نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۷۹۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا چه بنویسم» ثبت شده است

انشا با موضوع آغاز سال تحصیلی جدید

انشا با موضوع آغاز سال تحصیلی جدید

انشا - انشا موضوع آغاز سال تحصیلی جدید - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نمونه انشاء - نوشتن انشا - نگارش - چگونه انشا بنویسم

به نام تنها آفریننده زندگی
الهی باز آمدیم با دو دست تهی چه باشد اگر مرحمی بر خستگان نهی

الهی چون به تو بنگریم شاهیم و تاج بر سر و چون به خود نگریم خاکیم و از خاک کم تر

الهی گرفتار آن دردیم که تو دوای آنی ودر آرزوی آن سوزیم که تو سر انجام آنی.

آغاز شد،سال تحصیلی را می گویم،سال عشق و نجوا،سال زیبایی و تازگی،بوی ماه مهر می آید اما در شهریور.
همه طبقات آسمان را گشته ام،در دل ستاره باران نیمه شب های روشن و مهربان تابستان بر جاده کهکشان تاخته ام، صحرای ابدیت را دیده ام،بال دربال فرشتگان در فضای پاک ملکوت شنا کرده ام ،تا از خجل تو در آیم وباری دیگر از تو یاری بطلبم که مبادا کسی در مدرسه ادب و زیبایی ها جلوی چشمانم پرپر شودومن نتوانم کاری کنم که مهتاب شب ها و روز های زندگی سیاه و پر درد او شوم.[enshay.blog.ir]
شاید برای یک محصل زندگی زیبا باشد ،همچون زیبایی یک غنچه باز،اما با تاسف باید بگویم که برای بیمارانی که شب وروز به عذاب سختی گرفتار شده اند زندگی بیشتر از یک سیاه چاله ی عظیم نباشد که در آن فرو رفته اند.
هر کسی در مهر ماه شهریوربازبان های مختلف عربی وفارسی و ترکی و هزاران و دیگر با نام خدا درسشان را آغاز می کنند غافل از این بیماری مرموز.
در سال های پیشین مدرسان مهربان و دلسوز برای تک تک دانش آموزان وهمچنین دانش آموزان برای تک تک معلمان آرزوی خوشبختی وسعادت می کردند اما در،زمان ،سال،روزوساعت کنونی معلمان ودانش آموزان برای یکدیگر آرزوی سلامتی می کنند.
من زندگی را دوست دارم،تو دوست داری،شما دوست دارید،آنها دوست دارند ،پس بیایید دست در دست، هم بال دربال فرشتگان ،از خدای متعال خواستار شفای هرچه زود تر بیماران باشیم.
خداوندا تو که تا به حال کسی را به درگاه خود نا امید نکرده ای پس به ما دانش آموزان که از تو یاری می طلبیم کمک کن تا برای بیمارانی که زندگی برای آنها همچون کرم چاله ای بزرگ است وبه دام دردها و معراج های نیمه شبان تنهایی گرفتار شده اند یاری رسانیم و این بیماری بزرگ را شکست دهیم.

آغاز سال تحصیلی جدید رابه تک تک دانش آموزان درس خوان و معلمان دلسوز تبریک عرض می نمایم.
نوشته: هستی تنها
پایه ی دهم
دبیرستان عصمتیه کرمانشاه
دبیر: خانم قربانی

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع حس درونی یک انسان در مورد موسیقی

    انشا با موضوع حس درونی یک انسان در مورد موسیقی

    انشا با موضوع موسیقی - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - نوشتن انشا - نگارش - enshay.blog.ir

    دل نوشته ای از حس درونی یک انسان در مورد موسیقی
    جایی می رسیم که کلمات دیگر پاسخ گوی ابراز احساسات درونی یک انسان نیست دقیقا آنجاست که به آن نیاز پیدا می کنیم .
    سازها ، این ابزار  شگفت انگیز این خلق کننده های سرد و بی جان که به گرمای انگشتان نیاز دارند تا در وجود خود چیزی خلق کنند . این گرما همان گرماییست که از قلب انسان زبانه می کشد و باعث می شود به این ساز سرد و خشک روحی لطیف و گرم بدهد.[enshay.blog.ir]
    هر چیزی که در اطرافمان موسیقیست ، حرکت رودخانه موسیقیست، وزش باد در میان درختان موسیقیست، صدای ابرهای تیره موسیقیست ، صدای نوشتن با قلم بر روی کاغذ هم موسیقییت.
    می خواهم به آنها بگویم به همان کسانی که می گویند موسیقی سوهان روح است.
    انسان بدون موسیقی دوام نمی آورد انسان بدون موسیقی روحش را از دست می دهد . به خودتان نگاه کنید آیا واقعا روزی بوده که بدون شنیدن موسیقی آن را بگذرانید؟ حال خود را جای افرادی بگذارید که موسیقی را با قلبشان گوش می دهند نه با سر، آنان واقعا چه می کنند؟
    نقل قول از بزرگی که می گفت :
    موسیقی به جهان روح، به ذهن بال، به تخیل پرواز و به هر چیزی زندگی می بخشد. (استاد محمود متبسم)
    امیدوارم روزی برسد که هیچ کس بدون موسیقی زندگی نکند.

    نوشته: فرزاد نعیمی زاده

  • ۴ نظر
    • انشاء

    انشا جانشین سازی با موضوع گلدان مادربزرگ

    انشا جانشین سازی با موضوع گلدان مادربزرگ

    انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - نوشتن انشا

        ما گل ها و گیاهان از جمله بهترین دوست و همنشین انسانها مخصوصاً افراد سالمند هستیم درست است همیشه ساکتیم و حرف نمیزنیم ولی تمام حرف ها و سخن های این آدمیزاد را با دل و جان گوش میدهیم.
        بیست سالی میشود که آقاجان ، حُسن یوسف یعنی من را به این پیرزن هدیه داده است ولی متاسفانه وقتی که ده سال داشتم آقاجان من و پیرزن را ترک کرد و از او تنها یک قاب دور سفید با نوار مشکی در کنار من جامانده است. 
         من اورا پیرزن میشناسم ولی هر از گاهی یک سری بچه های تُخس می آیند و به او مادربزرگ میگویند. پس منم اورا با همین اسم صدا میکنم ، البته اگر سمعک گوشش کار کند و صدای مرا بشنود. مادر بزرگ در گوشه و کنار خانه و حتی در حیاط هم گلدان دارد ولی من را ببشتر از همه دوست دارد.
        هر روز صبح تَر و خشکم میکند ، یه دستی به قاب آقاجان میکشد و زیر لبی دعا و صلواتی ختم میکند و میرود سراغ بقیه ولی خب اول حُسن یوسف دلبندش بعد گیاهان زشت دیگر گلدان ها. وقتی به سراغم میاید ، بوی گلاب دوست عزیزم گل محمدی را میدهد ، وقتی با دستان چروک و پینه بسته اش نوازشم میکند ، به خودم میبالم که گیاه مورد علاقه اش هستم هرچه باشد من هدیه آقاجانم.
        روزی از روزی ها با نوازش دست خورشید از خواب بیدار شدم. آفتاب بعد از طوفان باران دیشب فضای اتاق را درگیر عشق میکرد. منتظر مادربزرگ بودم ولی امروز دیر کرده بود ، نگران بودم ، نگران خودم که نکند این هم مانند بقیه دچار آلزایمر شود و فراموش کند که به من آب بدهد ولی خداروشکر بعد از مدت کوتاهی سر و کله اش پیدا شد. بر خلاف تمام روزها ، روسری به سر داشت ، روسری سفید و توری. نزدیکم شد و
     پارچ آب در دستش بود ولی مسیرش را عوض و رفت سمت گلدانهای زشت دیگرش.
    جگرم هزار تکه شد و قلب کوچکم ترک برداشت انتظارش را نداشتم که من را فراموش کند.
        اخم کرده بودم و زل زده بودم به آفتاب ولی اون نیز چیزی نمیگفت ، پیرزن با همان پارچ در دستش به سراغم آمد ، چهره اش نورانی تر از قبل بود و بوی گلابش بیشتر به مشامم میخورد. لبخندی زد و حسابی سیرابم کرد. قاب عکس را برداشت و پارچ خالی آب را به جایش جایگزین کرد. دستی روی عکس آقاجان کشید و درست نشست مقابل من. قاب عکس را بوئید و بوسید و لبخند میزد. برای بار آخر قاب را محکم به آغوش گرفت.
    پیرزن لبخند زنان خیره شد به من آرام آرام چشمانش را بست و نقش زمین شد.
    دقیق نمیدانم چه اتفاقی افتاد ولی دیگر نفس های گرم مادربزرگ را حس نکردم.
    مثل اینکه آقاجان آمده بود اورا با خودش برده بود.

    نویسنده: negar

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع اتوبوس زندگی

    انشا با موضوع اتوبوس زندگی

    انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - نوشتن انشا - موضوع انشا

    موضوع: اتوبوس زندگی

    ساعت و ثانیه ها میگذشت دیرم شده ‌بود از خواب بلند شدم شروع به آماده شدن کردم.
    به نظر خودم همه چیز را به همراه داشتم. دوباره به ساعتم نگاه انداختم حسابی دیر شده بود با تمام سرعت به سمت در حرکت کردم.
    دری که قرار بود مرا از خواب و تاریکی به سمت بیداری و روشنایی ببرد.
    خیلی احساس سبکی میکردم، کوله ام را جا گذاشته بودم.برگشتم و کوله ام را یا بهتر است بگویم:اساس و بنیاد آینده ام را برداشتم و با سرعت به سمت اتوبوس زندگی حرکت کردم.
    کمی دیر رسیده بودم و اتوبوس حرکت کرده بود اما با دویدن و تلاش کردن میتوانستم خود را به او برسانم.بند کفش هایم را سفت کردم و از عقل دستور گرفتم، دستورِ تلاش، کوشش، اراده قوی و پشتکار.
    تمامی این فرمان ها برای رسیدن به اتوبوس زندگی بود که من برای کمی بیشتر خوابیدن از او جا مانده بودم.
    میدانستم که راه سختی برای رسیدن به این اتوبوس در پیش دارم؛ چاله ها، دست انداز ها، ماشین ها و...
    حتی ممکن بود بارها در این راه زمین بخورم.موانع بسیاری بر سر راه من قرار داشت و همگی قد علم کرده بودند.
    اما هدف من خیلی بزرگتر از این بود که با این موانع متوقف شوم، من هدفی به نام " ساختن آینده " داشتم.
    در همین فکر ها بودم که دیدم راننده اتوبوس ایستاد.[enshay.blog.ir]
    انگار او مرا از آیینه اش دیده بود که چطور برای رسیدن به اتوبوس زندگی تلاش میکردم، او نیز تصمیم گرفته بود که مرا کمک کند. سوار که شدم اتوبوس مملو از جمعیت بود، هر ثانیه چند نفر از اتوبوس پیاده میشدند و یک کودک جای آنها را میگرفت!!!
    من دیر رسیده بودم و هیچ جایی برای نشستن نبود...به همین خاطر روی پایین ترین پله اتوبوس جلوی در ایستادم. ناخود آگاه چشمم به راننده خورد...اولین راننده ای بود که او را اینقدر غرق در نور و معنویت میدیدم!
    صدای فریاد مسافر ها به گوش میرسید؛ آقای راننده خسته شدم، لطفا نگه دارید میخواهم پیاده شوم.
    بعضی میگفتند: حالت تهوع گرفتیم از این اتوبوس لعنتی، پیاده میشویم.

  • ۲۹ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس ششم مقایسه قلب و سنگ

    نگارش دهم درس ششم

    موضوع: مقایسه قلب و سنگ

    انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

    آیا تا به حال از ارتفاع سقوط کرده اید؟ یا در کودکی با دوچرخه بر روی جدول سخت خیابان افتاده اید؟ یا مثلا سرتان به دیوار خورده است؟ اگر هریک از اینها را تجربه کرده باشید؛ می دانید که سنگ سخت است و دردناک.گویی کینه ای بزرگ در درونش هست که در این حد سخت است و او دشمن نرم ترین و لطیف ترین چیز روی زمین است یعنی قلب. لطیف از این نظر نمی گویم که همچون پر طاووس و پنبه، نرم است بلکه از این نظر که سرشار از لطافت و احساس است برخلاف سنگ که درونش کینه را بزرگ کرده و پرورش داده است. این لطافت تا زمانی است که ما احساس و مهربانی را در وجودمان نکشیم. من هر روز قاتل های زیادی را میبینم که احساس خود را کشته اند و قلبشان همچون سنگ،سخت شده و ذره ای احساس از آن بیرون نمی ریزد و گویی جعبه ای است گرانبها که کلید قفل آن را کسی ندارد.[enshay.blog.ir]
    قلب هم مانند سنگ کثیف می شود و چرک می گیرد و اگر آن را تمیز نکنیم ظلم،حسادت،نامهربانی و بدخواهی در آن رشد می کند.
    قلب ممکن است مانند سنگ های فرش شده روی خیابان لگد مال شود اما خدا نکند این روز فرا برسد. عزیزانم نگذارید هر کسی رمز قلب شما را بلد باشد.بیاید و همانند سنگ های خیابان از روی آن رد شود.قلب حرمت دارد و قیمت آن با سنگ های خیابانی قابل مقایسه نیست...
    سنگ می تواند مثل قلب نرم شود اگر به آن توجه و محبت شود که گفته اند:از محبت خارها گل می شود.
    و یادمان باشد که حواسمان به آدم هایی که قلبشان چرک گرفته باشیم و گرد و غبار را از روی آن پاک کنیم.
    مراقب قاتل هایی هم که قلبشان همچون سنگ سخت و بی روح شده هم باشیم . اینها اگر دوباره نرم نشوند بزرگ ترین خطر برای بشریت می شوند زیرا اگر احساس بمیرد خیابان ها پر می شوند از سنگ های بی احساسی که ممکن است سر خیلی ها را بشکنند و بوی محبت را از این روزگار پاک کنند.
    کمی با این قاتل ها مهربان باشیم. با دانه ای و با یک ابپاش بر روی این ها گلی بکاریم تا شاید دوباره سبز و سرزنده شوند.

    نوشته: پریا تیموری
    دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
    دبیر: خانم اسکندری

  • ۳ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس ششم مقایسه ساعت مچی و دستکش

    نگارش دهم درس ششم

    موضوع: مقایسه ساعت مچی و دستکش

    انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

    شاید همیشه سریع به این ور و آن طرف می دوم ، شاید خیلی سریع حرکت می کنم ، شاید همه از رفتن سریع من وحشت زده اند .
    شاید شایدهای زیادی در وجود خود داشته باشم اما هرگز آن دستکش که قل دیگر خود را گم کرده بود را فراموش نخواهم کرد.
    من ساعتم خب،...ساعتی هستم که عقربه داشتم ، باطری را درون خود محافظت کردم ، بندی شفاف و سالمی داشتم که تا به حال به نزد هیچ دکتری نرفته بود و همچنین در کنار دوستانی که رنگ های لباس هایمان هم خانواده یک دیگر بودند جمع بودیم و با صدای تیک تاک تیک تاک با هم اسرار جهان را به گوش دوستان می رساندیم .اما اینها را فقط داشتم و الان حالت و قالب یک ساعت را دارم و همچنین دوستی به نام دستکش که وضعیتش بهتر از من نیست، دارم پس می توانم بگویم که او شباهت هایی با من دارد.زیرا قُلش را از دست داده و پنج تا عقربه های کلفتش نصف شده اند و دگر نمی توانند حرکت کنند و ثابت مانده اند چون باطری که اسمش برای من خیلی عجیب است و به گمانم نامش دست بند را ندارد. بنابراین او فقط بافت یک دستکش را دارد و در کنار دوستی به نام ساعت مچی نشسته است.
    هر چه باشد ما در کنار هم درون نخبه ها و بزرگان زباله ها نشسته ایم و هراسان از وقایعی که بر سرمان خواهد آمد .اما هر چه باشد باطری دستکش با نبض و دستور و جنبش قلب کار کرده ولی باطری من با حس و حال مغز شروع به کار کرده بود. با اینکه او از نوادگان قلب و من از نوادگان مغز هستم او هیچ محبتی را نشان نمی دهد و من هر ثانیه با او سر صحبت را باز میکردم. گویا محبت مغز چندین برابر قلب است.اما چون این اسم پراز احساس بر روی دستکش است همه انسان ها این قلب بی تجربه و احساس و وجودی از سنگ یعنی دستکش را انتخاب و نوازش می کنند.[enshay.blog.ir]
    آه ! تفاوت و شباهت های این آدم ها با چه چیز هایی سنجیده می شود. آنها می گویند تو شیء خطرناکی هستی . برای اینکه من به آغوش خرابی ها رفته ام خب دستکش هم دادهایش را به باد داده، اگر من غول هایی را به نام آدم را می ترسانم خب او هم با پرتاپ گلوله و بمب های برفی دل دوستم آدم برفی را به درد می آورد ، اگر من هنگام بغل کردن زمین صورت شیشه ای ام می شکند خب این بافت هم با رفتن به نزد لباس سفید زمین سرش یخ می زند و قلبش می ایستد. اما عقلم به من می گوید:(( اینقدر بهانه نیاور! برای فرزندان آدم و حوا مهم سازنده و خلق کننده تو و دوستت است. زیرا نقاش دستکش مادری فداکاری بود که برای فرزندش با همان دستان پینه بسته اش و ناتوانش که از دیده فرزند جاهلش پنهان کرده بود آن دستکش را بافته است. هر چند اگر این دستکش نقاب بر روی خشم و کینه اش گذاشته باشد اما باز این دخترک او را با تمام وجودش لمس می کند و با بوسیدن دستکش ها به یاد دستان پر از مهر مادرش می افتد گرچه دستکش عضو و خانواده ویرانی ها باشد. حال سازنده تو چه کسی است ؟ آری همان دستگاه و ماشین هایی که از جنس نفت هستند تو را ساخته اند . پس این را قبول کن که اگر تو هزاران برابر بهتر از او باشی باز همه ی عالم او را به عنوان سرور انتخاب خواهند کرد.
    اما خالق شما چه کسی است؟ آیا خالق شما همان نقاش ماهری است که عالم را بادقت نقاشی و رنگ زده؟ آری نقاش شما انسان ها همان خداوند متعال است پس به خاطر همین انسان ها همدیگر را دوست دارند زیرا می دانند که نقاششان چه کسی است.

    نوشته: مائده کمار
    دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
    نام دبیر: خانم اسکندری

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع سفر با کرونا

    انشا با موضوع سفر با کرونا

    انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

    هنوز درگیر بیماری مرگ بار و فراگیر کرونا هستیم . نگرانی جدی این است که بخشی از مردم ،در اثر کرونا در بدترین شرایط به سر می برند یا جانشان را از دست داده اند . حالا کرونا برای سیاحت،تجارت،زیارت و استراحت به شهر های مختف ایران سر می زند .
    در تمام طول مسیر برایم صحبت می کند از علاقه اش به امدن به ایران می گوید.می گوید :( در این سفر مردمانش از مردمان چین برایم دلچسب تر بودند و تاکل کشور را درگیر نکنم بی خیال نمی شوم . احساس می کنم با امدنم به معنای رهایی و ازادی بوده ام و در همین روز های ابتدایی با حمایت شما مردم غیور و مهربان ایرانی که با عدم رعایت اصول بهداشتی و درمانی پشتیبان و یاور من بوده اید ؛ موفق به تعطیلی مدارس ، اداره ها و آزادی هزاران زندانی شده ام .)
    و حالا من ،کرونا ووهانی را به خیابان های مازندران می آورم و به او نشان می دهم که چگونه رنگ را از زندگی و دنیایمان برداشته است.
    خیابان هایی که سال پیش همین موقع پراز سرو صدا و قیل و قال دستفروشان بود . خیابان هایی که هنوز صدای شور و شوق بچه ها از خرید لباس و کفش نو را انعکاس می دهد و چراغ هایش به امید روز روشن چشمک می زند . از لابلای کوچه هایش بوی سبزی تازه ،ماهی سفید ، سنبل می آید .
    کاسه های سفالی ابی که ماهی قرمز دلش لک زده درونش بچرخد ....
    اسفند برای من سراسر شور و هیجان بود سرو صدای بازار ، فریاد های شادی فروشندگان با رنگ های نشاط اور و عطر مست کننده میوه ها ..
    اسفند برای من پریدن از روی اتش گرم دوستی بود آتشی که قرار بود تمامی سختی ها و غم های امسالمان را درون خود بسوزاند .اسفندی که بدون واهمه و دغدغه از زنده ماندن و نماندن در خیابان ها دور دور می کردیم و بدون ترس گرمای بوسه هایمان را نثار همدیگر می کردیم . و حالا خیابان های سوت و کور و مغازه های بسته و داروخانه هایی که بدون استثنا کاغذ (ماسک ،الکل،ضد عفونی کننده موجود نیست را چسبانده اند )خیابان هایی که هوایش خفه است و بوی تنش و ناآرامی می دهد .
    کرونا تنها یک ویروس است و می دانیم روزهای سختی را با او گذراندیم ، اما بدانید خودمان بودیم که باعث شیوع بیشتر بیماری کرونا شدیم ، مابودیم که با سه روز تعطیلی به شمال سرازیر شدیم و مازندران را درگیر کردیم و ما بودیم که با قرنطینه نکردن قم باعث بزرگ تر شدن مشکل شدیم و همچنین ما بودیم که چندین طلبه ی چینی وارد ایران کردیم .! پس کرونا فارغ از بحث احساسی به ما یاد داد که گاهی سهل انگاری و بی فرهنگی های مردمان باعث بزرگتر شدن مشکل می شود و همین ما جمع می شویم و ملت ۸۰ میلیونی ایران را تشکیل می دهیم که از دست مسئولین حرص می خوریم ..
    نمی دانم قراره تاکی با ما باشی و نمی دانم قراره بهار امسال ما در زمستان بماند یا خیر .. ولی میدونم باتو آینده ی درخشانی در انتظارمان نیست. اما این را خوب بدان ..خوب بدان که من تلافی می کنم و من انتقام تمام بغل ها و بوسه هایی که تو مانعشان شدی را می گیرم و من بعد از تو تمام عزیزانم را به تلافی این روز ها سخت به سینه می فشارم.

    نویسنده :نگار آبدنگچی
    پایه یازدهم فتوگرافیک
    هنرستان راهیان نور
    شهرستان ساری

    _____________________________________

    موضوع: سفری با کرونا در شمال سرسبز

    انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - انشا با موضوع آزاد

    چند روزی از شیوع #ویروس_کرونا در ایران گذشته بود که وضعیت اضطراری اعلام شد و اول باعث تعطیلی مدارس و بعد هم تعطیلی مطلق ادارات کل کشور شد. برادرم تا وقتی که به سرکار می رفت، به ما توصیه می کرد که از خانه بیرون نرویم و به توصیه های ایمنی گوش دهیم. ولی البته این توصیه ها تا وقتی بودند که هنوز ادارات تعطیل نشده بودند!
    بعد از اعلام تعطیلی ادارات برادرم شبیه #کووید_19 شد و انتقال سریع از مکانی به مکان دیگر را از او آموخت! همین باعث شد که تصمیم سریع برای ترک تهران بگیرد و به سمت #شمال روانه شویم!
    در راه که به درخواست پدر می خواستیم از اتوبان تهران-شمال برویم و زودتر به مقصد برسیم، در حال خوشگذرانی بودیم... چون می دانستیم وقت زیادی برای خوشگذرانی در راه با این اتوبان تازه تاسیس شده که راه را نصف کرده بود نداریم!!!
    وقتی که با عوارض سی هزار تومانی مواجه شدیم و وقتی هم که فهمیدیم رانش زمین در فاز 4 این اتوبان اتفاق افتاده است، همه نگاه ها به سمت پدرم برگشت! پدرم در همان حالت گفت:« باشه! باشه! از سمت فیروزکوه میریم!!!»
    در بین راه ایستادیم تا چیزی بخوریم. رفته بودم تا جعبه نسکافه را باز کنم تا کمی درست کنیم و بخوریم. موجودات ریزی را روی آن دیدم... آن را در دستم گرفتم و چشمانم را چند بار باز و بسته کردم... فکر کردم نکند نزدیک بینی ام هم مثل دور بینی ام مشکل دار شده است!!! ولی نه... درست می دیدم... این موجودات ریز انگار همان #کرونا_ویروس ها بودند!!!
    ولی کمی با خودم فکر کردم که این ویروس ها حدود 80 بار کوچکتر از سلول ها هستند و ما بدون چشم مسلح نمی توانیم آنها را ببینیم. پس چطور من آنها را می دیدم؟!؟! با خودم فکر کردم که شاید نکند در خواب هستم و یا دست کم چشم بصیرت پیدا کرده ام!!!!!
    جالب اینجاست که آنها با هم شروع به صحبت کردن کرده بودند:« خوبه دیگه!!! الان که به بدن این خونواده بریم که توی سفر هستن، می تونیم گسترش بهتری داشته باشیم!!!»
    وقتی که برادرم خواست جعبه نسکافه را بردارد که داخل آب جوش بریزد، آن را از دستش گرفتم و به پایین دره گردنه گدوک انداختم!!! برادرم گفت:« چیکار میکنی؟!» گفتم:« باید زود برگردیم! باید گوش میدادیم به حرف ها و توصیه ها و از خونه بیرون نمیومدیم!!!»
    برادرم گفت:« چی شد یهو؟ چرا اینجوری شدی؟» گفتم:« باید برگردیم! فهمیدی؟ اگه شما نمیاین من خودم میرم!!!»
    بالاخره با پافشاری من، به سمت تهران برگشتیم. یادمه موقعی که خانوادم موافقت کردن که به سمت خونه برگردیم، ویروس ها داشتن با هم صحبت میکردن:« این دختره نذاشت که ما به خواستمون برسیم! باید خودشو خانوادشو مبتلا کنیم!!!»
    بهشون با افتخار گفتم:« اگه چهار نفر از خانواده من مبتلا به شماها بشن، بهتر از اینه که ایرانم و جهانم درگیر شماها بشن!!!»
    ما همه با هم #کرونا_را_شکست_میدهیم!!!

    نوشته: حانیه شهریاری،
    دبیرستان شاهد اقتدار

    _____________________________________

    موضوع: سفری با کرونا در شمال سرسبز

    انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - انشا با موضوع آزاد

    یک شب عادی بود،مثل همیشه.بادی سردی درون غار می وزید اما گرمای گپ و گفت درون غار از سرمای هوا می کاهید.شاید از خودتان بپرسید من که هستم؟نه بحث از انسان های اولیه است نه از خون آشامان درون غار .فقط من هستم کرونا.البته اسم شناسنامه ای ام (کووید ۱۹)است ،اما کرونا صدایم می زنند.
    برویم سر اصل مطلب.خانه ای کوچک در بدن یک خفاش داشتم و با بقیه دوستانم در بدن دیگر خفاشان زندگی می کردیم.اما همه چیز از بحث همان شب شروع شد،بحثی عجیب از موجودی به نام انسان.هیچ یک از ما کرونا ها نتواسته بود یک انسان را ببیند یا وارد آن شود.
    در آن بحث پر محتوا غرق شده بودیم که ناگهان دو سایه وارد غار شدند ،خیلی راحت چند تا از خفاش ها را گرفتند درون کیسه ای انداختند و رفتند.خفاش من هم جزو آن ها بود.
    سفر طولانی بود انتظار داشتم از هر جا سر درآورم جز جایی به اسم رستوران.از خط عجیب و غریب و چشم های بادومی و اطلاعات سرشارم فهمیدم در کشوری به اسم چین هستم.تا به خودم آمدم دیدم که خانه ام پخته شده و من درون ظرف سوپ شناورم و برای بقا می جنگم.آخه سوپ خفاش هم مگر غذاست؟
    به میز کناری ام نگاهی کردم،رفیق گرمابه گلستانم یعنی آنفولانزایH1 N1را دیدم،میز بعدی پسرخاله ام ویروس سرما خوردگی رادیدم .خلاصه که تمام آشنایان و دوستانم را در آن رو ملاقات کردم.بیشتر شبیه اجتماع انواع ویروس ها بود نه رستوران.تا یادم نرفته بگویم معلم اول دبستانم یعنی ویروس ابولا را دیدم نسبت به قبل وضعش خیلی بهتر شده بود و حالا دیگر ما را تحویل نمیگرفت.
    تا به خودم آمدم آن انسانی که خیر سرش یک فرد فهمیده به نظر می رسید مرا همراه با کله ی آن خفاش فلک زده داخل قاشق گذاشت و به سمت دهانش برد و بعد همه جا تاریک شد.
    ۲ دلیل مرا برای تبدیل شدن به یک قاتل زنجیره ای ترغیب می کرد۱=انتقام از انسان ها ۲=شهرت.من هم مثل هر موجود دیگری عاشق شهرت بودم و حالا چه فرصتی بهتر از این ؟خیلی زود تکثیر شدم و ظرف چند روز چین را به دست گرفتم .بیشتر تکثیر شدم و همراه کالاهای صادراتی به کشور های دیگر رفتم.
    خودم به یک سوهان قم چسبیدم و سفرم را شروع کردم.می گفتند ایران کشور زیبایی است،پس من هم یک تور ایران گردی برای خودم ترتیب دادم.بعد از چند روز گشت و گذار در قم همراه یک دانش آموز به خانه رفتم.یک بالشتک فلزی دستش گرفت و سریع با انگشتانش روی آن ضربه می زد.می خواستم بگویم مگر خوددرگیری داری بچه؟اما دیدم نوشته هایی در صفحه ی آن نمایان شد‌.فارسی ام زیاد خوب نبود اما فهمیدم این بچه از تعطیلی مدارس ذوق مرگ شده است.
    به شهر های دیگر سر زدم،به اصفهان که رسیدم از یک ویروس ناآشنا آدرس تهران را پرسیدم.جوری به من آدرس داد که نزدیک بود با اولین پرواز برگردم چین اما خوشبختانه پرواز ب تاخیر پنج ساعته روبرو شد و من هم فهمیدم که اشتباه آمده ام . برایم خیلی عجیب بود،مردم ایران چه قدر راجبم جک ساخته بودند!خیلی از آن ها ابراز خوشحالی می کردند که قرار نیست در روزی به اسم عید هم دیگر را ببیند.همه شان خوشحال بودند اما در تنهایی شان که می رفتی همه دگیر مشکلات بودند.اوایل فکر می کردم دوستم دارند اما وقتی جمله هایی از قبیل(لعنت بهت کرونا،دم عیدی این ویروس دیگه چی بود،حاضرم امتحان ریاضی بدم و برم مدرسه ولی این کرونا بره،از خونه دیگه بدم میاد،آخه امتخان آنلاین چی میگه دیگه،آخه سوپ خفاش هم غذاس،)کاملا ثابت کرد که مرا دوست ندارند.
    البته غم را در چهره ی دانش آموزی دیدم که ساعت ده و نیم شب پای شبکه آموزش خوابش برده بود به خاطر او هم که شده بود باید کاری میکردم چون صدای خروپفش بدجوری در خانه طنین انداز شده بود.دیگر وقتش بود بار و بساطم را جمع کنم و بروم. دیگر دوره ی من هم به سر رسیده بودم.با اولین پرواز به همدان و غار علیصدر رفتم و به خفاش های آن ها پناه بردم ،ایرانی ها هم مانند من به سوپ خفاش لعنت میفرستادند پس از خورده شدن در امان بودم.کنجی نشستم و با خودم گفتم "خوشا به حال آنان که محبوب اند نه مشهور"و به حال خود گریستم.

    نوشته: کیمیا کریمی،
    دبیرستان شاهد اقتدار ملارد

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع مقایسه کرونا با گلادیاتور

    موضوع: مقایسه کرونا با گلادیاتور!

    انشا با موضوع مقایسه کرونا با گلادیاتور - انشا مقایسه ای - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا در مورد ویروس کرونا

    کووید19 گلادیاتور میشود..
    کووید19 همان گلادیاتوری است که در نبردِ تن به تنِ خشم و غیرت کرونا نام گرفت؛گلادیاتوری از جنس ویروس ها،ویروس هایی که تیشه به ریشه ی بشریت،در واپسین روزهای سال زده اند.
    گلادیاتوری جسور و جاه طلب که باکی از جام های الکلی در رقاص خانه های سراسر میکروب و آلودگی ندارند.
    و الکل هایی که همسان گلادیاتور های جبهه ی مقابل اند و کمر به نابودیِ تک گلادیاتورِ نبرد،کرونا ویروس بسته اند.
    و انسان هایی که گاه بی توجه به دیگر گلادیاتورهای بهداشتی،اسیرِ دست کرونا ویروس میشوند و بعضاً مرگ را لمس میکنند یا ناامیدیِ جنگ با این گلادیاتور در تار و پودِ وجودشان رخنه میکند..و چه غم انگیز است این نبرد برای این گروه از انسان ها..
    و اما گروهی دیگر از دوپانماهایی که در میدان هیاهوی وحشت کرونا ویروس ،پیروزِ میدان اند؛و تنها سلاح جنگی آن ها برای این فتح بزرگ، مواد ضدعفونی کننده اند.
    و گروهی که متفکرین نام گرفته اند،بر این باورند که کرونای امروز همان گلادیاتور تنهای دیروز و روزهای قبلش است ؛که از دردِ نادیده گرفته شدن بر کلِ جهان تسلط یافت تا آشفتگی های انسان های کوته نظر و سست عنصرِ زمینی را تسکین دردِ تنهایی اش کند!
    انسان هایی که در پوسته یِ پاکیزگی فرو رفته اند غافل از اینکه استرسِ درگیرنشدنشان با گلادیاتورِ بحرانیِ قصه یِ این روزها،دیگر گلادیاتورها را هم ب مرزِ نابودی می کشند.نابودی ک برای کرونا ویروس بزرگ تر از صدها پیروزی است!

    نویسنده: مریم عابدی
    دبیر:سرکارخانم خطیبان
    مدرسه فاطمه محامی

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع مقایسه چشم و عشق

    انشا با موضوع مقایسه چشم و عشق

    انشا مقایسه ای - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم

    بعضی از چشم ها دریایی هستند و پرازتلاطم، بعضی عسلی و پراز شیرینی ، چشم آنچه را میبیند باور میکند... عشق اما باور نمیکند آنچه را چشم باور دارد... چشم ها میدانند چگونه ببینند
    چگونه سخن بگویند، چگونه تورادر موج های خروشانشان بالا و پایین کنند... عشق اما دست و پاچلفتی، نگران و مضطرب است، ناگهانی می آید و ناگهانی میرود ، سراز پانمیشناسد. گاهی آنقدر میماند که زبانزد میشود و گاهی آنقدر زود میرود که نام هوس را می گیرد. بعضی از چشم ها پراز عشق هستند وبعضی از عشق ها خالی از چشم
    چشم های عاشق پاک و مقدس اند، پرنور و درخشان اند ، به دلت می چسبند ودر تاروپودت اثر میکنند ولی عشق های بی چشم اما نادان اند و جاهل ، دل فریب و زودباور، رنجور و ناتوان....[enshay.blog.ir]
    بعضی چشم ها دروغ گویند و بعضی راستگو، بعضی فریبنده و بعضی پاک و بی ریا... بعضی چشم ها خلاصه ی داستان های درام و عاشقانه هستند و بعضی از عشق ها خلاصه ای از داستان هایی ساده و معمولی... امان از چشمهایی که درد عشق را هویدا کردند و امان از عشق هایی که مانند رازی در چشم ها پنهان ماندند ..‌.

    نوشته: فرشته جعفری
    مدرسه امیرکبیر
    دبیر:خانم اسکندری

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع مقایسه کرونا و معلم

    انشا با موضوع مقایسه ی کرونا و معلم

    انشا موضوع ویروس کرونا - انشا در مورد ویروس کرونا - نوشتن انشا - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - انشا مقایسه ای

    به نظر من هرکسی که بتواند به ما چیزی یاد بدهد چه کم و چه زیاد معلم ماست.
    خب،کرونا برای تدریس از چین یک بلیط گرفت و به کشور ما امد .کلاس های استاد کرونا مثل کلاس های استاد های معروف و مشهور آزمون کنکور همیشه شلوغ بود و از پیر و جوان، در آن کلاس درس می خواندند .
    کرونا مثل دبیر های خیلی سختگیر بود به طوری که حتی کسی جرئت نزدیک شدن به اورا هم نداشت!.
    در هر کلاسی بچه های تنبل و زرنگ وجود دارند، در آن کلاس هم بچه های تنبل با نمرات زیر ده تجدید شدند و حتی جانشان را هم از دست دادند و باقی بچه ها هم با نمرات قابل قبول ،قبول شدند .
    از انجایی که ما دانش اموز ها عادت داریم برای درس های سخت و معلم های سختگیر وقت بیشتری بگذاریم درس های استاد سختگیرمان کرونا رو هم به خوبی فهمیدیم .
    کرونا مثل معلم ها کلی درس به ما یاد داد ! یاد داد آغوش دوستامنان اول صبحی چقدر مزه میداد ،مهمانی های خانوادگی و جشن های کوچک دوستانمان چقدر خوب بود و چقدر میخندیدیم باهم .چقدر همه چیز خوب بود و چقدر آسان چیز هایی که اسان بدست اورده بودیم رو از دست دادیم .
    خب کرونا هم می رود و ما مثل تمام درس هایی که تا به الان قبول شدیم ، این را هم طی خواهیم کرد. مهم این است که شاید بشود گفت مهم ترین درس زندگیمان همین است که قدر داشته هایمان را داشته باشیم.

    نوشته: سنا عربانی نژاد
    دبیر: خانم طاهره خباز
    دبیرستان شاهد رشت

    ___________________________________

    انشا با موضوع مقایسه ی کرونا و معلم

    انشا موضوع ویروس کرونا - انشا در مورد ویروس کرونا - نوشتن انشا - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - انشا مقایسه ای

    .. یا لطیف
    کرونا یک معلم است. معلم خوبی هم هست اما شیوه تدریسش کمی اشکال دارد. او آموزگار مهربانی است که می خواهد با وحشت افکنی و لرزه انداختن به تن ما دانش آموزان٬ تلنگری به قلب های غم آلوده ما بزند تا قدر با هم بودن هایمان را بیشتر بدانیم.
    این روزها که بیشتر در خانه هستم و ارتباط کمتری با آدم ها دارم گویا تکه ای از وجودم را گم کردم. حال دلم خوب نیست و ذهن به هم ریخته ام بدجور احساس تنهایی می کند. سخت نیازمندم کسی را در آغوش بکشم. گاهی اوقات یاد روزهایی می افتم که با بهانه های الکی از دورهمی های ساده خانوادگی سر باز می زدم و لذت وصف ناپذیر این رابطه ها را از خودم دریغ می کردم. امروز حاضرم همه دارایی ام را بدهم و در ازایش به آن روزها برگردم. ای کاش می‌شد در زمان سفر کرد و به گذشته ها رفت. دیگر طاقت ندارم. روح غبار گرفته ام خسته است. دلش اندکی آغوش گرم با چاشنی خنده های دلبر می خواهد.
    اگر کرونا نبود شاید هیچوقت ارزش لایتناهی این لحظات را درک نمیکردم. کرونا جان ، معلم عزیز از تو برای این درس بزرگی که به همه ما دادی ممنونم. تو به ما یادآور شدی لحظه ای در کنار عزیزان بودن کیمیایی است که هیچ کجای جهان یافت نمی‌شود.
    این روزها فقط می توانم بگویم:
    «دلبرجان ٬ منتظر آغوشم باش»

    نوشته: فائقه سیدعلیپور
    دبیر: سرکار خانم دانشور

    ___________________________________

    انشا با موضوع مقایسه ی کرونا و معلم

    انشا موضوع ویروس کرونا - انشا در مورد ویروس کرونا - نوشتن انشا - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - انشا مقایسه ای

    وقتی سرو کله ی کرونا در سر و کلیه ها هویدا شود ،مدرسه ها تعطیل و محصل ها مسرورند! هنگامی که معلم در مدرسه حضور پیدا کند، کلاس ها تشکیل و چهره ها مکسورند!

    معلم وقتی وارد کلاس وارد شود همه بر می خیزند و و دوباره می نشینند اما کرونا وقتی وارد ملاج گردد، بعضی ها می نشینند ولی دیگر بر نمی خیزند!

    معلم بچه های تنبل و ضعیف را می اندازد ولی کرونا سالخوردگان ناتوان و نحیف را می اندازد!

    معلم هرکس را بیندازد نیازی به تشییع جنازه نیست لیکن کرونا هر کس را بیندازد دیگه کسی به تشییع جنازه اش نمی رود !

    معلم اول در می زند بعد وارد کلاس می شود ولی کرونا اول وارد می شود بعد در و پیکر را به هم می زند!

    معلم ها به خاطر ضمانت ،بانک ها را شلوغ و پردرآمد می نمایند ولی کرونا به خاطر خباثت بانک ها را خلوت و بی طراوت می نماید!
    کرونا فقط یک بار یقه ی آدم را می گیرد یا آدم از دستش در می رود یا می میرد؛ ولی معلم هر هفته یقه ی محصل بیچاره را می گیرد!
    معلم ابتدا حضور و غیاب را انجام و لیست غایبین را برای مدیر می نگارد اما کرونا ابتدا برای همه "حاضری" می زند و بعد لیست اخراجی ها را به عزرائیل می سپارد!

    کرونا از راه دهان و دماغ خانه ی دل ها را می جوید ولی معلم از راه کلاس مغز بچه ها می شوید!

    کرونا از حقوق و طرح رتبه بندی محروم است ولی معلم، اللهیار ترکمن دارد که یک و نیم تا میلیون به حقوقش می افزاید! (الله نگهدارش با این صداقت و پشت کارش)

    مدرسه وقتی تعطیل می شود معلم با ساز و کرنا می گوید:
    آخ جون!

    کرونا وقتی جان کسی را می گیرد،به زبان چینی می گوید:
    جان هان چون!

    برودت دماا ، لغزندگی معابر و جاده ها فعالیت کرونا را دو چندان می نماید ولی تدربسی معلم را دچار نقصان می نماید!

    کرونا از ووهان پرواز می کند تو سوهان و آنگهی در کوهان؛ معلم از دبیرستان پر باز می کند به سوی هنرستان!‌

    نوشته: محمد مرادی،ناحیه ۲ همدان

  • ۴ نظر
    • انشاء