نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۷۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نگارش یازدهم» ثبت شده است

نگارش یازدهم درس اول با موضوع دلتنگی

نگارش یازدهم درس اول

موضوع: دلتنگی

انشا دلتنگی

دلتنگی

دلتنگی درد عجیبی است که گاه گاهی در لابه لای صفحات زندگی رقم می خورد.

قدم زنان می‌روم .
در فکر فرو رفته ام، سر در گریبان و چشمانم فقط پاهایم را می بیند. پا هایی که در لا به لای برگ های زرد وخشکیده با صدای خش خش یکی از صداهای پاییزی آشنا را به تولید می کند.
هم آوا شدن جیک جیک گنجشکان و صدای رعدوبرق حالم را از آنچه که بود گرفته تر کرد؛سرم را بلند کردم صورتم را مماس کردم با آسمان بالای سرم،
دلتنگ شدم!
دلتنگ چیزی که خودمم از وجودش هنوز مطمئن نبودم، مثل مداد مشکی، مداد رنگی که هیچوقت نمی‌شد از آن به عنوان مداد برای نوشتن استفاده کنی؛ با هر صدای رعدوبرقی چشمانم تار تر وتار تر می شود، دریاچه وجودم بخار می شود و مینشیند روی پنجره چشمانم ومن با انگشت آرام بخار و اشک های صورت یخ زده ام را کنار می زنم.
شاید دلیل این همه دلتنگی هوای پاییز، این تور دلتنگی است که می کشد بر سر آسمان، احساس می کنم پاییز سرگردی است که ابر های سرباز آسمان پادگان را آنقدر ظالمانه تمرین و خدمت های شبانه می‌دهد که همگیشان از درد دلتنگی آغوش مادر به گریه می افتند.
آنقدر صدای رعدوبرق آسمان زجه میزند بر قلبم وشکار لحظه ای وجودم را ثانیه ای وهمیشگی میکند که دوستدارم لحظه ای آسمان خدا سکوت کند به حال دل تنگم.
ومن هر گاه یاد می کنم از جمله دلتنگی تنها پاییزی به ذهنم تصویر میکشد که صدای زجه ابر هایش در قلبم فریادی میکشد وتنها سکوتی است که نمایان چهره ام می شود.

نویسنده: مبینا چراغ سحر
دبیرستان عصمتیه
دبیر: خانم قربانی

نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس اول - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی

نگارش یازدهم درس اول

موضوع: دلتنگی

نگارش دهم - نگارش دهم درس اول - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشا نویسی - انشاء - نوشتن انشا - نمونه انشاء

دل‌تنگی شبیه بادکنک است. حجمی از خالی و تهی‌وارگی که هیچ چیز دیگری درون آن قرار نمی‌گیرد. نه خشم، نه غم، نه شادی و نه هیچ چیز دیگر. گاهی کم‌باد است و کوچک و گاهی بزرگ، اما همیشه پر از خالی.

دل‌تنگی رودی‌ست، جاری و سیال و بی‌سروشکل. یا خشک شده و نیست و از بالادست مجرایش را بسته‌اند، یا اگر هست هرچه در مسیر است با خود می‌برد. به هر حاشیه‌ای نفوذ می‌کند. یاخته یاخته‌ی وجودت را می‌گیرد و هر سدّی که بزنی سوراخ می‌کند.

دل‌تنگی هواست. برای من مثل هواست. همیشه هست. نبودنش بی‌معناست. قلبم و وجودم هیچ‌گاه از بودنش تهی نبوده است.

دل‌تنگی جزیره است. کیش، قشم شاید، تنب بزرگ یا کوچک. من که ندیده‌ام هیچ‌کدام را. کیش را دیده‌ام فقط. آن حجم خشکی محصور در آب. دل، خشکی‌ست در حصار دل‌تنگی، که آب است؟ یا که دل‌تنگی آن تکه‌ی خشک‌شده‌ی برآمده از دریای دل است؟ کدام در حصار دیگری‌ست؟ نمی‌دانم. من که هیچ‌گاه قلبم از دل‌تنگی تهی نبوده است...
دل‌تنگی اما نه کیش است پر از خوشی. نه قشم است پر از صمیمیت. نه تنب بزرگ و کوچک است پر از مناقشه. دل‌تنگی اگر جزیره است باید هندورابی باشد. هندورابی کجاست؟ زیباست؟ بزرگ است؟ بکر است؟ من چرا هیچ از هندورابی نمی‌دانم؟ ایران که هیچ‌گاه از هندورابی تهی نبوده است. هرچه هست هندورابی خود خود دل‌تنگی‌ست. حرف به حرفش، آوایش، از من مهجوری‌اش خود دل‌تنگی‌ست.

دل‌تنگی قفسی‌ست. درش باز است. آب و دان برایت ریخته‌اند. تمیزش کرده‌اند. چه کسانی؟ نمی‌دانم. اما نمی‌روی... نمی‌رود. پرنده نمی‌رود. پرنده، دل است یا دل‌تنگی؟ قفس کدامشان است؟ نمی‌دانم. من هیچ نمی‌دانم. چرا که قلبم هیچ‌گاه از دل‌تنگی تهی نبوده است که بدانم کدام ظرف است و کدام مظروف.

دل‌تنگی خاکستری‌ست. دیواری خاکستری که رویش پرندگانی سفید کشیده‌ای در حال پرواز از یک سوی دیوار به سوی دیگر. چرا بنفش نیست؟ یا سفید حتی... یا زرد کهربایی؟ نمی‌دانم. تنها چشم باز کرده‌ام و دیده‌ام که دل‌تنگی هست و زیاد می‌شود که کم نمی‌شود و پایانی ندارد و انگار که آغازی هم نداشته است. همیشه هست و همیشه خاکستری‌ست. یک حجم خاکستری خالی، درون قلبت که با هیچ چیز دیگری پر نمی‌شود.

نویسنده: لیلا حقیقت

  • ۱ نظر
    • انشاء

    دانلود نمونه سوالات امتحانی آزمون نگارش یازدهم

    نمونه سوالات آزمون نگارش یازدهم

    سوالات آزمون نگارش یازدهم

    دانلود نمونه آزمون نگارش یازدهم - ترم دوم - 1

    دانلود نمونه آزمون نگارش یازدهم - ترم دوم - 2

    دانلود نمونه آزمون نگارش یازدهم - ترم دوم - 3

    نمونه سوالات بیشتر به مرور اضافه خواهد شد.

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع غم و شادی

    نگارش دهم سنجش و مقایسه

    موضوع: غم و شادی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    این اواخر خنده ازلبانش جدا نمی شد. روزها غرق درشادی بود و از سیاهی شب هراسی نداشت؛ نمی دانم شجاع بود یابی تفاوت! امّا تا آنجا که یادم می آید می گفت: من این راه نرفته را صدها بار رفته ام. منظورش رانمی فهمیدم؛ هربارکه می پرسیدم جوابش با سکوت همراه بود!
    پای حرف هایش که می نشستم همه چیز بود جز خودم؛ می گفت: به شادی لحظه هایت عادت نکن که روزی چیزی بیشترازخاطره نیست و در غم هایت رژه نرو چند مدّت بگذرد فراموش می شود.[enshay.blog.ir]
    گاهی میان خنده هایش گریه می کرد سوال که می کردم، باوقار کامل جواب می دادکه غم وشادی همدیگر را کامل می کنند. اگرغم نباشد مدّتی که سپری شود از شدّت غرورگمان میکنی، روزگاردراز در پیش داری و با نبود شادی به شمار روزها و شب ها می نشینیُ این چندروزی هم که هست بار غم را به دوش کشیده و زندگی خود را تلف میکنی.
    حرف هایش قشنگ بود؛ مخصوصاً آنجاکه می گفت: اگرشادی را می خواهی نگاهی به خودت وخانواده ات بنداز، غم هم همان نزدیکی هاست! کافی است چشم هایت راببندی و تصوّر کنی تمامی اینها ناقص است، درمیان همه اینها یک قدم فاصله است، یک قدم.
    شاید تابه حال فکرمی کردیم خنده نماد شادی واشک نماد گریه است. امّا که میدانداگر این دونبود حال طرف مقابل را چگونه می خواستیم دریابیم؟ شاید هم پای احساس ها کوتاه ترمی شد و به زندگی ماکشیده نمی شد! گاهی اوقات هم کشتی افکارمان برای دیگران، درمیان امواج سردرگم نمی گشت. یاشاید چشم هارا میتوانست آینه ی احساس دانست!فقط نگاهی گذری لازم داشت تا شادی وغم را از لابه لای افکار بیرون بکشیم.
    هر دو متضادند ولی رفیق نیمه راه نیستند، نمی شود در زندگی فردی، یکی شان باشد و دیگری نه. شادی بدون غم نیست.

    نویسنده: سمیه علیزاده
    دبیرستان امیرکبیر
    دبیر: خانم اسکندری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع زمان حق

    موضوع انشا: زمان حق

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    و زمانی فرا می رسد که خاک های کویر شورش کرده و غوغا خواهند کردودرخت مجنون سینه سپر خواهد کرد، دقیقا آن زمانی که آبهای دریاها به پا می خیزند و موج هایشان چرخ زنان در آغوش ساحل قرار می گیرند و همینجاست که صدای آواز از هفت طبقه برج آسمان بلند می شود و ابرها در آن می رقصند در همین هنگام است که کوه ها غرور خود را سنگ فرش می کنند و ستاره های شب به کمک خورشید در می آیند و راه را روشن می سازند .و جهان غرق نور و شادی می شود.
    این ثانیه ها و دقیقه ها مفتخرند که بانی این لحظات اند و روزگار اشک شوق میریزد که می تواند این اتفاقات را در دفتر گزارشات خود ثبت کند و همه ی موجودات از انس و جن و ملک گرفته تا حشره و پرنده و خزنده و درنده ،با دو دوربین عکاسی خود این لحظات را در مموری ذهن خود حک می کنند هیچ کس و هیچ چیز حاضر نمی شود که از این زیبایی رویایی دست بردارد و چشم برگیرد ،سوگند به خالق همه این زیبایی ها که چه کسی میتواند بر این نور حقیقت و برق عدالت دلنواز چشم ببندد ؟؟؟
    و حقا در آن زمان همه ی نگاه ها محو و دل ها باخته ی جمال و جبروت حضرت یار خواهد شد چرا که قلب ها نشان از گوهر وجود و ذهن ها نشان از ذات حق دارند.

    نویسنده: مهدیه پورراویزی
    دبیر:سرکار خانم محمدیان
    پایه یازدهم -فرزانگان رفسنجان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس دوم توصیف بر اساس زمان و مکان با موضوع بووکه بارانه

    نگارش یازدهم درس دوم توصیف بر اساس زمان و مکان

    موضوع: بووکه بارانه

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در قرون اولیه و زمان باستان ‌‏،إنسان ها قادر نبودند با بلایاى طبیعى مبارزه کنند، در نتیجه راه هایی را برای برخورد با طبیعت به صورتی که جوابگوی نیازهایشان باشد پیدا می کردند، برای ایجاد تعادل بین انسان و طبیعت نمادهایی با اشکال مختلف مانند عروسک ،نقاب ،سنگ و.... بوجود آمده اند.

    آیین و مراسم ((بووکه بارانه )) نمادی برای دفع بلای خشکسالی و باران خواهی در مناطق کرد نشین از جمله استان کردستان ،کرمانشاه ،ایلام و آذربایجان غربی است. این مراسم عموماً با شروع فصل گرما و کاهش بارندگی برای آمدن باران در سالهای خشکسالی
    برگزار می شود.

    (بووک )به معنای عروس یا عروسک است . دختران نوجوان کرد با استفاده از دو تکه چوب عروسکی ساخته و لباسی از پوشش زنان کرد بر تن عروسک می پوشانند .سپس آن عروسک را در کوچه های شهر و روستاهایشان می گرداندند .هنگام عبور بووکه بارانه از کوچه ها اهالی بر آن عروسک و حمل کننده هایشان آب می پاشند به نیت این که باران و گندم در آن سال فراوان باشد . گاهی حمل بووکه بارانه آنقدر طرفدار دارد که کودکان برای حمل آن رقابت شدیدی با هم می کنند و حتی از خیس شدن تمام لباس هایشان نمی هراسند، همچنین اهالی هدایایی مانند تخم مرغ یا پول و یا گردو به دختران می دهند.

    پس از گذراندن بووک از همه ی کوچه ها آن را به زیارتگاه یا مسجد یا قبرستان موجود در روستا یا شهر می برند سپس آن را می سوزانند ویا به آب می اندازند. گذشتگان این عروسک چوبی را نمادی از آناهیتا ایزد بانوی آب دانسته اند.

    هنگام عبور و گرداندن بووک شعر و ترانه هایی خوانده می شود این ترانه ها در بین اهالی مناطق مختلف کرد نشین متفاوت است.
    در سنندج می خوانند:
    هە ناڕاݩ ۆ مه ݩاڕاݩ
    ێاخۆا دا بکا باڕاݩ
    بۆ فه قێران ۆ هه ژاڕاݩ
    ێاخۆا باڕاڹ بباڕێ
    بۆکه باڕاݩه ئاۆی ده ۆێ.
    ئاۆی ناۆ ده غڵاݩێ ده ۆێ
    هێڵکه باڕۆکاݩێ ده ۆی
    ده ڕزێ گه ۆڕه کچاݩێ ده ۆێ
    بۆکه باڕاݩه ئاۆێ ده ۆێ
    این آیین در شهرها رنگ و بو باخته اما به کمک نهاد های کودک و نوجوان این مراسم با حضور بسیاری از دختران و پسران در شهر ها برگزار می شود.
    هه شڵێ ۆ مه شڵێ خۆاگێاݩ باڕاݩ بۆماݩ بۆشݩێ

    مدارس خارج از کشور

    دبیرستان رایان کاشیها استانبول
    آموزش از راه دور
    نویسنده: لیلی شنیار
    دبیر خانم :مریم آذری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس چهارم گفت و گو با موضوع امید واهی

    نگارش یازدهم درس چهارم گفت و گو

    موضوع: امید واهی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    دو طرف گفت و گو : (رودِ کارون و حیات)
    طرح گفت و گو :(بی مسئولیتی نسبت به رود کارون!)

    کارون می گفت:« مانده ام! با درد، با آه ، با خشکی!»
    می شنید :سکوت ای کارون! تو باز هم باید نفس بکشی.

    کارون باز هم با رنج گفت: به اطراف بنگر و این اُمیدِ واهی را به همراهِ حیاتم، از بین ببر!
    حیات باز به او گفت: کُل خوزستان، به جرعه ای از آب تو نیاز دارد ! بروی همه مرده اند، دلت می آید؟!
    رودِ خشکیدهٔ ما، با حسرت دوباره زنده شدن گفت : روز های من به پایان رسیده است، مردمم نیز کم کم ؛ در آتش می سوزند و از تشنگی می میرند و از شدّت فقر مرا تنها خواهند گذاشت.[enshay.blog.ir]

    حیات گفت : مگر مُدَعیِ مسئولیت کجایید؟!
    کارون، خنده ای رنجور بر لبان نشاند و گفت: مشغول دزدی، نفاق، و در کردنِ جیب ها! این اُمیدِ واهی را به همراه حیاتم؛ از بین ببر! کِه به یاد کارون است؟
    حیات گفت: سکوت کن ای کارون، این بار مردمت فریاد میزنند:« تو باز هم باید نفس بکشی! »

    نویسنده: ساجده عبیدی بحرانی
    دبیر: خانم پور عجم
    استان خوزستان؛ شهر اروندکنار
    دبیرستان دخترانه عصمت

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس چهارم گفت و گو با موضوع پدر

    نگارش یازدهم درس چهارم گفت و گو

    موضوع: پدر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

     به نام مناسب ترین واژه ها به رسم محبت به نام خدا پدر پدر یعنی تکیه گاه، یعنی پشت و پناه. وقتی پدر داری، انگار همه ی دنیا را داری اما امان از وقتی که او را از دست بدهی؛ حالا به هر دلیلی ولی شهادت فرق می کند. وقتی پدرت شهید می شود دیگر فقط پدر تو نیست بلکه پدر همه ی بچه ها و کودکان سرزمینت است. سلام بابا. حالت خوبه؟ سلام دخترکم. خدارو شکر. ما که اینجا جامون خوبه. تو خوبی بابا؟ منم خوبم، خدارو شکر. بدون من بهت خوش می گذره؟ این چه حرفیه دخترم. من همیشه همراهتم. ولی من که نمی بینمت... حتی وجودم رو هم حس نمی کنی؟ راستشو بخوای چرا ولی همیشه دوست داشتم مثل بقیه ی بچه ها تو مدرسه سرمو بالا بگیرم و بگم: این آقا، بابای منه. مگه الان از رفتن من سرافکنده ای؟ نه، اصلا. ولی می دونی، حس می کنم بقیه می خوان نسبت بهم ترحم کنن یا وقتی نیستم پشت سرم حرف بزنن. اصلا بابا چرا رفتی؟ رفتم تا تو بمونی، تا ایران بمونه، تا بتونی زندگی کنی و الان که محکم قدم بر می داری، احساس ناامنی نکنی. خب، چرا بقیه نرفتن؟ کی گفته بابا؟ خیلی ها رفتن. مگه حاج رسول یا به قول خودت، عمو رسول رو یادت نیست؟ حتی بچه هایی اومدن جنگ که اون زمان هم سن و سال تو بودن. راست میگی. بابا، دلم تنگ شده برای وقتی که میومدی خونه، دست می کشیدی رو سرم و از تو جیبت چند تا شکلات در می آوردی و بهم می دادی. دلم تنگ شده برای اون وقتایی که می رفتیم بازار و برام عروسک می خریدی.... راستی بابا یه خبر جدید! هفته دیگه جشن فارغ التحصیلیمونه. دوست دارم ت هم باشی. به به! مبارکه دختر گلم. حتما که هستم. گفتم که من همیشه همراهتم. بابا، یه چیز بگم؟ بگو بابا. خیلی دوستت دارم. من خیلی بیشتر. ای وای بابا! دارن صدام می زنن. باید برم ولی دوباره میام پیشت. برو به امان خدا. خدا پشت و پناهت. یادمان باشد، شهدا رفتند تا ما امروز به راحتی زندگی کنیم. پس کاری نکنیم که دلگیر شوند. راهشان را ادامه دهیم و آرمان هایشان را پاس بداریم.[enshay.blog.ir]

    نوشته: فاطمه حسنی پایه: یازدهم رشته تجربی نام دبیرستان: دوره دوم فرزانگان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس چهارم گفت و گو

    نگارش یازدهم درس چهارم گفت و گو

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مدتی است انگار ذهنم تالار گفت و گو شده... جنجال بزرگی به پا شده و تمام افکارم را مخدوش ساخته...
    به این می اندیشم که بنای زندگی بر چیست...؟ که گفت و گو های ذهنم اوج می گیرد و در فورانش فرو می روم...
    تضاد می گفت: همیشه شیفته ی تقابل های عمیق بوده ام؛ شیفته ی نساختن ها!
    ترادف گفت: اما همیشه برابری، حاصل پیشرفت است!
    تضاد: پیشرفت؟ کدام پیشرفتی حاصل می شود، زمانی که درست همه چیز مثل هم باشد؟!

    ترادف: اگر همه در جامعه باهم برابر باشند و از یکدست بودنشان اطمینان خاطر داشته باشند و بدانند همه در یک سطح قرار دارند، در هر یک انگیزه و شور و شوقی متولد می شود برای بالا بردن سطح آن جامعه... که همین باعث می شود تا با خیال آسوده و به دور از اختلاف و تنش با یکدیگر در کمال آرامش، تعامل سازنده داشته باشند و به مسائلی فراتر از روزمرگی هایشان بپردازند.

    تضاد: اما معمولا این تغییرات و تفاوت های بنیادین هستند که دنیا را تغیر می دهند.
    اصلا اگر تمام کائنات یکسان عمل می کردند که این زندگی ملال آور همه را خسته و افسرده می ساخت و شورو شوق و تلاطم از دنیا رخت بر می بست.
    ترادف: اگر نگاهی به اطراف بیندازی درمیابی که هرکسی تنها با هم نوع و هم فکر و هم زبان خود روابط دوستانه ی عمیق و صمیمی برقرار می کند.
    انسان که هیچ، حتی حیوانات هم با موجودات متفاوت، سر ستیز دارند. مگر نظاره نمی کنی که جهان سراسر درحال مشاجره بر سر تضادهاست؟؟

    تضاد: پس تو طالب یک دنیای سراسر و یکنواختی هستی، با ربات هایی که برای انجام یک هدف برنامه ریزی شدند؟
    اما این اختلافات هستند که باعث رشد و کمال افراد شدند و به ما یاد که چطور در اوج تفاوت های بنیادین با یکدیگر در صلح و آرامش زندگی کنیم. هنر اصلی دریافت این درجه از کمال است. درست مانند شب و روز، زمستان و تابستان، اگر سختی سنگ ها نبود ما نرمی و لطافت چمنزار را درک می کردیم؟ این تضادها هستند که دنیا را زیبا و دگرگون ساختند.
    درست مانند «نور در حضور تاریکی، اسارتی به امید آزادی...

    همیشه تعادل از بطن تضاد ها می روید...»

    نویسنده: مینا قلی پور
    دبیر: خانم مریم میرمحرابی
    از: گناباد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    امروز سر کلاس نگارش ،من و دوستم هردو یک موضوع را برای انشا انتخاب کرده بودیم.قرار بر این شد که هر کس در مناظره ،بحث و جدل به عبارتی کم اورد باید موضوع خود را تغییر دهد.شروع مناظره با من بود و این چنین اغاز کردم :
    بهشت رابو می کنم ،در هر گل از چادر مادرم .
    گفت :همه یفرشته ها اسمانی نیستند،
    یک فرشته زمینی هم داریم که مادر صدایش می زنیم.
    گفتم :می ترسم برای دیدارم از بهشت به جهنم اید ،مادر است دیگر ...
    گفت:به بهشت نمی روم اگر مادرم انجا نباشد.
    گفتم :امنیت یعنی اغوش مادر.[enshay.blog.ir]
    گفت:اغوش مادر جایست که به هر سنی هم برسی باز انجا ارام می شوی.
    گفتم :پرسیدند بدترین درد کدام است؟ یکی گفت :عاشقی .یکی گفت :تنهای و یکی گفت:دلتنگی.ولی هیچ کس نگفت :پیر شدن پدرومادر.
    گفت:ای مادر ،هواچیزی است که دور سر تو می چرخد و وقتی می خندی صاف می شود.
    معترضانه گفتم:ی لحظه وایسا ، اگر راست می گویی بیا بیت های شعر بگوییم .
    گفت :
    مادر یعنی :عاطفه،مهرو وفا
    مادریعنی:معدن نوروصفا
    گفتم :ای انکه تویی صبور خانه، مادر
    ای شمع تویی فروغ خانه،مادر
    گفت:به فدایت مادر ،که مرا در گهواره تاب می دادی
    به فدایت مادر که شب ها برایم نمی خوابیدی.
    گفتم :
    مادر یعنی:راز ،محرم ویک رفیق
    مادر یعنی:یار یکدل ،یک شفیق
    گفت :
    ای عطر تو عطر هر بهاریست،مادر
    ای مهر تو در حد کمال است ،مادر
    گفتم جمله پایانی من این است:
    برای مادرت کاری بکن،فردا نه ، چند ساعت بعد هم نه،همین الان
    یک باره گفت:
    اگر به اسمان رفته،قبرش را،اگر کنارت نیست یادش را ، اگر قهری ،چهره اش را ،اگر اشتی هستی ،دستش را ،ببــوس.
    گفتم :قبول نیست ،ادامه متن مرا چرا گفتی.
    خندیدوگفت:من هم همین بیت ومتن را برای پایان انتخاب کرده بودم.
    و هر دو باهم گفتیم :
    وبه نام نامی مادر،دوستت دارم.
    ازاین جدال ها بگذریم!!.....
    خوشبختی یعنی،قلب مادرت به تپد و...

    نویسنده: شریفه افشار دبیرستان غیر دولتی سما شهرستان مرودشت

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    نگارش یازدهم درس چهارم گفت و گو

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    نشسته بودم رو به رویش، مدتی می شد که داشتم به چشمهایش نگاه می کردم. یک غم خاصی در حالت نگاه کردنش بود .طوری که انگار از همه چیز خسته شده بود. با اعصاب خردی ازش پرسیدم:اصلا خودت میدونی چته؟
    گوشه لبش را به حالت پوز خند بالا آوردو هیچی نگفت. زل زدم بهش ,گفتم انگار خسته ای؟؟!!آره؟؟؟ فقط سرش رابه نشانه تایید حرفم تکان داد و باز هیچی نگفت. با لبخند گفتم :دلت یه تغییر نمیخواد؟ چیزی که زندگی ات را عوض کند. کمی فکر کرد و لبخند زد .بعد پشیمان شد و با اخم گفت:نه. انگار به این حال مزخرفش عادت کرده بود .به اینکه روی حرف کسی نمی شود حساب کرد
    گفتم :دلت چی میخواد؟؟ گفت :هیچی دیگه هیچی نمیخوام.
    بنظرم همین که آدم دلش چیزی را نخواهد حالش را بد می کند . آدم باید امیدی ته دلش داشته باشد .
    خیلی وقت است به این نتیجه رسیده ام که این آدم را نمیفهمم. به ظاهرش نگاه کردم. چقدر آشفته بود!! دیگر خودش هم خبر داشت که غیر قابل تحمل شده .
    آخرین سوالم را پرسیدم:دلتنگی؟؟؟ چشمهایش را از من گرفت و سرش را پایین انداخت . از گفته خودم پشیمان شدم. حس کردم دارم دستم را روی یک جایی از بدنش که شکسته فشار میدهم و او فقط دارد تحمل می کند .
    دستانش می لرزید. نگاهی به چشمانم کرد و گفت:دلتنگی؟؟؟؟دلتنگی مثل حال لحظه های آخر زندگی آدمه ولی مدام داره تکرار میشه,نه می میره که راحت بشه و نه مثل آدم زندگی میکنه . نتوانستم در چشمانش نگاه کنم .شرمنده اش شدم. به یکباره آن آیینه لعنتی را برای همشه خرد کردم.

    نویسنده: فاطمه فیروزبهر - دبیرستان نمونه زینب کبری

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس سوم توصیف شخصیت با موضوع مدرسه

    نگارش یازدهم درس سوم توصیف شخصیت

    موضوع: مدرسه

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    دیوارهای ضخیم و پنجره های نرده کشی شده اش تن رابه لرزه درمی آورد٬واردحیاط که می شدی تیرهای دروازه فوتبال امید خاصی به انسان می داد.

    سه معاون افسانه ای چغربدبدن که گفته ها حاکی ازاین است که ورزشکارهستند،امانمایه بدنشان گفته ها راتکذیب می کند٬بیشترکارهای مدرسه رابرعهده داشتند.
    یکی ازآنها کوتاه قدباسبیلی نقلی دیگری با موی مرتب وقیافه ای مهربان وآن یکی دارای سری نیم تاس وقیافه ای عصبانی،بماند مدیرش!! بگذریم.
    برای اولین بار وارد می شدم. درهایش آهنین گویازندان اوین بود،آب دهنم رابه زور قورت داده وارد کلاس شدم.

    بعضی ازبچه هارانمی شناختم و مبصر هم شامل آنها بود.اسمش ماهیچ بود،ماشاالله گویی که سه سال از بچه های کلاس بزرگ تر بود.بدنی صاف واتو کشیده.ریش وسبیل هم که بجای خود ٬صدای کلفتش دانش آموزان را به جای خود می نشاند.
    فارسی زبان بود ولی به زور وبه لفظی قلقلکانه ترکی صحبت می کرد٬بغل دستی ام قیافه ای خطرناک داشت سیاه بود وسبیل داشت ولی بچه ها عاشق گوش ها یش بودند٬باهمسایه هایشان مشکل داشت حتی با معلم ها هم مشکل داشت.اسمش سیبیلوف بودونام خانوادگی اش مقیاسیان.خیلی بچه باحالی بود.[enshay.blog.ir]

    معلم انشا باظاهری مرتب و موی شانه زده شده چند دقیقه بعد همراه کیف دستی اش وارد کلاس شد،بچه ها معلم را از سال قبل می شناختندبرای همین کلاس ایشان همیشه ساکت بودوکسی با بغل دستیش صحبت نمی کرد چون هیچ کس حوصله آن را نداشت که گفته هایش راباشکل ونموداررسم کند.

    نویسنده: پرهام سعیدزاده

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    مثل نویسی ضرب المثل به زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آید

    نگارش یازدهم مثل نویسی

    ضرب المثل: به زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آید

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    هنگامی که سهراب پاسخ منفی گرد آفرید را شنید با اندوه فراوان به سمت توران روان شد. در راه هدفون مشکی رنگش را بر گوش نهاد و با نوای غمگین راه می پیمود، فکر گرد آفرید لحظه‌ای او را رها نمی کرد. دلش در چنگال دخت ایرانی حبس شده و امیدی به نجاتش نداشت.
    گریه امانش نمی داد سهراب شیر اوژن همچون اسبی رام گشته بود، رفقایش که احوال او را مشاهده می کردند در پی راه چاره‌ای برای رهایی او رفتند، تا اینکه در ذهن نابغۀ گروه جرقه‌ای زده شد؛ به زبان خوش مار از سوراخش بیرون می آید چه برسد به گرد آفرید.
    سهراب را خبر دادند و او برای این راه چاره بس شادمان شد.چمدانش را بست و با اولین پرواز راهی ایران گشت. در حالی که شاخه‌ای رز آبی در دست داشت به طرف دژ رفت و با پرداخت زیر میزی های بسیار وارد قلعه شد.[enshay.blog.ir]
    سهراب دلش را به دریا زد تا جامی از عشق جاوید بنوشد سپس رو به گرد آفرید ندا سر داد و گفت:
    تو ای ماه رو دخت ایران زمین
    ز لیلی و شیرین همی برترین
    منم سهراب،همچو فرهادی ز توران زمین
    که روزی دلش را سپردست به گرد آفرید
    تو ای دخت زیبا ای محجبین
    دلت را همی ده به سلطان چین
    که گر دل سپاری به من این چنین
    سپارم به تو جان و دل همچنین
    نوای دل نشین سهراب در گوش جان گرد آفرید به آرامی نشست و او را به سمت مجنونش فرا خواند و این گونه بود که سهراب با زبان خوش مار را از سوراخ بیرون آورد.
    خوش زبانی می تواند در مواقع مختلف در برابر مشکلات راه گشا باشد و انسان را از افتادن در گودال گرفتاری نجات دهد.

    نویسنده: ساجده پورعباسی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء