نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۸۸۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا» ثبت شده است

نگارش یازدهم درس چهارم گفت و گو بین آسمان و زمین

نگارش یازدهم درس چهارم

موضوع: گفت و گو بین آسمان و زمین

نگارش - نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس چهارم 4 - انشا - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - انشا نویسی - انشا با موضوع طرح گفتگو - انشای موضوع نگارش پایه یازدهم

به نام آنکه هستی نام از او یافت/فلک جنبش، زمین آرام از او یافت
همه نشسته بودند و به آسمان نگاه می کردند، آسمان بزرگ و بی کران شب‌هایش پر ستاره،روزهایش گاه آفتابی و گاه ابری، گاه عصبانی می‌شود، می‌غرد و اشک هایش را بر سر درختان و گل ها، انسان ها می ریزد. همه به آسمان خیره بودند که زمین به آسمان روی کرد و با چهره ای درهم و با اخم به آسمان گفت: ای آسمان تو چه داری که انسان ها از دیدنت حیرت می کنند ولی به من که تمام اموراتشان را مهیا می سازم توجهی نمی کنند؟ آسمان گفت:این ساده لوحان محو رنگ آبی من هستند. زمین گفت: من که از تو رنگارنگ ترم ودریایی دارم که مثل تو آبی است. آسمان گفت:بله مشکل همین است تو یک رنگ نیستی، در ضمن من از تو بالاترم و انسان به هر چیز هر کس که بالاتر است اهمیت می دهد.[enshay.blog.ir]
زمین که از سخنان تلخ آسمان ناراحت شده بود آرزو کرد که کاش جای آسمان بود. زمین به آسمان گفت:تو که این قدر پر جذبه، والایی چرا بالای سر من مانده ای؟
آسمان گفت:آخر من برای دست یافتن به لحظه ای غبطه می خورم. زمین با تعجب گفت: به چه چیزی غبطه میخوری؟ آسمان گفت: این که مرا به عقد تو در آوردند و این فاصله از بین می رود و ابری شد و با صدای بلند گریست. زمین که از حال آسمان در تعجب بود دید که انسان های ساده لوح در کلبه ای که بر روی او ساخته بودند پناه گرفته اند.
آری اگر زمین نبود کسی نمی دانست به کجا پناه ببرد...

نوشته: سعید افشاریان
دبیر:دکتر سجاد میرانی
دبیرستان:امام حسین، ایلام

  • ۵ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس ششم مقایسه قلب و سنگ

    نگارش دهم درس ششم

    موضوع: مقایسه قلب و سنگ

    انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

    آیا تا به حال از ارتفاع سقوط کرده اید؟ یا در کودکی با دوچرخه بر روی جدول سخت خیابان افتاده اید؟ یا مثلا سرتان به دیوار خورده است؟ اگر هریک از اینها را تجربه کرده باشید؛ می دانید که سنگ سخت است و دردناک.گویی کینه ای بزرگ در درونش هست که در این حد سخت است و او دشمن نرم ترین و لطیف ترین چیز روی زمین است یعنی قلب. لطیف از این نظر نمی گویم که همچون پر طاووس و پنبه، نرم است بلکه از این نظر که سرشار از لطافت و احساس است برخلاف سنگ که درونش کینه را بزرگ کرده و پرورش داده است. این لطافت تا زمانی است که ما احساس و مهربانی را در وجودمان نکشیم. من هر روز قاتل های زیادی را میبینم که احساس خود را کشته اند و قلبشان همچون سنگ،سخت شده و ذره ای احساس از آن بیرون نمی ریزد و گویی جعبه ای است گرانبها که کلید قفل آن را کسی ندارد.[enshay.blog.ir]
    قلب هم مانند سنگ کثیف می شود و چرک می گیرد و اگر آن را تمیز نکنیم ظلم،حسادت،نامهربانی و بدخواهی در آن رشد می کند.
    قلب ممکن است مانند سنگ های فرش شده روی خیابان لگد مال شود اما خدا نکند این روز فرا برسد. عزیزانم نگذارید هر کسی رمز قلب شما را بلد باشد.بیاید و همانند سنگ های خیابان از روی آن رد شود.قلب حرمت دارد و قیمت آن با سنگ های خیابانی قابل مقایسه نیست...
    سنگ می تواند مثل قلب نرم شود اگر به آن توجه و محبت شود که گفته اند:از محبت خارها گل می شود.
    و یادمان باشد که حواسمان به آدم هایی که قلبشان چرک گرفته باشیم و گرد و غبار را از روی آن پاک کنیم.
    مراقب قاتل هایی هم که قلبشان همچون سنگ سخت و بی روح شده هم باشیم . اینها اگر دوباره نرم نشوند بزرگ ترین خطر برای بشریت می شوند زیرا اگر احساس بمیرد خیابان ها پر می شوند از سنگ های بی احساسی که ممکن است سر خیلی ها را بشکنند و بوی محبت را از این روزگار پاک کنند.
    کمی با این قاتل ها مهربان باشیم. با دانه ای و با یک ابپاش بر روی این ها گلی بکاریم تا شاید دوباره سبز و سرزنده شوند.

    نوشته: پریا تیموری
    دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
    دبیر: خانم اسکندری

  • ۳ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس ششم مقایسه ساعت مچی و دستکش

