نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۵۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانلود انشا» ثبت شده است

نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع روح و سایه

نگارش دهم سنجش و مقایسه

موضوع: روح و سایه

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir


اوبود هرجا ،همه جا و یا گاهی هیج جا!
او بود در حال نبودنش،مرا دنبال می کرد،قدم به قدم، پا به پا وحتی گاهی من سکوت می کردم او پرحرفی می کرد!!
مانند سایه ای،سایه ای که بودنش را پشتم احساس می کردم اما هرگاه دست دراز می کردم لمسش کنم سرمای نبودنش را لابه لای انگشتانم احساس می کردم درست ،درست مانند زمانی که لابه لای این انگشتان را دستان مادرم پر می کرد اما حالا فقط و فقط روحش بود.
روحی که گاهی مرا سفت می چلاند و گاهی مرا بین زمین آسمان رها می کرد
آیا گاهی شده سایه تان را در آینه ببینید اما تا رویتان را برمی گردانید خبری از سایه نباشد؟
آگر شده که شاید بتوانید درک کنید شباهت و تفاوت یک وجب از احساس روحی که مانند سایه دنبالت می کند اما تا چشم کار می کند هیچ گاه نیست.!
بودن و نبودن!مسئله این است .
سایه ها هستند تا زمانی که روشنایی روز باشد مانند روحش ،سایه در کل روز تا زمانی که قدم هایت را استوارو محکم برمیداری و به پشت سر نگاه نمی کنی هستند و هیچگاه ناپدید نمی شوند دقیقا مانند روح گرمش.

که روز ها پشت به پشتت می آید،در کارها وتصمیم هایی که گاه به فریاد هایم وگاه به چشمان ذوق زده ام منتهی می شود.
اما شبها .شبهایی که من به پهنای صورت اشک می ریزم و یا گاهی صدای هق هق دخترانه بغض دارم گاه در سینه وگاه در بالش خفه می شوند.
آن موقع ها نیستند،نه سایه ونه روحش،زمانی که من از تاریکی شب می ترسم نه سایه ای هست که پشتم را گرم کند و نه روح مادری که مانند کودکی ام سرم را سینه اش پنهان کند.

ومن چنگ بزنم به پیراهن گلدارش،گل هایی که هیچگاه چشمه اشک وجود من آن ها را سیراب نمی کند.
اینجا فقط می ماند روح مادری که سایه وار هوایت را دارد.
قدم می زند،مانند سایه!
هست و یا گاهی نیست مانند سایه!
اما تنگ نمی شود یا نمی گیرد از نبودش این دل،سایه را می گویم!و خدانکند بگیرد روزی دختری دلش برای آغوش گرم که نه
اما دلش برای گرمای حمایت روح مادرش تنگ شود.
خدا نکند:)

نویسنده:زینب وحدانی
منطقه:تولمات، دبیرستان الزهرا
دبیر: خانم نوروزی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع غم و شادی

    نگارش دهم سنجش و مقایسه

    موضوع: غم و شادی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    این اواخر خنده ازلبانش جدا نمی شد. روزها غرق درشادی بود و از سیاهی شب هراسی نداشت؛ نمی دانم شجاع بود یابی تفاوت! امّا تا آنجا که یادم می آید می گفت: من این راه نرفته را صدها بار رفته ام. منظورش رانمی فهمیدم؛ هربارکه می پرسیدم جوابش با سکوت همراه بود!
    پای حرف هایش که می نشستم همه چیز بود جز خودم؛ می گفت: به شادی لحظه هایت عادت نکن که روزی چیزی بیشترازخاطره نیست و در غم هایت رژه نرو چند مدّت بگذرد فراموش می شود.[enshay.blog.ir]
    گاهی میان خنده هایش گریه می کرد سوال که می کردم، باوقار کامل جواب می دادکه غم وشادی همدیگر را کامل می کنند. اگرغم نباشد مدّتی که سپری شود از شدّت غرورگمان میکنی، روزگاردراز در پیش داری و با نبود شادی به شمار روزها و شب ها می نشینیُ این چندروزی هم که هست بار غم را به دوش کشیده و زندگی خود را تلف میکنی.
    حرف هایش قشنگ بود؛ مخصوصاً آنجاکه می گفت: اگرشادی را می خواهی نگاهی به خودت وخانواده ات بنداز، غم هم همان نزدیکی هاست! کافی است چشم هایت راببندی و تصوّر کنی تمامی اینها ناقص است، درمیان همه اینها یک قدم فاصله است، یک قدم.
    شاید تابه حال فکرمی کردیم خنده نماد شادی واشک نماد گریه است. امّا که میدانداگر این دونبود حال طرف مقابل را چگونه می خواستیم دریابیم؟ شاید هم پای احساس ها کوتاه ترمی شد و به زندگی ماکشیده نمی شد! گاهی اوقات هم کشتی افکارمان برای دیگران، درمیان امواج سردرگم نمی گشت. یاشاید چشم هارا میتوانست آینه ی احساس دانست!فقط نگاهی گذری لازم داشت تا شادی وغم را از لابه لای افکار بیرون بکشیم.
    هر دو متضادند ولی رفیق نیمه راه نیستند، نمی شود در زندگی فردی، یکی شان باشد و دیگری نه. شادی بدون غم نیست.

    نویسنده: سمیه علیزاده
    دبیرستان امیرکبیر
    دبیر: خانم اسکندری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع لبخند

    موضوع انشا: لبخند

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    بچه ها دور پدر بزرگشان حلقه زدند و با نگاه های بامزه و شیرینشان به او گفتند که:«پدر بزرگ٬پدر بزرگ لطفا قصه تعلیف بتن از٬از قدیماااا که ما نبودیمممم»
    پدر بزرگ هم با لبخند همیشگیش نگاهشان کرد چشمانش را برای لحظه ای بست و گفت:«دزد لبخند ها»
    بچه ها با شنیدن این اسم از سر شادی هورا کشیدند و زود ساکت شدند تا پدر بزرگ داستان را آغاز کند...
    یکی بود یکی نبود٬غیر از خدا هیچکس نبود یک روزگاری بود که همه ی مردم شاد بودند و لبخند می زدند همه به جز٬جوکر...
    او هم چون نمی توانست بخندد همیشه با رنگ قرمز تیره ی تیره لبخندی را بر روی دهانش می کشید...»
    کوچک ترین نوه با بی صبری تمام گفت:«پتر بزرگ٬چلا جوکل خوشال نبود؟چلا نمیخندید؟»
    جان نوه ی بزرگتر که همیشه میخواست ادای پدرش را در بیاورد کمی ابرو هایش را جمع کرد٬ چانه اش را خاراند و با حالتی متفکر گفت:«خوب شاید فکر میکرد که به اندازه ی کافی به او توجه نمیشود شاید هم از مردم دلخور بود!این طور نیست پدر بزرگ؟»
    ولی پدر بزرگ گفت:«اوه نه جانی!جوکر کارت لبخند نداشت برای همین نمی توانست بخندد!!!خلاصه یک شب که همه در شهر قصه ی ما خواب بودند جوکر آرام آرام خانه به خانه رفت و دانه دانه کارت های لبخند مردم را برداشت و به جایی درست آن سوی کوه ها فرار کرد...
    صبح روز بعد وقتی خروس خواند و مردم بیدار شدند متوجه مسئله ی عجیبی شدند!آنها دیگر نمی توانستند لبخند بزنند!متوجه شدند که دیگر آن آدم های قدیم نیستند و از غم نبود کارت های لبخندشان عبوس و کسل شدند...
    روز ها از پی هم گذشت و گذشت تا این که بتی کوچک ترین دختر شهر که از این وضعیت خسته شده بود کوله اش را بست و شب هنگام وقتی همه خواب بودند عازم سفر شد...
    خلاصه رفت و رفت و رفت تا به قصری رسید که دیوار هایش سیاه سیاه بودند و هیچ پنجره ای هم نداشت...»
    ایمی کوچولو زرنگ ترین نوه گفت:«پدر بزرگی اون چطور راهشو پیدا کرد؟چطور فهمید دزدیدن کارت ها کار چه کسیه؟
    پدر بزرگ هم گفت:«خوب ایمی جان میدانی٬در شهر قصه ی ما برای هر چیز وردی وجود داشت برای پیدا کردن دزد و مسیر هم وردی بود که میگفت:«دینگالااااا آلبالاااا شفتالاااااا ها ها هاااا دزدالااا راهالااا پیدالااااا»خوب کجا بودم؟آها خلاصه به آن قلعه که رسید وردی خواند٬نا مرئی شد و به داخل قلعه نفوذ کرد.
    در قلعه صدا های وحشتناکی شنیده میشد که حسابی بتی کوچولو را ترساند اما خودش را نباخت نفس عمیقی کشید و آرام آرام به سمت صدا حرکت کرد.رفت و رفت و رفت تا به اتاقی رسید که منشأ صدا ها بود پس تا 3شمرد و در را با صدای زیاد باز کرد و به دیوار کوبید...
    با باز کردن در بتی کوچولو درست روبه روی خود جوکر را دید که جلوی آینه ای بلند ایستاده بود و دانه دانه کارت های لبخند را امتحان میکرد و خود را در آینه میدید...
    جوکر که متوجه حضور بتی شده بود با آرامش تمام گفت:«آه مزاحم مزاحم مزاحممم الآن دخلت را می آورم و سپس قهقهه ای بلند سر داد.»
    هاها هاااااا از روی صندلی پایین پرید و به سمت بتی هجوم برد بتی هم جا خالی داد وو به سمت آینه جوکر رفت مشتش را بلند و آن را خورد و خاک شیر کرد...جوکر هم که عمرش به سر آمده بود آرام آرام دود شد و فقط خط سرخی از لبخندش روی کف قلعه حک شد...»
    جیمی کوچولو با تمام شدن قصه سعی کرد لبخند بزند و گفت:«آخیییششش هنوز میتوانم لبخند بزنم و لالا کوچولو هم عروسک به دست سمت پزیرایی دوید و با جیغ جیغ گفت ماماننن کارت لبخند من توشش؟؟میخوام قایمش تونم تا کسی نتونه بدزدتش»
    ایمی که در فکر فرو رفته بود رو به پدربزرگ کرد و گفت:«بعد چه اتفاقی افتاد؟بتی کارت ها را به مردم پس داد؟»
    پدر بزرگ در گوش ایمی گفت:«خیلی از مردم دیگر کارت ها را قبول نکردند»
    ایمی شانه ای بالا انداخت و گفت:« پس این مردم لیاقت خندیدن نداشتند کاش جوکر به خاطر آنها دود نمیشد!او واقعا خندیدن را دوست داشت!!»...
    پدر بزرگ لبخندی زد و از پنجره ی چوبی آسمان را نگاه کرد درست در همان هنگام لبخند سرخی در آسمان درخشید٬ستاره ای چشمک زد٬پدر بزرگ هم نگاهش را از آسمان گرفت٬ به قاب عکس مادر بزرگ نگاهی انداخت و کارتی که در جیبش بود را فشرد....

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع خنیاگر نور

    موضوع انشا: خنیاگر نور

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    همین 4 حرف گویای رازی است که پیوسته خواندنش ، نام خنیاگر نور را بیان میکند.مردی با چشمان درشت و قهوه ای ، با پیشانی نسبتا پهن و چشمانی به زلالی می و به مستی رویایی که در پشت عینک سیاهی پنهان شده است. موهای شانه کرده و مرتب ، کت و شلواری که اغلب به تن دارد ، نشان از متشخص بودن اوست .سکوت و خاموشی که در او دیده میشود، دیوانگی اش را از روز ازل فریاد می زند . در کنار پنجره و بر روی صندلی چوبی با قهوه ای در دست ، خیره به دوردست و در انتظار معشوق بود. در سینه اش دل به یاد یار، مستانه می رقصید . در دلش شمع می سوخت و در برش پروانه می رقصید. او ناز ترین الهه ای بود که غم جان گدازش از برش نمی رفت.او را عاشقی شیدا مینامم که دلش نیاسود جز به وعدهء وصال.آوای دلنشینش را در « بهار دلنشین » میتوان جست. توشه عمرش آواز و نامش بود و بس. به آتش ها زده بود به شوق عشق سوزان و پری نامی نصیبش گشت که مونسی بود برای اشک و آهش ، سامعی بود برای شنیدن صدایش در خلوت های شبانه.[enshay.blog.ir]

    همه شب نالم چون نی که غمی دارم، دل و جان بردی اما نشدی یارم . با ما بودی ، بی ما رفتی ، چو بوی گل کجا رفتی؟
    تنها ماندم ، تنها رفتی ، چو کاروان رود فغانم از زمین بر آسمان رود دور از یارم ، خون می بارم .
    فتاده ام از پای به ناتوانی، اسیر عشقم چونان که دانی ، رهایی از غم نمیتوانم ، تو چاره ای کن که میتوانی.گر ز دل برآرم آهی ، آتش از دلم خیزد.چون ستاره از مژگانم اشک آتشین خیزد. این نوایی است که بعد از پرواز بنان ، هر شب از خانه ی پری به گوش آسمان شب می رسد .بنان به یک نسیم سحر از دیده ها پنهان شده و جون ستاره ای سرگردان در آسمان عشق به جست و جوی جانان رفت.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    پیشینه و مفهوم ضرب المثل مگه پول علف خرسه؟

    پیشینه و مفهوم ضرب المثل مگه پول علف خرسه ؟!

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مفهوم ضرب المثل:

    برای موقعیتی که بخواهیم به کسی تذکر دهیم و یا بگوییم پول اضافی خرج کردن کاراشتباهی است.ا
    یا به قولی دیگر : " پول که علف هرز نیست " و بخواهیم جلوی اسراف در خرج کردن پول، و ریخت و پاش را بگیریم ، از این ضرب المثل استفاده می کنیم.

    پیشینه ضرب المثل:

    جالب است بدانید علف خرس همان زالزالک هست که خرس ها خیلی به آن علاقه دارند.این درخت به طور وحشی و بدون نیاز به کشاورزی و هزینه رشد می کند به همین خاطر می گویند مگه پول علف خرسه ؟!
    لازم به ذکر است که خرس انواع علف های هرزی را که بدون هیچ زحمتی در طبیعت می رویند؛ می خورد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع تلخ ترین خاطره من

    موضوع انشا: تلخ ترین خاطره من

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    همیشه که نباید از خوشی ها ی خود گفت، بگذار یک بارم از تلخ ترین روز هایمان بگویم .
    آن روزهایی که کل شهر را با هم قدم می زدیم ، و با قول های قشنگمان همدیگر را امیدوار می کردیم به زندگی کردن ...
    آن روزها که هیچ وقت تصور نمی کردم روزی غریبه ترین آشنا یی باشیم که دراین شهر هستیم...
    تلخ ترین خاطره من آن روزی بود که دوتایی به عشق برف بازی رفتیم و دستکش گرفتیم . اما کی می دانست که تو دیگر در کنار من نیستی و من تنها چگونه مبارزه کنم با هجوم زیادی از خاطره ، خاطره های دو نفر میان و این انصاف نیست که خاطراتمان دونفره باشد و من تنها با آن ها مبارزه کنم...[enshay.blog.ir]
    تو حتی روحت هم خبر ندارد از این دلتنگی تمام نشدنی من ، حال اگر برگردی می گویم عزیز تر از جانم ، تو تلخ ترین خاطره من هستی امامن تو را دوست دارم با تعجب نگاهم کن ، چشمانم به چشمانت برخورد کند و بگویم مگر قهوه تلخ نیست ؟ اما خیلی ها معتادش هستند تو برایم همچون قهوه تلخی اما تلخی ات هم شیرین است...
    بیا حداقل با برف بیا بگذار زمستانم کنارت بوی دیگر بگیرد، بگذار گرما را احساس کنم ...
    یکبار دیگر گفته بودم بهت و این بار دوم است ، زمستان برای کسی که خاطره گرمی نداشته باشد حتما سرد است نگذار سرما بخورم ...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع معجزه

