نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۸۸۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا» ثبت شده است

انشا با موضوع آب مایه حیات

موضوع انشا: آب مایه حیات

آب مایه حیات ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

آسمان صاف است و آرام،آسمانی که فقط اسم در آورده وگرنه قلبش همانند قلب بلبلی ،کوچک وتنگ است،که هر روز میگیرد وفیروزه و الماس را به چشمانش میهمان میکنند.
میهمانانش بسیار محترم و گران بها هستند، اما چه فایده که زیاد نمی مانند. آنها بر سرکره ی خاکی می ریزندکه مردمانش قدر آن ها را نمی دانند ودست در دست دیگری بر سر آنها قدم میزنند.
مردمانی که کوشا وساعی هستند، زنده دل اندو عاشق پس انداز شئ های با ارزش برای نونهال های آینده هستند.
آن ها طاقت دیدن بیابان های سوزان وتشنه لب را ندارند و بادیدن چنین مناظری به پهنای صورت اشک می ریزند.
در کره ی خاکی موجوداتی زندگی می کنند که بسیار منظم ومرتب هستند،، دوست دار شست و شو هستند و هر روز باید ، حیاط،ماشین،پله هاو......
شست وشو دهند وبه دلبندان خود بیاموزند که باید منظم ومرتب بود.آنها به علاوه محیط زندگی به آراسته بودن خود اهمیت می دهندو ساعت ها در حمام مشغول شست وشوی خود می شوند.
پس چرا این موجود به ظاهر ، آداب دان، کوشا و پاکیزه که عاشق پس انداز برای نسل های خود هستند، این قدر آب را هدر می دهند.

مگر آب مایه ی حیات نیست؟ این انسان ها تحمل دیدن بیابخانای سوزان را ندارند ،پس چگونه می خواهند در آینده ی نزدیک در بیابان های محله ی خود زندگی کنند؟
آب در دست ما امانتی است که باید به دست کودکانمان برسانیم.
پس آداب دان باشیم از آب مراقبت کنیم ودر حفظ آب کوشا باشیم وآن را پاکیزه نگهداریم.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۶ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع تنگ بلور یا وسعت دریا

    موضوع انشا: تنگ بلور یا وسعت دریا

    خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    در فضای بیکران دریا می گشتم به دنبال چه نمیدانم اما همین قدر می دانم که دلم چیزی می خواهد...
    چشم می گردانم و به اطراف خیره می شوم، به ماهی های در حال پرواز که خوشحالی و شادمانی از جشمانشان کاملا مشهود است ؛اما من همچنان در پی احساس امنیت، امنیتی که آن را در تنگ بلورینی تجربه کردم که گمان می کردم که آزادی ام را گرفته است...
    جستجو را با پیداکردن حفره ای در صخره ای مرجانی پایان دادم و در همان جا اتراق کردم چشم برهم نهادم تا خستگی راه از تنم دور شود.
    کف تنگ پر بود از سنگ های ریز و رنگی که رنگ های زیبا و چشم نوازش در شفافیت آب نمایی دیگر یافته بود.
    پسرکی که اسمش را نمیدانم روبروی تنگ می ایستد و با تعجب به بازی من با حباب و آب نگاه می کند و من غوطه ور در فضایی کوچک اما امن و ساده پایکوبی می کنم.
    ناگهان از خواب بیدار می شوم خوابی که سرگذشتم را در تنگ کوچکی بیان می کرد در خانه ای در نزدیکی دریا...
    باری دیگر به گردش درون آبزم با خود فکر می کنم ای کاش به تنگ بلورین راضیم اینچنین درمانده نمی شدم.
    کوسه ای را روبروی خود دیدم با آخرین توانی که داشتم پا به فرار گذاشتم.
    در نزدیکی های ساحل با دیدن قلاب ماهیگیری بارقه امیدی در من تابید خود را به طعمه رساندم و پس از آن...
    تنگنا همیشه هم بد نیست گاهی فرصتی است برای زندگی آسان.
    من اکنون در تنگی کوچک با ماهی دیگری به نام پانی آشنا شدم ؛دوست خوبی است امیدوارم زندگی آرامی داشته باشم.
    گاهی اوقات آزادی های زیاد امنیت مان را می گیرند...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا در مورد خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده

    خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده

    خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    فضا پیما وسیله ای است که انسان را برای بردن به فضا وکره هایی که در اطراف زمین وجود دارد ساخته شده است.
    درون فضا پیما بودم، فضا پیمایی بزرگ که با همه فضا پیماهای دیگر فرق داشت خیلی از انسانها درون آن بودند ودر داخل ان از خاطره های زمینی خودشان با یکدیگر گفتگو می کردندبعضی از خاطره های آنها مانندقهوه تلخ بودندوبعضی مانند فالوده ی شیرازی شیرین، هر کدام از آنها سرنوشتی جدا داشتندکه باعث شده بود هریک از آنها را در داخل یک فضا پیما به یکدیگر برساند هر کدام از آنها برای رفتن به فضا هدف دیگری داشتند.
    من هم یک هدف دیگر، در آخرین صندلی فضا پیما نشسته بودم همه ی گذشته های خودرا مرور می کردم گذشته های خیلی از مسافران داخل فضا پیما مانند شعله های بخاری سوخته بودندومانند باد کولربه باد رفته بودندهرچقدر که به یاد گذشته می افتادم وخاطراتم را مرور می کردم سرعت فضا پیما تندتر می شد انگار فضا پیما هم درک می کرد که چه چیزهای سختی را تحمل کرده ایم.
    باز تندتر وتندتر فضا پیمادر اوج سرعت بود، که ناگهان ایستاد وتمامی مسافران از ان پیاده شدند میان انها همهمه ای به پا شده بودکه اینجا کجا می تواند باشد، همه از یکدیگر می پرسیدندکه این چه جایی است؛ یکی از آن مسافران با صدای بلند فریاد زد ویکباره این شلوغی به سکوتی مطلق تبدیل شد. یک زن جواب همه ی آنها را داد وگفت: اینجا همان جایی است که آرزویش را داشتیم، اینجا همان جایست که برای فراموش کردن خیلی از جیزها آمده ایم، اینجا همان جایی است که سالها می خواستیم داشته با شیم وبالاخره به ان رسیده ایم، اینجا همان جایست که برای زندگی کردن آمده ایم، اشک از چشمان تمامی جمع سرازیر شد، آری اینجا همان کره ی ماه بود که با امدن این افراد شکوه وزیبایی عظیمی را به خود گرفت. بعضی اوقات باید برویم باید به راه بیا فتیم تا ان کسانی که قدرمان را ندا نسته اند بفهمند که چیز با ارزشی را از دست داده اند.
    بودیم وکس قدر ندانست
    باشد نباشیم وبدانند که بودیم.

    نوشته: مهسا اموت کلاس نهم دبیرستان فدک

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: فضا پیمایی که روی کره ی ماه فرود آمده

    خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    حواستان باشد شمارش معکوس شروع شد تا 56ثانیه دیگر سفرمان شروع می شود.این صدای رئیس ما است که دارد تذکرات و بقیه مطالب را توضیح میدهد.چه صدای مهیبی احساس می کنم دارم از زمین کنده می شوم با سرعتی که تا به حال مانندش را ندیده بودم احساس عجیبی است زمین دارد ذره ذره کوچک می شود دیگر ابرها زیر پایم است چه تکانی، فکر می کنم از جو خارج شدیم از مرکز اعلام می شود که با موفقیت وارد مدار خود شدیم . کسی بامن حرف نمی زند من هم میل و علاقه ای ندارم که با کسی حرف بزنم چون آنقدر چیز های عجیب و مجهول است که دیگر کسی به فکر حرف زدن نمی افتد احساس می کنم مانند ذره ای از گرد و غبار هستم که در هوا معلق شده ام احساس عجیبی است ولی لذت بخش، این لذت را در هیچ فیلمی ندیده بودم دیگر زمین، زمین نیست بلکه همچون توپ پینگ پونگ است که انگار تا دلت خواست آن را می گیری و در جیبت می گذاری وبرای همیشه از صحنه ی روزگار محوش می کنی در آن دور دست نقطه ای سفید می بینم از زمین کوچک تر است ولی چنان برقی میزند که چشم نیز تمایل دارد این سفیدی را ببیند تا آن زمین رنگارنگ را گویی غرق در عالمی هستم که تابه حال حتی نتوانسته بودم تصورش کنم احساس حقارت می کنم که من با این همه ادعا وبه قول قدیمی ها دم و دستگاه در سیاره ای هستم که انگار نه انگار وجود دارد و بود ونبودش فرقی به حال این دنیا نمی کند خورشید جور دیگر می تابد گویی سر جنگ دارد در دلم میگویم چه شده، ای خورشید گله ای داری ؟جنگی داری؟ چرا چنین سوزانی؟ انگار دوست نداری ما را در نقطه ای خارج از قفسمان ببینی فضا در اینجا خیلی زیبا و در عین حال بی رحم به نظر می رسد با خود فکر می کنم اگر گم شوم تا کجا می توانم ادامه دهم اصلا پایانی هست یا هرچه ادامه دهم جز به بی پایانی نمیرسم تکان شدیدی خوردم چه تکانی بود ترسیدم، یک لحظه فکر کردم افکارم دارد به واقعیت تبدیل می شود می ترسم از این جهان بی انتها ،از این خورشید سوزان، از این حقارت نسبت به این دنیا، ناگهان در باز شد نمی دانستم چه کنم گویی می خواهم وارد دهان هیولایی شوم که مافوق تصور است در بالا سیاهی ترسناکی است ولی به روی این کره گویی رنگ شادی و امید ریختند سفید است همچون عروسی که خوشحال در این فضای بی کران یکه تاز میدان است ناگهان چیزی را زیر پایم حس می کنم که تا به حال بشر حتی فرصت دیدن آن از این فاصله را نداشته نمی دانم چه بکنم قدمی دیگر بردارم و چون کودکی خوشحال به این طرف و آن طرف بدوم یا بمانم و غرق در این همه سوال بی پاسخ باشم چیزی را دیدم که حسابی متعجبم کرد پرچم هایی را دیدم از انسان هایی شجاع که جرأت کردند به این جا پای بگذارند خواستم قدمی بردارم ولی چیزی توجه ام را جلب کرد نزدیک بود پا روی آن بگذارم چیزی که صاحبش به خاطر آن تا اینجا آمده بود جای پای کسی بود ولی نمی دانم مال چه کسی بود ولی نمیتوانم به خودم اجازه دهم روی این سمبل صبر و استقامت پای بگذارم چیزی درونم می گفت برو برو پرچم میهنت را بر این سیاره ی دست نخورده به رسم یادگار بر سطح سفیدش بکوب تا همیشه یادش باشد که میزبان چه کسی بوده ولی نمی توانم قبول کنم که سوغات و تحفه ای برای کسانی که در آن در سیاره آبی هستند نبرم دلم میخواهد تا می شود از این......نمیدانم اسمش را چه بگذارم بلاخره باید فرقی میان خاک ما واین چیز باشد و اگرچنین نباشد حماقت است که برای به دست آوردن آن تا اینجا بیایم ولی صدحیف که دیگر وقت بازگشت است دلم نمی یاید پایم را از این گوی درخشان جدا کنم ولی دیگر مجبورم وارد این قوطی فلزی شوم و از دنیا ی شگفت انگیز به دنیای خاکی خودم برگردم

    ولی یادم می ماند که چقدر کوچکم نسبت به این جهان بی انتها .یادم می ماند که چقدر عظیم است خالق این شاهکار

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: فضا پیمایی که روی کره ی ماه فرود آمده

    خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    به نام خالق کهکشانها
    احساس عجیبی سراسر وجودم را در بر گرفته است؛باورم نمی شود به آرزوی چندین ساله ام رسیده ام ،من الان جایی هستم که شب را تا صبح در خیالاتم خود را در آن تصور میکردم و از فکر کردن به آن غرق لذت میشدم.حالا که به هدفم رسیده ام احساس سبکی میکنم گویی بار سنگینی از دوشم برداشته شده و دینی مهم را ادا کرده ام ،آری هدف من از کودکی سفر به ماه بود...
    از پنجره ی کوچک فضاپیما به فضای سیاه کهکشان راه شیری خیره میشوم،سیاهی مطلق مرا یاد آسمان شب می اندازد؛آسمانی که شب ها با خیره شدن به ماهش به خواب میرفتم .در سفینه را باز میکنم و آرام از نرده ی فلزی سفینه پایین میروم ،هنگامی که اولین قدم را روی ماه میگذارم احساس شیرینی در جای جای وجودم نفوذ میکند ،خاک نرم ماه مانند پنبه زیر چکمه های فولادینم پخش میشود و این امر حس شیرینم را صد چندان می کند.حالا که روی کرهٔ ماهم گویی تمام آموزش هایم را از یاد برده ام و تنها می خواهم مانند کودکی خردسال با کنجکاوی چیز های جدید پیرامونم را کشف کنم.همین طور که با کنجکاوی به اطرافم نگاه میکردم موجود کوچکی توجهم‌ را جلب کرد ،یک موجود سبز رنگ با چشم های درشت که اندازه‌ی کف دست بود ،بینی کوچک و لبان غنچه ای سرخ به من خیره شده بود و با تعجب مرا برانداز میکرد ؛همیشه دلم می خواست با یک موجود فضایی رو در رو شوم اما نمی دانستم تا چه حد می‌توانند برای ما خطرناک باشند .از یک سو دلم می خواست این موجود را بیشتر بشناسم و از یک سو نگران واکنش آن بودم و جرعت تکان خوردن نداشتم .نمی دانستم میتواند حرف بزند یا نه اما تصمیم گرفتم به سویش لبخند بزنم تا دوستی ام را با او اظهار کنم از این رو یک لبخند مسخره روی صورتم نشاندم زیرا ترس مانع لبخند زدنم میشد ،سعی کردم با مهربان ترین لحن ممکن صحبت کنم:«سلام!من یک انسانم خوش حالم که تو را دیدم دوست عزیز!»ناگهان آدم فضایی به سمت من دوید ،من از شدت شک و ترس قادر به تکان خوردن نبودم اما با کمال تعجب با آن قد کوتاهش که به زور تا زانوهایم میرسید مرا در آغوش کشید و سخنان نامفهومی گفت ؛البته به نظر من نا مفهوم بود ،آن موجود بیچاره زبان مرا نمی دانست و با زبان خودش با من صحبت کرد که البته چیزی از آن نفهمیدم و فقط سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم . خدا را شکر که امروز به هر دو آرزویم رسیدم؛اولی سفر به ماه و دومی دیدار موجودات فرازمینی...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: فضا پیمایی که روی کره ی ماه فرود آمده

    خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    دنیای من در این سیاره ی ابی خلاصه نخواهد شد بی انتهاست....
    در چشم دل منک نمیگجند....

    ماه ؛ قمر این سیاره ی ابی ک ب دورش میرقصد و زمین را در قعر تاریکی نور افشانی میکند،ماه همان چیزی ک مانند میکنی به هرچیزی ک در نظرت درخشان و زیباست،همان ک شبت را روشن میکند ،همان مرواید سپیدی ک در چادر سیاه اسمان جا خوش کرده است،همان ک گاه در پشت ابری پنهان میشود،همان چیزی ک در کودکی ب ان زل میزدیم و ارزو میکردیم،همان چیزی ک در شبهای مهتابی احساس شاعرانه ات را برمی‌انگیزد.....

    این ماه کیست؟چست؟
    دهکده ی تاریکی را در روزها در کجا پنهان میکند...؟ در شبها چطور؟ روز را چگونه می‌بلعدک اثری از شید زر نمی بینی!...
    میدانی برخی از شبها چنان خودنمایی میکند ک دلت گنج میرود؛
    وقتی ک غرق در نگاهش میشوم اهی از دلم پر میکشد اصلا دیوانه میشوم، مست میشوم....
    حالم ک خوش باشد ماه را خندان میبینم ناخوش ک باشم ماه را مونس درد هایم میبینم گاه ب ان چشم می دوزم و از درد دل فانی ام میگویم گاه شاهد اشک هایم بوده گاه همدمم میشود و حس سنگین مرا تسکین میدهد گاه سیگار تنهایی ام را خاموش کرده!
    اصلا این ماه کیست !? ماهیتش چیست!?

    کاش بشود روزی سفر کنم....ب سفر ماه بروم! ب دیدار او... او را لمس کنم! بدانم کیست!
    میخواهم با فضاپیمای ب سفر ماه بروم ب سوی ساقی بروم! همان ک هرشب مدهوشم میکند!
    او را از نزدیک دید زنم و حسش کنم بروی ان قدم بزنم و دورش کنم، رد پای از خود بر جای گذارم.....


    خداوندا!؟ چگونه میتوانی این همه عظمت و حس لطافت و دیوانگی را در یک گوی جمع کنی؟ خداوندا ماهت چرا اینقدر مدهوشم میکند؟ چرا اینقدر زیباست؟

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: فضا پیمایی که روی کره ی ماه فرود آمده

    خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    دوشنبه ،روز مورد علاقه من ودوباره کتاب علوم و معلم علوم وماجراهای شیرینش.
    امروز قراراست معلم علوم ما درس جدید را که راجب سفر به فضاست درس بدهد.
    معلم مشغول تدریس می شود وناگهان من در رویای خود فرو می روم رویای همیشگی ام سفر به فضا ، نمیدانید چه زیباست جز نخستین نفراتی باشی که به یکی از سیاره ها سفر می کند.
    ایندفعه دوست دارم کره ی ماه را برگزینم وبه آنجا بروم ،اکنون من درون فضاپیما شخصی خود نشسته وآماده ی پرتاب به کره ی ماه هستم....وااااااای خدای من چقدر دکمه اینجاست یعنی چه کاری میتوانند انجام دهند؟!!
    سرم را برمیگردانم یک کپسول اکسیژن به همراه مواد غذایی روی میز پشت سرم چیده شده است و آن طرف هم.......وااااای خدای من آن دیگر چیست؟؟!!؟؟
    از صندلی ام بلند میشوم،به سمتش می روم ،وااااای فقط یک سوسک کم داشتیم،باترس برای کشتنش جلو می روم که ناگهان شمارش معکوس شروع میشود...
    قلبم تند تند میزند فکر کنم سوسک هم میشنود باخود می گویم حتما این سوسک هم قصد سفر داشته پس بهتر است سفرش را خراب نکنم .
    با عجله به سمت صندلی ام می روم ،شمارش دارد به پایان می رسد همیشه دوست داشتم این لحظه جیغ بزنم.
    1،2،3 و.....جیغغغغغغغغغغغغ....
    که ناگهان با پس گردنی معلم علوم به خودم آمدم که داشت میگفت:(چه شده چرا وسط درس یکدفعه جیغ میزنی؟؟؟)
    من با تاسف نگاهم را به زمین می دوزم وباخود زمزمه می کنم :چرا؟؟چرامن؟؟؟چرا رویای من باید با یک پس گردنی تمام شود؟؟؟

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: فضا پیمایی که روی کره ی ماه فرود آمده

    خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    دنیای من در این سیاره ی ابی خلاصه نخواهد شد بی انتهاست....
    در چشم دل من که نمیگجند....
    ماه ؛ قمر این سیاره ی ابی ک ب دورش میرقصد و زمین را در قعر تاریکی نور افشانی میکند،ماه همان چیزی ک مانند میکنی به هرچیزی ک در نظرت درخشان و زیباست،همان ک شبت را روشن میکند ،همان مرواید سپیدی ک در چادر سیاه اسمان جا خوش کرده است،همان ک گاه در پشت ابری پنهان میشود،همان چیزی ک در کودکی ب ان زل میزدیم و ارزو میکردیم،همان چیزی ک در شبهای مهتابی احساس شاعرانه ات را برمی‌انگیزد.....
    این ماه کیست؟چست؟
    دهکده ی تاریکی را در روزها در کجا پنهان میکند...؟ در شبها چطور؟ روز را چگونه می‌بلعدک اثری از شید زر نمی بینی!...
    میدانی برخی از شبها چنان خودنمایی میکند ک دلت غنج میرود؛
    وقتی ک غرق در نگاهش میشوم اهی از دلم پر میکشد اصلا دیوانه میشوم، مست میشوم....
    حالم ک خوش باشد ماه را خندان میبینم ناخوش ک باشم ماه را مونس درد هایم میبینم گاه ب ان چشم می دوزم و از درد دل فانی ام میگویم گاه شاهد اشک هایم بوده گاه همدمم میشود و حس سنگین مرا تسکین میدهد گاه سیگار تنهایی ام را خاموش کرده!
    اصلا این ماه کیست !? ماهیتش چیست!?
    کاش بشود روزی سفر کنم....ب سفر ماه بروم! ب دیدار او... او را لمس کنم! بدانم کیست!
    میخواهم با فضاپیمایی ب سفر ماه بروم ب سوی ساقی بروم! همان ک هرشب مدهوشم میکند!
    او را از نزدیک دید زنم و حسش کنم بروی ان قدم بزنم و دورش کنم، رد پایی از خود بر جای گذارم.....
    خداوندا!؟ چگونه میتوانی این همه عظمت و حس لطافت و دیوانگی را در یک گوی جمع کنی؟ خداوندا ماهت چرا اینقدر مدهوشم میکند؟ چرا اینقدر زیباست؟

  • ۱۰۳ نظر
    • انشاء

    انشا در مورد پلاک 22 خیابان 56

    موضوع: پلاک 22 خیابان 56

    موضوع پلاک 22 خیابان 56، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    سر همین خیابان 56، ته کوچه 209، پلاک22
    خانه ای است ؛ خانه ای که همیشه یک جای خالی دارد!
    یک جایی که نمیشود پرش کرد . اصلا اگر خودت هم بخواهی نمیتوانی کسی را جای آن جای خالی بگذاری .
    میدانی آنجا جای خالی فرزندی است که صبح با صدای نعره های پدر و ضجه های مادر بیدار میشد ؛ جای خالی فرزندی که به جای پدرش کار میکرد تا نان آور خانه باشد .
    جای خالی فرزندی که به جای مدرسه رفتن ؛ سر چهار راه ها کفش مردم را واکس میزد .
    پلاک 22 در خیابان 56 خانه ای است سرشار از مردانگی های پسری مرد.
    پلاک 22 هرگز نمی تواند فراموش کند صدای کمربند پدر را که بر کمر پسر فرو می آمد ؛
    نمیتواند از یاد ببرد گام های خسته پسرک را و آرزو هایی که همراه مرد کوچک در
    بهشت زهرا دفن شد!
    پسرک دوست داشتنی آرزو داشت مثل تمامی بچه های دیگر مدرسه برود ؛ درس بخواند ،
    با پدرش عصرها را به گردش بگذراند ، سرش را روی پاهای مادرش بگذارد ؛
    اما حیف که رفت!
    شاید هم حیف نشد!
    آنجا خدا هست .
    خدایی که هم پدر است هم مادر ، خدایی که میتواند معلمش باشد ، برایش دوچرخه بخرد ؛ عصرها او را ببرد وسط باغ بهشت و دوچرخه بازی یادش بدهد و بعدش یک بستنی شکلاتی مهمانش کند !
    اما جای خالی مرد کوچک پلاک 22 خیابان 56 هیچ وقت پر نمیشود!
    "به یاد کودکان کار باشیم آنها هم حق زندگی دارند."

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا در مورد یک بغل تنهایی

    موضوع:یک بغل تنهایی

    موضوع یک بغل تنهایی، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    زخم به وجود آمده رانمیتوان درمان کرد ودوباره به حالت اول برگردانداما میتوان کمی ازسوزش ودردش راکم کرد.
    قلب به درد آمده زمین،فشرده می شود وناگهان صدای تکه تکه شدن آن به گوش میرسد.
    نفس های آخرش است،اما حال وقت مردن نیست،هنوز ریشه ای درقلبش وجود دارد.ریشه درختی که جز بیابان های وسیع وخالی ازهیچ گونه گیاه همدم ویاری ندارد،تنها درخت آن بیابان بود وعزیزدردانه دشت ها.
    آری عزیز بودنش ،امیدی به او داده بود امیدی که باعث رویش برگ هادرشاخه های آن درخت تنومند بود.صدای قدم های مردی به گوش درخت رسید،مردباتبری دردست به سمت درخت میرفت وهرقدمی که برمیداشت لبخندش بیشترمیشد. مردبه درخت که رسیدطناب های دور تبر رابازکردوتبر دردست ضربه اول رابردرخت واردکرد، قلب زمین بیشتر فشرده شد،ضربه دوم راهم مماسه همان ضربه زدتبر را بالا برد تاضربه سوم راهم بزند که متوقف شد کمی اندیشه کرد، آری جز آن درخت درخت دیگری نبود پس چرا باید آنرا هم ازبین ببرد؟
    باهمان تبر که از جنس درخت بود باطناب به دور درخت بست که شایدجای زخم راترمیم کند.اما دیگر نوش دارو بعد مرگ سهراب بود وپشیمانی بی فایده. کمرخم شده وسربه پایین راه برگشت را پیش گرفت. زمین لبخند زد، درخت هنوز هم زنده است وخوشحال ازبودن بین خواهانش وچه زیباست وجود امیدی در ناامیدی...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع زندگی بدون اگرها زیباست

    موضوع: زندگی بدون اگرها زیباست

    موضوع زندگی بدون اگرها زیباست، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    زندگی زیباست؛اگرنیمه ی پرلیوان رادر نظربگیریم٬ اگرتنهازیبایی های پیرامون خودراببینیم٬ اگر بدی هاراکنار بگذاریم وفقط خوبی های افرادراببینیم وبسیاری از اگرهای دیگر؛اماتنها این اگرها کافی نیستند.برای رسیدن به یک زندگی زیبا وخوب باید اگرهای زندگی راحذف کرد.
    من شخصی نابیناهستم٬ همانطورکه گفتم٬برای رسیدن به یک زندگی زیباوخوب اگرهای زندگی ام را حذف کرده ام٬ من با اینکه تونایی دیدن راندارم اما چشم دلم همواره روشن است٬ چشمی که باسعی وتلاش من٬ تنها زیبایی هارا میبیند٬چشمی که باعث و بانی امیدواری من برای رسیدن به یک زندگی زیبا وخوب است٬چشمی که بدی های افراد راکنار میگذارد وتنها خوبی هارامیبیند٬چشمی که تمام افرینش نقاشی شده برروی زمین رادرذهنم به تجسم درمی اورد٬ چشمی که باعث گسترده شدن فکرو ذهن من شده است.
    درمقابل من وامثال من٬افرادی هستندکه بینا اند٬اما درحقیقت هیچ چیز را نمیبینندو چشم دلشان همیشه خاموش است‌. انهاخودرا زندانیی٬درزندانه کوچکی که زندانبان ان خداست تصور میکنند؛زیرا فکروتصورانها از خداوافرینش٬ محدود است درواقع انها کوته نظرهستندوتنها زشتی های اطراف خودرا میبینندو توجهی ب زیبایی ها ندارند؛ به همین خاطراست که امیدی برای رسیدن به زندگی زیباراندارند. انان تنها چیزی راکه میبینند٬باور میکنند و ب عمق موضوع یا حقیقتی نمی اندیشند وهنگامی که یکی ازانهامرا میبیند که دیدمن به اطرافیان و پیرامونم چگونه است٬بسیار متعجب میشوند! فقط متعجب میشوند وهیچ تلاشی برای رهایی از این کوته نظری نمیکنند.
    ایامانبایدبه عمق وژرفای هرحقیقت یا موضوعی بیندیشیم وبرای رسیدن به یک زندگی زیباوسرشاراز ارامش وخوب اگرها٬افسوس ها٬ای کاش هاو بسیاری از کلمات ناراحت کننده ی دیگر رااز زندگی خود حذف کنیم؟ زندگی بدون اگرهاست که زیباست.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا در مورد گم شدن

    موضوع انشا: گم شدن

    موضوع انشاء گم شدن، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    یعنی گم شدن فقط این است که پلاک خانه ات را فراموش کنی؟یا که میشود در لابه لای خاطرات نیز گم شد؟؟؟به راستی گم شدن چگونه است؟؟من خیلی وقت است گم شده ام...در لابه لای تار موهایش...در عمق دریای طوفانی چشمانش...در مستی نگاهش...در گرمی دستانش...در آغوش بی منتش...در بخار چای آلبالویی دست سازش...آری من خیلی وقت است در او گم شده ام...شاید او نیز در من گم شده باشد..نمیدانم اما دلم آشوب است ازاین گم شدن ها،میترسم...اگر دیگر پیدایش نشوم چه؟؟!میترسم آنقد در لابه لای خاطراتش گم شوم ک خودش را فراموش کنم...اما مگر میشود کسی را فراموش کرد ک در همه چیزش گم شده باشی؟
    چه کنم که حتی در بوی عطرش هم گم شده ام...و او نیز دست نیافتنی ترین گم شدنی است...و ای دست نیافتنی ترینم یادم نمی آید شبی را ک بدون فکر کردن ب تو خوابم برده باشد...شاید گم شدن همین است..گم شدن میان "تو" زیباترین گم شدن جهان است.
    به قول خودم "تا باشد ازاین گم شدن ها"...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا در مورد هیس

    موضوع انشا: هیس!

    موضوع انشاء هیس، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    بچه که بودیم خیلی دست گل به آب میدادیم .
    عاشق کارهایی بودیم که خطرش زیاد بود انگار سرشتمان را با دیوانگی های کودکانه بافته بودند .
    یک روز سرد_زمستانی در خانه مادربزرگ کنار بخاری چوبی نشسته بودیم ؛ هوا آنقدر سرد بود که نمیشد از کنارش تکان خورد .
    با خاله زاده هایم سر آنکه کدام رو به روی بخاری بنشینیم دعوایمان شد و یهو پایمان خورد به بخاری و تالاپی صدا کرد و بووووووم !
    آمدیم جیغ و هوار راه بیندازیم که ارشدمان گفت : هیس ! از کسی صدا در بیاید خاکسترش را میریزم تو ی شیر میدهم گربه بخورد .
    همه ساکت شدیم و تلاش کردیم آتش را خاموش کنیم که پدربرزگ آمد .
    همه با صدای بلند داد زدیم : هیس !
    انگشت اشاره اش را جلوی دماغش گرفت و آرام گفت : هیس ! چه خبر است ؟! دست گل به آب دادید جیغ هم میزنید ؟!!
    عاشقش بودیم یک جورایی مثل ما بچه بود .
    با یک حرکت دست همه مان را جمع کرد و نقشه ای کشید :
    بچه ها قالی قدیمی دستباف مادربزرگتان را که ارث مادرش بوده سوزانده اید ! اگر بفهمد دارتان میزند ! همه باهم مثل همیشه بروید بیرون دنبال بازی تا من هم فکری بکنم مفهموم ؟
    به نشانه تفهیم سری تکان دادیم .
    اما واویلا میشد ؛ امشب مهمان داشتند خانزاده می آمد .
    اگر مادربزرگ می فهمید چه بر سر قالی دوست داشتنی اش آمده یا ما می میردیم یا زبانمان لال خودش !
    ساعاتی بعد که کارهای حیاط تمام شد همه خواستند بروند داخل تا آماده شوند ؛ آنقدر قلبمان تند میزد که صدایش تا ته حیاط می رفت و با رنگ سفید صورتمان میشد ده خانه را رنگ کرد !
    وقتی رفتیم داخل منتظر محاکمه بودیم اما ...
    اما نه اثری از سوختگی قالی بود و نه بخاری مشکلی داشت .
    نگاه مان چرخید روی پدربزرگ که آرام گفت :
    هیس!

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا در مورد طعم لبوی داغ

    موضوع انشا: طعم لبوی داغ

    موضوع انشاء طعم لبوی داغ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    آخ سرم درد گرفت، نگاهی به خودم انداختم و دیدم سرم را با سیخ سوراخ کرده اند؛ فهیدم زندگیم روب ه پایان است. از دوستانم که داخل قابلمه بودند خداحافظی کردم.

    از طرفی خوشحال بودم که بالاخره کسی من را انتخاب کرده، آخر من و دوستانم برای همچین وقتی، لحظه شماری می کردیم. الان نوبت من بود. فروشنده من را همراه باسیخ چوبی به دست پسرکی داد. پسرک مرا نگاه می کرد و لبهایش را با زبانش تر می کرد. نگاهش لذت بخش بود. احساس خوبی داشتم که توانسته ام باعث خوشحالی کسی شوم .در همین لحظه پیرمرد فقیری از آنجا می گذشت . لبخندی به پسرک زد و آب دهانش را قورت داد.

    پسرک نگاهی به من و نگاهی به پیرمرد انداخت. پیرمرد را صدا کرد و گفت :«آقا سلام، لبو دوست دارید؟» پیرمرد از پسرک تشکر کرد و گفت :«ممنون عزیزم ٬مال خودت. نوش جان !»یک دفعه بدنم قارچ شدودیدم نصف بدنم در دست پیرمرد است. پیرمرد اشک می ریخت و من خوشحال از اینکه مال دو نفر شده بودم... پسرک دوان دوان به خانه رسید. نصف دیگرم سرد شده بود. پسرک مرا در قابلمه ای گذاشت و رویم نمک ریخت تا داغ شوم ؛ مثل همان موقع ای که فروشنده مرا تحویل پسرک داد.. پسرک داشت مرا می خورد که.... به آرزویم رسیدم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

    انشا در مورد طعم لبوی داغ در یک روز برفی

  • ۰ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد زندگی یک پیراهن

    موضوع انشا: زندگی یک پیراهن

    موضوع انشاء زندگی یک پیراهن، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    سلام. من می خواهم داستان زندگی ام را برایتان تعریف کنم.

    من پیراهنی بچّه گانه در یک فروشگاه پشت ویترین بودم و هر روز، افراد زیادی برای خرید من می آمدند امّا به خاطر قیمت که خیلی گران بود کسی مرا نمی خرید.

    تا این که روزی پسر بچّه ای با اصرار به خاطر عکس زیبایی که بر تن من دوخته بودند پدرش را مجبور کرد تا مرا هر طور که هست بخرد. از آن روز به بعد، پسرک هر روز مرا به تن داشت و از من جدا نمی شد و ساعت ها به تقش گربه ای که روی من بود خیره می شد و حتی برایش اسم هم انتخاب کرده بود. روز ها همین طور می گذشتند و پسرک بزرگ و بزرگتر و می شدمن کوچک و کوچکتر، تا اینکه روزی مادر پسرک مرا از تنش بیرون آورد و پیراهن نویی به او داد و به او گفت پسرم، تو دیگر نمی توانی این پیراهن را بپوشی چون برایت کوچک شده است.

    هم پسرک و هم من خیلی ناراحت شدیم زیرا به هم عادت کرده بودیم. پسرک از آن روز به بعد، مرا همه جا حتی در مدرسه هم می برد و گربه را به بچه ها نشان می داد.

    شب ها مرا از خودش جدا نمی کرد و از نظر او من فوق العاده بودم. او از من عکس می گرفت و من را خیلی دوست می داشت.

    تا اینکه روزی، پدر پسرک آستین های مرا قیچی کرده و باقیمانده مرا به عنوان شیشه پاک کن و دستمال ماشین، استفاده کرد و پس از مدتی من را دور انداخت. پسرک خیلی ناراحت شد و گریه کرد. شب اول گربه ای را می دیدم که ساعت ها به من خیره شده بود. به گمانم فکر می کرد عکس خودش را می دید. امّا در شب دوم اوضاع بدتر بود و من در ماشین زباله بودم و هر روز به یک جا می رفتم و در حال حاضر، مرا جلوی ماشین بسته اند تا اگر حشره ای بخواهد وارد دم و دستگاه ماشین بشود نتواند.

    بد هم نیست چون که هر روز به یک جای تازه سفر می کنم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۴ نظر
    • انشاء