    نگارش دهم درس ششم

    موضوع: مقایسه ساعت مچی و دستکش

    انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

    شاید همیشه سریع به این ور و آن طرف می دوم ، شاید خیلی سریع حرکت می کنم ، شاید همه از رفتن سریع من وحشت زده اند .
    شاید شایدهای زیادی در وجود خود داشته باشم اما هرگز آن دستکش که قل دیگر خود را گم کرده بود را فراموش نخواهم کرد.
    من ساعتم خب،...ساعتی هستم که عقربه داشتم ، باطری را درون خود محافظت کردم ، بندی شفاف و سالمی داشتم که تا به حال به نزد هیچ دکتری نرفته بود و همچنین در کنار دوستانی که رنگ های لباس هایمان هم خانواده یک دیگر بودند جمع بودیم و با صدای تیک تاک تیک تاک با هم اسرار جهان را به گوش دوستان می رساندیم .اما اینها را فقط داشتم و الان حالت و قالب یک ساعت را دارم و همچنین دوستی به نام دستکش که وضعیتش بهتر از من نیست، دارم پس می توانم بگویم که او شباهت هایی با من دارد.زیرا قُلش را از دست داده و پنج تا عقربه های کلفتش نصف شده اند و دگر نمی توانند حرکت کنند و ثابت مانده اند چون باطری که اسمش برای من خیلی عجیب است و به گمانم نامش دست بند را ندارد. بنابراین او فقط بافت یک دستکش را دارد و در کنار دوستی به نام ساعت مچی نشسته است.
    هر چه باشد ما در کنار هم درون نخبه ها و بزرگان زباله ها نشسته ایم و هراسان از وقایعی که بر سرمان خواهد آمد .اما هر چه باشد باطری دستکش با نبض و دستور و جنبش قلب کار کرده ولی باطری من با حس و حال مغز شروع به کار کرده بود. با اینکه او از نوادگان قلب و من از نوادگان مغز هستم او هیچ محبتی را نشان نمی دهد و من هر ثانیه با او سر صحبت را باز میکردم. گویا محبت مغز چندین برابر قلب است.اما چون این اسم پراز احساس بر روی دستکش است همه انسان ها این قلب بی تجربه و احساس و وجودی از سنگ یعنی دستکش را انتخاب و نوازش می کنند.[enshay.blog.ir]
    آه ! تفاوت و شباهت های این آدم ها با چه چیز هایی سنجیده می شود. آنها می گویند تو شیء خطرناکی هستی . برای اینکه من به آغوش خرابی ها رفته ام خب دستکش هم دادهایش را به باد داده، اگر من غول هایی را به نام آدم را می ترسانم خب او هم با پرتاپ گلوله و بمب های برفی دل دوستم آدم برفی را به درد می آورد ، اگر من هنگام بغل کردن زمین صورت شیشه ای ام می شکند خب این بافت هم با رفتن به نزد لباس سفید زمین سرش یخ می زند و قلبش می ایستد. اما عقلم به من می گوید:(( اینقدر بهانه نیاور! برای فرزندان آدم و حوا مهم سازنده و خلق کننده تو و دوستت است. زیرا نقاش دستکش مادری فداکاری بود که برای فرزندش با همان دستان پینه بسته اش و ناتوانش که از دیده فرزند جاهلش پنهان کرده بود آن دستکش را بافته است. هر چند اگر این دستکش نقاب بر روی خشم و کینه اش گذاشته باشد اما باز این دخترک او را با تمام وجودش لمس می کند و با بوسیدن دستکش ها به یاد دستان پر از مهر مادرش می افتد گرچه دستکش عضو و خانواده ویرانی ها باشد. حال سازنده تو چه کسی است ؟ آری همان دستگاه و ماشین هایی که از جنس نفت هستند تو را ساخته اند . پس این را قبول کن که اگر تو هزاران برابر بهتر از او باشی باز همه ی عالم او را به عنوان سرور انتخاب خواهند کرد.
    اما خالق شما چه کسی است؟ آیا خالق شما همان نقاش ماهری است که عالم را بادقت نقاشی و رنگ زده؟ آری نقاش شما انسان ها همان خداوند متعال است پس به خاطر همین انسان ها همدیگر را دوست دارند زیرا می دانند که نقاششان چه کسی است.

    نوشته: مائده کمار
    دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
    نام دبیر: خانم اسکندری

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع سفر با کرونا

    انشا با موضوع سفر با کرونا

    انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

    هنوز درگیر بیماری مرگ بار و فراگیر کرونا هستیم . نگرانی جدی این است که بخشی از مردم ،در اثر کرونا در بدترین شرایط به سر می برند یا جانشان را از دست داده اند . حالا کرونا برای سیاحت،تجارت،زیارت و استراحت به شهر های مختف ایران سر می زند .
    در تمام طول مسیر برایم صحبت می کند از علاقه اش به امدن به ایران می گوید.می گوید :( در این سفر مردمانش از مردمان چین برایم دلچسب تر بودند و تاکل کشور را درگیر نکنم بی خیال نمی شوم . احساس می کنم با امدنم به معنای رهایی و ازادی بوده ام و در همین روز های ابتدایی با حمایت شما مردم غیور و مهربان ایرانی که با عدم رعایت اصول بهداشتی و درمانی پشتیبان و یاور من بوده اید ؛ موفق به تعطیلی مدارس ، اداره ها و آزادی هزاران زندانی شده ام .)
    و حالا من ،کرونا ووهانی را به خیابان های مازندران می آورم و به او نشان می دهم که چگونه رنگ را از زندگی و دنیایمان برداشته است.
    خیابان هایی که سال پیش همین موقع پراز سرو صدا و قیل و قال دستفروشان بود . خیابان هایی که هنوز صدای شور و شوق بچه ها از خرید لباس و کفش نو را انعکاس می دهد و چراغ هایش به امید روز روشن چشمک می زند . از لابلای کوچه هایش بوی سبزی تازه ،ماهی سفید ، سنبل می آید .
    کاسه های سفالی ابی که ماهی قرمز دلش لک زده درونش بچرخد ....
    اسفند برای من سراسر شور و هیجان بود سرو صدای بازار ، فریاد های شادی فروشندگان با رنگ های نشاط اور و عطر مست کننده میوه ها ..
    اسفند برای من پریدن از روی اتش گرم دوستی بود آتشی که قرار بود تمامی سختی ها و غم های امسالمان را درون خود بسوزاند .اسفندی که بدون واهمه و دغدغه از زنده ماندن و نماندن در خیابان ها دور دور می کردیم و بدون ترس گرمای بوسه هایمان را نثار همدیگر می کردیم . و حالا خیابان های سوت و کور و مغازه های بسته و داروخانه هایی که بدون استثنا کاغذ (ماسک ،الکل،ضد عفونی کننده موجود نیست را چسبانده اند )خیابان هایی که هوایش خفه است و بوی تنش و ناآرامی می دهد .
    کرونا تنها یک ویروس است و می دانیم روزهای سختی را با او گذراندیم ، اما بدانید خودمان بودیم که باعث شیوع بیشتر بیماری کرونا شدیم ، مابودیم که با سه روز تعطیلی به شمال سرازیر شدیم و مازندران را درگیر کردیم و ما بودیم که با قرنطینه نکردن قم باعث بزرگ تر شدن مشکل شدیم و همچنین ما بودیم که چندین طلبه ی چینی وارد ایران کردیم .! پس کرونا فارغ از بحث احساسی به ما یاد داد که گاهی سهل انگاری و بی فرهنگی های مردمان باعث بزرگتر شدن مشکل می شود و همین ما جمع می شویم و ملت ۸۰ میلیونی ایران را تشکیل می دهیم که از دست مسئولین حرص می خوریم ..
    نمی دانم قراره تاکی با ما باشی و نمی دانم قراره بهار امسال ما در زمستان بماند یا خیر .. ولی میدونم باتو آینده ی درخشانی در انتظارمان نیست. اما این را خوب بدان ..خوب بدان که من تلافی می کنم و من انتقام تمام بغل ها و بوسه هایی که تو مانعشان شدی را می گیرم و من بعد از تو تمام عزیزانم را به تلافی این روز ها سخت به سینه می فشارم.

    نویسنده :نگار آبدنگچی
    پایه یازدهم فتوگرافیک
    هنرستان راهیان نور
    شهرستان ساری

    _____________________________________

    موضوع: سفری با کرونا در شمال سرسبز

    انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - انشا با موضوع آزاد

    چند روزی از شیوع #ویروس_کرونا در ایران گذشته بود که وضعیت اضطراری اعلام شد و اول باعث تعطیلی مدارس و بعد هم تعطیلی مطلق ادارات کل کشور شد. برادرم تا وقتی که به سرکار می رفت، به ما توصیه می کرد که از خانه بیرون نرویم و به توصیه های ایمنی گوش دهیم. ولی البته این توصیه ها تا وقتی بودند که هنوز ادارات تعطیل نشده بودند!
    بعد از اعلام تعطیلی ادارات برادرم شبیه #کووید_19 شد و انتقال سریع از مکانی به مکان دیگر را از او آموخت! همین باعث شد که تصمیم سریع برای ترک تهران بگیرد و به سمت #شمال روانه شویم!
    در راه که به درخواست پدر می خواستیم از اتوبان تهران-شمال برویم و زودتر به مقصد برسیم، در حال خوشگذرانی بودیم... چون می دانستیم وقت زیادی برای خوشگذرانی در راه با این اتوبان تازه تاسیس شده که راه را نصف کرده بود نداریم!!!
    وقتی که با عوارض سی هزار تومانی مواجه شدیم و وقتی هم که فهمیدیم رانش زمین در فاز 4 این اتوبان اتفاق افتاده است، همه نگاه ها به سمت پدرم برگشت! پدرم در همان حالت گفت:« باشه! باشه! از سمت فیروزکوه میریم!!!»
    در بین راه ایستادیم تا چیزی بخوریم. رفته بودم تا جعبه نسکافه را باز کنم تا کمی درست کنیم و بخوریم. موجودات ریزی را روی آن دیدم... آن را در دستم گرفتم و چشمانم را چند بار باز و بسته کردم... فکر کردم نکند نزدیک بینی ام هم مثل دور بینی ام مشکل دار شده است!!! ولی نه... درست می دیدم... این موجودات ریز انگار همان #کرونا_ویروس ها بودند!!!
    ولی کمی با خودم فکر کردم که این ویروس ها حدود 80 بار کوچکتر از سلول ها هستند و ما بدون چشم مسلح نمی توانیم آنها را ببینیم. پس چطور من آنها را می دیدم؟!؟! با خودم فکر کردم که شاید نکند در خواب هستم و یا دست کم چشم بصیرت پیدا کرده ام!!!!!
    جالب اینجاست که آنها با هم شروع به صحبت کردن کرده بودند:« خوبه دیگه!!! الان که به بدن این خونواده بریم که توی سفر هستن، می تونیم گسترش بهتری داشته باشیم!!!»
    وقتی که برادرم خواست جعبه نسکافه را بردارد که داخل آب جوش بریزد، آن را از دستش گرفتم و به پایین دره گردنه گدوک انداختم!!! برادرم گفت:« چیکار میکنی؟!» گفتم:« باید زود برگردیم! باید گوش میدادیم به حرف ها و توصیه ها و از خونه بیرون نمیومدیم!!!»
    برادرم گفت:« چی شد یهو؟ چرا اینجوری شدی؟» گفتم:« باید برگردیم! فهمیدی؟ اگه شما نمیاین من خودم میرم!!!»
    بالاخره با پافشاری من، به سمت تهران برگشتیم. یادمه موقعی که خانوادم موافقت کردن که به سمت خونه برگردیم، ویروس ها داشتن با هم صحبت میکردن:« این دختره نذاشت که ما به خواستمون برسیم! باید خودشو خانوادشو مبتلا کنیم!!!»
    بهشون با افتخار گفتم:« اگه چهار نفر از خانواده من مبتلا به شماها بشن، بهتر از اینه که ایرانم و جهانم درگیر شماها بشن!!!»
    ما همه با هم #کرونا_را_شکست_میدهیم!!!

    نوشته: حانیه شهریاری،
    دبیرستان شاهد اقتدار

    _____________________________________

    موضوع: سفری با کرونا در شمال سرسبز

    انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - انشا با موضوع آزاد

    یک شب عادی بود،مثل همیشه.بادی سردی درون غار می وزید اما گرمای گپ و گفت درون غار از سرمای هوا می کاهید.شاید از خودتان بپرسید من که هستم؟نه بحث از انسان های اولیه است نه از خون آشامان درون غار .فقط من هستم کرونا.البته اسم شناسنامه ای ام (کووید ۱۹)است ،اما کرونا صدایم می زنند.
    برویم سر اصل مطلب.خانه ای کوچک در بدن یک خفاش داشتم و با بقیه دوستانم در بدن دیگر خفاشان زندگی می کردیم.اما همه چیز از بحث همان شب شروع شد،بحثی عجیب از موجودی به نام انسان.هیچ یک از ما کرونا ها نتواسته بود یک انسان را ببیند یا وارد آن شود.
    در آن بحث پر محتوا غرق شده بودیم که ناگهان دو سایه وارد غار شدند ،خیلی راحت چند تا از خفاش ها را گرفتند درون کیسه ای انداختند و رفتند.خفاش من هم جزو آن ها بود.
    سفر طولانی بود انتظار داشتم از هر جا سر درآورم جز جایی به اسم رستوران.از خط عجیب و غریب و چشم های بادومی و اطلاعات سرشارم فهمیدم در کشوری به اسم چین هستم.تا به خودم آمدم دیدم که خانه ام پخته شده و من درون ظرف سوپ شناورم و برای بقا می جنگم.آخه سوپ خفاش هم مگر غذاست؟
    به میز کناری ام نگاهی کردم،رفیق گرمابه گلستانم یعنی آنفولانزایH1 N1را دیدم،میز بعدی پسرخاله ام ویروس سرما خوردگی رادیدم .خلاصه که تمام آشنایان و دوستانم را در آن رو ملاقات کردم.بیشتر شبیه اجتماع انواع ویروس ها بود نه رستوران.تا یادم نرفته بگویم معلم اول دبستانم یعنی ویروس ابولا را دیدم نسبت به قبل وضعش خیلی بهتر شده بود و حالا دیگر ما را تحویل نمیگرفت.
    تا به خودم آمدم آن انسانی که خیر سرش یک فرد فهمیده به نظر می رسید مرا همراه با کله ی آن خفاش فلک زده داخل قاشق گذاشت و به سمت دهانش برد و بعد همه جا تاریک شد.
    ۲ دلیل مرا برای تبدیل شدن به یک قاتل زنجیره ای ترغیب می کرد۱=انتقام از انسان ها ۲=شهرت.من هم مثل هر موجود دیگری عاشق شهرت بودم و حالا چه فرصتی بهتر از این ؟خیلی زود تکثیر شدم و ظرف چند روز چین را به دست گرفتم .بیشتر تکثیر شدم و همراه کالاهای صادراتی به کشور های دیگر رفتم.
    خودم به یک سوهان قم چسبیدم و سفرم را شروع کردم.می گفتند ایران کشور زیبایی است،پس من هم یک تور ایران گردی برای خودم ترتیب دادم.بعد از چند روز گشت و گذار در قم همراه یک دانش آموز به خانه رفتم.یک بالشتک فلزی دستش گرفت و سریع با انگشتانش روی آن ضربه می زد.می خواستم بگویم مگر خوددرگیری داری بچه؟اما دیدم نوشته هایی در صفحه ی آن نمایان شد‌.فارسی ام زیاد خوب نبود اما فهمیدم این بچه از تعطیلی مدارس ذوق مرگ شده است.
    به شهر های دیگر سر زدم،به اصفهان که رسیدم از یک ویروس ناآشنا آدرس تهران را پرسیدم.جوری به من آدرس داد که نزدیک بود با اولین پرواز برگردم چین اما خوشبختانه پرواز ب تاخیر پنج ساعته روبرو شد و من هم فهمیدم که اشتباه آمده ام . برایم خیلی عجیب بود،مردم ایران چه قدر راجبم جک ساخته بودند!خیلی از آن ها ابراز خوشحالی می کردند که قرار نیست در روزی به اسم عید هم دیگر را ببیند.همه شان خوشحال بودند اما در تنهایی شان که می رفتی همه دگیر مشکلات بودند.اوایل فکر می کردم دوستم دارند اما وقتی جمله هایی از قبیل(لعنت بهت کرونا،دم عیدی این ویروس دیگه چی بود،حاضرم امتحان ریاضی بدم و برم مدرسه ولی این کرونا بره،از خونه دیگه بدم میاد،آخه امتخان آنلاین چی میگه دیگه،آخه سوپ خفاش هم غذاس،)کاملا ثابت کرد که مرا دوست ندارند.
    البته غم را در چهره ی دانش آموزی دیدم که ساعت ده و نیم شب پای شبکه آموزش خوابش برده بود به خاطر او هم که شده بود باید کاری میکردم چون صدای خروپفش بدجوری در خانه طنین انداز شده بود.دیگر وقتش بود بار و بساطم را جمع کنم و بروم. دیگر دوره ی من هم به سر رسیده بودم.با اولین پرواز به همدان و غار علیصدر رفتم و به خفاش های آن ها پناه بردم ،ایرانی ها هم مانند من به سوپ خفاش لعنت میفرستادند پس از خورده شدن در امان بودم.کنجی نشستم و با خودم گفتم "خوشا به حال آنان که محبوب اند نه مشهور"و به حال خود گریستم.

    نوشته: کیمیا کریمی،
    دبیرستان شاهد اقتدار ملارد

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع مقایسه کرونا با گلادیاتور

    موضوع: مقایسه کرونا با گلادیاتور!

    انشا با موضوع مقایسه کرونا با گلادیاتور - انشا مقایسه ای - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا در مورد ویروس کرونا

    کووید19 گلادیاتور میشود..
    کووید19 همان گلادیاتوری است که در نبردِ تن به تنِ خشم و غیرت کرونا نام گرفت؛گلادیاتوری از جنس ویروس ها،ویروس هایی که تیشه به ریشه ی بشریت،در واپسین روزهای سال زده اند.
    گلادیاتوری جسور و جاه طلب که باکی از جام های الکلی در رقاص خانه های سراسر میکروب و آلودگی ندارند.
    و الکل هایی که همسان گلادیاتور های جبهه ی مقابل اند و کمر به نابودیِ تک گلادیاتورِ نبرد،کرونا ویروس بسته اند.
    و انسان هایی که گاه بی توجه به دیگر گلادیاتورهای بهداشتی،اسیرِ دست کرونا ویروس میشوند و بعضاً مرگ را لمس میکنند یا ناامیدیِ جنگ با این گلادیاتور در تار و پودِ وجودشان رخنه میکند..و چه غم انگیز است این نبرد برای این گروه از انسان ها..
    و اما گروهی دیگر از دوپانماهایی که در میدان هیاهوی وحشت کرونا ویروس ،پیروزِ میدان اند؛و تنها سلاح جنگی آن ها برای این فتح بزرگ، مواد ضدعفونی کننده اند.
    و گروهی که متفکرین نام گرفته اند،بر این باورند که کرونای امروز همان گلادیاتور تنهای دیروز و روزهای قبلش است ؛که از دردِ نادیده گرفته شدن بر کلِ جهان تسلط یافت تا آشفتگی های انسان های کوته نظر و سست عنصرِ زمینی را تسکین دردِ تنهایی اش کند!
    انسان هایی که در پوسته یِ پاکیزگی فرو رفته اند غافل از اینکه استرسِ درگیرنشدنشان با گلادیاتورِ بحرانیِ قصه یِ این روزها،دیگر گلادیاتورها را هم ب مرزِ نابودی می کشند.نابودی ک برای کرونا ویروس بزرگ تر از صدها پیروزی است!

    نویسنده: مریم عابدی
    دبیر:سرکارخانم خطیبان
    مدرسه فاطمه محامی

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع مقایسه چشم و عشق

    انشا با موضوع مقایسه چشم و عشق

    انشا مقایسه ای - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم

    بعضی از چشم ها دریایی هستند و پرازتلاطم، بعضی عسلی و پراز شیرینی ، چشم آنچه را میبیند باور میکند... عشق اما باور نمیکند آنچه را چشم باور دارد... چشم ها میدانند چگونه ببینند
    چگونه سخن بگویند، چگونه تورادر موج های خروشانشان بالا و پایین کنند... عشق اما دست و پاچلفتی، نگران و مضطرب است، ناگهانی می آید و ناگهانی میرود ، سراز پانمیشناسد. گاهی آنقدر میماند که زبانزد میشود و گاهی آنقدر زود میرود که نام هوس را می گیرد. بعضی از چشم ها پراز عشق هستند وبعضی از عشق ها خالی از چشم
    چشم های عاشق پاک و مقدس اند، پرنور و درخشان اند ، به دلت می چسبند ودر تاروپودت اثر میکنند ولی عشق های بی چشم اما نادان اند و جاهل ، دل فریب و زودباور، رنجور و ناتوان....[enshay.blog.ir]
    بعضی چشم ها دروغ گویند و بعضی راستگو، بعضی فریبنده و بعضی پاک و بی ریا... بعضی چشم ها خلاصه ی داستان های درام و عاشقانه هستند و بعضی از عشق ها خلاصه ای از داستان هایی ساده و معمولی... امان از چشمهایی که درد عشق را هویدا کردند و امان از عشق هایی که مانند رازی در چشم ها پنهان ماندند ..‌.

    نوشته: فرشته جعفری
    مدرسه امیرکبیر
    دبیر:خانم اسکندری

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع مقایسه کرونا و معلم

    انشا با موضوع مقایسه ی کرونا و معلم

    انشا موضوع ویروس کرونا - انشا در مورد ویروس کرونا - نوشتن انشا - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - انشا مقایسه ای

    به نظر من هرکسی که بتواند به ما چیزی یاد بدهد چه کم و چه زیاد معلم ماست.
    خب،کرونا برای تدریس از چین یک بلیط گرفت و به کشور ما امد .کلاس های استاد کرونا مثل کلاس های استاد های معروف و مشهور آزمون کنکور همیشه شلوغ بود و از پیر و جوان، در آن کلاس درس می خواندند .
    کرونا مثل دبیر های خیلی سختگیر بود به طوری که حتی کسی جرئت نزدیک شدن به اورا هم نداشت!.
    در هر کلاسی بچه های تنبل و زرنگ وجود دارند، در آن کلاس هم بچه های تنبل با نمرات زیر ده تجدید شدند و حتی جانشان را هم از دست دادند و باقی بچه ها هم با نمرات قابل قبول ،قبول شدند .
    از انجایی که ما دانش اموز ها عادت داریم برای درس های سخت و معلم های سختگیر وقت بیشتری بگذاریم درس های استاد سختگیرمان کرونا رو هم به خوبی فهمیدیم .
    کرونا مثل معلم ها کلی درس به ما یاد داد ! یاد داد آغوش دوستامنان اول صبحی چقدر مزه میداد ،مهمانی های خانوادگی و جشن های کوچک دوستانمان چقدر خوب بود و چقدر میخندیدیم باهم .چقدر همه چیز خوب بود و چقدر آسان چیز هایی که اسان بدست اورده بودیم رو از دست دادیم .
    خب کرونا هم می رود و ما مثل تمام درس هایی که تا به الان قبول شدیم ، این را هم طی خواهیم کرد. مهم این است که شاید بشود گفت مهم ترین درس زندگیمان همین است که قدر داشته هایمان را داشته باشیم.

    نوشته: سنا عربانی نژاد
    دبیر: خانم طاهره خباز
    دبیرستان شاهد رشت

    ___________________________________

    انشا با موضوع مقایسه ی کرونا و معلم

    انشا موضوع ویروس کرونا - انشا در مورد ویروس کرونا - نوشتن انشا - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - انشا مقایسه ای

    .. یا لطیف
    کرونا یک معلم است. معلم خوبی هم هست اما شیوه تدریسش کمی اشکال دارد. او آموزگار مهربانی است که می خواهد با وحشت افکنی و لرزه انداختن به تن ما دانش آموزان٬ تلنگری به قلب های غم آلوده ما بزند تا قدر با هم بودن هایمان را بیشتر بدانیم.
    این روزها که بیشتر در خانه هستم و ارتباط کمتری با آدم ها دارم گویا تکه ای از وجودم را گم کردم. حال دلم خوب نیست و ذهن به هم ریخته ام بدجور احساس تنهایی می کند. سخت نیازمندم کسی را در آغوش بکشم. گاهی اوقات یاد روزهایی می افتم که با بهانه های الکی از دورهمی های ساده خانوادگی سر باز می زدم و لذت وصف ناپذیر این رابطه ها را از خودم دریغ می کردم. امروز حاضرم همه دارایی ام را بدهم و در ازایش به آن روزها برگردم. ای کاش می‌شد در زمان سفر کرد و به گذشته ها رفت. دیگر طاقت ندارم. روح غبار گرفته ام خسته است. دلش اندکی آغوش گرم با چاشنی خنده های دلبر می خواهد.
    اگر کرونا نبود شاید هیچوقت ارزش لایتناهی این لحظات را درک نمیکردم. کرونا جان ، معلم عزیز از تو برای این درس بزرگی که به همه ما دادی ممنونم. تو به ما یادآور شدی لحظه ای در کنار عزیزان بودن کیمیایی است که هیچ کجای جهان یافت نمی‌شود.
    این روزها فقط می توانم بگویم:
    «دلبرجان ٬ منتظر آغوشم باش»

    نوشته: فائقه سیدعلیپور
    دبیر: سرکار خانم دانشور

    ___________________________________

    انشا با موضوع مقایسه ی کرونا و معلم

    انشا موضوع ویروس کرونا - انشا در مورد ویروس کرونا - نوشتن انشا - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - انشا مقایسه ای

    وقتی سرو کله ی کرونا در سر و کلیه ها هویدا شود ،مدرسه ها تعطیل و محصل ها مسرورند! هنگامی که معلم در مدرسه حضور پیدا کند، کلاس ها تشکیل و چهره ها مکسورند!

    معلم وقتی وارد کلاس وارد شود همه بر می خیزند و و دوباره می نشینند اما کرونا وقتی وارد ملاج گردد، بعضی ها می نشینند ولی دیگر بر نمی خیزند!

    معلم بچه های تنبل و ضعیف را می اندازد ولی کرونا سالخوردگان ناتوان و نحیف را می اندازد!

    معلم هرکس را بیندازد نیازی به تشییع جنازه نیست لیکن کرونا هر کس را بیندازد دیگه کسی به تشییع جنازه اش نمی رود !

    معلم اول در می زند بعد وارد کلاس می شود ولی کرونا اول وارد می شود بعد در و پیکر را به هم می زند!

    معلم ها به خاطر ضمانت ،بانک ها را شلوغ و پردرآمد می نمایند ولی کرونا به خاطر خباثت بانک ها را خلوت و بی طراوت می نماید!
    کرونا فقط یک بار یقه ی آدم را می گیرد یا آدم از دستش در می رود یا می میرد؛ ولی معلم هر هفته یقه ی محصل بیچاره را می گیرد!
    معلم ابتدا حضور و غیاب را انجام و لیست غایبین را برای مدیر می نگارد اما کرونا ابتدا برای همه "حاضری" می زند و بعد لیست اخراجی ها را به عزرائیل می سپارد!

    کرونا از راه دهان و دماغ خانه ی دل ها را می جوید ولی معلم از راه کلاس مغز بچه ها می شوید!

    کرونا از حقوق و طرح رتبه بندی محروم است ولی معلم، اللهیار ترکمن دارد که یک و نیم تا میلیون به حقوقش می افزاید! (الله نگهدارش با این صداقت و پشت کارش)

    مدرسه وقتی تعطیل می شود معلم با ساز و کرنا می گوید:
    آخ جون!

    کرونا وقتی جان کسی را می گیرد،به زبان چینی می گوید:
    جان هان چون!

    برودت دماا ، لغزندگی معابر و جاده ها فعالیت کرونا را دو چندان می نماید ولی تدربسی معلم را دچار نقصان می نماید!

    کرونا از ووهان پرواز می کند تو سوهان و آنگهی در کوهان؛ معلم از دبیرستان پر باز می کند به سوی هنرستان!‌

    نوشته: محمد مرادی،ناحیه ۲ همدان

  • ۴ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق

    انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق

    انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم - نگارش یازدهم - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشا نویسی

    امروز بیست و دوم اسفند است ،روزی پر هیاهو در قلب آدم‌های قصه ی غم انگیز کرونا، روزی مانند روزهایی که با جان کندن یک پیرمرد شصت ساله میگذرد یا شاید هم پرستاری ک این روز ها اسمش توصیف از خودگذشتگی برای جهانی با حکومت کرونا است.
    مقایسه کار دشواری است ، حتی دشوار تر از جان سالم بدر بردن از هیولایی با هیبت ناپیدای امروز و دیروزمان اما ناچارا شروع میکنم؛ کرونا شبیه عشق است شاید هم نه .آخ از عشق بیچاره مگر جرمش چه بود که باید با کرونا قاتل بی رحم مقایسه میشد؟
    دنبال جواب می‌دوم نفس کم اورده ام اما باز هم بی طاقت تر از قبل میگردم دنبال جرم عشق بیچاره دست اخر هم میرسم به جوابی که شاید از این دنیا فقط انهایی درکش کنند که عشق بی رحمانه به صورتشان سیلی کوبیده سیلی ک حتی جای انگشتان بی رحمش هنوز بر چهره ی دنیایشان باقی است ؛عشق بی رحمی می‌کند گاهی مانند کرونا می‌گذارد خوب درگیرش شوی. درگیر ، کلمه ی بی جانی است برایش ، شاید بتوان گفت در آن غرق شوی،خوب که نفس کم اوردی اخر پیدا می‌شود، پیدا میشود جوری ک چشم بسته هم آن را با تمام وجود به آغوش می کشی میدانی دیگر عطرش با سلول های بینیت اخت می‌گیرند، اما یک فرق بزرگ بین عشق بیچاره و کرونا این است که عشق به یک بار در قلبت خانه ی چوبی اش را میسازد اما وای از کرونا که هی خانه میسازد و خراب میکند.