    موضوع انشا: معجزه

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    دستانم میلرزید ٬قلم با لرزش دستانم روی کاغذ خطوط مبهمی را به وجود آورده بود ،هیچ حواسم نبود به کاغذ خط خطی که قرار بود نامه ای برای دلبر باشد.
    از رؤیا و خیال بیرون آمدم کاغذ را دیدم چشمانم از اشک پر شده بود لبخندی لبانم را در خود غرق کرد ،اشکی که دیگر جایش در ابر کوچک چشمانم تنگ شده بود خودش را رها کرد و به سمت کاغذ سقوط کرد ،کاغذ را مچاله کردم و در سطل پایین میز انداختم، سطل پر شده بود از کاغذهایی که نمیدانستم چگونه برایش قلم را به رقص درآورم...از کجا شروع کنم و کجا پایانش بدهم این احساسی که پایانش سه نقطه است و تمامی ندارد.
    کاغذ سفید دیگری برداشتم عینکم را درآوردم و اشک هایم را پاک کردم و شیشه های گرد عینک را که از قطره های باران ابر کوچکم پر شده بود پاک کردم و قلم را از زیر کاغذهای مچاله شده همچون قلبم برداشتم و شروع کردم به نوشتن :
    به نام او...
    سلام معجزه جاان.
    نمیدانم از کجا شروع کنم،
    از اولین نگاهت یا آخرین باری که صدای خنده هایت باعث شد نفسم را حبس کنم تا جز صدایت صدای دیگری در گوشم نپیچد حتی صدای نفس های خودم !
    از کجا شروع کنم ؟!
    از لرزش چهارستون بدنم موقع دیدنت یا از پیچیدن صدای ضربان قلبم در گوش هایم موقع حرف زدنت ؟
    از یخ زدن دستانم برایت بگویم یا از لرزش صدایم در جواب حرف هایت ؟
    نمیدانم،نمیدانم،از کجا شروع کنم...
    اصلا از حالت بگو !
    حال دلت خوب است ؟
    خنده هایت واقعی است؟
    غمی که در دلت چیره نشده؟
    از دنیای کوچکی که داری بگو!
    آغوشت را میگویم...[enshay.blog.ir]
    کسی را که جز من در خودش آرام نکرده ؟
    دستانت چطور !
    اشک های دلتنگی صورت کسی جز من را که پاک نکرده ؟
    انگشتان ظریف و کشیده ات چطور !
    انگشتان دست های کسی جز من را که لا به لای خودش قفل نکرده ؟
    فاصله ی بین انگشتانت که جز من با انگشتان کس دیگری پر نشده ؟
    سوال پشت سوال...
    سوال ها در یک نامه ی چند خطی که جا نمی شوند...
    توصیف تو در یک نامه ی چند خطی که به پایان نمیرسد...
    تو از خودت بگو
    من از دلتنگی ام . دلتنگی که به استخوانم رسیده ...
    دلتنگی که تنها درمانش دیدن روی توست...
    راستش من شب ها نمیخوابم تا از دوست داشتنت عقب نیفتم :)
    تصدقت!
    دلم تنگ چشمانت شده
    پاییز دارد کوله بارش را جمع میکند ، فصل نارنج ها در راه است اگر نیایی باغ دلم دق میکند..دلم برای «میم» مالکیت آخر اسمم هم حتی تنگ شده...
    سرت را درد نمی آورم
    میدانی که من بیشتر از آنکه دوستت داشته باشم ، باورت دارم ...
    باور داشتن یک نفر یک پله از دوست داشتنش بالاتر است...
    عزیز نوشته های من !
    حرف برای گفتن زیاد است
    و وقت کم
    حرف برای گفتن زیاد است
    و خطوط این کاغذ اما به پایان رسید
    حرف دارم برایت خیلی حرف ها اما مثل همیشه سکوت میکنم و باز هم با سه نقطه تمامش میکنم...
    امیدوارم وقتی صدای باز و بسته شدن در صندوق پست حیاط را میشنوم و بدون توجه به هیچ چیز با پای برهنه روی سنگ های روی زمین با تمام سرعتم با این حجم از دلتنگی ام به طرفش میدوم از دلبرجان باشد ...
    به قول شاعر :
    سر اگر عاشق شود،دیوار میخواهد فقط ...
    خوب باش . معجزه جان ...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم نامه نگاری با موضوع نامه به استاد شفیعی کدکنی

    نگارش دوازده نامه نگاری

    موضوع: نامه به استاد شفیعی کدکنی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    سلام وعرض ادب به محضر فرزانه دهر ، آن دردانه ی نازنین!
    بیست سال پیش برای اولین بار شعرزیبا
    "به کجا چنین شتابان "ازمیان تمامی اشعار زیبایتان برای دانش آموزان خواندم، بغض صدا همراه باشعر فاخرتان برای بچه ها گوش نواز بود!
    راست میگویند:" هرآنچه ازدل برآید،لاجرم بردل نشیند.آری ،بردل نشست براعماق وجود!!!
    میدانستم ازاهالی کوچه باغهای نیشابوری !
    واژه استاد برازنده ی شماست.پس چرامن درشماذره ای فخرنمی بینم؟ تبختری که این روزهای بلای جان آدمهای این زمانه شده ! من در شمای والا وجود، نمی بینم؟[enshay.blog.ir]
    لباسهای ساده ورخسار بی آلایش ونهاد پر مهرتان چه دلنشین بر دل ما جلوه گری می کند!این رانیز درخیلی ها نمی بینم!!!
    راست می گویند:" دل اگر پاک بود ، جلوه گه نور خداست."
    من این نوررا درشما وامثال شما می بینم.
    آن زمان که بر سرکلاسهایتان، مشق عشق می کنید، چهره ی آن دانش آموختگانت که گوش جانشان را به کلام ونگاه شما سپرده اند دیدنی است.من این رادرکلاسهای خود نمی بینم!!!
    چقدر غبطه می خورم! کاش من نیز میتوانستم دقایقی درکلاس شما حضور داشته باشم.تنها افتخارمن این است که هماره خودرامرید شما بدانم.ای پیر ومرادمن!
    این چه سری است دروجود شما،که لحظه به لحظه بر خیل عظیم مشتاقان مکتب شما افزون می گردد!
    با جادوی کلامتان چه می کنید که اینگونه اشعارنابتان با ماحرف میزند؟
    خشوع نگاهتان، خضوع وجودتان چه زیبا درشما متبلور می شود!
    تجلی کدام آینه هستی" ای مهربان ترازبرگ... " درجای میفرمایید:" بیرون زتو نیست آنچه می خواسته ام/ فهرست تمام آرزوهای منی!
    ای کیمیای جان،تک بیت های زیبایتان مرابه یاد تک گویی های جناب صائب می اندازد.آری این بیت سزاوار معرفت شماست!
    خوشا به سعادت ما!
    استاد ، میدانم گاهی دراین دوره ی " زر نشناس " طلای نابی چون شمارا قدر نمیدانند.
    میدانیم ازاین زمانه بی وفا، این آدمهای نامهربان، ناخرسندید.دل اگر چرکین شد، چکارش می کنیم؟!" استاد،حال و روز مانیز تعریفی ندارد ؛ از این همه بی هنری ، قدرناشناسی ها، دلگیریم .اما شماغمناک نباشید شعرهای طربناکتان ، حال دلمان را دگرگون میکند.
    استاد ، افسوس گاهی اززبان شما سخنانی نقل میشود که بر قامت علم ومعرفت شما گاه برخورنده است.چاره ای نیست .توقع ماازشما دریا دریا بزرگی است .میدانیم از سرعمدنیست.سپس ازخوانندگان دلجویی می نمایید.مانیز منتظر همین تفقد شماییم.تفسیرواژه بزرگواری همین است.
    ولی بازهم آن کلام جاودانه ی استاد همایونفر در توصیف شما بس که فرمودند: " احترامی است به فضلیت شماست."
    کجا می کشانی مرا سوی آسمان یازمین...
    آری ،او کسی نیست جز
    استاد عالیقدر، آقای محمدرضا شفیعی کدکنی.
    میگویند:" باید خیلی عزیز باشی تادریاد فردی ،درقلب فردی و دردعای فردی باشی.پس تقدیم تان باد:
    "بهارسبززندگی ، مال شما"

    نویسنده: زینب وروایی، ، دبیر دبیرستان استاد شیرازی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع پرسش های کوانتومی

    موضوع انشا: پرسش های کوانتومی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    اگر انسان ها کمی به فعالیت های روزانه شان بیاندیشند ؛ در می یابند که چقدر مرتکب اشتباه می شوند.
    شاید هم دریابند ،
    چرا در هیچ کار یا رابطه ای موفق نمی شوند ؟
    کارشان ثمره ای ندارد یا هیچ لذتی در زندگی نمی چشند .
    بعضی افراد منفی نگر هستند و همیشه
    ناامید به اتفاقات پیرامون خود می نگرند .
    به تازگی متوجه شده ام ؛ انسان هر چه بیشتر به موضوع مورد نظرش
    فکر کند ، همان اتفاق برایش پیش خواهد آمد .
    این زمانی است که ذهن بر روی آن تمرکز کند . به این روش اصل تمرکز نیرو می گویند .
    وقتی کاری نتیجه نمی دهد ؛ نا امیدانه می گوییم ؛ دفعه بعد هم همین میشود .
    اما این جمله درست نیست.[enshay.blog.ir]
    گویا به خود تلقین می کنیم که من نمی توانم ...! ولی اگر کمی به بهبودی این موضوع بیاندیشیم ، قطعا نتیجه خواهد داد .
    تا اینجا متوجه شده اید ؟
    اگر بلی که نوشته ام را دنبال کنید ؛ اگر نه بگذارید ؛ این مطلب را برایتان باز کنم ،تا شما را در اقیانوس افکارم غرق کنم . بیایید به جای این که ساعتها بر سر مسایل پیش پا افتاده وساده خود را سرزنش کنید ، بهتر است نور امیدی برای خود روشن کنید . با یک سری سوالات ساده .
    چگونه میتوان با یک سری پرسشهای ساده خود را امیدوار نشان داد ؟
    این گونه مسایل ساده به سوی بحران وناگواری کشیده نمی شوند بلکه پیشرفت چشم گیری در کارها یا روابط خواهید داشت . برای مثال
    1-چه روشی می توانم ارایه دهم که به نتیجه مثبت برسم ؟
    2- چگونه می توانم در روابط مختلف موفق ظاهر شوم ؟
    انقدر به پرسش ها ادامه می دهیم تا به پاسخ دلخواه برسیم . هر چه بیشتر از خودتان سوال بپرسید ، مسلما به پاسخ های بهتر وکاربردی تر دست خواهی یافت.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع کودک بمان

    موضوع انشا: کودک بمان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    گرچه کودک بمانی باز هم دنیا بزرگت میکند بره باشی یا نباشی گرگ گرگت میکند .سخت بخند که دنیا بادی رهگذر و مسافر است . میدانی زندگی کشتی در حال حرکت بر روی دریا است که گاهی امواجی سخت دارد و گاهی آرام است که به سوی ساحل حرکت میکند. ای عشق کودک بمان دنیا مانند مداد رنگی است گرچه بهترین نقاش باشی باز هم رنگت میکند کودک بمان که بزرگ بودن دلت را میزند میدانم سخت و بی رحم است اما سنگت میکند . فاصله و زمان با من چه کردبا کودکی هایمان کاش میشد کودک شویم تا شعر قهر قهر را با هم زمزمه کنیم کاش میشد به آسودگی اشک ریخت مانند کودکام و آغوشی گرمی که مرا نواز میکند و با یکی بود یکی نبود هایشان ما را راهی قصه ها میکردند. میدانم لبخند هایم را در آلبوم کودکی هایم جای گذاشته ام و حال غم را راهی آلبوم نوجوانیم کرده میدانی هوس کودک بودن را کردهام قهرهای الکی و دوست های واقعی مشکلات کوچک و قلبی مهربان و بزرگ و پاک قاه قاه خندیدنهایم مرا راهی آهنگ های دلنواز می کند ،و ابری بودن دلم که بهترین نوازش ها را میخرید . هیچ از کودکی هایم دلخور نیستم از این دلخورم که انسان ها را مهربان و دوسجاجرتنی میدانستم انسان هایی که دنیای مرا خراب کردند و قلبم را رنجاندن . وقتی می اندیشم میفهمم که یک شبه گذشت ای کاش دلی نبود تا بشکنند ،♡ خسته شود♡وبرنجد😔 و در کودکی آرزوی بزرگ شدن را کند . بزرگ که میشوی آرزو و غم هایت از خود بیشتر قد میکشند .بزرگ بودن یعنی لبخند های مصنوعی ما هیچ وقت بزرگ نشده ایم بلکه کودکی هایمان را از دست دادهایم کودکی هایی که دلبسته به قلک های کوچک بودیم دنبال بهانه های مختلف و بی معنا آرزوی بزرگ شدن خوب نبود ای کاش همیشه کودک بودیم 👈 یادش بخیر👉 روز های کودکی که همه مرا دوست داشتند اما حال آن دوست داشتن ها کجاست؟ در این دنیا هرچه تنهاتر باشی پیروز تری

    نوشته: هانیه حمزوی ... روستای چشمه خان استان خراسان شمالی - دبیر:خانم مقصودی - مدرسه نمونه دولتی حضرت زینب جاجرم

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء