موضوع انشا: در مورد ضرب المثل برو کار میکن مگو چیست کار
پدربزرگ قبل از آنکه از این دنیا برود، نوه ۶ سالهاش را همیشه در آغوش میگرفت و این شعر سعدی، شاعر نامدار ایران را که درس زندگی صدها نسل بعد از خود داده است، میداد.
او در گوشهای نوهاش همیشه این شعر را زمزمه میکرد:
برو کار میکن مگو چیست کار / که سرمایه جاودانیست کار
نوه کوچک، دیگر اندکی بزرگ شده بود و به مدرسه میرفت و در یازدهمین سال زندگی نوهاش که دیگر آرامآرام نوجوان میشد از این دنیا رفت و نوه عزیز پدر بزرگ بر فراز آرامگاه او بهشدت گریست و ماهها بعد از فوت او عزادار بود.
یک روز پدر جوان، فرزند نوجوانش را در آغوش گرفت و گفت: پسرم! دیگر نباید در مرگ پدربزرگ سوگواری کنی اگه میخوای او را همیشه به یاد داشته باشی به تعمیرگاه من بیا یعنی تابستانها که کار یاد بگیری.
پسرک گفت: راست میگی بابا؟ مگه میشه؟! [enshay.blog.ir]
پدر گفت: چرا نمیشه پسرم، اینجا حسابی کار یاد میگیری! مشتریها ماشینهاشونرو میآرن و تو همه چیرو درباره وسایل ماشین یاد میگیری و نحوه تعمیر آن را.
پسر نوجوان و زیرک یاد گفته پدر بزرگی که عاشقش بود افتاد و گفت: برو کار میکن مگو چیست کار!
از فردا پسر همراه دیگر شاگردهای تعمیرکار اتومبیل در تعمیرگاه بود. شاگردها پسر اوستا را خیلی خوب تحویل میگرفتند و همه چیز را به او یاد میدادند: ببین رضا جان، پنچری رو اینجوری میگیرن!
یکی دیگر میگفت: این کلاجه، این هم صفحه کلاج اگه خراب بشه!
سومی میگفت: وقتی میگن یه ماشین آب و روغن قاطی میکنه! یعنی این.
چهارمی: این باتری ماشینه، برق ماشین مال اونه.
و رضا فکر میکرد چقدر چیزهای جالبی در دنیا وجود دارد که گاهی بسیار بهتر از بازیهای رایانهای است. این یک ماشین واقعی است اما بازیهای پلیاستیشن و بازیهای دیگر خیالی! [enshay.blog.ir]
هر روز صبح زود با پدرش به تعمیرگاه میرفت و در عالم خیال میدید که روح پدربزرگ نیز خوشحال و خندان همراه آنهاست و گاهی در کارها به او کمک میکند. حتی یکروز به شبح خیالی پدربزرگ گفت: باباجون وقتی ماشین ترمز میبره یعنی چی؟
پدر با خنده گفته بود: با کی حرف میزنی پسرم؟!!
رضا حرفی نزد و با روح پدربزرگ به گمان خودش حرف میزد.
یک روز، پدر با خوشحالی آمد و گفت: پسرم، اسمترو توی مدرسه تیزهوشان نوشتهام!
رضا خیلی خوشحال شد اما با حالتی غمگنانه گفت: بابایی! کارم رو خیلی دوست دارم.
پدر با خنده گفت: ای شیطون! یعنی میخوای مدرسه نری؟
رضا گفت: نه، درس رو هم دوست دارم اما کارم رو هم همینطور!
روبهروی تعمیرگاه، درختهای پاییزی برگهای خشک خود را فرو میریختند و نرمه بادی بوی پاییز را انگار در شهر میگسترد. روح پدربزرگ بر فراز سر تعمیرگاه پسرش باز هم نجوا میکرد:
برو کار میکن مگو چیست کار
که سرمایه جاودانیست کار...
موضوع انشا: در مورد ضرب المثل برو کار میکن مگو چیست کار
به نام نامی نامان که هر چه در وجود منو توست همه از بهر وجود اوست
تعلل در کثیری از مشکلات بشری نشانگر ان است که مردمانی خود را بدون تلاش فراخوانده و به ان دل بسته اند و در مفهوم کلی خود را تنبل جلوه میدهند.
حکایت چنان ارضه دارد که روزی بهر خدایی خداوندگار،کهنسالی با نواده اش در کلبه ای بهر دیاری میزیست چنانچه اجل مهلت تکلم بر زبان پیرمرد را سد کرد چنان خواست تا پندی از برای نوه اش ارزانی دارد.
بن مادام سخن شبانگاه نوه خویش را به محضر خوانده و بدوی گفت،
فرزندم تو که بهر این روزگار نه مکتب میروی و نه طعامی از برای تناول بر ماعده قرار میدهی تکلم بر من سخت است دست اجل بر گریبانم چنگ انداخته و دستانم از بهر کمک به تو کوتاه است ،وانگه تورا بدان پند میدهم که کار کنی و نان از عمل خویش خوری،
فرزند چنان تعجب نمودو گفت اقای من کار کردن در این زمان بسی مشکل است و ایزد در برآن مارا روزی دهد.
پیر خردمند که دیگر رمقی از برای سخن نداشت بدوی گفت برو کار میکن مگو چیست کار ،و چشم از دار دنیا فروبست.
پسر چن روزی از سرمایه پدر تناول کرده و به مطربی و.. مشغول گشت ،بدان سان که هیچ پولی از برای طعام در بساطش باقی نماند،پس کاسه گدایی به سر گرفت در شهر ها به گدایی مشغول گشت.
پس از چندی حکیمی اورا نظاره کرد و بدوی احوال خواست و او احوال خویش را از برای حکیم سرایید،حکیم بدوی گفت به گفتار جدت عمل کن که خیری بیش در ان است،این کیسه را بگیر و سرمایهای احیا کن.
پسر کیسه را گرفت و به داد وستد مشغول گشت، پس از چندی زمان همه از پسر طاعت می بردند و او سرمایه دار بزرگی گشت.
وانگه به گفتار پدر بزرگش یاد کرد و ان را در قابی طلایی بر سر بستر خویش قرار داد.
بدان سان هر کس که در پیش او از سختی کار و تنبلی سخن می گفت به ان اشاره کرده و انان را ارشاد میکرد.
مطالب مرتبط: