نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۵۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانلود انشا» ثبت شده است

انشا با موضوع کودکان کار

موضوع انشا: کودکان کار

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

با الهام از حادثه این روزهای فضای مجازی، انداختن کودک کار در زباله،
یک صبح سرد ...
با سردی و سوز هوا مانند روز های قبل از خواب بیدار شد . از خوابی سرد و بی لذت. دیشب از شدّت سرما به سختی خوابیده بود.
صدای چرخ خیاطی مادرش به گوش می رسید ، گویا کل دیشب را نخوابیده بود . مادری خسته ، که از بیماری نیز رنج می‌برد .
چشمانش را که کامل باز کرد ،سقف نم زدهٔ اتاق به چشمش خورد ، دوباره چشمانش را بست ! فکر کرد ، فکر کرد و فکر کرد ...
از جایش بلند شد و به سمت مادرش رفت .او را بوسید و از او خواست که کمی استراحت کند .مادرش پسرک را در آغوش گرفت و گفت :« خسته نیستم عزیزم!»
چرخ دستی اش را که در کوچه به میله‌ای آهنی قفل کرده بود ، برداشت و به سمت خیابان روانه شد‌.
مثل هر روز ،کودکان و نوجوانانی را می‌دید که با سر خوشی همراه پدر یا مادرشان و یا با دوستان به سمت مدرسه می‌رفتند.
با خودش فکر کرد که « اگر امسال را به خوبی کار کند ،شاید بتواند سال بعد برای ادامه تحصیلش به مدرسه برود . شاید بتواند هزینه درمان مادرش را جور کند ، شاید بتواند هزینه تعمیر چراغ نفتی‌شان را تأمین کند ، شاید سقف نم زده اتاق کوچک‌شان را تعمیرکند .
شاید ، شاید وهزاران شاید دیگر ...
اولین سطل زباله را که دید به سمت آن روانه شد تا درونش را برای پیدا کردن کارتن ، بطری ، کاغذ باطله و... جست‌و‌جو کند . تا بشود اولین روزی اش برای کسب درآمدی بهتر .
به داخل سطل زباله خم شد ، درحال جست‌و‌جو بود که ناگهان با لمس دستانی و سپس صدای قهقه‌ای رو به رو شد !
تا برگردد و بفهمد که چه شده ،خود را درون سطل پر از زباله و پوشیده از برف ، دید !
صدای قهقهه دو و برش را گرفته بود . پسرک حیران مانده بود ، نمی‌دانست چه کند یا چه بگوید . از همه بدتر روبه‌رویش مردی را دید که با گوشی‌اش در حال فیلم گرفتن از این صحنه بود .سرش را پایین گرفت تا چهره‌اش را زیر شال‌گردن پاره‌اش پنهان کند .
با هزار سختی و تلاش از داخل آن سطل بیرون آمد ، بدون هیچ حرکت اضافه و حرفی به سمت خانه روانه شد .
در طی مسیر برگشت به خانه ، اشک های چشمانش صورت یخ زده اش را گرم می‌کردند .
به خانه رسید وهق‌هق کنان به سمت مادرش دوید ...

نویسنده: فاطمه مرادی
دبیرستان نمونه دولتی صدیقه‌کبریٰ(س)،ناحیه دو قزوین
دبیر: سهیلا معدن پور

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: کودکان کار

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

بعضی از کودکان با نگاه کردن به کارتون میخابند اما بعضی دیگر از شدت خستگی و کار روی کارتن میخابند
همه ی ما با این کودکان اشنایی داریم کودکانی که بجای بازی در خیابان ها و تحصیل در مدرسه ها مشغول کار در خیابان ها هستند کودکانی که حق تحصیل و زندگی دارند اما به دلیل فقر مالی مجبور به کار هستند
روزی شخصی حرفی زد که بسیار قلبم به درد آمد
او گفت روزی به دلیل مشکلات زیاد کاری حال مساعدی نداشتم پشت چراغ قرمز کودکی نزدیک ماشین من شد و از من خواست که از او گل بخرم به اون گفتم که من گل نمیخواهم و برود اما کودک مجدد اسرار کرد که نتوانستم عصبانیتم را کنترل کنم و فریاد کشیدم مگر نمیشنوی میگم گل نمیخام
در این حین کودک با چشمان اشکی به من نگاه کرد و گفت اقا تروخدا داد نزن
بابای منم مثل شما عصبانی بود هفته پیش سکته کرد و مارو تنها گذاشت
او میگفت که دگرگون شدم وقتی که آن کودک آن حرف هارا زد و بسیار از کار خودم پشیمان شدم
روزهایمان ارام است اما هرگز به اطراف خود نگاه نمیکنیم که ببینیم آیا حال هم وطنانمانم ارام است
پس کجا هستند انهایی که شعار میدادند بنی آدم اعضای یکدیگر اند.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱۶ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع حس و حال کودکی که نزدیک مهر است، اما پول خرید لوازم مدرسه را ندارد

