نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: ساز
پشت ویترین فروشگاه منتظر بودم . منتظرِ کسی که بیاید و روح مرا از خستگی رها کند ....
تا اینکه روزی پسرک خوش قد و بالایی وارد فروشگاه شد و با وسواس خاصی به ساز ها می نگریست نگاهش روی من ثابت ماند به سمتم آمد ،مرا در دستانش گرفت و انگشتاتش را نوازش گونه روی تارهایم کشید لبخندی از سر رضایت زد ، من انتخاب شده بودم...
روزی را که مرا به اتاقش برد فراموش نمی کنم . آنقدر ذوق زده بود که حتی فراموش کرده بود کاپشن خیسش را از تن دراورد . با ذوق شروع به نواختن کرد و پس از لحظاتی صدایی طنین انداز شد . صدایی از جنس ابریشم،آرامبخش روح و جانم شد و نوازشی به گوش هایم عطا شد.
سالها من و پسرک باهم رفیق و همدم بودیم بودیم
تا اینکه پسرک عوض شد . شب ها دیر به خانه می آمد ، گاه شاد بود و سروده های عاشقانه سر می داد و دستهایش رقص کنان بر جانم می نشست و گاه آشفته بود و ترانه هایش خیلی غمگین ....
عاشق شده بود!
هیچ وقت آن شب سرد زمستانی را فراموش نمیکنم .
پسرک دیر وقت به خانه آمد . شانه هایش خمیده شده بود
پریشان بود
پایین تختش نشست و زانوهایش را در آغوش گرفت صدای هق هقش سکوت اتاق را شکست . ناگهان از جایش برخاست به سمت گلدان شیشه ای روی میز رفت و آن را به دیوار کوبید . فریادی سر داد و نام دخترک را به زبان می آورد
فهمیدم دخترک او را ترک کرده است...پسرک به جنون رسیده بود کل اتاق را بهم ریخته بود و دیگر چیزی برای شکستن وجود نداشت . ناگهان نگاهش به من افتاد به سمتم آمد لحظه ای مکث کرد سپس با عصبانیت تمام مرا به دیوار کوبید.
تمام خاطراتمان در ذهنم مرور شد از روز اول تا حالا که چون بیگانه ای مرا مینگریست
این من بودم که تا اینجا با او آمده بودم و نهایتا برایش جان داده بودم .
فقط نمی دانستم بعد من چه کسی قرار بود همدم شب هایش شود؟
نویسنده : فاطمه خطیری
دبیر: خانم سالاری،
دبیرستان ایمان گرگان