانه میزند بربام خانه
صدای باران به سقف و شیشه خانه برخورد میکند من کنار پنجره دراز کشیده ام چشم هایم را میبندم و فقط گوش میکنم صدای بچه هایی که در کوچه بازی می کنند به گوش میرسد یکی از آن ها می گوید باران چه دلچسب است! راست میگفت باران بهاری یک چیز دیگری است! ناگهان سکوت خانه با شکستن شیشه می شکند از جا می پرم ولی توان باز کردن چشمهایم را ندارم صدای فریاد بچه ها می اید که فریاد می زنند ممد شیشه همسایه را شکست فراااار کنید! کوچه خلوت میشود باران کم کم بند می آید من دوباره دراز می کشم و گوش میکنم صدای کم رادیو از آن طرف خانه نظرم را جلب میکند میخواهم به سمتش بروم اما همه جا تاریک است از کوچه صدای یک وانتی کوچه را می لرزاند:هندونه هندونه به شرط چاقو! این صداها واقعا هیجان انگیز هستند اگر شما با دقت و عشق گوش دهید!

موضوع انشا در مورد صدای باران

موضوع انشا: صدای باران

موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

صدای باران...

صدایی به گوشم میخورد...
صدای چک چک ...
چک چک آب که هر لحظه صدایش بیشتر و ضربانش تند تر میشد...

در ساحل دریا قدم میزدم، قطره های باران به صورتم میخورد و نسیم دلپذیر بهاری قطرات را به خود جذب میکرد.
احساسی دلپذیری داشتم...
در آن هوای ابری و بارانی من فقط به گرمای وجود مادرم فکر میکردم...
مادرم همچون قطراتی است که همه ی وجودش را برای طبیعتش میدهد و همیشه برای فرزندانش آرزوی خوشبختی دارد...
من دریافته ام واقعا هیچ چیز جای مادر را نمیگیرد او با جان و دل به گل ها و درختانش همچون باران آب میدهد و سیرابش میکند...


از فکر خارج میشوم
و
به فکر باران میافتم.. کجایییی باران؟ رفت؟!
اشکالی ندارد...
او رفت ولی روزی باز میگردد...
خدایا شکر

موضوع انشا در مورد صدای باران

موضوع انشا: صدای باران

موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

شب گذشته همانند شب های دیگر بعد از اتمام یک روز طولانی در حال استراحت در اتاق خوابم بودم که ناگهان صدایی آشنا از بیرون خانه توجه مرا به خود جلب کرد.این صدا،صدای باران بود! صدای چک چک قطرات باران خواب را از سرم ربوده بود نمی توانستم چشمانم را با مردم خواب آلود شهر همراه سازم. هپچون کودکی با شور وشوق از جای خود برخاستم و به سمت پنجره ی اتاقم رفتم پنجره را باز کردم با باز کردن پنجره بادی خنک روح لطیفم را نوازش کرد. به اطرافم نگاه کردم باران آلودگی را از زمین پاک کرده و طراوت شادابی را به آن هدیه کرده بود.دوست داشتم با زمین همراه شوم و آلودگی ها رااز خود پاک کنم و زندگی دوباره به خود ببخشم . حال دیگر باران تمام شده بود اما هوا هنوز مملوء از بوی باران بود. دوباره به اتاقم بازگشتم حال با خود می اندیشم که چه خوب است ما انسان ها نیز گاهی همانند باران باشیم آلودگی رااز یک دیگر پاک وشادابی را به هم هدیه دهیم.پس بیاید باران باشیم

  • ۱۲۷ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا مادر

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشاء در مورد مادر، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    کلمه “مادر” فقط یک کلمه نیست، مادر که می گویی می توانی مزه عشق و مهربانی را روی زبانت احساس کنی، انگار خداوند دنیایی از دلسوزی و زیبایی و فداکاری را در یک کلمه خلاصه کرده و آن مادر است!

    مادر یگانه همراه پس از خداوند است که از قبل از تولد با من بوده و همه عمرش یک لحظه از مراقبت و دل نگرانی من دست نکشیده است. در شادی ها با خنده من خندیده و در غم ها و لحظات سخت با من گریه کرده و دلداری ام داده است.

    مانند یک دوست در تنهایی ها دستم را گرفته، مانند یک معلم هر آنچه می دانسته به من یاد داده، مانند یک مراقب اشتباهاتم را تذکر داده و برای این که به آرزوهایم برسم از آرزوهای خودش گذشته است.

    مادرم فرشته ای است که خداوند بال هایش را گرفته و او را به شکل انسان به زمین فرستاده تا من هیچ وقت احساس تنهایی نکنم. فرشته ای که هروقت اشک روی صورتم جاری شد آن ها را پاک کرد و وقتی بیمار شدم پروانه وار کنارم چرخید و از من پرستاری کرد.

    مادر عزیزم! اگرچه بهشت خدا زیر پای تو است اما من همه دنیایم را زیر پاهایت می گذارم و فرشی از محبت و قدردانی برایت پهن می کنم تا از روی آن عبور کنی و با دستانم تاج گلی با عطر وفا برایت می سازم و روی سرت می گذارم چون تو ملکه زندگی من هستی که هر چه دارم از وجود توست.

    زحماتی که تو برایم کشیده ای بی نهایت است و من هرگز نمی توانم تا پایان عمرم حتی گوشه ای از آن ها را برایت جبران کنم اما همیشه تلاشم را خواهم کرد که فرزند خوبی برایت باشم و با موفقیت هایم شادی در دلت و لبخند روی لب هایت بنشانم.

    دوستت دارم مادر عزیزتر از جانم!

    نویسنده: فاطمه نصاری

    موضوع انشا در مورد مادر

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشاء در مورد مادر، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    چه کلمه ی خوبی وچه معنای بلندی.
    اگرشمابخواهیداین کلمه راخلاصه کنیدبایدبدون درنگ همه ی خوبیهارامقابل ان بگویید:این است مادر
    راستی اگرمادرنبودومهرمادری وجودنداشت چه کسی بی مادرقدم دراین جهان هستی می گذاشت وبی مهرمادرپرورش می یافت تصورنبوداودریک خانواده امکان پذیرنیست تعدادافرادیک خانواده چندنفرکه باشندخانه بدون مادرخالی است وان روح وصفاکه ازوجوداوست درخانه بی معناست هیچکس به اندازهی مادرصبروتحمل نداردچه باهمهٔ بدیهاوبدرفتاری هامی سازد،خشمگین نمیشودبانفرت ماراازخوددورنمی کند،دردلش محبتی نسبت به مانهفته است که پایان نمی یابدمادرعاشق فرزندخویش است این علاقه وعشقش زودگذرنیست اوعشق اسمانی دارداوست که درتربیت وپرورش ماتلاش بسیارمی کند.
    ادیسون گفته است:تنهاچیزی که موجب موفقیت من گردیدتعلیمات وطرزتربیت مادرم بود.

    نویسنده: فاطمه امیری

    موضوع انشا در مورد مادر

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشاء در مورد مادر، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    کلمه مادردر زندگی بهترین نغمه وصدایی است که در کل جهان همه دیوانه وار عاشق او هستند وقتی انسان زندگی را بدون اودر نظر میگیرد مانند این است که هیچ پشتیبانی ندارد مادر همچون گوهری در صدف است زندگی بدون مادر با اینکه جریان دارد ولی انسان سردرگم است واژه ی مادر یعنی دوست خوب واقعا بهترین دوست انسان مادر انسان است دوستی است جانسوز و مهربان اگر غمی داشته باشیم با دلداری ها وصدای او وآغوش پرمحبتش به آرامش میرسیم وقتی در آغوش او نفس میکشیم بوی زیبایی به مشاممان میخورد مادر یعنی زندگی مادر کلا مرجع تمام آرامش هاست مثلا وقتی نماز میخواند با صدایش آرامش میگیریم وقتی لالایی میگوید یا اص یک جا بنشیند همین که هست ودر هوایی که ما نفس میکشیم نفس میکشد باید خداوند را روزی هزار بار به خاطر وجودش درزندگی وگرما بخشیدن به زندگیمان شکر کنیم خدارا شکر میکنیم به خاطر این نعمت بزرگی که در زندگی ما گذاشته همه ی نعمت های خداوند خوب است ولی مادر یک چیز دیگر است عشق ومحبتی که مادر مخلصانه به فرزندانش میکند هیچ کس نمیتواند ان را به ما تزریق کند وقتی راهمان را گم میکنیم ودر سردرگمی به سر ببریم با آرامش به حرف دلمان گوش داده ومانند یک راهنما مارا راهنمایی میکند دل مادر همچون آب صاف وزلال است وهیچ تیرگی در دلش پیدا نمیشود هرچقدر انسان بزرگتر میشود قدر مادرش را بیشتر میداند وبیشتر به وجود مادر نیازمند میشود تا هست قدرش را نمیدانیم که چه ثروتی است در زندگی ولی وقتی انسان مادرش را ازدست بدهد ناامید میشود کاملا از زندگی می افتد وقتی چیزی را میخواهیم یا میخواهیم کاری کنیم ولی مادرمان صلاح نداند نباید کفر کنیم که ای کاش مادر نداشتم وراحت هرکجا دوست داشتم میرفتم شاید آن کار مسای باشد با آبروی ما اگر آبروی انسان برود اگر بمیرد بهتراز آن است که با نیش و کنایه مردم زندگی کند شاید مادر به خاطر بزرگی اش ودل نشکستن فرزندش به روی فرزندش نیاورد ولی آخر که چه پس تا هست قدرش را بدانیم وحتی شده جانمان و را فدایش کنیم چون گنج است واگر از دست بدهیم به راحتی به دست نمی آید الجنته تحت الاقدام امهات .بهشت زیر پای مادران است.

    نویسنده: فاطمه نیازی

    موضوع انشا در مورد مادر

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشاء در مورد مادر، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    مادر کسی که نه ماه درد و رنج را برای سالم نگه داشتن تک تک ما برخود تحمل می کند و هنگام متولد شدنمان دردی می کشد که درکش برای ما حتی ذره ای امکان پذیر نیست،اما متولد شدن ما پایان کار نیست.
    افسوس هرروز مادر برای عاقبت بخیری فرزندش در دنیا و اخرت بهانه ای است برای سفید شدن موهای گرانبهایش.
    مادر کسی است که حتی هنگام مرگ عزیزانش یادش به فرزندانش هست که مبادا با چهره ی ناراحتش شور و شوق آنها را برهم ریزد.
    شاید همین فرزندان دلیل خوبی باشند که هنگامی که از مادر پرسیدند چرا بهشت زیر پاهای توست جواب داد:بهشت در دستان من بود ولی برای بلند کردن فرزندم آنرا به زیر پاهایم گذاشتم.
    درست است که می گویند مادر در زندگی مانند مداد است،کم کم تراش می خورد تاحضوری پر رنگتر داشته باشد در زنگی عزیزانش
    تمام پیامبران با فرشتگان در ارتباط بودند و چهره ی انها را میدیدند چیزی که برای ما حتی برای چند لحظه هم ممکن نیست جز دیدن یک فرشته،مادر.
    احتمالا تا کنون دستتان را در دست مادرتان گرفته اید و احساس شگفت انگیزی را درک کرده اید،درست مثل اینکه خون آرامش در تمام رگ های انسان شروع به دویدن می کند.
    اما متاسفانه آزار و اذیت های هرروز ما به مادر قطره قطره از عمر ارزشمند او را می کاهد و وقتی قدر اورا می دانیم که دیگر برای بوسیدن دست هایش و ارامش گرفتن از شانه هایش دیر شده است.

    موضوع انشا در مورد مادر

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشاء در مورد مادر، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا
    گرپادشاه عالمی اخرگدای مادری
    هنوزصدای دلسوزوگوش نوازش درگوشم می پیچد٬چه صدای ارامش بخشی است ازهمان کودکی صدایش چه زیباومهربان بود.هنوزم مهربان ودلنشین است بااین تفاوت ک بامرورزمان صدایش کمی لرزش پیداکرده است.مادریعنی ایثاروازخودگذشتگی چه شب هایی راکه برایم تاصبح بیدارماندی ولالایی خواندی ومن باگریه هایم خواب راازچشمانت گرفتم.مادریعنی امید٬عشق٬جاودانگی٬ای مادرعزیزم مادری ک همه جاهستی وبوی توارامش بخش دلم هست ای کسی که بهشت بی صبرانه منتظرومشتاق توست.مادرمهربانم چگونه تورابخوانم که پاسخگویی مهربانی هاوجان فشانی هایت برایم شودمادرعزیزبهشت زیرپای توست بدون شک هم خداوندنیزپاداشی مانندبهشت برایت فراهم کرده تاپاسخگویی خوبی هایت باشد.
    مادرعزیزم ای کسی که هرچه درحدوستایش توگویم تلافی جانسوزی هایت نمی شودمادرعزیزم اگرپادشاه عالم بودم صدای خنده ات راسرودملی اعلام می کردم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشاء در مورد مادر، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا
    سرم را نه ظلم خم میکند نه ترس و نه مرگ سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شودمادر عزیزم.مادرم ای کسی که از ناراحتی وآسایش خود بریده ای وآن را در جهت بزرگ کردن من داده ای!ای کسی که وجود مقدست برایم همه چیز است،دوستت دارم.مادرم گوهری گرانبها،زیباو مقدس است.بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه ی چادر مادرم خوش بود اکنون بزرگ شده ام و مادرم را می خواهم نه برای گرفتن گوشه چادرش،می خواهم ابرهای تیره ی خودم را پاک کنم نه برای اینکه دلم خوش شود که می دانم نمی شود شاید دلم کمی با بوی خوش چادر مادم آرام بگیرد.حال نوجوانم ودرس می خوانم اما وقتی پیر شوم،مطمئنم تمام زندگی ام درد خواهد کرد و به جوش و خروش خواهد افتاد زیرا دلم نوازش ونسیم دست های نورانی و معطر مادرم را می خواهد.مادر موجود عجیبی است...می دانید چرا؟روزی پیش مادرم رفتم وگفتم:مامان یه چیزی بگم دعوام نمیکنی؟او گفت:چی دخترم؟؟گفتم:عروسکم را وقتی داشتم بازی میکردم خوردم زمین و شکستم.او با چهره ای خندان اما دست های خروشان به پاهایم زد.اماحدودا بعد از ۵دقیقه کنارم آمد مرا بغل کرد و من در دریای محبت مادرم غرق شدم.او به من گفت:دخترم می دانی چرا تورا زدم؟گفتم حتما به خاطر شکستن عروسک.او به من گفت:نه دخترم!!چون تورا خیلی دوست دارم و قلبم برای افتادن یک تار مویت تند تند می تپدو دلم از آسیب رسیدن به تو خود را به قفسه ی بدنم می زند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشاء در مورد مادر، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    مادر یعنی دلسوز و بی قرار،مادر یعنی امید در سختی ها،مادر یعنی رایحه خوش گل ها ، مادر یعنی تمام وجود ما.

    ای که همه جا هستی و بوی تو ارامش بخش دلهاست . ای که پادشاهان قدرتمند گدای دستان تواند ای کسی که بهشت بی صبرانه مشتاق توست . بگو چگونه ستایش جان سوزی هایت را بکنم ،بگو چگونه شب هایی که در خواب ناز بود و تو بیدار ماندی را جبران کنم ،بگو چگونه دوایی باشم بر درد های زندگی ات .
    ای مادرم بدان تا تو به بهشت نروی به بهشت نمیروم بدان پس از گذشت سالها ،سال مهرت در دلم جاری میماند .

    دوستت دارم.
    اشک های گوشه چشمت را هنگام موفقیتم دوست دارم ، نگاه مادرانه ات را هنگام جدایی دوست دارم و تا ابد محتاج دستانت هستم ، محتاج دستانی که سرم را نوازش میکرد ، محتاج دستانی که پارچه خنک بر پیشانی ام نهاد . حتی محتاج آن دستانی هستم که سیلی بر صورتم نهاد و راه بدو راست را به من نشان داد.

    ای مادرم ، ای کسی که هر چه گویم تلافی جانسوزی هایت نمیشود .ای کسی که اوردن نامت پر افتخار تر از قهرمان شدن در جهان است به خاطر تمام خوبی هایی که در حقم کردی و نادیده گرفتم مرا ببخش .

    *قسم بر جامه پاکی که از عشقت به تن کردم/ که تا جان در بن دارم فراموشت نخواهم کرد*

    تقدیم به آنی که بهشت را در زیر گام هایش گسترانیدند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    پرسش ها:

    1-مادر چه نقشی در زندگی ما دارد ؟

    2-با مادر چگونه باید رفتار کرد ؟

    3-اگر مادر نبود چه اتفاقی در زندگی ما می افتاد ؟

    4-آیا می توانیم زحمات یک مادر را جبران کنیم؟  

    5-چرا در قرآن کریم نوشته شده است که بهشت زیر پای مادران است؟

    6-چرا باید به حرفای مادرهایمان گوش بدهیم؟ 

    7-چگونه در آینده می توانیم یک مادر موفق باشیم؟  

    8-حقوق یک مادر چیست؟  

    پرسش انتخاب شده:

    1- مادر چه نقشی در زندگی ما دارد؟ 

    2-با مادر چگونه باید رفتار کرد؟ 

    3-چرا در قرآن کریم نوشته شده است که بهشت زیر پای مادران است؟

    4-چرا باید به حرفای مادرهایمان گوش بدهیم؟ 

    متن تولیدی:

    همیشه مادرم برای من مثل یک دوست بود، یک دوست واقعی.. همیشه من بیشترین کسی که بهش اعتماد کرده ام مادرم است،  چون که بیشتر از هر کس دیگری بهم مهر و محبت می کند. 

    رفتار من با مادرم، مانند دو دوست واقعی است.  وقتی که من دچار مشکل می شوم اولین کسی که مشکلم را با آن درمیان می گذارم مادرم است،  چون که می دانم تنها کسی که می‌تواند مرا از مشکلات رها کند مادرم است. 

    همه می دانیم که بهشت زیر پای مادران است،  پس یعنی اینکه جایگاه یک مادر در نزد خداوند بالا است،  پس باید احترام آن را نگهداریم، و نیز قدر آن را هم بدانیم. 

    یک مادر ،همیشه دوست دارد که فرزندش در زندگی موفق باشد،پس نباید ما همچین فکری به ذهنمان برسد که مادرها بدی مارا می خواهند، نه اینطور نیست،همیشه یک مادر خوبی و مصلحت فرزندش را می خواهد و دوست دارد که همیشه فرزندش انسان موفقی در زندگی باشد.  

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مادر یعنی دلسوز و بی قرار؛یعنی امید در سختی ها..مادر یعنی وجود ما
    مادرم پادشاهان هم گدای دستان تو اند و بهشت بی صبرانه منتظر توست
    دوستت دارم ،اشک گوشه چشمت را هنگام موفقیتم را دوست دارم...نگاه مادرانه ات را هنگام جدایی دوست دارم..تا ابد محتاج دستان تو ام حتی دستانی که سیلی بر صورتم نهاده تا راه راست و بد را به من نشان دهد...
    مادرم بگو چگونه شب هایی را که در خواب ناز بودم و تو بیدار ماندی را جبران کنم!!بگو چگونه دوایی باشم بر تمام دردهای زندگی ات
    ای مادرم ای کسی که اوردن نامت پر افتخار تر از قهرمان شدن در کل جهان است ...به خاطر تمام خوبی هایی که در حقم کردی و من نادیده گرفتم مرا ببخش...با تمام وجودم دوستت دارم

    (دوستت دارم مادرم)

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مادر واژه ای است به وسعت تمام هستی. مادر یعنی دردهای بی صدا،اشک های جاری بر گونه،یعنی بی خوابی ها،بیداری ها،بیتابی ها.یعنی آنکه جان میبخشد به طفلش با شهدی از جانش.
    آنگاه که روی زیبای تورا میبینم تمام شادی های دنیا برای یک لحظه در جسمم می گنجدوهرغم وغصه ای ازیادم محو میشود.خانه ای که مادر ندارد خانه نمیشود،مادراست که به خانه وخانواده گرمی میبخشد.
    ازیاد نمیبرم، دستی که مهربانی را به من آموخت وچشمی،که عشق رابرایم نمایان کرد. با دشمنانم دشمن وبا دوستانم دوست است آری اوست که اگر کسی ذره ای به من آسیب بزنت همچون شیری می غرد واو را میدرد.
    کسی چه میداند ، چه میگذرد بر دل مادر آن شب که بیماری وتب داری وآن روز که غم داری وغصه میخوری؟
    جز او نمیبینم پناهی برای دل بی پناهم ونمیشناسم کسی را که بیشتر از خودت نگران توست.
    تنها کسی میداند که اشتباه کرده ای وبازهم از تو دفاع خواهد کرد مادر است مادرم دوست داشتن تو دل نمی خواهد، جان میخواهدجان به جانم کنند دوستت دارم
    اگر گاهی از سر نادانی دلت راشکستم واشک چشمان مهربانت را جاری کردم، بازهم مثل همیشه تو ببخش که تو بعد از خدا تنها پناهمی.
    میدانم که اگر به بالاترین نقطه برسم بازهم آرامشم را از قعر چشمانت میگیرم.کاش همیشه باشی تا نبینم رنگ غم را.
    مادرم تا وقتی توپشتم هستی دیگر مهم نیست چه کسانی جلوی رویم هستند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مادر کلمه است که هر انسان آگاه به آن آشنایی کامل دارد. هر انسان از آوان طفولیت الی آخرین ساعت حیات خویش در فکر واندیشه این گوهر زیبا وگرانبها می باشد زمانیکه انسان پا به عرصه حیات و زندگی میگذارد همین مادر است که طفل خویش را با یک عالم مشکلات زنده گی تربیه وپرورش داده تا باشد مصدر خدمت برای خود وجامعه خویش گردد.  شب زنده داری های مادر در آوان طفولیت بخاطر صحت وسلامتی طفلش وباخبری از آن هزاران تکالیف جدی دیگر که هر لحظه حیات طفل  را به مخاطره می اندازد یکی از اعمالی به حساب میرود که هر انسان داردای ضمیر روشن ولو هر قدر مصدر خدمت برای مادر خویش گردد بازهم ناچیز خواهد بود. و آرزوی همیشه گی مادر باخبری از طفلش است .  مادر مقدس ترین موجود روی زمین به شمار رفته و مادر زیبا ترین وگرانبها ترین هدیه الهی است که برای هرکس به ارمغان آورده است. وهر لحظه اطاعت وعبادت این موجود پاک ومقدس هر انسان روشنفکر لازم می باشد و هرکس اگر خواهان کسب رضای خداوند متعال(ج) باشد با ید به بهترین صورت اطاعت واحترام مادر را داشته باشد.  تلخ ترین لحظه عمر، لحظه مرگ مادر است و آغوش مادر گرم ترین جای برای زیستن است. مادر نه بلکه پسر خودرا نه ماه در شکم خود حمل میکند بلکه بیخوابی های مادر که برطفلش میکشد اصلاً جبران نمیشود. پیامبر اکرم (ص) می فرماید که اگر من مادر خودرا به آغوش خود گرفته هفتاد دور خانه خدارا طواف کنم باز هم ناچیز خواهد یک شب بیخوابی مادر جبران نمیشود، یعنی زحمات که مادر بر اولاد خویش میکشد جبران ناپذیر است.  ومادر تمام زنده گی اش را فدای اولاد خویش میکند تا یک اولاد های خوب وبا تربیه تحویل به جامعه بدهد، زیرا که چه خوش گفته اند که:  بهشت زیر پای مادران است.

    پس بر ما لازم است تا همیشه به این گوهر زیبا ومقدس احترام داشته و عملی را انجام ندهیم که باعث رنجش ایشان گردد. پس ما چرا به پدر ومادر خود احترام نکنیم؟ ما چرا تابع امر مادر یا از سخن های مادر بی اطاعتی کنیم؟    پس جوانان وخواننده گان محترم امیدوام همیشه مصدر خدمت برای مادر وجامعه خود باشید وامیدوارم که نظر تان را در این مورد بیا نمایید پس جوانان عزیز تا بع امر مادر تان باشید تا بهشت نصیب تان شود.    ویک چیز دیگر را که یاد آور شوم   جوانان وعزیزان که به پدر ومادر خود احترام نمی کند ویا تابع امر مادر خود نمی باشد و یا از امر مادر بی اطاعتی میکند دلیلش چیست؟  امید وارم که دلیلش را بگوید که چرا بی اطاعتی میکند. مادر ای کسی که راحتی و آسایش خود را برای بزرگ کردن من فدا نمودی ای وجود مقدسی که شبها بی خوابی ...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    سرم را نه ظلم می تواند خم کند، نه ترس و نه مرگ” سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادر عزیزم.
    مادرم ای کسی که از راحتی و آسایش خود بریده ای و آن را در جهت بزرگ کردن من داده ای! ای کسی که وجود مقدست برایم همه چیز است، دوستت دارم.
    مادر گوهری گرانبها، زیبا و مقدس است.
    بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه ی چادر مادرم خوش بود اکنون بزرگ شده ام و مادرم را می خواهم نه برای گرفتن گوشه ی چادر مادرم، می خواهم باران ابرهای تیره ی خودم را پاک کنم نه برای این که دلم خوش شود که می دانم نمی شود شاید دلم کمی با بوی خوش چادر مادرم آرام بگیرد.
    حال نوجوانم و درس می خوانم اما وقتی پیر شوم، مطمئنم تمام زندگی ام درد خواهد کرد و به جوش و خروش خواهد افتاد زیرا دلم نوازش و نسیم دست های نورانی و معطر مادرم را می خواهد.
    مادر موجود عجیبی ست… می دانید چرا؟ روزی پیش مادرم رفتم و گفتم: مامان یه چیزی بگم منو دعوا نمیکنی؟ او گفت: چی پسرم؟؟ گفتم: دوچرخه ام را شکسته ام. او با چهره ای خندان اما دست های خروشان به پاهایم ضربه زد.
    اما به خدا قسم حدودا بعد از 5 دقیقه کنارم آمد و مرا بغل کرد و من در دریای محبت مادرم غرق شدم.
    او به من گفت: پسرم می دانی چرا تورا زدم؟ گفتم حتما به خاطر شکستن دوچرخه. او گفت: نه پسرم!! چون تورا خیلی دوست دارم و قلبم برای افتادن یک تار مویت تند تند می تپد و دلم از آسیب رسیدن به تو خود را به قفسه ی بدنم می زند.
    من منظور مادرم را الان می فهمم.
    من وقتی که شب ها می خوابم مادرم دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا وقتی گهواره را تکان می دهد عرش خدا به لرزه در می آید و فرشتگان سکوت می کنند تا زیباترین نغمه ی نوازش را بشنوند.
    مادرم من چشم به راه لبخند پر غرور و درخشان تو هستم،
    لبخندی که هر گرهی را باز می کند. برای تمام لحظاتی که به خاطر من رنج کشیده ای متاسفم! اما بعد از طوفان های کودکی، این آرامش است که پا برجا خواهد ماند.
    نبودن تو، فقط نبودن تو نیست؛ نبودن خیلی چیزهاست: کلاه روی سرمان نمی ماند،
    پول در جیبمان دوام نمی آورد، نمک از نان و خنکی از آب می رود، ما بدون تو فقیر می شویم مادر.
    دست پر مهر مادر، تنها دستی ست که اگر از دنیا، کوتاهم باشد، از تمام دست ها بلند تر است.
    آدم ها وقتی کودک اند، می خواهند برای مادرشان هدیه بخرند؛ اما پول ندارند…
    وقتی بزرگ می شوند، پول دارند ولی وقت هدیه خریدن ندارند…
    وقتی که پیر می شوند، پول دارند؛ وقت هم دارند؛ ولی دیگر مادر ندارند...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مادریعنی چه؟مادرچگونه انسانی است؟آیا مادر ملکه مهربانی است؟ فداکاری مادر را چگونه می توان توصیف کرد؟
    می خواهم درمورد مادر این فرشته زمین چند کلمه بنویسم مادری که (نه)ماه مرا در دل خود پرورانده وحالا که به دنیا آورده وبه این سن رسانده می خواهم چند کلمه بنویسم اوست که موقع بیماری فرزند بالای سرش می نشیند که فرزند موقع صدا زدن کنارش باشد مادر چه کسی است که فرزند در کنار او آرامشی پیدا می کند واو را قهرمان می داند این مادر است که مانند شمع می سوزد ولی هیچ وقت از وظیفه مادری کنار نمیکشد اکنون ۱۵سال است که نمی دانم چگونه از این فرشته زمینی تشکر کنم مادری که جوانی اش را به پای جوانیم گذاشت
    «گر پادشاه عالمی آخر گدای مادری»
    دوستت دارم مادر

  • ۴۰ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد من ایرانی ام

    موضوع انشا: من ایرانی ام 

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    من یک دختر ایرانی ام ,و با صدای بلند ایرانی بودنم را فریاد میزنم ,من ایرانی نسل کوروشم و سرلوحه ی زندگیم گفتار نیک و پندار نیک و رفتار نیک است ب هموطنی با آرش کمانگیر و غرق شدن در حماسه های شاهنامه ب خود میبالم , من با رستم بر مرگ سهراب میگریم ,به سنگ تراشه های بیستون و حکایت های شیرین و فرهاد زانوی احترام خم میکنم ,غرور خود را همچون قله ی دماوند میبینم و زاینده روده پیر و خسته و بی جان را سر تعظیم فرود می آورم من از نسل فرسنگها فرهنگ کهنم بر خود میبالم بر پارسی زبان بودنم ب سربند آریایی داشتنم و بیرق زیبای وطنم ,من ایرانم را دوست دارم من عاشق نام وطنم ایرانم , من ب خود اجازه نخواهم داد ک فرهنگهای ماشینی و دستنوشته شده ی غرب ب قصد زدودن فرهنگه ریشه دارم در جان من رسوخ کند,مبارزه میکنم ,مبارزه میکنم با هر آنچه ک میراث تاریخ آن را ب من سپرده من امانتداره این فرهنگ چندین هزارساله ام من امانتدار یک نسل کهنم,نسلی از جنس انسانیت و شرافت نسلی از بزرگمردان و شیرزنانی ک شاید تاریخ دیگر در دنیا نظیرش را نبیند سرزمین من سرزمین شجاعت و شرف است من لباس شرافتم را نمیفروشم . من ایرانی ام و بر ایرانی بودنم افتخار میکنم دستانمان را در دست هم محکم زنجیر کنیم حریمی بسازیم دور تا دور وطن ونگذاریم هیچ خار و خاشاکی ب نام تمدن نوین وارد وطنمان شود ک چیزی نیست جز تیشه ای ب ظاهر زیبا ب ریشه ی فرهنگ غنی ایران.ایرانی باشیم ایرانی بمانیم و ایرانی رفتار کنیم و مدام با خود زمزمه کنیم ؛ک من وارث تمدن ناب وطنم ,من موظف ب رساندن ب نسل بعدم ,ایرانی باشیم و عاشق ایران ب معنی واقعی کلمه باشیم
    وطنم دوستت دارم

    موضوع انشا در مورد من ایرانی ام

  • ۸ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد خانه

    موضوع انشا: خانه

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    مقدمه: دراین سقف بزرگ که در هرثانیه اش نفسی می میمیرد و نفسی می اید بایدکه جایی باشدتابا خیال راحت و دلی اسوده روزهای زندگی را سپری کنیم و برگ جدیدی اززندگی را ورق بزنیم،به اسم خانه…

    متن انشا: اگرخانه را معنی کنیم می شود سقفی بالای سرمان تامحفوظ باشیم از اسمان بزرگ که گاهی از سرخشم سرما وطوفان و سیل نازل می کند و گاهی ازسرعشق باران و برکت!چرامی گوییم گاهی!زیراکه زمانی ماخانه ایی داریم باسقفی بلندودیوارهای سنگی و جایی گرم و نرم تاازسرماو طوفان در امان باشیمو.اسیبی به مانرسدمی توان معنی کرداسمان برایم برکت نازل کرده است.امازمانی که درگوشه ایی ازدنیا روی یک تکه ی کاغذیا کارتن درکوچه وخیابان که تنهاسقف بالای سرمان اسمان است و ازفقرو تنگدستی اشیانه ایی جزان نداریم می شودخشم!و چرا خشم!خشم خدابرای این ناعدالتی بین بندگانش…..

    عده ایی خانه های مرفح و بزرگ دارندو عده ایی زیرپایشان فرشی ژنده و پاره…

    خانه یعنی جایی که دران ارامش روح و جان برقراراست به همراه خانواده و مهرو علاقه به یکدیگر…خانه یعنی دورهم بنشینیم با دلی گرم و. خوش غذایی بخوریم و از کارو بار و یار سخن بگوییم وکنارهم بخندیم و گریه کنیم ودرکنارهم و پشت هم قدم برداریم و مسیرزندگی را سپری کنیم.خانه یعنی جایی که با دلی اسوده سربربالین بگذاریم و بادلی خوش سرازبالش برداریم….

    خانه یعنی همان دستان پرمهرپدرو مادرم که مرا در اغوش می گیرند و همچون سپری از من مراقبت می کنند.

    نتیجه گیری: خانه یعنی جایی که من باعشق و ارامش و دلی خوش ومهربان چشم به دنیابازمی کنم و از دنیا می بندیم واین چقدرخوب می شد که همیشه یادم باشدیکی هست که می توان باکارهرچندکوچک من شاد شودو کمکی کرده باشیم.پس یادمان باشدهمیشه به کسانی که ازماپایین ترهستند وبه کمک مانیاز دارندکمک می کنیم و دل انها راهرچندکوچک شادکنیم

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: خانه

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    خانه یعنی آرامش،یعنی سقفی برای زندگی و زندگی یعنی یک قلب پر از خوشبختی.

    خانه ها انواع مختلفی دارند مانند خانه قدیمی و ویلایی:سقفی که زیرش آدم هایی زندگی می کنند که دغدغه هایشان فقط خودشان نیستند که شادی و ناراحتی دیگران هم برایشان مهم است نه مثل بعضی آدم های امروزی که در دنیای خودشان غرق هستند.گرمی خانه هایشان را هیچ بخاری نمی تواند جبران کند و هیچ وسیله ی سرماشینی نمی تواند گرمی اش را کم کند.خانه هایی که حیاط اش پر از درختان انگور و گلهای یاس و تخت چوبی که همیشه چایی اش به راه است.
    خانه آپارتمانی:برگ دیگری از خانه است که شاید کوچک باشد و لی این کوچکی دلهای اهالی خانه را بهم نزدیک کرده است.از هر پله که بالا میروی انگار یک پله به خدایت نزدیک تری،انگار هرچه بالاتر روی،لمس آنچه رو که می خواهی راحت تر است.
    خانه ساحلی:خانه ای که پنجره اش رو به ساحلی باز می شود که صدای موجش تو را صبح بیدار کند و خنکای نسیمی که روحت را نوازش دهد.
    کافی است چشمانت را ببندی تا صدای موجها زیباییشان را به رخ بکشندوچه لذت بخش است وقتی دلت تنگ است به دور از همه مشغله ها و دل آشوبی ها دل به دریا بزنی و آرام آرام در ساحل،قدم بر داری و به چیزهایی فک کنی که مدتی است در دفتر خاطره قلب و ذهنت خاک میخورد.
    خانه هر کجا باشد به هرشکلی باشد مهم محبت و مهربانی است که دل ها را بهم نزدیک می کند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: خانه

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    جهان که طلوع می کند خودت رادر مکانی میابی که بی شک از آن توست.
    صاحب صدای سبزش هستی،دیوار هایش افتخار می کنند که تکیه گاه تو بوده اند.
    خانه ای از جنس باران که پنجره هایش در از خورشیدوآفتاب به روی تو می گشایند،آینه هایش هر روز فقط تورا تکثیر مکنند.
    خانه ای که تمام چهار فصلش،بهار است.شب هایش تابستانی خنک در باغچه زیبایش پدید می آورد.در این خانه،کسی برای دوست داشتن دنبال دلیل نمیگردد،همه خالصانه یکدیگر را دوست دارند.آنها یکدیگر را نگاه نمی کنند، آنها قضاوت نمی کنند،آنها دلهاشان همانند شانه هایشان بهم نزدیک است.
    خانه ای از ایمان و عشق به خدا که طلوع ایمان ، پیشانی عشق را گرم نگه می دارد. خانه ای سرشار از کمال و شکوفه های سپید و جوان . آسمان خانه ، فروتنی اش را با عشق به سر اهالی اش می ریزد،باغچه اش ، درختان را در آغوش می گیرد، وقتی ابرها دلتنگ می شوند ومی بارند.
    خانه، زیباست ،زشت نیست،زشت آنجاست که زیبایی رابه جماعت تماشا نشوی.

    موضوع انشا در مورد خانه

    موضوع انشا: خانه

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    مقدمه:

    دراین سقف بزرگ که در هرثانیه اش نفسی می میمیرد و نفسی می اید بایدکه جایی باشدتابا خیال راحت و دلی اسوده روزهای زندگی را سپری کنیم و برگ جدیدی اززندگی را ورق بزنیم،به اسم خانه…

    متن انشا:

    اگرخانه را معنی کنیم می شود سقفی بالای سرمان تامحفوظ باشیم از اسمان بزرگ که گاهی از سرخشم سرما وطوفان و سیل نازل می کند و گاهی ازسرعشق باران و برکت!چرامی گوییم گاهی!زیراکه زمانی ماخانه ایی داریم باسقفی بلندودیوارهای سنگی و جایی گرم و نرم تاازسرماو طوفان در امان باشیمو.اسیبی به مانرسدمی توان معنی کرداسمان برایم برکت نازل کرده است.امازمانی که درگوشه ایی ازدنیا روی یک تکه ی کاغذیا کارتن درکوچه وخیابان که تنهاسقف بالای سرمان اسمان است و ازفقرو تنگدستی اشیانه ایی جزان نداریم می شودخشم!و چرا خشم!خشم خدابرای این ناعدالتی بین بندگانش…..

    عده ایی خانه های مرفح و بزرگ دارندو عده ایی زیرپایشان فرشی ژنده و پاره…

    خانه یعنی جایی که دران ارامش روح و جان برقراراست به همراه خانواده و مهرو علاقه به یکدیگر…خانه یعنی دورهم بنشینیم با دلی گرم و. خوش غذایی بخوریم و از کارو بار و یار سخن بگوییم وکنارهم بخندیم و گریه کنیم ودرکنارهم و پشت هم قدم برداریم و مسیرزندگی را سپری کنیم.خانه یعنی جایی که با دلی اسوده سربربالین بگذاریم و بادلی خوش سرازبالش برداریم….

    خانه یعنی همان دستان پرمهرپدرو مادرم که مرا در اغوش می گیرند و همچون سپری از من مراقبت می کنند.

    نتیجه گیری:

    خانه یعنی جایی که من باعشق و ارامش و دلی خوش ومهربان چشم به دنیابازمی کنم و از دنیا می بندیم واین چقدرخوب می شد که همیشه یادم باشدیکی هست که می توان باکارهرچندکوچک من شاد شودو کمکی کرده باشیم.پس یادمان باشدهمیشه به کسانی که ازماپایین ترهستند وبه کمک مانیاز دارندکمک می کنیم و دل انها راهرچندکوچک شادکنیم.

  • ۱۴۵ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد شب یلدا

    موضوع انشا: یلدا

    انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم تضاد مفاهیم - نگارش دهم درس هفتم 7

    دروغ چرا، از بچگی که شب کریسمس خارجی‌ها را می‌دیدم، خیلی حسودی‌ام می‌شد. بخصوص اگر کریسمس‌شان با برف سفید زیبا همراه می‌شد.
    آن بابانوئلی که از دودکش خانه‌ها می‌آمد پایین و بچه‌ها را با هدیه‌هایش غافلگیر می‌کرد، دلم را آب می‌کرد. می‌دانستم بابانوئل ریش‌هایش مصنوعی است، می‌دانستم شاید پدر خانواده باشد که شال و کلاه کرده تا بچه‌ها را شاد کند، اما همیشه آرزو داشتم ما هم از این جشن‌ها داشتیم‌.

    رفته بودم یک کشور خارجی داخل آسانسور هتل که شدم دیدم دو کدو تنبل زیبا را تزیین کرده گذاشته‌اند دو طرف آن، تازه یادم آمد دو طرف رسپشن هتل هم چند کدوی تزیین شده بود. همراهم که تعجب مرا دید گفت این روزها اینجا جشن کدوست.
    جشن کدو!
    هر کس بود به‌حال خوش‌شان غبطه می‌خورد.
    چرا آنجا همه‌اش جشن بود و ما همه‌اش عزا؟
    چرا آنها دنبال بهانه‌ای برای خندیدن بودند، ما دنبال بهانه‌ای برای گریه کردن!
    چرا آنها اینهمه جشن داشتند و ما نداشتیم.

    خیلی طول کشید تا فهمیدم ما هم خیلی جشن داشته‌ایم که از ما دزدیده بودندشان. ما هم مثل کریسمس داشته‌ایم، شب چله.
    ما هم مثل جشن کدو داشته‌ایم، جشن انار، جشن برنج، جشن هندوانه، جشن مهرگان، جشن باران...
    ما هم جشن هالوین داشته‌ایم، چهارشنبه‌سوری، جشن آتش، جشن خنده، جشن آواز، ما سیزده‌بدر داشته‌ایم که هیچ جای دنیا نداشتند، ما یک هفته جشن برای هر عروسی داشتیم، ما حنابندان داشتیم، ما جشن درِ حمام داماد را داشتیم، ما جشن خواستگاری، جشن بله‌برون، جشن نامزدی، جشن و دلخوشی‌های زیاد، دورهمی‌ها داشتیم، اما همه را از ما دزدیده بودند.
    ما سفره هفت‌سین داشتیم، ما قطار جهازی داشتیم، ما از بغل هم جدا نمی‌شدیم!
    یکی را گفته بودند آتش‌پرستی است، یکی را شاهنشاهی، یکی را شرک، یکی را لهو و لعب! و برای ما از فرهنگ‌ غریبه‌ها و بیگانه‌ها کلی عزا و گریه آورده بودند.

    چقدر طول کشید تا فهمیدم لازم نبوده برای کریسمس آنها، برای هالوین‌شان، برای جشن کدو، برای دیوالی‌شان حرص بخورم.
    ما از شادترین مردم دنیا بودیم و هنوز هم می‌توانیم باشیم.
    همین شد که سال‌ها بود امکان نداشت برای شب یلدا همه اطرافیان را دعوت نکنم. امکان نداشت به بچه‌ها نگویم نگران فردا نباشند، نروند مدرسه، نروند دانشگاه.
    سال‌ها بود هر کس هر سازی را یاد گرفته بود، هر ترانه‌ای را حفظ کرده بود، باید برای شب چله می‌آورد خانه ما.
    آجیل گرانقیمت نداشتیم، ولی تخمه آفتابگردان که بود، میوه‌های ارزان که بود، دل‌های خوش که بود، عود و اسپند، پدر بزرگ و مادر بزرگ که بودند.

    دو سال است کرونا همه چیزمان را به هم ریخته. دلمان برای آن شب‌های یلدا تنگ شده.‌ جشن را که نمی‌شود دیگر مجازی گرفت، پدر بزرگ و مادر بزرگ را که نمی‌شود مجازی بوسید.
    کرونا که برود دیگر نمی‌گذاریم این جشن‌ها را از ما بدزدند.
    نمی‌گذاریم همه‌اش سیاه‌پوش باشیم.
    بلندترین شب سال را دوباره می‌کنیم عاشقانه‌ترین شب سال‌مان.

    شب یلدا، مثل نوروز، شب دل زنده‌هاست.
    شب چله تنها یک شب است، ۳۶۴ شب منتظر مانده‌ایم تا برسد، روزشماری کرده‌ایم برای آمدنش.
    آنها که نمی‌دانند، آنها که نمی‌فهمندش، چه می‌دانند اصلا دل چیست، چه می‌دانند مهر چیست، چه می‌دانند عشق چیست، ایران چیست...
    ما در همین روزها کرونایی هم شب یلدا را در خانواده‌های کوچک‌مان می‌گیریم.

    ولی برای پساکرونا برنامه‌ها داریم...
    ما ملت عشقیم
    ملت شادی
    ملت جشن‌های رنگارنگ
    ما ایرانی هستیم
    خدایا شکرت

    _______________________________

    انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم تضاد مفاهیم - نگارش دهم درس هفتم 7

    یلدا (:
    شمایلدارو چطور تصور میکنید؟دختری با پیراهنی از جنس سرما ، چشم هایی با تیله های نارنجی ،موهای سفید و سبدی پر از انار و فال حافظ؟زاده ی آذر؟ نه جانم ، تمام تصوراتت از یلدا را دور بریز ، اصلا چطور جرئت میکنی که یلدا را اینگونه تصور کنی؟ چه کسی چشم های مشکی اش را جای دوچشم نارنجی می دهد؟ باورکنیدگیسوان یلدا سفید نیست ، بلکه خرمایی و لختی موهایش را از عمه های عزیز تر از جانش به ارث برده ،خداراشکر که مثل بعضی ها بجای مو پشم گوسفند ندارد .
    ولی خدایی تصورتان از سبد پر از انار و فال حافظ باعث میشود آدم از خنده فر بخورد. یلدای بخت برگشته اگر دستش از دسته سنگینی کتاب میکروی زیست به فنا نرود ،چششم حالا به خاطر روی گل شما سبد هم در دست میگیرد ، اماااا اماااا ،انارو فال حافظش با خودتان، اولا که ما در خانه فال حافظو یاری و نگه دار نداریم دوما انار هم به علت نوسانات ارز و صعود بی سابقه ی نرخ دلار الان حکم یاقوت را دارد،ربطش را هم فقط خود فروشندگان میدانند و بس، شاید هم پوست انارها چرمه صادره از خارج باشد ،به هر حال نمیدانم لطفا مرا در خرج نیندازیدو انار را بخرید ،اعصاب مصاب هم ندارم.راستی تنها شباهت من با یلدای در فکرتان دراین است که شکر خدا در ۴فصل سال بدن من یخ است ،اصلا یخ که هیچی ،قطب جنوب برای من تفریحات در سواحل گرم آنتالیا محسوب میشود .قابل توجهتان تولد من شب یلدا نیست ،یلدای عزیزتان زاده ی۱۶ آبان است😌
    منتظر کادوهای سبزتان هستم!

    نویسنده :یلدا طاهری - دبیر:خانم فرحنوش شجاعی - دهم تجربی مدرسه ستایش

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: پیشینه شب یلدا

    چله و جشن‌هایی که در این شب برگزار می‌شود، یک سنت باستانی است. مردم روزگاران دور و گذشته، که کشاورزی، بنیان زندگی آنان را تشکیل می‌داد و در طول سال با سپری شدن فصل‌ها و تضادهای طبیعی خوی داشتند، بر اثر تجربه و گذشت زمان توانستند کارها و فعالیت‌های خود را با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت و حرکت و قرار ستارگان تنظیم کنند.آنان ملاحظه می‌کردند که در بعضی ایام و فصول روزها بسیار بلند می‌شود و در نتیجه در آن روزها، از روشنی و نور خورشید بیشتر می‌توانستند استفاده کنند. این اعتقاد پدید آمد که نور و روشنایی و تابش خورشید نماد نیک و موافق بوده و با تاریکی و ظلمت شب در نبرد و کشمکش‌اند. مردم دوران باستان و از جمله اقوام آریایی، از هند و ایرانی – هند و اروپایی، دریافتند که کوتاه‌ترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلافاصله پس از آن روزها به تدریج بلندتر و شب‌ها کوتاهتر می‌شوند، از همین رو آنرا شب زایش خورشید (مهر) نامیده و آنرا آغاز سال قرار دادند کریسمس مسیحیان نیز ریشه در همین اعتقاد دارد{مدرک}در دوران کهن فرهنگ اوستایی، سال با فصل سرد شروع می‌شد و در اوستا، واژه Sareda, Saredha «سَرِدَ» یا «سَرِذَ» که مفهوم «سال» را افاده می‌کند، خود به معنای «سرد» است و این به معنی بشارت پیروزی اورمزد بر اهریمن و روشنی بر تاریکی است. در برهان قاطع ذیل واژه «یلدا» چنین آمده است:یلدا شب اول زمستان و شب آخر پاییز است که اول جَدی و آخر قوس باشد و آن درازترین شب‌هاست در تمام سال و در آن شب و یا نزدیک به آن شب، آفتاب به برج جدی تحویل می‌کند و گویند آن شب به‌غایت شوم و نامبارک می‌باشد و بعضی گفته‌اند شب یلدا یازدهم جدی است.تاریکی نماینده اهریمن بود و چون در طولانی‌ترین شب سال، تاریکی اهریمنی بیشتر می‌پاید، این شب برای ایرانیان نحس بود و چون فرا می‌رسید، آتش می‌افروختند تا تاریکی و عاملان اهریمنی و شیطانی نابود شده و بگریزند، مردم گرد هم جمع شده و شب را با خوردن، نوشیدن، شادی و پایکوبی و گفتگو به سر می‌آوردند و خوانی ویژه می‌گستردند، هرآنچه میوه تازه فصل که نگاهداری شده بود و میوه‌های خشک در سفره می‌نهادند. سفره شب یلدا، «میَزد» Myazd نام داشت و شامل میوه‌های تر و خشک، نیز آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork که از لوازم این جشن و ولیمه بود، به افتخار و ویژگی «اورمزد» و «مهر» یا خورشید برگزار می‌شد. در آیین‌های ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی می‌گستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآورده‌ها و فراورده‌های خوردنی فصل و خوراک‌های گوناگون، خوراک مقدس مانند «می‌زد» نیز نهاده می‌شد.

    موضوع انشاء در مورد شب یلدا

    موضوع انشا: یلداى خود را چگونه گذراندید؟

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    با سلام خدمت آموزگار خوب و دوستان عزیزم!

    یلدا به ما خیلى خوش گذشت،
    دور هم بودیم و تا تونستیم خوردیم و خندیدیم ،
    فال هم گرفتیم!

    البته پدرم میگفت شایعه شده که هندوانه ها را یه کسایى ارزون خریدن و انبار کردن که گرون بفروشن،
    به همین دلیل من نخریدم تا با مفاسد اقتصادى مبارزه کنم!

    مادرم هم گفت: خوب کارى کردى و به من گفت:
    عکس یک هندوانه بکش بگذاریم تو سفره یلدا،
    منم کشیدم خوشگل شد!

    مامان گفت: تو روزنامه خوندم که دونه هاى انار دل درد میاره،
    براى همین نخریدم!

    مادر من خیلى به سلامتى خانواده اهمیت میدهد!

    خواهرم عکس یه انار رو از تو روزنامه کند گذاشت تو سفره،
    یه انار بزرگ که دونه هاش سیاه بود!

    مامان گفت: شب نمیشه آجیل خورد سر دلتون سنگین میشه و خوابهاى بد می بینید براى همین فقط نخود چى و کشمش خریدم ک خیلى هم خاصیت دارد،
    مادرم خیلى مهربان است!

    مادرم گفت: رفتم میوه فروشى که میوه بخرم خیلى شلوغ بود منصرف شدم،
    مامان پرتقال و سیبى رو که داشتیم مثل گل درست کرده بود و توى بشقاب چیده بود خیلى قشنگ شده بود دلمون نمیامد بخوریم ولى مامان گفت:
    بخورین که نمونه میکروب میگیره،
    مامانم خیلى با سلیقه هست!

    بابا آخر شب فال حافظ گرفت،
    همش یادم نیست ولى اولش میگفت:

    مژده اى دل که مسیحا نفسى میاید!

    خلاصه یلداى خوبى بود ،چون ما دل درد نگرفتیم، خوابهاى بد هم ندیدیم، تازه با مفاسد اقتصادى هم مبارزه کردیم!

    این بود انشاى من امیدوارم خوشتان آمده باشد!

    معلم گفت: آفرین پسرم خوب بود اینم یه نمره ۲۰
    دانش آموزى از ته کلاس گفت:
    آقا اجازه سرما خوردین؟
    معلم گفت:
    چطور ؟
    شاگرد گفت:
    آخه آقا اجازه . . .
    از چشمتون داره اشک میاد

    معلم گفت: آره یادم نبود که سرما خوردم!

    موضوع انشاء در مورد شب یلدا

    موضوع انشا: شب یلدا

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    شب یَلدا یا شب چلّه بلندترین شب سال در نیم‌کره شمالی زمین است. این شب به زمان بین غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز پاییز) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان) اطلاق می‌شود. ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام شب یلدا را جشن می‌گیرند.

    واژه «یلدا» به معنای «زایش زادروز» و تولد است. ایرانیان باستان با این باور که فردای شب یلدا با دمیدن خورشید، روزها بلندتر می‌شوند و تابش نور ایزدی افزونی می‌یابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید می‌خواندند و برای آن جشن بزرگی برپا می‌کردند و از این رو به دهمین ماه سال دی ( دی در دین زرتشتی به معنی دادار و آفریننده) می‌گفتند که ماه تولد خورشید بود.

    ایرانیان باستان بر این اعتقاد هستند که یلدا که یکی از خدا های مرد انان است در فردای این شب به وجود می اید و خون گاو مقدس را می ریزد و در زمانی که خون ان گاو به زمین می رسد ریشه گیاهان در زیر زمین سر سبز می شوند و در فصل بهار به رویت ایرانیان در می ایداو یلدا با شیطان به جنگ می ایستد و از مردم عادی را تحت مراقبت قرار می دهد. یلدا و جشن‌هایی که در این شب برگزار می‌شود، یک سنت باستانی است. مردم روزگاران دور و گذشته، که کشاورزی، بنیان زندگی آنان را تشکیل می‌داد و در طول سال با سپری شدن فصل‌ها و تضادهای طبیعی خوی داشتند، بر اثر تجربه و گذشت زمان توانستند کارها و فعالیت‌های خود را با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت و حرکت و قرار ستارگان تنظیم کنند.

    آنان ملاحظه می‌کردند که در بعضی ایام و فصول روزها بسیار بلند می‌شود و در نتیجه در آن روزها، از روشنی و نور خورشید بیشتر می‌توانستند استفاده کنند. این اعتقاد پدید آمد که نور و روشنایی و تابش خورشید نماد نیک و موافق بوده و با تاریکی و ظلمت شب در نبرد و کشمکش‌اند. مردم دوران باستان و از جمله اقوام آریایی، از هند و ایرانی – هند و اروپایی، دریافتند که کوتاه‌ترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلافاصله پس از آن روزها به تدریج بلندتر و شب‌ها کوتاهتر می‌شوند، از همین رو آنرا شب زایش خورشید نامیده و آنرا آغاز سال قرار دادند.