    آخر سر اگر دوباره بیاید بازهم مشغول ساخت و سازش میشود ول کن که نیست این عجوبه ناشناخته، عشق و کرونا هر دو باهوش اند ، هر دوی آنهاخوب میدانند باید بروند جایی که عقل هم زندانی آن است شاید الان فکر کنید کجا کجاست اینجا که عقل بینوا را هم در بند گرفته؟ اینجا جایست که عشق و کرونا دست در دست هم به سراغش می‌روند ،قلب بی عقل و منطق است .هر دو عاقل اند خوب میدانند کجا را از کار بیاندازند که دیگر از انسان هیچ باقی نماند حتی مانند این کرونای بی رحم چیزی از آن دیده نشود .
    نفس عمیقی میکشم،خیلی چیزهاست که میتوانم کرونا را با عشق مقایسه کنم اما این عشق اجازه را از من می‌رباید نمی گذارد بدی هایش را بگویم او دوست دارد همیشه در نظر ها لطیف و با احساس جلوه کند نه قاتل روح و جسم انسان‌ها.
    پس سکوت میکنم، دست از نوشتن می‌کشم و می‌نشینم به تماشای روزهایی که کرونا سلطنتش را از من ربوده و در اخر هم منتظر می مانم که ببینم کی سفر این قاتل عشق مانند تمام می‌شود.

    نویسنده: خانم حدیث مهاجری
    دبیر: معصومه محتشمی
    دبیرستان نمونه نجابت برازجان

    ______________________________________

    انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق

    انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم - نگارش یازدهم - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشا نویسی 

    این روزها دغدغه ی هر انسانی بر روی این کره خاکی،یک موجود است.یک مشکل،یک درد،یک عشق...اما نه،اینبار نه از آن عشق های غزل های حافظ و قصه های شیرین و فرهاد.اینبار خود خود عشق ویرانگر است.آری ویرانگر!
    کرونا همان عشق است اما کمی مهربان تر.همچو عشق،آرام آرام می آید.بی خبر از هر جا می آید.بی صدا می آید و مالکیتش را در دل فریاد می کشد.به خودت می آیی و می بینی دچار شده ای.مبتلا شده ای،به خودت می آیی و میبینی قلبت آن قلب سابق نیست.طور دیگری می تپد.دستانت می لرزد و چشمانت برق می زند،انگار سد اشک هایت شکسته شده است.نفست در سینه حبس می شود و دیگر بالا نمی آید.
    کرونا درد بدیست.خطرناک و بی رحم.اما عشق بی رحم تر است! آری بی رحم تر!
    همه از لطافت و مهر و محبتش می گویند اما نمی دانند این عشق با قلبها چه ها می کند.این عشق همچو گرگی در جامه گوسفندان است.اما دست کرونا از همان ابتدا رو شد.

    می گویند کرونا از بین آنهمه مبتلایان تنها 2% را به کام مرگ می کشد.اما برای عشق بهتر است بگوییم تنها2% را ودیعه ی حیات می بخشد.چه کسی می داند که در زیر این آسمان خاکستری بی فروغ،چند نفر؟ نه،چند هزار نفر؟ نه،چند میلیون و میلیارد نفر از مبتلایان به عشق می میرند؟!اما نه آنطور که اعلامیه ای سر در خانه شان باشد،نه!اعلامیه ی آنها سر در قلبشان نصب می شود و تا ابد قاتل روحشان خواهد ماند.آری قاتل...
    عشق نیز قاتل است.همچو کرونا.کرونا از همان ابتدا قاتل بودنش را جار زد.اما عشق.امان از عشق که همه چیزش پنهانی است.عشق نگفته بود که این چنین قاتل و بی رحم است.وگرنه چه کسی تسلیمش میشد؟ زنهار ای دل که چه ساده ای!مگر دست خود آدم است که مبتلا شود؟عشق نیز همچو کرونا ناخواسته می آید و تنها بر تعداد گورستان ها می افزایند و می روند.کرونا گورستان تن ها،عشق گورستان دل هایی که خود لبریز از آرزوهای خاک شده اند.

    تو چه میدانی که در اینجا،آری همین جا.چند نفر از درد عشق به کرونا متوسل شده اند تا بلکه آنها را برای همیشه از صفحه ی روزگار محو کند.آری همین است.وقتی همه وجودت عشقی میشود که دیگر نیست. وقتی چشمانت ،قلبت،گوشت ، پاهایت و تمامی سلول هایت عشق را فریاد می کشند و عشق کوله بار سفر می بندد.وقتی چشم باز میکنی و می بینی در فراغ می سوزی و در قرنطینه ی دلت ذره ذره آب می شوی،وقتی راه نجاتی نداری،وقتی تنهایت می گذارند،وقتی ماندگاری کرونا از عشق بیشتر باشد،وقتی معرفت کرونا از عشق بیشتر می شود،درد کرونا نیز از درد عشق کمتر خواهد شد.
    کرونا روزی بی خبر آمد و سرو صدایی به پا کرد و انسان هایی کشت و روزی نیز درمانی برایش پیدا خواهد شد و«این نیز بگذرد»اما عشق!عشق بی خبر آمد و در درونت سروصدایی به پا کرد و روح هایی کشت و هیچ روزی در هیچ کجای جهان درمانی نخواهد داشت.و تا ابد در درونت خواهد ماند.آری تا ابد!

    نویسنده: زینب ایوب زاده
    دبیر: خانم معصومه محتشمی
    دبیرستان نمونه نجابت برازجان

    ______________________________________

    انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق

    انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم - نگارش یازدهم - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشا نویسی 

    عشق هم همانند کرونا حس نمیشود نمیفهمی، تا وقتی که به خودت میایی میبینی تمام شد
    مرض عشق تمام وجودت دار دربرگرفته. کرونا بدنت را به نابودی میکشاند اما عشق قلبت را، روحت را ،و تمام زندگیت را...!
    کرونا درمان میشود اما برای عشق دارویی نساختند زیرا اندرمرض عشق بجز عشق دوا نیست.
    چه کسی میداند شاید آمار کشته های عشق ٩٩درصد باشد اما جااار نمیزنند. عشق بی سروصدا میاید بی سروصدا میماند و جاودانه باقی میماند.کرونا تنها2درصد کشته میدهد اما تا قفل گوشیت را بازمیکنی میبینی حرف حرف اوست، تا سوارتاکسی میشوی میبینی راننده و مسافر درباره کرونا حرف میزنند و بازهم تلویزیون که روشن میشود حرف اوست حرف اینکه چگونه پیشگیری کنند ازمبتلاشدن به این ویروس پس چرا هیچ جایی درباره پیشگیری از عشق چیزی نمیگویند مگر عشق مرض نیست؟؟؟!مگر عشق مانند کرونا نفست را تنگ نمیکند؟مگر عشق مانند کرونا استرس همراه ندارد؟!مگر عشق هم سردرد نمی آورد؟؟؟می آورد جانم می آورد وقتی که فکرو خیالت پرشد از خاطرات،پرشداز خیال یک شخص انقدر سرت درد میگیرد که طاقت نمی آوری...
    و در آخر اگر کرونا درمان شود خوب است و اگر عشق جاودانه باشد بهتر.

