نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نگارش دهم درس اول» ثبت شده است

نگارش دهم درس اول با موضوع ساعت

نگارش دهم درس اول با موضوع ساعت

نگارش - نگارش دهم - انشا با موضوع ساعت - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نمونه انشاء - نگارش دهم درس اول

ساعت شاید یک دایره با زمینه های رنگارنگ روی دیوار خانه ما، یا یک دایره کوچک بندچرمی روی دست همسایه باشد ؛ساعت حتی می تواند یک استوانه روی میزی باشد ،یا یک مکعب یا... . شاید عدد و عقربه داشته باشد.شاید هم خودش را خلاص کرده و با نشان دادن چند عددوظیفه اش را خاتمه داده باشد. هر چه که باشد، کارش یکی است؛ همه ساعت های دنیابا همه تفاوت هایشان یک چیز را نشان می دهند؛زمان.پس بهتر است بگویم ساعت چیزی است که زمان را نشان میدهد.

تیک .تاک.تیک.تاک...
.این صدای همیشگی ساعتهاست. وقتی خوب گوش کنی، آنرا می شنوی .اگر به ساعت نگاه کنی ، چرخش دیوانه وار عقربه های آن توراهم دیوانه می کند.همین طور دور میزنندو خاموشی گذر زمان را فریاد... .
می خواهند بگویند که :"عجله کن! زمانت در حال تمام شدن است."
عقربه ها هیچ گاه این فریاد را پایان
نمی دهند. آنها همیشه به همه ی ما می گویند ک زمان در حال گذر است؛ اما مردم، بی اهمیت فقط چرخششان را نگاه می کنند و میروند.آخرآنها که قدر زمان را نمی فهمند.تنها کسانی که خوب می دانند زمان چقدر اهمیت دارد، خود عقربه ها و ساعت ها هستند.اما برخی ساعت ها هم دیگر اهمیتی به آن نمی دهند؛ فقط به یک عدد بسنده میکنند.شاید هم ازصدای عقربه هایشان خسته شده اند و آن را فرستادند پی کارش!

اگر ساعت ها در دنیای ما نبودند، اتفاقی نمی افتاد ! تنهایک فریاد بی صدا یا یک چرخش دیوانه وار ازدنیا کم می شد.ممکن بود هیچ وقت این کمبود را نفهمیم یا ممکن بود خلاء آن بیش از هر چیز دیگری حس شود. اگرساعت ها نبودند ، شایددلمان برایشان تنگ می شد...

این دایره های تیک تاکی ملتمسانه به چشمان ما زل می زنند و اگر می توانستند به زبان آدمی زاد حرف بزنند، می گفتند:" امکانش هست کمی به گذر عقربه هایم توجه کنی؟! دیگر خسته شده ام که هزاران بار این خط کوچک می چرخد و تو فقط نگاهی به ابن می اندازی.."ساعت ها چشمانی نمی خواهند که ساعت ها به آنها زل بزنند؛ بلکه چشمانی می خواهند که تنها چند ثانیه به آنها نگاه کنند و قدر زمان را بفهمند.آنها توجه می خواهد.دل نگران زمان اند؛ توجه را برای او می خواهند.

*نوشته :سیده فاطمه حسینی کلاس دهم تجربی*
*دیبر : سرکار خانم فرهی*
*دبیرستان فرزانگان بوشهر*

  • ۷ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس اول با موضوع آدم ها

    نگارش دهم درس اول

    موضوع: آدم ها

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    ما چه هستیم؟ تا کنون فکر کرده اید این موجودات دارای دو دست،دوپا،یک سر و دارای عقل و به عبارتی این حیوانات ناطق چگونه موجوداتی هستند؟ انسان؟ آدم؟ یا...
    به هرحال، ما موجودات عجیبی هستیم؛حتی خودمان هم خودمان را درک نمیکنیم. به کسی که فریاد میزند توجه نمیکنیم و توجه ما به سمت کسی است که آرام و درگوشی صحبت میکند. بهتر است اسم خودمان را بگذاریم زنده ها. زنده ها بیهوده خودشان را میشویند،بیهوده میخورند و میخوابند،بیهوده به خودشان عطر میزنند اما درونشان بوی گند میدهد. در دنیای زنده ها غایب ها همیشه مقصرند اما کم کم میفهمید همیشه حق با همین غایب هاست. این موجودات گاهی اوقات چون نمیتوانند موجود ویژه ای در جهان باشند،راهی برای پنهان شدن پیدا میکنند. نقاب میزنند. نقاب خجالتی،شاداب،خوش بین و...
    گاهی اوقات نیز نقاب های پیچیده تری به صورتشان میزنند،محزون و شاداب،آسیب پذیر اما قوی،مغرور اما افسرده...
    اما این نقاب های پیچیده زنده زنده،زنده ها را میخورند...
    در دنیای زنده ها،همه احساس میکنند که سرشان کلاه رفته است؛بنابراین فکر میکنند این حق را دارند برسر دیگران کلاه بگذارند،دروغ بگویند یا...
    اصولا زنده ها با یکدیگر مشکل دارند. دنیای آنها،دنیای تاریکی است. اگر از زنده ها بپرسید چرا کتاب میخوانید،جواب های سربالا می دهند؛مثلا میگویند میخواهیم شاد شویم یا اوقاتمان را پرکنیم...
    اما به نظر من،زنده ها باید کتابی بخوانند که مشتی به جمجمه شان بزند و دریای یخ زده درونشان را آب کند. اگر اینگونه نباشد،بدون کتاب هم میشود شاد بود بدون کتاب هم میشود اوقات خود را پر کرد...
    اصلا،زنده ها چرا زندگی میکنند؟همه انها در زندگی خود به دنبال چیزی میگردند که حتی خودشان هم نمیدانند آن چیست...
    تاکنون زنده ای را ندیده ام که بخاطر دیگری از حق خود بگذرد...
    اینها،در دنیای خودشان هم با یکدیگر مشکل دارند؛وای به آن روزی که غریبه ای وارد دنیایشان شود.
    شاید،حتی خود زنده ها هم میدانند بیهوده زندگی میکنند،اما این رسم زنده هاست که در عین فهم مسائل،خود را به نفهمی بزنند...
    آخر،مگر ما چه هستیم؟...

    نویسنده:فروغ رحمانی
    دبیرستان:عصمتیه
    نام دبیر:خانم قربانی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۴ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس اول با موضوع ابر

    نگارش دهم درس اول

    موضوع: ابر 

    انشا موضوع ابر - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس اول - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا

    ابر، این توده ی پشمکی، آسمان را با نقش و نگارهایی که درست میکند زیبا جلوه میدهد.
    حرف های زیادی برای گفتن دارند که با گریه ،غرش و گاهی با آرام بودنشان به ما می گویند . عصبانی که می شوند ، به هم می خورند، داد می زنند و دانه های تسبیح بارانی از دستانشان رها می شوند و هر کدام در جای جای این جهان پهناور فرو می افتند.
    آرام که هستند ، دردهایشان را درون خود می ریزند، سیاه می شوند و جلوی خورشید تابان را میگیرند و گاه برف های ریز سفید را از درون سیاهی رها میکنند.آبیِ آسمانی را تصور کنید که با سفیدی ابرها که در گوشه ای جنگل،گلها،درختان و در گوشه ی دیگر حیوانات و گربه ای که منتظر موشی است را نمایش می دهند. چقدر زیباست این گونه تصور کردن . چقدر زیباست هر روز قصه ای را از زبان ابرها شنیدن ویا حتی دیدن .
    قدرشان را بدانیم که اگر نباشند، قصه ای نیست، زیبایی نیست ، ویا حتی زندگی نیست.
    بدانیم که خدا آفریده و آفریده های پروردگارم بیهوده نیستند.

    نویسنده: نگین فیلی
    دبیرستان: عصمتیه
    دبیر: خانم قربانی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۹ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس اول با موضوع نفس

    نگارش دهم درس اول

    موضوع: نفس

    نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس اول - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - انشا با موضوع نفس

    منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات پس درهر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.

    عشق٬ زندگی٬ دوست٬ درخت٬ گربه و پرنده همگی به یک‌چیز مشترک نیاز دارند. چیزی که داشتنش زندگی و نداشتنش چیزی جز مرگ نیست٬ بودنش امید است و فقدانش مرگ ٬ به همه چیز رنگ‌می دهد و اگر بخواهد مرگ ٬ به چشم ها نور می دهد و اگر نباشد دود ٬ دیده نمی شود ٬ لمس نمی شود ،رنگ نمی شود ،اما حس می شود ، حس می شود اما برای همه یکسان نیست . کم می شود درد دارد زیاد می شود درد دارد .
    درد ، درد ، درد ، کلمه سه حرفی که از هر طرف که بخوانی اش چیزی تغییرش نمی دهد حتی وقتی میخوانی نیز درد دارد.[enshay.blog.ir]
    «نفس» سه کلمه ی «ن- ف-س» نیاز فراوان ساکنین زمین. نیازی بی پایان و نامتناهی .دوری از هرچیزی را اگر بشود تحمل کرد ، آن را نمی شود .
    هوا نفس زندگی است.نفس این زندگی پرتلاطم ما موجودات .موجودات همه را شامل می شود و نه فقط ما انسان ها را.
    اولین چیزی که درباره اش مرا ناراحت میکند و یا حتی به جنون می کشاند عدم آن است .
    بعضی وقت ها می بینیم و می شنویم «آسم» چه بر روزمان می آورد.آسم ،بیماری تنفسی،گرفتگی عضلات،کبود شدن ،کم آوردن،نشستن ،یخ کردن ، تار شدن ، بسته شدن ، ندیدن ، زنده زنده مردن .اما، اسپری ، اسپری اکسیژن ، چادر اکسیژن پاک میکند ، کم میکند ، آرام میکند اما...
    آسمان آبی زمین پاک آرزوی همه ما آدماست .
    آرزو چیزی است که به دست آوردنش نیز درد دارد . وقتی فیلتر سیگاری روی زمین است درد دارد.وقتی تکه چوبی می سوزد درد دارد .وقتی جنگلی آتش می گیرد درد دارد.وقتی جوانان دود قلیان را به سینه می کشند درد دارد .وقتی کارگری در معدن های بی هوا نفس می کشد درد دارد .وقتی عروس و دامادی در اثر عدم آن می میرند درد دارد . وقتی اکسیژن هم پولی شده درد دارد.همه درد داریم وهمه به آن بی توجه ایم.
    امید برادر آرزوست.امید وارم روزی فرا رسد که آرزوهایمان یکی پس از دیگری دردهایمان را مانند مادری مهربان که حاظر است درد های فرزندش را با بوسیدن آن کم کند بر طرف سازد .
    امیدوارم روزی فرارسد که دیگر کنار ساحل رفتن و دیدن دریا بر اثر دود،زباله،شیشه ناراحت کننده نباشد .
    امیدوارم روزی فرا رسد که دیگر چشمانی گریان نباشد . امیدوارم روزی فرارسد که پدری شرمنده نباشد . امیدوارم روزی فرارسد که دیگر مادری زجر نکشد.
    امیدوارم روزی درد نیز برای همه آرزو شود.

    نویسنده : بشری ویسی
    دبیر : خانم قربانی
    دبیرستان عصمتیه

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس اول با موضوع تنها و منزوی

    نگارش دهم درس اول

    موضوع: تنها و منزوی

    نگارش دهم درس اول - نگارش دهم - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - انشا با موضوع تنهایی تنها انزوا منزوی

    اینجا روزها طولانی ترین شب هارا رقم می زنند.
    باد و هو هو اش نجوای مرگ را سر میدهند.
    آسمان نعره میزند و درخت ها برگ می گریند.
    و پنجره سرابی بیش نیست.
    از بهتر می شود, به مثل قبل می شود.
    از بدتر نشود.. به عادت میکنیم.
    از چگونه به چرا... .
    آخرین لبخند کی بود؟ نمیدانم.
    آخرین سرخوشی.. آخرین امیدواری.
    اما چقدر دردناک است که میدانم روزی بود. میخواستم که باشد.
    حسرت و بغض و کینه.
    خاطری خوب در سر نمیگذرد.
    همیشه خوبترین ها تلخ ترین می شوند.
    دیوار ها با من سخن میگویند:
    از کِی تا به کِی؟ +زیاد نمیگذرد یک عمر است!
    گذشته را به یاد می آوری؟ +گذشته ای که نگذشت؟ قدر حال را میدانی؟ +حالی که ندارمش؟
    آینده... حرفش را قطع میکنم...
    من بیزارم از این نمایش های رنگی در این قاب سیاه و سفید.
    آرزو های محال.
    روز به روز کوچک شدن و از دست رفتن.
    و تسکین این درد با یاد آور شدن رنج همدیگر؟! نظاره گر کسانی هستیم که تا رسیدن به هدف مسیر را گردن میزنند.
    هنگامی که یک جهان گزاف در کلام است,
    سکوت بلند ترین فریاد می نماید؛
    اما نه در جمع زهر به دست ها و لبخند به روی ها.
    در توهم بودن.. تظاهر به وهم,
    مساوی است با ندیدن, نادیده گرفتن...
    و وظایفت منت گذارده میشوند.
    و منت ها پذیرفته میشوند.
    و پذیرفتگان نابود در دود... .
    انتخاب میشویم, بی فکر انتخاب میکنیم,
    بی فکر برما چیره میشوند, بی فکر در نبردیم,
    و تیک تیک ساعت ها به ما میگویند که فرصتی برای فکر کردن نمانده است.

    هنگامی که در بند نباشی, خط خورده میشوی؟
    نه! تو را برمی گزینند تا از خود بی خود شوی.
    مغز را میپوکانند, روح را میخراشند و قلب را میفرسایند.
    تقدیر درخت تبر است؛
    اما با دوستت دارم هایی از جنس خنجر.
    تقدیر درخت تبر است؛
    اما با به فراموشی سپرده شدن.

    نویسنده: امیر چمن،
    دبیرستان شاهد فومن،
    دبیر: فرید مرادخانی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس اول با موضوع مرگ

    نگارش دهم درس اول با موضوع مرگ

    انشا موضوع مرگ - نگارش دهم - نگارش دهم درس اول - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشا نویسی - انشای آماده - انشاء

    دبیرمان موضوع مرگ برای نوشتن انشا داد، از آن روز تمام فکرو ذکرم مرگ شده بود!
    به مرگ انسان ها، تنها شدن اطرافیانشان،عزاداری،سیاه پوشی فکر می کردم اما باز هم به نتیجه ایی برای نوشتن نمیرسیدم...
    خواستم بیخیال نوشتن شوم و بروم و به دبیرمان بگویم:آخر مگر مرگ انسان ها هم نوشتن دارد؟؟؟!!
    خواستم قلم و کاغذم را بردارم که یک جرقه در ذهنم زده شد!!موضوع که فقط بر مرگ "انسان"تاکید نداشت،موضوع فقط مرگ بود!!
    قلمم روی صفحه ی سفید روبه رو شروع به سیاه شدن کرد.......
    مرگ،کلمه ایی که هرکس آن را بشنود میگوید که ترسناک و وحشت آور است و مرگ انسان هارا میترساند!
    اما این اظهار نظر به واقع دروغ است!
    هر ساعت در اطرافمان،جلوی چشمانمان هزاران نفر میمیرند و به قول معروف ما ککمان هم نمی گزد...!
    ما هر وقت شخصی فوت میکند،برایش ختم میگیریم،غذا میدهیم،سیاه میپوشیم و های های هم برایش گریه میکنیم.
    اما هیچ کدام از انسان هابرای مرگ آرزو ها ختم نگرفت،برای مرگ صداقت سنگ قبر سفارش نداد!
    هیچ کس برای مرگ احساس ها خیرات نکرد،هیچ انسانی برای مرگ انسانیتش خرما پخش نکرد!
    هیچ آدمی از مرگ وجدان نترسید،کسی از مردن حیا نارحت نشد!
    هیچ بشری به خاطر فوت حرمت ها گریه زاری نکرد،کسی از دفن خنده ها و خوشحالی وحشت نکرد!
    هیچ کس شاخه گل گلایلی با روبان سیاه نبرد سر خاک خوبی ها!
    کسی از خصلت های خوب شرافت بعد از مرگش حرفی نزد؛دیگر جمعه ها کسی برای خیرات معرفت خدابیامرز پخش نکرد....![enshay.blog.ir]
    حتی هیچکداممان به دیگری تسلیت نگفتیم. ما به جای اینکه برای تمام این مردگان عزاداری کنیم،بی توجه از جلوی اعلامیه هایشان بدون فاتحه گذشتیم...
    حاظر نبودیم دلیل مرگشان را بیابیم برای تسلی خاطر خودمان!تمااام این بیخیالی ها وقتی شروع شد که هیچ بنی بشری برای تشیع جناره ی علاقه ی واقعی نیامد و نماز میت نخواند......!!
    تمام این رفتگان زیر خروار ها خاک خوابیدند و ما حتی برای آرامششان صدای عبدالباسط پخش نکردیم و برای چهلمشان دور همدیگر جمع نشدیم تا برای همدیگر سنگ صبور شویم و آنها به فراموشی مطلق سپرده شدن......
    تمام این مردگان زودتر از موعد رفتند،یعنی در واقع کشته شدند و قاتل تمامیشان خدو ما انسان ها بودیم و هستیم!
    به همین خاطر است که بی تفاوت از کنار مقتول هایمان میگذریم و بهشان توجه نمیکنیم...
    مرگ...مرگ انسان هاجسمی است اما مرگ اینها....مرگ زندگی،پس روحشان شاد و یادشان گرامی!

    نویسنده: سیده آهنگ نقشبندی
    دبیرستان شاهد هوشمند
    دبیر: خانم سیجا نیوندی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس اول با موضوع کلید

    نگارش دهم درس اول

    موضوع: کلید

    نگارش دهم - نگارش دهم درس اول - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشا نویسی - انشاء - نوشتن انشا - نمونه انشاء

    مقدمه:
    هنگامی که نام کلید به گوشم می خورد، یاد تنها چیز هایی که می افتم شاید گشودن و یا بستن چیزی باشد.هرچیز؛ هر چیزی که قفلی داشته باشد.می تواند یا جسم باشد و یا اینکه به احساسات و درونمان مربوط شود.

    بند اول:
    در زندگی ام به چیزهایی پی بردم . شاید کم سن و سال باشم ولی به هر حال تجربه هایی هم داشته ام. یکی از آنها این است که هر چیزی کلیدی دارد .شاید بتوانم صندوقچه ای را مثال بزنم که کلیدش گم شده باشد و درش هم قفل باشد ولی قطعاً راه حلی برای باز کردنش است. نباید زود ناامید شویم و همینجاست که می توانم بگویم صبر کلید مشکلات است.

    بند دوم:
    ولی کلیدی که یافتنش شاید سخت باشد ،کلید قلب انسانهاست.قطعاً حداقل یکبار مادر یا پدر خود را رنجانده ایم اما در این لحظه به این فکر می کنیم که چگونه دوباره قلبشان را بدست آوریم و یا به عبارتی کلید قلبشان کجاست ؟!

    بند سوم:
    قطعاً هر فرزندی تا به حال کلید قلب پدر و مادرش را بدست آورده! حتماً که نباید کلیدش وجود خارجی داشته باشد. خیلی از اوقات می توانیم کلید قفل ها را با گفته هایمان بدست آوریم.حتما که نباید آنها را در دستانمان بگیریم
    و لمسش کنیم !
    بند چهارم
    ولی شاید بتوانم گفته هایم را نقض کنم ولی نه کاملاً.این مربوط به افرادی است که تا از یک نفر خوششان می آید کلید قلبشان را دودستی تقدیم حضور فرد مقابل می کنند ولی غافل از این که آن فرد می تواند چه استفاده یا بهتر است بگویم سوء استفاده هایی از آن کند!

    بند جمع بندی:
    و کلام آخر اینکه نباید کلید قلبمان را به راحتی و بی دقتی تقدیم دیگران کنیم.

    نوشته: مریم محجلین،شیراز
    دبیرستان امین لاری
    دبیر :خانم مرضیه دارنگ

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۳ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس اول

    نگارش دهم - درس اول

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    موضوع: زندگی

    هرکسی یک نگاه جدید از یک پنجره نو به زندگی دارد.فردی زندگی را زیبا و دیگری زشت می بیند،البته دریچه نگاهش بستگی به حال آن روزش هم دارد .
    ازنظرمن زندگی مانند یک رودخانه خروشان است که به سمت خوشبختی جریان دارد؛حال تعیین جهت موج های رودخانه به خود من و تو بستگی دارد که آیا واقعا آن را به سمت خوشبختی هدایت می کنیم و یا بدبختی ،زندگی را می توان به پله های سعادت تشبیه کرد که ما را به سمت هدف های ریز ودرشتمان سوق میدهد.

    در این راه پر تلاطم، ما تلخی ها و شیرینی ها و یا حتی زخم ها و درمان هایی را خواهیم چشید و حس کرد.
    در راه قدم زدن، روی سنگ فرش های زندگی ممکن است ما هزاران بار بمیریم و در برابرش هزاربار زنده شده و حیات دوباره بگیریم ولی زیباترین مرحله در این راه عظیم شانه خالی نکردن از سختی های روزگاراست.

    حتی اگر صدبار به زمین خوردیم و زانو هایمان زخمی شد دست به کمر بگذاریم و قامت خود را صاف کنیم،برای هدف هایمان قدم های بلند برداریم.

    نویسنده ی نوجوان :هانیه رحمتی
    دهم تجربی،دبیرستان شاهد عصمت کرج
    دبیر:خانم فرحناز حسینی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: پاییز

    پادشاه فصل ها کیست؟ خالق فصل های هفت رنگ کیست؟ پادشاه هفت فصلی که هرسال از جلو چشمانمان می گذرد و پاورقی تمام زندگی هاست ،چه کسی است؟ هر کس در زندگی خود فصل های زیادی را تجربه کرده و شاید قهرمان هر فصل از زندگی ،خود، پادشاه آن فصل باشد. شاید نتوانیم برای فصل ها پادشاهی را تعیین کنیم.
    شاید انسان های قهرمان زیادی در زندگی ما وجود داشته اند و دارند و خواهند داشت که نقش های خود را هنوز ایفا نکرده اند .
    شاید رابطه ی سرنوشت و فصل های زندگی ما با هم رابطه ی دوستانه ای دارند که هنوز بازی های خود را پشت پرده پنهان کرده اند و به نمایش نگذاشته اند تا زمان موعود...

    نویسنده: محیا نصیری مقدم .
    دبیرستان صلای دانش
    شهرستان گناباد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    هر شب تکراری تر از هر روز و هر روز تکراری تر از هر شب
    ماه من کجا هستی که اشک هایم را نمی بینی! ماه من آنقدر شب ها نگریستمت که دیگر حتی در روز هایی که کنارم نیستی هم نورت را می بینم اصلا سال هاست که جز نورت در زندگی ام چیز دیگری را ندیده ام.
    اما آنقدر در پرتوی نورت و در سوگ این غم فراغ گریستم که دیگر نه آهی مانده است و نه اشکی حال ماه من تو آنقدر بالایی که اشک هایم را حتی برای یک شب ندیده ای.
    کاش از همان شب اول نورت را ندیده بودم و حالا سال ها از آن شب میگذرد اما من هنوز روز ها در گوشه ی این اتاق نمناک به تو میاندیشم و شب هایم سهمی جز نگریستنت ندارم.
    این اتاق گویی زندان من است که زندانبانش تمام غم های مرئی و نامرئی زندگی است. خسته ام من خسته ام از این همه فاصله از این همه سال که گذشت بی هیچ تغییری...
    من سال هاست انتظار میکشم اما نه تو ذره ای از آسمان پر ستاره ات فاصله میگیری تا نزدیک من شوی و نه من به خود اجازه میدهم که غرور شیشه ایم را به خاطر احساسات تاریکم ترک بر دارد.
    پس چه باید کرد با این غم بی انتها با این انتظار؟
    من نمیدانم تو از آن بالا آیا گاهی به یاد من می افتی؟ آیا لحظات گذشته را حتی یکبار مرور کرده ای؟اما من هرجای این اتاق که پا‌ میگذارم نورت را میبینم نوری که تا عمق قلبم نفوذ کرد سپس آنقدر عمیق شد که دیگر جز نورت چیزی را ندیدم و اما‌ تو،تو همان کسی هستی که میتوانی با چاقوی تیز حرف هایت گلوی من را بشکافی و من برای این که دست های زیبایت به خون من آلوده شده است در آخرین لحظات از تو عذر خواهی کنم و چه زیباست مرگ آرام من در آغوش تو ماه رویایی...

    نویسنده: فاطمه امیدیان
    دهم تجربی
    دبیرستان نورا ناحیه ۲ اهواز
    دبیرخانم: فرزانه قربانی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: پاییز

    پاییز آمده!
    پاییز آمده پر دلتنگی!
    گوش کن !
    صدای قدم های دلبرانه ی خزان را می شنوی؟
    از عطر سحرآمیزی که در هوا پخش کرده می شود فهمید که چقدر دلتنگ است.
    آذر می گوید او همیشه بامهر می آید. از بس که مهربان است.
    راست می گوید اگر مهر را بر سر آبان بگذاریم مهربانی می شود بی حد و حساب گرچه آذر خودش عشقی آتشین دارد که همیشه با بغض گرمی پاییز را راهی می کند.

    اما هر چه که هست من خزان را دختر دردانه ای می دانم که با آن قلب پر از مهرش نیامده بساط گریه اش را پهن می کند.
    او لباسی چین چین، پر شده از برگ خزان بر تنش میزند و گل سری با یاقوت های سرخ انار و چند پره ای از نارنگی و خرمالوی بزرگی که آن گوشه ی گل سرش به شدت خودنمایی میکند می آید و میان فصل ها ردپایی میگذارد فراموش نشدنی!

    نویسنده: زهرا تاجمیری
    دبیرستان فاطمه پزشکی
    استان البرز

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: پاییز

    برای من که دلم چون غروب پاییزاست
    صدای تو از دور هم غم انگیزاست!


    پاییزبه قدم زدن های دونفره اش معروف است،
    راه رفتن روی برگ های خشکیده ای که تامتولد می شوند، مادرشان راازدست می دهند!

    پاییزرنگ های زردونارنجی اش که زبانزدهمه ی رنگ هاست!
    پاییزفصلی است بااشک هایی که هنوزبرگونه ی خیابان نیوفتاده اند، خشک می شوند و عشق زیباترین رازپاییزاست.

    عاشق شدن درپاییزرنگ وبوی دیگری دارد.
    راه می روی دست دردستانش وبوی باقالی ها و لبوهای کنارخیابان مستتان می کند!
    پا می گذارید روی برگ هایی که قلب هایشان زیر پاهایتان جان می دهد.
    کوچه به کوچه راه می رویدو خیابان هاشاهدزمزمه هایتان می شوند.
    زیر باران پاییز راه می روید و گونه هایتان از اشک خدا،خیس می شود.
    وچه لذتی دارد تو باشی و من وپاییز که خیابان هارا به خاطر حضورت زردونارنجی می کند
    و
    به راستی پاییز قصه ی بهاریست که؛ عاشق شده است!


    نویسنده :فاطمه حسینی
    دبیرستان فاطمه پزشکی
    استان البرز

    موضوع: باران

    این حال من بند به باران است.
    ای وای از آن روزی که آسمان شروع به گریستن کند .
    اگر آسمان گریه نمی‌کرد، شاید زندگی ها زیباتر بود، شاید کمتر دلتنگ آدم‌های بی‌ارزش می‌شدیم، شاید در اوج جوانی پیر نمی‌شدیم، شاید دیرتر،شاید دیرتر به مرده‌ای متحرک تبدیل می‌شدیم !
    نمی‌دانم چه نامردیست که اینگونه دل تو را شکسته است که در تنهایی خویش بر سر ما گریه می‌کنی اما بگذار این را به تو بگویم این فقط تو نیستی که گریه می‌کنی اشک‌های تو بهانه‌ای است برای حال ابریمان، اشک‌های تو است که پناهمان می‌شود در اوج دلتنگیها‌یمان.....به حرف‌های مردم باور نکن که می‌گویند عاشق باران هستیم آن هم برای بوی نم‌خاک. خاکی را میگویند که توسط تو به گل تبدیل شده. اشک‌های تو حتی قلب خاک را به سنگ تبدیل می‌کند! باور کن اینجا با آمدنت بوی نم خاکی وجود ندارد اینجا خاطرات هستند که با آمدنت جانی تازه میگیرند. آرام آرام به ما نزدیک میشوند و ما را در آغوش میگیرند و زندگیشان را برایمان تعریف می‌کنند. خاطراتی که به دستان خود ما شکل گرفته‌اند!
    باران عزیز میدانی بغض کردن چیست ؟ بگذار برایت بگویم آنها خاطراتی هستند که تو به آنها جانی تازه داده‌ای می‌آیند و تلاش می‌کنند که نفس کشیدن را از ما بگیرند. آنجاست که دیگر نمی‌توانی نفس بکشی. خاطرات که دیگر نمی‌توانند ما را از پا در بیاورند دست از کار خود کشیده و میروند و آنجاست که ناگهان بدون اینکه خودت بدانی اشکی از گوشه‌‌ی چشمت روی زمین می ریزد .... نمیدانم خداوند به باران چه‌گفته است که هنگامی که می‌بارد خاطرات نیز از گوشه‌ی چشم ما به زمین می‌ریزند. حتما تاحالا فهمیده‌اید چه‌گفته‌ام؟
    خیلی ها را می‌شناسم که با بارش باران بدون چتر به بیرون می‌روند که حس‌و حالی تازه گیرند. خیلی وقت‌ها حسودی می‌کنم به این آدم‌ها که چه عجیب حالشان خوب است بی هیچ بهانه‌ای!...
    باران این را گفتم که بدانی با آمدنت به کنج اتاق می‌روم! تو می‌باری و شیشه‌ی اتاقم را تمیز می‌کنی اما دل من را چه، دلم را خانه‌ی خاطره‌های بی‌خانمانی می‌کنی که سالهاست در تلاشم آنهارا از خود برنجانم...به شیشه‌ی اتاقم میزنی‌، تازه می‌شود داغ‌های کهنه‌ام ،نمک می‌پاشی بر روی زخم‌های کهنه‌ام. می‌آیی که تنهایی‌ام را به رخم بکشی؟ می‌آیی که داغم را تازه‌تر کنی؟ گم میکنی‌ خودم را در خودم .. خیلی وقت است که گمشده‌ام .......
    بگذریم... هر وقت آمدی باران جان قدمت روی چشم. در میان راه دنبال مینای واقعی نیز بگرد. مهمان‌نوازی این دردسر‌هارا نیز دارد دیگر، هر وقت آمدی خوش آمدی اگر در میان راه مینای واقعی را دیدی به او بگو که خیلی وقت است که دلتنگش‌هستم به او بگو برگردد...به امید دیدارت!
    راستی یادم رفت گفته‌بودم که نیایی؟!!!!

    نویسنده: مینا رستمی
    پایه دهم دبیرستان عصمتیه
    دبیر خانم قربانی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: -

    زمستان بود. من از مدرسه برمی گشتم . در آن سوز سرما ناگهان بوی گلی به مشامم خورد. هرچقدر اطراف را نگاه می کردم، گلی را ندیدم. چشمم به گل کوچکی افتاد. که در میان انبوه ای از برف رویده بود. همینطور که مجذوب بوی خوش گل شده بودم. با خودم گفتم که این گل چقدر عمر می کند. ایا همه گل ها بوی خوش می دهند یا فقط این گل کوچک است، که در میان نا امیدی مورچگان و سردی پرهای پرندگان در اسمان بی کران، بوی امید و بوی بهار را اورده است. ناگهان از دشت گل رویایم که گل با بوی خوشش در خیالم ساخته بود، بیدار شدم. که چشمم به زنبور کوچکی که درون گل بود افتاد. که در میان زردی شهد گل با خط های سیاه و زردش و وزوز بالهایش برای خود از گرد گل کوچک تغذیه می کرد.با خود فکر کردم که اگر گل نبود، عسل تولید می شد.و اگر گل ها بی رنگ بودند، بوی خوششان به تنهایی می توانست، زیبایی این خلقت خدا را کامل کند با خودم گفتم، که اگر گل ها می توانستند سخن بگویند، چه می گفتند. همینطور که هوا سوز سرمایش را زیاد می کرد. فکر کردم که حتما می خواهد در جای گرمی باشد. به خانه رفتم،که خواهرم مشغول خواندن شعر:

    « تا گل روی تو دیدم همه گل ها خارند/تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند».
    به او گفتم. یک گل پیدا کردم. اما او در جواب گفت:« با یک گل بهار نمی شود.» به او گفتم درست است اما امید را که می آورد. بیل کوچک را برداشتم. و به حیاط رفتم. برف ها را کنار زدم. که ساقه سبز پر رنگی را دیدم. گلدان را پر از خاک کردم. و گل را میان خاک های قرمز گذاشتم. و به خانه بردم. بعد از ساعت ها خانه مان پر از عطر گل شده بود. شب را با استشمام بوی گل کوچک و پچ پچ خواهرم که از مادرم می پرسید. ایا گل پشت رو دارد. راست است که می گویند گل بی خار نمی شود به سر بردیم . وقتی صبح بیدار شدم. جسم بی جان گل را که روی خاک قرمز رنگ افتاده بود، دیدم. اشک در چشمانم جمع شد. خیلی ناراحت شدم. اما با خود گفتم که اگر گل وجود نداشت. دیروز شیرین جایش را به امروز تلخ نمی داد.

    نویسنده: بهارک محمدیاری
    شهر موسیان،
    دبیرستان۱۳ آبان،
    دبیر: خانم نصری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    روش های نوشتن:

    منشآ تشکیل رودخانه ها چیست؟اگر رودخانه ها نبودند چه میشد؟
    چرا میگویند بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین؟
    بزرگترین رودخانه ها چگونه به وجود آمده اند؟
    اگر رودها به دریاها نریزند چه میشود؟

    متن:
    صدایی ملایم به گوش میرسد؛غلطیدن سنگ ریزه ها را احساس میکنم ،نمناکی هوا نوید دهنده عبوری است که حیات بخش دشت های اطراف است؛گذری آن طرف روستا، مردمان را یکجا دور هم جمع کرده صدای زیبای رودخانه این موسیقی لطیف آفرینش....
    رودخانه ها ،برفهای مرده کوهسارانند که عبور را ترجیح داده اند؛برفهایی که کوهها، سنگینی با هم بودنشان را تحمل نکرده و از خود دورشان کرده است.گاه از راه های دور آمده اند سنگ ها و صخره را پشت سر گذاشته و موانع را شکسته اند؛از کوه های مختلف به هم رسیده اند و بزرگ ترین رودخانه ها را تشکیل داده اند به راستی چه باشکوه و زیباست این اتحاد و به هم پیوستگی شان.
    گاه می اندیشم اگر رودخانه ها نبودند چه اتفاقی می افتاد؟رودخانه هایی که آبادی ها را در کنار خود جای داده اند و کناره های نمناک آنها بستر رویش سبزه هاست.اگر نبودند و اگر حرکت نمی کردند زمین صفحه ای خشک و سنگلاخی بود که حتی نفس کشیدن در آن سخت می شد.تراکم جمعیت در مناطق سرد و بارانی به حدی زیاد می شد که جایی برای موجودات دیگر وجود نداشت.تمام گونه های گیاهی و جانوری که با توجه به اقلیم جغرافیایی زیست میکنند؛از،بین می رفت و زندگی غیر قابل تحمل می شد و عملا حیات به طور کل از بین می رفت.
    رودخانه ها عبور می کنند تا خود را به دریا برسانند جایی ک آرام و قرار بگیرند و در دامان دریا محو شوند و باز چرخش روزگار کار خود را انجام دهد و تا جهان باقی است این چرخه ادامه یابد.
    به راستی که عمر انسانها و گذر آن شبیه عبور رودخانه هاست؛سریع و بی وقفه؛لحظه های سخت زندگی همان عبور رودخانه از لابه لای صخره های سخت است.عمر رفته و لحظه های گذشته همان آبی است که بعد از گذشتن برنمی گردد.
    جهان هستی سرشار از زیبایی هاست؛پدیده هایی که آفرینش قدرت بی نهایت خداست.رودها انتقال دهنده زندگی اند و بودنشان رگ های حیاتی زمین است.بکوشیم صافی و پاکی آب ها را آلوده نکنیم چنان که سهراب می گویند:آب را گل نکنیم؛در فرودست انگار کفتری میخورد آب...

    نویسنده: خانم مریم منفرد،
    دبیر ادبیات دبیرستان نمونه دولتی استان فارس،شهرستان زرین دشت

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    به نام پروردگار قلم

    آیا تا به حال حس یک مجرم یا مجرم فراری را داشته اید؟ آیا تا به حال مجرم بوده اید؟ یا اصلا مجرمی را از نزدیک به چشم دیده اید ؛ نه نه! منظورم از مجرم آن زندانی های فراری فیلم های لوکس هالیوودی نیست منظورم مجرم هایی است که هر روز را با انها می گذرانیم یا حتی آنها را در آیینه می نگریم. مجرم هایی که حقوقی نیستند ولی حقیقی اند. در موجودیت هر یک از ما یک مجرم است که خودمان آن را بیدار می کنیم. مجرم های وجود ما مانند فیلم ها ، کشنده نیستند البته اگر با حقیقت نفس آن رو به رو نشویم ، چرا هایش را دنبال نکنیم و اگر آن را واکاوی نکرده به مبارزه با او بپردازیم. مبدانم اکنون استفهام هایی گنگ ذهنتان را به خود مشغول کرده است پس بگذارید قضیه را از آنجایی شروع کنم که فهمیدم شریک مجرمیت خویش شده ام. در زندگی هر انسان اتفاقاتی رخ می دهد که باعث میشود دیگر آن احمق قبلی نباشد من هم از این دسته مستثنا نبودم ؛ از یک سالی به بعد دیگر سنگینی کار هایم را حس میکردم دیگر ذات شریرم معصومیت هایم را از وجودم طرد کرده بود. از فردا ها هراسان بودم حس می کردم بازیچه علت و معلول ها شده ام در صف انتظار بدترین ها بودم. خدای من! این حس مجنون وار از چیست؟ کار هایت را در لحظه میکنی و تا روز ها میدانی که تقاصش در راه است. ثانیه ها را در آزادی خود خطا می کنی و گوارایی را به کمال می رسانی و چندی نمی گذرد که در افکار متوحشت حبس می شوی و تا روز محاکمه در زندانی بی نهایت از جنس زندگی به آزادی های ثانیه ای خویش پوزخند میزنی. مانند یک مجرم فراری اجتماع را بالا می آوری و به همه به چشم طلبکار می نگری به خودت رجوع میکنی اما خودت هم از تو شاکیست چرا که تو حتی خودت هم نبودی و با هر اجتماعی رنگی شدی ، تو حتی به خودت هم ظلم کردی. با این احساس ندامت پیش میروی و شرمندگی وجودت را تلو تلو میخورد. تو فقط یک مجرم بی پروا و مست آینده ای بودی که حتی شلاق های گذشته ات هشیارت نکرد ؛ گول ها را لحظه ای خوردی و حصرت را عمری. همه مجرم میشوند ولی لازمه مجرم ماندن فقط غرور است ، غروری که تواضع ات را زیر پا می گذراد و تو را به فردی انتقاد ناپذیر تبدیل میکند. مجرمیت یعنی نگاه هایی که از روی غیظ در وجدانت شلیک می شود یعنی معجون تلخ و شور شرم و هراس یعنی فرار از ورطه خاطرات گناهان یعنی کشمکش های حنجره ی عقیم ات با نعره های یارجوی درد هایت. هیچوقت نگذار این قضیه از خط قرمز رد بشو وگرنه به جایی می رسی که آنقدر سنگین میشنوی که دیگر نمیتوانی مجرمانت را مهار کنی آنجاست که شادی ات مجازی میشود و زندگی حقیقت را به تو کنایه می کند. می خواهی از آسمان گناه هبوط میکنی تویی که تا دیروز جوان خام و پرشوری بودی ، تویی که با هر سیب ممنوعه عشق بازی کردی ، روی لبه ی هر تیغ راه می رفتی ولی حال آنقدر عاجزی که لبه ی هر تیغ را روی خود راه می دهی. با خود تعلق میکنی که ای کاش قانون هایم را سخت تر می کردم تا مجرمیت وجودم را فرا نمی گرفت. آه و اندوه و سکوت مراعات بی نظیرت با دنیا شده است ؛ ولی هیچوقت دیر نیست مجرمت را از ریشه بشناس با او دوست باش بدان مشکلش چیست زیرا که راه حل هر مشکل در ریشه ی همان مشکل است. بعضی وقت ها این آزادی های پر زرق و برق پوشالی هستند که مجرمت را آزاد میکنند و علاوه بر آن حتی آزادی های فطری ات را محدود تر میکند. هنوز دیر نیست مجرم تو شهروند توست و تو حاکم او.

    نویسنده: محمد مهدی سپهر سبحانی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: درخت

    من یک درخت بودم با آرزو های بی جواب،با رویاهایی دود خورده .
    من یک درخت بودم،در گوشه ای از یک کوچه ی شلوغ و پر سر و صدا ،با مردمانی که حتی به خود هم رحم نمیکردند. من تنها بودم در حالی که دود ماشین می خوردم و دفتر نقاشی بچه های سرکش در حال بلوغ بودم.
    من ارزو داشتم،آرزوی جنگلی با آسمان ابی،ابر های پنبه ای و هوای تمیز و تازه . من می خواستم خودم باشم ،می خواستم یک درخت باشم. یک درخت با شکوفه های سفید و صورتی ، برگ های پهن سبز ، تنه ای بزرگ و تنومند با ریشه های بلند و عمیق. من می خواستم میزبان باشم برای پرندگان اواره ، یک آشیانه خوب و امن
    به هر حال من یک درخت بودم ، در یک گوشه ای از یک خیابان شلوغ با آسمان تیره و دودی با مردمانی که در پی زندگی سالم هستند ،اما فقط به خود که نه به تمام موجودات آسیب می زنند.
    من دیگر درخت نیستم. قطعه چوب خمیده ای هستم که زمانی درختی با زندگی سیاه و خاکستر و آرزوهای دست نیافتی بود.

    نویسنده: پرستو اصغری
    سال دهم دبیرستان شاهد بهشهر

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: دریا

    صدای موجت ای دریا/برایم شعر زیباییست/پر از راز و پر از لذت/همانند معماییست ....!

    هرگونه دردی،هرگونه مریضی،هرگونه مشکلی که داشته باشیم درمانی دارد...؛لیکن از نگاه من دریا تنها آرامشی است که از هر مسکن و درمانی در بدترین شرایط ممکن آرامش بخش تر از همه چیز است...

    چه زیباست لحظه ی آرام آرام آمدن موج ب کنار ساحل و آرام آرام پر خروش شدنش...!

    و

    بازگشتنش به دریا چه نمایی ایجاد میکند...؟؟؟
    سنگ های زیبا و صدفها و مروارید ها چقدر مگر میتواند زیبا باشد؟؟؟

    نشستن روی یک سنگ بزرگ و خیره شدن به امواج دریا و نگاه دورادور به غروبی که هر لحظه پر رنگ تر میشود ....


    یکباره و بی خبر موج به صخره میخورد و سکوتی که در آنجا ساکن بود و خانه ساخته بود را میشکند....!!!

    هرلحظه و هر بار موج کفی را ب ه وجود می آورد و مروارید ها درخشانی خود را به ارمغان میگذارند....
    وقتی ک صدای آب دریا با صدای پرندگان و گنجشک ها با هم مخلوط میشوند موزیکی را به وجود می آورند .....

    که.....

    نمیدانم نامش را چه بگذارم،نمیدانم خواننده ی آن موزیک کیست!!!!!

    همیشه دوست داشتم مثل دریا باشم ...
    گاهی پر از سکوت ...

    و...

    گاهی پر از هیاهو ...
    عمیق و گود و پرخروش ...!

    دریا تنها یک واژه نیست!

    دریا یعنی:(
    آرامش
    دریا یعنی:(
    زیبایی
    دریا یعنی:(
    دلنشینی
    یعنی:(
    نعمتی که خدا ما را لایق آن دانسته و آن را به ما داده است ...!

    از دریا باید آموخت که آدمها بد زندگی ات را ببری ساحل در همان جا بگذاری و بروی ......

    و...

    آدمهای مهم زندگی ات را در اعماق وجودت جای بدهی...

    دریا احساسی ترین و با غرورترین نعمت دنیاست....

    مثل ساحل آرام باش تا دیگران مثل دریا بی قرارت باشند ....

    نویسنده: یلدا جوانمرد - دهم انسانی دبیرستان ۱۲ بهمن

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۱۰ نظر
    • انشاء

    حکایت نگاری نگارش دهم

    نگارش دهم درس اول حکایت نگاری

    انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - حکایت نگاری نگارش دهم - نگارش - چگونه انشا بنویسم - نگارش دهم - نگارش دهم درس اول - نگارش دهم درس اول حکایت نگاری

    صدای هوهوی باد،بارش دانه های برف زیر پاهای کوتاه سگ خسته،سرمای شدید و به تن کردن لباس سفید زمین،همه ی این ها یافتن غذا رابرای سگ تنها سخت تر میکند.
    تادر راه زیبایی که درختان همگی به خواب رفته انددرکنار جوی آب سگ تکه استخوانی پیدامیکند. آن را به دهان گرفته وبه راه خود ادامه میدهدبه راستی صدای نفس های سگ قابل شمارش است .
    تشنگی بر لبان سگ غلبه میکندوبه سوی جوی باریک آب راهش را کج می کند .
    لحظه ای عکس خود رادرآب زلال وسرد جوی تماشا می کند ‌. در آب عکس یک سگ که استخوانی به دهان داردظاهر می شود ،سگ به فکر این که آن استخوان را هم بردارد ،دهان باز می کند و استخوانی راهم که در دهان داشت می اندازد وآب روان آن رابا خود می برد.
    نویسنده: حدیث سمندری
    دبیرستان: شاهد اقتدار ملارد
    دبیر: خانم لیلا ولی زاده

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    یک روز تابستانی بود و بسیار گرم. آن‌قدر که خاک به گل التماس می‌کرد که توانش را نگیرد و‌گل، خورشید را دعا می‌کرد که جانش را.

    سگی بود با طمع بسیار و‌ تدبیر اندک که فقط زمانی به کم خویش اکتفا می‌کرد که چیزی جز داشته‌اش نبیند.
    سگ داستان ما در بین علفها و‌ سبزه‌ها‌ می‌گشت و می‌گشت تا اینکه تکه استخوانی یافت و‌خرامان خرامان پیش رفت تا جای مناسبی بیابد و غذایش را بدون درد سر بخورد. همان‌طور که قدم برمی‌داشت به چشمه‌ای رسید که آبش چون آینه صاف بود و آبی آسمان در وجودش پیدا بود.
    سگ، آرام و بی‌صدا سمت آب رفت تا مقداری از آن بنوشد. سرش را که خم کرد، سگی دید با استخوانی در دهان. گمان کرد، استخوان دیگری است. پس دهان باز کرد تا آن را بگیرد و بهره امروزش را دو چندان نماید که فریب آینه آب را خورد و آنچه داشت نیز از دست داد.

    نویسنده: عسل دادخواه تهرانی
    دبیر: معصومه محتشمی
    دبیرستان نمونه نجابت برازجان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: یابوک

    یابوک تکه استخوانی خاک آلوده را از زیر بوته های کنار جوی آب پیدا کرد. استخوان از دهنش بزرگ تر بود. به سرعت به سوی تپه های بیرون آبادی دوید. از بالای تپه شتابان فرود آمد. روی زمین خاکی چند بار غلت خورد. استخوان از دهانش کناری افتاد. چشم های بی قرار سگ های تنبل و بیکار که در سینه کش آفتاب لم داده بودند از دیدن استخوان برق زد، اما تا دست و پایشان را جمع کردند. یابوک استخوان به دهان از تپه بعدی سرازیر شده بود.
    یابوک کنار برکه رسید. نفس نفس می زد اطرافش را خوب پایید. حسابی تشنه بود. استخوان را با احتیاط روی زمین گذاشت. از صدای جیغ پرنده ای ترسید و از جا پرید.
    استخوان به دهان اطراف برکه را نگاه کرد. همیشه دستپاچگی کار دستش می داد حالا که تشنگی و گرسنگی هم به آن اضافه شده بود. حیران و سرگردان دور برکه می چرخید و تصویرش در برکه جابه جا می شد. جهش قورباغه ای خط نگاهش را به داخل برکه کشاند و استخوان دیگری را در برکه دید از شادی دهانش باز و چشمانش بسته شد. چند دقیقه بعد خیس و گرسنه وتشنه کنار برکه به قور باغه زل زده بود که گویی دهانی گشاد بود و با گذشت زمان دست وپا در آورده بود. قورباغه با تمام وجودش به او لبخند می زد.

    نوشته: مرجان سجودی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۱ نظر
    • انشاء