    موضوع انشا: حس و حال کودکی که نزدیک مهر است، اما پول خرید لوازم مدرسه را ندارد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در شب کوچک من ، افسوس...
    باد با برگ درختان میعادی دارد.
    در شب کوچک من دلهره ویرانیست؛
    گوش کن ! وزش ظلمت را میشنوی؟!
    من غریبانه به این خوشبختی مینگرم...
    کفش هایش از تمیزی برق میزد. لباس هایش خیلی خوشرنگ بودند. کیفش را ببین! چقدر زیباست...اما حال که فکر میکنم، میبینم چه بچه بی فکری است! چرا پدرش را مجبور میکند تا با آن دستان تاول زده اش کار کند تا بتواند برایش این وسایل رابخرد؟ من که پدرم مریض است و نمیتواند کار کند. مانند شمعی است که کم سویی آخرین شعله اش را نظاره میکند و آب شدن خودش را به تماشا مینشیند... مگر همه پدر ها مانند هم نیستند؟! وقتی پدر من نمیتواند ، پس پدر او چگونه این وسایل را برایش خریده است؟! حتما پدرش سالم است و کار میکند. اگر پدرم سالم بود ، من هم مانند آن دختر بودم؟ پس به پدر میگویم که وقتی حالش خوب شد، دوباره کار کند. اما نه! پدرم چون خیلی کار کرد مریض شد. من دوست ندارم که دیگر کار کند. نمیخواهم شمع وجودش برای همیشه خاموش شود و من از گرمای آن بی نصیب بمانم. ولی... من هم دوست دارم به مدرسه بروم... خدایا! اگر ماهم پول داشتیم چه میشد؟ از پول دیگران کم میشد؟ اگر اینگونه است که من پول نمیخواهم؛ دوست ندارم کودک دیگری مثل من آرزو هایش را به دست باد بسپارد...
    هر روز میروم در پیاده رو مینشینم و گل هایی را که به من میدهند ، میفروشم. امروز افراد زیادی از من گل خریدند. گل هارا برای جشن باز گشایی مدارس میخواستند. و من گل هارا، همراه تکه ای از وجودم به دانش آموزان خوشحال و نوپوش میدادم و آرزو میکردم که ای کاش، من هم مانند آن ها، با لباس های نو و کیف و کفش زیبا ، گل به دست به سمت مدرسه راهی میشدم. افسوس که همه اینها ، آرزو هاییست که گفته بودم همسفر باد شدند...
    - «ببخشید! گل میخواستم.»
    از فکر بیرون آمدم. به دخترکی که روبرویم ایستاده بود، نگاه کردم. موهای طلایی اش همچون خورشید تابان بودند و کمی از زیر مقنعه سفید رنگش مشخص بودند. گونه های سرخی داشت که آدم دلش میخواست آن را تا جان دارد بکشد. لبخندی به لب داشت و دندان هایش مشخص بود. اوهم مثل من، یکی از دندان های شیری جلویش افتاده بود. چه دختر بامزه ای!! به او لبخندی زدم و گفتم :« چندتا میخوای ؟» لبخندش عریض تر شد و گفت :« یه دونه». یکی از گل هارا برداشتم و به او دادم. یک اسکناس درشت در دستم گذاشت و بدون توجه به من رفت. چند قدم دور شده بود که ناگهان ایستاد و به سمت من برگشت و با آن لحن کودکانه اش گفت:« راستی! تو چرا اینجایی؟! مدرست دیر نشه؟» چیزی مانند گردو در گلویم گیر کرد. چشمانم برکه ای از اشک شد ولی به اشک هایم اجازه خروج ندادم. بغضم را قورت دادم و به سختی لبخندی بر لبم نشاندم و جواب دادم:« اگه بیام مدرسه، بابام تو خونه تنها میمونه ؛ مریضه.» راست گفتم. پدرم را نمیتوانستم ساعات زیادی تنها بگذارم. ولی مشکل اصلی این نبود. بود؟! با لبخند گفت:« خوش به حال بابات که بچه ای مثل تو داره.» و برگشت تا به راهش ادامه دهد که صدایش زدم. برگشت. گفتم:« پول زیادی به من دادی و...» ریسمان سخنم را درید و گفت:« فکر کنم بتونی باهاش لباس و کتاب بخری.» و بعد دوید و رفت و مرا در دریایی از بهت رها کرد. برگشتم و به مسیر رفتنش نگاه کردم. با نگاهم پی او گشتم. اما نبود ؛ گویی فرشته ای از سوی خدا بود...

    موضوع انشا : حس و حال کودکی که نزدیک مهر است، اما پول خرید لوازم مدرسه را ندارد...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع رد پای پاییز

    موضوع انشا: رد پای پاییز

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    رد پای پاییز...

    پاییز زیباست باتمام ابر های تیره اش که کشیده میشوند روی آبی آسمان...
    پاییز پر از باران هایی است که یادت میاورند هزاران خاطره ای را که نباید بیاورند یا شاید هم میبارند که یادت بیاورند تمامشان را...

    پاییز دل ها را باخودش میبرد..خش خش برگ های رنگارنگش زیباترین موسیقی این روزهای پر از بوی خاک باران خورده است...

    پاییز انگار می آید تا بسراید دلتنگی را ،پاییز انگار می آید تا تمام شادمانی ها و آرزو های تابستان را باباران هایش بشوید و تحویل باد های پاییزیش دهد.پاییز انگار می آید تا...

    پاییز که می آمد اما یک چیز مسلم بود.نوشتن انشایی در باره پاییز.و من همیشه مبهوت بودم چرا برای برخی دبیران من تعداد صفحات مهم تر است تا کلمات.پاییز خود انبوهی است از حرف ها،حس هاو...

    پاییز که بر زبانت جاری میشود دل مخاطبت ضعف می رود برای حال و هوایش.اصلا بدون آنکه حرفی زده باشی او زیر باران های پاییزی خیس خواهد شدوغم غریبی بر دلش خواهد نشست،برگ های ریخته بر زمین زیر پاهایش خرد خواهد شد جوری که تو میتوانی صدای خش خش برگ هارا به وضوح بشنوی.
    شاید نام پاییز را که بیاوری او دیگر هیچ ،هیچ چیز نشنود جزصدای نم نم باران که بوسه میزند بر بی رنگی شیشه، برموهای شاعری که میخواهد زیر باران قدم بردارد...

    نام پاییز را که بیاوری ناخود آگاه کیف های رنگارنگ مدرسه که بر دوش دانش آموزان سوار شده اند در مقابل دیدگانت صف میکشند.نام پاییز را که بیاوری چشم های مشتاق دانش آموزانی را تصور خواهی کرد که روز ها در انظار چنین روزی روز شماری کرده اند.
    فصل پاییز فصلی دل انگیز که با آغازش درخت یادگیری جوانه میزند وعطر کتابهای جلد شده اش فضا را پر خواهد کرد...

    آری!پاییز خود انبوهی است از واژه ها و من همیشه میترسیدم به او بربخورد که توصیفش میکنیم ،زیرا آنچه باید با پوستو گوشتو احساس خود حس کنیم دیگر گفتنی نخواهد بود.اصلا رسمش نیست که تو بگویی و دیگران بشنوند ..
    پاییز را باید نفس کشید..
    پاییز را باید لمس کرد...
    پاییز را....

    پاییز اما وفادارترین فصل خداست ...
    حافظه خیس خیابان های شهر را همیشه همراهی میکند...
    هی میبارد و هی میبارد و هر سال عاشق تر از گذشته هایش گونه های سرخ درختان شهر را میبوسد و چقدر دلتنگ میشوند برگ های عاشق برای لمس تن زمین که گاهی افتادن نتیجه عشق است...

    پاییز سرد نیست فقط جسارت زمستان را ندارد .
    ذره ذره زرد میکند ...
    اندک اندک جان میستاند...
    و قطره قطره میگریاند..
    پاییز سرد نیست فقط نامهربان است...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    حکایت نگاری بازنویسی حکایت سگی بر لب جوی، استخوانی یافت

    حکایت نگاری: بازنویسی حکایت سگی بر لب جوی، استخوانی یافت

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    بازنویسی حکایت سگی بر لب جوی،استخوانی یافت
    متن حکایت:
    سگی بر لب جوی،استخوانی یافت.چندان که در دهان گرفت،عکس آن در آب بدید.پنداشت که دیگری است.ب شره(طمع)دهان باز مرد تا ان را نیز از روی اب بگیرد.آنچه در دهان بود به باد داد.
    نگارش حکایت:
    .در یکی از روستاهای اطراف شهر ری ،مردمانی بی ریا و باصفا زندگی میکردند
    دخترکی در این روستا روزها ب بازیگوشی در کنار رود میپرداخت
    رعنا سگی داشت ک بسیار باوفا بود همان گونه که برای رعنا دوستی وفا دار بود بازیگوش هم بود .
    روزی که رعنا حوصله ی بازی کردن نداشت ،سگ ب تنهایی کنار جوی رفت .درحال جست و خیز بود که بوی خوشایندی به مشامش برخورد،پی بو رفت و کمی با دست هایش خاک را جا ب جا کرد تا ب تکه استخوانی رسید
    پس از کمی بالا و پایین پریدن از روی خوشحالی،استخوان را بر دهان گرفت.
    راهی شد تا از روی پل بگذرد و ب پیش رعنا برود . ناگهان بر روی پل تصویر خود را در آب دید و فکر کرد سگی دیگر را دیده که او نیز استخوان بر دهان دارد،خم شد تا استخوان را از دهان ان سگ بگیرد ک از روی طمع استخوان خود را نیز از دست داد و در آب افتاد.
    سگ داستان ما از روی نادانی و طمع آنچه را ک خود در اختیار داشت نیز بر باد داد و دست از پا دراز تر به پیش رعنا بازگشت.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱۶ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع خدا همدم تنهایی هایم

    موضوع انشا: خدا همدم تنهایی هایم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    دراوج دلتنگی ودل شکستگی درنهایت بی کسی وبغض زمانی که همه فراموشت کرده اندومحبت ودوستی راازتودریغ می کنند ان زمان که دستی نمی بینی تابه یاریت بشتابدنشانه های خسته وغمگینت راپناهی باشدکه همیشه گوش شنوا منتظرشنیدن غصه های توست ارام غصه هایت رابگوبغض های کهنه وشکسته ات رادرحضورش بشکن وازجاری شدن اشک های بی بهانه ات نترس.

    تنهایم تنها،تنهاترازهمیشه.درست زمانی که حس می کنی همه یاری وکمکت می کنند،توراتنهامی گذارندورهایت می کنند.درست زمانی که نیازبه یک دوست وهمدم داری کسی رانمی بینی تادراغوشش جای بگیری.درست زمانی که دوست داری باکسی قدم بزنی یاری برای رفتن نمی بینی.درست زمانی که می خواهی باکسی صحبت کنی تاارامش درونت راپیداکنی کسی رانمی بینی که همچون سنگ صبوربه حرف هایت گوش دهد.درست زمانی که گریه می کنی واشکانت همچون باران جاری می شوندکسی رانمی بینی که اشکانت راپاک کندوبه تودلداری بدهد.درست زمانی که ناراحتی وبغض گلویت راهمچون سنگی سنگین گرفته ونیازداری کسی آرامت کندکسی رانمی بینی که کنارت باشد.

    ولی نه درست زمانی که احساس می کنی همه رهایت کرده اندوکسی رانداری که برایش دردودل کنی کسی راهمچون نوری درتاریکی می بینی که همیشه درمنارت بوده وتودرآغوش پرمهرش بودی ولی هرگزاوراندیدی بااینکه سه حرف بیشترنداردولی برای پرکردن تنهایی همتایی ندارد. دوستت دارم خدا که همیشه کنارم بودی.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشای نگارش پایه دهم

    انشای نگارش پایه دهم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    صفحه 20:

    موضوع: باران

    بوی نم خاک اغشته شده از قطرات ریز و درشت باران را با ولع نفس میکشیدم و ریه هایم را از طراوتش پر میکردم و حس خوب حاصل از ان را به تکاتک سلول های بدنم تزریق میکردم،گوش هایم از صدای چیکه چیکه ضرابت قطرات بر روی شیشه های ویترین مغازه ها پر شده بود به راستی که بهترین نغمه موسیقی همین است.

    اما این باران، باران همیشگی نبود، دلسوز نبود، عاشق نبود،دلگیر بود، با غیظ میبارید،این را هرکس دیگری میتوانست بفهمد و درک کند. شاید باران نیز همانند من کینه پاشت، بغض بزرگ گلویش مانع از نفس کشیدن میشد، شاید هم کلافه شده بود...

    پوزخندی به تمام تفکرات بچه گانه و غم انگیز ذهن بیمار شده ام زدم، باران میبارید، دیگر دلگیر بودن چه معنایی داشت؟!

    آهی ناخواسته از سینه ام بلند شد، پرده ای اشک بر روی چشمان قهوه ای رنگ و درشتم پدیدار شد، تا به خود جنبیدم دانه های بزرگ همچون مروارید بر روی گونه های غوطه ور شدند، ناخوداگاه بیتی را زمزمه کردم (باران ببار بوی نمت آرام میکند/یار نبود،یار ندید،ز دوری او جان باختم).

    کم کم صدای گریه ام در صدای غرش اسمان یکی شد، قدرت ایستادن بر روی پاهایم را از دست دادم و بر روی کف خیابان سرد و خیس رها شدم، زار میزدم، شیون میکردم، به درک که هزاران چشم پرسشگر به سمت من بود، به درک که زیر لب مجنون و دیوانه زمزمه میکردند، به درک که بعد از چند سال غرورم شکست، اینبار دیگر مهم من بودم نه دیگران، خود در اولویت حضور داشتم نه دیگران...

    همچنان باریدم و باران نامردی نکرد و بارید...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    صفحه 36:
    موضوع: دریا
    صبح زود بود،کناردریا ایستاده بودم وبه دریا فکرمیکردم.ابی بیکرانش،زیبایی اش را به رخم میکشید،موج های آرامش زنده بودن دریارا گوش زد میکرد.صدای دل انگیز دریاکه نشان ازآرامش دریابود،آرامشی رابه روحم منتقل میکردونسیم خنکی که می وزیدموهایم را به بازی گرفته بود.
    نمی دانم چه رازی دراین پهنه بزرگ آبی پنهان است،هرگاه کنارش می آیم،آرامشی وصف نشدنی دروجودم تزریق می کند.
    کفش هایم را درمی آورم،قدمی به جلومی گذارم،پاهایم سردی اب را حس میکند؛انگارحسی دروجودم مرابه بیشتررفتن به سمت آب سوق می دهد.چشم هایم را می بندم وقدم به قدم در آب فرو می روم.خنکی آب وجودم راسراسرغرق نشاط می کند؛کمی درآب می مانم.بعداز گذشت چنددقیقه،لرزی دربدنم می افتد گویی تازه سردی آب در وجودم رسوخ کرده است.زوداز آب بیرون می آیم.
    کناردریا می نشینم ودوباره به این دریای بی کران خیره می شوم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    صفحه 51:

    موضوع: خورشید (انشا باموضوع شیوه پاسخ یک متن عینی)

    خورشید یکی از میلیاردها ستاره ی موجود در جهان است. این ستاره در مرکز منظومه ی شمسی قرار دارد. نه سیاره ی منظومه ی شمسی تقریباً بر روی یک صفحه به دور خورشید می چرخند. خورشید به دلیل نزدیکیش به ما درخشانتر وبزرگتر از سایر ستارگان به نظر می رسد. فاصله ی آن تا زمین 150 میلیون کیلومتر است. قطر خورشید حدود 1.390.000 کیلومتر است که در مقایسه با قطر زمین (12756 کیلومتر) بسیار زیاد است. با اینکه خورشید از گاز تشکیل شده است، وزن آن بیش از 300 هزار برابر وزن زمین است. حجم خورشید حدود 3/1 میلیون برابر حجم زمین است. هشت دقیقه و 20 ثانیه طول می کشد تا پرتوهای خورشید به زمین برسند . خورشید نیز مانند سایر اجرام آسمانی همواره در حال حرکت است. این ستاره به همراه سایر اجرام منظومه ی شمسی هر 225 میلیون سال یک بار به دور کهکشان راه شیری می چرخد. علاوه بر این خورشید به دور محور خود نیز در حال گردش است. دمای مرکز آن حدود 15 میلیون درجه ی سانتی گراد است.
    سطح خورشید از سه لایه ی گاز تشکیل شده است. داخلی ترین لایه «شید سپهر» نام دارد. دمای این لایه حدود شش هزار درجه ی سانتی گراد است. لکه های خورشیدی در سطح شید سپهر ظاهر می شوند. لایه ی بالاتر، «رنگین سپهر» نامیده می شود. ضخامت این لایه 14 هزار کیلومتر است. رنگین سپهر از هیدورژن، هلیم و سایر گازها به وجود آمده است. دمای این لایه حدود پنج هزار درجه ی سانتی گراد است. به خارجی ترین لایه ی خورشید که اطراف رنگین سپهر را احاطه کرده است، «تاج» می گویند.
    خورشید منبع نور و حرارت در منظومه ی شمسی است. بدون وجود آن امکان ادامه ی حیات بر روی کره ی زمین غیرممکن است.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    صفحه 52:

    موضوع: نوشته عینی در باره خودرو

    پرسش های نهایی :

    _ خودرو چیست ؟
    _ خودرو چگونه کار میکند ؟
    _ خودرو ها چه کاربرد هایی دارند ؟
    _ ماشین های هیبریدی چه نوع خودروهایی هستند ؟


    متن انشا :
    • خودرو یا ماشین یا اتومبیل به وسیله نقلیه چرخداری گفته می‌شود که موتور خود را حمل می‌کند یعنی خودرو بدون ارتباط با وسیله دیگر و به کمک نیروی ماشینی خود، قادر به حرکت است
    • خودروهای امروزی جهت تولید قدرت از سوخت‌های فسیلی استفاده می‌کنند. این خودروها همگی دارای موتورهای درونسوز هستند که با سوزاندن بنزین، گازوئیل یا گاز طبیعی انرژی ذخیره شده در این سوختها را به شکل انرژی جنبشی قابل استفاده درمی‌آورند.
    توان تولید شده در موتور خودرو به واسطه سیستم انتقال نیرو از موتور خودرو به چرخهای آن منتقل می‌شود و حرکت تولید شده به وسیله انسان، برای جابجایی یا برای کشیدن وسیله دیگری مورد استفاده قرار می‌گیرد.
    • از کاربرد های خودرو میتوان ترابری و تولید توان کششی را نام برد ؛ تولید توان کششی در بخش‌هایی مثل کشاورزی یا صنعت یا خدمات مورد استفاده قرار می‌گیرد.
    • خودروی دونیرو یا خودرو هیبریدی خودروی است که برای حرکت کردن از ترکیب دو یا چند منبع مجزای قدرت استفاده می‌کند. در بیشتر موارد سیستم پیشرانه آنها یک موتور احتراق داخلی در کنار یک یا چند موتور الکتریکی قرار دارد و خودرو این قابلیت را دارد که فقط از یکی از این منابع انرژی یا هر دو آن‌ها در کنار یکدیگر استفاده کند. انواع دیگری از خودروهای هیبریدی هم وجود دارند که از سوخت‌های دیگری مانند پروپان، هیدروژن یا انرژی خورشیدی بهره می‌برند. این خودروها به خودروهای سبز نیز معروفند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    بازنویسی حکایت صفحه 71 دهم

    یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود هیچکس نبود جز خدا و مصلح
    مصلح با اینکه 10 سال بیشتر سن نداشت از علم و دانش فراوانی بهره برده بود و ازسایر همسالان خود چند قدمی جلوتر بود، او به شعر و ادبیات علاقه زیادی داشت و هر روز که به مکتب میرفت شعرهایی مینوشت تا توسط میرزا قاسم مورد بررسی قرار بگیرند.
    یکی ازروزهامیرزاازمصلح خواست تاشعرجدیدش رابرای همه وباصدای بلندبخواند
    مصلح هم بی هیچ تردیدی کتاب رادردست گرفت وشروع به خواندن کرد.......
    قسمت کمی ازشعرخوانده شده بودکه بچه هاطبق معمول ازفرصت پیش آمده استفاده کردندوبابغل دستی هایشان شروع به پچ پچ کردندوکم کم کلاس شلوغ شدو
    هرچقدمصلح صدایش رابلندترمیکردصدای آنهاهم بلندترازقبل میشد
    همین موضوع مصلح راناراحت کرد،اودفترشعرش راکناروگذاشت وگفت:
    سخن راسراست ای خداوندوبن
    ای صاحب سخن آگاه باش سخن دارای شروع واتمام است
    میاورسخن درمیان سخن
    پس تابه اتمام نرسیده درسخن کسی واردنشو......
    خداوندتدبیروفرهنگ وهوش
    انسانی ک دارای هوش وخرداست
    نگویدسخن تانبیندخموش
    درسخن کسی واردنمیشودتازمانی که افرادسکوت پیشه کنند
    آن روزابومحمدمشرف الدین مصلح بن عبدالله بن مشرف یابه عبارتی همان شاعرپارسی گوی سعدی شیرازی درس بزرگی به دانش آموزان و دیگر افراد قرن های آینده داد به طوری که هنوز با گذشت این همه سال یاد و معنی سخن ستودنی او باقیست ... .

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    دهم - صفحه ۸۰

    هر بار که چشمانمان را می بندیم می توانیم خود را در قالب شی یا کسی دیگر تصور کنیم . گاهی یک سنگ ریزه و یا گاهی یک پروانه.

    بال می زنم و پرواز می کنم از لابه لای برگ های سبز رنگ و درختان بزرگ و بلند تا برسم به قرار عاشقانه با گل ها همان گل هایی که عطرش مست می کند و رنگش نوازش می کند روحم را. گل هایی که رنگا رنگ اند و همچون سفره ایی خوش رنگ و لعاب بر زمین پهن شده تا من را به نشستن بر روی گلبرگ هایش دعوت کند تا از شیره ی خوشمزه اش گلویی تازه کنم و دوباره بال بزنم و بروم به سمت و سویی دیگر. می روم به سمت دریاچه ی زیبای جنگل تا هم آبی بنوشم و هم در آب ذلالش که هم چون آیینه ایی شفاف است تصویرم را ببینم و دوباره و دوباره از پرهای رنگارنگم با خال های ریز و درشت رویش دیدن کنم و باز دوباره حض کنم و از پروردگارم برای این همه زیبایی و دقت که بر روی بال هایم نقاشی کرده است سپاس گزارم.

    شکر بگویم برای روزهایی که کرم بودم و در پیله ی خود پروانه ایی شدم تا پرواز کنم و دنیایی را که از زمین دیده بودم این بار از آسمان ببینم. دو دنیای مختلف با دو تصویر متفاوت. من پروانه ام، همانند خیلی های دیگر می خندم، گریه می کنم، عاشق می شوم و با دوستان خود بازی می کنم و در نهایت می میرم. ما پروانه ها دنیا را زیباتر می بینیم. زیرا که دو بار متولد شده ایم. یک بار به عنوان کرم و بار دیگر به عنوان پروانه. پروانه بودن بال می خواهد تنها دو چشم بینا می خواهد تا دنیا را زیباتر ببینیم. پروانه بودن کار هر کسی نیست. پروانه بودن دل پاک و مهربان می خواهد....

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    پاسخ شعرگردانی صفحه 97 نگارش دهم

    شعر گردانی:

    مگر دیده باشی که در باغ و راغ / بتابد به شب کرمکی چون چراغ

    یکی گفتش ای کرمک شب فروز / چه بودت که بیرون نیایی به روز؟

    ببین کآتشی کرمک خاک زاد / جواب از سر روشنایی چه داد

    که من روز و شب جز به صحرانیم / ولی پیش خورشید پیدا نیم

    بازگردانی و بازپروری:

    شاید تا به حال در میان باغ کرم شب تابی را دیده باشی که همچون چراغ در شب می در خشد .

    یک نفر از کرم شب تاب پرسید که چرا هنگام روز بیرون نمی آیی و نمی تابی .

    بنگر که کرم شب تاب از روی بینش و آگاهی چه جوابی به او داد : من تمام طول شبانه روز را در صحرا به سر می برم ولی در برابر تابش خورشید درخشان دیده نمی شوم و به چشم نمی آیم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    صفحه ی ۹۷: شعر را بخوانید و درک و دریافت خود را بنویسید
    بازپروری شعر مگر دیده باشی که در باغ و راغ بتابد به شب، کرمکی چون چراغ

    مگر دیده باشی که در باغ و راغ بتابد به شب، کرمکی چون چراغ

    یکی گفتش، ای کرمک شب فروز چه بودت که بیرون نیایی به روز

    ببین کاتشی کرمک خاکزاد جواب از سر روشنایی چه داد

    که من روز و شب جز به صحرا نیم ولی پیش خورشید پیدا نیم

    بوستان. باب سوم

    مقدمه: گول ظاهر را نخورید. بلکه به عمق آن باید توجه کنید. چیزهایی در دنیا وجود دارد که در ظاهر بسیار حیرت انگیز هستند اما در باطن بسیار ساده و بر عکس چیزهای به ظاهر ساده ایی در دنیا وجود دارد که در باطن بسیار پر رمز و راز هستند.

    معنی:تا به حال دیده ایی که در باغ و بیشه در هنگام شب کرمی مانند چراغی بتابد؟ یکی دیگر گفت: ای کرم کوچکی که شب ها نورافشانی می کنی به چه علت در روز و روشنایی بیرون نمی آیی؟

    کرم که مانند آتشی کوچک روشنایی داشت و از خاک زاده شده بود از سر عقل و درایت این چنین پاسخ داد: که من روز و شب(تمام مدت) در صحرا هستم اما در شب دیده می شوم. زیرا که من در مقابل عظمت خورشید جلوه ایی ندارم.

    مفهوم شعر: تصورات ما با آنچه که در واقعیت وجود دارد فرق می کند. ما انسان های حکیم و دانشمند زیادی را می بینیم که از نظر عقلی و هوش و درایت بسیار بالا هستند و زمانی که از میزان عقل و هوش آن ها مطلع می شویم غبطه می خوریم و می گوییم این فرد همه چیز را می داند اما در واقعیت دانسته ها و آگاهی آن ها محدود است به یک مقطع و درجه ایی دارد در حالی که درایت و آگاهی خداوند بسیار زیادتر از آن دانشمند است. دقیقا مانند نور همان کرم شب تاب در مقایسه با نور خورشید که نور کرم شب تاب در مقایسه با خورشید بسیار ناچیز است یا مانند پزشک معالجی که با مداوای بیماری یک شخص بسیار شکرگزار و قدردان او می شویم اما در حقیقت این پزشک در مقایسه با خلقت و معجزه ی خداوند بسیار ناچیز است.

    در حالی که خداوند همه ی خلقت خود را، سلول به سلول و اتم به اتم با چنان نظم و درایتی در کنار یکدیگر چیده است، تا این چیزی که ما می بینیم شده است.

    نتیجه گیری: در ظاهر که به کرم نگاه می کنیم متوجه می شویم که این آفرینش بسیار حیرت انگیز است ولی با کمی دقت متوجه می شویم که این ها همه آفریده ی پروردگار است. ظاهر ماجرا ساده است اما کمی که تفکر کنیم متوجه می شویم انقدر سخت و پیچیده است که حتی فکر و ذهن ما گنجایش آن را ندارد.

    پاسخ کارگاه صفحه ۱۱۸

    شخصیت:‌ مرد روستایی ،‌کوزه ی شکسته و کوزه ی سالم

    ماجرای داستان:‌ (‌از بند دوم تا بند پنجم)غرور کوزه ی سالم و شرمندگی کوزه ی شکسته ،‌گفتگوی مرد روستایی وکوزه شکسته-‌اوج داستان دید مرد روستایی متفاوت است و با نشان دادن گلها به کوزه به او اطمینان داد که با وجود شکسته بودنش باز مفید بوده و....

    فضا:
    ‌حال و هوا شرمنده بودن یک کوزه ومغرور بودن کوزه ی دیگر -‌چوب روی شانه ی مرد.

    مکان:‌ مسیر جاده به خانه

    زمان: هرروز

    روایت:‌ شیوه ی بیان روایی-‌غیر رسمی -‌عاطفی-‌صمیمی

    زاویه دید:‌ دانای کل (‌سوم شخص)

    نوشته: فرحناز حسینی ،‌استان البرز


  • ۳۷ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع دلگیری

    موضوع انشا: دلگیری

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    کنار پنجره نشسته بودم، باران نم نم میبارید. امروز از همان روز های بد بود. از همان روز هایی که دلت حسابی گرفته ولی نمیدانی چرا و به خاطر چه. از همان روز هایی که نه حوصله داری حالت را توضیح دهی و نه درد و دل کنی.
    یک حس غریب دلهره آور، چیزی مانند یک دلتنگی مبهم یا یک خستگی پاین نا پذیر. حسی که انگار دنیا روی سرت آوار شده و نمیدانی چگونه خودت را جمع و جور کنی.
    حسی که مانند یک انتظار بیهوده است که نمیدانی برای چه کس یا چه چیزی است. شاید منتظر معجزه ای، از پس اب هایی که سخت بغض کرده اند یا شاید منتظر یک پیام، یک آمدن، یک برگشتن، یا شاید هم شنیدن اسم خودت از زبان کسی با صدای آشنا هستی.
    گاهی وقت ها خستگی انقدر فشار می آورد که تمام انرژی آدم را میگیرد. وقتی روحت خسته میشود، تازه میفهمی خستگی های جسمی فقط یک اشتباه بوده.
    خودمان را جا گذاشتیم، در یک صدا، در یک پیام، در یک نگاه، در یک کتاب، در یک موسیقی، در یک قطره اشک یا شاید هم در منحنی لبخند کسی. و چه کوتاه خلاصه شده ایم در فراسوی باور هایمان.
    ما حالمان خوب بود. حتی در همان روز های ابری دلگیر هم خوب بودیم. ما فقط دل شکسته تر از آن بودیم که منتظر پاییز بمانیم :)

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    مهارت های نوشتاری پایه هفتم

    مهارت های نوشتاری هفتم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    صفحه ی 23:

    پشت کوه های بلند قامت وسربه فلک کشیده شده یک روستای کوچک وجود دارد پراز مردمان مهربان وزحمتکش دران روستای زیبا یک خانواده ی پنج نفره وجود دارد ان خانواده دارای یک مزرعه هستندانها هرروز به کمک هم به مزرعه خود رسیدگی می کنند انها دارای یک خانه ی نیمه سنگی ونیمه گچی هستند که خودشان باعشق ومحبت ان خانه را ساخته اند ودرکنار خانه ی خود یک درخت بید وچندین گل لاله کاشته اند انها دارای سه گوسفند ویک گاو وسه مرغ وخروس هستند پسران این خانواده که نامهایشان یوسف ویونس است هرروز گاو وگوسفندشان را به چرا می برند ودخترشان مینا به مادرش درکارهای خانه کمک می کندوهمچنین درکنار کارهای خانه درس میخواند وبه پدرش در مزرعه کمک می کند پس ماهم می توانیم با امکانات ساده وکم زندگی ارام وخوبی داشته باشیم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    صفحه 36:

    روزی از روزهای فصل بهار با تعداد زیادی از دوستان به تماشای صحرا ودشت های سرسبز ووسیع بیرون رفتیم درجایی سرسبز وخرم وپر از درخت وگل و سبزه زیر اندازمان را انداختیم وروی ان سفره را پهن کردیم از دور یک سگ که پوست تنش به رنگ سفید وسیاه است را دیدیم که کم کم داشت به سمت ما می امد یکی از دوستان که نامش احمد بود تکه سنگی را برداشت ومانند کسی که تکه نانی برای یک سگ پرت کند ان را پیش سگ پرتاب کرد سگ کمی مکث کرد وبعد ان تکه سنگ را بویید وبعد از کمی مکث کردن چند پارس کرد وبعد ان محل را ترک کرد احمد به همراه دوستانش هرچقدر ان را صدا زدند سگ انگار نه انگار ان را صدا می زنند به راهش ادامه میداد یکی از اطرافیان که انجا نشسته بود گفت فهمیدید ان سگ در ذهن خود  چه گفت وبرای چه اینجا را ترک کرد ؟؟مجتبی گفت بله ان سگ خیال کرده است که ما از گرسنگی وفقر سنگ بر سر سفریمان می گذاریم ودر ذهن خود گفته است که هیچ انتظاری نمی شود از اینها داشت.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    صفحه 42:

    موضوع: خانه

    مقدمه: دراین سقف بزرگ که در هرثانیه اش نفسی می میمیرد و نفسی می اید بایدکه جایی باشدتابا خیال راحت و دلی اسوده روزهای زندگی را سپری کنیم و برگ جدیدی اززندگی را ورق بزنیم،به اسم خانه…

    متن انشا: اگرخانه را معنی کنیم می شود سقفی بالای سرمان تامحفوظ باشیم از اسمان بزرگ که گاهی از سرخشم سرما وطوفان و سیل نازل می کند و گاهی ازسرعشق باران و برکت!چرامی گوییم گاهی!زیراکه زمانی ماخانه ایی داریم باسقفی بلندودیوارهای سنگی و جایی گرم و نرم تاازسرماو طوفان در امان باشیمو.اسیبی به مانرسدمی توان معنی کرداسمان برایم برکت نازل کرده است.امازمانی که درگوشه ایی ازدنیا روی یک تکه ی کاغذیا کارتن درکوچه وخیابان که تنهاسقف بالای سرمان اسمان است و ازفقرو تنگدستی اشیانه ایی جزان نداریم می شودخشم!و چرا خشم!خشم خدابرای این ناعدالتی بین بندگانش…..

    عده ایی خانه های مرفح و بزرگ دارندو عده ایی زیرپایشان فرشی ژنده و پاره…

    خانه یعنی جایی که دران ارامش روح و جان برقراراست به همراه خانواده و مهرو علاقه به یکدیگر…خانه یعنی دورهم بنشینیم با دلی گرم و. خوش غذایی بخوریم و از کارو بار و یار سخن بگوییم وکنارهم بخندیم و گریه کنیم ودرکنارهم و پشت هم قدم برداریم و مسیرزندگی را سپری کنیم.خانه یعنی جایی که با دلی اسوده سربربالین بگذاریم و بادلی خوش سرازبالش برداریم….

    خانه یعنی همان دستان پرمهرپدرو مادرم که مرا در اغوش می گیرند و همچون سپری از من مراقبت می کنند.