    نوشته: مبینا نژادعلی
    استان گیلان منطقه رودبنه
    دبیر : خانم رجبی

    ______________________________________

    انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق

    انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم - نگارش یازدهم - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشا نویسی 

    آرزو کردیم آرزوی باهم بودن ولی چه شد همه چی خراب شد بخاطرچه بخاطر یه ویروس کرونا:)
    وقتی گفته اند امکان دارد زنده نمانم پس عشقم چه میشود ارزوهایمان چه میشود ،قول هایمان حرف ها و پیش بینی هایمان ..
    اگر چیزی شوم چه میشود ،حتی فکر کردنشم داغونم میکند .
    من کرونا را شکست میدهم کرونا نتنها من بلکه تمام مردم کشورم را درگیر خود کرده است ،نمیگزارم این ویروس مرا و ارزوهایم را با خود ببرد و با خود خاک کند .
    نمی دانم در این قزنتینه دلم آتش میگیرد دلم برای فردای خود میسوزد فردایی ک نمی دانم چه میشود من کرونا را به زانو در می اورم نمیگزارم عشقم را قلبم را با خود خاک کند ...

    نویسنده : مهشاد قاسمیان
    هنرستان راهیان نور ساری
    دهم کامپیوتر

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع ویروس کرونا

    انشا با موضوع ویروس کرونا

    انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش - enshay.blog.ir

    قلم من امروز سر باز کرده؛سر باز کرده تا بگوید از دردها؛از گره ها؛بگوید از داغ هایی که در این شش ماه بر دل خانواده ها زده شد.بگوید از بی وجدانی هایی که در این دوران شد.
    چه ها شد...بیایید مرور کنیم.آنچه در این ماه ها گذشت.بگوییم از ووهان چین و آژانس هواپیمایی ماهان و بگوییم از ایرانی که اکنون بر عزای از دست رفتگانش نشسته.بگوییم از جهانی که در نبردی سخت به سر می‌برد...
    پدری که خانه‌نشین شده؛قیمت هایی که روز به روز سر به فلک می‌کشند...
    اما برای عده‌ای چه خوب شد!برای سودجویان،برای آنهایی که در هرشرایطی به دنبال منافع شخصی خود هستند.گرانی ها دیگر بی‌بهانه نبود!آنهایی که به فکر خانواده‌ای نبودند که اگر یک روز کاری نباشد،شب را گرسنه سر بر بالین خویش میگذارند.به گمانم کرونا تنها بهانه‌ای بود برای همین افراد!
    ولی فراموش نکنیم فانوس هایی که در این تاریکی درخشیدند.از یاد نبریم پزشکان و پرستاران و کادر درمانی که جان بر کف در صحنه پیکار حضور داشتند.عاشقانه می جنگیدند. چه آنهایی که در این راه شربت شهادت نوشیده‌اند و چه کسانی که هنوز هم گوش فرمان به ندای الهی سپرده‌اند و برای نجات ایران عزیز از همه چیز خود گذشتند بی هیچ منتی!حتی همان صاحبخانه‌ای که از اجاره‌اش گذشت.یا آن فروشنده‌ای که کالاهایش را در اختیار مردمش قرار داد...ستاره های آسمان تاریک تاریخ را از یاد نبریم...

    نویسنده: مائده داودی
    دانش آموز شهرستان نور

    _______________________________________

    موضوع: کرونا

    انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

    به نام خدای عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت!

    بیماری های واگیر دار و مسری همانند طاعون،وبا،کرونا و .... هر صد سال یک بار گریبان گیر مردم می شدند و مردم را از روند طبیعی زندگی خویش بازمی داشتند و این خود واخوردگی آدمیان را به همراه داشت ولی آیا میتوان این بیماری ها را بلا نامید؟
    جواب یک کلمه است: خیر .
    کمی غور کافی است تا جواب را در یابیم
    انسان ها در کوری مستغرق شده اند نه کوری چشم، کوری ذهن.همان کوری که باعث میشد چشم بر همه چیز ببندیم بر استثمار،بر زورگویی،بر بی عدالتی و مهم تر از همه بر انسانیت و ذات آدمی.
    در این دنیایی که پر شده از دریوزه هایی با ظاهر آراسته ،از مقهور هایی در جامه ی فائقان ، از محکوم هایی در قالب حاکمان، نمیتوان دست به گریبان یک بیماری شد و بلاهت و رخوت خود را بدان مربوط کرد.
    نمیدانم چقدر از عمرم را تنها با نگاه نکردن در درون خودم ،یا نگاه کردن و ندیدن از دست داده ام ولی خوب میدانم که زندگی انسان ها درست همانند یک عکس است.(بنا بر گفته صادق هدایت)
    یک عکس تا وقتی که در تاریکخانه به ظهور نرسد،جلوه و زیبایی اش نمایان نمیشود،درست همانند انسان ها.احساسات و دانایی هایی در انسان نهفته است که با ارتباط با دیگران،دوندگی و زندگی روزمره ظهور پیدا نمیکند،بلکه گاهی نیازمند تنهایی و تاریکی است که به تفکر در درون خویش بپردازد و هر آنچه از جهان پیرامون خواستار است،در خود بجوید.
    پس بنا بر آنچه گفته شد این به اصطلاح بلا،از نظری میتواند فرصتی بزرگ و شگرف برای انسان باشد تا بر آنچه شرط بقای آدمی و انسانیت است دست یابد،ولی افسوس که ما هر روز غافل تر از دیروزیم.

    سوختن در آتش خود را خواهان باش
    بی خاکستر شدن کی نو توانی شد؟
    (زرتشت)

    پرستو لاری، پایه یازدهم دبیرستان فرهنگ سبزوار
    دبیر: خانم برزویی

    _______________________________________

    موضوع: کرونا

    انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

    به نام خدا
    اینجا ایران است سال 1398خورشیدی اواخر بهمن ماه بود که سر و کله اش پیدا شد درحالی که هر کسی مشغول کاری بود مادرها خانه تکانی میکردند و گرد وغبار از خانه ها پاک میکردند سبزه می کاشتند و خواستار سالی پر بر کت از خداوند میشدند خیابان ها پر بود از مردمانی که آمده بودند تا رخت و رویی تازه کنند.
    که جهان یک باره متوقف شد ،نه! دیگر بس است دیگر جهان تحملش را ندارد،انگار بد بختی های این نسل پایان ناپذیر است از جنگ وتحریم و سیل و طوفان گرفته تا ویروسی که همه جهان را به هم ریخت و آدمیان را پریشان کرد
    به راستی چه کسی فکرش را میکرد دنیا در برابر این ویروس ناتوان و عاجز شود جهانی که ادعای مدرن بودن میکرد؟!
    یا چه کسی گمان میکرد دانش آموزان از تعطیلی خسته شوند وبرای رفتن به مدرسه لحظه شماری کنند؟
    به فکر آن کودکانی هستم که دنیا را از پشت نقاب های شیشه ای دیدند به نظرتان دنیا از نظر آن ها چگونه است؟کاش میتوانستم از آن ها بپرسم و به سوالم پاسخ دهند
    کرونا این نام آشنا این مهمان نا خوانده که به همه کشور ها و شهر ها سفر کرد غافل از این که همه را از سفر انداخت،صد ها هزار نفر را کشت و ملییون هانفر را بیکار و آواره ،تا به حال هیچ کس حریفش نشده و یکه تازی میکند.
    اما از حق نگذریم خوبی هایی هم داشت حد اقل باعث شد بفهمیم هنوز چیز هایی هست که بشر در برابر ان ها عاجز است شاید این لازم بود تا بشر زیاد به خود مغرور نشود ،کرونا به ما فهماند هر کس باما دست دوستی دراز کرد دوست نیست و گاه باید دست شست از بدی ها و زشتی ها
    فهماند که پشت نقاب خود را پنهان کردن نفس مان را تنگ میکند یاد داد که خود مان باشیم.
    به راستی مرگ از آنچه فکر می کنیم به ما نزدیک تر است قدر یکدیگر را بدانیم و مرا قب یکدیگر باشیم.

    #کرونا-را-شکست-میدهیم

    نویسنده: زهرا آزا دمنجیری
    پایه یازدهم
    دبیرستان:نمونه فرهنگ سبزوار
    دبیر خانم برزویی

    _______________________________________

    موضوع: کرونا

    انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

    مهمان ناخوانده
    🔸در خیابان شلوغ شهر قدم میزدم ، درشهری که بوی بهار به مشامش خورده بود ودلش میخواست زود رخت تازه ی بهاری را بر تن کند. مثل هرسال همه خود را آماده ی مهمان نوازی از بهار کرده بودند ،بهاری که هرسال مهمان همه ی خانه های شهر می شد.
    اما ناگهان مهمانی ناخوانده در خانه های شهر را به صدا در آورد ،آیا بهار بود؟ نه کسی دیگرپشت در ها بود آمده بود تااین جشن وسرور را بر هم بزند آمده بود تا به جای بهاری که هرسال توری از شکوفه های صورتی وسفید را بر سر نو عروس شهر میانداخت ،پارچه ای خاکستری بر سر شهر بیندازد .
    گویی ابر سیاه بزرگی کل شهر را محاصره کرده باشد ،شهر خلوت وخوفناک شده است.
    در این هیاهویی که مهمان ناخوانده راه انداخته بود،بهار ما هم به مقصد رسید ‌.ولی شهر را که دید ،بی سروصدا با دلی پر از غم وخالی از فریاد خوشحالی وامید پشت خانه های شهر نشست .
    کسی از خانه ها بیرون نمی آمد تا بهار بر درخت قلبش شکوفه های تازگی ، امید ، صبر وتلاش کردن برویاند.
    حال در تنها یی هایم قدم میزنم ،همه ی مان در کنجی تنها نشسته ایم و به خاطراتمان فکر می کنیم،خاطر های باهم بودنمان .اما آیا خاطره ای از باهم بودن را داریم؟
    مگر نه اینکه گاهی دل هایمان تنهایی میخواست ،این ما نبودیم که برای با هم بودن وقت نداشتیم وسرمان همیشه شلوغ بود.
    حال خاطره ای نداریم تا به ان فکر کنیم باید با تمام تنهایی یمان افسوس بخوریم،افسوس روز هایی که باهم بودیم ولی قدرشان را نمی دانستیم ،افسوس بخوریم برای روز هایی که دوستی هایمان را بر سر هیچ باهم قطع کردیم ،مانند تبری که درختی رانصف میکند قلب های یکدیگر را نصف کردیم .
    همه در زندگی به تلنگری نیاز داریم تا بدانیم با هم بودن بزرگ ترین موهبت خداوند است .تلنگری را در زندگی تجربه کردیم اما شاید زمانی احساسش کردیم که دیگر کسی نباشد تاباهم دیگر خاطره ای بسازیم ویا قلب های نصف شده یمان را باهم پیوند بزنیم.
    ولی مگر نه اینکه بهار هرسال بر قلبمان شکوفه ی امید میرویاند و شعله های امید هرگز خاموش نمیشوند پس بیایید کاری کنیم که شعله هایش زبانه بکشد وخودمان در قلبمان بهاری بسازیم تا فردایی باشد برای با هم بودن.
    🦠🦠🦠🦠🦠🦠🦠
    نویسنده: هستی محمد پور،
    پایه یازدهم
    دبیرستان شاهد سقز
    دبیر: خانم زینب وروایی

  • ۲۸ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی با موضوع ساز

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

    موضوع: ساز

    انشا - انشا با موضوع ساز - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشای آماده - نمونه انشاء - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5

    پشت ویترین فروشگاه منتظر بودم . منتظرِ کسی که بیاید و روح مرا از خستگی رها کند ....
    تا اینکه روزی پسرک خوش قد و بالایی وارد فروشگاه شد و با وسواس خاصی به ساز ها می نگریست نگاهش روی من ثابت ماند به سمتم آمد ،مرا در دستانش گرفت و انگشتاتش را نوازش گونه روی تارهایم کشید لبخندی از سر رضایت زد ، من انتخاب شده بودم...
    روزی را که مرا به اتاقش برد فراموش نمی کنم . آنقدر ذوق زده بود که حتی فراموش کرده بود کاپشن خیسش را از تن دراورد . با ذوق شروع به نواختن کرد و پس از لحظاتی صدایی طنین انداز شد . صدایی از جنس ابریشم،آرامبخش روح و جانم شد و نوازشی به گوش هایم عطا شد.
    سالها من و پسرک باهم رفیق و همدم بودیم بودیم
    تا اینکه پسرک عوض شد . شب ها دیر به خانه می آمد ، گاه شاد بود و سروده های عاشقانه سر می داد و دستهایش رقص کنان بر جانم می نشست و گاه آشفته بود و ترانه هایش خیلی غمگین ....
    عاشق شده بود!
    هیچ وقت آن شب سرد زمستانی را فراموش نمیکنم .
    پسرک دیر وقت به خانه آمد . شانه هایش خمیده شده بود
    پریشان بود
    پایین تختش نشست و زانوهایش را در آغوش گرفت صدای هق هقش سکوت اتاق را شکست . ناگهان از جایش برخاست به سمت گلدان شیشه ای روی میز رفت و آن را به دیوار کوبید . فریادی سر داد و نام دخترک را به زبان می آورد
    فهمیدم دخترک او را ترک کرده است...پسرک به جنون رسیده بود کل اتاق را بهم ریخته بود و دیگر چیزی برای شکستن وجود نداشت . ناگهان نگاهش به من افتاد به سمتم آمد لحظه ای مکث کرد سپس با عصبانیت تمام مرا به دیوار کوبید.
    تمام خاطراتمان در ذهنم مرور شد از روز اول تا حالا که چون بیگانه ای مرا مینگریست
    این من بودم که تا اینجا با او آمده بودم و نهایتا برایش جان داده بودم .
    فقط نمی دانستم بعد من چه کسی قرار بود همدم شب هایش شود؟

    نویسنده : فاطمه خطیری
    دبیر: خانم سالاری،
    دبیرستان ایمان گرگان

  • ۱ نظر
    • انشاء