انشا با موضوع بهار
موضوع: دریغ یاد نوروز های قدیم
یادش به خیر عیدای قدیم ....
با همین جمله ء کلیشه ای شروع میکنم چون میدونم میفهمین چی میگم ...
بچه که بودم مفهوم عید نوروز برای من و برادرم خرید لباس عید و عیدی هامون بود.
جوراب شلواری توری گل گلی که معمولا هماهنگ با رنگ لباس و با وسواس فراوان برایم انتخاب می شد آخرِ خوشحالی من بود.
روز اول عید بدیدن مادر بزرگ میرفتیم و بعد خوردن نهار و چرخیدن دور سفره ء هفت سین و بازیگوشی با ماهی قرمزهای اون نوبت گشتن و بازی های دست جمعی با بچه ها توی حیاط بود.
یادمه یه سال عید با سارافون چارخونه زرشکی و سورمه ای و بلوز سفید زیرش جوراب شلواری توری و گل گلی سفیدی داشتم و در حال بازی زمین خوردم و سرهر دو زانوی جورابِ خوشگلم قلوه کن شد.
با دیدن این منظره در حالی که از پام خون میومد و درد شدیدی داشتم ؛ فقط غصه ام این بود که حالا تا آخر عید بدون جوراب قشنگم چیکار کنم ؟!!!
عیدم خراب شده بود و تمام شادی های کودکانه ء عید در مقابل پاره شدن جوراب شلواریِ توری گل گلی برام رنگ باخت ....
یادمه آنقدر گریه کردم که پدر مهربانم دوباره منو برد و برام جوراب نو خرید ولی چون دیگه رنگ سفید نداشتند؛ به رنگ سورمهای ...
هیچوقت یادم نمیره که توی رودربایستی تا آخر عید با اون جوراب شلواری به نظر خودم زشت سر کردم و دیگه نوی حیاط بدوبدو نکردم .
از شما چه پنهان از سال بعدش هم دیگه فکر کردم بچه نیستم که قاطی بازی بچه ها بشم .
به این ترتیب خاطره ء آخرین نوروز کودکی من با یه زمین خوردن ساده کاملا تغییر کرد و به خاطره ای غم انگیز تبدیل شد.
نویسنده: خانم مرجان تبریزیانی
کارشناس مامائی، تهران،
انشا با موضوع بهار
موضوع: دو قدم مانده به بهار
بنام بی نام او
دامن سبز و چین دارش زمین را لمس میکند بسیار ارام و عاشقانه زمین رنگ معشوقه اش را به خود میگیرد و زیبا میشود زمینی که تا چند لحظه پیش خاکی خشک و بی ارزش بود.کمی که جلوتر میرود دستان لطیفش را به درخت خشکیده و بی روح میزند و مانند خواهرش نسیم او را نوازش میکند و درخت جان تازه میگیرد و چشمان اشک الودش را به او میدوزد صدای کفش هایش میاید میشنوی؟اری نام این فرشته بهار است دختری زیبا و ارام دختری که رنگ چشمانش قطره ای از عظمت دریااست و موهایش کمندی از لباس خورشید. و لبانش به سرخی سیب های درون باغ از دیدنش سیر نمیشویم به قدری زیباست که زمین با تمام زینت هایش دربرابراو زانو میزند و حیران نگاهش میکند رود برای خوش امد گویی موسیقی می نوازد و باد شکوفه هارا میرقصاند تمام پدیده ها از ته ته دلشان دوستش دارند و به وجود او می نازند او اینجا هم خواهد امد اما ارام ارام و با قدم هایی استوار مادر مهربانی ست که فرزندانش برای رسیدن او بی قرار ومنتظر وبی صبرانه چشم به جاده ها دوخته اند تاشاید کفش های طلایی اش را بر روی پیشانی خاک بگذارد و بیاید تا انها را ازعشق و طراوت سیراب کند زیرا ابر ها توانی این بارش را محبت را ندارند اومادری ست که مدت ها جای خود را به دخترکی عبوس و بی احساس داده کسی که از محبت کلمه نمی داند اما بهار دایرالمعارف مهربانیست تمام کائنات به خواب غفلت و تنهایی رفته اند وقت ان است که او باز اید و روی همه را جلا بخشد ما که اماده ایم و تدارک امدن یار را دیده ایم نه ما بلکه همه منتظرن و بی تاب و در تکاپوی بهترین استقبال حتی اسمان از مهربانی خود دریغ نمیکند و در درون قلبش جشن و شادی برپا کرده.
اخر خواهر نازنینش از سفر می اید و به جوانه های کوچک و دوست داشتنی اش سر میزند و زمین را از روی خاکی گل الود برداشته ونگین انگشتر خود میگذارد شاید هم الماسی بر روی تاجه زرینش و وقتی که می اید باخود چه هدیه ها و تحفه هایی که نمی اورد.
چمدان او از طراوت وعشق گرفته تا شبنم و شکوفه و شیدایی را در قلب خود حبس کرده او پاک میکند همه را از کینه و درد و غصه و تنهایی.
پس منتظرت می مانیم ای هدیه الهی.
نویسنده: خانم سعیده سادات مصطفوی
دبیر ادبیات دبیرستان ادب
استان یزد
انشا با موضوع بهار
موضوع: دو قدم مانده به بهار
سرم را تکان می دهم اما این برفها خیال افتادن ندارند و جزئی از وجودم شده اند. موهای من تنها چیزی نیست که از زمستان با خودم به بهار می برم
دلِ سردم و چشمان پژمرده ام و لبخند یخ زده ام که این بهارها نمی توانند آبش کنند.
چه کسی تن زنده ی مرا مومیایی کرد تا اینگونه هزاران بهار را در تابوت اندیشه ام بگذرانم؟ دو چشم دکمه ای و یک بینی که هرگز مثل بینی پینوکیو رشد نکرد(دروغ نگفتم) راستی! پینوکیو آدم ماندن آرزوی بزرگتری از آدم شدن است اینرا می دانستی؟
ما آدم برفی ها در جستوجوی آفتاب معرفت هستیم تا رودها و دریاها شویم؛ خوشبختی ماهی سیاه کوچولویی است که برکه را رها کرده است. ما اگر دریا نشویم ماهی سیاه کوچولو در گلوی این داستان گیر می کند و آرزوی آبی اش هرگز برآورده نمی شود.
در این آخرین اسفند، اسفند دود کنید
برای تکّه ای خوشبختی که در گوشه ی قلبهایمان پنهان کرده ایم نه گران و نه ارزان می شود؛ تنها جنسی که تورّم ندارد اما آنقدر متورّم شده است که شاید از دل بیرون بزند و انگشت نمای بدجنسان شود.
نویسنده: س_بهرامیان
دبیر ادبیات شهرستان اشنویه
انشا با موضوع بهار
سهم اسفند، بوی بهار!
هوا بهاره می کرد، مه صبحگاهی همه جا را فرا می گرفت، تا زیر پوست درختان آب بیفتد وزمین را برای بهار بیاراید. در این موقع ما ،بچه ها از درخت توت«سوت» مخصوصی درست می کردیم که مهارت ودقت خاصی لازم بود.یک چوب نازک را خم می کردیم وچوب دیگری را که برای تهیه سوت بود، دوطرفش را به اندازه ده سانت خط گرد می انداختیم سپس با چوب خم شده،آرام آرام می کشیدیم تا پوست نرم وشل شود واز چوب جدا گردد،بالاخره در می آوردیم و مثل یک سوت در آن می نواختیم،سوت شروع بهار
گرداگرد حیاط خانه ،حصار سیمانی نبود بلکه پرچینی از شاخه های درختان که مرز خانه ها رامشخص می کرد وحیاط خانه ها همه به هم دید داشت،گل های زرد خودرو وگل های آبی بسیار ریز پیرامون حیاط وراههای درون روستا را پر می کرد ونوید بهار می داد.
در حیاط خانه ما درختان سیب ،آلوچه،به، انجیر ،انار وتوت بود،انجیر وتوت درختانی هستند که شکوفه نمی دهند ولی از بین درختان دیگر آلوچه زودتر از بقیه کلاه شکوفه بر سر می نهاد.موقع تحویل سال همین شاخه شکوفه دار آلوچه را به دست خردسال ترین فرزند خانواده می دادندتا بیرون از خانه باشد وموقع تحویل سال وارد خانه شود تا با ورودش سال را نو کنند.
زمین های شالی با فاصله یک راه مال رو ویک نهر کوچک در جلو روستاواقع بود،در این فصل مردان روستا با وسایل شخم زنی و سایر ابزار به زیر و رو کردن گِل شالیزار می پرداختندتا زمین را برای کشت نشا برنج آماده کنند.با زیر و رو کردن گِلهای شالیزار،صدای غوکان که در زمین شالی جا خوش کرده بودند همه روستا را پر می کرد وگویی از شادی کل می کشیدند.صدایی که در آن روزها برای همگان عادی ِ عادی بود اما امروزه خیلی ها آرزوی شنیدنش را دارند.
همه ساله قبل عید دیوار خانه ها را از کف اتاق تا یک متر با فضله گاو که با آب ترکیب می کردندمی مالیدند واز یک متر بالاتر را با گِل سفید مخصوص که از گِل خانه همان روستا تهیه می شد می پوشاندند.
تخم مرغ هایی راکه قرار بود سر سفره عید بگذاریم ،همراه با گزَنه می جوشاندیم تا همرنگ گزنه شود یعنی؛سبز گزنه ای و رنگ سبز طبیعت به خود بگیرد اگر رنگ دیگری دلمان می خواست با ماژیک رنگ می کردیم ورنگ ماژیک که تمام می شد درونش را الکل می ریختیم تا رنگ داشته باشد.
شیرینی محلی «کُماج» که شیرینی بسیار خوشمزه ایی بود برای سفره عید تهیه می کردند ،آرد این شیرینی از برنج تهیه می شد.ابتدا برنج را خیس می دادند وسپس آن را خشک کرده به آسیاب سنتی روستا می بردندوآرد می کردند،وسیله های چوبی که برای این آسیاب تدارک می دیدند امروزه اثری از آن نیست.
کم کم نوروز خوان ها وارد روستا می شدند با ترانه های محلی آمدن نوروز را مژده می دادند ،وارد حیاط هر خانه شده ونوروز خوانی می کردند وهدیه ای از صاحب خانه دریافت می نمودند، سپس با شعر ی سلامتی وخوشی را برای اهل خانه آرزو کرده راهی خانه وروستای دیگری می شدند.
این زیبایی ها برای آن دسته از اهالی روستا که ساکن شهر بودند بسی دلنشین تر بودوتمام سیزده روز عید را در منزل اقوام می ماندند مثل امروز نبود که هر کس باید برای خود خانه ای داشته باشد.
سالها که می گذشت مهاجرت به سمت شهر بیشتر بیشتر میشد وآن حال وهواو آیین ها کم رنگ تر می گشت
تا اینکه با احداث سد ،آن روستا کاملا تخلیه وخالی از سکنه شد و باتمام خاطراتش تنهای تنها ماند ،مثل سالمندی در خانه سالمندان
نوشته: خانم حبیبه جعفری گشنیانی
دبیر ادبیات، استان مازندران ، شهرستان سوادکوه شمالی
انشا با موضوع بهار
باید بهار را رنگین کرد!
اسفند ، سرافکنده سواران می رفت
از وحشت دیدار بهاران می رفت
این دل که به درد خو گرفته ست، شادان
با پرچم سُرخ، سوی باران می رفت
بهار در چند قدمی است,خود را به رنگها آراسته وشوری در نوای بلبلان برانگیخته است,دست دلت را بگیر و در کنار سفره هفت پارچه اش بنشین.
اما بهار زیبا! چرا همه یکسان از سفره مرصّع تو سهم ندارند؟
تو که بخیل نبودی؟
تو که نامهربان نبودى؟
بهار می گرید، وقتی می بیند:
بچه هایی که به جای پدر، پدر خرج خود وخانواده و انگشت نمایِ دیگران شدند و دست در دست خواهر و برادر کوچک چشم بازار را در می آورند، تا لباسی که فقط نمای نو بودن داشته باشد برتن آنها کنند و خودشان به لباس دست دوم پسر استادکار و دیگران قناعت می کنند.
مگر می شود بی تفاوت از کنار زنی که شعله ها،زیبایی صورتش راگرفت و دست فروش خیابان ست عبور کرد و دلت برایش نتپد؟!
مگر می شود از کنار زوج جوان اکاردئون نواز که عاشقانه در خیابان قدم می زنند و نانشان را در عشق تریت می کنند,به راحتی گذشت؟
آیا بهار رنگین نیز بی تفاوت می گذرد؟!
آنجا هم می گرید,
مگر می توان از کنارصدها منتظر آزادی با وجودِ به ظاهر آزادمردان,ساده عبور کرد؟!
از کنارعشق های به اسارت درآمده چه؟
از کنار هزاران معصومیت پنهان شده چه؟
آیا اینهاحق لمس بهار گلها را ندارند؟
بهار آنجا هم می گرید,
پس چه کسانی لذّت می برند از بهار , از رنگارنگی اش؟!
کاش سهم دیدن رنگ بهار بین همه مساوی تقسیم می شد!
کاش خسیسی آدمیزاد به طبع بهار سرایت نمی کرد!
یا بهتر بگویم کاش دست های خسیس, گلدان های بهار را تصاحب نمی کرد!
آفریدگار که عادل است,طبیعت که متعلق به همه است,
مگر باز انسان ها دخلی وتصرفی کرده اند,که دور تا دور عطر گلها دیوارچین شده است؟!
حتی بوی خوش را هم بند زده اند!
جا پای بی انصافی ها در کوچه های بهار خودنمایی می کند!
بهار بی انصاف نیست.
بهار خودخواه وبخیل نیست.
بهار دل مرده نیست.
بهار رنگارنگی را عادلانه تقسیم می کند.
اما دست هایی همه را می دزدد و سفره ای را خالی تزیین می کند و خوانی دیگر را اشرافی می گسترد.
غم واندوه ودرد، ریشه در بهار و دیگر رفقایش ندارد,
حسادت ها و نادانی هاست که کاسه کاسه درد و زخم،برای خوبان پر کرده است,و جرعه جرعه به آنها نوشانده...
طبع بهار هم آزرده می شود که عشق کلاس رفتن معلمی را به اسارت درآورده باشند...
بهار هم اندوهگین می شود وقتی صداها,بی صداو نفس ها بی نفس می شود...
بهار هم زخمی می شود,وقتی زخمها را می بیند...
بهار آنجا هم می گرید,
بیایید رنگ بهار را بر روی هر نادانی وجهلی بپاشیم...
بیایید,دورنگی را بزداییم...
بیایید کینه ها و حسادت ها را در خاک فراموشی دفن کنیم...
بهار من رنگین نیست...
باید بهار را رنگین کرد
نویسنده: خانم فاطمه حجه فروش
دبیر ادبیات ناحیه2 همدان
انشا با موضوع بهار
از زغال زمستان تا بهار زرافشان
یک سال دیگر از سال های عمر بلند بالای روزگار ملّون، سپری شد؛ بدون این که احساس کنیم ،عمر کوتاه ما نیر از لابه لای آن با شتاب در حال گذر است . زر وقت را در خاکستر بطالت تلف نمودیم و از عمر تلف کرده بهره ای نبردیم.
در واپسین روزهای سال، زمین دوباره نفس تازه می زند و خون در رگ هایش به جریان می افتد تا زمان را یک باره دیگر به چرخه آغازینش پیوند زند؛زمین در خواب فرورفته ،آرام آرام، لحاف سرد زمستانیش را کنار می زند تا زاغ های سیاهی که خیمه بر بهمن زده اند ،خیمه ی خود را به بلبلان نغمه سرا و قمریان خوش آوا بسپارند . زال زر پلاس سفید و سردش را از روی زمین جمع می کند تا سیمرغ چهل چهره طبیعت، بال و پرش را درکاشانه ی جهان جهان بگستراند. خورشید عالم تاب،تابش انوارش را بر سینه ی سرد و سترگ زمین می تاباند.
چشمه ها ی سیماب گون،از دل کوه و دامنه ی صحرا جوشیدن می گیرند تا چشم های جنبندگان را روشنائی بخشند؛چرندگان در کنار خزندگان می خرامند و پرندگان سلامشان می گویند.
درختانی که لباس عریانی بر تن داشتند، از خواب سنگین زمستانی بیدار می شوند و مخمل سبز را بر قامت لطیف خویش می پوشانند. سبزه هایی که غبار نیستی بر چهره ی شان نشسته بود،از دل خاک،هستی دوباره ای می یابند و با لبخند تولدشان ، در سفره ی زمین جشن می گیرند.اسفند قدم های واپسین خود را از کوچه باغ زمستان بر می دارد تا با دود کردن اسپند به استقبال عروس بهار برود.
در عید باستان ،چهره ی خندان بستان ، بسان طاووس خوش خرام نمایان است .طلوع بهار را نباید به منزله ی شادمانی همه ی جنبندگان طبیعت دانست؛ چون
روزگار قهار چهره ی کریهش را نشان کسانی می دهد که ایام نوروز ، با سیه روزی ، صورت خویش را با سیلی ،سرخ نگه می دارند و با اشک ،هفت سین زندگی شان را سیراب می کنند. زمانه،با سیمای جمیلش به کسانی لبخند می زند که هفت سین نوروزشان را با هفت سفره ی ملّون مزین می کنند.گرگان حریص، دندان های خود را تیز تر کرده اند تا بره های لطیف را در کام خود ببلعند.یابو های وقیح، انبارشان را از احتکار و اختلاس لبریز کرده اند تاشکم های خالی هم نوعانشان، از درد به خود بپیچد.
بنی آدمیانی که اجزایشان از یک پیکر است اما گوهرشان با آدمیت همخوانی ندارد . قرارشان را در بی قراری و بی دردی شان را ،در درد جانسوز دیگر اعضای پیکر می یابند.
بی نوا درویشانی که خون دل می خورند تا خوان نعمت خویش را با برگ سبزی زینت دهند و بی حیا کلاشانی که خون مردم را می مکند تا خوان رنگین خویشتن را با برگ زر رونق نهند.
بدون شک روسیاهی برای زغال هایی خواهد ماند که در زمستان مصیبت ، با آتش گرم خود، سرمای سوزناک را از پیکر نحیف سیه روزان نراندند و کانون گرم و نرم خویش را از اشک سرد" خانه به دوشان "رونق دادند!
نویسنده: آقای محمد مرادی
دبیر ادبیات فارسی ناحیه ۲ همدان
انشا با موضوع بهار
دو قدم انده تا بهار
آخرین هفته های اسفند ماه ،آخرین روزهای فصل زمستان حال و هوایت تغییر می کند .کم کم بوی عید می آید بوی نو شدن بوی باران بوی آغازی دوباره .....
چلچله ها به خانه برگشته اند قمری ها پرواز را به جوجه هایشان آموخته اند تا کم کم از لانه جدایشان کنند .
سبزه ها در دشت ها روئیده اند و شاخه ها جوانه زده اند .
مسافران بار سفر بسته اند و امیدها زنده شده اند.
شادی های کودکانه را می بینی که عشق می کارند و مهربانی ها دست در دست هم داده اند تا به استقبال بهار بروند.
از آسمان اسفند شوق می بارد و نسیمش عجیب به دل می نشیند ... خنکایش تا عمق وجود می رود ، حال را خوب می کند و امید می بخشد .
امید رهایی امید شادی امید پاکی و راستی ......
و امید آمدن روزهای خوب .
اسفندتان پرشور .. حال هایتان خوش ...
نویسنده: خانم زهره اسکندرى
دبیر ادبیات کرج
دبیرستان حضرت مریم
انشا با موضوع بهار
غزلی در وصف بهار
بهار گل افشان
ببین دشت و صحرا چه زیبا شده
ببین غنچه ها یک به یک وا شده
دوباره بهار گل افشان رسید
که بلبل ، سر شاخه خوانا شده
لب بیدلان، پر سرود و غزل
دل عاشقان، همچو دریا شده
زِ هر گوشه ای نغمه آید به گوش
یقین، عالمِ پیر، برنا شده
درخت و گل و چشمه ها، با صفا
و خورشید، غرق تماشا شده
طبیعت، قشنگ و پر از بوی سبز
زمین، مست از عطر گلها شده
دمی سوی صحرا بیا ای رفیق
ببین دشت و صحرا چه زیبا شده
سروده: آقای محمد شریفی،
دبیر ادبیات منطقه خزل نهاوند
موضوع انشا: بهار
از همان روزهای آخر اسفند انگار بهیکباره ورق برمیگشت و همهچیز در یک چشمبههمزدن عوض میشد. حالا دیگر از سرما گله و شکایت نداشتم و صبحها با آواز دلنشین گنجشکها از خواب بیدار میشدم و عطر دلانگیز هوا را با تمام وجود استشمام میکردم.
آسمان هم رنگ دیگری داشت: پاکتر و صافتر از همیشه. حتی خورشید هم جور دیگری میتابید: پررنگتر و دلچسبتر. همهچیز نشان از زیبایی و دلربایی خاصی داشت و من در کنار اینهمه تغییر و زیبایی بینظیر منتظر رسیدن لحظات شیرینتر و نابتری بودم.
لحظاتی که زندگی را بهگونهای دیگر برایم معنا میکرد. لحظاتی که هر آن میتوانستم بفهمم معنای واقعی عشق و مهربانی را. بهار و عید در کنار تمام زیباییها همیشه برایم نوید باتوبودن بود.
وقتی در کنار باغچهٔ پرمهر و دو درخت سربهفلککشیده کنار آن برایم تابی از عشق میبستی و من با آن به آسمان رؤیا میرفتم. وقتی پا به پای تو میدویدم و صدای خندهٔ تو و قهقههٔ من گوش آسمان را کر میکرد و حس میکردم از زمین کنده میشوم. وقتی پای قصههای تو مینشستم و با تو همسفر میشدم به سرزمین خوبیها، به سرزمین رؤیا و عشق.
وقتی دستان پرمهرت موهایم را نوازش میکرد و زیباترین موسیقی دنیا را از ترنم لبانت میشنیدم، چشمانم را میبستم و رؤیاییترین خواب جهان را مهمان میشدم.
آری، بودن در کنار تو در روزهای عید، بزرگترین و زیباترین عیدی من بود؛ اما افسوس و صد افسوس که چندین سال است که از آن بینصیبم و چهقدر دلتَنگ لحظاتی هستم که بهار بود و تو بودی.
موضوع انشا: فصل بهار
با رسیدن بهار طبیعت جامه ی سبز بر تن می کند.بهار پیام آور عشق و رویش است تا آن را می بینیم هر لحظه به بزرگی خداوند پی می بریم و غرق در شکوه و زیبایی می شویم.
بهار خود چهار کلمه است اما اگر بخواهی معنایش را بفهمی باید از عمر خود بگذری تا بتوانی آن را درک کنی.عظمت خداوند در برگ های درختان-رودخانه ها-میوه های
رنگارنگ-زمین سرسبز و هزار چیز دیگر می توان مشاهده کرد.
خدایی که این همه زیبایی را در زمین قرار داده تا ما با این زیبایی اهمیت وجود حق تعالی را دریابیم.بهار یکی از چهار فرزند فصل است که انگار خداوند در کشیدن بهار مهارتی افزون به کار برده و مانند نقاشی ماهر رنگ سبز را در همه جا به رخ انسان کشیده است.او همان نقاشی است که پاییز را نارنجی و زمستان را سفید می کشد که
این مهارت هم قابل توصیف نیست.
چه خوش گفته است شاعر:
مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است / خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است.
موضوع انشاء: فصل بهار
وقتی که آخرین روزهای زمستان در حال گذشتن است همه مردم در انتظار فرارسیدن عید نوروز هستند و با خرید و خانه تکانی به استقبال عید نوروز میروند
برای ما خیلی مهم است که در لحظه تحویل سال و آغاز سال نو همه جای خانه تمیز و مرتب باشد.
بعضی ها آنقدر درگیر کارهای عید میشوند که فراموش میکنند در واقع این بهار است که با خود نوروز را می آورد و از آمدن بهار غافل میشوند
بله بهار @ بهار فصل گل و جوانه است در این فصل مورچه ها از لانه هایشان بیرون می آیند و درب خانه هایشان را تمیز و مرتب میکنند و خاکهای اضافه که همراه باران بصورت گل و لای وارد لانه شده را بیرون می ریزند و کم کم شروع میکنند به جمع آوری آذوقه برای فصل پاییز و زمستان
با آمدن بهار هوا گرم و گرم تر میشود و کم کم باید لباسهای زمستانی را بشوییم و تا کرده و در گنجه قرار دهیم تابرای زمستان بعدی آماده باشند.
وقتی تعطیلات نوروز فرار میرسد همه به دیدار بزرگتر ها میروند و بعد از آن بزرگتر ها به بازدید کوچکتر ها میروند و این رسم بسیار خوبی است که ما از آن آداب احترام به بزرگتر را یاد میگیریم.
معمولا بزرگتر ها به بچه ها عیدی میدهند و بچه ها از گرفتن عیدی خیلی خوشحال میشوند
در فصل بهار و عید نوروز همه لباس نو به تن میکنند و بیشتر مردم خوشحال هستند ولی مانباید فراموش کنیم که قبل از عید به فقرایی که میشناسیم کمک کنیم تا آنها هم بتوانند لباس نو و آجیل و شیرینی بخرند و خوشحال شوند
بهار فصل چاقاله بادام و گوجه سبز است در اواخر فصل بهار زرد آلوها و بعضی میوه های دیگر میرسند و گندم زارها کمکم زرد میشوند و آماده درو کردن میشوند.
فصل بهار به ما چیزهای زیادی می آموزد که ما میتوانیم با دقت در طبیعت و همچنین دقت در آداب و رسوم نوروز آنها را یاد بگیریم
در فصل بهار بارانهای بهاری می بارد و ردوخانه ها پر از آب میشوند و گل آلود میشوند
در اواخر بهار فصل امتحانات فرا میرسد و در خرداد ماه همه ما سرگرم درس خواندن برای امتحانات آخر سال میشویم
تعطیلات نوروز فرصت مناسبی برای دوره کردن درسها است تا بتوانیم در پایان سال تحصیلی نمرات خوبی بگیریم و در آینده موفق باشیم.
در فصل بهار بچه گنجشکها به دنیا می آیند و میوه درختان توت میرسد و مردم در پارکها مشغول چیدن توت میشوند
ما باید در طول سال تحصیلی و مخصوصا در فصل بهار درس هایمان را مرور کنیم تا بتوانیم نتیجه خوبی بگیریم و با خیال راحت تعطیلات تابستان را شروع کنیم
در فصل بهار روزها بلند میشوند و شبها کوتاه تر میشوند
مردم در این فصل کم کم کولر ها را راه می اندازند و در بعد از ظهرهای گرم و ساکت بهاری صدای کولر های آبی به گوش میرسد و به ما یاد آوری میکند که تابستان در راه است
پایان.
موضوع انشا: بهار که از راه میرسد
بهار یعنی شروعی دوباره،یعنی آغاز دوباره زندگی
همانطور که بعد از یک زمستان سرد خشکیدن گل ها ریختن برگ های درخت و یخ زدن رود ها،بهار که از راه میرسد دوباره گل ها از نو
غنچه میزنند،درختان همانند قبل سر سبز می شودند یعنی همانطور که رود ها دوباره رود ها جاری میشوند ، ماهم میتوانیم بعد از پشت سر گذاشتن سختی ها و مشکلات دوباره زندگی خودمان را از نو بسازیم و در زندگی وشروع جدیدمان دیگر جایی برای غم غصه کارهای زشت نگذاریم
یا انقدر زندگیمان را پر از شادی امید محبت کار های نیک کنیم تا دیگر جایی برای مشکلات سختی ها و زشتی ها نماند.
موضوع انشا: فصل بهار
وقتی که آخرین روزهای زمستان در حال گذشتن است همه مردم در انتظار فرارسیدن عید نوروز هستند و با خرید و خانه تکانی به استقبال عید نوروز میروند
برای ما خیلی مهم است که در لحظه تحویل سال و آغاز سال نو همه جای خانه تمیز و مرتب باشد.
بعضی ها آنقدر درگیر کارهای عید میشوند که فراموش میکنند در واقع این بهار است که با خود نوروز را می آورد و از آمدن بهار غافل میشوند
بله بهار @ بهار فصل گل و جوانه است در این فصل مورچه ها از لانه هایشان بیرون می آیند و درب خانه هایشان را تمیز و مرتب میکنند و خاکهای اضافه که همراه باران بصورت گل و لای وارد لانه شده را بیرون می ریزند و کم کم شروع میکنند به جمع آوری آذوقه برای فصل پاییز و زمستان
با آمدن بهار هوا گرم و گرم تر میشود و کم کم باید لباسهای زمستانی را بشوییم و تا کرده و در گنجه قرار دهیم تابرای زمستان بعدی آماده باشند.
وقتی تعطیلات نوروز فرار میرسد همه به دیدار بزرگتر ها میروند و بعد از آن بزرگتر ها به بازدید کوچکتر ها میروند و این رسم بسیار خوبی است که ما از آن آداب احترام به بزرگتر را یاد میگیریم.
معمولا بزرگتر ها به بچه ها عیدی میدهند و بچه ها از گرفتن عیدی خیلی خوشحال میشوند
در فصل بهار و عید نوروز همه لباس نو به تن میکنند و بیشتر مردم خوشحال هستند ولی مانباید فراموش کنیم که قبل از عید به فقرایی که میشناسیم کمک کنیم تا آنها هم بتوانند لباس نو و آجیل و شیرینی بخرند و خوشحال شوند
بهار فصل چاقاله بادام و گوجه سبز است در اواخر فصل بهار زرد آلوها و بعضی میوه های دیگر میرسند و گندم زارها کمکم زرد میشوند و آماده درو کردن میشوند.
فصل بهار به ما چیزهای زیادی می آموزد که ما میتوانیم با دقت در طبیعت و همچنین دقت در آداب و رسوم نوروز آنها را یاد بگیریم
در فصل بهار بارانهای بهاری می بارد و ردوخانه ها پر از آب میشوند و گل آلود میشوند
در اواخر بهار فصل امتحانات فرا میرسد و در خرداد ماه همه ما سرگرم درس خواندن برای امتحانات آخر سال میشویم
تعطیلات نوروز فرصت مناسبی برای دوره کردن درسها است تا بتوانیم در پایان سال تحصیلی نمرات خوبی بگیریم و در آینده موفق باشیم.
در فصل بهار بچه گنجشکها به دنیا می آیند و میوه درختان توت میرسد و مردم در پارکها مشغول چیدن توت میشوند
ما باید در طول سال تحصیلی و مخصوصا در فصل بهار درس هایمان را مرور کنیم تا بتوانیم نتیجه خوبی بگیریم و با خیال راحت تعطیلات تابستان را شروع کنیم
در فصل بهار روزها بلند میشوند و شبها کوتاه تر میشوند
مردم در این فصل کم کم کولر ها را راه می اندازند و در بعد از ظهرهای گرم و ساکت بهاری صدای کولر های آبی به گوش میرسد و به ما یاد آوری میکند که تابستان در راه است.
این انشا ها قشنگه
اما من انشایی می خواهم که درباره تفاوت باغچه در فصل بهار و پاییز صحبت نکند.