نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۸۸۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا» ثبت شده است

انشا با موضوع گفت و گوی ستاره با انسان

انشا با موضوع گفت و گوی ستاره با انسان

نگارش یازدهم - نگارش - نگارش یازدهم گفت و گو - انشا با موضوع طرح گفتگو - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشا نویسی - انشا بلاگ - نوشتن انشا

نشسته ام بر بام شب....
از ذهنم فقط آسمان می گذرد....
نشسته ام وستاره هارا رصد می کنم....
کاش امتداد نگاهم به ستاره ای برسد که مرا می نگرد.....
مثل همیشه تلسکوپم را برداشتم و به پشت بام رفتم.آسمان شب مانند همیشه با ستاره ها آذین شده بود.چه رمزی است در این تاریکی که در اوج سیاهی زیباتر از هرچیزی است.انتهای نگاهم به ستاره ای رسید که برایم چشمک می زد.
گفتم:«خوشا به حالت! سالهاست در اوج فلک دلبری می کنی و جهانی به تو چشم دوخته است. اما من جز چند نفر، کسی اسمم را نمی داند وسراغم را نمی گیرد.»
ستاره گفت:«تو از من چه می دانی؟ من سالهاست که می درخشم اما همیشه هم مورد توجه نبوده ام.»
گفتم:« چرا؟»
گفت:« این خاصیت ستاره است که هرچه تنهاتر باشد،نگاه های بیشتری شکارش می شوند؛ اما اگر دورش شلوغ باشد، گم می شود.»
گفتم:« ما انسان ها فرق داریم. ما ستاره نیستیم ولی عاشق درخشیدن هستیم. انسان هایی بین ما بوده اند که چون ستاره ای پرنور درخشیدند و هرگز از چشم نیفتادند حتی بعد از مرگشان.»
گفت:« ولی ما هروقت بمیریم هیچ کس نمیفهمد و برایش مهم نیست، حتی کسی صدای فریاد ما را هم نمی شنود ؛چون شما همه ی ما را به یک شکل می بینید. اگر الان نگاهت را برگردانی،مرا گم خواهی کرد.آری،ما در اوج درخشانی گم می شویم.»
گفتم:«ولی ماه وخورشید که هرگز گم نمی شوند.»
گفت:«این قانون فلک است که هرچه درخشان تر باشی هرگز از دیده نمی روی؟»
گفتم:« این قانون، فقط برای فلک نیست؛ بین ماآدمیان هم همین قانون پابرجاست.
هرانسانی درخشان تر باشد بعد از مرگش فقط از دیده ها می رود ولی هرگز از یادها نمی رود.»
یک لحظه احساس کردم ستاره را گم کردم، اما نه! او خاموش شد. آن،مرگ یک ستاره بود.حق با او بود؛ مرگ او برای هیچ کس مهم نبود. ستاره ها در چشم ما دراوج سکوت می میرند، ما هرگز صدای فریاد آنها را نمی شنویم.

نگارشیخ اسدی
دبیر: خانم خیامی
دبیرستان: دانشوران دزفول

  • ۱ نظر
    • انشاء

    گفت و گوی ساکنان کره زمین با کرونا

    گفت و گوی ساکنان کره زمین با کرونا

    انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا با موضوع طرح گفتگو - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا بلاگ

    ساکنان زمین:خیلی از ماها بلند پرواز بودیم و برنامه هایی برای آینده داشتیم اما حال حتی تفاوت ساعت و روز ها را از یاد برده ایم و ویروسی به این کوچکی کره ی زمین را بیمار و هزاران انسان را بی امید کرده است.
    کرونا:همیشه دشمنان قرار نیست غولها و یا بیگانگان باشند و قهرمانان هم تافته های جدا بافته شما در عین اینکه میتوانید قهرمان داستان خود باشید میتوانید خطرناک ترین دشمن خود نیز باشید،هر چندین سال یکبار بیماری فرا گیر شیوع پیدا کرده تا تلنگری باشد برای انسان که محیط زیست،آینده بشریت و .....فدای یک لحظه غفلتت نکنی کمی به خودت بیا،از زندگی روزمره فاصله بگیر و بفهم گاهی بعضی هزینه ها برای عوایدی ناچیز سنگین اند و این بها بسیار کمر شکن است . رعایت اصولی ساده و ابتدایی برای حفظ جان کسانی که ادعا میکنید برایتان عزیزند نباید چندان سخت باشد دست از لجبازی و غفلت و خودخواهی بردارید.
    ساکنان زمین:فاصله ای که تو میان ما و عزیزانمان ایجاد کرده ای را با هیچ گونه رعایتی نتوانستیم پر کنیم.موضوع که فقط این نیست رشد منفی اقتصاد، خانه نشین شدن هزاران نفر،کسب و کارهای از رونق افتاده،عزیز های از دست رفته...... انسان اگر صبر ایوب را هم داشت هم در برابر اینهمه درد کم می آورد.
    کرونا: ایوب تکیه بر خدا و اعتقادی داشت که او رامعروف به صبر کرد هر اتفاقی هر چند سهمیگن متشکل از خوبی و بدیست،و بدان هر مشکلی ک بر سر راهت بیاید از تو آدمی قوی تر و با اراده تر می سازد.[enshay.blog.ir]
    ساکنان زمین:ای بی انصاف کارد بیخ گلوی خلق گذاشته ای و خود مرحم به دستی و مارا مجروح میگذاری؟!! نوش داروی دیر به مزار رسیده مباش،
    که دیریست بر مزار روح ما خسته دلان بانگی جز تنهایی و سکوت نمیپیچد.
    کرونا:به جای ناله و نفرین از چرخ روزگار بدانید که خوشی و ناخوشی بی هم هیچند و کار دنیا را لنگ میگذارند اگر فکر میکنید من از رگ گردن به شماها نزدیک ترم به خدایی ایمان بیاورید که آفریننده این نظام و فلک گردون است و راست کار همه را میداند.
    ای ساکنان زمین تا هستید قدر یکدیگر بدانید که فردا ممکن است جای هر یک از ما خالی باشد، آینده ای برای آیندگان باقی بگذارید تا شما را یاد کنند،سختی ها را گذراندید رنگ خوشی راهم خواهید دید با رعایت چند نکته ساده دوباره به آغوش هم باز خواهیم گشت.
    بماند به یادگار که بعدها یادمان بیاید فقط مرگ ما را با یکدیگر مهربان کرد.
    از گندم زار ما مشتی کاه باقی مانده که این سیاهِ سردِ روزگار طمع کرده همین را هم از چنگ ما بگیرد.
    وقتش که شد دوباره خواهم نوشت که روزگاری در این آبادی مردم لبخند می‌زدند و رخت عزا تن هیچکس نبود و اشکی هم اگر بود از شوق وصال بر گونه سرازیر میشد نه از درد و غم.
    ( به امید هوایِ نفسی وصل
    و با تشکر از کادر درمان )

    🗣🗣🗣🗣🗣🗣

    نویسنده:شادی طاهریان پور
    دبیر: سرکار خانم خیامی
    دبیرستان: دانشوران دزفول

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع سنجش آسمان شب با آسمان روز

    نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع سنجش آسمان شب با آسمان روز

    نگارش دهم درس ششم - نگارش - نگارش دهم - انشا به روش سنجش و مقایسه - انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا بلاگ - نوشتن انشا

    🌝🌚 🌜🌛 🌚🌝 🌜🌛
    شب از نیمه گذشته بود ‌‌،و اسمان سیاهی را به خود گرفته بودو ستاره هایی همچون مروارید ارام میدرخشید .
    اما اسمان روز از داشتن مروارید بی بهره است . اسمان شب ،عروسی همچون ماه دارد که زیبایی تیره و تاری ان را چند برابر میکند .اسمان روز، در قلب خود خورشیدی جای داده است که ان را همچون دریا زلال و پاک میکند و در دل خود پلیدی راه نمیدهد.
    باز هم نوبت اسمان شب شده و باید چند ساعتی را بیداری بکشد ما از خواب نازش بیدار میشود و خمیازه ای میکشید و با لبخندی توصیف نا پذیر ، از بالا زمین را تماشا میکند. [enshay.blog.ir]
    هر چه زمان میگذشت تیرگی اسمان کمرنگ تر میشد و کم کم وقت اومدن اسمان روز بود.
    اندکی بعد ماه دست و پا جمع کرد و محو شد ، اسمان هم تیرگی را رها کرد و همچون دریا ، ابی شد .خورشید خانم دوان دوان امد و روشنایی را به اسمان هدیه داد.
    🌝🌚🌝🌚
    نویسنده: آیدا کشت ورز
    دبیرستان : نمونه دولتی فرشتگان
    دبیر: خانم حسینی

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع مقایسه خودکار با پاک کن

    نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع مقایسه خودکار با پاک کن

    نگارش دهم درس ششم - نگارش - نگارش دهم - انشا به روش سنجش و مقایسه - انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا بلاگ - نوشتن انشا

    با آنکه پاک کن یک حرف کوچکتر از خود کار است ولی باطن و دل بزرگی دارد ،همه خطاکار اند و حق بخشیده شدن دارند. پاک کن زشتی ها و بدی هایم را از دفتر دنیایم پاک می‌کند و فرصتی دیگر برای آراسته نوشتن سرنوشتن به من هدیه می‌دهد، به خودکار نگاهی می اندازم اری شاید دیگر اعتماد به نفس خودکار به دست گرفتن را داشته باشم ، باید حواسم باشد خودکار دلش سنگ است، فرصتی برای جبران نمی دهد. اشتباهاتم را به صورت خطوت بد چهره ای بر دل دفترم می‌گذارد و مایه رسوایی هم در عالم می شود ،پاک کن نرم و نازکم را با قلب نارنجی اش که در گوشه چپ سینه اش است نوازش می کنم و در جیب لباس درست روی قلبم قرار می‌دهم خودکار را برمی‌دارم ،باید ظرفیت پذیرفتن خطاهایم را داشته باشد تا برای دیگران عبرت شود نه اینکه آنها هم عبرت دیگران شود ضربان قلب پاک کن ضربان قلبم را بیشتر می‌کرد ، کف دستم انگار سیلابی ویران‌کننده به راه افتاده بود فرمان خشک شدند دادم دستم همچون کویر خشک شد خودکار را در دستانم فشردم و شروع به نوشتن سرنوشتم کردم نوشتم تا اینکه به نقطه ای رسیدم باید خط می‌خورد و از بین می‌رفت اما از پاک کن آموخته بودم باید فرصت بدهم ،هرکسی حق بخشیده شدن دارد .
    همچون قلبی زرد به روشنایی خورشید در آوردمش تا خورشید شهر دلم باشد. [enshay.blog.ir]
    🖋️🖋️
    نویسنده: مریم زارع
    مدرسه نمونه دولتی فرشتگان شهرستان مرودشت
    دبیر: خانم آرمیتا حسینی

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع مقایسه ریاضی با ادبیات

    نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع مقایسه ریاضی با ادبیات

    نگارش دهم درس ششم - نگارش - نگارش دهم - انشا به روش سنجش و مقایسه - انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا بلاگ - نوشتن انشا

    به نام خالق باران

    ریاضی و ادبیات
    متن انشاء :
    دنیا، پر است از رویداد ها و مسائل پنهان ، انواع قوانین ؛ و چیزهایی که در آن وجود دارند و هنوز هیچ مغزی از وجود آن ها در دنیا خبری ندارد.
    گاهی ؛ تمام این مسائل کشف شده ، کاملا آشکار هستند و ما هر روز با آن ها سرو کار داریم ولی بر وجود آنها در دنیا هیچگونه درکی نداریم. نیوتون؛ فردی بود که جهان علم بشر را متحول ساخت و درک بیشتری از ساختار فیزیک ، طبیعت ، فلسفه و ریاضی را در جهان علم؛ پدید آورد. بجز نیوتون؛ انسان هایی بوده اند که همواره در تلاش کشف جواب برای سوالات خود بوده اند و این پرسشگری ها از زمان پدید آمدن انسان هوشمند آغاز شده و تا زمان حال ادامه داشته است. ولی نحوه جوابگویی این موجود به سوالات خودش از سوی خودش همواره دچار تغیر شده است.
    و همواره او در آینده ؛ منطقی تر و با جزئیات کامل تری نسبت به گذشته توانسته به سوالات خود پاسخ بدهد و ریاضی این کنجکاوی ها و تحقیقات در مورد دنیا تاجایی پیش رفت که تمامی این دانش ها در مغز یک فیلسوف گنجانده نمی ‌شد وهیچ مغزی نمی توانست پذیرای انواع مختلف علوم باشد. اغلب اوقات بشر پاسخی برای سوالاتی که خودش از خود و اطرافیان می پرسید نمی یافت و در نتیجه ؛ سوالش را در ترس و خشونت؛ رها می ساخت. یکی از راه هایی که بشر برای رفع کنجکاوی ها و رفع نیاز خود به حمایت استفاده می کرد پناه بردن به اتوریته های آسمانی بود که آثار آن در انواع مختلف هنر و ادبیات زمان های گذشته تا به حال مشاهده می کنیم و این دال بر آن است که این انسان ها نیازمند درک و شناخت خود هستند تا دچار اینگونه مشکلات عقیدتی و روانی نشوند. یک فکر آمیخته در ترس و خشونت که غریزه خود را می شناخت و علیه آن اقدام می کرد را در انسان ها مشاهده می کنیم و این به ادبیات نیز راه یافته است زیرا که ادبیات حاصل خلاقیت ها؛ دیدگاه ها و بینش های یک مغز است و آثار ادبی و هنری می توانند بیانگر چیزی باشند که انسان خلاق آن اثر در ذهن خود با آنها سروکار دارد.
    مغز انسان ؛ علایق ، استعداد ها ، ترس ها ، و ویژگی های منحصر به فردی را دارا است که با ادبیات و هنر بهتر درک خواهند شد. در واقع خود واقعی انسان ؛ مغز او است و خود حقیقی او ذهن آن انسان است. ذهن و روان انسان تمام آن چیزی است که ما برای آن اهمیت قائل هستیم و می دانیم که نیاز به درک شدن دارد تا دچار اختلال در عملکرد درست خود نشود.
    مغز؛ دنیا را آن گونه که خودش هست می بیند و این رفتار مغز انسان را در زیبا و یا زشت نامیدن برخی چیزها و توهم برخی انسان ها در وجود واقعی حرمت و احترام در دنیا می توان یافت.
    در واقع؛ تمامی ارزش ها و حرمت های یک جامعه انسانی فقط در ذهن آنها وجود دارد و تمام آنچه که ذهن درک می کند نمی توان گفت به صورت واقعی وجود دارند و این ساختار ایده گرایی درمورد مسائل دنیا در ادبیات با تفکر علم ریاضی که کاملا درمورد مشهودات معین است ضدیت دارد.
    اما انسان دارای آگاهی هایی است که بدون آنکه هیچ عضوی برای فهمیدن آنها از طبیعت داشته باشد آنهارا در وجود خود درک می کند. با وجود آنکه آگاهی های حسی فقط برای ماست می توان گفت شناخت آنها بسیار ارزشمند و مهم است و نقش حیاتی در تعین اهداف و موفقیت ها و برنامه ریزی های یک فرد در زندگی را دارا هستند.
    احساسات وغریزه ها؛ تمایلات و گرایشات در انسان به قدری دارای اهمیت است که اگر درک نشوند و آن انسان بر آن ها آگاهی نیابد ویا آنهارا سرکوب کند به بیماری های مختلف روانی دچار خواهد شد و باید روش هایی برای درمان مشکلات روانی خود بیابد. این ابعاد درونی یک انسان ؛ با هنر و ادبیات توانایی بیان شدن پیدا خواهند کرد و دیگر نا گفته نخواهند ماند. دیگران نیز می توانند آن آثار ادبی را بخوانند و آن ها را از دیدگاه خودشان بررسی و مورد تحلیل قرار دهند. همانگونه که علم ریاضی درک بسیار وسیع تری از دنیای خارج را به ما می دهد؛ ادبیات و هنر نیز مارا در درک ابعاد درونی خود یاری می رسانند‌. ادبیات فقط به بیان وضعیت های روانی انسان ها در قالب های مختلف نمی پردازد بلکه درک یک انسان از هر آنچه که هست را دگرگون خواهد کرد.
    ادبیات ؛ می تواند بشر را از خطر دچار شدن به خشک نگری؛ اختلال دو قطبی و تجزیه شخصیت دور نگه دارد درحالی که علم ریاضی چنین توانایی ای را ندارد‌.
    ادبیات علم را با زبان هنر به علاقه مندان خود می رساند .
    اگر ما بخواهیم درک درستی از دنیای خود داشته باشیم؛ باید انواع مختلفی از علوم را بدانیم هرچند علاقه داشتن به یادگیری بیش از یک علم ممکن است برایمان سخت باشد. قطعا انسان های زیادی هستند که مانند من فقط به یک علم واحد علاقه مند باشند ؛اما محدودسازی برای تفکر یک نوع حماقت بر علیه خودمان است.
    ☘️☘️☘️☘️☘️☘️
    نویسنده: آوات همه ئی
    دبیر: آقای احمد مجید زاده

