انشا در مورد ضرب المثل: هر که در پی کلاغ رود، در خرابه منزل کند
از زمانی که انسان به دنیا می آید با مجموعه ای از انتخاب ها روبرو میشود.انتخاب یکی از اساسی ترین اصول زندگی است.من انتخاب کردم و با انتخابم به خودم و دیگران توضیحاتی دادم،توضیحاتی که شاید در زبان و قلم نگنجد ولی میتواند کامل ترین حرف ها باشد. اگر ماشین زمان را برداریم و به زمان های خیلی خیلی دور برویم از همان حضور ابتدایی انسان ها در زمین متوجه نقطه ی اشتراکی بین تمام انسان ها میشویم ، نقطه ی اشتراکی که در مرکز قلب هایمان قرار میگیرد. کسی یا کسانی که میخواهم در انشایم از آن ها یاد کنم افرادی هستند که بودنشان برایم تمام معنای زندگی را زنده میکند.من خودم را در قایق این رفاقت ها می اندازم تا ثابت کنم هستم و تا پایانش همراهی میکنم دوست میتواند مسیر درست زندگی را به تو بیاموزد و تو هم راه آموزش او را در بر بگیری. هردویمان میشویم معلم،من برای او و او برای من...... میشویم کسی که میخواهد شاگردش در اوج باشد ، میشویم کسی که با تمام عشق و وجود به ما می آموزد ، میشویم همان کسی که میگوید تو ادامه بده و من پشت سرت قرص و محکم همراهی میکنم . چقدر زیباست اگر دوست ، دوست باشد ؛ یعنی مشق رفاقت را بلد باشد از ابتدا تا انتها ....... اما چقدر دردناک است اگر دوست به تو پشت کند و تو در دریای رفاقت او غرق شوی .......... بیچاره کلاغ که نقل ضرب المثل امروز ماست ، شاید کلاغ در دوستی خودش خیلی بیشتر از ما مرام رفاقت را بلد باشد ولی ما انسان ها میگوییم اگر به دنبال کلاغ برویم در ناکجا آباد منزل دایر میکنیم. انسان باید از ابتدای زندگیش هدف داشته باشد،وقتی دوستم با من باشد و در راه رسیدن به هدف من را همراهی کند چه لذتی خواهم برد! ولی وای به حالت اگر دوستی داشته باشی که نه مسیری برای زندگی خودش داشته باشد و نه بتواند تو را همراهی کند!!! وقتی که در این جاده قدم میگذاری اگر مسیر را بلد باشی راه درست خودت است ولی اگر مسیر را بلد نباشی مطمئن باش اگر ابتدای مسیرت درست باشد پایان کار اگرچه با زحمت ولی به مقصدت خواهی رسید .
نویسنده: عطیه رضایی دبیرستان: نمونه دولتی خرم اصفهان
انشا در مورد ضرب المثل: هر که در پی کلاغ رود، در خرابه منزل کند
همه مرا می شناسند، تنها ادمی هستم که به بدی خودم افتخار میکنم. همه سعیم را میکنم تا انسان های خوب را هم مانند خودم کنم. اسمم هم زشت است، شیطان.
میخواهم برایتان یکی از بهترین و موفقیت امیز ترین تجربه هایم را برایتان بگویم.
دختری بود که در خانواده ای مرفه و تحصیل کرده بدنیا امده بود. مادر وپدر او مذهبی بودند و از او هم همان دین و مذهب را توقع داشتند . چند وقت پیش او بیست ساله شد، مدام دنبال راه فرار میگشت،من هم فرصت را غنیمت شمردم و در قالب پسری زیبا به سمت او رفتم؛
خلاصه او را با وعده های دروغین فریب دادم و با او به خارج از کشور رفتیم؛
یک روز که به خانه برگشت با خانه ای خالی مواجه شد. من همه پول ها و وسایل خانه را برده بودم. مگر از دنیا چه میخواهم جز دور کردن انسان ها از خدا و زندگی کردن به طور دلخواه.
او الان بی کس در دور دست ها گریه میکند تا یکی صدای گریه ی او را بشنود.عاقبت او به من مربوط نیست ؛زیرا کسی که دنبال بدی ها میرود عاقبت و اخرت او هم بد میشود. ان دختر بین من و خدا ،من را انتخاب کرد پس هر چه سرش اید کم نیست.
نویسنده: زهرا رجبی
موضوع انشا: هر که در پی کلاغ رود در خرابه منزل کند
دو شب از اعتراضات مردمی علیه گرانی گذشته بود. که سومین شب من از بالا ی ساختمان طبقه چهارم باچشم خود آن صحنه درد آور را می نگریستم.
درمیان آن ها جوان و نوجوان های زیادی بودند ،که بعضی از آن ها شعار هایی میدادند که نظام جمهوری اسلامی را با نادانی هایشان زیر سوال می بردنند.صحنه هایی که برایم جای سوال داشت این بود،که افرادی نقاب زده در میدان قرار داشتند که مردم را به کارهایی مثل آتش انداختن زیر ماشین ها و...تشویق می کردند. این اعتراضات متاسفانه امنیت و آرامش را از مردم سلب کرده بود.در این فکر بودم که مردممان هنوز روش اعتراض کردن قانونی را نیاموخته اند. با این حال چگونه می توانیم خودمان را از جهان سوم بالاتر ببریم.
درهمان حین مردی پرچم بدست درآن میان قرار گرفت .و پرچم را به آتش کشاند.آن لحظه تمنای معجزه ی ابراهیم در گلستان شدن آتش بودم .با دیدن آن صحنه به یاد لحظه ی بمباران و شهیدشدن پدرم افتادم، ولی این درد فراتر بود.همه گل های لاله ای که جان باختند تا عزت و شرف پرچم را حفظ کنند. اشک ریزان می خواستم خود را از بالا پرتاپ کنم، که به خودم آمدم .در آن حال امام خمینی و شهیدان را در شعله ها مجسم می کردم یاد حرف مادرم افتادم که می گفت: نگران پدرت نباش حال، او مهمان خداست ، با آتشی که در وجودم شعله کشیده بود فریاد زدم پدددددر.....
وقتی نیرو های انتظامی درحال تعقیب او بودن درهمان حین کارتی از جیبش می افتد. بادیدنش گفتم شکار در دام شکارچی افتاد.بعد از دو روز دستگیری و طی بازجویی های شدید زبان چرخاند و گفت: من ابتدا ترس داشتم ولی کسی نزدیک شد و گفت برای تثبیت خودمان باید پرچم را بسوزانیم و خون بریزیم . من گفتم افتخار آتش زدن پرچم با من است ،او مرا خیلی تشویق کرد .گفتم آن را می شناسی گفت: نه رو پوشانده بود. ولی هیکل و اندامش را به یاد دارم .ما کسانی که در این اغتشاش ها دستگیر کرده بودیم را روپوشانده نشانش دادیم گفتیم :کسی از میان اینها نیست ؟ به سمت کسی اشاره کرد که طی بازجویی ها فهمیده بودند که تبعیت ایرانی ندارد و فردی از گروه های تروریستی است که واردشده ،من با نفرت نگاهش کردم و گفتم :هر که پی کلاغ رود ،در خرابه منزل کند.
مطالب مرتبط: