انشا با موضوع دنیای رنگارنگ من
طبیعت با شکوه، نشان دهنده ی قدرت بی پایان خداوند است که سایه ی مهر و نوازش خود را بالای سرمان گسترده،درزیر پایمان زمین را چونان مهد آرامش و آسایش قرار داده است.
ما امروز می خواهیم با عینک های رنگی خود به این زیبایی ها نگاه کنیم و سعی کنیم معنی آنها را درک کنیم. در پشت این عینک می توان کوه های سر به فلک کشیده،آفتاب عالم آرا،را به رنگی دیگر تماشا کرد.
آسمان آبی آرام همچون پرنیان،افق تا افق دامن گشوده و در هر چین دامنش هزاران پولک نقره ای جلوگری می کند.
می توان تمامی دیوارهایی را که داخل چهارچوب آن ها درختانی سر به فلک کشیده و زیبا را که مانند یک انسان جان دارند و در هر شاخه ی خود یک سر پناه برای پرندگان کوچک و زیبا هستند، نظاره کرد.
در همین فکرو خیال بودم که ناگهان صدای بچه گربه ای را از گوشه ی حیاط مدرسه شنیدم که داشت با تعجب به دانش آموزان نگاه می کرد.چه قیافه ی جالبی با طلق رنگی داشت.
ماشینهای داخل حیاط ،صندلی گوشه های حیاط،سطلهای زباله با رنگ دیگر بیشتر خود را نشان می دادند همه جا یکدست و یک رنگ شده بود برخلاف دل انسان ها که هرچه یکدست تر باشد بهتر است، محیط اطرافمان چه قدر خسته کننده و بد می شود اگر فقط یک رنگ باشد .
امروز ما دنیا را با رنگ های مختلف بررسی کردیم،سعی کردیم به زیبایی های باطنی آنها پی ببریم که اگر این طبیعت زیبا نبود ما باید چگونه زندگی می کردیم؟
اگر خورشیدطلایی طلوع نمی کرد باید چه می کردیم؟
اگردرختان سبز نبودند چه می شد؟
هرچقدر که ما انسان ها بیندیشیم و رنگ های عینکمان را عوض کنیم،هیچ گاه نمی توانیم به رنگی که خداوند در ساخت این مخلوقات استفاده کرده است برسیم و به هوش خداوند پی ببریم وناتوانایی مان بیشتر نمود پیدا می کند .
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
غزل آقایاری دهم انسانی_دبیرستان کوثر،کرج
نام دبیر: فرحناز حسینی
انشا با موضوع جلوه ی خداوند
مقدمه: بادپاییزی درختان را به رقص درآورده بود و با کمک برگ های زرد ونارنجی آنها بر دفتر زمین مشق می نوشت۰رفتگران هم با دقت آنرا امضا می کردند۰آواز دسته جمعی کلاغ ها جلوه ای زیبا به این هوای بی روح وکسل کننده داده بود.
بند یک: وارد مدرسه شدم . از پنجره به باغ کنار مدرسه نگاه کردم۰جلوه ی خداوند در گوشه به گوشه ی باغ آشکار بود۰همانطورکه گفته اند∶خدا بهترین نقاش جهان است.
بند دو: ابتدا و انتهای باغ به خوبی مشخص بود، زیرا درختان بی برگ بودند و مانعی برای دید وجود نداشت.
دراینجا به یاداین بیت شعر از استاد شفیعی کدکنی افتادم که میگوید∶
بر درخت زنده بی برگی چه غم؟ / وای بر احوال برگ بی درخت
اگر خداوند را به درخت تشبیه کنیم و خود را مانند برگ بدانیم میفهمیم که وجود خداوند چقدر برای مامهم است و اگر از خداغافل شویم به خودمان ضرر رسانده ایم.
بند سه: میان تمام درخت هایی که در باغ وجود داشتند یک درخت توجهم راجلب کرد، "درخت سرو" را میگویم. تنها درختی که سرسبز مانده بود و در بین دیگر درختان جلوه ای زیبا داشت۰ گویی درختی جاودان است با عمری تمام نشدنی۰ درست مثل خداوند که جاودان است و پایان ناپذیر.
بند نتیجه و جمع بندی: جهان سراسر پر از شگفتیها و مجموعه ای از نظم است۰ و خداوند حکیم خالق تمام این زیبایی ها. بسیار خوشحالم که مخلوق خالق بی همتایی چون خداوند یکتا هستم.
⏺مریم یوسفی یازدهم انسانی⏺
💢دبیرستان پروین دخت امین لاری، شیراز💢
❇️دبیر:خانم مرضیه دارنگ
انشا با موضوع توصیف مراسم برداشت محصول خرمای منطقه زرین دشت
بارش فکری :
◀️(نخل، صبوری،سایه سار، اواخرشهریور،کوههای زاگرس،جنوب ایران، خوشحالی باغداران، برکت، شادی، خنده ،رطب،طلوع آفتاب، زنان کارگر، اهل محله، صبح زود ،خوشه های نخل،دورهمی همسایه ها، بقچهٔ بزرگ، بسته بندی و...)
واژه های مرتبط با زمان و مکان:
◀️اواخرشهریور، صبح زود، غروب ،جنوب ایران،کوههای زاگرس، باغهای نخل، شهرستان زرین دشت
فضای نوشته:
◀️سایه نخل، نوشیدن چای، دورهمی همسایه ها، خوشحالی باغداران،برکت
جزئیات:
◀️ بسته های خرما، بقچه ی بزرگ، بریدن خوشه ها، فروش محصول
شعر گردانی
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام مستم...
"لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم"
با دلهره به عقربه ی ثانیه شمار ساعت که کند می گذرد ،خیره می شوم؛زیر لب زمزمه میکنم:دانی که چیست دولت ،دیدار یار دیدن،در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن...
در هیاهوی سنگین روزانه ی شهر حاضرِغایب می شوم و به دیدار ساعتی بعد می اندیشم،اما سودای عشق پختن عقلم نمی پسندد...
با صدای خنده های شاد دخترکان مدرسه ای ،نگاهم به آن سوی خیابان
دوخته می شود،لبخندی می زنم
این بار ،فرمان عقل بردن عشقم نمیگذارد و دوباره در رویاهایم فرو می روم...
به لحظه ی دیدار رسیده ام ،لرزش دلم را از دستانم می شنوم
از دور نمایان می شود آرام و راز آلود همچون گذشته های همیشه...
پاییز است و نم باران...
"بی حاصلست یارا اوقات زندگانی
الاّ دمی که یاری با همدمی برآرد"
افسانه معراجى ،
دبیر ادبیات تهران
انشا با موضوع مهر حسینی
◀️ بند مقدمه :
ماه محرم است و دگر تازه شد عزای حسین
◀️ بند بدنه ۱ :
آری، تازه شد عزای حسین، تازگی از جنس مهر، از جنس پاییز
شروع سال تحصیلی با شروع محرم رنگ زیبایی به خود گرفت؛ رنگ پاییز، رنگ زرد برگ های فصل سوم خدا
امسال، زنگ مدارس، صدای طبل و ◀️ بند بدنه ۲ :
سنج و دمام عزادارن بود. صدایی که به یادمان می آورد دلاوری ها را، صبر را، بصیرت را، عشق را...
حادثه کربلا با مهر همراه شد تا به ما بگوید آرمان های حسین (ع)، تازه است و هر روز در دل های عاشق تثبیت می شود.
◀️ بند جمع بندی :
امسال شوق مهر با شور حسینی همراه شد تا بدانیم عشق تازه است.
سید مهدی فاطمی
دبیر ادبیات ناحیه 6 اصفهان
نگارش بازدهم انشا با موضوع بهترین رخداد زندگی من
نوشتن از تو، که محرم دل بودی در ماهی که محرم می خواننش، آسان نیست. این ماه نوشتن را بر نمی تابد. باید دل سپرد به آوای سوزناکی که از هر گوشه و برزن می آید. باید سر بر گربیان برد و اشک ریخت. اما نه! چرا چنین در حزن بگذارانم؟ گاه می اندیشم حضور تو و نه رفتنت، بزرگترین رخداد در زندگی من بود. زیستن من مملو است از خاطرات و کلام تو است، تو که محرم دل بودی. من تو را شناختم، تو مرا شناختی. ما باهم تجربه کردیم، آموختیم، خندیدیم و جنگیدیم. این فتح قله های دوستی با تو، تا ابد جام پیروزی را به دستان من سپرده است. من قهرمانی در رفاقت را با تو تجربه کرده ام. تو در این لحظه، در حرکت این قلم، در ترکیب این کلمات حضور داری. جاری در لحظات من. زندگی را، کل هستی من را، معنای بخشیدی همسنگ بی بدیل ترین رخدادها. هرچند دست مرگ، نو شدن دوستی ما را از ما گرفت، اما من در هر ثانیه به جای تو تجربه می کنم، عشق می ورزم و زندگی می کنم.
نوشته : امل گندم کال ، کرج
نگارش دهم انشا با موضوع مقایسه انسان با شطرنج
گاهی وقتها انسان ها مانند مهره های شطرنج در یک مسابقه میشوند!
انسان های ضعیف همیشه وظیفه برداشتن گامهای اول را دارند، هیچ وقت آدم ها گمان نمیکنند انسان های ضعیف و تازه وارد و
کم ارزش روزی وزیری شوند که سرنوشت یک بازی را تغییر دهند برای همین همان انسانهایی که در نقش سربازند گاهی وارد مسیر مستقیم و هدفمندی میشوند که خلاف تصور همگان دنیایی را تغییر میدهد و باورش را برای بقیه ممکن می کند.
در چیدمان مهره های شطرنج همیشه وزیر و شاه از هر سو از جانب سربازان و مهره های دیگر تحت حمایت اند مهره های قدرتمند مانند قلعه و اسب ،اما وزیر شدن یک قلعه و یا یک فیل غیر ممکن است در حالی که وزیر شدن یک سرباز با دور اندیشی بازیکن و هدفمندی آن حتماممکن خواهد بود و این یعنی یک سرباز که نقش دفاعی را دارد و اغلب بیهوده شمرده میشود میتواند نتیجه بازی را در تنگ ترین و بد ترین شرایط تغییر دهد.
و انسانهایی که نقش شاه را در بازی سرنوشت دارند همیشه محدودند و فقط تماشا گرند و منتظرندموفقیت را با مهره های دیگر به دست بیاورند گاهی شاه نقش یک رهبر را ایفا میکند
و مسلم است یک جامعه بدون رهبر غیر ممکن می شود و هر مهره با سرپیچی از دستورات حتی اگر سرباز باشد می تواند نتیجه بازی را تغییر دهد.
همیشه در یک بازی آن مهره هایی
برنده میشوند که بیشترین اتحاد و هماهنگی را دارند مهره هایی که پراکنده و هر کدام از گوشه زمین حمله میکنند در همان قدم های اول شکست می خورند و برخلاف تصور که می خواهند در یک حرکت خود را پیروز میدان کنند با شکستی جبرانناپذیر مواجه میشوند و این حکایت همان انسانهایی است که
در تلاشند همه کارها را یک روزه به پایان برسانند و هیچ وقت هم موفق نمی شوند.
نوشته : ارمغان برکت
استان بوشهر ،
دبیر : خانم فرهی
نگارش دهم انشا با موضوع مقایسه پنجره با تلویزیون
هر دو دری جدید را به روی تو باز ، و تو را به عمیق ترین نقطهی ذهنت ، برای اندکی اندیشه ، دربارهی وقایع روزانهات دعوت میکنند.
یکی برنامهی از پیش تعیین شدهای ندارد و هر آنچه از دل و دیدگانش بر میآید ، در اختیار تو میگذارد تا قضاوت کنی ؛ ولی دیگری ، جدول و زمانی و موضوعات طبقهبندی شده دارد و ، هر آنچه که باید را از مقدمه تا نتیجه تعیین کرده است که مبادا ذهن تو از بازیِ او منحرف شود .
یکی گاهی برای تو ، از آن زن گوژپشت زنبیل به دست خانهی روبهرویی میگوید ، ویکی از شخصی در آن سوی مرزها.
یکی بی هیچ چشمداشتی ، تو را به دیدن مسابقات جام محلهای میبرد و یکی هم ، به شرط وجود شرایط ، به جایگاه هواداران تیم بارسلونا .
یکی خود را برای تو میسوزاند و خیس میکند ، و دیگری گاهی تو را به زحمت بازسازی خود میاندازد .
یکی مرهم تنهایی های تو میشود ُ ، چشمانش را به چشمان پر از حرفت میدوزد و، بی آنکه بدانی غم هایت را میشویَد و میبرد .
یکی آنقدر ساده و پنهان به تو خدمت میکند ، که نادیده گرفته میشود و دیگری ، آنقدر تجملی خود را به نمایش میگذارد ، که تو همه چیز را فراموش میکنی و بردهی او می شوی.
نوشته : ملیکا خواجه
دبیر : خانم فرهی
دبیرستان حدیث ، بوشهر
نگارش دهم انشا با موضوع مقایسه لباس و انسان
انسان ها آفریده های خداوند هستند . همان هایی که خداوند اشرف مخلوقات قرارشان داده است . اما انسان ها با هم فرق میکنند ؛ مانند لباس هایمان ........بعضی از لباس ها مخصوص کار هستند؛ همانند بعضی از آدمها که فقط برای کار به آنها نیاز داری.......بعضی از لباس ها جنس های بدی دارند و تن را اذیت میکنند؛مانند بعضی از انسانها که خلق و خوی خوبی ندارند......بعضی از لباسها مجلسی هستند و زرق و برق زیادی دارند ؛همانند بعضی از انسانها که دانایی زیادی دارند و دوست داری همیشه هم نشین آنها باشی.........بعضی از لباس ها ضد آب هستند و بعضی ها هم همین که آب را به خود میبینند خراب میشوند ؛مانند بعضی انسان ها که اراده ای قوی دارند و نمیگذارند کسی آنها را مصرف کند اما بعضی دیگر همین که حرفی را میشنوند دست از تلاش برمیدارند و کار را متوقف میکنند ........بعضی از لباس ها رنگ های زیبایی دارند و بعضی هم رنگ های ناخوشایند؛همانند بعضی از آدمها که همیشه شاد هستند و بعضی ها که فقط موج منفی و انرژی منفی دارند...........و اما بعضی از لباسها ناگهان کهنه میشوند،ناگهان از بین میروند و دیگر استفاده ای ندارند،ناگهان میروند لای پارچه هایی که از آنها برای تمیز کردن خانه به کار میبرند؛همانند آدم ها که ناگهان پیر میشوند ،ناگهان خود را در خانه سالمندان میبینند و ناگهان...
نویسنده:رضوان نورخواه دبیر:سرکار خانم تهمتن دبیرستان پروین اعتصامی
استان بوشهر شهرستان جم
انشا با موضوع همنشین خوب و بد
دوست… هم نشین خوب … رفیق …! کلماتی که گفتم، مرا به خنده وا می دارد. پیدا کردن دوست صمیمی و خوب، در این دوره و زمانه، مانند پیدا کردن میوه ی خوب و رسیده است!
شاید زمانی که داشتند رفاقت را تقسیم میکردند، همه ی مردم در خواب غفلت بودند یا شاید ریشه شان خشکیده بوده و به این قافله نرسیده اند یا شاید هم از تقسیم غنائم بهره برده اند، امّا بعد از آن آفت به ریشه شان زده و آدمیت را ازشان گرفته است!
من دوست صمیمی و هم نشین واقعی خود را تنها به شرط چاقو برمی گزینم!
اگر ظاهرش خوب بود ، او را برای تست باطن انتخاب میکنم و با چاقوی عقل، جسمش را می شکافم و به روحش دست می یابم! اگر جسم و باطنش یکی بود و اخلاق و رفتار پسندیده ای داشت، او را انتخاب میکنم. البته هیچ انسانی کامل نیست و من معتقدم باید در مقابل دوستی که میوه و ریشه ی خوبی دارد و تنها چند لکه در او دیده می شود، ما نیز آب پاک و زلالی باشیم تا لکه هایش را پاک کنیم و او را از بدی ،دور نگه داریم.
دراینجا یک سوال پیش می آید که چگونه این چنین باشیم؟ باید درجواب بگویم: کافیست آینه باشیم… مانند آیینه نقد کنیم و امر به معروف آیینه وار انجام دهیم. آینه هیچ گاه داد نمی زند که موهایت نامرتب اند، هیچ گاه فریاد نمی زند یقه ات را درست کن…سکوتش ، خیلی محض است! ما نیز باید همچون آینه و بدون تغییری درحقیقت، واقعیت دوستمان را بارفتارمان، به وی بفهمانیم.
کسانی که در رفتارشان خورده و شیشه پیدا می شود، باید بدانند که مانند میوه ها ،چه خوب باشند و چه بد، چه رسیده باشند و چه گندیده، عاقبتشان این است که خورده شوند و دور انداخته شوند، اما این که پس ازمرگ مورد حمله ی حشرات قرار بگیرند یانه، دست خودشان است.حال قضاوت باشماست…
سیب ناب باش برای دوستت / که ندارد فایده ،گیلاس بودن
گرچه گیلاس هم بود میوه ، ولی / شهره است به کرم دار بودن
می باشد لازم، آدمی را آدمیت / و ندارد آخرت، روباه بودن
هشدار که ندارد جا، سرای آخرت / و فقط هست برای خوابیدن
گرچه میجویی در این دنیا، مادیت / ولی ببر بهره اندر این دنیا،ز آدمیت ای رفیقا…
من گفتم و تو نشنیده بگیر این حماقت / و به حقیقت بدل کن این ، رفاقت