    ____________________________________________

    نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع مقایسه ریاضی با ادبیات

    نگارش دهم درس ششم - نگارش - نگارش دهم - انشا به روش سنجش و مقایسه - انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا بلاگ - نوشتن انشا

    ریاضی بازی با اعداد و ادبیات بازی با واژگان است.
    ریاضی در کنار ذهن ما میشیند و ادبیات در روح ما همبازی میشود. در ریاضی تمام X های مجهول دنیا را پیدا می کنیم و در ادبیات به دنبال معنی شعر و آرایه میگردیم.
    در زندگی بعضی افراد مانند عدد در ریاضی،طبیعی و بدون رادیکال و جذر هستند،ولی بعضی دیگر انگار آرایه جان بخشی اند چون هیچوقت خودشان نیستند. بعضی از آدم ها بغض میکنند و لبخند میزنند.
    بعضی آدم ها مانند فعل های ادبیات در جمله برای زندگی واجب اند ولی بعضی دیگر مانند فرمول سخت ریاضی اند و فقط برای اذیت کردن اطرافیانشان ساخته شده اند.[enshay.blog.ir]
    بعضی افراد آرایه اغراق دارند و بعضی دیگر مثل اعداد صحیح هستند.
    با زندگی فقط باید ساخت به همان اندازه که با ادبیات و ریاضی میتوانیم کنار بیاییم.
    🖋️🖋️🖋️🖋️🖋️🖋️🖋️
    هانیه بهمئی
    مدرسه نمونه دولتی فرشتگان
    پایه دهم انسانی
    سرکار خانم آرمیتا حسینی

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه مقایسه مادر با باران

    نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه مقایسه مادر با باران

    نگارش دهم درس ششم - نگارش - نگارش دهم - انشا به روش سنجش و مقایسه - انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا بلاگ - نوشتن انشا

    ای آنکه تویی صبور خانه
    ای تویی شمع و فروغ خانه

    می خواهم کسی را با چیزی مقایسه کنم که خیلی برتر از اوست و قلمم از توصیفش عاجز است.
    مادر مثل باران است. بارانی که برای زنده شدن موجودات دیگر از جانش مایه می گذارد. باران وجودش برای همه زندگی است. مادر درست مثل باران است پاک بی ریا صاف صادق فداکار و سر شار از زندگی مثل باران می بارد و رنگ زندگی را تغییر می دهد.
    باران به گل و غنچه و زمین و ..... می آموزد مادر به من یاد می دهد مادر درس عشق و زندگی محبت بی ریایی را یاد می دهد.
    وجود هر دو آنها باعث تشویق به ادامه دادن است.[enshay.blog.ir]
    باران می بارد و وجود زمین را پاک می کند و مادر می گوید و وجود من پاک میشود.
    گل و غنچه و زمین و حیوانات زندگی شان را مدیون باران هستند من هم زنگی ام را مدیون مادرم هستم اگر او نبود هیچ کس به جلو هدایتم نمی کرد و من در جای خودم ساکن بودم.
    ✨✨✨✨✨✨✨✨
    نویسنده: یگانه زارع
    دبیرستان نمونه دولتی فرشتگان مرودشت
    دبیر: سرکار خانم آرمیتا حسینی

  • ۲ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم جانشین سازی با موضوع معاون مدرسه

    نگارش دهم جانشین سازی با موضوع معاون مدرسه

    نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم جانشین سازی - انشا به روش جانشین سازی - نگارش دهم درس پنجم 5 - جواب پاسخ نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشا نویسی

    با صدایه داد و بیداد بچه ها به خودم آمدم. یکی میگفت:خانم صدا نداریم.دیگری میگفت:تصویر نداریم ،میکروفون باز نمیشه و ....
    درحال که سعی داشتم به آرامی مسئله را حل کنم ولی در دلم غوغایی بود. ازطرفی دلم به حالشان میسوخت و از طرفی دیگر به دنبال راه چاره بودم.
    هنگامی که کمی سایت را راست و ریس کردم به دبیر کلاسشان یاد دادم تا وقتی دوباره این مشکل به وجود آمد چگونه درستش کند.[enshay.blog.ir]
    از کلاس که خارج شدم مستقیم به سمت دفتر مدیر رفتم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم و بعد از کلی بحث در آخر تصمیم گرفتیم نت مدرسه را قوی تر کنیم تا بچه ها حداقل استرس کلاس آنلاین را نداشته باشند.
    از پله ها که بالا میرفتم دبیران را میدیدم که چگونه با سختی تلاش میکنند کلاس را به نحو احسن برگزار کنند. چهره های نگرانشان باعث میشد تا مصمم تر شوم و هرچه زود تر این مشکل بزرگ را برطرف کنم.

    نویسنده: زهرا پور حسین
    دبیر: خانم میر کریم پور
    دبیرستان فرزانگان لنگرود

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم گفت و گوی خیالی بین برف و خورشید

    نگارش یازدهم گفت و گوی خیالی بین برف و خورشید

    نگارش - نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس چهارم 4 - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا بلاگ - نوشتن انشا - جواب پاسخ نگارش

    اینبار سرما حتی به آسمان هم امان نداده بود. گویی سقف زمین می خواست با ابرهای پشمی سفید رنگ، خودش را گرم کند!.زمستان، روی زمین فرش برفی پهن کرده بود.
    تکه برف، یکی از مهمانان سرو بود. انتظار سخت است! الاالخصوص برای درخت بی باری که برای باردار شدنش فصل ها منتظر زمستان می ماند...
    چشمانش را بسته بود و به خانه ی ابری اش فکر می کرد. این مسیر طولانی واقعاً خسته اش کرده بود. تصمیم گرفت بخوابد؛ امّا ناگهان نوری عجیب، سایه اش را دزدید و بر تمام وجودش رخنه کرد. چشمانش را باز کرد. گوی زردرنگ ناشناس به او لبخند می زد...
    چشمانش خیره ماند! قلبش تپید! برف، عاشق شده بود. غنچه ی لبش شکفته شد و شکوفه ی لبخند بر چهره ی دلداده اش نقش بست.
    به خورشید گفت:« می آیی با هم دوست شویم؟»
    _ از کدام دوستی حرف می زنی؟ امکان ندارد! من باعث می شوم تو ذره ذره از شاخه ی سرو جدا شوی و تا دل زمین پیش بروی. من تو را فدای سیراب شدن زمین و روییدن گل و سبزه خواهم کرد!.
    اشک، دور چشمان برف، بلور بسته بود. گفت:« می خواهم در کنار تو گرم شوم، آرام شوم...»
    _ تو در کنار من آب خواهی شد!
    _ تو قلبم را آب کردی! تا زمانی که روحم اسیر تو است، جسمم زندانی بیش نیست!»
    _ مگر تو قلب هم داری؟
    _ تا پیش از آمدن تو من هم فکر می کردم که ندارم...»
    _ از پایان این راه نمی ترسی؟
    _ کسی که در راه عشق قدم می گذارد فکر آنجا را هم کرده...گرمای عشقت، قلب یخ زده ام را بیدار کرد و به آن جانی دوباره بخشید! آتشی که در قلبم شعله ور ساختی پیش از پایان زمستان مرا آب خواهد کرد...»
    تیزی آفتاب روز به روز بیشتر و بیشتر شد و عاشق را روانه ی زمین کرد... تکه برف، آب شد...امّا آبش، گل آفتابگردان شد!...

    🗣️🗣️🗣️🗣️🗣️🗣️

    نویسنده:فاطمه مدنی
    دبیر:سرکار خانم خردخورد
    استان هرمزگان،شهرستان بستک،هرنگ

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس چهارم گفت و گو با موضوع آدم برفی و خورشید

    نگارش یازدهم درس چهارم گفت و گو با موضوع آدم برفی و خورشید

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    زمستان بود. آسمان تیره، زمین سفید.بچه های روستا زیر درخت،برف بازی می کردند و آدم برفی می ساختند. برای آنکه آدم برفی شان زیبارو باشد هر کدام دکمه ای،چوبی،تکه لباس کهنه ای آوردند.برای آدم برفی چشم ساختند،لب ساختند،لباس و دست و کلاه آوردند. دیر وقت بود و وقت رفتن، اما بچه ها آدم برفی شان را کامل نمی دانستند و سوال این بود که نکند چیزی کم داشته باشد؟ناگهان یکی از بچه ها،دوان دوان به سوی خانه رفت و پس از چندی بازگشت.قلبی پارچه ای پر از پنبه های سفیدی در دست داشت و آن را در سینه آدم برفی جای داد و دیگر آدم برفی ناقص نبود.
    سرش را بالا آورد.گویی امروز آسمان قصد کرده بود لباس عزایش را در بیاورد و او برای اولین بار می توانست رنگ آسمان و شاید خورشیدی که بارها تعریفش را شنیده بود ببیند.ابرها کنار می رفتند و شاخه های طلایی خورشید سپر ابرها را سوراخ سوراخ می کرد.
    چشمانش برق می زد و دکمه های لبانش لبخند پهنی نشاندند. راست میگفتند؛خورشید واقعا زیبا بود!
    -‌سلام.
    به دکمه های سیاه چشمانش خیره شد و گفت: سلام آدم برفی جان! زمستان خوب بود؟
    -زمستان؟نه!اصلا خوب نبود.همه اش تیرگی،همه اش تنهایی،همه اش آسمان ابری...
    -زمستان است دیگر.اگر زمستان نبود توهم نبودی.
    -می دانم ولی شنیده ام که سنگ ها می گفتند زمستان هایی با آسمان خورشیدی را هم دیده اند.
    -پس دلت خورشید می خواست؟چرا؟!
    با این جمله آدم برفی گرمای عجیبی حس کرد.شاید گرمای عشق بود یا شاید شعله آفتاب.
    -تو واقعا زیبایی!
    به راستی که خورشید این زیبایی ها را از کجا آورده بود؟
    -شاید هم تو زیباتر از من ندیده ای.تو ساکنی و تنها اطراف خودت را می بینی.
    -مهم این است که در دنیای کوچک من تو زیباترینی.
    خورشید بالاتر آمد و مستقیم به آدم برفی می تابید.آدم برفی زیر تابش خورشید از عشق ذره ذره آب می شد.
    -خورشیدجان،حرف بزن!چیزی بگو.
    -از چه بگویم؟
    -از عشق...
    -از عشق؟ از عشق گفتن که کار من نیست.
    -پس کار تو چیست؟
    یکی از دستان آدم برفی افتاد. هوا گرمتر و گرمتر می شد.
    -کار من گرم کردن و سوزاندن است.
    -گرمایت زیباست؛گرمایت را دوست دارم.
    -اما گرمای من تو را نابود خواهد کرد.
    -این تقصیر تو نیست،قانون طبیعت است. من از قانون نوشته شده عیب نمی گیرم...
    دست دیگر آدم برفی افتاد و مدام لاغر و لاغر تر می شد. شاید التهاب عشق او را از پا در می آورد.
    -خورشید من!تا کنون عاشق شده ای؟!
    بی قرار برای شنیدن جواب و قلبی که تار و پودش از فرط هیجان می تپید.
    -مگر می شود عاشق نشد؟سالها پیش بود.من بودم و آسمان و زمین و قمر! قمر در پی زمین و من در پی قمر.آنجایی شعله ور تر شد عشق من، که ماه محتاج من بود و من،دست کرم...
    برق چشمان آدم برفی رفت و دیگر چیزی از وجودش نمانده بود.لبخندش محو شد و درحالیکه دکمه های لبانش فرو می ریخت زمزمه وار گفت: شمس من! در این عمر کوتاه من،چیزی شیرین تر از تلخی عشق نبود.بهارت مهتابی!
    و دیری نگذشت که در زیر شعله های آفتاب از بین رفت.
    روزها بعد،وقتی که کودکان دِه زیر درخت و در چمن زار مشغول بازی بودند، قلبی پارچه ای را یافتند. پسر بچه ای آنرا پاره کرد.پنبه های داخل آن تیره و سیاه شده بود.


    نویسنده: امینه خرم آگاه
    دبیر: سرکار خانم فوزیه خردخورد
    هرمزگان،بستک

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم گفت و گو با موضوع خورشید و یخ کوچولو

    نگارش یازدهم گفت و گو با موضوع خورشید و یخ کوچولو

    نگارش - نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس چهارم 4 - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا بلاگ - نوشتن انشا - جواب پاسخ نگارش

    هوا خیلی خیلی سرد شده بود ، خورشید خانم از پشت کوه ها بیرون آمد، به اطراف نگاه می کرد چشمش به یخ کوچولو افتاد که به او خیره شده بود.
    تکه یخ های کوچک و بزرگ زیادی در آن اطراف وجود داشت اما نگاه یخ کوچولو متفاوت تر از بقیه یخ ها بود.
    خورشید لبخندی زد و رو به یخ کوچولو گفت: چته؟تا به حال منو در این اطراف ندیده بودی؟
    یخ کوچولو گفت: تو کی هستی؟
    خورشید گفت: من کسی هستم که باعث روشنایی این جهان می شوم و از گرمای وجودم به همه موجودات که در این جهان وجود دارد می دهم ، صبح از پشت کوه ها بیرون می آیم و در نزدیکی مغرب از اینجا می روم و تو دیگر مرا در این اطراف نخواهی دید.
    یخ کوچولو گفت: تو با دوستان من تفاوت های زیادی داری دوستان من سفید اما تو زرد رنگی!
    خورشید خانم گفت: زیادی به من خیره نشو ! خیره شدن به من باعث آب شدنت می شود ، من و تو با هم در تضادیم ، من گرم اما تو سرد ! وجود من باعث آب شدن و در نهایت نابودی تو می شود.
    یخ کوچولو قصه ما اینگاری شیفته ی زیبایی و جلا خورشید خانم شده بود ، گوشش به حرف ها و نصیحت هایش بدهکار نبود و از نگاه کردن و حرف زدن با او لذت می برد.
    روز ها گذشت و دوستی آنها ادامه پیدا کرد اما یک روز خورشید خانم خسته بود به یخ کوچولو گفت: من زمستان و برف را چندان دوست ندارم من تابستان ، درختان و گل و گیاهان سرسبز را دوست دارم...
    یخ کوچولو وقتی حرف های خورشید را شنید خیلی خیلی ناراحت شد چون اصلا انتظار شنیدن این حرف ها را نداشت.
    فردای آن روز منتظر بود خورشید را ببیند و با او صحبت کند و به او بگوید چقدر او را دوست دارد ، اما ابر سیاه و خشمگینی تمام آسمان را پوشانده بود و خبری از خورشید نبود یخ کوچولو چند روزی منتظر خورشید بود اما این روال ادامه پیدا کرد.
    دوری و ندیدن و حرف های خورشید باعث شده بود یخ کوچولو به تکه های کوچکتری تقسیم شود.
    روز بعد خورشید از پشت ابر ها بیرون آمد به اطراف نگاه می کرد و به دنبال یخ کوچولو می گشت تا به خاطر حرف هایش که باعث ناراحتی یخ کوچولو شده بود توضیح دهد و از دلش بیرون بیاورد اما او را ندید و خبری از یخ کوچولو نشد.
    گاهی اوقات بعضی حرف ها نه تنها انسان ها بلکه موجودات را هم از پا در می آورد ، مراقب حرف هایمان باشیم تا دلی را نشکنیم.

    🗣🗣🗣🗣🗣🗣

    نویسنده: آمنه درهنده
    دبیر: سر کار خانم خردخورد
    هرمزگان،بستک، هرنگ

  • ۱ نظر
    • انشاء