موضوع انشا: تلنگر
طنین دل انگیز اذان، نوعی تلنگراست.تلنگریست برای من و شما، تلنگریست وصف ناپذیر از جانب خداوند،که هر لحظه از زندگی را مملو از کلمه ایمان می کند.
ای حق تعالی؛ صدای دل انگیز اذان از کدامین گنبد و گلدسته ها لاله های گوشم را نوازش می کند، که خواه، ناخواه انسان رابه اندیشیدن درباره عظمت آفرینش وا میدارد. با اندیشیدن به تک تک کلمات این سرود آسمانی دلم را روانه ی حق می کنم. آوای دلنشین اذان، آرامش بخش روزها،ساعت هاو دقیقه های عمرمن است.
مگر می شود صدای شور انگیزاذان را شنید و تمامت هستی و همت برای اقامه نماز نشود و آنگاه است که آرامش وصف ناپذیری به قلبت سرازیرمیشودوروحت بانام خدایت مزین می شود و این توهستی که باروحی سرشار از آرامش به سوی پروردگارت می شتابی. گاهی خداراصدابزن،بی آنکه از او گله کنی، بی آنکه بگویی چرا؟ ای کاش!!!وبی آنکه نداشتن ها و نبودن ها را به او نسبت دهی، گاهی خدا را به خاطر خدا بودنش صدابزن! [enshay.blog.ir]
نویسنده :فاطمه محمدپور
دبیرستان عصمیته
دبیر:خانم قربانی
موضوع: آدم برفی
شب بسیار سردی بود.
انگار میهمان عزیزی در راه است. میهمانی که سالها در انتظارش بودم. خوابیدم. چشمانم را که باز کردم ، صبح شده بود . به سختی پتوی گرم را کنار زدم و خودم را به پنجره رساندم . خدای من! باورم نمیشد ! بلاخره میهمان عزیزِ آسمان از راه رسید . دانه های درشت برف از آسمان فرود
می آمدند و به زمین می نشستند. زمین از آسمان زیباتر بود،. درست مانند یک عروس با لباس سفید شده بود . به هر طرف که نگاه میکردم ، سفید بود . درختان نیز لباس سفید به تن کرده بودند . با خوشحالی صبحانه ام را خوردم و لباس های گرم خودم را پوشیدم . تصمیم گرفتم به دوستم زنگ بزنم و به او پیشنهاد بدهم که به خانه مان بیاید . به او که زنگ زدم بلافاصله قبول کرد و به
خانه مان آمد . هر دو به حیاط خانه مان رفتیم . اول کار ، یه خورده برف بازی کردیم. بعد از کلی برف بازی ، دوستم پیشنهاد داد که آدم برفے درست کنیم .
شروع کردیم به آدم برفی درست کردن . برف را با دستهایمان جمع کردیم و سه تا گلوله برف بزرگ درست کردیم و روی هم چیدیم. صورتش را با وسایلی که به همراه داشتیم شکل دادیم . حالا آدم برفی ما ساخته شده است. چه آدم برفی خندانی شده! انگار از تولدش خوشحال بود . من و دوستم دور او
می چرخیدیم و برایش شعرِ آدم برفی، آدم برفی، چرا ساکت و کم حرفی را
می خواندیم . اما او همچنان به ما نگاه میکرد و لبخند می زد.
پایان بازی دوستم که حسابی خسته شده بود تصمیم گرفت به خانه شان برود . من نیز برای اینکه سرما نخورم به داخل خانه رفتم تا استراحت کنم
اما تنها ترس و هراس من این بود که نکند فردا هوا گرم شود و عمر آدم برفی ما تمام شود .به همین دلیل سمت پنجره رفتم تا به آدم برفی نگاه کنم . با خودم گفتم چه روز برفی زیبایی بود و خدا را بخاطر میهمانان سفیدی که فرستاد ، شکر کردم.
نویسنده: ناهید آل خمیس آموزشگاه: ۱۲ بهمن، رامهرمز
نگارش دهم - درس دوم - نوشته ذهنى
موضوع زمستان
نوادگان ملکه یخى
زمین دوباره لباس سفید برتن کرده است،گویا سالگرد ازدواجش با آسمان راجشن مى گیرد.
ابرها این بار نه از روى بغض بلکه ازروى شادى غرش مى کنند ونوادگان برفى را درآغوش نسیم به رقص درمى آورند وبه دستان زمین مى سپارند.
گنجشکان زمستانى با بوسه زدن بر گونه هاى شیشه اى قندیل ها موسیقى جشن را به کمک صداى دلنشین رود مى نوازند.
نسیم ،درختان ساقدوش را براى رقص بلند مى کند وبوى دسته گل نرگس زمین رابه آسمان مى رساند.
آسمان هربار بیشتروبیشتر شیفته ى زمین مى شودوبراى اثبات عشقش پارچه هاى بلورین فراوانى را با خود به ارمغان مى آورد وباهر بلور بوسه اى بر گونه ى زمین مى زند ودستانش را مى فشارد.
این لباس عروس بى نظیر باگذشت هر ثانیه،هردقیقه وهرساعت پفش بیشتر مى شود وزمین مانند سیندرلا ازذوق داشتن این لباس با صداى بلند قهقهه مى زند. [enshay.blog.ir]
پس از مدتى کوتاه ،فرزندان دماغ هویجى زمین به دنیا مى آیند. آسمان از خوشحالى فراوان باذوق وشوق مى گرید وشکوفه هاى اشکانش را بر روى زمین جارى مى کند ودراین سرماى زمستان رنگین کمانى در خود آشکار مى سازد و اخبار پدر شدنش رابه گوش همه ى سیاره مى رساند.
آسمان آنقدر مى بارد وبه زمین جواهرات آینه اى هدیه مى دهد که همه جا به یک قصر یخى تبدیل مى شود ونوادگان ملکه یخى درآن با شور وشادى زندگى خود را ادامه مى دهند.
سرانجام سال جدید فرا مى رسد وخاندان یخى آسمان به خواب مى روند و زمین لباس هاى رنگارنگى مى پوشد وبراى آسمان آبى رنگ بوسه اى از راه دور مى فرستد.
نویسنده: مهشید امینى
نگارش دهم - درس دوم - عینک ذهنی و نگاه طنز
موضوع: خواب
خواب بسیار خوشمزه و شیرین است .ولی طمع ندارد؛بسیارسنگین است ولی وزن ندارد.واحد اندازه گیری خواب تعداد لگد مادر است،که باعث کبودی پا،سر،کمرودست می شود.چگالی خواب به تعداد بطری اب بستگی داردکه مادر عزیزمان ساعت شش صبح روی سرمان،خالی می کند.
دشمن خونی خواب قهوه،چای و نسکافه است و دوستان صمیمی ان،بالشت،پتووتشک است،که همه نقش مهمی در دیدن کابوس و رویا دارند.برای از بین بردن وزن خواب از قهوه استفاده کنید.سعی کنید در ساعت مشخصی از خواب بیدارشوید؛اگرساعت مناسبی نخوابید از هلو،تبدیل به لولو می شوید.
دیدن چهره اول صبح که شبیه دیوسپید است،اصلا خوشایند نیست و قطعا سکته قلبی و فلج شدن را برای بیننده در اثر دیدن چهره خواب الودشما،در ساعت شش صبح ،در پی خواهد داشت.
نویسنده: الهه غانمی
نگارش دهم - درس دوم
موضوع: پدر
کسانی در زندگی هستند که هیچوقت نمیتوانی جایشان را پر کنی ...
مثل او ؛ همان مرد پر محبت که همه ی زندگی ات مانند دریا تورا در بر میگیرد و لحظه هایت را زیبا میکند .
شده است برای دوست داشتن کسی احساس کم بیاوری !؟ برای گرمای دستانی که در کودکی بعد از برف بازی کودکانه ات دستان یخ زده ات را میگرفت و با بوسه هایش گرم میکرد آن لبخند عمیق که بعد از افتادن بر زمین سخت ، تورا دلگرم میکرد . و چه سخت است کور کردن این امید ...
آغوشی گرم تر از آتش که بر عکس وقتی تورا میسوزاند که نبودش را حس کنی . نگاهی که برای یک عمر زندگی کافیست . مگر میشود بدون تو زندگی کرد تمام لبخند های جهان پیش لبخندت زانو میزدند و حال تو نمیخندی . غم هایت ... غم هایت نیز زیبا بودند برای من . آن چشم ها که به نقطه ای خیره شده اند نمیدانم کجاست آن نقطه . اینجا یا جهانی دیگر جهانی پر از رنگ . چه چیز انقدر تورا جذب خود کرده !؟ هر چه هست قطعا زیبا ترین چیز دنیاست...
بهانه میگیرد دلم ... بهانه ای که میخواهد سینه ام را بشکافد و فرار کند به سمت تو و در همان حال از تپش بایستد . همین را میخواهم .بهانه ای برای مردن برای تو .
تورا میخواهم ... قلبم را ... فکرم را ... لبخندت را ... دستان گرمت را ... امیدم را میخواهم ... همه ام را ...
دوست داشتن یعنی همین مگر نه !؟ یعنی برای رفتن کسی از درون مردن .
پس دوستت دارم ... سرمشق شعر های عاشقانه ام دوستت دارم ...
سینه ام را میفشارم حالا نه نمیتوانی ... برای ایستادن زود است .
تپشت برای اوست . تو حقی نداری . زندگی کن ... عاشق باش ... عاشق بمان ... حق تو فقط همین قدر است ... همین
نویسنده: مریم رنجبر
نگارش دهم درس دوم
نوشته ذهنی با موضوع محبت
محبت کردن را هرکسی می تواند انجام دهد بر همه مجاز است اما انسان ها بعضی اوقات نمی توانند کلمه ی محبت را درک کنند و سرّهایی کوتاه و بلند در تحت آن نهفته است که اگر بنگری محبت به حساب نمی آید به معنای دیگر از روی دوستی یا دشمنی کارشان را پیش می برند اما تنها ادم های کمی پیدا می شوند که محبت را از راه های دوستی به خود تلقین می کنند و دیگران هدفشان دشمنی است می خواهند قضیه را برعکس دوستی انجام دهند. اگر آن کس خرد،عقل،افکار درست و استعداد خود را بیان کند هیچ موقع نمی گوید که مشکلات زندگی مرا از پای در آورده است و کم آورده ام.غ
باید چراغ امید را که در دل خود پنهان کرده آشکار کند و نور امید که تمام قلبش را فرا بگیرد کلید خوشبختی را بزند و پمپاژ قلب به عشق امید همیشه باشد.[enshay.blog.ir]
زنبور هنگامی که شهد گل را می مکد آنچه از زندگیش باقی می ماند خاطرات شیرین و مهربانی کردن است.
باید بعضی اوقات مجبور شوی برای پستی زندگی ،مشکلات بزرگ را تقسیم کنی تا سختی این آسمان هفت رنگ که سقفش رنگ ابی دارد و هر امیدی و نا امیدی،خوشحالی و ناراحتی،غم و اندوه را با خودش به تو واگذار کرده باید تحمل داشته باشی مانند زغال باش،بدبختی هایت را به سیاهی آن و ناراحتی ات را هنگامی که بر روی آتش می گذارند قرمز میشود و می سوزد کسی چه می داند در صندوقچه ی اسرار دل تو چه می گذرد؟ و سفیدی هایی که با یک فوت کردن و یک نگاه می گذرند را به خوشبختی و کمی به خودت عصاره ی امید را تزریق کن.
شاید خوشبختی هایت را دوس نداری اما با محبت کردن هر غمی می گذرد.
مواظب باش محبت را به شیوه ی غلط در خودت پرورش ندهی و از روی دوستی انتقام نگیری و غم های زندگیت را با امیدی و محبت تقسیم کن نه با انتقام گرفتن از دیگران.
نویسنده: محدثه صارمی
عینک نوشتن
نگارش دهم درس دوم
موضوع: دریا
«هوالحق»
وصف معشوق از زبان دریا
خدا آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا، زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را، یکی همچون نسیم دشت می گوید، کنارت هستم ای تنها...
در رنگ ها جولان می دهم و سیه و سپید است پرده ی چشمانم، با موجی از شادابی روز را شب میکنم و مهر سکوت است بر لبانم و تهی وار می اندیشم به نبودن ها و ندیدن ها نچشیدن ها.
من در سبزه ی چشمان تو زندگی را یافتم، جان دادم و جان گرفتم ؛ در گرمای دستان تو عشق را فهمیدم و در تنگنای وجود تو به باور هستی و نیستی رسیدم؛ منِ بی تو به تهی ختم می شود و بس.
آغوش کشیدنت آرزو است و خنکای وجودت تنفسی دوباره؛ فرجام تو آغاز هستی است برای خاک مایه ی دیگری؛ وجود تو، به خروش می کشد این تماماً دلداده را.
به جنون رسیده است نیلگون جان و تنم و فریاد سکوت سر داده است نیلی چشمانم از، جان دادنت، نفس بریدنت.
جان می دهی در دستان بی رحمشان و گویی برتن من نشسته است ضربات پیاپی شان که اینگونه درد می کشم، درد؛ تکه تکه های وجودت را به آغوش می کشم ومی توان عاشق بود با موجی از آب و می توان معشوق بود برای نهال وجود تو که در خاک ریشه دوانده است.
نویسنده: ثنا منصوری ،
دبیرستان فرزانگان تالش
دبیر : خانم پور جزئی
آرام آرام وارد اتاق خواهرم شدم جلو رفتم و دستش را با مهربانی نوازش کردم ،کمی تکان خورد،من هم سریع د آرام از اتاقش بیرون شدم.
پنج دقیقه بعد دوباره برگشتم،نگاهی به خواهرم انداختم و جلو رفتم کمی موهایش را از سر محبت کشیدم این بار تکانی نخورد.لگد آرامی به او زدم،این بار مطمئن شدم خواب است برای همین آماده سرقت شدم...
سریع پریدم آن طرفش و کاکائویی که تازه خریده بود را برداشتم .به محض برداشتنش پا به فرار گذاشتم ،اصلا هم به اطرافم نگاه نکردم...
((وای من عاشقتم، کجا بودی تا الآن ؟))این صحبت های من با کاکائوی عزیزم بود .چند لحظه که گذشت و من حواس جمع تر شدم کمی توجه کردم و دیدم آبکی شده است!به همین خاطر کاکائو را در یخچال گذاشتم که سفت و سرد و خوشمزه تر شود.آن را گذاشتم و رو به روی یخچال نشستم اما از خستگی که به خاطر کشیک دادنی که به در اتاق خواهرم داده بودم به خواب رفتم.
تقریبا نیم ساعت بعد بیدار شدم د در یخچال را باز کردم اما ای دل غافل چشمانم پر از اشک شد و کله ام از شدت عصبانیت داغ شد ...به عقب برگشتم و نگاهی به برادرم ک اطراف دهانش قوه ایی بود انداختم و با دنپایی هایم به دنبالش افتادم...
از آن طرف هم خوهرم دنبال من میدوید و مادرم هم مثل تماشاچی های فیلم های اکشن ما را تماشا می کرد و می گفت:باد آورده را باد می برد.
نویسنده: راضیه بهنامه،
دبیر: خانم نصری،
دبیرستان ۱۳ آبان موسیان
موضوع: لباس عروس
در این عروسی ؛ داماد بعضی وقت ها دست و دلبازی میکند و مروارید هایی به رنگ سفید🌨به عروسش هدیه می دهد که باعث می شود ، برنگین های لباس زمین افزوده شود :)
او بعضی اوقات به حاضران از جمله درختان هم ، این مروارید ها را هدیه می دهد🌳🌲 و آنها سعی می کنند ، لباسی شبیه لباس زمین برای خود تهیه کنند و این گونه می شود که در زمستان همیشه رقص پایکوبی استخوان ها و دوختن لباس عروس تمامی ندارد.
مدرسه : شاهدبهشتیان
دبیر:سرکار خانم صفایی
نویسنده: زینب نوروزی
موضوع: قفس
تعبیر شما از قفس چیست ؟ قفس از دیدگاه هر فردی معنای متفاوتی دارد؛ این معنا می تواند لزوما یک شئ باشد و تصور ما هم از آن یک تصور کاملا عینی و واقعیت گرا.
دنیای انسانها متفاوت از یکدیگر است، یکی از دلایل این تفاوت ها ، در نوع نگاه و نگرش هر فردی نسبت به خود و جهان پیرامون است. عده ای قفس را حصاری میان خود و آرزو هایشان می دانند؛ عده دیگری از آن با عنوان محدودیت یاد می کنند، یا ممکن است در ذهنشان یک پرنده را درون قفس تصور کنند.
من بر این باورم، که بعضی محدودیت ها که با عنوان قفس از آن یاد می شود، موجب پیشرفت و ترقی می شوند. مانند زندانی ای که برای جرمی که مرتکب آن شده است ، در زندان به سر می برد و بعد از مدتی حبس، آزاد می شود؛ خوب این باعث می شود که دفعه دیگر مرتکب آن خطا نشود ، تا در قفس زندان نیفتد.
پس محدودیت ها گاهی علاوه بر سختی که دارند، منفعت نیز دارند.
اما جدای این بحث ها... انسان گاهی تن به محدودیت ها می دهد تا رشد کند؛ مانند دورانی که در مدرسه تحصیل می کرد، خوب تحصیل در مدرسه نیز محدودیت هایی دارد، از جمله: نمی توان با هر نوع پوششی در مدرسه حاضر شد، یا نمی توان سر کلاس درس دراز کشید!!
اما این محدودیت ها ثمره اش خیلی دلچسب تر، و شیرینی اش تلخی گذشته را خنثی می کند!
شعرا و ادبا نیز در این باب نظراتی دارند، بطور مثال حضرت حافظ در جایی می فرماید:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
استاد شهید مطهری (ره) نقدی بر این شعر دارند و می فرمایند:
اگر روح انسان به مانند مرغی درون قفس باشد، خوب طبیعتا این مرغ رهایی را بیشتر از بند می پسندد؛ و هر آینه انسان مرگ را دوست می داشت تا این مرغ از قفس تن آزاد و رها شود ، در حالی که هر انسانی زندگی اش را بیشتر دوست دارد و برای سالم زندگی کردن تلاش می کند و برای طول عمر بیشتر کوشش می نماید.
نویسنده: محیا دانش بیات
دبیرستان امیرکبیر ملارد
دبیر: خانم اسکندری
موضوع: بهار
بهار از راه می رسد و باز در این دل غوغایی برپا می شود . بهار می آید و زمین بیدار می شود . بهار می آید و می رود ماه سپند . بهار نرم نرمک با لبخندی دلبرانه از راه می رسد . بهار می آید و طنین دل انگیز بهاری اش به گوش می رسد . طنینی از جنس لطافت ، زیبایی ، تازگی ، زندگی و عشق .
بهار می آید و آفتاب با حرارت دلنشین خود به زمین جانی دوباره می بخشد . شب های بهاری قرص ماه شب چهارده در دل آسمان تاریک و بی ابر می درخشد ، درآن هنگام ماه شب چهارده در آسمان پادشاهی و نورافشانی خواهد کرد .
وقت ، وقت بیداری بهار است . بهار بیدار می شود و بنفشه پیشتازجعد عنبر بوی خود را در اختیار مشتاقان بهار می گذارد . اما گل ها همچنان در خواب نوشین اند. بهاری که زیبایی را با خود خواهد آورد و همه را از خواب زمستانی خود بیدار می کند و دست نوازش بر روی زمین خواهد کشید و به آنها تازگی و طراوت خواهد بخشید . آن شب زمستانی که قرار است صبح بهاری اش پدیدار شود ، آن شب به درازای شب یلداست . بهار می آید و مانند دختر بچه ای جامه چیندار سبز و گل دار خود را بر روی زمین پهن می کند .
آن روز وقت بخشیدن است . وقت ، وقت عاشق شدن است ، عاشق حضرت دوست شدن.
تمام فروردین را کوچه به کوچه به دنبالت می گردم تا تو را از این بهار عاشقانه عیدی بگیرم . خوشا آن که عاشق شود . عاشق تو ای معبود زیبایی ها .
در آن روز شکوفه های بهاری چشم باز می کنند و طنین دلنشین بهاری را می شنوند . در آن بهار زیر شکوفه های باران خورده و آسمان بیقرار قدم زدن زیباست و ناگهانی یک فنجان چای بهار نارنج خوردن لذت بخش است .
بیا ای بهار جان ها که این دل بیقرار است .
چه خوش گفت حافظ شیرازی :
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد آر مدد خواهی چراغ دل بر افروزی
کاش همه این تازگی را تجربه کنند حتی در رفتار و کردار .
نویسنده: فایزه لک،
هنرستان طوبی،
شهرستان ملارد
دبیر: خانم کوچکی
موضوع: آسمان شب
زمین را گشتم، آسمان را گشتم ،زیبایی های جهان را احساس کردم و تنها چیزی را که یافتم قدرت و توانایی پروردگارم بود.
آسمان، مادری است که ذره ذره ی وجودش بی نهایت درخشان است اما گاهی اوقات اسیر تیرگی می گردد و اجازه می دهد ماه همچون مشعلی فروزان بدرخشد.
مادری مهربان که با عطوفت خود پاسدار ستاره های تنها در دل تاریکی اش است .
ماه و ستاره و شهاب همه را در دل خود جای داده تا عظمت و جلال معبودش را آشکارا در خویش پنهان کند . آسمان شب اسرار آمیز ترین عضو شب است .
آسمانی که میزبان ماه و ستارگان است که اگر دقت کنیم می توانیم رازهایشان را کشف کنیم . رازهایی که آسمان شب را محل پرواز خیالات شاعرانه می کند . عروسی ای را می توانیم تصور کنیم که ماه عروس آن است و با لبخندش مهمانانی که همچون ستاره می درخشند را راهنمایی می کند .
مهمانان ریز و درشت همچون زیبا رویانی هستند که گرداگرد عروس به شادی و پایکوبی می پردازند . گاهی هم شهاب سنگ ها هوس رقصیدن می کنند و تند و سریع از این طرف تالار به آن طرف حرکت می کنند ، رقصی که زمینیان را وادار به یادآوری آرزوهایشان می کند .
گویی صحنه ی عروسی مخملی آراسته شده است که این مخمل تماشایی است .
اما، عروس زیبا از چیزی دلخور است و این نبودن دامادی است که خورشید نام دارد . نمی گویم داماد عروس را فراموش کرده . نه !!! او به دنبال عروس می گردد اما تا می آید خود را به عروس برساند او به جستجوی داماد رفته و سالهاست این چرخه تکرار می شود .
گاهی با نگاهی متفاوت به آسمان شب می توانیم زیبایی های بی نظیری را مشاهده کنیم .
اما دلسرد کننده است که برای دیدن این زیبایی باید از شهرِ روشن بیرون برویم و رازهای آسمان را کشف کنیم .رازهایی مانند ستاره ی سهیل که کم پیداست اما اگر پدیدار شود تمام زمینیان را مجذوب خود میکند و می نازد بر این نوری که میتاباند .
همان قدر که مشاهده ی آسمان شب لذت بخش است، شنیدی هستند شعرهایی که از کنار هم بودن ماه و ستاره سروده شده اند . شعر هایی که اگر دور بودن و زیبا بودن یارت را با آنان توصیف کنی زیبا هستند .
بشنو از سعدی که توصیف می کند :
ز سر تا به پایش گل است و سمن
به سرو سهی بر سهیل یمن
حال بگذریم و بدانیم که آسمان پروردگارم چه در روز و چه در شب زیباست این نشان دهنده ی عظمت و یکتایی اوست.
نویسنده: نگین فیلی
دبیرستان عصمتیه
دبیر خانم قربانی
موضوع: پارچه
کاش دورانمان کمی عقب تر بود؛آن زمان ها که دخترهای دم بخت چادر های گل گلی و رنگارنگ که عفت و نجابت خاصی داشتند سر می کردند و دم کوچه منتظر دلبر خود می ماندند؛ای کاش نسل جدید و دخترهای جوان و نوجوان امروزی،این امکان را از دستمان نمی گرفتند.کاش می بودم در آن سادگی البسه ها،کاش آن ها را بر تن می کردم،من هم با آن پارچه خوش رنگ ها خود را می پوشاندم.
مال آن دوران اگر بودیم پارچه دلمان نیز مانند زندگی پیشینیان ساده بود ولی افسوس بر دل دارم که حال دل هایمان هم مثل پارچه های بی رنگ و بو شده اند.
مال آن دوران اگر بودیم کوچه ها پر بودند از مردانی که دلشان لک می زد برای تک دلبرشان و زنانی که تمام کوچه را آب و جارو می کردند برای آمدن مرد عاشقشان.
چقدر حیف که مال آن دوران نیستیم.
حال وقتی که بشر خود را با پوشش نمایان می کند،وقتی که چادر ساده و قلق سادگیش راه به عجایب پوشش ها کج می کند؛مقصر کوتهی پارچه نیست،مقصد خیاط نیز نخواهد بود،خود ماییم که از تنهایی و خیانت به سادگی خوشمان می آید.
نویسنده :غزل امامی
دبیرستان عصمت ارومیه
دبیر: خانم اکرم حسین نام
موضوع: آرزو
«به نام خداوند مهربان »
همیشه شروع کار از همه چیز سخت تر است ؛ اینکه می خواهم بعد از ماه ها متنی را بنویسم که هیچ ربطی به چیز هایی که درون ذهنم میگذرند ، ندارند .
می گویند نوشته ها کمک می کنند تا احساساتمان را بهتر درک کنیم . تا بتوانیم تمام آن افکار پرنده بالای سرمان را سر جایشان بنشانیم و درست نگاهشان کنیم .
من هم می توانم بگردم و شروع کنم از آرزو و آرزو ها بگویم و بگویم و بگویم و برگه را تحویل دهم و نمره بگیرم . می توانم بی اعتنا به آنچه واقعا در ذهنم می گذرد ، سریع تر رکاب بزنم و از محوطه افکارم خارج شوم .
اما افکار یک نویسنده مهم ترین چیزی است که اول باید به آن سامان ببخشد تا بتواند زیبا ترین متن های جهان را بنویسد .
جنس آرزو های من از جنس افکارم است ؛ احساسات و خواسته هایی که در ذهن شورش برپا میکنند و خواستار رسیدگی به وضعشان هستند . به این ها می گویند " آرزو " .
در فرهنگ لغت ، آرزو را اینطور تعریف کرده : امید ، چشمداشت ، خواهش ، کام ، شوق ، اشتیاق .
یادم می آید بچه تر که بودم ، این افسانه را باور داشتم که می گفت : « هر وقت یه ستاره دنباله دار دیدی ، چشم هاتو ببند و تو دلت یه آرزو کن.»
اما خب تا الان هیچ ستاره دنباله داری از بالای سرم عبور نکرده تا به او بگویم چه می خواهم .
حالا که بزرگ تر شده ام می گویم : « خب که چی ؟ مگه صدای ما رو می شنوه ؟ » و باید بگم که نه ، نمی شنود ، همانطور که میلیون ها ستاره بالای سرمان صدایمان را نمی شنوند . شاید این دلیلی باشد که ما آنها را خارج از جهان اجتماعی خود قرار داده ایم ؛
ستارگان را .
بعد از آن گفتند : « اگه چیزی بالای سرت نیست که بهش بگی ، در گوش قاصدک ها زمزمه کن و بعد اونو به هوا بفرست . »
چه می شود اگر آنرا در جیبم بگذارم ؟! یا در زیپ جلویی کیفم ؟! یا اصلا بدهم آنرا گربه بخورد ؟!
باز هم اتفاقی نمی افتد .
این اعتقاد زیباست ؛ اینکه پر های قاصدک خبرت را به گوش دیگری می رساند . اما فقط تا هنگامی که نفهمیده باشی درو و برت چه خبر است .
عجیب است که این " آرزو " دست از سرما بر نمی دارد . همینطور با ما می آید . و روزی می رسد که وقتی از آنها حرف می زنیم ، میگویند : « آرزو بر جوانان عیب نیست ! »
آری ، عیب نیست ؛ اما تا وقتی که عجیب نباشد و ما را به هپروت نکشاند . باز هم به جایی نمی رسد .
می خواهم بگویم اگر چه ستاره دنباله داری از بالای سرت رد شود ، اگر چه قاصدک به بالا ترین نقطه آسمان رسد ، اگر چه همه آرزو هایت را ببیند و حرف خودشان را بزنند ،
اما در نهایت ، پائولو کوئیلو جمله ای دارد که می گوید " هیچ قلبی نیست که در پی آرزو هایش باشد ولی رنج نبرد . "
پس نمی توانی همانطور آنجا بنشینی و به هر چه بر سرت می آید نگاه کنی .
نمی دانم این آرزو ها از کجا می آیند ، و در نهایت بر آورده می شوند یا نه ، آیا اصلا آرزویی که داری ممکن است بر آورده شود یا نه ؛
اما این را می دانم که حتی اگر به زور هم که شده ، باید بلند شوی و تمام آرزو های ممکن ات را بر آورده کنی .
چون دنیا آنها را به تو تقدیم نمی کند ،
باید بروی و از چنگش در بیاوری!
نویسنده: نگار سادات مشهدی
دبیر: خانم آسیه دیناربر،
دبیرستان نمونه رشد بندر عباس
موضوع: عشق و غم
زمین، سالهاست دلباخته تک ستارهاش خورشید شده اما هرگز نمیتواند به او برسد. زمینی که با آمدن انسانها آباد شده وحال رو به سرنگونی است عشق خورشید را در دل دارد. به همین دلیل حال وهوایش گاه ابری است و گاه از شدت دلتنگی میگرید. آن دو، خطوط موازی نیستند که به هم نرسند اما فرسنگ ها فاصله دارند.
شاید خورشید میترسد با نزدیک شدن به او از دستش بدهد. او دلداده خود را در فاصلهای از خود گذاشته که نه یخ ببندد نه بسوزد. کار او فداکاری است. غم دوری از دلدادهاش را به جان میخرد تا از او محافظت کند.
غم و عشق دو یار جدایی ناپذیرند. غمِ عشق نیز دلپذیر است اما واقعا چرا بعضی آدمها برای رسیدن به کسی یا چیزی که دوست دارند هر غم و سختی را به جان نمیخرند؟ دنیا هم خیلی بیرحم است. احساس عشق و عاطفه را در قلب ما میگذارد و ما دلباخته میشویم ولی در نهایت یا همانند خط موازی میشویم که هرگز به هم نمیرسیم یا اگر هم مانند دو خط متقاطع، یک جایی به هم رسیدیم، یکدیگر را قطع میکنیم و از هم میگذریم!
نویسنده: بهار صفدری
دبیر: معصومه محتشمی
دبیرستان نمونه نجابت برازجان
باز هم پاییز آمد...
صدای خش خش برگ های زرد و نارنجی زیر پای رهگذران به گوش می رسد. صدای غار غار کلاغ ها از دور و نزدیک شنیده می شود. بوی نارنگی و پرتقال در کوچه و بازار پیچیده است . قطره های باران به پنجره می کوبند و شعر (چتر ها را باید بست،زیر باران باید رفت)را زمزمه می کنند و یاد آور این می شوند که رسیده است خزان.
سیاره زمین پس از گذر از لطافت و سرسبزی بهار و طی کردن زمین از مسیر داغ تابستان به فصل پاییز رسید؛فصل سستی طبیعت،فصل زرد روئی گیاهان و عریان شدن درختان در دامان کوهساران و هر کجای دیگر.
از طرفی زمان به ثمر نشستن میوه های آبدار از« انار و بِه گرفته تا لیمو و سیب »فرا رسیده است.
چگونه می توان نادیده گرفت بغض آسمان را ، آن زمان است که دل من و تو هم می گیرد. آنگاه که ریزش باران مادرانه تو را در بر میگیرد و نسیم خنک گونه هایت را نوازش میکند. پاییز ای فصل خش خش برگ های زرد خزانی!! ای پادشاه فصل ها ! بی دریغ تو را ستایش می کنم. پاییز دوستت دارم!!!!
نویسنده: ملینا آخرت دوست
دبیر: سر کار خانم کوچکی
هنرستان طوبی شهرستان ملارد
موضوع انشا: تنهایی
کنج تنهایی
پرده های آسمان کشیده شده بود و غروب دلگیری در انتظارمان...
من بودم و تو ، تو بودی و من ، هر دو با فکری سرگشته به دنبال عشق گمگشته میانمان بودیم...
عشقی که به تنهایی ختم شد. قهوه مان سرد شد و دلمان هم!
مادامی که دیگر نه تو برای من بودی ، نه من برای تو! فقط تنهایی از آن هر دو تا مان بود...
تاریکی تنهایی چاشنیِ خاطره های روشنمان شد... خاطره هایی که بکر و بدیع بودند و تلنگری برای شادیمان...
تنهایی زبانم را بست و دلُ جانم را...
چشمم بارانی ست! و هوای دلم نمناک...
وَ من در پس این سرگذشت، دیگر دریچه ی قلبم را برای ورود کسی نمیگشایم!
و کلام آخِر
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد !
سعادت آن کسی بیند که از تن ها بپرهیزد !
نویسنده: معصومه حشمتی
موضوع: کتاب
ای کتاب؛ شبنم گلبرگ ها ، آب زلال چشمه ها ، زیبایی آسمان ، پرتوی درخشان خورشید و خیزاب دریاها وهر آنچه زیبایی است تنها درآغوش گلواژه های تو ماندگار می شوند.
تو آشنای راستین منی که روح تازگی را به دنیای افکارم ، پیوند می زنی.
مرهم قلب خسته ام! نوازشگر چشمان بی قرارم!
خیال کوچک مرا بر بلندای کوه قاف می بری ، مرا به سیمرغ آگاهی می سپاری تا پروازرابیاموزم ولذت اوج گرفتن را حس کنم.
ای معشوق آرمانی من! تنها همدم خلوت های شبانه ام! مقیمِ کوی تو شدم و مژگانم ، خاکروب قدمهای استوارت.هرصبحم بهاری است که
نرگس من ، با گل واژه های ورق هایت شکوفامی شود دشت احساسم دامنش راپهن میکند وطبق طبق از عشق تو معطر میشودعشقت ققنوس اندیشه ام را می سوزاند و خاکستر آن را باد ، به آب چشمه زندگانی می رساند تا ققنوسی دیگر متولد شود واز لوح محفوظ خداوند دانه ای برچیند.
《الرّحمن عَلَّمَ القران خَلَقَ الانسان》
انسان متولد شده ی اندیشه است
چه آتش اشتیاقی درونم برافروختی که
اقیانوس های عالم ،حریف
زبانه هایش نمی شود.همگام باشعله های فروزانت پیش میروم بگذارپیشاپیش جهل، ظلم، تبعیض ،دورویی وبی مهری حرکت کنم.من تورادارم ودیگرازهیچ چیزترسی ندارم .حتی اگرقدرت مرگ شانه به شانه ام حرکت کند.
نویسنده: عسل یعقوبی
موضوع: طمع
بیایید ابتدا به معنای لغوی کلمه طمع بپردازیم. طمع یعنی حرص و زیاده خواهی.
معمولا از طمع، به معنای بد و منفی آن یاد میکنند. در صورتی که طمع میتواند بسیار خوب و مفید باشد.
اگر انسانهای دارای فضایل اندک، نسبت به داشتن فضایل انسانی طماع بودند، دنیا گلستان میشد.
اگر دانش آموزان نسبت به دانستن مسایل غیرقابل حل ریاضی طماع بودند، دیگر هیچ مجهولی وجود نداشت.
اگر بیماران به سلامتی طمع داشتند، سعی میکردند با گرفتن انرژی های مثبت شفا یابند. اگر شما به دانستن طمع داشتید، مداد و خودکارهایتان را کنار میگذاشتید و با دقت به انشای من گوش میدادید.
اگر من به نمره ۲۰ طمع داشتم، سعی میکردم این انشاء را بهتر بنویسم.
میبینید؟ اگر طمع این است، کاش همه ما طماع بودیم!
دیدید که طمع داشتن همیشه هم بد نیست و به شکل مثبت هم وجود دارد و کسی که معنای آن را عوض میکند و بار منفی به آن میدهد، کسی نیست جز خود ما انسانها که خود را اشرف مخلوقات و از نسل آزاده ترین انسانها میدانیم اما معنی بسیاری از کلمات را عوض کرده ایم؛ کلمات دو، سه حرفی که شاید به اندازه دو، سه دنیا تاثیر و ارزش داشته باشند.
نویسنده: نگار میعادی
موضوع: آسمان و تنهایی
آسمان ... همین پردهی نیلوفری زیبا ؛ که با نور حرارت خورشید فروزان مانند :« پارچهای زربافت » خودرا بر سر زمین میگستراند ، با تمام بزرگی و عظمتش تنهاست !!
انگار که تنهایی یار ابدیه آسمان باشد چه در شب و چه در روز به نوعی خودرا به رخ آسمان میکشد .
عجیب است ؛ شاید اینکه آسمان میبارد و باجوش و خروش رعد میزند بر دامان زمین ، دلیلش همان تنهایی و غمگین بودن اوست یا شاید هم به زمین حسودی میکند!! نمیدانم!
من که به آسمان حق میدهم ؛ آخر خیلی سخت است آسمان باشی با آن همه بزرگی و شکوه تنها باشی و بی کس .
اطرافیانت ، همان کسانی که از وجود خودتو سیراب شدهاند و در پهنهی دامانت جلوهی زیبایی مدهوش کنندهی خودرا به رخ انسان های زیر دستشان بر روی زمین میکشند ، بعد از گذشت چند ساعت تو را ترک کنند و جای خود را به دیگری بدهند!
روز ها آسمان محو تماشای خورشید است ، که موهای طلایی خودرا به همراه نسیمی آرام و آن "شانهی ابریِ کوچک " شانهمیکند . اما افسوس ! از اینکه چندی بعد روسری نارنجی خود را بر سرش میآویزد و در دل دریا غروب میکند و محو میشود .
بیچارهآسمان که تا میخواهد از غم و اندوه رفتن هرروزهی خورشیدش کمی با ماه درد دل کند ، صبح فرامیرسد با آمدن خورشید ماه کوله بار سفر میبندد و در پهنهی آبیرنگ آسمان پنهان میشود .
به نظر من تنها آسمان است که معنی عشق و دوستی را میداند ؛ زیرا هزاران سال است که در حسرت داشتن دوستی ابدی میبارد و میبارد .
آسمان در بین هیاهوی رقص ستارگان از آن بالا مارا تماشا میکند ، که فقط رنگ آبی آن را میبینیم . دیگر به غمو اندوهش و اینکه واقعا آسمان بودن آنقدر که ما میپنداریم خوب است یا نه ؟؟ فکر نمیکنیم !
فقط کورکورانه با زحمت بسیار ماشین آلات غول پیکر میسازیم و همهی عمر در حسرت آن بالا بودن میسوزیم .
غافل از اینکه حتی آسمان هم به این همه لطف و رحمتی که خداوند شامل حال انسان ها کرده حسودی میکند !!
به اینکه ما از بین اطرافیانمان دوستانی وفادار پیدا میکنیم ، عشق را تجربه میکنیم
به اینکه هرگاه دردها بر سرمان آوار شوند و تنها شویم سر بر سجود میگذاریم و از خداوند گله شکایت میکنیم که چرا اینجور شد و آنطور نشد ؟؟؟ آسمان با آن همه شکوه همیشه غبطه میخورد !!
انسان ها از این همه نعمت پراکنده روی زمین استفاده میکنند و قدرش را نمیدانند !!
باز هم تا دوسه روزی مرکز توجه نیستند پانصد پست :« امان از تنهایی و فلان و بهمان » میگذارند که الکی مثلا خیلی غمگین و تنها هستند ؛ و خدا از آن ها رو برگردانده !!
تمام این مدت خداوند حواسش هست که ما حواسمان این روزها خیلی پرت است و با لبخند به دور از حسودیِ آسمان ماراتماشا میکند .
چه خوب است اگر ماهم گهگاهی به دور از گله و شکایت کمی به او لبخند بزنیم و شکرگذار بودنش باشیم .
نویسنده: پریا سپهوندی
موضوع: تنهایی
تنهایی، حصاریست میان منو تو و کسانی که در برزخ بی عشقی و فراموشی گیر کرده اند؛ در برزخی که سَرَت پر از نمی دانم هاییست که جواب سوالات مهم و عذاب آور است . به راستی چه کسی میتواند پاسخگوی تنهایی من و تو باشد؟
همه مان در جمعیم ؛ اما قلب هایمان، ذهن هایمان وحتی روح هایمان فرسنگ ها از این جمع دور است . فقط جسم هایی هستیم با نقاب های رنگارنگ که همدیگر را با آن فریب می دهیم. لبخد های بسیار میزنیم اما کسی بی فروغی چشمانمان را نمیبیند ، تمنای صدایمان را نمیشنود چرا که صدای قهقه های مصنوعیمان آن را در گوشه ای خفه میکند و چه خاکستریست جهانی که نه من حرف تورا میفهمم نه تو حرف من را.
نویسنده: درسا اخوان فرد
موضوع: بهار
بهار فصلی است که در مسابقه زیبایی و طراوت از فصل های دیگر جلو زده است .
بهار معجزه طبیعت است . معجزه ای که همه منتظر به وقوع پیوستن آن هستند . درست هنگامی که طبیعت در سرمای طاقت فرسا و یخبندان های شدید جان باخته ، خود را نمایان میکند و به طبیعت جانی دیگر میبخشد . نرم و آرام دست هایش را بر سر شاخه های لرزان درختان ، یخ های سرد چشمه ها و چهره زیبای زمین میکشد و همه را از خواب بیدار میکند . بهار با آمدنش به همه چیز رنگ میدهد و دوباره طراوت و سرسبزی را در رگ های خشکیده زمین جاری میکند . بهار نتیجه رنج زمستان ، حس و حال پاییز و مقدمه محصول تابستان است . فصلی که در آن جهان جانی دوباره گرفته و آهنگ طراوت سر میدهد . اهنگی که وقتی در گوشم جاری می شود ، دلم را در هم می شکند و تمام حواسم را پرتِ خود میکند . بهار یعنی رویشی دوباره ، بهار یعنی زنده شدن ، بهار یعنی نشستن در حیاط و دیدن قطراتی از جنس صداقت .
پس هر وقت بهار رسید ، بی خیال از کنارش عبور نکنیم و به تمام ویژگی و خصوصیاتش توجه کنیم و با تأمل در این پدیده به قدرت خداوند پی ببریم .
نویسنده: محمدجواد خداپرست
موضوع: حوای طماع
مقدمه: من بد اورده دنیای پر از بیم و امید
نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید
سیب سرخی که سی شب سجود و گریه به دنبال داشت و زمینی که شاهد بیتابی ادم بود پایان تلخ گذشته ای شیرین بود.
درست از انجا که خداوند ادم و حوارا از یک خاک افرید ولی از یک جنس نه حوایی از جنس خودخواهی حوایی از جنس جهل و طمع. حوایی که باعث بیتابی ادم و خوشنودی ابلیس شد . شاید مقصر سیب بود ؛ شاید شیطانی درکار نبود و تنها ان سیب سرخ بود که با استفاده از حربه های خود حوا را به سمتش کشید.
کسی چه می داند شاید خلقت ادم و حوا اشتباه بود شاید خداوند باید گل اضافه امده از ادم را دور می ریخت و دیگر حوایی نبود که نبودنش مانع بوجود امدن حس عشق می شد. وای اگر عشق نبود دل چه باید می کرد...!
ادم بهشت را از دست داد ولی عشق را در جایی پایین تر از بهشت جایی پست میان تنهایی با حوا پیدا کرد . ادم حوا را بدست اورد چیزی با ارزش تر از بهشت و حسی عرفانی را تجربه کرد. ادم با حس عشق مسلمان شد و حوا هیچ گناهی مرتکب نشده بود بلکه دین خدا را به ادم اموخت . حوا فرشته ای میان زمین بود فرشته ای که خداوند از خلقش هدفی عظیم داشت و آن هم هدایت آدم بود.
نویسنده: آیدا دهدشت
موضوع: قلم
گاهی کلمات مثل خوره به جان مغز آدم می افتند و آنقدر با روانت بازی می کنند که کلافه و گیج می شوی. آسمانت ابری می شود.پر از رعد و برق. نگاهت رنگ غم می گیرد؛ انگار که ستاره های آسمان چشمانت را بی رحمانه چیده باشند. قلبت تیر میکشد. رنگت می پرد و نفس هایت به شماره می افتند.
ناگاه، چیزی مثل یک روزنه نور، میان ظلمات تنهایی، خود را نمایان می کند.
مقدس است چقدر!
قلم را می گویم. آن را برمی داری. ثانیه ای تامل می کنی و لحظه اول، ترافیک (ملاصدرا)* ی ذهنت، آنقدر سنگین است که که نهایتش یک نقطه ی بی معنا روی کاغذ می افتد.
ناگهان بغض قلم می شکند و می بارد و می بارد و می بارد...
و نُت های سرد کلمات بر پهنه سفیدی کاغذ می چکند.
لحظه به لحظه آرامتر از پیش می شوی. حال خوب که می گویند مگر چیزی غیر از این است؟
{قسم به قلم و آنچه می نگارد} ، خداوند قلم را بهترین دوست آدمی آفرید.
پا نویس:
ملاصدرا یکی از شلوغ ترین خیابان های شیراز با ترافیکی سنگین است.
نویسنده: سیده فاطمه باقری
موضوع: آسمان شب
آسمان شب محل پرواز خیالات شاعرانه است. می توان به آسمان نگاه کرد و زیبایی های فراوانی را مشاهده کرد. شاید اگر خوب نگاه کنیم، چیزهایی را ببینیم که دیگران نمی بینند.
ستاره های پر نور در آسمان می رقصند که انگار عروسی در راه است، ابرها کنار می روند و ماه پرده از رخسار زیبای خود بر می دارد و در آسمان شب جلوه نمایی و خودنمایی می کند که گویا ملکه آسمان است. ماه با تمام وجودش پرتوی امیدش را در آسمان پراکنده می کند و آسمان شب را همچون شمعی نورانی می کند.
در پهنای این آسمان بی کران شهاب سنگ های بازیگوش که از این سوی آسمان به آن سوی آسمان سوار بر باد با سرعت بسیار زیاد حرکت می کنند و از هر مکانی که می گذرند آثار بازیگوشی خود را به جای میگذارند و آرزوهای هر انسان را تحقق می بخشند، عضو خانواده این آسمان شب هستند.
اعضای خانواده آسمان شب همچون گروه تئاتری هستند که هر یک وظایف خود را ایفا می کنند. به عنوان مثال ابرها همچون پرده ای با پوشاندن رخسار ماه مانع نمایان شدن چهرهٔ پرفروغ ماه می شوند. زمانی که ماه رخ خویش را نمایان میکند ستارگان دست به دست یکدیگر داده و صحنه را نور افشانی می کنند و شهاب سنگ ها با گذر کردن از صحنه، صحنه را گرده افشانی می کنند.
نویسنده: مهدی سلیمانی ا
دبیرستان پسرانه سما نجف آباد
موضوع: "پرواز خیال در آسمان شب"
گاه گاهی باید پرواز کرد، پروازی ازجنس خیال ، گاهی باید باخیال پروازکنی وبه مکان هایی که نرفته ای بروی ، مانند آسمان ، با خیالت به اوج آسمان پروازکنی واتفاق هایی را رقم بزنی.
رنگ آسمان به سمت تاریکی سفر می کردوخورشید از مشرق به مغرب آسمان دور می زد ، دیگر وقت رفتنش شده بود با رفتن خورشید ، ماه جایگاهش را پر کرده بود. با آمدن ماه به آسمان شب ، مجلس عروسی آغاز شد .مهمان ها یکی پس از دیگری به تالار آسمان شب اضافه می شدندوچراغ تالار ، خانم ماه بود که بالباس عروس مجلل و درخشانش مجلس را نورانی کرده بودو با آمدن و کامل شدن مهمانان ، تالار بیشتر و بیشتر روشن می شد . خانم ماه به مهمان ها خوش آمدگفت وبه جایگاه خودبازگشت تا مجلس آغاز گردد .
ابرها مسئول موسیقی بودند ، هرچند ثانیه خودرا به یکدیگر میزدندتا موسیقی اجرا شود . ستارگان نورهای خود را کم وزیاد می کردند، شهاب سنگ ها باگذر تند و سریع خودرقص های شگفتی به جا می گذاشتند .
عروس خانم و مهمانانش در صفحه مات آسمان ترکیبی بسیار زیبا ایجاد کرده بودند، اما درپایان مراسم چهره ی عروس خانم اندوهگین می نمود، انگار درپی کسی بودواو کسی نبود جز دامادش ، آقای خورشید که تمام مدت در مجلس حضور نداشت وخانم ماه در طول مدت مهمانی انتظارش می کشید . اما اقای داماد در آن سو عروس خانم خود را فراموش نکرده بود بلکه تمام تلاشش در رسیدن به او بود ولی وقتی می رسید که ماهش رفته بود به دنبال او .....
و سالها این چرخه ادامه می یافت چه بی تاب بود ماه برای خورشید، وچه افسوس ها برای آن هایی که زمانه در خودشان دوری و جدایی را رقم می زد.گاهی بهتراست دگرگونه به آسمان بنگریم.
نویسنده: فاطمه بنام
دبیرستان شاهد گلوگاه
موضوع: آدم برفی
اتاق دلگیر تر از همیشه,روی تخت خوابت به پشت دراز کشیده ای و ساعد دستت را روی پیشانی ات میگذاری و مدام فشار میدهی تا سردردت را کمی تسکین دهد.
از جایت بر میخیزی و قدم های بی جانی روی پارکت های کف اتاق میگذاری
سرت را مدام تکان میدهی تا کمی از ترافیک فکریت نجات یابی.
پرده اتاقت را کنار میزنی و با نگاه بی تفاوتی سپیدی خیابان ها را نظاره میکنی .
چقدر دلت برایش تنگ است. برای ان چشمان قهوه ای رنگش
برای ان خنده های شیرینش
برای ان دستان ظریفش که هنگامی ک ادم برفی درست میکردید یخ میزد و قرمز میشد مانند گونه هایش
دلت برایش ضعف رفت .
جای خالی اش کنارت,عجیب به چشم می اید
بیرون میروی و با ترس و حرس پایت را روی برف ها میگذاری
دلت میخواهد برف بازی کنی
اما برف بازی بی او امکان ندارد
دلت میخواهد ادم برفی درست کنی
اما ادم برفی بی او امکان ندارد
بی او نفس کشیدن هم کار بیهوده ایست
بی او همه چیز رنگ بی رنگی گرفته است
ادم برفی کوچکی می سازی و به ان خیره میشوی
اشک در چشمانت جمع میشود دلت میخاد او بجای این ادم برفی کنارت بود هر چند کم اما دوست داشتنی.
نویسنده : مائده میرزابیاتی
سی و شش سال پیش، زمانی که هنوز پای انسانِ زورگو به روستای سگآباد باز نشده بود، دنیا شکل دیگری داشت. پادشاهی سگها، در اوج قدرت بود. خوشبختانه، تهدیدهای خطرناک، همه گوشهای قایم شده بودند. هوای گرم و محیط خشکِ روستا، شرایط را برای انواع زورگیریها و مبارزات گروهی و باندهای خلافکار محیا کرده بود. در اواسط تابستان سال 3513 سگی، شرایط به قدری وخیم شده ببود که ساکنین سگآباد، تقریباً روزی چهاربار شاهد دوئل، یا مبارزات قبیلهای بودند. آمارکشتهشدگان، گاهی به 120 سگ در روز هم میرسید. حکومت، به کلی تحتتاثیر گروههای خلافکار بود!
سگپولوتوف، در روز شانزدهم استخوانماه سال 3516 سگی، و در اوج قحطی، به طرز مشکوکی به قتل رسید. او یکی از بزرگترین رئسای باندهای خلافکار بود. از خدمات او، میتوان به ساخت 25 انبار سلاح و مهمات، و ساخت قهوهخانههای تفریحی برای اهالی شهر، به همراه کارتهای مخصوص برای اعضای گروه اشاره کرد. متاسفانه، در کمال ناباوری، جسد او را هنگامی که از خفگی به رنگ آبی درآمده بود یافتند. سبیلهای او، کلفتترین و خوشفرمترین سبیلها در روستا بود. او همیشه، دو هفتتیر سفید با نام پدر بزرگوارش، سگپولوتوف اول همراه خود داشت. همیشه شلوارهای گشاد میپوشید و علاقه زیادی به پوشیدن زیرپیرهنی و کت و شلوار سگدوز داشت! خورش استخوان، غذای مورد علاقه او بود.
دو ماه بعد، پس از شکایت علنی مریدان سگپولوتوف، قاضی با حکم آخر، اعلام کرد که سگپولوتوف خودکشی کرده است!
حاج مشرف الدین سگابادی، ریشسفید روستا، با عجله خود را به دادگاه رساند و گفت: مرد بزرگ شما، بر اثر نادانی با دستان خودش به کام مرگ رفت! در حالی که صدای همهمه حضار بیشتر از همیشه شده بود، ادامه داد: صبح سگشنبه، او را دیدم که با حرص و ولع بسیار، با استخوانی در دهان، از دست گروه انتقام جویان فرار میکرد، پس از آنکه توانست از دست آنان خلاص شود، تشنهتر و گرسنهتر از همیشه بود، کنار برکهای دراز کشید و گویی کلی شراب سگی هم خورده بود! نگاهش به برکه افتاد، گویا سگ ماده زیبایی دیده بود، و جذب استخوان او شده بود. دارازای آب دهانش، از طول برکه بیشتر شده بود! طوری نفسنفس میزد که انگار، 70 بار دور سگآباد را دویده است! یک متبه در آب پرید؛ شنا بلد نبود، نگاهش میکردم، من هم شنا بند نبودم، پس این حکایت را در دفتر سگنامهام نوشتم و درس زندگی آموختم!
قاضی با نگرانی گفت: «حق با توست ای مشرف الدین! الحق که طمع و حرص، بیماری لاعلاجی است! این ماجرا را در روزنامه همشهری چاپ کنید! بلکه درسی برای اعضای دولت باشد!»
نویسنده:حسین غزالی
نفس، مرگ فرشته است!
تنفس همیشه عامل حیات نیست. گاه می میراند. نفس، مرگ فرشته است، مرگ فرشتگانی که به آن ها می گوییم، انسان!
می گویند که این خود انسان ها هستند که انتخاب می کنند به این دنیا بیایند.راستی خدا، تو به من چه گفتی که راضی شدم به این دنیا بیایم؟
شاید گفتی که زندگی مثل یک امتحان است. منبعی در اختیار تو قرار می دهم، از آن استفاده کن، آزمونت را بده و دوباره به سوی من بازگرد.
اما خدایا در اینجا سوالاتی طرح کرده اند که تاکنون نظیرش را در کتابت ندیده ام! در کتاب تو سخن از عشق بود،سخن از صلح، سخن از محبت و وجدان!اما در اینجا دو رویی می بینم و ظلم.
نه آنقدر قوی هستم که بتوانم بگویم با نمره ای که کسب کرده ام من را به سوی خودت باز گردانی و نه آنقدر صبور که بتوانم تا پایان جلسه ی امتحان طاقت بیاورم.
نویسنده: شیدا زارعی
مطالب مرتبط:
موضوع انشا: مادر
کلمه “مادر” فقط یک کلمه نیست، مادر که می گویی می توانی مزه عشق و مهربانی را روی زبانت احساس کنی، انگار خداوند دنیایی از دلسوزی و زیبایی و فداکاری را در یک کلمه خلاصه کرده و آن مادر است!
مادر یگانه همراه پس از خداوند است که از قبل از تولد با من بوده و همه عمرش یک لحظه از مراقبت و دل نگرانی من دست نکشیده است. در شادی ها با خنده من خندیده و در غم ها و لحظات سخت با من گریه کرده و دلداری ام داده است.
مانند یک دوست در تنهایی ها دستم را گرفته، مانند یک معلم هر آنچه می دانسته به من یاد داده، مانند یک مراقب اشتباهاتم را تذکر داده و برای این که به آرزوهایم برسم از آرزوهای خودش گذشته است.
مادرم فرشته ای است که خداوند بال هایش را گرفته و او را به شکل انسان به زمین فرستاده تا من هیچ وقت احساس تنهایی نکنم. فرشته ای که هروقت اشک روی صورتم جاری شد آن ها را پاک کرد و وقتی بیمار شدم پروانه وار کنارم چرخید و از من پرستاری کرد.
مادر عزیزم! اگرچه بهشت خدا زیر پای تو است اما من همه دنیایم را زیر پاهایت می گذارم و فرشی از محبت و قدردانی برایت پهن می کنم تا از روی آن عبور کنی و با دستانم تاج گلی با عطر وفا برایت می سازم و روی سرت می گذارم چون تو ملکه زندگی من هستی که هر چه دارم از وجود توست.
زحماتی که تو برایم کشیده ای بی نهایت است و من هرگز نمی توانم تا پایان عمرم حتی گوشه ای از آن ها را برایت جبران کنم اما همیشه تلاشم را خواهم کرد که فرزند خوبی برایت باشم و با موفقیت هایم شادی در دلت و لبخند روی لب هایت بنشانم.
دوستت دارم مادر عزیزتر از جانم!
نویسنده: فاطمه نصاری
موضوع انشا: مادر
چه کلمه ی خوبی وچه معنای بلندی.
اگرشمابخواهیداین کلمه راخلاصه کنیدبایدبدون درنگ همه ی خوبیهارامقابل ان بگویید:این است مادر
راستی اگرمادرنبودومهرمادری وجودنداشت چه کسی بی مادرقدم دراین جهان هستی می گذاشت وبی مهرمادرپرورش می یافت تصورنبوداودریک خانواده امکان پذیرنیست تعدادافرادیک خانواده چندنفرکه باشندخانه بدون مادرخالی است وان روح وصفاکه ازوجوداوست درخانه بی معناست هیچکس به اندازهی مادرصبروتحمل نداردچه باهمهٔ بدیهاوبدرفتاری هامی سازد،خشمگین نمیشودبانفرت ماراازخوددورنمی کند،دردلش محبتی نسبت به مانهفته است که پایان نمی یابدمادرعاشق فرزندخویش است این علاقه وعشقش زودگذرنیست اوعشق اسمانی دارداوست که درتربیت وپرورش ماتلاش بسیارمی کند.
ادیسون گفته است:تنهاچیزی که موجب موفقیت من گردیدتعلیمات وطرزتربیت مادرم بود.
نویسنده: فاطمه امیری
موضوع انشا: مادر
کلمه مادردر زندگی بهترین نغمه وصدایی است که در کل جهان همه دیوانه وار عاشق او هستند وقتی انسان زندگی را بدون اودر نظر میگیرد مانند این است که هیچ پشتیبانی ندارد مادر همچون گوهری در صدف است زندگی بدون مادر با اینکه جریان دارد ولی انسان سردرگم است واژه ی مادر یعنی دوست خوب واقعا بهترین دوست انسان مادر انسان است دوستی است جانسوز و مهربان اگر غمی داشته باشیم با دلداری ها وصدای او وآغوش پرمحبتش به آرامش میرسیم وقتی در آغوش او نفس میکشیم بوی زیبایی به مشاممان میخورد مادر یعنی زندگی مادر کلا مرجع تمام آرامش هاست مثلا وقتی نماز میخواند با صدایش آرامش میگیریم وقتی لالایی میگوید یا اص یک جا بنشیند همین که هست ودر هوایی که ما نفس میکشیم نفس میکشد باید خداوند را روزی هزار بار به خاطر وجودش درزندگی وگرما بخشیدن به زندگیمان شکر کنیم خدارا شکر میکنیم به خاطر این نعمت بزرگی که در زندگی ما گذاشته همه ی نعمت های خداوند خوب است ولی مادر یک چیز دیگر است عشق ومحبتی که مادر مخلصانه به فرزندانش میکند هیچ کس نمیتواند ان را به ما تزریق کند وقتی راهمان را گم میکنیم ودر سردرگمی به سر ببریم با آرامش به حرف دلمان گوش داده ومانند یک راهنما مارا راهنمایی میکند دل مادر همچون آب صاف وزلال است وهیچ تیرگی در دلش پیدا نمیشود هرچقدر انسان بزرگتر میشود قدر مادرش را بیشتر میداند وبیشتر به وجود مادر نیازمند میشود تا هست قدرش را نمیدانیم که چه ثروتی است در زندگی ولی وقتی انسان مادرش را ازدست بدهد ناامید میشود کاملا از زندگی می افتد وقتی چیزی را میخواهیم یا میخواهیم کاری کنیم ولی مادرمان صلاح نداند نباید کفر کنیم که ای کاش مادر نداشتم وراحت هرکجا دوست داشتم میرفتم شاید آن کار مسای باشد با آبروی ما اگر آبروی انسان برود اگر بمیرد بهتراز آن است که با نیش و کنایه مردم زندگی کند شاید مادر به خاطر بزرگی اش ودل نشکستن فرزندش به روی فرزندش نیاورد ولی آخر که چه پس تا هست قدرش را بدانیم وحتی شده جانمان و را فدایش کنیم چون گنج است واگر از دست بدهیم به راحتی به دست نمی آید الجنته تحت الاقدام امهات .بهشت زیر پای مادران است.
نویسنده: فاطمه نیازی
موضوع انشا: مادر
مادر کسی که نه ماه درد و رنج را برای سالم نگه داشتن تک تک ما برخود تحمل می کند و هنگام متولد شدنمان دردی می کشد که درکش برای ما حتی ذره ای امکان پذیر نیست،اما متولد شدن ما پایان کار نیست.
افسوس هرروز مادر برای عاقبت بخیری فرزندش در دنیا و اخرت بهانه ای است برای سفید شدن موهای گرانبهایش.
مادر کسی است که حتی هنگام مرگ عزیزانش یادش به فرزندانش هست که مبادا با چهره ی ناراحتش شور و شوق آنها را برهم ریزد.
شاید همین فرزندان دلیل خوبی باشند که هنگامی که از مادر پرسیدند چرا بهشت زیر پاهای توست جواب داد:بهشت در دستان من بود ولی برای بلند کردن فرزندم آنرا به زیر پاهایم گذاشتم.
درست است که می گویند مادر در زندگی مانند مداد است،کم کم تراش می خورد تاحضوری پر رنگتر داشته باشد در زنگی عزیزانش
تمام پیامبران با فرشتگان در ارتباط بودند و چهره ی انها را میدیدند چیزی که برای ما حتی برای چند لحظه هم ممکن نیست جز دیدن یک فرشته،مادر.
احتمالا تا کنون دستتان را در دست مادرتان گرفته اید و احساس شگفت انگیزی را درک کرده اید،درست مثل اینکه خون آرامش در تمام رگ های انسان شروع به دویدن می کند.
اما متاسفانه آزار و اذیت های هرروز ما به مادر قطره قطره از عمر ارزشمند او را می کاهد و وقتی قدر اورا می دانیم که دیگر برای بوسیدن دست هایش و ارامش گرفتن از شانه هایش دیر شده است.
موضوع انشا: مادر
گرپادشاه عالمی اخرگدای مادری
هنوزصدای دلسوزوگوش نوازش درگوشم می پیچد٬چه صدای ارامش بخشی است ازهمان کودکی صدایش چه زیباومهربان بود.هنوزم مهربان ودلنشین است بااین تفاوت ک بامرورزمان صدایش کمی لرزش پیداکرده است.مادریعنی ایثاروازخودگذشتگی چه شب هایی راکه برایم تاصبح بیدارماندی ولالایی خواندی ومن باگریه هایم خواب راازچشمانت گرفتم.مادریعنی امید٬عشق٬جاودانگی٬ای مادرعزیزم مادری ک همه جاهستی وبوی توارامش بخش دلم هست ای کسی که بهشت بی صبرانه منتظرومشتاق توست.مادرمهربانم چگونه تورابخوانم که پاسخگویی مهربانی هاوجان فشانی هایت برایم شودمادرعزیزبهشت زیرپای توست بدون شک هم خداوندنیزپاداشی مانندبهشت برایت فراهم کرده تاپاسخگویی خوبی هایت باشد.
مادرعزیزم ای کسی که هرچه درحدوستایش توگویم تلافی جانسوزی هایت نمی شودمادرعزیزم اگرپادشاه عالم بودم صدای خنده ات راسرودملی اعلام می کردم.
موضوع انشا: مادر
سرم را نه ظلم خم میکند نه ترس و نه مرگ سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شودمادر عزیزم.مادرم ای کسی که از ناراحتی وآسایش خود بریده ای وآن را در جهت بزرگ کردن من داده ای!ای کسی که وجود مقدست برایم همه چیز است،دوستت دارم.مادرم گوهری گرانبها،زیباو مقدس است.بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه ی چادر مادرم خوش بود اکنون بزرگ شده ام و مادرم را می خواهم نه برای گرفتن گوشه چادرش،می خواهم ابرهای تیره ی خودم را پاک کنم نه برای اینکه دلم خوش شود که می دانم نمی شود شاید دلم کمی با بوی خوش چادر مادم آرام بگیرد.حال نوجوانم ودرس می خوانم اما وقتی پیر شوم،مطمئنم تمام زندگی ام درد خواهد کرد و به جوش و خروش خواهد افتاد زیرا دلم نوازش ونسیم دست های نورانی و معطر مادرم را می خواهد.مادر موجود عجیبی است...می دانید چرا؟روزی پیش مادرم رفتم وگفتم:مامان یه چیزی بگم دعوام نمیکنی؟او گفت:چی دخترم؟؟گفتم:عروسکم را وقتی داشتم بازی میکردم خوردم زمین و شکستم.او با چهره ای خندان اما دست های خروشان به پاهایم زد.اماحدودا بعد از ۵دقیقه کنارم آمد مرا بغل کرد و من در دریای محبت مادرم غرق شدم.او به من گفت:دخترم می دانی چرا تورا زدم؟گفتم حتما به خاطر شکستن عروسک.او به من گفت:نه دخترم!!چون تورا خیلی دوست دارم و قلبم برای افتادن یک تار مویت تند تند می تپدو دلم از آسیب رسیدن به تو خود را به قفسه ی بدنم می زند.
موضوع انشا: مادر
مادر یعنی دلسوز و بی قرار،مادر یعنی امید در سختی ها،مادر یعنی رایحه خوش گل ها ، مادر یعنی تمام وجود ما.
ای که همه جا هستی و بوی تو ارامش بخش دلهاست . ای که پادشاهان قدرتمند گدای دستان تواند ای کسی که بهشت بی صبرانه مشتاق توست . بگو چگونه ستایش جان سوزی هایت را بکنم ،بگو چگونه شب هایی که در خواب ناز بود و تو بیدار ماندی را جبران کنم ،بگو چگونه دوایی باشم بر درد های زندگی ات .
ای مادرم بدان تا تو به بهشت نروی به بهشت نمیروم بدان پس از گذشت سالها ،سال مهرت در دلم جاری میماند .
دوستت دارم.
اشک های گوشه چشمت را هنگام موفقیتم دوست دارم ، نگاه مادرانه ات را هنگام جدایی دوست دارم و تا ابد محتاج دستانت هستم ، محتاج دستانی که سرم را نوازش میکرد ، محتاج دستانی که پارچه خنک بر پیشانی ام نهاد . حتی محتاج آن دستانی هستم که سیلی بر صورتم نهاد و راه بدو راست را به من نشان داد.
ای مادرم ، ای کسی که هر چه گویم تلافی جانسوزی هایت نمیشود .ای کسی که اوردن نامت پر افتخار تر از قهرمان شدن در جهان است به خاطر تمام خوبی هایی که در حقم کردی و نادیده گرفتم مرا ببخش .
*قسم بر جامه پاکی که از عشقت به تن کردم/ که تا جان در بن دارم فراموشت نخواهم کرد*
تقدیم به آنی که بهشت را در زیر گام هایش گسترانیدند.
موضوع انشا: مادر
پرسش ها:
1-مادر چه نقشی در زندگی ما دارد ؟
2-با مادر چگونه باید رفتار کرد ؟
3-اگر مادر نبود چه اتفاقی در زندگی ما می افتاد ؟
4-آیا می توانیم زحمات یک مادر را جبران کنیم؟
5-چرا در قرآن کریم نوشته شده است که بهشت زیر پای مادران است؟
6-چرا باید به حرفای مادرهایمان گوش بدهیم؟
7-چگونه در آینده می توانیم یک مادر موفق باشیم؟
8-حقوق یک مادر چیست؟
پرسش انتخاب شده:
1- مادر چه نقشی در زندگی ما دارد؟
2-با مادر چگونه باید رفتار کرد؟
3-چرا در قرآن کریم نوشته شده است که بهشت زیر پای مادران است؟
4-چرا باید به حرفای مادرهایمان گوش بدهیم؟
متن تولیدی:
همیشه مادرم برای من مثل یک دوست بود، یک دوست واقعی.. همیشه من بیشترین کسی که بهش اعتماد کرده ام مادرم است، چون که بیشتر از هر کس دیگری بهم مهر و محبت می کند.
رفتار من با مادرم، مانند دو دوست واقعی است. وقتی که من دچار مشکل می شوم اولین کسی که مشکلم را با آن درمیان می گذارم مادرم است، چون که می دانم تنها کسی که میتواند مرا از مشکلات رها کند مادرم است.
همه می دانیم که بهشت زیر پای مادران است، پس یعنی اینکه جایگاه یک مادر در نزد خداوند بالا است، پس باید احترام آن را نگهداریم، و نیز قدر آن را هم بدانیم.
یک مادر ،همیشه دوست دارد که فرزندش در زندگی موفق باشد،پس نباید ما همچین فکری به ذهنمان برسد که مادرها بدی مارا می خواهند، نه اینطور نیست،همیشه یک مادر خوبی و مصلحت فرزندش را می خواهد و دوست دارد که همیشه فرزندش انسان موفقی در زندگی باشد.
موضوع انشا: مادر
مادر یعنی دلسوز و بی قرار؛یعنی امید در سختی ها..مادر یعنی وجود ما
مادرم پادشاهان هم گدای دستان تو اند و بهشت بی صبرانه منتظر توست
دوستت دارم ،اشک گوشه چشمت را هنگام موفقیتم را دوست دارم...نگاه مادرانه ات را هنگام جدایی دوست دارم..تا ابد محتاج دستان تو ام حتی دستانی که سیلی بر صورتم نهاده تا راه راست و بد را به من نشان دهد...
مادرم بگو چگونه شب هایی را که در خواب ناز بودم و تو بیدار ماندی را جبران کنم!!بگو چگونه دوایی باشم بر تمام دردهای زندگی ات
ای مادرم ای کسی که اوردن نامت پر افتخار تر از قهرمان شدن در کل جهان است ...به خاطر تمام خوبی هایی که در حقم کردی و من نادیده گرفتم مرا ببخش...با تمام وجودم دوستت دارم
(دوستت دارم مادرم)
موضوع انشا: مادر
مادر واژه ای است به وسعت تمام هستی. مادر یعنی دردهای بی صدا،اشک های جاری بر گونه،یعنی بی خوابی ها،بیداری ها،بیتابی ها.یعنی آنکه جان میبخشد به طفلش با شهدی از جانش.
آنگاه که روی زیبای تورا میبینم تمام شادی های دنیا برای یک لحظه در جسمم می گنجدوهرغم وغصه ای ازیادم محو میشود.خانه ای که مادر ندارد خانه نمیشود،مادراست که به خانه وخانواده گرمی میبخشد.
ازیاد نمیبرم، دستی که مهربانی را به من آموخت وچشمی،که عشق رابرایم نمایان کرد. با دشمنانم دشمن وبا دوستانم دوست است آری اوست که اگر کسی ذره ای به من آسیب بزنت همچون شیری می غرد واو را میدرد.
کسی چه میداند ، چه میگذرد بر دل مادر آن شب که بیماری وتب داری وآن روز که غم داری وغصه میخوری؟
جز او نمیبینم پناهی برای دل بی پناهم ونمیشناسم کسی را که بیشتر از خودت نگران توست.
تنها کسی میداند که اشتباه کرده ای وبازهم از تو دفاع خواهد کرد مادر است مادرم دوست داشتن تو دل نمی خواهد، جان میخواهدجان به جانم کنند دوستت دارم
اگر گاهی از سر نادانی دلت راشکستم واشک چشمان مهربانت را جاری کردم، بازهم مثل همیشه تو ببخش که تو بعد از خدا تنها پناهمی.
میدانم که اگر به بالاترین نقطه برسم بازهم آرامشم را از قعر چشمانت میگیرم.کاش همیشه باشی تا نبینم رنگ غم را.
مادرم تا وقتی توپشتم هستی دیگر مهم نیست چه کسانی جلوی رویم هستند.
موضوع انشا: مادر
مادر کلمه است که هر انسان آگاه به آن آشنایی کامل دارد. هر انسان از آوان طفولیت الی آخرین ساعت حیات خویش در فکر واندیشه این گوهر زیبا وگرانبها می باشد زمانیکه انسان پا به عرصه حیات و زندگی میگذارد همین مادر است که طفل خویش را با یک عالم مشکلات زنده گی تربیه وپرورش داده تا باشد مصدر خدمت برای خود وجامعه خویش گردد. شب زنده داری های مادر در آوان طفولیت بخاطر صحت وسلامتی طفلش وباخبری از آن هزاران تکالیف جدی دیگر که هر لحظه حیات طفل را به مخاطره می اندازد یکی از اعمالی به حساب میرود که هر انسان داردای ضمیر روشن ولو هر قدر مصدر خدمت برای مادر خویش گردد بازهم ناچیز خواهد بود. و آرزوی همیشه گی مادر باخبری از طفلش است . مادر مقدس ترین موجود روی زمین به شمار رفته و مادر زیبا ترین وگرانبها ترین هدیه الهی است که برای هرکس به ارمغان آورده است. وهر لحظه اطاعت وعبادت این موجود پاک ومقدس هر انسان روشنفکر لازم می باشد و هرکس اگر خواهان کسب رضای خداوند متعال(ج) باشد با ید به بهترین صورت اطاعت واحترام مادر را داشته باشد. تلخ ترین لحظه عمر، لحظه مرگ مادر است و آغوش مادر گرم ترین جای برای زیستن است. مادر نه بلکه پسر خودرا نه ماه در شکم خود حمل میکند بلکه بیخوابی های مادر که برطفلش میکشد اصلاً جبران نمیشود. پیامبر اکرم (ص) می فرماید که اگر من مادر خودرا به آغوش خود گرفته هفتاد دور خانه خدارا طواف کنم باز هم ناچیز خواهد یک شب بیخوابی مادر جبران نمیشود، یعنی زحمات که مادر بر اولاد خویش میکشد جبران ناپذیر است. ومادر تمام زنده گی اش را فدای اولاد خویش میکند تا یک اولاد های خوب وبا تربیه تحویل به جامعه بدهد، زیرا که چه خوش گفته اند که: بهشت زیر پای مادران است.
پس بر ما لازم است تا همیشه به این گوهر زیبا ومقدس احترام داشته و عملی را انجام ندهیم که باعث رنجش ایشان گردد. پس ما چرا به پدر ومادر خود احترام نکنیم؟ ما چرا تابع امر مادر یا از سخن های مادر بی اطاعتی کنیم؟ پس جوانان وخواننده گان محترم امیدوام همیشه مصدر خدمت برای مادر وجامعه خود باشید وامیدوارم که نظر تان را در این مورد بیا نمایید پس جوانان عزیز تا بع امر مادر تان باشید تا بهشت نصیب تان شود. ویک چیز دیگر را که یاد آور شوم جوانان وعزیزان که به پدر ومادر خود احترام نمی کند ویا تابع امر مادر خود نمی باشد و یا از امر مادر بی اطاعتی میکند دلیلش چیست؟ امید وارم که دلیلش را بگوید که چرا بی اطاعتی میکند. مادر ای کسی که راحتی و آسایش خود را برای بزرگ کردن من فدا نمودی ای وجود مقدسی که شبها بی خوابی ...
موضوع انشا: مادر
سرم را نه ظلم می تواند خم کند، نه ترس و نه مرگ” سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادر عزیزم.
مادرم ای کسی که از راحتی و آسایش خود بریده ای و آن را در جهت بزرگ کردن من داده ای! ای کسی که وجود مقدست برایم همه چیز است، دوستت دارم.
مادر گوهری گرانبها، زیبا و مقدس است.
بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه ی چادر مادرم خوش بود اکنون بزرگ شده ام و مادرم را می خواهم نه برای گرفتن گوشه ی چادر مادرم، می خواهم باران ابرهای تیره ی خودم را پاک کنم نه برای این که دلم خوش شود که می دانم نمی شود شاید دلم کمی با بوی خوش چادر مادرم آرام بگیرد.
حال نوجوانم و درس می خوانم اما وقتی پیر شوم، مطمئنم تمام زندگی ام درد خواهد کرد و به جوش و خروش خواهد افتاد زیرا دلم نوازش و نسیم دست های نورانی و معطر مادرم را می خواهد.
مادر موجود عجیبی ست… می دانید چرا؟ روزی پیش مادرم رفتم و گفتم: مامان یه چیزی بگم منو دعوا نمیکنی؟ او گفت: چی پسرم؟؟ گفتم: دوچرخه ام را شکسته ام. او با چهره ای خندان اما دست های خروشان به پاهایم ضربه زد.
اما به خدا قسم حدودا بعد از 5 دقیقه کنارم آمد و مرا بغل کرد و من در دریای محبت مادرم غرق شدم.
او به من گفت: پسرم می دانی چرا تورا زدم؟ گفتم حتما به خاطر شکستن دوچرخه. او گفت: نه پسرم!! چون تورا خیلی دوست دارم و قلبم برای افتادن یک تار مویت تند تند می تپد و دلم از آسیب رسیدن به تو خود را به قفسه ی بدنم می زند.
من منظور مادرم را الان می فهمم.
من وقتی که شب ها می خوابم مادرم دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا وقتی گهواره را تکان می دهد عرش خدا به لرزه در می آید و فرشتگان سکوت می کنند تا زیباترین نغمه ی نوازش را بشنوند.
مادرم من چشم به راه لبخند پر غرور و درخشان تو هستم،
لبخندی که هر گرهی را باز می کند. برای تمام لحظاتی که به خاطر من رنج کشیده ای متاسفم! اما بعد از طوفان های کودکی، این آرامش است که پا برجا خواهد ماند.
نبودن تو، فقط نبودن تو نیست؛ نبودن خیلی چیزهاست: کلاه روی سرمان نمی ماند،
پول در جیبمان دوام نمی آورد، نمک از نان و خنکی از آب می رود، ما بدون تو فقیر می شویم مادر.
دست پر مهر مادر، تنها دستی ست که اگر از دنیا، کوتاهم باشد، از تمام دست ها بلند تر است.
آدم ها وقتی کودک اند، می خواهند برای مادرشان هدیه بخرند؛ اما پول ندارند…
وقتی بزرگ می شوند، پول دارند ولی وقت هدیه خریدن ندارند…
وقتی که پیر می شوند، پول دارند؛ وقت هم دارند؛ ولی دیگر مادر ندارند...
موضوع انشا: مادر
مادریعنی چه؟مادرچگونه انسانی است؟آیا مادر ملکه مهربانی است؟ فداکاری مادر را چگونه می توان توصیف کرد؟
می خواهم درمورد مادر این فرشته زمین چند کلمه بنویسم مادری که (نه)ماه مرا در دل خود پرورانده وحالا که به دنیا آورده وبه این سن رسانده می خواهم چند کلمه بنویسم اوست که موقع بیماری فرزند بالای سرش می نشیند که فرزند موقع صدا زدن کنارش باشد مادر چه کسی است که فرزند در کنار او آرامشی پیدا می کند واو را قهرمان می داند این مادر است که مانند شمع می سوزد ولی هیچ وقت از وظیفه مادری کنار نمیکشد اکنون ۱۵سال است که نمی دانم چگونه از این فرشته زمینی تشکر کنم مادری که جوانی اش را به پای جوانیم گذاشت
«گر پادشاه عالمی آخر گدای مادری»
دوستت دارم مادر