نگارش دهم تضاد مفاهیم با موضوع شب و روز
🌍کره زمین تقریباً گرد است و در اثر چرخش زمین نیمی از کره زمین در روشنایی فرو میرود که به آن روزمی گویند و نصف دیگر در تاریکی که به آن اصطلاحاً شب گفته می شود.
☀️با طلوع خورشید طلایی روز آغاز می شود و تاریکی و شب رخت می بندد و برای چند ساعتی ما را ترک میکند.
🌕روز یعنی روشنایی یعنی درخشش و تابیدن هر آنچه که روی زمین است و رنگ و جلای دیگری می گیرد. آب ها زلال تر دیده می شوند و آسمان تیره و تار،روشن و بی رنگ می شود و ابرهای سفید در آن موج می گیرند و همراه باد از این سمت به آن سمت میروند.
🌁 در روز مردم به کار و تلاش می پردازند و به دنبال روزی حلال می روند اما در شب همگی به استراحت و خواب میپردازند تا که دوباره ما از آسمان برود و شب پرده بردارد و روز دوباره با همه روشنایی اش به آسمان سلام بگوید و باری دیگر زندگی جریان یابد و مردم از خواب بیدار شود و به زندگی و روال آن بازگردند.
🏕️عدهای به دنبال درس میرود و عده ای به سر کار و عده ای دیگر می خوابند زیرا که تمام طول شب را بیدار بوده اند و کار کرده اند.
🌗 شب و روز دو دنیای متفاوتند،یکی تاریک و دیگری روشن،یکی در اوج آرامش و دیگری در اوج شلوغی و هرج و مرج،یکی در اوج خواب و بی خبری و دیگری در عالم بیداری و هوشیاری.
دو پدیده به همراه تضادها و زیبایی هایش که دنیا را ساخته و به آن رنگ و زیبایی بخشیده زیرا اگر این طور نبود دنیا در مسیر یکنواخت پیش میرفت و هیچ لذت و هیجانی نداشت و دنیا پر میشد از روزمرگی و کسلی.
نویسنده:مبینا صلاحی
پایه دهم تجربی،دبیرستان عطار
دبیر: سرکارخانم فیضی
شهرستان قوچان
نگارش دهم نوشته های داستان گونه با موضوع معالجه چشم های زن عمو
به نام خدایی که خالق هر چیز است .زن عمو پیر که دیگر چشم هایش خوب نمی دید .صبح یک روز پاییزی، تمام توان خود را جمع کرد.و با هر زحمتی که بود .به دکتر چشم پزشک برای معالجه چشم های ناتوان اش که دیگر قدرت دیدن نداشت ، رفت . در مطب چشم پزشکی حاضر شد . تقریبا یک ساعت در مطب به انتظار رسیدن نوبت معاینه چشم هایش بود . زن عمو غرق در تفکر بود و در این یک ساعت با خودش فکر میکرد ،که هزینه درمان چشم هایش را چگونه و از کجا فراهم کند. پول زیادی نداشت و حقوق باز نشستگی همسر خدا بیامرزش هم برای مخارج روزانه زندگی صرف میشد. و دیگر برایش پول کافی نمی ماند و پس اندازی هم نداشت . با همین فکر و خیال درگیر بود که نوبت اش رسید . زن عمو به اتاق چشم پزشک رفت و دکتر آن را معاینه کرد . زن عمو وقتی از چشم پزشکی بیرون آمد، بسیار شاد و خوشحال بود و با چشم های خود حرف میزد که :ای چشم های زیبا و مهربان من ، خداروشکر آب سیاه یا بیماری دیگری ندارید.
اگر پیش از این بیمار میشدید حتما مرا ثروتمند و پولدار می کردید.
خب دیگه حالا عیبی نداره ؛ امروز و حالا هم به موقع به فریاد و داد ام رسیده اید.
چند روز پیش زن عمو چشم های زیبا و آهویی خود را عمل کرد و چشم های او بهتر شد و وضعیت چشم هایش بهبود می یافت.
امّا گوش کنید از وقتی که پزشک هزینه درمان چشم های زن عمو را درخواست و طلب نمود.
زن عمو چند سکّه و اسکناس به پزشک داد و گفت :خدا به تو عمر طولانی و سلامتی با ارزش بدهد ! بقیه اش هم آن مروارید هایی که از چشم هایم در آوردی!
مشخص شد که ناراحتی و بیماری چشمان زن عمو آب مروارید بوده است.
زن عمو خیلی خوشحال بود ، زیرا چشم های زیبا و آهویی اش بهبود یافته بود و او میتوانست مثل قبل همه چیز و همه کس را خوب ببیند.
نویسنده:مهدیه سخایی 🌺
دبیرستان دخترانه سمانه 🌸 اردبیل ناحیه یک
دبیر :سرکار خانم حق نظری 💝
نگارش دهم تضاد مفاهیم با موضوع شادی و غم
به نظر من شادی یعنی هرکس در عمق وجودش آرامشی مملو از شادی را در خود حس کند که با هیچ طوفانی از غم ،ذره ای اظطراب در آن پیدا نکند.شادی که نتوان آن را با هیچ اندوه دنیا عوض کرد.
در این دنیا شادی های زیادی وجود دارند،ولی افسوس که به چشممان نمی آیند. آیا شادی غیر از این است که در میان هزاران غم و کولبار سنگین پدر و مادر ، لبخندی بر لبان آنان که نمایانگر هزاران غم است ببینی؟
همانطور که در ابتدا گفتم، شادی همانی است که در دلت حس آرامش را ایجاد می کند ،نه غم ،ترس و اندوه..
برخلاف شادی ،غم را توصیفیس که تنها با اشک ریختن می توان آن را فهمید .اشک ریختن و گریه کردن از غم و اندوه درون مان می کاهد و حال مان را بهتر می کند و روبه شادی می آورد. غم ،برخلاف شادی فرد را گوشه گیر می کند و در ناامیدی تمام غرق می کند.
شادی و غم هردو در ذات انسان هستند و هر شخصی آن را تجربه می کند.
ولی ما باید تلاش کنیم که از غم و اندوه زندگی گذر کنیم و به شادی روی آوریم...
🙁👈😀
✍️سیده سونیا سلامی
دبیر: خانم طریفه بهرامی
دبیرستان نمونه دولتی اسوه
نگارش دهم تضاد مفاهیم موضوع مهربانی و خشم
به نام خدا
تضاد مفاهیم
موضوع: مهربانی و خشم
مهربانی کلیدی است که در دوستی ها را بر روی انسانها می گشاید و با خود شادابی و نشاط به همراه می آورد.
دستهای مهربانی می تواند لبخندهای زیادی روی لبان چهره های غمگین و افسرده بنشاند.
دلهای مهربانی می تواند سنگ صبور باشد و رازهای ناگفتنی بسیاری را در خود جای دهد و آن را پیش دیگران آشکار نکند. مهربانی همچون گلی لطیف و خوشبواست که جسم و روح را آرامش می بخشد.
در زیر سایه ی مهربانی ، بسیاری می توانند جمع شوند و مدتها استراحت کنند. و اما آنجایی که مهربانی نباشد خشم و عصبانیت ، راحت و بدون درد سر عرض اندام میکند و جولان می دهد . خودش را به هر دری می زند تا جدایی و نفاق به وجود آورد . تا آنجا پیش می رود که حتی می تواند باعث مرگ شود .
وقتی مهربانی نباشد و محبتی وجود نداشته باشد و خشم و عصبانیت جای آنها را بگیرد خیلی زندگی ها از هم پاشیده می شود .دوستی ها به هم می خورد .
خشم و عصبانیت، ندامت، پشیمانی، سرافکندگی و شرمساری به دنبال دارد. غلبه ی مهربانی بر خشم مثل آبی است که بر روی آتش می ریزند. همیشه باید راه ورود خشم را بر خود ببندیم و مهربانی را سرلوحه ی زندگی مان قرار دهیم.💐
نویسنده: محمد حسین ایمانی
دهم انسانی، مدرسه صنایع پوشش، ناحیه یک رشت
دبیر: آقای فرهاد حسنی
نگارش دهم تضاد مفاهیم با موضوع سکوت
یه جایی بین واقعیت و خیال، یه جایی معلق توی فضایی گمشده، یه جایی به دور از هر نوع آدمیزادی، یه جایی شبیه کابوسی که با رویا درآمیخته شده، یه جایی که دیوارهاش از سکوت ساخته شدن و اونجا خونه ی من بود....
در حالی که بند بند وجودم می سوخت و از شدت درد به خودم می پیچیدم برای اولین بار توی عمرم تصمیم گرفتم دست به انجام کاری بزنم که از اول عمرم به من گفته بودن ممنوعه....میخواستم برای اولین بار فریاد بزنم و این دیوار های سکوت رو تخریب کنم و در همون حال از عواقبش می ترسیدم، می ترسیدم که نکنه یکی منو تنبیه کنه، می ترسیدم که نکنه یکی تا ابد منو لال کنه، می ترسیدم که نکنه کسی فریادم رو برای درخواست کمک نشنوه و همه ی این ترس ها میخواستن من رو منصرف کنن دقیقا مثل هزار بار قبلی که منصرفم کردن اما من حسابی از این زندگی داغون و وضعیتم خسته شده بودم و به همین خاطر شروع کردم به فریاد زدن، تمام انرژی ام رو گذاشتم تا بتونم بلند تر فریاد بزنم، از عمق وجودم دردامو با فریادم بیرون ریختم و بعد از چند دقیقه به آرامش عجیبی رسیدم که تا اون لحظه حتی یه بار هم تجربه اش نکرده بودم.
همیشه به من می گفتن سکوت بهترین چیزه، باید ساکت و مطیع باشی تا توسط دنیای بی رحم بلعیده نشی، همیشه من رو از فریاد می ترسوندن و من حالا می فهمم چرا، اونا ما رو می ترسوندن تا هیچوقت فریاد نزنیم چون فریاد یه حس رهایی بخشیه که باعث میشه دیگه هیچوقت توی عمرت نخوای سکوت کنی و حاضر به قبول زندگی پست خودت نشی و اینجوریه که فریاد خطرناکه و سکوت امن و خوب! من اما دیگه آب از سرم گذشته و حالا وقت تغییره، حالا من شانس عوض کردن و تخریب دنیایی رو دارم که سال ها بهش پایبند بودم ولی اهمیتی نداره چون میدونم وقتی که این دیوار ها فرو بریزن و وقتی حقیقت توی وجودم قلبم رو لمس کنه من می تونم یه دنیای بهتر بسازم، دنیایی که تا به حال مثلش دیده نشده، دنیایی بین واقعیت و خیال، یه جایی توی فضایی گمشده، یه جایی پر از آدمیزاد، یه جایی شبیه رویایی که با کابوس درآمیخته شده، یه جایی که دیوار هاش از کلمات ساخته شدن و حالا اینجا خونه ی منه، جایی که درد ها صدا دارن، جایی که احساسات گفته میشن جایی که قانونی برای ممنوعیت فریاد وجود نداره، جایی که یه روزایی حتی خوابش رو هم نمی دیدم، جایی که شاید فقط شاید باعث بشه مردم بفهمن سکوت همیشه خوب نیست!
😷😷😷😷😷😷😷😷
نویسنده: بنفشه رشیدی
دبیر: سرکار خانم باغبان
دبیرستان بانوصادقی سمیرم،
نگارش انشا سنجش و مقایسه با موضوع مادر و خورشید
خداوند بیشترین سهم زیبایی اش را میان دو مخلوقش تقسیم کرده و به آنها نوری بخشیده که زمین و زمان را زنده و پایدار نگه داشته است.«مادر»و«خورشید»
گرچه روشنایی وجود مادر با چشم قابل دیدن نیست اما نوری دارد که پرتو اش همه آفرینش را در بر میگیرد و به فرزندان زندگی می بخشد همانطور که آفتاب به تمام موجودات زمین از گل و گیاه گرفته تا بلبل و قمری روشنایی و زندگی می بخشد.
خورشید مادر طبیعت از مادری مهربان که فداکارانه نور و زیبایش را برای تمام فرزندانش فدا می کند. مادر نور چشمان و گرمای دلش را عاشقانه به فرزندان خود هدیه می دهد تا چراغی برای راهشان و عشقی در دلشان شود.
شاید دلیل این همه نور و گرما عشق می باشد که در دلشان جاریست عشقی بی پایان که هیچگاه از بین نخواهد رفت.
خورشید روزهای سرد زمستانی را به روزهای گرم و مطبوع تابستانی تبدیل میکند و مادر با وجودش سرمای خانه را به گرمای دلنشین و پر از عشق تبدیل می کند.
خورشید ابر ها را جلوی چشمانش میگیرد و گریه می کند مادر هم برا ی اینکه کسی ناراحتی و اندوه او را نبیند بی صدا اشک هایش را می ریزد.
آنها تمام زندگیشان را صرف فرزندان خود میکنند و هر پرتو ازوجود خود را گوشهای میگذارند و روشنایی می بخشند.
در گوشه گوشه ی زمین همه می گویند خورشید شب ها می خوابد اما نمی دانند که حتی ماه هم روشنایی و زیبایش را از خورشید دارد.
تقدیم به همه مادر های مهربون
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
نویسنده:زهرا امینی یکتا
دبیرستان عطار،شهرستان قوچان
دبیر:خانم بنفشه فیضی
نگارش دهم تضاد مفاهیم با موضوع ماه و سایه
ستاره ای از مرز قلمرو بی رحم سایه ها می گذرد.
از پشت پرده توری ابرها سرک می کشد برای دیدن خورشید.
ورود غیرقانونی برای موجودات شب به دنیا روز.
گرد طلایی خورشید که سراسر گیتی را مزین کرده،تحسین می کند.
با نگاه کنجکاوانه اش پرکشیدن کبوتران بی بند از قید و شرط را دنبال می کند.
بوی نداشته گرما را نفس می کشد و این اخرین دیداری بود که هرگز کسی نفهمید بار دیگر نخواهد بود.
با بغضی سنگین خورشید را ترک می کند و در دل امید دیدار دوباره را زنده نگه می دارد.
دور از چشم همه به سایه ها برمیگردد …
شب که شد و لالی صدا آسمان گوش همه را کر کرد،ماه آرزویی می شود برای دل هایی هراسیده از بوی مسموم سایه ها.
ستاره های رقصان پشت ماه را خالی نمی گذارند
ستاره ی ما،ماهی را استعاره ای از خورشید می داند همراهی می کند.
باد آواره تر از هر زمانی به هر سو سرک می کشد.
زوزه بچه گرگ تنها،داستان تراژدیک شب را کامل می کند.
ماه به سایه ای که شب نامیده می شود،زل می زند؛
سرد،ترسناک و با بوی مرگ و از تنهایی رنگ باخته است.
پرده های غلیظ مه نگهبان شب هستند و حقیقت تلخ تاریکی را می پوشانند.
تضاد لکه ای سفید بر سیاهی بی پایان مَثَل ماه در شب است.
تضادی منحصر به فرد که جمعی را می سازند،غیر قابل انکار.
برای یک عاشق شب،فرصتی ست برای به هم بافتن خیالاتش به سوی سرزمین رؤیاها.
برای شب بوهای کوچه باغ پشتی نمایشی است برای برتری.
به رخ کشیدن قدرت آلفای گله گرگینه هاو دلیلی است برای قدردان بودن از خورشید.
برای یک شاعر شب،دیدن چشمانی ست که به یادشان دیوان ها شعر سروده است.
ماه کورسوی امیدی در میان خرابه های تاریکی
هر چند ناچیز، ابهت و هیبت شب را می شکاند.
قاصدک ارزویی می شود و به جور باد برآورده.
سایه همیشه دوام نمی آورد اما وقتی پرنیان روح ستاره ی ما را درید و به ژرفای تاریکی کشید، او در حسرت دیدار مام روشنایی و شمیم گرما ماند و قلب عاشقش از درخشیدن دست کشید و به خواب ابدی فرو رفت.
دل کسی که ستاره را از آن خود می دانست،نا امید کرد.
☘️☘️☘️☘️☘️
نویسنده: ماهان ربانی
دبیر: آقای حسنی
دبیرستان: صنایع پوشش
ناحیه یک رشت،
نگارش دهم تضاد مفاهیم با موضوع خشکی دریا
خشکی و دریا که از لحاظ معنا ناسازگار و متضاد هستند. با هم به دریا و سپس خشکی برویم تا این تضاد را درک کنیم
اینجا دریای بی کران است که موج بر سر موج می کوبد تا خود را به ساحل برساند و آرام بگیرد. آرام گرفتنی که با عدم و نیستی همراه است. این موج هایی که می غلطند و متناقض و متضاد دوست یا دشمن هستند. دوست کسانی که بر امواج سوار شده و تفریح و نشاط می پردازند. دشمن کسانی که در ورطه امواج سهمگین گرفتار شده و با غرق شدن، جان خود را از دست می دهند.
به خشکی که بروی، از موج آسوده هستی و بر خاک قدم می گذاری. اگر دریا همه آب است و آب اما خشکی متنوع است از طرفی به جنگل می رسیم و از سوی دیگر به بیابان. اگر به مناطق حاصلخیز برویم خاک مهربان و بخشنده، غذای ما را به وسیله زمین کشاورزی در اختیارمان قرار می دهد. اگر به بیابان برویم زیبایی آن به ما آرامش بدهد.
باز به دریا برگردیم، از امواج بگذریم و به قعر برسیم. آنجایی که موجودات زنده ای هستند و در زیستگاه خود به سر می برند. ماهی هایی که در همه دریاها وجود دارند. نهنگ ها و هشت پاهایی که در بعضی دریاها زندگی می نمایند دنیا زیر آب را تشکیل می دهند. تنوع موجودات خشکی بسیار زیادتر است. از پستانداران، خزندگان، دوزیستان و حتی موجوداتی مثل لاک پشت که در هر دو این محیط ها زندگی می نمایند.
فقط موجودات نیستند که می توانند در خشکی و دریا در حال رفت و آمد باشند. انسان ها که همه جا را به تسخیر خود درمی آورند برای مسافرت و تجارت از کشی استفاده نموده و به دریا می فرایند. همان ها که در خشکی هم وسیله سفری و باربری مانند قطار را اختراع نموده اند.
خشکی و دریا با همه تفاوت ها و تضادهایشان مانند دو برادر هستند که وجودشان برای ادامه حیات انسان ها لازم است.
نویسنده: امیر حسام حسینی
دبیر: فرهاد حسنی
دهم انسانی،
دبیرستان: صنایع پوشش ناحیه یک رشت
نگارش دهم تضاد مفاهیم با موضوع شاب و شیب
شاب(جوانی)، شیب (پیری)
پیرزن آیینه را برداشت و در آن نگاه کرد، بعد از کمی مکث آیینه را زمین گذاشت و گفت:ای روزگار آینه هم آینه های قدیم !
شاید دلش نمی خواست که قبول کند عیب از آیینه نیست و این چین و چروک ها که بر صورتش نشسته گذر زمان را نشان میدهد....
بدون شک دلش برای جوانی اش تنگ شده بود ......همان زمانی که :مثل قرص ماه زیبا بود،،،روبنده اش را که برمی داشت همه چشم ها خیره اش میشد،،،،،دست های سفید و حنا بسته اش،،،،موهای مشکی که جذابیت آن صورت سفید و سرخی گونه ها را چندین برابر کرده بود،،،،
دختر خان.....،میدانی ، خیلی دلش تنگ بود......تنگ زمانی که لباس های عباس برادر بزرگش را می پوشید،با جفیه ای صورتش را پنهان میکرد و تفنگ برنو گوشۂ اتاق را به دوش می انداخت و با اسبش رعنا دوشادوش پدر راهی میدان جنگ میشد.....آن زمان ها که خان و خان بازی بود،جنگ های قبیله ای هم زیاد بود..! اما پدر نمی ترسید و همیشه میگفت:(من دو پسر دارم،،عباس یکی و مرجان دومی،،،،)
حالا نه از آن زیبایی خبری بود و نه دیگر صدای پدر می آمد،،،،، مرجان گویی در نقطه ای تاریک و زاویه ای بی روح از دنیا ایستاده بود.......قدش مثل گمان خمیده،،،،،،سوی چشمانش رفته بود و گویی همه دنیا را در خاکستر نشانده باشی،همه جا را تیره میدید.....
چین و چروک ها نقش ها را از زیر چشمان و پیشانی شروع کرده بودند و تا روی گونه ها آثار شان معلوم بود ......تفنگ برنو روی تاقچه خاک میخورد .....و گذشت روزگار گویی ناجوانمردانه مرجان را پیر و پیر تر میکرد .....!!
اما بغض گلوی مرجان نه به دلیل گذر دوران شاب و رسیدن به شیب ؛ بلکه بخاطر اشتباهش بود....
او بعد از مرگ پدر در مقابل حمله گروهی از شورشیان یاغی که سودای گرفتن ملک بختیار را داشتن ایستادگی کرده بود اما به دلیل ترس و عقب نشینی مردم شکست سنگینی خورده بود......
زمانی که به تبعید گاه او را می آوردند زمزمه مردم شهر را که با پررویی تمام می گفتند:خوب شد!!با به پا کردن جنگ کسب و کار و خانه و زندگیِ مان را کساد کرده بود.آخر آزادی مملکت به چه درد میخورد وقتی گرسنه باشیم ...... دلش را گویی داغ کرده بود،،،اکنون فهمیده بود که خودش را برای کور دلانی آتش زده که برای پول می جنگند نه شرافت،،،،،،
ومن...صبر کنید،،،،صدای نجوای مرجان رشته افکار نوشته ام را پاره کرد،،،....چه میگوید؟؟؟!!!
*جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی ،کوره راه زندگانی را
🧓👴🧓👴🧓👴🧓👴
نوبسنده: نرگس مرادی
عصمتیه کرمانشاه
نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع مقایسه پرستار با آینه
پرستاری شغلی سخت است روحیه ای قوی و شکست ناپذیر میخواهد برای مقابله و کمک به بیمارش ، بنظرم آیینه هم همان سختی را دارد باید بایستد ، نشکند برای نمایش دادن تصویر دخترکی کوچک ک درگیر بیماری شده تک تک موهای طلایی اش ریخته آن دختر هنوز هم زیباست مثل روزی که موهای طلایی اش را در آن آیینه شانه میزد باید باز هم آن را زیبا نشان بدهد.
آیینه زشت و زیبای ظاهرت را نشانت می دهد ، ازین پس این تویی که باید خودت را ببینی از نظر خودت زشتی یا زیبا البته که همیشه نقاشی دست خدا بی شک زیبا ترین است اما مقایسه آدم ها از خودشان همیشه بد است و صفات و زیبایی ها را نمی بینند؛ و اما پرستار هم زشت و زیبایی را نشانت می دهد مانند آیینه نیست زشتی را نشان بدهد به ظاهر و همینطور زیبایی را هم به ظاهر او از زشت و زیبایی درون خبر دارد و سعی در خوب کردن آن ؛ برایش فرقی ندارد از چه نژاد و قومی هستی تنها کار و تلاشش سعی در بهبود توست.
پرستار هر کاری هم که کند و نخواهد خبر ناگوار بدهد گاهی مجبور میشود چون لازم است بداند و بیمار با مریضی بد درون خود مقابله کند و کنار بیاید و اما گاه خبر خوب شدن سریع با چهره خندان بالا سر همان مریضی میاید که مدتی پیش نمیخواست خبر بدی درونش را به آن بدهد پرستاری واقعا شغلی پر شهامت است با رفتاری آرام که سعی در آرامش بیمار دارد؛ اما آیینه که ظاهر است ... چهره غمگین و اخم های پیشانی ات یا چهره خندان گره از هم باز شده اخم هایت را همان موقع بدون هیچ درنگی برایت آشکار می کند و با تند خویی تمام جزئیات را نشانت می دهد البته این درک ما از حال آیینه هست.
پرستار و کادر درمان در این موقعیت سخت در محیطی پر از درد و بیماری و دور از خانواده زندگی میکنند کاش کمی قدردان زحمات آنها بودیم... و ای کاش یاد میگرفتیم از یک رنگی و صداقت آیینه ..♡
نویسنده: سرور احمدیان فر
دبیر: خانم خیامی
دبیرستان دانشوران دزفول