نگارش دهم تضاد مفاهیم با موضوع ماه و سایه
ستاره ای از مرز قلمرو بی رحم سایه ها می گذرد.
از پشت پرده توری ابرها سرک می کشد برای دیدن خورشید.
ورود غیرقانونی برای موجودات شب به دنیا روز.
گرد طلایی خورشید که سراسر گیتی را مزین کرده،تحسین می کند.
با نگاه کنجکاوانه اش پرکشیدن کبوتران بی بند از قید و شرط را دنبال می کند.
بوی نداشته گرما را نفس می کشد و این اخرین دیداری بود که هرگز کسی نفهمید بار دیگر نخواهد بود.
با بغضی سنگین خورشید را ترک می کند و در دل امید دیدار دوباره را زنده نگه می دارد.
دور از چشم همه به سایه ها برمیگردد …
شب که شد و لالی صدا آسمان گوش همه را کر کرد،ماه آرزویی می شود برای دل هایی هراسیده از بوی مسموم سایه ها.
ستاره های رقصان پشت ماه را خالی نمی گذارند
ستاره ی ما،ماهی را استعاره ای از خورشید می داند همراهی می کند.
باد آواره تر از هر زمانی به هر سو سرک می کشد.
زوزه بچه گرگ تنها،داستان تراژدیک شب را کامل می کند.
ماه به سایه ای که شب نامیده می شود،زل می زند؛
سرد،ترسناک و با بوی مرگ و از تنهایی رنگ باخته است.
پرده های غلیظ مه نگهبان شب هستند و حقیقت تلخ تاریکی را می پوشانند.
تضاد لکه ای سفید بر سیاهی بی پایان مَثَل ماه در شب است.
تضادی منحصر به فرد که جمعی را می سازند،غیر قابل انکار.
برای یک عاشق شب،فرصتی ست برای به هم بافتن خیالاتش به سوی سرزمین رؤیاها.
برای شب بوهای کوچه باغ پشتی نمایشی است برای برتری.
به رخ کشیدن قدرت آلفای گله گرگینه هاو دلیلی است برای قدردان بودن از خورشید.
برای یک شاعر شب،دیدن چشمانی ست که به یادشان دیوان ها شعر سروده است.
ماه کورسوی امیدی در میان خرابه های تاریکی
هر چند ناچیز، ابهت و هیبت شب را می شکاند.
قاصدک ارزویی می شود و به جور باد برآورده.
سایه همیشه دوام نمی آورد اما وقتی پرنیان روح ستاره ی ما را درید و به ژرفای تاریکی کشید، او در حسرت دیدار مام روشنایی و شمیم گرما ماند و قلب عاشقش از درخشیدن دست کشید و به خواب ابدی فرو رفت.
دل کسی که ستاره را از آن خود می دانست،نا امید کرد.
☘️☘️☘️☘️☘️
نویسنده: ماهان ربانی
دبیر: آقای حسنی
دبیرستان: صنایع پوشش
ناحیه یک رشت،
نگارش دهم تضاد مفاهیم با موضوع خشکی دریا
خشکی و دریا که از لحاظ معنا ناسازگار و متضاد هستند. با هم به دریا و سپس خشکی برویم تا این تضاد را درک کنیم
اینجا دریای بی کران است که موج بر سر موج می کوبد تا خود را به ساحل برساند و آرام بگیرد. آرام گرفتنی که با عدم و نیستی همراه است. این موج هایی که می غلطند و متناقض و متضاد دوست یا دشمن هستند. دوست کسانی که بر امواج سوار شده و تفریح و نشاط می پردازند. دشمن کسانی که در ورطه امواج سهمگین گرفتار شده و با غرق شدن، جان خود را از دست می دهند.
به خشکی که بروی، از موج آسوده هستی و بر خاک قدم می گذاری. اگر دریا همه آب است و آب اما خشکی متنوع است از طرفی به جنگل می رسیم و از سوی دیگر به بیابان. اگر به مناطق حاصلخیز برویم خاک مهربان و بخشنده، غذای ما را به وسیله زمین کشاورزی در اختیارمان قرار می دهد. اگر به بیابان برویم زیبایی آن به ما آرامش بدهد.
باز به دریا برگردیم، از امواج بگذریم و به قعر برسیم. آنجایی که موجودات زنده ای هستند و در زیستگاه خود به سر می برند. ماهی هایی که در همه دریاها وجود دارند. نهنگ ها و هشت پاهایی که در بعضی دریاها زندگی می نمایند دنیا زیر آب را تشکیل می دهند. تنوع موجودات خشکی بسیار زیادتر است. از پستانداران، خزندگان، دوزیستان و حتی موجوداتی مثل لاک پشت که در هر دو این محیط ها زندگی می نمایند.
فقط موجودات نیستند که می توانند در خشکی و دریا در حال رفت و آمد باشند. انسان ها که همه جا را به تسخیر خود درمی آورند برای مسافرت و تجارت از کشی استفاده نموده و به دریا می فرایند. همان ها که در خشکی هم وسیله سفری و باربری مانند قطار را اختراع نموده اند.
خشکی و دریا با همه تفاوت ها و تضادهایشان مانند دو برادر هستند که وجودشان برای ادامه حیات انسان ها لازم است.
نویسنده: امیر حسام حسینی
دبیر: فرهاد حسنی
دهم انسانی،
دبیرستان: صنایع پوشش ناحیه یک رشت
نگارش دهم - داستان نویسی
نگارش دهم درس هشتم داستان نویسی
▪️شخصیت: راوی، مربی
▪️شیوه بیان: ساده و طنز
▪️زاویه دید: اول شخص مفرد
نمی دانم به تلقین باور دارین یا نه؟
داستان، از آن جایی شروع شد ، که مربی ما تصمیم گرفت .
تیم بسکتبال رو دور هم جمع کنه و ببره مسابقه بسکتبالِ آسیا، قطعا تصمیم غیر قبولی بود، چون ما آمادگیش رو نداشتم، ها یادم رفت ، در مقابل تیم Lk ، قوی ترین تیم بسکتبال اون دوره .
گفتم اون دوره ، آها ببخشید بعدا میفهمین درخششون فقط تا اون دوره بوده ، خُب برگردیم به داستان .
داشتم میگفتم وارد سالن شدیم ، همه در جایگاهی بودن که باید میبودن .
بجز ما انگار تو یه زمان درست و یه مکان درست نبودیم .[enshay.blog.ir]
قدرت بازی رو نداشتم ، تا اینکه زمان استراحت توی رختن یه اتفاق عجیب افتاد.
مربی وارد رختکن شد، گفت: بیاین نزدیک تر ، نزدیک ، آره نزدیک تر .
هی کرمی از کمد فاصله بگیر بیا نزدیک تر، یکیم بره کامرانی که توی زمینرو صدا کنه ، داردرفشی در پشتی رو ببند .
خُب حالا میخوام راجب راز این بطری بگم اینو زیر اهرام سراسری پیدا کردم ، میدونین چیه؟
میگن ترامپ بیشتر از کیک زرد ، دنبال این مایع بوده ، باور کنین .
این یه معجون خیلی قدرت منده ، اگه یه لیوان از این معجون بخورین ، قول مرحله اخرین که هیچ کسی نمیتونه شکستش بده.
خلاصه بعد از تعریف و تمجیداش ، همه یه لیوان خوردیم، احساس میکردیم شکیل اونیل هستیم توی زمین بازی.
رفتیم توی زمین، هی نخند ، جدی میگم ، بردیمشون ، قهرمان آسیا شدیم ، ورق برگشت، به قول قدیما چلوکبابو ما خوردیم.
همه با افتخار وارد رختکن شدیم، و حسابی به اون معجون افتخار میکردیم.
تا اینکه نه نشد! بگم چی شد؟
ما معجون نخوردیم، ما قول مرحله آخر نبودیم، اون معجونی نبود که ترامپ دنبالش بود، اون یه سوء تفاهم بود.
اون زیر اهرام سراسری پیدا نشده بود.
نه شوخی نمیکنم .
اون آب بود، آره آب شیر، آره درست میگی ما سر کار بودیم.
فهمیدیم بهمون تلقین شده، به خودمون تلقین کردیم، همه چی یه تلقین بود، اما ما ، ما بردیم ، ما .
نویسنده: لاوین علیپور
نگارش دهم جانشین سازی با موضوع دریا
من دریا هستم. یکی از نعمت های بزرگ خداوندم که شگفتی های آشکار و نهان زیادی را در درون خود جای داده است.
ماهی ها، گیاهان دریایی، مروارید های زیبا و گرانبها و... را فقط میتوانی در آب های پهناور آبی رنگ من بیابی.
هر روز آفتاب گرم، نور سوزانش را برمن می تاباند تا ب وسیله ی قطره آب های بخار شده ی من، آسمانش را زیبا سازد. شب ها با مهتاب سخن میگویم و برایش دوست خوبی همچون آینه میشوم. با ستارگان بازی میکنم و هنگام خواب، برایشان لالایی میگویم. به سخنان انسان های بیقراری که نصفه شب دل به ساحلم می زنند، گوش میسپارم و با صدای موج های آرامم، آنان را دلداری میدهم.
من دریا هستم. دریایی که با صدای موج هایش آرامش را، با آب های آبی رنگش حیات را و با وسعتش، قدرت را ی تمام جهانیان ارمغان میکند.
نگارش دهم تضاد مفاهیم با موضوع شاب و شیب
شاب(جوانی)، شیب (پیری)
پیرزن آیینه را برداشت و در آن نگاه کرد، بعد از کمی مکث آیینه را زمین گذاشت و گفت:ای روزگار آینه هم آینه های قدیم !
شاید دلش نمی خواست که قبول کند عیب از آیینه نیست و این چین و چروک ها که بر صورتش نشسته گذر زمان را نشان میدهد....
بدون شک دلش برای جوانی اش تنگ شده بود ......همان زمانی که :مثل قرص ماه زیبا بود،،،روبنده اش را که برمی داشت همه چشم ها خیره اش میشد،،،،،دست های سفید و حنا بسته اش،،،،موهای مشکی که جذابیت آن صورت سفید و سرخی گونه ها را چندین برابر کرده بود،،،،
دختر خان.....،میدانی ، خیلی دلش تنگ بود......تنگ زمانی که لباس های عباس برادر بزرگش را می پوشید،با جفیه ای صورتش را پنهان میکرد و تفنگ برنو گوشۂ اتاق را به دوش می انداخت و با اسبش رعنا دوشادوش پدر راهی میدان جنگ میشد.....آن زمان ها که خان و خان بازی بود،جنگ های قبیله ای هم زیاد بود..! اما پدر نمی ترسید و همیشه میگفت:(من دو پسر دارم،،عباس یکی و مرجان دومی،،،،)
حالا نه از آن زیبایی خبری بود و نه دیگر صدای پدر می آمد،،،،، مرجان گویی در نقطه ای تاریک و زاویه ای بی روح از دنیا ایستاده بود.......قدش مثل گمان خمیده،،،،،،سوی چشمانش رفته بود و گویی همه دنیا را در خاکستر نشانده باشی،همه جا را تیره میدید.....
چین و چروک ها نقش ها را از زیر چشمان و پیشانی شروع کرده بودند و تا روی گونه ها آثار شان معلوم بود ......تفنگ برنو روی تاقچه خاک میخورد .....و گذشت روزگار گویی ناجوانمردانه مرجان را پیر و پیر تر میکرد .....!!
اما بغض گلوی مرجان نه به دلیل گذر دوران شاب و رسیدن به شیب ؛ بلکه بخاطر اشتباهش بود....
او بعد از مرگ پدر در مقابل حمله گروهی از شورشیان یاغی که سودای گرفتن ملک بختیار را داشتن ایستادگی کرده بود اما به دلیل ترس و عقب نشینی مردم شکست سنگینی خورده بود......
زمانی که به تبعید گاه او را می آوردند زمزمه مردم شهر را که با پررویی تمام می گفتند:خوب شد!!با به پا کردن جنگ کسب و کار و خانه و زندگیِ مان را کساد کرده بود.آخر آزادی مملکت به چه درد میخورد وقتی گرسنه باشیم ...... دلش را گویی داغ کرده بود،،،اکنون فهمیده بود که خودش را برای کور دلانی آتش زده که برای پول می جنگند نه شرافت،،،،،،
ومن...صبر کنید،،،،صدای نجوای مرجان رشته افکار نوشته ام را پاره کرد،،،....چه میگوید؟؟؟!!!
*جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی ،کوره راه زندگانی را
🧓👴🧓👴🧓👴🧓👴
نوبسنده: نرگس مرادی
عصمتیه کرمانشاه
نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع مقایسه پرستار با آینه
پرستاری شغلی سخت است روحیه ای قوی و شکست ناپذیر میخواهد برای مقابله و کمک به بیمارش ، بنظرم آیینه هم همان سختی را دارد باید بایستد ، نشکند برای نمایش دادن تصویر دخترکی کوچک ک درگیر بیماری شده تک تک موهای طلایی اش ریخته آن دختر هنوز هم زیباست مثل روزی که موهای طلایی اش را در آن آیینه شانه میزد باید باز هم آن را زیبا نشان بدهد.
آیینه زشت و زیبای ظاهرت را نشانت می دهد ، ازین پس این تویی که باید خودت را ببینی از نظر خودت زشتی یا زیبا البته که همیشه نقاشی دست خدا بی شک زیبا ترین است اما مقایسه آدم ها از خودشان همیشه بد است و صفات و زیبایی ها را نمی بینند؛ و اما پرستار هم زشت و زیبایی را نشانت می دهد مانند آیینه نیست زشتی را نشان بدهد به ظاهر و همینطور زیبایی را هم به ظاهر او از زشت و زیبایی درون خبر دارد و سعی در خوب کردن آن ؛ برایش فرقی ندارد از چه نژاد و قومی هستی تنها کار و تلاشش سعی در بهبود توست.
پرستار هر کاری هم که کند و نخواهد خبر ناگوار بدهد گاهی مجبور میشود چون لازم است بداند و بیمار با مریضی بد درون خود مقابله کند و کنار بیاید و اما گاه خبر خوب شدن سریع با چهره خندان بالا سر همان مریضی میاید که مدتی پیش نمیخواست خبر بدی درونش را به آن بدهد پرستاری واقعا شغلی پر شهامت است با رفتاری آرام که سعی در آرامش بیمار دارد؛ اما آیینه که ظاهر است ... چهره غمگین و اخم های پیشانی ات یا چهره خندان گره از هم باز شده اخم هایت را همان موقع بدون هیچ درنگی برایت آشکار می کند و با تند خویی تمام جزئیات را نشانت می دهد البته این درک ما از حال آیینه هست.
پرستار و کادر درمان در این موقعیت سخت در محیطی پر از درد و بیماری و دور از خانواده زندگی میکنند کاش کمی قدردان زحمات آنها بودیم... و ای کاش یاد میگرفتیم از یک رنگی و صداقت آیینه ..♡
نویسنده: سرور احمدیان فر
دبیر: خانم خیامی
دبیرستان دانشوران دزفول
نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع مقایسه کادر درمان با ابر آسمان
مقایسه ابر آسمان با کادر درمان"
چه در شب و چه در روز،همیشه شاهد حضور فعالشان هستیم،کسانی که با علاقه درمان کنندهٔ درد ها هستند، تا روزی که لبخند را بر لبان بیمارانشان ببینند.
حال به سایه ای که سرچشمهٔ ابر پنبه ایِ درون آسمان است بنگر،او در تلاش است تا قدرت نورِ سوزناکِ خورشید را از روی غنچه گلِ ظریفش بر دارد،و قطراتش را به او ببخشد .
همهٔ ابر ها از آن بالا نظاره گر سرزمین خود هستند،و هرگاه نیاز بود به قدری می بارند تا روزی که سبزی شان را ببینند واین مهر آشنا که در دل ابرها احساس می شود،همیشه من را به یاد کادر درمان خودمان می اندازد.
افرادی که به فکر سلامتی مردم هستند و با حضور ابر مانندشان سایه بر سرِ تب دار بیماران می افکنند،و در چنین روز هایی کار آنها سخت تر شده.
گاه دکتری برای نجات جان دیگران به قدری تند پیش می رود که بی خبر از حال خود می گذرد. درست مثل ابر هایی که با نادیده گرفتن خود، تندر را بر تن خود می اندازند تا بر صحرای خشک ببارند.
ابر آسمان و کادر درمان هر دو به دنبال بهبود بخشیدن به احوال بد هستند، با این تفاوت که کادر درمان با دلگرمی نجات بخش می شود و ابر ها با خنکی شان.
اما چه کسی نجات بخش حال آنها خواهد شد؟ ابر هر چقدر ببارد کوچک و ضعیف تر می شود، و پرستاران و دکتران نیز خسته تر...
حقیقت چنین است که همهٔ ما وظیفه داریم مراقب حال خود باشیم و خود را همانند سبزیِ سرزمینِ باران خورده حفظ کنیم،تا زحمت و کوفتگی را از دوششان پایین بکشیم.
پس همانطور که ابر برای ادامهٔ راهش نیازمند قوی شدن به واسطهٔ تبخیر اندکی از آب های زمینش است،کادر درمان نیز چشم انتظار کمک و همکاری ماست.
👩⚕👩⚕👩⚕👩⚕👩⚕👩⚕👩⚕👩⚕
نویسنده: مهسا عباباف
دبیرستان دانشوران دزفول
دبیر: خانم خیامی
نگارش دهم سنجش و مقایسه
با موضوع مقایسه گل خمیده کنار جویبار با کادر درمان
عنوان: کلمه ی گم شده.
جانفشانی، کلمه ای بسیار آشنا که از درون برای بسیاری از انسان ها هنوز غریب است، اصلا هنوز هم این کلمه در این جهان بی رحم استفاده دارد؟ اگر هم استفاده داشته باشد مطمئنم که یافتن آن از غواصی در اعماق اقیانوس ها نیز سخت تر است.
کادر درمان، متشکل از افراد بسیار سخت کوش و پر تلاش است، هر کدام از این پرستاران جانفشان خودشان را وقف بیمارانی می کنند که حتی ممکن است هیچگاه نتوانند به سمت یک زندگی عادی قدم بردارند، چون گل هایی خمیده که هر روز گرده های خود را به زنبور ها و حشرات ارزانی می کنند تا از این راه غنچه های کوچک و بزرگ بیشتر و بیشتر شکوفا شوند.
پس از شیوع بیماری کرونا همه ی مردم از این همه از خود گذشتگی کادر درمان متأثر شدند، آخر چگونه می شود که انسانی تحت تأثیر همچین جان افروزی بی باکانه ای قرار نگیرد، مانندِ لاله ای واژگون که با دانستن تمام آن رنج و سختی ها در کنار جویباری خروشان سر برآورده است و قطرات تیز و سخت آب را با جان و دل تحمل می کند.
پرستاران و دکتر های متشکل در این کادر هرگز امید خود را حتی در بدترین شرایط از دست نمی دهند، گاهی اوقات حتی با اینکه نمی توانند کسی را نجات بدهند با تمام آن درد و رنج روی پاهایشان می ایستند و دربرابر نا امیدی مقاومت می کنند، همانند گل خمیده ای که در کنار همان جویبار تلاش می کند تا ریشه های خود را در زمین محکم کند، قامت خود را راست کند و با غرور و ایستادگی به چمن های سبزه زار و دیگر گل ها امید بدهد.
بیایید ماهم مانند کادر درمان و گل های خمیده ی کنار جویبار هیچ گاه از هیچ تلاشی دریغ نکنیم، با سختی ها مبارزه کنیم و به مردم محبت کنیم، آن گاه شاید روزی کلمه ی جانفشانی معنای گذشته ی خود را بازیابد و در تمام لغتنامه های جهان در صدر اول کلمات جای بگیرد.
نویسنده: انیس پالاش
دبیرستان دانشوران دزفول
دبیر: خانم خیامی
نگارش دهم سنجش و مقایسه با موضوع مقایسه کتاب و کتابخوانی با نخل خرما
سلام مونس مهربان خلوت و تنهایی من ! بگذار به دنیای خاموشیِ همیشه ات قدم بگذارم! مرا با خود به دهکده روشن قصه هایت ببر! عطش دانستنِ مرا تنها شراب ظهور واژههای تو سیراب میکند. آری کتاب! دوست خوب من و تو ؛ چه همدم خوبی در لحظه تنهایی و چهره آشنایی، دردیارغربت همسایه مهربانی که هیچ دیواری خانه تو را از او جدا نمی کند.
📖کتاب نماد آگاهی و رشد فکری و فرهنگی هر جامعه است کتاب های مفید و علمی چنان گرانبهایند که حضرت محمد (ص)در این باره می فرماید : هر گاه مومنی از دنیا برود و از او یک ورق که بر آن نکته علمی نگاشته شده باشد باقی بماند، سپری بین او و آتش جهنم خواهد بود.
همانند نخل خرما، اصیل ، پاک و پربرکت و ریشه می کند و ریشه آن همچون میخ در اعماق زمین قرار دارد و همانند لنگر، این درخت تنومند را در برابر طوفان و حوادث محکم نگه داشته ، ریشه های مکنده در اطراف آن در زمین می روید و سُنبل پایداری، سخاوت و بخشندگی است ، کم ادعا و همیشه سبز است که پا به پای مردم در برابر گرما و تند باد های خاص مقاومت می کند.
🌴نخل و کتاب دو واژهای که با هم پیوند ناگسستنی دارند چه نخل که بیشتر نمود آن در فصل گرماست و چه کتاب که سفره خود را پهن میکند تا هرکس سهم خود را از آن بردارند...!
درخت نخل درخت عجیبی است، وقتی نخلی را می خواهند قطع کنند می گویند بِکُشش ! تو گویی این درخت ، نبات نیست. چیزی شبیه به آدمیزاد است و بی جهت نیست که واحد شمارش آن همچون آدمیان ، نفر است....! نخل تنها درختی است که اگر سرش را قطع کنی میمیرد، برخلاف همه درخت ها که سرشان را که میزنی بار و برگ شان بیشتر هم میشود. مهم نیست ریشه اش در خاک سالم باشد، نخلِ بی سر میمیرد !
کتابها نیز این چنین هستند! بسیار شگفت انگیز، چون فقط مرکبی نوشته شده بر کاغذ نیستند بلکه گویندگانی هستند که با شنونده خود سخن می گویند ؛ در واقع مثل نسیم بهاری باعث طراوت بخشیدن به روح انسان شده و تشنگی روح انسان را سیراب می کنند.
درخت نخل یکی از زیباترین مظاهر خلقت و جلوه ای از تجلیات آفریدگار عالم است و مصحفی سبز ، آسمانی سرشار از حرف های سبز تری است که ما را به ماندن و بودن در این خاکدان امیدوار میکند همانند کتاب،که اقیانوسی بیکران است و ناشناخته های بسیاری دارد که هرکس به فراخور حالش، دل به ژرفای آن می سپارد و با انبانی پر باز میگردد در این دریای عمیق معرفت، گوهر های نابی وجود دارد که تنها تلاشگران چیرهدست میتوانند به آن دست یابد.
📕📗📘📕📒📔📕📗
نویسنده: نازنین عمادی فر
دبیرستان دانشوران دزفول
سرکار خانم خیامی
نگارش دهم سنجش و مقایسه موضوع کادر درمان با ابرهای سفید آسمان
☁️ابر تودهای سفید و زیباست که با نظاره کردن آن نقش و نگارهای زیبایی در ذهن هر کس پدید میآید.
این تودههای زیبا گاهی با غرش 💥و گریه و گاهی نیز با آرامش با ما برخورد میکنند. غرش آنها از روی دلسوزی و گریههایشان از روی محبت و آرامششان از روی لطف است.
هرچه که بیشتر با ابر آشنا می شوم شباهت آن را با سفیدپوشان زندگیمان بیشتر درک میکنم، کسانی که در این ایام باران مهربانی شان را بر سر جهانیان فرو میریزند تا غبار آلودگی و بیماری را از سر آنان بزدایند و پاکی را به آنها هدیه دهند.
درست است که این روزها ماسک هایی که بر صورتشان هست باعث شده تا کسی دردشان را نبیند. اما باید دانست که درون این سفیدیها غمی است که همچون لکه ای سیاه بر روی سفیدی قلب پاکشان افتاده اما پاکی قلب آنها نیز در دستان ماست در برخورد ما و دربرخورد اجتماع ماست.
آنان خودشان درد را تحمل میکنند اما اجازه نمیدهند که بغض شان بشکند وای به روزی که قطره هایی از آنان جاری شود و باران بگیرد که شاید این اولین بارانی باشد که هیچکس از آمدنش خشنود نخواهد بود.
اگر سایه آنها بر سر شهر نباشد هر لحظه ممکن است سیاهی غبار بیشتر و بیشتر در آسمان شهر رخ بنماید و سیاهی بر سپیدی چیره شود مبادا روزی برسد که طوفان سختیها امان از آنها ببرد و کاری کند تا سایه شان از سر ما دور شود.
ابرها گاهی همچون مادرانی هستند که آسمان را در آغوش خود میگیرند و آن را تاب میدهند و برایش لالایی میخوانند تا شاید آرام بگیرد گاهی همچون پرستارانی 👩⚕هستند که شب و روز هشیارند و چشم برهم نمیگذارند تا در قبال مسئولیتی که دارند، کوتاهی نکنند.
گاهی آنقدر بیدار میمانند تا دیگر نایی برای سرپا ماندن ندارند .گاهی آنقدر فشار کار آنها را خسته میکنند که حتی صحبت کردن نیز برایشان دشوار است.گاهی آنقدر از خانواده و بچه هایشان دورند که حتی دلتنگی هم در برابر انها سر خم میکندو...
اما، اگر ما بیشتر قدرشان را بدانیم و آگاه باشیم که اگر نباشند محبتی هم نخواهد بود، زیبایی نخواهد ماند و حیاتی هم به وجود نخواهد آمد شاید مراعات حال آنهارا بکنیم و به سخنانی که در این ایام به ما میزنند گوش فرا دهیم.😷
بیایید روپوش سفید آنها را خونآلود نکنیم و پاکی و سفیدی روپوش آنان را ابدی و همیشگی سازیم.👩⚕👨⚕
به امید روزی که آسمانمان پاک تر و سفیدتر از همیشه اش باشد!
🌧🌨
نویسنده: آیناز چمایی نژاد
کدبیرستان:دانشوران دزفول،
دبیر: سرکار خانم خیامی