    از نظر طب سنتی ایران در شب یلدا باید غذاهای گرم خورده شود. میوه مخصوص این شب کدو تنبل می‌باشدکه دارای طبیعت گرم می‌باشد. میوه هندوانه مخصوص چله تابستان می‌باشد نه زمستان چون طبیعت هندوانه سرد است و در فصل گرم باید خورده شود. هم چنین کدو تنبل در تقویت قوای مغز نیز بسیار مؤثر می‌باشد.

    موضوع انشاء در مورد شب یلدا

    موضوع انشا: شب یلدا

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    یلدا می آید شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما؛ شبى که طراوت هندوانه هاى تازه تابستان به سرماى دستان زمستان هدیه مى شود و داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود. در ازدحام بشقاب هاى کوچک بلور، شیرینى صمیمیت ها و یکدلى ها، تقسیم مى شود و کام هاى همه را شیرین مى کند.
    یلداى طولانى سال، بهترین مجال براى نیم نگاهى کوتاه به لحظه هاست؛ لحظه هایى که در سرعت عبور، خلاصه مى شوند و مى گذرند و این گذشتن، بهترین پیام براى زیبا زیستن ماست؛ زیرا شیرینى در کنار هم بودن لبخندهاى امروز، هزار بار بهتر از اشک حسرت ریختن بر مزار جدایى هاى فرداست.

    یلدا بهانه اى است، بهانه اى، تا ما از فرمان کانال هاى پر پیچ و خم سیم هاى ارتباطات بگذریم و لحظه هاى قشنگ با هم بودن را به هیجان سریال هاى زندگى شیشه اى، بدل نکنیم.

    یلدا، بهانه اى است تا پندها و تجربه هاى ارزشمند پدربزرگ ها و مادربزرگ هایى را که در پس وقت نداشتن ها و بى حوصلگى هاى کوچک ترها مدفون مانده اند، زنده کنیم.

    یلدا، مجالى است براى تکرار هر آنچه روزگارى، سرمشق خوبى هایما ن بوده اند و امروز بر روى طاقچه عادت هایمان غبار مى گیرند و فراموش مى شوند.
    مجالى است براى دیدن عزیزانى که تصویر و صدایشان در پس مشغله هاى زندگى رنگ باخته اند.

    مجالى است براى نشستن لبخند بر لبان کودکان، در آغوش پر مهر بزرگ ترها.
    یلدا مجالى است؛ مجالى براى من، مجالى براى تو، تا همگى، لحظه هاى شیرین با هم بودن را تجربه کنیم.

    موضوع انشاء در مورد شب یلدا

    موضوع انشا: شب یلدا

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    هر ساله در کشور ما آخرین روز آذر ماه و شب اول زمستان را شب چله یا یلدا می گویند و در این شب آیین خاصی برپا می شود.

    یلدا و جشن هایی که در این شب برگزار می شود، یک سنت باستانی است. این جشن مراسمی آریایی است و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش در ایران برگزار می کرده اند. یلدا روز تولد میترا یا مهر است. این جشن به اندازه زمانی که مردم فصول را تعیین کردند کهن است.برای در امان بودن از خطر اهریمن، در این شب همه دور هم جمع می شدند و با برافروختن آتش از خورشید طلب برکت می کردند.

    آیین شب یلدا یا شب چله، خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه های گوناگون است که همه جنبه نمادی دارند و نشانه برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی هستند. در این شب هم مثل جشن تیرگان، فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است. حاضران با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی و یا پری آن، آینده گویی می کنند.جشن شب یلدا جشنی است که از ۷ هزارسال پیش تاکنون در میان ایرانیان برگزار می شود. یکی از آیین های شب یلدا در ایران، تفال با دیوان حافظ است. مردم دیوان اشعار لسان الغیب را با نیت بهروزی و شادکامی می گشایند و فال دل خویش را از او طلب می کنند.در برخی دیگر از جاهای ایران نیز شاهنامه خوانی رواج دارد.

    بازگویی خاطرات و قصه گویی پدربزرگ ها و مادربزرگ ها نیز یکی از مواردی است که یلدا را برای خانواده ایرانی دلپذیرتر می کند. اما همه اینها ترفندهایی است تا خانواده ها گرد یکدیگر آیند و بلندترین شب سال را با شادی و خرسندی به سپیده برسانند.در سراسر ایران زمین، جایی را نمی یابید که خوردن هندوانه در شب یلدا جزء آداب و شیوه آن نباشد.

    در جاهای گوناگون ایران، گونه های تنقلات و خوراکی ها به تبع ژیرامون و شیوه زندگی مردم منطقه بهره برده می شود اما هندوانه میوه ای است که هیچ گاه از قلم نمی افتد، زیرا شمار زیادی به این باورند که اگر مقداری هندوانه در شب چله بخورند در سراسر چله بزرگ و کوچک یعنی زمستانی که در پیش دارند سرما و بیماری بر آنها غلبه نخواهد کرد.

    موضوع انشاء در مورد شب یلدا

    موضوع انشا: شب یلدا

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    یلدا می آید شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما؛ شبى که طراوت هندوانه هاى تازه تابستان به سرماى دستان زمستان هدیه مى شود و داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود. در ازدحام بشقاب هاى کوچک بلور، شیرینى صمیمیت ها و یکدلى ها، تقسیم مى شود و کام هاى همه را شیرین مى کند.
    یلداى طولانى سال، بهترین مجال براى نیم نگاهى کوتاه به لحظه هاست؛ لحظه هایى که در سرعت عبور، خلاصه مى شوند و مى گذرند و این گذشتن، بهترین پیام براى زیبا زیستن ماست؛ زیرا شیرینى در کنار هم بودن لبخندهاى امروز، هزار بار بهتر از اشک حسرت ریختن بر مزار جدایى هاى فرداست.
    یلدا بهانه اى است، بهانه اى، تا ما از فرمان کانال هاى پر پیچ و خم سیم هاى ارتباطات بگذریم و لحظه هاى قشنگ با هم بودن را به هیجان سریال هاى زندگى شیشه اى، بدل نکنیم.
    یلدا، بهانه اى است تا پندها و تجربه هاى ارزشمند پدربزرگ ها و مادربزرگ هایى را که در پس وقت نداشتن ها و بى حوصلگى هاى کوچک ترها مدفون مانده اند، زنده کنیم.
    یلدا، مجالى است براى تکرار هر آنچه روزگارى، سرمشق خوبى هایما ن بوده اند و امروز بر روى طاقچه عادت هایمان غبار مى گیرند و فراموش مى شوند.
    مجالى است براى دیدن عزیزانى که تصویر و صدایشان در پس مشغله هاى زندگى رنگ باخته اند.
    مجالى است براى نشستن لبخند بر لبان کودکان، در آغوش پر مهر بزرگ ترها.
    یلدا مجالى است؛ مجالى براى من، مجالى براى تو، تا همگى، لحظه هاى شیرین با هم بودن را تجربه کنیم.

    موضوع انشا: یلدای مجازی

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    شبی طولانی در کنار خانواده که امروزه اغوش گرم در کنار دوستان مجازی است.

    نمی دانم امسال چگونه شب یلدا سپری می شود،با سلفی های یهویی یا.......

    چه بد است که شب یلدا را در کنار دوستان مجازی خود سپری می کنیم و به عزیزان خود اعتنا نمی کنیم.

    البته عادت ماست که همیشه به نقطه ی دور نگاه می کنیم ،
    هر گاه وسیله ای گم می کنیم به جای نگاه کردن به کنارمان به پشت یا کیلومتر ها ان طرف تر نگاه می کنیم.
    یا همیشه درس می خوانیم که نمره ی بیست بگیریم وبرایمان مهم نیست که مهمترین چیز یاد گرفتن است نه حفظ کردن.

    گروه های مجازی همانند کرسی ها شدند همه را به دور خود جمع می کنند.

    طبق محاسبات امسال پر مهمان ترین خانه ها پی وی ها هستند.

    پیشاپیش یلدای مجازی مبارک

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    چله و جشن‌هایی که در این شب برگزار می‌شود، یک سنت باستانی است. مردم روزگاران دور و گذشته، که کشاورزی، بنیان زندگی آنان را تشکیل می‌داد و در طول سال با سپری شدن فصل‌ها و تضادهای طبیعی خوی داشتند، بر اثر تجربه و گذشت زمان توانستند کارها و فعالیت‌های خود را با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت و حرکت و قرار ستارگان تنظیم کنند.آنان ملاحظه می‌کردند که در بعضی ایام و فصول روزها بسیار بلند می‌شود و در نتیجه در آن روزها، از روشنی و نور خورشید بیشتر می‌توانستند استفاده کنند. این اعتقاد پدید آمد که نور و روشنایی و تابش خورشید نماد نیک و موافق بوده و با تاریکی و ظلمت شب در نبرد و کشمکش‌اند. مردم دوران باستان و از جمله اقوام آریایی، از هند و ایرانی – هند و اروپایی، دریافتند که کوتاه‌ترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلافاصله پس از آن روزها به تدریج بلندتر و شب‌ها کوتاهتر می‌شوند، از همین رو آنرا شب زایش خورشید (مهر) نامیده و آنرا آغاز سال قرار دادند کریسمس مسیحیان نیز ریشه در همین اعتقاد دارد{مدرک}در دوران کهن فرهنگ اوستایی، سال با فصل سرد شروع می‌شد و در اوستا، واژه Sareda, Saredha «سَرِدَ» یا «سَرِذَ» که مفهوم «سال» را افاده می‌کند، خود به معنای «سرد» است و این به معنی بشارت پیروزی اورمزد بر اهریمن و روشنی بر تاریکی است. در برهان قاطع ذیل واژه «یلدا» چنین آمده است:یلدا شب اول زمستان و شب آخر پاییز است که اول جَدی و آخر قوس باشد و آن درازترین شب‌هاست در تمام سال و در آن شب و یا نزدیک به آن شب، آفتاب به برج جدی تحویل می‌کند و گویند آن شب به‌غایت شوم و نامبارک می‌باشد و بعضی گفته‌اند شب یلدا یازدهم جدی است.تاریکی نماینده اهریمن بود و چون در طولانی‌ترین شب سال، تاریکی اهریمنی بیشتر می‌پاید، این شب برای ایرانیان نحس بود و چون فرا می‌رسید، آتش می‌افروختند تا تاریکی و عاملان اهریمنی و شیطانی نابود شده و بگریزند، مردم گرد هم جمع شده و شب را با خوردن، نوشیدن، شادی و پایکوبی و گفتگو به سر می‌آوردند و خوانی ویژه می‌گستردند، هرآنچه میوه تازه فصل که نگاهداری شده بود و میوه‌های خشک در سفره می‌نهادند. سفره شب یلدا، «میَزد» Myazd نام داشت و شامل میوه‌های تر و خشک، نیز آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork که از لوازم این جشن و ولیمه بود، به افتخار و ویژگی «اورمزد» و «مهر» یا خورشید برگزار می‌شد. در آیین‌های ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی می‌گستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآورده‌ها و فراورده‌های خوردنی فصل و خوراک‌های گوناگون، خوراک مقدس مانند «می‌زد» نیز نهاده می‌شد.

  • ۵ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد مسیر خانه تا مدرسه

    موضوع انشاء : مسیر خانه تا مدرسه

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    ساعت شش و نیم صبح است . مادرم دوباره آمده و دارد مرا از خواب بیدار می کند به قول خودمان نازم را می کشد تا بالاخره از خواب بیدار شوم .هوا کمی تاریک است دوباره صدای خروس همسایه به گوش می رسد با چشم های
    خواب آلود که هیچ جا را نمیبیند دست و رویم را می شویم و لباس هایم را می پوشم و صبحانه
    لزیزی می خورم . فاصله مدرسه تا خانه ما بسیار زیاد است برای همین مجبورم با سرویس
    بروم.می روم داخل حیاط و بند های کفشم را می بندم و داخل کوچه منتظر سرویسم می مانم .
    سر صبح است بقال ها و مغازه دار ها ی سحر خیز دارند جلوی مغازه هایشان را آب و جارو می کنند و طبقه های مواد غذایی را به داخل کوچه می آورند تا جلب توجه شود و بتوانند روزی حلال کسب کنند. بلآخره ون نقره ای رنگ از پایین سر می رسد سوار ماشین می شوم و به بچه ها سلام میکنم بچه ها از شدت سرما مانند گنجشک کز کرده اند و سر هایشان را به زور به داخل کت هایشان جا می دهند .
    بیرون را نگاه می کنم تاکسی های زرد رنگی را می بینم که بچه ها را نوبت به نوبت سوار می کنند و چراغ های قرمز زندگی را پشت سر می گذارند. مادرانی که در صف های نان ایستاده اند وپدرانی که با کاسه آشی که حرارت می دهد به خانه بر می گردند . از شهر بیرون می زنیم پمپ بنزین ،دامداری و مرغ داری را با تمام دشت های سرسبز و درختان زیبا پشت سر می گذاریم
    بلآخره به مدرسه می رسیم آقای ناظم جلوی در مدرسه ایستاده و با ما احوال پرسی می کند ما هم در برابر ان درسمان را می خوانیم.

    موضوع انشاء در مورد مسیر خانه تا مدرسه، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    موضوع انشا: آنچه در مسیر خانه تا مدرسه می بینید

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    روزهای سر زمستانی با سرعت و پی در پی رهسپار روزهای بهاری و هرلحظه به عید نوروز نزدیک تر می شدند.
    صبح،هنگامی که برای مدرسه رفتن از خانه خارج شدم آسمان شهر نا آرام بود.
    رفتگر محله جاروی بزرگ خود را با عجله بر روی زمین می کشید،انگار او حوصله نداشت.
    پیرمردی دوچرخه سوار آرام و آهسته رکاب می زد،او سرحال به نظر می رسید.
    تعدادی افراد در صف نانوایی ایستاده بودند و غرولند می کردند که چرا نوبت آنها نمی شود؟ نانوا هم سعی می کرد سریع تر نان ها را از تنور بیرون بیاورد،انگار آنها بسیار عجله داشتند.
    بقال سرخیابان هم با بسم اللهی که می گفت کرکره ی مغازه اش را بالا برد و داخل آن شد.دختر بچه ای هم روی نیمکت چوبی نشسته بود و به هر رهگذری که از کنار او می گذشتند می گفت:آقا شما کبریت نمی خرید؟خانم شما آدامس؟اما آنها آنقدر درگیر مسائل روزمره ی خودشان بودند که تو جهی به او نداشتند.
    پیر مرد ماهی فروش با تن صدای بالا رفته فریاد می زد:ماهی دارم،ماهی قرمز!شما میخوای خانوم؟
    کمی آن طرف تر هم پسر جوانی می گفت:حراج نوروزی است،حراج!
    درختان کنار خیابان شکوفه های خود را به نمایش گذاشته و زیبایی خاصی به منظره ی شهر بخشیده اند.واقعا عید نزدیک بود نزدیک تر از آنچه فکرش را می کردیم.
    در خیابان هیاهوی بی نهایت زیبایی وجود داشت.آنقدر که دوست داشتی ساعت ها همانجا بایستی و مردمان شهر را تماشا کنی.
    سلام!
    این صدای دوستم مریم بود. آنقدر در محله و مردمانش محو شده بودم که موقع رسیدن به مدرسه را متوجه نشده بودم.

    موضوع انشاء در مورد مسیر خانه تا مدرسه، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    موضوع انشا: آنچه در مسیر خانه تا مدرسه می بینید

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    چیزهایی که من در راه مدرسه میبینم،معمولا چیزهاییست جالب؛البته نه از نوع خوبش،بلکه از مسخرگی جالب است.
    اول از همه وقتی نام مدرسه ام می آید،یاد خانه های خرابه و آثار باستانی و آدم های ناجور در مطهری می افتم؛البته منظورم از مطهری بیشتر همان اطراف مدرسه مان یعنی محله ی ساغریسازان است.
    من از دیدن خانه های خرابه ای که می توان آن ها را آثار باستانی نامید،خنده ام می گیرد؛برای همین است که می گویم چیزهای جالبی می بینم.مقبره ی خواهر امام که جاییست داغون در حد مطهری(همان ساغریسازان)که هر وقت،وقت اضافه ای در مدرسه گیر می آید ما را به آنجا می برند.
    داخل مدرسه هم از محله اش بهتر نیست؛حیاطی دارد بسیار کوچک و وسایل ورزشی ای داغون و ناظمی بداخلاق که بر سختی تحمل درس ها می افزاید.کلا مدرسه و راه مدرسه هیچکدام اوضاع ردیفی ندارند.
    در آخر می پردازیم به چند چیز خوب درباره ی مدرسه مانند سحرخیز شدن که باعث طراوت و شادابی بدن و افزایش سرعت جریان خون در بدن می شود که با این چیزهای بدی که در مدرسه و راهش وجود دارد از بین می روند.

    نویسنده: ساینا نجفی

  • ۶۳ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد فصل پاییز

    موضوع انشا: پاییز

    انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم تضاد مفاهیم - نگارش دهم درس هفتم 7

    ◀️تو به روی کدامین درد سکوت کرده ای؟؟ که همواره هجوم اشک های توبابرگ هایت مشاهده میشود!
    کدامین صداقتت رانادیده گرفته اند؟
    که اینگونه حتی درحالِ نوشتن ڪه باشم قلمـی بااحســـاس،ملاڪ دستم می شود!
    به چه شیوه ای توراتعبیر کنم؟؟؟
    ◀️پائیز همان فصلی است:که درآن برگ های درختان به زردی می گراینــد،همان فصلی است ڪه گاهی هوس میکنی بایدکفش هایت رااز پا درآوری،تاموسیقیِ خش خشِ برگ ها پاهایت راقلقلڪ دهند...
    یاهمان رؤیایی است ڪه به دنبال هرتعبیـر وتدبـیری براے وصفش باشی،تلفیقـی ازاحساسات لمــس نشده میشونـدوبرای نوشتن رویِ ڪاغذ صف می بندند...
    مات ومبهـوت دروصف منظره هایش مانده ام....
    ◀️وچه لذتی حاکم بر چشم وخیال من میشوند!!هنگامی ڪه قاصدڪ های روبه سرخـیِ با شیطنت او،مهمان دستانـم میشـوندومن دست هایم را روبه آسمــان میگیرم،ومیگشایـم...وبانفسـی پرازامیدوآرزو،آن هارافـوت میکنـم وبه تماشایِ گم شدن برگ هادرآسمان آبیِ پاییزی غرق میشوم،وانتظـاری میکشم ڪه پاییز تلخی آن راچشیـده است،وازتعبیر آن به این شڪل خودرامتمایز میکند.
    و فصلی است ڪه احساسم رابه بندکشیــده،بندی ڪه تمام نخ هایـش ذنجیـره وار به یڪدیگر تعلق دارند..
    ◀️زرد است ڪه لبریزحقایق شده است..
    تلخ است ڪه بادرد موافـق شده است..
    «شاعر نشدی وگرنه!میفهمیــدی....
    پائیزبهاریست ڪه عاشــق شده است»....(میلاد عرفان پور)
    🍁🍁🍁🍁🍁

    فاطمه ربیعی، دبیرستان عصمـت،اروندکنار...
    نام دبیـر؛خانم شعبانی

    ____________________________

    پاییز، چه کلمۀ پر معنایی ، پر از حرف ، پر از زندگی، پر از غروب دل انگیز و شاید هم پر از عاشقانه های دو نفره.
    شش ماه از سال گذ شت و اینک نوبت پاییز ا ست که د ست به قلم شود، اینک نوبت او ست که هنر بیافریند و بوم نقا شی
    خودرا بارنگ های آتشین بیاراید. بومی به وسعت یک دریا، یک خیابان طویل که پر از درختان چنار سر به فلک کشیده است،
    و به وسعت تمام زیبای های این فصل .
    پاییز که می آید تاب ستان رخت خود را می بندد وعزم رفتن می کند. گویا با رفتن تاب ستان، درختان باید خود شان را برای
    یک خواب طولانی و شیرین آماده کنند. و اکنون هنگام ا ستراحت آنها ست؛ هنگام آن ا ست که بن شینی و به ریزش برگ های
    پاییزی بنگری. برگ های طلایی و ارغوانی، از جنس خورشید، از رنگ آتش و باید ببینی،که چه موسیقی دل نواز و آرام بخشی
    استتتت این یتتتدای برگ های خشتتتییده، یتتتدایی که بند بند وجودت را پر می کند از لذّت، هنگامی که قدم های محیم و
    قدرتمندت را از روی نرمه های برگی خشک شده برمی داری.
    از این ها که بگذریم می رستتیم به هوای پاییزی، به ستتوزی که از لابه لای شتتاخه های برهنه و عاری از برگ می گذرد و
    پوستت را لمس می کند. به لیّه های خاکستری رنگ ابر در آسمان که گویی خیال باریدن دارد، و به شبنم هایی که برگ های
    درختان را جلا داده است. به دوردست ها می نگرم، روی قلّۀ کوه های پوشیده از برف های سفید و درخشان ، دشت های خالی
    از هر گل و گیاه و خیابان های سرد و بی روح .
    در این شهر بزرگ و در میان هزاران هزار خانه، دخترک بیماری با گیسوانی به سیاهی شب، پشت پنجرۀ اتاقش ایستاده و
    به خور شید درحال غروب، که نور بی رمقش را به آ سمان ارغوانی رنگ می پا شد نگاه می کند. و شاید، در خیال خود به این
    می اندیشد که فردا باز هم می تواند نظاره گر طلوع خورشید در یک روز سرد پاییزی باشد.

    نازنین حسینی
    دبیرستان دخترانه حضرت خدیجه کبری (س) کاشان
    کلاس دهم ادبیات
    دبیر : سرکار خانم نیونام

  • ۱۴ نظر
    • انشاء

    انشا در مورد فصل بهار

    انشا با موضوع بهار

    موضوع: دریغ یاد نوروز های قدیم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    یادش به خیر عیدای قدیم ....

    با همین جمله ء کلیشه ای شروع میکنم چون میدونم میفهمین چی میگم ...
    بچه که بودم مفهوم عید نوروز برای من و برادرم خرید لباس عید و عیدی هامون بود.
    جوراب شلواری توری گل گلی که معمولا هماهنگ با رنگ لباس و با وسواس فراوان برایم انتخاب می شد آخرِ خوشحالی من بود.
    روز اول عید بدیدن مادر بزرگ میرفتیم و بعد خوردن نهار و چرخیدن دور سفره ء هفت سین و بازیگوشی با ماهی قرمزهای اون نوبت گشتن و بازی های دست جمعی با بچه ها توی حیاط بود.
    یادمه یه سال عید با سارافون چارخونه زرشکی و سورمه ای و بلوز سفید زیرش جوراب شلواری توری و گل گلی سفیدی داشتم و در حال بازی زمین خوردم و سرهر دو زانوی جورابِ خوشگلم قلوه کن شد.
    با دیدن این منظره در حالی که از پام خون میومد و درد شدیدی داشتم ؛ فقط غصه ام این بود که حالا تا آخر عید بدون جوراب قشنگم چیکار کنم ؟!!!
    عیدم خراب شده بود و تمام شادی های کودکانه ء عید در مقابل پاره شدن جوراب شلواریِ توری گل گلی برام رنگ باخت ....
    یادمه آنقدر گریه کردم که پدر مهربانم دوباره منو برد و برام جوراب نو خرید ولی چون دیگه رنگ سفید نداشتند؛ به رنگ سورمه‌ای ...
    هیچوقت یادم نمیره که توی رودربایستی تا آخر عید با اون جوراب شلواری به نظر خودم زشت سر کردم و دیگه نوی حیاط بدوبدو نکردم .
    از شما چه پنهان از سال بعدش هم دیگه فکر کردم بچه نیستم که قاطی بازی بچه ها بشم .
    به این ترتیب خاطره ء آخرین نوروز کودکی من با یه زمین خوردن ساده کاملا تغییر کرد و به خاطره ای غم انگیز تبدیل شد.

    نویسنده: خانم مرجان تبریزیانی
    کارشناس مامائی، تهران،

    انشا با موضوع بهار

    موضوع: دو قدم مانده به بهار

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    بنام بی نام او

    دامن سبز و چین دارش زمین را لمس میکند بسیار ارام و عاشقانه زمین رنگ معشوقه اش را به خود میگیرد و زیبا میشود زمینی که تا چند لحظه پیش خاکی خشک و بی ارزش بود.کمی که جلوتر میرود دستان لطیفش را به درخت خشکیده و بی روح میزند و مانند خواهرش نسیم او را نوازش میکند و درخت جان تازه میگیرد و چشمان اشک الودش را به او میدوزد صدای کفش هایش میاید میشنوی؟اری نام این فرشته بهار است دختری زیبا و ارام دختری که رنگ چشمانش قطره ای از عظمت دریااست و موهایش کمندی از لباس خورشید. و لبانش به سرخی سیب های درون باغ از دیدنش سیر نمیشویم به قدری زیباست که زمین با تمام زینت هایش دربرابراو زانو میزند و حیران نگاهش میکند رود برای خوش امد گویی موسیقی می نوازد و باد شکوفه هارا میرقصاند تمام پدیده ها از ته ته دلشان دوستش دارند و به وجود او می نازند او اینجا هم خواهد امد اما ارام ارام و با قدم هایی استوار مادر مهربانی ست که فرزندانش برای رسیدن او بی قرار ومنتظر وبی صبرانه چشم به جاده ها دوخته اند تاشاید کفش های طلایی اش را بر روی پیشانی خاک بگذارد و بیاید تا انها را ازعشق و طراوت سیراب کند زیرا ابر ها توانی این بارش را محبت را ندارند اومادری ست که مدت ها جای خود را به دخترکی عبوس و بی احساس داده کسی که از محبت کلمه نمی داند اما بهار دایرالمعارف مهربانیست تمام کائنات به خواب غفلت و تنهایی رفته اند وقت ان است که او باز اید و روی همه را جلا بخشد ما که اماده ایم و تدارک امدن یار را دیده ایم نه ما بلکه همه منتظرن و بی تاب و در تکاپوی بهترین استقبال حتی اسمان از مهربانی خود دریغ نمیکند و در درون قلبش جشن و شادی برپا کرده.
    اخر خواهر نازنینش از سفر می اید و به جوانه های کوچک و دوست داشتنی اش سر میزند و زمین را از روی خاکی گل الود برداشته ونگین انگشتر خود میگذارد شاید هم الماسی بر روی تاجه زرینش و وقتی که می اید باخود چه هدیه ها و تحفه هایی که نمی اورد.
    چمدان او از طراوت وعشق گرفته تا شبنم و شکوفه و شیدایی را در قلب خود حبس کرده او پاک میکند همه را از کینه و درد و غصه و تنهایی.
    پس منتظرت می مانیم ای هدیه الهی.

    نویسنده: خانم سعیده سادات مصطفوی
    دبیر ادبیات دبیرستان ادب
    استان یزد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع بهار

    موضوع: دو قدم مانده به بهار

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    سرم را تکان می دهم اما این برفها خیال افتادن ندارند و جزئی از وجودم شده اند. موهای من تنها چیزی نیست که از زمستان با خودم به بهار می برم
    دلِ سردم و چشمان پژمرده ام و لبخند یخ زده ام که این بهارها نمی توانند آبش کنند.
    چه کسی تن زنده ی مرا مومیایی کرد تا اینگونه هزاران بهار را در تابوت اندیشه ام بگذرانم؟ دو چشم دکمه ای و یک بینی که هرگز مثل بینی پینوکیو رشد نکرد(دروغ نگفتم) راستی! پینوکیو آدم ماندن آرزوی بزرگتری از آدم شدن است اینرا می دانستی؟

    ما آدم برفی ها در جستوجوی آفتاب معرفت هستیم تا رودها و دریاها شویم؛ خوشبختی ماهی سیاه کوچولویی است که برکه را رها کرده است. ما اگر دریا نشویم ماهی سیاه کوچولو در گلوی این داستان گیر می کند و آرزوی آبی اش هرگز برآورده نمی شود.

    در این آخرین اسفند، اسفند دود کنید
    برای تکّه ای خوشبختی که در گوشه ی قلبهایمان پنهان کرده ایم نه گران و نه ارزان می شود؛ تنها جنسی که تورّم ندارد اما آنقدر متورّم شده است که شاید از دل بیرون بزند و انگشت نمای بدجنسان شود.

    نویسنده: س_بهرامیان
    دبیر ادبیات شهرستان اشنویه

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع بهار

    سهم اسفند، بوی بهار!

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    هوا بهاره می کرد، مه صبحگاهی همه جا را فرا می گرفت، تا زیر پوست درختان آب بیفتد وزمین را برای بهار بیاراید. در این موقع ما ،بچه ها از درخت توت«سوت» مخصوصی درست می کردیم که مهارت ودقت خاصی لازم بود.یک چوب نازک را خم می کردیم وچوب دیگری را که برای تهیه سوت بود، دوطرفش را به اندازه ده سانت خط گرد می انداختیم سپس با چوب خم شده،آرام آرام می کشیدیم تا پوست نرم وشل شود واز چوب جدا گردد،بالاخره در می آوردیم و مثل یک سوت در آن می نواختیم،سوت شروع بهار

    گرداگرد حیاط خانه ،حصار سیمانی نبود بلکه پرچینی از شاخه های درختان که مرز خانه ها رامشخص می کرد وحیاط خانه ها همه به هم دید داشت،گل های زرد خودرو وگل های آبی بسیار ریز پیرامون حیاط وراههای درون روستا را پر می کرد ونوید بهار می داد.

    در حیاط خانه ما درختان سیب ،آلوچه،به، انجیر ،انار وتوت بود،انجیر وتوت درختانی هستند که شکوفه نمی دهند ولی از بین درختان دیگر آلوچه زودتر از بقیه کلاه شکوفه بر سر می نهاد.موقع تحویل سال همین شاخه شکوفه دار آلوچه را به دست خردسال ترین فرزند خانواده می دادندتا بیرون از خانه باشد وموقع تحویل سال وارد خانه شود تا با ورودش سال را نو کنند.

    زمین های شالی با فاصله یک راه مال رو ویک نهر کوچک در جلو روستاواقع بود،در این فصل مردان روستا با وسایل شخم زنی و سایر ابزار به زیر و رو کردن گِل شالیزار می پرداختندتا زمین را برای کشت نشا برنج آماده کنند.با زیر و رو کردن گِلهای شالیزار،صدای غوکان که در زمین شالی جا خوش کرده بودند همه روستا را پر می کرد وگویی از شادی کل می کشیدند.صدایی که در آن روزها برای همگان عادی ِ عادی بود اما امروزه خیلی ها آرزوی شنیدنش را دارند.

    همه ساله قبل عید دیوار خانه ها را از کف اتاق تا یک متر با فضله گاو که با آب ترکیب می کردندمی مالیدند واز یک متر بالاتر را با گِل سفید مخصوص که از گِل خانه همان روستا تهیه می شد می پوشاندند.

    تخم مرغ هایی راکه قرار بود سر سفره عید بگذاریم ،همراه با گزَنه می جوشاندیم تا همرنگ گزنه شود یعنی؛سبز گزنه ای و رنگ سبز طبیعت به خود بگیرد اگر رنگ دیگری دلمان می خواست با ماژیک رنگ می کردیم ورنگ ماژیک که تمام می شد درونش را الکل می ریختیم تا رنگ داشته باشد.

    شیرینی محلی «کُماج» که شیرینی بسیار خوشمزه ایی بود برای سفره عید تهیه می کردند ،آرد این شیرینی از برنج تهیه می شد.ابتدا برنج را خیس می دادند وسپس آن را خشک کرده به آسیاب سنتی روستا می بردندوآرد می کردند،وسیله های چوبی که برای این آسیاب تدارک می دیدند امروزه اثری از آن نیست.

    کم کم نوروز خوان ها وارد روستا می شدند با ترانه های محلی آمدن نوروز را مژده می دادند ،وارد حیاط هر خانه شده ونوروز خوانی می کردند وهدیه ای از صاحب خانه دریافت می نمودند، سپس با شعر ی سلامتی وخوشی را برای اهل خانه آرزو کرده راهی خانه وروستای دیگری می شدند.

    این زیبایی ها برای آن دسته از اهالی روستا که ساکن شهر بودند بسی دلنشین تر بودوتمام سیزده روز عید را در منزل اقوام می ماندند مثل امروز نبود که هر کس باید برای خود خانه ای داشته باشد.

    سالها که می گذشت مهاجرت به سمت شهر بیشتر بیشتر میشد وآن حال وهواو آیین ها کم رنگ تر می گشت

    تا اینکه با احداث سد ،آن روستا کاملا تخلیه وخالی از سکنه شد و باتمام خاطراتش تنهای تنها ماند ،مثل سالمندی در خانه سالمندان

    نوشته: خانم حبیبه جعفری گشنیانی
    دبیر ادبیات، استان مازندران ، شهرستان سوادکوه شمالی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع بهار

    باید بهار را رنگین کرد!

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    اسفند ، سرافکنده سواران می رفت
    از وحشت دیدار بهاران می رفت
    این دل که به درد خو گرفته ست، شادان
    با پرچم سُرخ، سوی باران می رفت

    بهار در چند قدمی است,خود را به رنگها آراسته وشوری در نوای بلبلان برانگیخته است,دست دلت را بگیر و در کنار سفره هفت پارچه اش بنشین.

    اما بهار زیبا! چرا همه یکسان از سفره مرصّع تو سهم ندارند؟
    تو که بخیل نبودی؟
    تو که نامهربان نبودى؟

    بهار می گرید، وقتی می بیند:
    بچه هایی که به جای پدر، پدر خرج خود وخانواده و انگشت نمایِ دیگران شدند و دست در دست خواهر و برادر کوچک چشم بازار را در می آورند، تا لباسی که فقط نمای نو بودن داشته باشد برتن آنها کنند و خودشان به لباس دست دوم پسر استادکار و دیگران قناعت می کنند.

    مگر می شود بی تفاوت از کنار زنی که شعله ها،زیبایی صورتش راگرفت و دست فروش خیابان ست عبور کرد و دلت برایش نتپد؟!
    مگر می شود از کنار زوج جوان اکاردئون نواز که عاشقانه در خیابان قدم می زنند و نانشان را در عشق تریت می کنند,به راحتی گذشت؟

    آیا بهار رنگین نیز بی تفاوت می گذرد؟!
    آنجا هم می گرید,
    مگر می توان از کنارصدها منتظر آزادی با وجودِ به ظاهر آزادمردان,ساده عبور کرد؟!
    از کنارعشق های به اسارت درآمده چه؟
    از کنار هزاران معصومیت پنهان شده چه؟
    آیا اینهاحق لمس بهار گلها را ندارند؟
    بهار آنجا هم می گرید,

    پس چه کسانی لذّت می برند از بهار , از رنگارنگی اش؟!
    کاش سهم دیدن رنگ بهار بین همه مساوی تقسیم می شد!
    کاش خسیسی آدمیزاد به طبع بهار سرایت نمی کرد!
    یا بهتر بگویم کاش دست های خسیس, گلدان های بهار را تصاحب نمی کرد!

    آفریدگار که عادل است,طبیعت که متعلق به همه است,
    مگر باز انسان ها دخلی وتصرفی کرده اند,که دور تا دور عطر گلها دیوارچین شده است؟!

    حتی بوی خوش را هم بند زده اند!
    جا پای بی انصافی ها در کوچه های بهار خودنمایی می کند!
    بهار بی انصاف نیست.
    بهار خودخواه وبخیل نیست.
    بهار دل مرده نیست.
    بهار رنگارنگی را عادلانه تقسیم می کند.
    اما دست هایی همه را می دزدد و سفره ای را خالی تزیین می کند و خوانی دیگر را اشرافی می گسترد.

    غم واندوه ودرد، ریشه در بهار و دیگر رفقایش ندارد,
    حسادت ها و نادانی هاست که کاسه کاسه درد و زخم،برای خوبان پر کرده است,و جرعه جرعه به آنها نوشانده...

    طبع بهار هم آزرده می شود که عشق کلاس رفتن معلمی را به اسارت درآورده باشند...
    بهار هم اندوهگین می شود وقتی صداها,بی صداو نفس ها بی نفس می شود...
    بهار هم زخمی می شود,وقتی زخمها را می بیند...
    بهار آنجا هم می گرید,

    بیایید رنگ بهار را بر روی هر نادانی وجهلی بپاشیم...
    بیایید,دورنگی را بزداییم...
    بیایید کینه ها و حسادت ها را در خاک فراموشی دفن کنیم...

    بهار من رنگین نیست...
    باید بهار را رنگین کرد


    نویسنده: خانم فاطمه حجه فروش
    دبیر ادبیات ناحیه2 همدان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع بهار

    از زغال زمستان تا بهار زرافشان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    یک سال دیگر از سال های عمر بلند بالای روزگار ملّون، سپری شد؛ بدون این که احساس کنیم ،عمر کوتاه ما نیر از لابه لای آن با شتاب در حال گذر است . زر وقت را در خاکستر بطالت تلف نمودیم و از عمر تلف کرده بهره ای نبردیم.
    در واپسین روزهای سال، زمین دوباره نفس تازه می زند و خون در رگ هایش به جریان می افتد تا زمان را یک باره دیگر به چرخه آغازینش پیوند زند؛زمین در خواب فرورفته ،آرام آرام، لحاف سرد زمستانیش را کنار می زند تا زاغ های سیاهی که خیمه بر بهمن زده اند ،خیمه ی خود را به بلبلان نغمه سرا و قمریان خوش آوا بسپارند . زال زر پلاس سفید و سردش را از روی زمین جمع می کند تا سیمرغ چهل چهره طبیعت، بال و پرش را درکاشانه ی جهان جهان بگستراند. خورشید عالم تاب،تابش انوارش را بر سینه ی سرد و سترگ زمین می تاباند.
    چشمه ها ی سیماب گون،از دل کوه و دامنه ی صحرا جوشیدن می گیرند تا چشم های جنبندگان را روشنائی بخشند؛چرندگان در کنار خزندگان می خرامند و پرندگان سلامشان می گویند.
    درختانی که لباس عریانی بر تن داشتند، از خواب سنگین زمستانی بیدار می شوند و مخمل سبز را بر قامت لطیف خویش می پوشانند. سبزه هایی که غبار نیستی بر چهره ی شان نشسته بود،از دل خاک،هستی دوباره ای می یابند و با لبخند تولدشان ، در سفره ی زمین جشن می گیرند.اسفند قدم های واپسین خود را از کوچه باغ زمستان بر می دارد تا با دود کردن اسپند به استقبال عروس بهار برود.
    در عید باستان ،چهره ی خندان بستان ، بسان طاووس خوش خرام نمایان است .طلوع بهار را نباید به منزله ی شادمانی همه ی جنبندگان طبیعت دانست؛ چون
    روزگار قهار چهره ی کریهش را نشان کسانی می دهد که ایام نوروز ، با سیه روزی ، صورت خویش را با سیلی ،سرخ نگه می دارند و با اشک ،هفت سین زندگی شان را سیراب می کنند. زمانه،با سیمای جمیلش به کسانی لبخند می زند که هفت سین نوروزشان را با هفت سفره ی ملّون مزین می کنند.گرگان حریص، دندان های خود را تیز تر کرده اند تا بره های لطیف را در کام خود ببلعند.یابو های وقیح، انبارشان را از احتکار و اختلاس لبریز کرده اند تاشکم های خالی هم نوعانشان، از درد به خود بپیچد.
    بنی آدمیانی که اجزایشان از یک پیکر است اما گوهرشان با آدمیت همخوانی ندارد . قرارشان را در بی قراری و بی دردی شان را ،در درد جانسوز دیگر اعضای پیکر می یابند.
    بی نوا درویشانی که خون دل می خورند تا خوان نعمت خویش را با برگ سبزی زینت دهند و بی حیا کلاشانی که خون مردم را می مکند تا خوان رنگین خویشتن را با برگ زر رونق نهند.
    بدون شک روسیاهی برای زغال هایی خواهد ماند که در زمستان مصیبت ، با آتش گرم خود، سرمای سوزناک را از پیکر نحیف سیه روزان نراندند و کانون گرم و نرم خویش را از اشک سرد" خانه به دوشان "رونق دادند!

    نویسنده: آقای محمد مرادی
    دبیر ادبیات فارسی ناحیه ۲ همدان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع بهار

    دو قدم انده تا بهار

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    آخرین هفته های اسفند ماه ،آخرین روزهای فصل زمستان حال و هوایت تغییر می کند .کم کم بوی عید می آید بوی نو شدن بوی باران بوی آغازی دوباره .....
    چلچله ها به خانه برگشته اند قمری ها پرواز را به جوجه هایشان آموخته اند تا کم کم از لانه جدایشان کنند .
    سبزه ها در دشت ها روئیده اند و شاخه ها جوانه زده اند .
    مسافران بار سفر بسته اند و امیدها زنده شده اند.
    شادی های کودکانه را می بینی که عشق می کارند و مهربانی ها دست در دست هم داده اند تا به استقبال بهار بروند.
    از آسمان اسفند شوق می بارد و نسیمش عجیب به دل می نشیند ... خنکایش تا عمق وجود می رود ، حال را خوب می کند و امید می بخشد .
    امید رهایی امید شادی امید پاکی و راستی ......
    و امید آمدن روزهای خوب .

    اسفندتان پرشور .. حال هایتان خوش ...


    نویسنده: خانم زهره اسکندرى
    دبیر ادبیات کرج
    دبیرستان حضرت مریم

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    انشا با موضوع بهار

    غزلی در وصف بهار

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    بهار گل افشان

    ببین دشت و صحرا چه زیبا شده
    ببین غنچه ها یک به یک وا شده

    دوباره بهار گل افشان رسید
    که بلبل ، سر شاخه خوانا شده

    لب بیدلان، پر سرود و غزل
    دل عاشقان، همچو دریا شده

    زِ هر گوشه ای نغمه آید به گوش
    یقین، عالمِ پیر، برنا شده

    درخت و گل و چشمه ها، با صفا
    و خورشید، غرق تماشا شده

    طبیعت، قشنگ و پر از بوی سبز
    زمین، مست از عطر گلها شده

    دمی سوی صحرا بیا ای رفیق
    ببین دشت و صحرا چه زیبا شده

    سروده: آقای محمد شریفی،
    دبیر ادبیات منطقه خزل نهاوند

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    موضوع انشا:‌ بهار

    بهار ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    از همان روزهای آخر اسفند انگار به‌یک‌باره ورق برمی‌گشت و همه‌چیز در یک چشم‌به‌هم‌زدن عوض می‌شد. حالا دیگر از سرما گله و شکایت نداشتم و صبح‌ها با آواز دل‌نشین گنجشک‌ها از خواب بیدار می‌شدم و عطر دل‌انگیز هوا را با تمام وجود استشمام می‌کردم.
    آسمان هم رنگ دیگری داشت: پاک‌تر و صاف‌تر از همیشه. حتی خورشید هم جور دیگری می‌تابید: پررنگ‌تر و دل‌چسب‌تر. همه‌چیز نشان از زیبایی و دل‌ربایی خاصی داشت و من در کنار این‌همه تغییر و زیبایی بی‌نظیر منتظر رسیدن لحظات شیرین‌تر و ناب‌تری بودم.
    لحظاتی که زندگی را به‌گونه‌ای دیگر برایم معنا می‌کرد. لحظاتی که هر آن می‌توانستم بفهمم معنای واقعی عشق و مهربانی را. بهار و عید در کنار تمام زیبایی‌ها همیشه برایم نوید باتوبودن بود.
    وقتی در کنار باغچهٔ پرمهر و دو درخت سربه‌فلک‌کشیده کنار آن برایم تابی از عشق می‌بستی و من با آن به آسمان رؤیا می‌رفتم. وقتی پا به پای تو می‌دویدم و صدای خندهٔ تو و قهقههٔ من گوش آسمان را کر می‌کرد و حس می‌کردم از زمین کنده می‌شوم. وقتی پای قصه‌های تو می‌نشستم و با تو هم‌سفر می‌شدم به سرزمین خوبی‌ها، به سرزمین رؤیا و عشق.
    وقتی دستان پرمهرت موهایم را نوازش می‌کرد و زیباترین موسیقی دنیا را از ترنم لبانت می‌شنیدم، چشمانم را می‌بستم و رؤیایی‌ترین خواب جهان را مهمان می‌شدم.
    آری، بودن در کنار تو در روزهای عید، بزرگ‌ترین و زیباترین عیدی من بود؛ اما افسوس و صد افسوس که چندین سال است که از آن بی‌نصیبم و چه‌قدر دل‌تَنگ لحظاتی هستم که بهار بود و تو بودی.

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    موضوع انشا:‌ فصل بهار

    بهار ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    با رسیدن بهار طبیعت جامه ی سبز بر تن می کند.بهار پیام آور عشق و رویش است تا آن را می بینیم هر لحظه به بزرگی خداوند پی می بریم و غرق در شکوه و زیبایی می شویم.

    بهار خود چهار کلمه است اما اگر بخواهی معنایش را بفهمی باید از عمر خود بگذری تا بتوانی آن را درک کنی.عظمت خداوند در برگ های درختان-رودخانه ها-میوه های
    رنگارنگ-زمین سرسبز و هزار چیز دیگر می توان مشاهده کرد.

    خدایی که این همه زیبایی را در زمین قرار داده تا ما با این زیبایی اهمیت وجود حق تعالی را دریابیم.بهار یکی از چهار فرزند فصل است که انگار خداوند در کشیدن بهار مهارتی افزون به کار برده و مانند نقاشی ماهر رنگ سبز را در همه جا به رخ انسان کشیده است.او همان نقاشی است که پاییز را نارنجی و زمستان را سفید می کشد که
    این مهارت هم قابل توصیف نیست.

    چه خوش گفته است شاعر:
    مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است / خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است.

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    موضوع انشاء:‌ فصل بهار

    بهار ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    وقتی که آخرین روزهای زمستان در حال گذشتن است همه مردم در انتظار فرارسیدن عید نوروز هستند و با خرید و خانه تکانی به استقبال عید نوروز میروند

    برای ما خیلی مهم است که در لحظه تحویل سال و آغاز سال نو همه جای خانه تمیز و مرتب باشد.
    بعضی ها آنقدر درگیر کارهای عید میشوند که فراموش میکنند در واقع این بهار است که با خود نوروز را می آورد و از آمدن بهار غافل میشوند
    بله بهار @ بهار فصل گل و جوانه است در این فصل مورچه ها از لانه هایشان بیرون می آیند و درب خانه هایشان را تمیز و مرتب میکنند و خاکهای اضافه که همراه باران بصورت گل و لای وارد لانه شده را بیرون می ریزند و کم کم شروع میکنند به جمع آوری آذوقه برای فصل پاییز و زمستان
    با آمدن بهار هوا گرم و گرم تر میشود و کم کم باید لباسهای زمستانی را بشوییم و تا کرده و در گنجه قرار دهیم تابرای زمستان بعدی آماده باشند.
    وقتی تعطیلات نوروز فرار میرسد همه به دیدار بزرگتر ها میروند و بعد از آن بزرگتر ها به بازدید کوچکتر ها میروند و این رسم بسیار خوبی است که ما از آن آداب احترام به بزرگتر را یاد میگیریم.
    معمولا بزرگتر ها به بچه ها عیدی میدهند و بچه ها از گرفتن عیدی خیلی خوشحال میشوند
    در فصل بهار و عید نوروز همه لباس نو به تن میکنند و بیشتر مردم خوشحال هستند ولی مانباید فراموش کنیم که قبل از عید به فقرایی که میشناسیم کمک کنیم تا آنها هم بتوانند لباس نو و آجیل و شیرینی بخرند و خوشحال شوند
    بهار فصل چاقاله بادام و گوجه سبز است در اواخر فصل بهار زرد آلوها و بعضی میوه های دیگر میرسند و گندم زارها کمکم زرد میشوند و آماده درو کردن میشوند.
    فصل بهار به ما چیزهای زیادی می آموزد که ما میتوانیم با دقت در طبیعت و همچنین دقت در آداب و رسوم نوروز آنها را یاد بگیریم
    در فصل بهار بارانهای بهاری می بارد و ردوخانه ها پر از آب میشوند و گل آلود میشوند
    در اواخر بهار فصل امتحانات فرا میرسد و در خرداد ماه همه ما سرگرم درس خواندن برای امتحانات آخر سال میشویم
    تعطیلات نوروز فرصت مناسبی برای دوره کردن درسها است تا بتوانیم در پایان سال تحصیلی نمرات خوبی بگیریم و در آینده موفق باشیم.
    در فصل بهار بچه گنجشکها به دنیا می آیند و میوه درختان توت میرسد و مردم در پارکها مشغول چیدن توت میشوند
    ما باید در طول سال تحصیلی و مخصوصا در فصل بهار درس هایمان را مرور کنیم تا بتوانیم نتیجه خوبی بگیریم و با خیال راحت تعطیلات تابستان را شروع کنیم
    در فصل بهار روزها بلند میشوند و شبها کوتاه تر میشوند 
    مردم در این فصل کم کم کولر ها را راه می اندازند و در بعد از ظهرهای گرم و ساکت بهاری صدای کولر های آبی به گوش میرسد و به ما یاد آوری میکند که تابستان در راه است

    پایان.

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    موضوع انشا: بهار که از راه میرسد

    بهار که از راه میرسد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    بهار یعنی شروعی دوباره،یعنی آغاز دوباره زندگی
    همانطور که بعد از یک زمستان سرد خشکیدن گل ها ریختن برگ های درخت و یخ زدن رود ها،بهار که از راه میرسد دوباره گل ها از نو
    غنچه میزنند،درختان همانند قبل سر سبز می شودند یعنی همانطور که رود ها دوباره رود ها جاری میشوند ، ماهم میتوانیم بعد از پشت سر گذاشتن سختی ها و مشکلات دوباره زندگی خودمان را از نو بسازیم و در زندگی وشروع جدیدمان دیگر جایی برای غم غصه کارهای زشت نگذاریم
    یا انقدر زندگیمان را پر از شادی امید محبت کار های نیک کنیم تا دیگر جایی برای مشکلات سختی ها و زشتی ها نماند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: فصل بهار

    بهار که از راه میرسد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    وقتی که آخرین روزهای زمستان در حال گذشتن است همه مردم در انتظار فرارسیدن عید نوروز هستند و با خرید و خانه تکانی به استقبال عید نوروز میروند
    برای ما خیلی مهم است که در لحظه تحویل سال و آغاز سال نو همه جای خانه تمیز و مرتب باشد.
    بعضی ها آنقدر درگیر کارهای عید میشوند که فراموش میکنند در واقع این بهار است که با خود نوروز را می آورد و از آمدن بهار غافل میشوند
    بله بهار @ بهار فصل گل و جوانه است در این فصل مورچه ها از لانه هایشان بیرون می آیند و درب خانه هایشان را تمیز و مرتب میکنند و خاکهای اضافه که همراه باران بصورت گل و لای وارد لانه شده را بیرون می ریزند و کم کم شروع میکنند به جمع آوری آذوقه برای فصل پاییز و زمستان
    با آمدن بهار هوا گرم و گرم تر میشود و کم کم باید لباسهای زمستانی را بشوییم و تا کرده و در گنجه قرار دهیم تابرای زمستان بعدی آماده باشند.
    وقتی تعطیلات نوروز فرار میرسد همه به دیدار بزرگتر ها میروند و بعد از آن بزرگتر ها به بازدید کوچکتر ها میروند و این رسم بسیار خوبی است که ما از آن آداب احترام به بزرگتر را یاد میگیریم.
    معمولا بزرگتر ها به بچه ها عیدی میدهند و بچه ها از گرفتن عیدی خیلی خوشحال میشوند
    در فصل بهار و عید نوروز همه لباس نو به تن میکنند و بیشتر مردم خوشحال هستند ولی مانباید فراموش کنیم که قبل از عید به فقرایی که میشناسیم کمک کنیم تا آنها هم بتوانند لباس نو و آجیل و شیرینی بخرند و خوشحال شوند
    بهار فصل چاقاله بادام و گوجه سبز است در اواخر فصل بهار زرد آلوها و بعضی میوه های دیگر میرسند و گندم زارها کمکم زرد میشوند و آماده درو کردن میشوند.
    فصل بهار به ما چیزهای زیادی می آموزد که ما میتوانیم با دقت در طبیعت و همچنین دقت در آداب و رسوم نوروز آنها را یاد بگیریم
    در فصل بهار بارانهای بهاری می بارد و ردوخانه ها پر از آب میشوند و گل آلود میشوند
    در اواخر بهار فصل امتحانات فرا میرسد و در خرداد ماه همه ما سرگرم درس خواندن برای امتحانات آخر سال میشویم
    تعطیلات نوروز فرصت مناسبی برای دوره کردن درسها است تا بتوانیم در پایان سال تحصیلی نمرات خوبی بگیریم و در آینده موفق باشیم.
    در فصل بهار بچه گنجشکها به دنیا می آیند و میوه درختان توت میرسد و مردم در پارکها مشغول چیدن توت میشوند
    ما باید در طول سال تحصیلی و مخصوصا در فصل بهار درس هایمان را مرور کنیم تا بتوانیم نتیجه خوبی بگیریم و با خیال راحت تعطیلات تابستان را شروع کنیم
    در فصل بهار روزها بلند میشوند و شبها کوتاه تر میشوند
    مردم در این فصل کم کم کولر ها را راه می اندازند و در بعد از ظهرهای گرم و ساکت بهاری صدای کولر های آبی به گوش میرسد و به ما یاد آوری میکند که تابستان در راه است.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۴ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع اذان

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    نسیم صبح گاهی ، چشمان خواب آلودم را نوازش میکرد و گلدان شمعدانی کنار پنجره با شبنم صبح گاهی وضو می گرفت و نغمه زیبای موذن فضای شهر را عطر آگین کرده بود و حال پس از شنیدن این نغمه جان فزا هم چون پرنده ای سبکبال دل به آسمان عبادت می دهم .
    کنار حوض آب رفتم و همراه با ماهی های قرمز داخل حوض وضویی ساختم ، چادر سفید گل گلی را که مادربزرگ برایم گذاشته بود را سر کردم ، چشمانم را بستم و بوی آن را با تمام وجد استشمام کردم تبسمی وصف نشدنی بر روی لبانم نقش بست.
    << حی علی الصلاه >> بشتاب به سوی نماز ، آری بشتاب به سوی خوبی ها ، بشتاب به سوی مهربان ترین مهربانان ، بشتاب به سوی پروردگاری که منتظر ملاقات تو است . این شتاب و عجله برای من زیبا است ، شتابی از جنس زیبایی ، از جنس عشق ...
    سپس قامت بستم و واژه هایی که غذای روحم بود را بر زبان جاری کردم .
    بعد از اتمام ملاقاتم با یکتای هستی بر سجاده مهربانی ها سجده کردم .
    دانه های سبز رنگ تسبیح هم چون الماس هایی درخشان در میان انگشتانم خود نمایی میکرد.
    دانه ها بی حرکت مانده بودند و منتظر بودند ذکر بعدی را بر زبان جاری کنم تا به حرکت در آیند.
    مهرم را بوسیدم و دستانم را به سقف بی ستونش بالا اوردم
    بعد از مصاحبتی عاشقانه با خدا با دلی آرام و تسکین یافته دوباره به خوابی شیرین فرو رفتم آری این نغمه زیبا باعث تسکین دل انسان است.
    الا بذکرالله تطمئن القلوب

    سحر رضایی - کلاس نهم

    موضوع انشاء در مورد باران

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    گوش کن این صدارامیشنوی ؟این صدای خداست که با بنده اش سخن میگوید یا صدای بنده است که با خدایش رازونیاز میکند؟؟! الله اکبر الله اکبر ؛ اشهدان لااله الاالله ؛این کلمات چه دلنشین هستند واژه هایی که زمان چشم گشودنت به جهان در گوشت نواخته می شود و توبا ان خو میگیری و هرزمان که ان را میشنوی ارامش به وجودت نفوذمیکند. هنگامی که مشکلات سد راهت می شوند باشنیدن الله اکبر لبخند بر لبانت می اید ومی گویی خدا بزرگ است؛هر زمان که میشنوی اشهدان محمد رسول الله(ص)و اشهدان امیرالمومنین علیا ولی الله با افتخار می گویی من مسلمان هستم و شهادت میدهم که محمدرسول خداست و علی امیر مومنان است . نوایی که وقتی می شنوی دست از گناه کردن می کشی ،چون این خداست که به تو می گوید بشتاب به سوی رستگاری و بشتاب به سوی بهترین عمل . صدایی که وقتی به گوشت میرسد با وضو گرفتن خودرا پاک میکنی و به سپاس و ستایش پروردگارت می پردازی و شهادت می دهی که خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد و چه زیباست این عبادت خالصانه و صدایی که نامش «اذان»است

    ودر ابتدا و انتهایش می گویی خدا بزرگ است.

    موضوع انشاء در مورد باران

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir
    همیشه در وقت هایی معلوم در شبانه روز از مسجد محله یمان صدایی گوش نواز آشنا بلند میشود صدایی که با شنیدنش ته دلت قرص میشود صدایی که گواهی به وجود خدا پیغمبر میدهد و به آنان دورود میفرستد و تورا می خواند برای عبادت راز و نیاز با پروردگار
    صدایی که وقتی به گوشت میرسد تورا از هر گناه و خطایی می کشانتت به سوی خدا...
    اذان ، صدایی که با شنیدنش به یا می آوری که مسلمان هستی به یاد می آوری که خدایی داری ک بسیار امرزنده مهربان است خدایی که هربار گناه کردی تورا بخشیده وتورا به سوی خودش می خواند...
    حی الصلاه
    حی الصلاه
    بر خیز که وقت نماز است و راز و نیاز با معبودی که روزی رسان است و بی نیاز.

    موضوع انشاء در مورد باران

    موضوع انشاء: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir
    وقتی صدای اذان از گلدسته های مسجد محله به گوشم می رسم، روحم آرامشی می گیرد و طعم جانم شیرین می شود.
    الله اکبر، الله اکبر: آری تو بزرگ هستی.بزرگِ...بزرگِ...بزرگِ... و من کوچک و حقیر آماده ام که به سمت سجاده ام رفته و با تو درد دلی بکنم.
    وقتی موذن می خواند:
    اشهد ان لااله الاالله به خودم می آیم که جز تو خدایی ندارم. احساس میکنم هر بار اذان به گوشم میرسد مفهومی تازه و پر معنا از این ذکر می فهمم و با خودم می گویم وای بر من که گاهی تو را فراموش میکنم. من که به یگانگی تو شهادت می دهم پس چگونه میتوانم به غیر از تو امید ببندم...
    اشهد ان محمدا رسول الله: این ذکر را خیلی دوست دارم چون که حس خوب مسلمانی را در من ایجاد می کند.
    اشهد ان علی ولی الله: نام علی را که می شنوم بند بند وجودم از اشتیاق می لرزد و از اینکه نام مولا آرامش بخش جان و روحم گردید خدا را شکر می کنم.
    و درآخر که به لا اله الا الله رسیدیم بار دیگر هر چیز دنیوی ارزشش را پیش من از دست می دهد.من تو را می ستایم که ستایشت آرام روح و جان من است. و بعد اینکه این نغمه زیبا را شنیدم به سوی نماز می شتابم و نماز عشق می خوانم.

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    غرق افکار پریشانم بودم. در کوچه‌پس‌کوچه‌های مارپیچ‌وار مغزم انگار خودم را گم کرده بودم. راهی برای جستن نبود. تا چشم کار می‌کرد، اطرافم دیوار بود و دیوار بود و دیوار. در این حصار پیچ‌د پیچ، در نبرد بودم با خیالات مبهم ذهنم؛ اما گویی زور او بود که بر من می‌چربید. در این بین، ناگهان صدای گوش‌نوازی رشتهٔ افکارم را از هم گسیخت. پنجرهٔ اتاقم را به‌سوی گنبد طلایی‌رنگی گشودم که از گلدسته‌های فیروزه‌ای رنگش، گویی صدای خدا بود که همه را به‌سوی خود فرامی‌خواند.
    صدای اذان را که شنیدم، پرندهٔ سبک‌بال وجودم پَر کشید به‌سوی عرش الهی. به خدا اندیشیدم به اینکه چقدر بزرگ است و چه بی‌منت آیات و سخنان الهی‌اش را صرف همهٔ مخلوقاتش می‌کند و چه دردناک که خیلی‌ها خودشان را از این رحمت وصف‌ناپذیر محروم می‌کنند. صدای روح‌نواز اذان یقیناً الهام‌بخش‌ترین صدایی‌ست که بشریت، بدون هرگونه دغدغه‌ای با آن انس می‌گیرند و فقط کافی‌ست تا صاحبدل باشی تا پی ببری که اذان از هر موسیقی لایتی شنیدنی‌تر است. پر از حرف‌های ناگفته، زیبایی‌های نهفته و رموز اسرار‌آمیزی است که در دل تک‌تک کلمات و جزء‌به‌جزء آیات قرآنی‌اش جای گرفته‌اند؛ چراکه اگر زیبا نبود، خداوند صدای اذان را آغازکنندهٔ زندگی هر انسانی قرار نمی‌داد. از قلم نیندازم. آنچه که شیرینی این صدای دلنشین را تکمیل می‌کند نماز است. همان چیزی که تکرار هیچ‌چیز در این دنیا، به قشنگی آن نیست؛ اما چه حیف که بعضی‌ها دیر به این گوهر ارزشمند دست می‌یابند.
    آن‌قدر خواندی در گوشم اذان عشق که فراموش کردم واژهٔ تنهایی را. در محراب دلدادگی فراموش کردم راز تنهایی را. در تکاپوی آرامش نمی‌گنجم در این خانه. شاید فراموش کرده‌ام اسرار وابستگی را. نخوان دیگر در گوشم اذان عشق. قاصدک پر کشید. لیاقت را در چشمانش ندید از وقتی که صدای اذان عشق را شنید.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    صدای ملکوتی اذان موذن ازگلدسته های فیروزه ای مسجد محله پر کشیده و آرام آرام بر جان عاشق دیدارم نشست بار دیگر آرامشی گرفتم و کام جانم شیرین شد از حلاوت آری تو بزرگی ، بزرگتر از آن چه در ذهن وعقل ما بگنجد

    الله اکبر ، الله اکبر این نوای روحبخش تو بزرگی و من حقیر در برابر این همه عظمت و بزرگواری آماده ام تا بر سجاده ی عشقت بنشینم ونیازم را باتو راز گویم ؛ نیاز تو را داشتن ، تورا خواستن و با تو بودن
    هر کلام اذان مرا بیشتر از پیش از خود بیخود می کند .وقتی موذن می خواند اشهد انّ لا اله الا الله، اشهدانّ لا اله الاّ الله به خود می آیم بله منم ؛ من که باز شهادت به یگانگی وبی همتایی تو می دهم به اینکه جز تو خدایی ندارم . حس می کنم هر بار که اذان می شنوم مفهومی تازه و پر معناتر از این ذکر می فهمم و می گویم وای بر من اگر گاهی تورا با غفلتم فراموش می کنم . من که شهادت می دهم جز تو خدایی نیست پس چگونه می توانم به جز تویی امید ببندم حال عجیبی دارم در خود غرقم که با ز می شنوم؛ اشهد انّ محمداً رسول الله، اشهد ان محمداً رسول الله چقدر این شهادت دادن را پدوست دارم ! احساس خوب اینکه مسلمانم و محمد پیامبرم است ۵ مرتبه با زبانم و هزاران هزار بار با دلم اورا نام می برم آه چه زیبا ست مسلمانی ” اشهد انّ علیا ولی الله ، اشهد انّ علیاً ولی الله ” نام علی را که می شنوم بند بند وجودم از اشتیاق می لرزد واز اینکه نام مولایم زینت بخش جان و روحم گردیده سپاس می گویم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    هوالباقی
    اوست که باقی است و نامش آرامش؛یادش دلیل ماست،عالم از این عجب ک بزرگیش ناستودنی است.
    خدایی که بندگی اش افتخار،بانگ نوکری اش بهانه ی دیدار.
    آری ما به همین صدای دلنشین اذانی که بزرگان در بر گوش مان زمزمه کرده اند می بالیم؛می بالیم و می دانیم که آیه آیه ی این صوت دلنشین حق است،بزرگی الله حق،شهادتین یگانگی ملزم،برای گِرویدن به اسلامی پاک و البته گواهی بر رسالت پیامبری امین،اما پیامبر است که در روز عید سعیدی بر عالم حجت را به اتمام می رساند و رسالت خود را به این سبب کامل می کند ، امات علی ابن ابی طالب(ع) را آشکار می سازد سپس شهادت بر آن،حقیقت بر ماست.
    این امامت است که ما را به نیکی می گمارد و در همه حال لطف خود را از ما برنمی دارد.
    ما خطاکاریم اما...اما... نگاه مان به دست لطافت این امامت است،این آبروی آن خوبان از عبادت است،این عبادت است که بر آن سفید گردد روی مان بر در این خوبان و خدا.
    گز گناهان ما باشند که نرود صدایمان بر در گوش آسمان،این امامت و عبادتِ حق است که واسطه گری می کند،رستگار می شویم،نماز به پا داریم و به امید حق تعالی به نیکی و احسان می پردازیم.

    ابتدا و انتها کرامت اوست. آری براساس این بانگ حق ما می رویم و تنها اوست که باقی است.
    و اما به پایان آمد این دفتر و حکایت همچنان باقیست.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    نسیم صبح گاهی ، چشمان خواب آلودم را نوازش میکرد و گلدان شمعدانی کنار پنجره با شبنم صبح گاهی وضو می گرفت و نغمه زیبای موذن فضای شهر را عطر آگین کرده بود و حال پس از شنیدن این نغمه جان فزا هم چون پرنده ای سبکبال دل به آسمان عبادت می دهم .
    کنار حوض آب رفتم و همراه با ماهی های قرمز داخل حوض وضویی ساختم ، چادر سفید گل گلی را که مادربزرگ برایم گذاشته بود را سر کردم ، چشمانم را بستم و بوی آن را با تمام وجد استشمام کردم تبسمی وصف نشدنی بر روی لبانم نقش بست.
    << حی علی الصلاه >> بشتاب به سوی نماز ، آری بشتاب به سوی خوبی ها ، بشتاب به سوی مهربان ترین مهربانان ، بشتاب به سوی پروردگاری که منتظر ملاقات تو است . این شتاب و عجله برای من زیبا است ، شتابی از جنس زیبایی ، از جنس عشق ...
    سپس قامت بستم و واژه هایی که غذای روحم بود را بر زبان جاری کردم .
    بعد از اتمام ملاقاتم با یکتای هستی بر سجاده مهربانی ها سجده کردم .
    دانه های سبز رنگ تسبیح هم چون الماس هایی درخشان در میان انگشتانم خود نمایی میکرد.
    دانه ها بی حرکت مانده بودند و منتظر بودند ذکر بعدی را بر زبان جاری کنم تا به حرکت در آیند.
    مهرم را بوسیدم و دستانم را به سقف بی ستونش بالا اوردم
    بعد از مصاحبتی عاشقانه با خدا با دلی آرام و تسکین یافته دوباره به خوابی شیرین فرو رفتم آری این نغمه زیبا باعث تسکین دل انسان است.
    الا بذکرالله تطمئن القلوب

  • ۵ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا باران

    موضوع انشا: باران

    باران،نعمت بی منت
    آسمان داشت کم کم ابری می شد،هوا سرد شده بود تعجبی هم نداشت؛زمستان بود!اوایل بهمن ماه.آسمان زمستان زود رخت سیاه می پوشید. بازار کافه ها داغ بود و خیابان ها شلوغ.هر کسی به هر نحوی که شده می خواست از آن هوا لذت ببرد.چشم آسمان تر شد. دستگاه قهوه ساز کافه خیابان اصلی شهر به سرعت پر و خالی می شد.یکی با یاد بود،دیگری با یار...همه خوشحال بودند،بعد از مدتها داشت باران می بارید.!
    چهره خاکستری شهر،جان تازه ای گرفته بود.من مثل همیشه شیر کاکائو داغ می خواستم با یک تکه از همان کیک شکلاتی محبوب.کتاب شعر سهراب سپهری این مرد همیشه شیرین سخن دارای قلم نرم،در دستم بود.موسیقی باران را با گوش جان،گوش میکردم.انگار آسمان هم بیقرار بود،مثل دخترک تنهای میز شماره سه.خیلی طول کشید تا پیشخدمت بتواند سفارشش را،ثبت کند.هر بار که پیشخدمت کافه می آمد و می پرسید:((چی میل دارید؟))دخترک مثل ابری که بیرون دیوارهای کافه می بارید،گریه را سر می داد.آخرین بار به سختی شنیدم،گفت:((تلخ،مثل کام و روزگارم...))
    میز روبرویی هم دخترکی تنها بود،با قدی بلند،چشمانی درشت و ابروهای کشیده،منتظر بود انگار.سعی می کردم خودم را از هیاهوی کافه دور کنم و به اشعار سهراب،دل بدهم.شعر خوبی هم بود،می گفت:((چترها را باید بست،زیر باران باید رفت...))انتظار دخترک میز شماره شش،همان دختر زیبارو کنجکاوم کرد!با تلفن همراهش ور می رفت،اما انگار جوابی نمی گرفت.ناامید دستش را به سمت کیفش برد که بلند شود و برود.اما!ناگهان صدایی تمام کافه را پر کرد،باران تولدت مبااارک.دخترک اسمش باران بود،روی صندلی پس افتاد،تمام دوستانش آمده بودند.انتظار باران برای آمدن دوستانی بود که سوپرایزش کردند،خیلی شاد شد.یکی کیک تولد به دست داشت،یکی بادکنک،یکی جعبه ای گل رز و...
    باران آن روز زیبا بود به زیبایی باران هیجده ساله،شدت می گرفت و کاهش می یافت مثل دخترک تنهای میز شماره سه.باران جان تازه ای به شهر بخشید،دو،سه روزی بارید و اگر نمی بارید،شهر دچار خشکسالی بدی می شد.ولی راستی دخترک تنهای میز شماره سه چرا گریه می کرد؟!

    ((چترها را باید بست،
    زیر باران باید رفت،
    عشق را،پنجره را،
    با همه مردم شهر،
    زیر باران باید جست.))

    نویسنده: ستاره رشیدی،
    دبیرستان لقمان ایلام
    دبیر: خانم بادامه

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    در دل و جانم روح و روان تازه ای دمیده می شود ، هنگامی که قطره های ریز باران بر گونه ها و لب هایم می نشیند…

    آن زمان است که معنای زندگی کردن و در عین حال خوشبخت بودن را تجربه می کنم . کمی گوش فرا ده …

    کمی بیشتر دقت کن . گوش هایت را تیز کن . به راستی که صدای باران چه زیبا و دلنشین است . این قطره های زیبا و با طراوت که با ملاطفت دست نوازش برصورتمان می کشند ، هدیه های گران بهای خداوند به ماهستند .

    آیا خداوند را شکر می کنی ؟ می بینی که چگونه قطره ، قطره در دل زمین فرو می روند ؟

    او می بیند که چگونه ما انسان ها در دنیای مادی زندگی خود غرق شده ایم . آری او این باران را به صدا در می آورد تا ما به خود بیاییم و از همین جا به دنبال زندگی روانه شویم . به راستی که چقدر خداوند ما را دوست دارد.

    وقتی باران به صدا در می آید ما انسانها تنها موجوداتی نیستیم که از آمدنش شاداب می شویم . بلکه دیگر مخلوقات زمین هم از شنیدن صدای آهنگین و گوش نواز باران به وجد آمده و ثناگوی خداوند می شوند .

    هنگامی که قطره های باران در دل زمین فرو می روند زمین از اعماق وجودش نفس عمیقی می کشد و تمام آلودگی ها ی درونش را با بازدمی بیرون می راند باران که به صدا در می آید دوست داری زیر باران راه بروی . با او سخن بگویی ، با خدایت سخن بگویی . دوست داری هرگزپایانی برای آن نباشد . برخلاف میل ما باران می رود . امام هیچ نگران مباش . زندگی هم چنان جاریست و باز هم باران به صدا در می آید ....

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    مقدمه:
    باران یعنی بوی کاهگل خانه‌ی پدربزرگ،یعنی قرص آرام بخش،یعنی زیبا ترین نعمت الهی برای ما و سایر موجودات و البته قطره‌ای مدهوش کننده است.


    بدنه:
    آسمان یکباره روشن و خاموش شد،صدای عجیبی به گوش می رسید گویا رعد و برق است.آسمان سیاه و قرمز شد و باران شروع به بارش کرد.نم نم می بارد و بوی خاک در هوای لطیف بارانی پراکنده میشود.
    چنان احساس آرامش می کنم که انگار دنیا مال من است. نفس های عمیق میکشم و زندگی را با تمام وجود حس میکنم انگار تا قبل از باران مرده بودم و الان زنده شدم و زندگی می کنم. قطره های ناب و شفاف باران که به چشمانم میخورد من را غرق در خالق هستی می کند.
    ای کاش می شد بوی باران و خاک باران خورده را در شیشه‌های بزرگ عطر محصور کرد.چون بوی باران از گران‌ترین،بهترین و مارک‌ترین عطر هاست.عطری که یادآوری می کند خدا همین حوالی است.
    باران که می بارد بعضی ها دلشان می گیرد.برخی شاد می شوند و خیلی ها شاعر میشوند.تازه یادشان می افتد که احساسات پاک و زلالی هم هست که در لابه‌لای فکر های روزمره فراموشش کرده بودند.
    در بارش باران عدالت را میتوان دید،چون قطره‌ها،در همه‌ی محله‌های یک شهر یا بر بام خانه‌های یک محله،با یک نواخت مساوی فرو می ریزد.


    نتیجه:
    چه خوب است که ما با وجود باران و بویش به عظمت و بزرگی خالق هستی پی ببریم و هر لحظه شکر گزار نعمت هایش باشیم.

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    بوی نم خاک اغشته شده از قطرات ریز و درشت باران را با ولع نفس میکشیدم و ریه هایم را از طراوتش پر میکردم و حس خوب حاصل از ان را به تکاتک سلول های بدنم تزریق میکردم،گوش هایم از صدای چیکه چیکه ضرابت قطرات بر روی شیشه های ویترین مغازه ها پر شده بود به راستی که بهترین نغمه موسیقی همین است.

    اما این باران، باران همیشگی نبود، دلسوز نبود، عاشق نبود،دلگیر بود، با غیظ میبارید،این را هرکس دیگری میتوانست بفهمد و درک کند. شاید باران نیز همانند من کینه پاشت، بغض بزرگ گلویش مانع از نفس کشیدن میشد، شاید هم کلافه شده بود...

    پوزخندی به تمام تفکرات بچه گانه و غم انگیز ذهن بیمار شده ام زدم، باران میبارید، دیگر دلگیر بودن چه معنایی داشت؟!

    آهی ناخواسته از سینه ام بلند شد، پرده ای اشک بر روی چشمان قهوه ای رنگ و درشتم پدیدار شد، تا به خود جنبیدم دانه های بزرگ همچون مروارید بر روی گونه های غوطه ور شدند، ناخوداگاه بیتی را زمزمه کردم (باران ببار بوی نمت آرام میکند/یار نبود،یار ندید،ز دوری او جان باختم).

    کم کم صدای گریه ام در صدای غرش اسمان یکی شد، قدرت ایستادن بر روی پاهایم را از دست دادم و بر روی کف خیابان سرد و خیس رها شدم، زار میزدم، شیون میکردم، به درک که هزاران چشم پرسشگر به سمت من بود، به درک که زیر لب مجنون و دیوانه زمزمه میکردند، به درک که بعد از چند سال غرورم شکست، اینبار دیگر مهم من بودم نه دیگران، خود در اولویت حضور داشتم نه دیگران...

    همچنان باریدم و باران نامردی نکرد و بارید...

    __________________________________________________

    موضوع انشاء: باران

    دیگر آسمان دارد تیره و خاکستری می شود و باران نم نم و کم کم شروع به بارش می کند . باران همچنان می بارد و ناگهان صداهای مهیبی به گوش می رسند ، صدای رعد و برق ها است و باران همچنان تندتروتندتر می شود .

    مردم در خیابان به دنبال پناهگاهی می گردند . چتر های مردم و بالکن های خیابان مانند یک پناهگاهی هستند که آغوش خود را برمردم بازکرده اند تا مردم زیر ای رحمت الهی خیس نشوند .

    با گذر زمان خیابان ها خلوت شده و تعداد کمی از مردم در خیابان هستند ، باران سرد شده و به صورت تگرگ با شکل و شمایلی خاص مدتی کوتاه مانند سنگ های یخی و بسیار زیبا به زمین فرو می ریزند .

    باران باغبانی می شود که به گل ها و گیاهان ودرختان و سبزه ها آب می دهد ، کشاورزی می شود که به گیاهان کمک می کند ، رفتگری خواهد شد که خیابان ها را تمیز می کند و سقایی می شود که به تشنگان آب می رساند .

    باران آهسته و آهسته تر می شود و کم کم رنگین کمان نمایان می شود ، رفته رفته پرنگ تر و پررنگ تر می شود و خیابان ها باز هم روبه شلوغی می گذارند . تا چندین ساعت دیگر رد پای باران با گرما و نور آفتاب پاک می شود .

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    هرازگاهی خورشید دیگر حوصله اوج گرفتن و بالارفتن را ندارد و جای خود را درآسمان به ابرهای تیره میبخشد ابرهایی که گویا از خشم تیره شدند و میخواهند خشم شان را بر سر زمین و زمینیان فریاد بزنند اما دلشان مانند ظاهرشان تیره و سیاه نیست وخیلی زود اشکانشان به زمین سقوط میکنند سقوط این اشک ها پایان راه آنها نیست،این سقوط قشنگترین آغاز است این سقوط آغاز زیبایی ها در زمین است
    این خاصیت باران است که همه چیز را تر میکند، گل های رنگارنگ را رنگین تر بوی خاک را عطر آگین تر چشمه های پرآب را پرآب ترو زمین را برای زندگی زیباتر
    هم آغوش شدن با اشکی که از چشمان جهان میریزد از زیباترین تجربه های زمینی است وصدای باران بی اغراق زیباترین ترانه خداست که طنینش زندگی را برای ما تکرار میکند.

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    «در توصیف شعر باز باران با ترانه»

    امروز باران می بارد. خود را به بام خانه می زند تا ترانه ای بنوازد. هر قطرۀ باران که در حال فرود است، چون مرواریدی می درخشد. من تنها پشت پنجره طغیان رودخانه ها در گذرگاه ها را می نگرم. دو سه گنجشکی را می نگرم که لحظه ای از به این طرف و آن طرف پریدن و آواز خواندن دست برنمی دارند. آسمان رنگ نیلی اش را از دست داده است. بارش باران به گونه ایست که گویی دارد بر در و پنجره خانه مشت می زند. یاد یک خاطره ی شیرین می افتم...

    در گذشته روزی با خانواده به گشت و گذار در بین جنگل های سرسبز گیلان رفته بودیم. آن زمان من کودکی ده ساله بودم؛ شاداب و خنده رو، نرم و لطیف و همین طور چالاک و تند و تیز. در آن گردش که در حال توجه به زیبایی های طبیعت بودم، همۀ پرنده ها، خزنده ها، چرنده ها و... سبب شده بودند که جنگل بوی زندگی بدهد. آسمان مثل دریا آبی رنگ بود و مثل دل من صاف و روشن. بوی برگ های خیس درختان و علف ها مانند شراب مست کننده بود. پرنده ها در همه جا بودند. برکه ها رنگ آبی داشتند و چنان آرام بودند که انگار خوابیده اند. همه جا برگ ها و گل ها را می دیدی. نیلوفر ها به چترهایی در حال درخشیدن شبیه بودند. آسمان آفتابی بود. قسمت هایی از سنگ های درون برکه ها و رودخانه ها در حالی از آب بیرون زده بودند که لباسی از خزه بر تن داشتند. وزغی همان گوشه ها در شوق و غوغای خود غرق شده بود. رودخانه صد ها ترانه دلنشین می نواخت و مست زیر درختان چرخ می زد و می گذشت. چشمه ها شفافیتی چون شیشه داشتند چنان که می توانستی آفتاب را درونشان ببینی و جوششی داشتند که از آن جوشش به شادی می پرداختند و من نیز بیشتر غرق زیبایی های طبیعت می شدم. درون همان چشمه ها پر از سنگ ریزه های رنگین بود، قرمز بودند، سبز بودند، زرد بودند، آبی بودند. من هم که کودکی پر جنب و جوش و با شور و نشاط بودم، مثل یک آهو تند می دویدم، از لب جوی ها می پریدم و غرق در دریای زیبایی های آفرینش بودم. بسیار می رفتم و از جایی که به آن رفته بودیم فاصله می گرفتم. به درختان بید مشک می رسیدم. شاخه هایشان را پایین می کشیدم و شادی می کردم . سپس می رفتم و به بوته های تمشک می رسیدم و به تمشک خوردن مشغول می شدم. دست هایم به رنگ تمشک هایی که می خوردم، قرمز و سیاه می شد. به صدای پرندگان گوش می دادم؛ گویی داشتند آرام داستان تعریف می کردند. به صدای باد گوش می دادم؛ او نیز با صدای ملایم خود از راز های زندگی صحبت می کرد. هر چه که می دیدم و هر چه که می شنیدم، همه زیبا بود و قلب مرا به تپش وا می داشت. فکر کردم که دلیل این زیبایی ها چیست؟ و با خود گفتم که قطعاً دلیل این همه زیبایی خورشید است. سپس صدایم را بلند کردم:« ای روز دل انگیز! خدا خورشید تابان را به تو داده که چنین زیبایی؛ در غیر این صورت بسیار زشت و بی جان بودی و همه ی درختانت با همۀ سرسبزی شان به چند تکه پای چوبی شبیه بودند. اگر خدا این لطف را نمی کرد...؟ ای روز دل انگیز! زیبایی تو به خاطر خورشید است. ای درختان سرسبز! همۀ زیبایی ها به خاطر خورشید است.»
    اندک اندک ابر ها مانع تابش نور آفتاب شدند. آسمان تاریک شد، سیاه شد و دیگر از آن چهرۀ نورانی و تابان خورشید خبری نبود. باران شروع به باریدن گرفت، می بارید، می بارید، می بارید. آن باد آرام گویی ترسیده بود؛ زیرا چنان فرار می کرد که درختان از وزشش چون دریایی پر تلاطم بار ها این طرف و آن طرف می رفتند. دانه های گرد و کروی شکل باران همه جا می ریختند. برق چون شمشیری برّنده ابرها را پاره پاره می کرد. رعد غرش می کرد و بر ابرها مشت می زد. مرغابی ها دور برکه را بی شمار بار می چرخیدند. باران گیسوی نقره ای رنگ مه را با دست هایش شانه می زد و باد موهای او را با فوت پریشان می کرد. آب کم کم روی سبزه های پای درختان را پوشاند و من تصویر وارونه ی جنگل را در آن می دیدم. یادش بخیر! در آن روز بارانی جنگل بسیار زیبا بود؛ شگفت انگیز چون افسانه ها و زیبا چون ترانه ها. یادش بخیر! باران بسیار گوارا و دلپذیر بود؛ شبیه به مرواریدهایی درخشان، که آسمان آ ن هارا بر روی زمین می افشاند و من در آن مروارید افشاندن های آسمان، بیشتر به راز ها و زیبایی های هستی پی می بردم، پند های بزرگی می گرفتم و می فهمیدم که این زیبایی ها به خاطر کیست.
    حال تو ای فرزند من! نصیحت مرا گوش کن. فرد ا در پیش مردم زندگی ات چه خوب بود چه بد، بدان چون خدا هست زندگی زیباست، زیباست، زیباست.

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    کنار پنجره نشسته بودم و به خیابان چشم دوخته ام با دلی گرفته و پر از غم ، آفتاب پشت ابر ها پنهان شده است انگار از چیزی خجالت میکشد ، هوا ابریست و دلگیرم؛ به چهره ام در آینه خیره شده ام به راستی که این غروب جمعه چقدر شبیه من است.
    دل من و آسمان چقدر شبیه هم هستند هر دو غمگین و ابری...
    آسمان شروع به باریدن کرد بیچاره خیلی دلش پره ولی معلوم نیست از کی و از چی؟... آسمان میبارد و من دخترکی تنها، بدون چتر و غرق در خیالات تلخ گذشته زیر باران قدم میزنم چقدر خوب است سبک شدن زیر باران ولی حیف سنگین تر از آنم که با گریه سبک شوم.
    ردپای شوری اشک چشمانم آزارم میدهد ولی خیالم راحت است که کسی نمیفهمد چشمانم بارانیست...
    خیابان خلوت است، انگار هیچکس در دنیا نیست یا شاید هم من در دنیای کسی نیستم نمیدانم!!!
    از بغض زیاد گلو درد گرفته ام و هرچی میبارم سبک نمیشوم و دلم آرام نمیگیرد قربونت برم خدا آخه این دیگه چه جور حکمتیه...
    سکوتی سرشار از آرامش همه جا را فرا گرفته تنها صدایی که گاه و بیگاه این سکوت را در هم میشکند صدای زوزه باد است، انگار آسمان بدجور دلش گرفته و میخواهد تا نهایت آرامش گریه کند.
    باران که میبارد برایت دلتنگ میشوم یاد روزهایی می افتم که قول میدادی دنیایم را بسازی هنوز هم منتظرم که بلند شوی و بیایی دیگر خسته شدم، خدا با من و احساسم بد تا کرد.
    همچنان در خیالاتم غوطه ور بودم که با صدای آواز گنجشکان به خودم آمدم... چقدر الان نیازمند وجود پر از عشق و آغوش گرمت هستم. فقط خدا میداند و بس...
    کم کم هوا تاریک میشود ستاره ها در آسمان زیر چادر مشکین و ابری شب پنهان شده اند و من هم راه خانه را در پیش گرفتم... تمام اتفاق های خوب و بد زندگی ام مانند یک فیلم جلوی چشمانم روی پرده ی باران خورده در حال اکران است.
    چشمانم را بستم و برای مدتی به درختی تکیه دادم حالا میشود گفت که حال دلم مساعد تر است حالا میتوانم با چشمانی باز و خشک به اطرافم بنگرم، درختان رنگ و بویی تازه به خود گرفته اند خیابان ها و پیاده رو ها برق میزنند و خانه ی ما از دور پیداست... شیشه های پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نام تو را خواهد شست.

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    امروز واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که میبارد و اینک, باران برلبه ی پنجره ی احساسم می نشیند ومغزم شروع به ترشح می کند ودستم را تحریک به نوشتن میکند.
    هنگامی که قطره های بلورین باران درخانع ی,دلت رامیکوبد فرصت را غنیمت شمار و دل به او ده و برای شکفتن قدم بگذار مثل تسنیم تنی تشنه به خنکای قطره های باران مثل یک موج سواری داغ در آشوب دریایی طوفانی مثل زیرباران رفتن, اما زیرباران رفتن آن رانمیشوید,باران به آن آب میدهد, ریشه میزند در وجودم از انگشتان پایم شروع به بالا آمدن میکند ونیمه شب که می شود شبنمش از چشمانم سرازیر می شود.
    به بخارهای چایی ام نگاهی کردم دست هایم راددور فنجان حلقه کردم نگاهی به پنجره انداختم قطره های باران با بی رحمی وشفقت به آن میخورد ,صدای ترسناک رعدوبرق را به کنج مغزم میفرستم که مبادا بارانی سیاه برروی مزرعه خشک قلبم جاری شود.

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    صدایش که صدا نیست
    رتیم دارد وزن دارد قافیه است شعر است
    باران است دیگر...
    یک،دو،سه،چار،...
    میروی،فرمولش نا مشخص است ولی یکانش تقریبا می شود n متر برحسب حال
    که چگونه باشی،شیدا باشی،دیوانه باشی،درمانده یا عاشق و پریشان
    این هاست که ریتم قدم را تعیین می کند.
    نگاهت به زمین و کفش هایت
    دست هایت که طبق قانون زمان حال ،گرمی دیگر جز جیب پالتویت ندارد...
    هوشت که از سرت پریده ،هیچ نمیفهمی چه میشود...
    در این میدان پر تلاطم چیزی را به درون ریه هایت میکشی که تاثیرش بازم بر حسب حال است...
    چه در پس این پرده ی رمزآلود است که
    که بسیاری از انسان ها سر تعظیم فرود می آورند در برابر این ترکیب آب و خاک...
    گفتم،شیدا باشی شیداترت میکند،دیوانه باشی دیوانه تر،درمانده درمانده تر و عاشق و پریشان تر
    هر چه باشی یک -تر- را پسوندش میکند
    وقتی آمدیم خدایمان فرشته ای را به ما هدیه داد در این دنیای کثیف که بفهمد مارا.
    حالا انگار فرشته هم دارد میفهمد،میفهمد مرا و قصه ام را مثل یک خاله قصه گوی زیبا میخواند در گوش تن پنبه ای های آسمان
    ابرهارا میگویم...
    اگر که غصه دار باشی یا که خوش احوال می گریند در وصف قصه ی تو
    اولی از اندوه است و دومی از شوق بی مثال
    هی میگریند هی میگریند و اشک های اندوه یا شوقشان
    را مهمان می کنند و خاک چه میزبان بی نظریست
    آب و خاک هردو میدانند که تو ساخته شده از آنانی پس مقدست می شمارند و با دعوت نسیم به جمع عارفانه ی خود نفس میشوند برای وجودت،روحت،مغزت...
    این ها زندگیست زندگی هم که یا غصه است و یا شادی...
    اما خاله ی قصه گوی چه داستان زیبایی را نقل کرده. چشمان من نیز همراه می شوند با تن پنبه ای ها و بر سفره ی خاک که گلاویز می شود قطرات حیات بخش باران...
    نویسنده: نرگس صفاریان - پایه هشتم

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    یکی از آفریده های خداوند مهربان باران است اگر هنگام باریدن باران به آسمان نگاه کنیم میبینیم ک میغ های سیاهی در آسمان پدید آمده اند و این نشانه باران است.
    باران نعمت خدا برای انسانها،جانوران و گیاهان است تا از آب باران استفاده کنند وای از روزی ک آب نباشد،خشکسالی به وجود می آید و انسان ها تلف میشوند و......
    بعد از باران قوس قزح زیبایی در آسمان پدید می آید.
    آسمان همانند دیبای هفت رنگ است وابرهای آن مثل گل های آن دیبا به نظر میرسند.
    اگر چه صدای رعدوبرق بلند است و هرز گاهی آدم را می ترساند اما بازهم لذت بخش است و حس عجیبی را در انسان ایجاد میکند ک غیر قابل وصف است.
    قطره های باران که روی گل ها و چمن زارها و درختان به چشم میخورند مانند مروارید هستند.
    باران مثل اشک است، اشک از چشم جاری میشود ولی باران از چشمان ابرها جاری میشوند بوی زبیای باران ک بر خاک باریده است و خاک را نم دار کرده است خیلی حس و حال خوبی را در روح انسان بوجود می آورد.
    در نهایت باران رحمت خداست ک بر زمین میبارد وانسان را از این رحمت بزرگ الهی برخوردار میکند.
    باریده شدن باران زلال جان و روح تازه به گل های زیبا و گیاهان جوان و درختان تنومندو چمنزارهای سبز میدهد.
    نویسنده: زهرا نیک نام

  • ۳۵ نظر
    • انشاء