    نتیجه گیری: خانه یعنی جایی که من باعشق و ارامش و دلی خوش ومهربان چشم به دنیابازمی کنم و از دنیا می بندیم واین چقدرخوب می شد که همیشه یادم باشدیکی هست که می توان باکارهرچندکوچک من شاد شودو کمکی کرده باشیم.پس یادمان باشدهمیشه به کسانی که ازماپایین ترهستند وبه کمک مانیاز دارندکمک می کنیم و دل انها راهرچندکوچک شادکنیم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    صفحه ی 63

    موضوع: کفش

    شازده کوچولومانند روز های قبل کفش جدیدی پوشیده بود. به شازده کوچولو گفتم:ایا می خواهی کفشت را در شکم مار (بوآ) نقاشی کنم؟
    شازده کوچولو گفت:آخر می دانی دلم نمایید کفش های زیبای ستاره ایم را در شکم مار (بوآ)ببینم.
    لبخنده رضایتی زدم گفتم:پرندگان کوهی این کفش ها را از کحای سیارات آورده اند؟
    شازده کوچولو به اسمان پرستاره نگاه کردو گفت :از جاهای زیبا.
    حال که دقت کردم کفش سیاه پاشنه مخفی داشت دوندون های طلایی یا مایل به سفید رویش بود. انگار اسمان شب را یک نقاش ماهر روی ان نقاشی کرده است.
    برگه ومداد طراحیم را برداشتم وشروع به کشیدن کفش های ستاره ای در شکم مار (بوآ).
    چشم های شازده کوچولو بسته شد .
    دست های کوچک اش را روی کفش هایش گذاشت. روباه لبخند زد و گفت معلوم است شازده کوچولو به کفش هایش اهلی شده است.
    خنده ای از ته دل کردم و گفتم:من هم ازاین کفش ها می خواهم.
    《اهلی شدندر کتاب شازده کوچولو به معنای :علاقمند شدن》
    نویسنده:فاطمه زهرا حاجیلو

  • ۰ نظر
    • انشاء

    شعر گردانی نگارش یازدهم

    شعر گردانی نگارش یازدهم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ 

    ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد

    بگذار گریه کنم.درتنهایی ام،درسیاهی شب،زیر باران،در پشت در بسته اتاقم ولی اینها که چیزی راتسکین نمی کند
    اگرتسکین می کرد،درد زلیخا ویعقوب راتسکین می کردآنان که دیده شان نابینا شد...نه نه!بگذار دیوانه شوم درشب به کوه بزنم،از انسانها دوری کنم همنشین درختان و جانوران شوم ولی این هم اگر بهبود بخش بود درد مجنون سرگشته را دوا میکرد.اصلا بگذارشاعر شوم،شعر بگویم ازدردهایم،از رنج هایم،از بی طاقتی‌هایم.شاید این حال ،دل پژمرده مرا باز کند اما اگر این طریق درست بود حال دل مولانا این نبود.
    یار غارم دیگر چه کنم.به کجا روم ،کجا بویت را استشمام کنم،کجا را نگاه کنم شاید چشمان تارم تورا بیند،کجا روم که با در باز روبه رو شوم .طاقتم سر شده هرشب ک به بالینم میروم تا صبح همنشین تو درخیالم هستم وکاش همیشه در همان خیال بمانم،کاش خورشید هیچ وقت طلوع نکند و مرغ سحر هرگذ چشم باز نکند.ولی افسوس که من درفراغ تو می سوزم وتو بی خبر از حال منی.
    امروز مثل هر سال خبرت را از مژده بگیران شهر گرفتم .اما خدا کند ک دروغ نباشد و‌مثل هرسال غمگین وماتم زده نباشم.
    همه می گویند می آیی ومن هر روز که به آمدنت نزدیک تر میشود دل تنگ تر میشوم ،افسرده تر میشوم.
    دیروز همه جا را آب پاشی کردم گفتم شاید بیایی باز نیامدی .امروز هم به امید دیدار تو همه جا را آب پاشی میکنم شاید بیایی.
    ولی امروز دیگر یقین دارم به آمدنت باور نمیکنی ،باور نمیکنی !ولی بویت را می شنوم.به دروازه شهر که رسیدم با روبه رو شدنت تمام درد هایم پر کشید و رفت این دل درد کشیده یکباره جوان وتازه شد بانگاه کردنت آبی بر دل آتش زده من ریختی ، آبی به سردی عشق .جالبش آن بود که تونیز برای دیدن من لحضه می شماردی.
    راست می گفت زلیخای درد کشیده که شیرینی وصال تلخی فراغ را از بین می برد.

    نویسنده: زهرا بشاسب

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟؟؟

    راستش نه... یعنی آری... یعنی , خب هنوز گیجم. هنوز نمی فهمم. حدو یک سال می گذرد. اما هنوز هم آن روز را درک نکرده ام. بعد از دوستل و اندکی ماه قرار بود ببینمت.ثانیه ها را تکه تکه کردم که به تو برسند , رسیدند.
    سرم را پایین انداخته بودم و در همان حال جواب سلام جویده جویده ات را دادم. خیلی سخت سرم را بلند کردم, چه ویرانگر بود آن نگاهت سنگینت , جان دل! در همان یکی دو ثانیه کوتاه نگاه تو , در حوالی دلم صدای زلزله ای آمد. آن لحظه کاملا متوجه شدم که من ارگ بمم و خشت خشتم کاملا متلاشی. آن لحظه...؟؟؟
    نشد که بفهمم از دیدنت حال دلم خوب است یا نه؟ نشد مرز قائل شوم بین ویرانی و آبادی. حال, آن حال گنگ و نا مفهوم بماند . دیدن چشمانت هیچ; راستش آن روز از شنیدن صدایت هم محروم شدم . ضربان قلبم به قدری تند و محکم شده بود که خودم را کلافه کرده بود . شما را نمی دانم ولی من هنوز هم نمی دانم دیدار یار غایب ذوق دارد؟ شوق دارد؟ استرس دارد؟؟ درد دارد؟

    نویسنده: فائزه کریمی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    شعر گردانی نگارش یازدهم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    آیا می دانید که دیدن یار و معشوقه که مدت ها غایب بوده است ،چه لذتی دارد؟
    مانند بارانی است که بر بیابانی خشک بر تشنه ای ببارد.

    و ذوق و شوق و مسرّت دیدار یار غایب ،لذتش غیر قابل توصیف است، این شرح دوستی هایی است که جان و روح هر دو طرف ، به هم پیوند خورده اند و همین است راز جاودانگی آن
    و تبلور اعلای این عشق،،در ذره ذره وجود مادر موج می زند و بس

    مادر مهربانم ... پس از کوچ ابدیت به امید آن سر بر بالین می گذارم که روی زیبایت را در خوابهای آشفته ام ببینم.

    هنوز بدون تو،،خودم را دخترکی بی پناه و در مسیر طوفان حوادث ،حس میکنم
    و فقط با سر گذاشتن بر سینه ات و استشمام عطر گیسوانت آرام می شوم
    کاش تو را در آبها رها می کردم،،پریان دریایی تو را با خود می بردند،،در دل صدفی می گذاشتند و مروارید وجودت را همیشه بر گردنم می آویختم،،اما افسوس،،،
    مادرم،،در خوابهایم،،منتظرم مگذار و آرام جان و دل و روح بیقرارم باش.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    شعر گردانی نگارش یازدهم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    درس دوم:

    شب دوشنبه است و ذهنم بسیار مشغول ..فردا امتحان دینی دارم اصلا تمرکز حواس ندارم ، فقط به فکر فردا هستم چرا که فردا کسی رامیبینم که تقریبا دوماه است اورا ندیده ام .دو ماه است دلم برای دیدنش پر میزند، دو ماه است که دستان پینه بسته اش را لمس نکرده ام و بهتر بگویم که دو ماه است پدرانه مرا نوازش نکرده است..
    آری او کسی نیست جز پدرم ..
    راستی امشب چقدرحالم خوب است و چقدر حس دیدار دلم را به ذوق در می آوردو چقدر دلم برای فردا تنگ شده است ای کاش امشب همین الان فردا می شد...
    وقتی فهمیدم روز سه شنبه خوابگاه تعطیل میشود اشک در چشمانم حلقه زد نمیدانستم چکار کنم .دلم میخواست پر در بیاورم تا به سه شنبه برسم..
    از خوشحالی دوستانم فهمیدم که حس آنها هم از احساس ذوق من دور هم نیست...و من نیز تشنه ی پدر.. 
    آنهم پدران زحمت کش عشایر که در و دشت با گامهایشان آشناست و نگاه شان حکایتی است از رازهای سر به مهر دلواپسی ..دلواپسی من و همه ی فرزندان عشایری...
    آری زیباست به پدری بیندیشیم که خود عبادت است..
    امشب تصور آنکه فردا پدرم را خواهم دید ، قلبم را بیشتر میتپاند و با خود می اندیشم که چگونه باید دلتنگی های این لحظه های دوری را برایش بازگو کنم ؟
    با چشمانم
    با زبانم 
    یا با اشکهایم....
    اما خودم میدانم نوازش پدرانه اش دلتنگی را از دلم بیرون خواهد کرد‌...
    چرا که باید دختر باشی و دلتنگ پدر تا به خوبی حس کنید...

    حال و هوای فردای من حکایتیست از شعر شیخ اجل سعدی که میفرماید

    دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
    ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    شعرگردانی صفحه ۱۰۳:

    «ز کوی یار می آید، نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی»

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در زندگی فرصت ها و لحظه ها بدون خبر می آیند و می گذرند بدون آنکه خبری دهند و تو را مطلع سازند. آن لحظه تویی که باید فرصت زندگیت را بگیری و غنیمت شماری و به وسیله ی آن چراغ دل خود را روشن و امیدوار کنی.. دقیقا مانند نسیم بهاری ملایم و بی صدا می آید و می گذرد بدون هیچ صدا و هیچ هشداری. همیشه که از این فرصت ها برایت پیش نمی آید و در قلبت را نمی کوبد تا تو نیز در قلبت را باز کنی و کلید روشنائیش را فشار دهی. تنها فرصت های کمی برای روشن کردن و پر کردن قلبت از امید و آرزو فراهم می شود و تو باید با بیشترین دقت و نگاهی آگاه و موشکافانه فرصت های خوب را از فرصت های بد جدا کنی و بهترین آن را انتخاب کنی. همیشه باد نوروزی نوید بهار و شگوفایی و زیبایی و عطر و بوی گل را به همراه خود دارد و نشان دهنده ی نوآوری و آبادانی می باشد. دقیقا همان فرصت بزرگ زندگیت که با آمدنش همچون باد نوروزی علاوه بر روشن کردن دلت تو را سرشار می کند از عطر و زیبایی بهاری و با گل های رنگارنگ دلت را پر می کند از انرژی مثبت و دیدی مثبت و قلبت را از سیاهی ها و انرژی منفی دور می کند و تبدیل می شود به قلبی روشن و پر از نور و روشنایی.

    بنابراین از این بیت زیبای حافظ باید درس بگیریم و در قلبمان را رو به سیاهی ها و تاریکی ها ببندیم و با استفاده از فرصت ها خوب و انتخاب آن ها قلبمان را پر کنیم از امید و روشنایی و حس خوب تا دنیا به ما لبخند بزند و هر روزمان پر شود از روزها و بادهای نوروزی و بهاری.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    درس سوم:

    ایستاده ام، ایستاده ای، ایستاده ایم، جنگلیم، تن به صندلی شدن نداده ایم

  • ۳۸ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع وقتی باران به صدا در می آید

    موضوع انشا: وقتی باران به صدا در می آید ...

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    آری شقایق های لطیف ان دشت را برای شکفتن برگزیده بودند. انگار نمی دانستند ان دشت دشت بلاست. در میان ان گل های شقایق غنچه های نازنینی بودند که برگهای لطیف شان زیاد طاقت خشکی و بی ابی را نداشتند . ذخیره ی ابی رو به پایان بود . شقایق های نازنین رو به پزمردگی می رفتند. خار های خسی کمر به پر پر کردنشقایق ها بسته بودند. ای کاش تکه ابری در اسمان پدیدار می شد . ای کاش سایه می افکند . ای کاش چند قطره از ان می چکید. ای کاش... ای کاش ... اما ابری در اسمان نبود . سایه ای نبود . بارانی نبود. شقایق های نازنین دیگر طاقت نیاوردند پزمرده شدند . پر پر شدند. وحشی های بیابان طاقت دیدن زیبائی ها را نداشتند . همه را از دم تیغ گذراندند . حالا دشت پر شده بود از شقایق های پر پر شده .صدای غرش ابرها زمین و اسمان را لرزاند . انقدر عصبانی بودند که زمین به لرزه در امد. صدائی همه ی دشت را فرا گرفته بود ’ صدائی که گوئی شقایق های پر پر شده را نوازش می کرد . صدا ’ صدای اسمان بود . اما افسوس چه قدر حوصله کردی باران ’ دیر امدی دیگر کسی منتظرت نیست ’ دیگر کسی ارزویت نمی کند.شقایقی نمانده که سیراب کنی . اری ... وقتی باران به صدا در می اید . دیگر زمزمه ای نیست.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء