انشای تصویر نویسی با موضوع: دورترین فاصله یک متری دنیا
بالباس های پاره طوسی رنگ مشغول گشتن توی سطل اشغالی های شهر بود ، دنبال یه چیز قابل خوردن تقریبا یک هفته بود که غذا نخورده بود، ازاین کار متنفر بود هیچ وقت فکرشو نمیکرد که این حال و روزش باشه ولی مجبور بود گرسنگی امونشو بریده بود
یاد رویاها آرزو های بچه گیش افتاد دست از گشتن برداشت خودشو از اشغالا بیرون کشید وبا نا امیدی قدم برداشت، تغریبا به وسطای خیابون رسیده بود که ایستادو گونی کثیف رنگش از دستش افتاد و خیره شد به ماشین های مدل بالایی که به ظاهر در یک متریش بود
اما واسه رسیدن به اون ها به اندازه مسافت یک دنیا فاصله داشت.
موضوع انشا: صدای زنگ آخر
واقعا سخت است بدانی می توانی خیلی بهتر از این باشی ولی نیستی ، یکهو صدایی وسط حرف هایمان افتاد ، این صدا از کجا می آمد ؟ !¡!
آنقدر گرم گفت و گو با معلم فلسفه بودم که متوجه ی گذر زمان نشده بودم . انگار خشکم زده بود ، همه از کلاس بیرون رفتند ، معلم هم با خداحافظی کوتاهی از من جداشد.
خیلی سخت است بدانی ، صدای آخرین زنگ مدرسه ات راشنیده ای و نتوانی جبران کارهای نکرده ات را انجام دهی .
اتمام سال تحصیلی .
کتاب انشا با 100 عنوان انشا از موضوعات مختلف
این کتاب شامل 100 عنوان انشاء با موضوعات مختلف که از کلاس انشای سراسر کشور جمع آوری گردیده است. کتاب حاضر را به دانش آموران عزیز برای تقویت مهارت انشانویسی شان و به معلمین محترم برای استفاده از موضوعات در کلاس انشا و آرمون های امتحانی پیشنهاد میکنیم.
چند موضوع از کتاب 100 انشا:
و چندین انشا با موضوعات مختلف دیگر.
این مجموعه را می توانید با پرداخت 5,000 تومان دانلود نمائید.
نوع فایل: PDF با کیفیت عالی
قابل نمایش در گوشی، تبلت، کامپیوتر
توجه: در صورتی که بعد از پرداخت در دانلود کتاب با مشکل مواجه شدید از طریق تماس اطلاع دهید تا بررسی گردد.
مبلغ قابل پرداخت: 5,000 تومان
موضوع انشا: ایران
وطن یعنی اذان عشق گفتن/ وطن یعنی غبار از عشق رُفتن/ وطن یعنی هدف/ وطن یعنی شرف/ وطن یعنی شهادت/ یعنی گذشته حال و فردا/ تمام سهم یک ملت ز دنیا/ وطن یعنی چه آباد و چه ویران/ وطن یعنی همینجا یعنی ایران
از چی شروع کنم؟ از کجا بگم؟ از کدوم عشق بگم؟ از کدوم دشمن بگم؟ از کدوم شهید بگم؟از کدوم خاک بگم؟ از کدوم گریه بگم؟ و از کدوم سربلندی و پیروزی بگم؟
یه اسمیه که وقتی اسمشو میشنوم یا به زبون میارم، احساس آزادی و سربلندی میکنم؛ اون اسمش ایرانه! اسمش ایرانه. ببخشید اشتباه کردم اون یه اسم نیست، آره درسته، اون یه اسم نیست، اون یه عشقه! ایران امنیته. اون یه عشقیه که تو قلب همهی ما وجود داره.
ایران یعنی سربلندی همهی ما. ایران یعنی حسودی دشمنا. ایران یعنی وقتی اسمش میاد دشمنا پا به فرار بذارن و چهارستون بدنشون بلرزه. ایران یعنی اشکای مادری که برای پسر شهیدش میریزه. ایران یعنی خاکی که ارزشش از مروارید و الماسم بیشتره.
وقتی پامو روی زمین میذارم، احساس میکنم پامو روی طلا گذاشتم؛ حتی اگه داغونترین جای شهر و کشورم باشه. حتی کوچکترین سنگی که برمیداریمو با عشق توی دریا میندازیم و لبخندو مهمون لبامون میکنیم باارزشه!
اینکه هر روز از خواب بلند میشیم و به کارای روزمرهمون میرسیم، اینکه خیلی راحت میتونیم تو خیابونا قدم بزنیم بدون هیچ مزاحمی، به جای صدای بمب و موشک صدای پرندهها رو میشنویم، این یعنی اوج آرامش.
اینایی که میگم یعنی امنیت. امنیتی که شهدا به ما هدیه دادن. ایران یعنی غرور و غیرتی که هیچوقت شکسته نمیشه. همهی این سربلندی و امنیت خلاصه میشه توی یک کلمه: ایران
ای خدایی که به بندگانت از مادر هم مهربانتر هستی و رحمت تو همهٔ موجودات را فرا گرفته و راه رستگاری بندگانت را با پیامبرانت آموختی، یاریام کن تا بتوانم کشورم ایران را سربلند و استوار سازم. وطنم ایران دوستت دارم و دوستت خواهم داشت.
موضوع انشا: هوا هوای برف بود،سردوسوزناک...
دیروز هوا گرفته بود و اشک از چشمانش جاری میشد نمیدانم چرا اما گویی امروز دل آسمان بیشتر گرفته که گلوله گلوله خودش را خالی میکند...بگذریم از دلتنگی های آسمان هرچه گویم کم گفتم...
چیزی روی زمین نشسته است که کاملا آن را دربر گرفته است،لباسی که گویا دقیقا برای خودش دوخته شده است...برف...کلمه ای که وقتی میشنویم تعطیلی و سفیدی و سرما برایمان تداعی میشود...
سفیدی برف همه زمین را پوشانده است،ازآن برف های تمیزی که میخواهی آن را برداری و بخوری و یخ بزنی...قدیمی ها میگویند یادش بخیر برف و شیره میخوردیم حالا که دیگر برف ها قهوه ای هستند و گل آلود و نمیشود آنها را خورد ولی گویا این برف فرق میکند...
سفیدی اش به رنگ موهای سپیدمادربزرگم است که جوانی اش را به پای فرزندانش گذاشته است،شاید این برف فقط برای او و هم دورانی هایش باریده است،باریده است تا به یاد دوران جوانیشان بیفتند...شاید آسمان خودش را برای مادربزرگ هایمان خالی میکند...
دلم میخواهد مثل زمانی که کوچک بودم آدم برفی درست میکردم یا گلوله برف درست میکردم و پرتاب میکردم باشم...قدیم ها گلوله هایم از هم میپاشید مانند مادربزرگم که میگفت
اوایل ازدواجم کوفته هایم از هم میپاشید...
اما حالا که خم شدم و گلوله ام را درست کردم تازه معنی حرف مادربزرگم را فهمیدم...
آری من بزرگ شده ام،دستانم،فکرم،قدرتم،احساساتم...خیلی چیزهارا میفهمم،وقتی کوچکتر بودم زیر باران خیس میشدم اما معتی باران را... دیگر گلوله هایم خراب نمیشوند،دیگر وقتی آسمان خودش را خالی میکند از تعطیلی مدارس خوشحال نمیشوم...سپیدی زمین برایم معنای دیگری دارد...شاید رنگ موهای مادربزرگم...
خیلی از چیزها بعد از گذشت چندسال تغییر میکند...معنی باران و برف و زمستان،طلوع خورشید و شکوفه ها و بهار...حتی احساسات آدمی...
این زمستونم به یاد تو میمونم
برف و بارونم به یادتو میمونم
هرچی میتونی نیا و تلافی کن
من تا میتونم به یاد تو میمونم
موضوع انشا: کودکی من
مقدمه: کودکی هر انسانی یکی از شیرین ترین و جذاب ترین بخش از زندگی او است که گاهی انسان حسرت آن روزهای بدون دغدغه و فکر را می خورد و با یادآوری آن روزها آه می کشد و با خود«ای کاش ها» می گوید اما چه فایده ه ایی دارد؟ روزهای رفته باز می گردند؟
تنه انشاء: کودکی من یکی از پرخاطره ترین دوران زندگیم است زمانی که با مادر و پدر به پارک می رفتیم و مادر و پدرم پا به پای من بازی می کردند و با صدای بلند می خندیدیم و یا زمانی که می افتادم و از شدت درد گریه می کردم، همراه درد من درد می کشیدند و گریه می کردند و من آن زمان کوچک بودم و ای کاش اشک های لرزانشان را می بوسیدم و از آن ها تشکر می کردم برای این همه توجه و علاقه ایی که به من داشتند و یا خاطره ی روزهای بازی به همراه دوستانم در زمین ورزش و دویدن ها و خنده ها و دعواهایمان به دنبال توپ می دویدیم و در تلاش زدن یک گل در تور دروازه جان می کندیم و تنها ناراحتی ما لباس کثیف شده و باخت ما از بازی بود. کودکی که با دعواهای خواهر و برادری تنها تکرار روز مرگی داشت اما قهرها و دعواهایش هم ثانیه ایی بود و زود و تند فراموش می شد.
نمره های عالی گرفتن از معلم و شادی های بعد از آن و یا نمره های کم گرفتن و ناراحتی بعد از آن..شیطنت ها و بازیگوشی هایی که هر روزه بود و صبر پدر و مادر بی پایان. کودکی من خلاصه شد در شادی ها و گریه هایی که خنده هایش همیشگی و گریه هایش لحظه ایی بود! کاش در همان سن کودکی باقی می ماندیم با بزرگ شدن، دغدغه هایمان بیشتر نمی شد. کاش هنوزم قهرهایمان لحظه ایی و گریه هایمان دقیقه ایی بود. کاش خنده از لب هایمان فراری نباشد و دل ها از کینه تیره و تار نشود.
کاش قدر لحظه های با هم بودنمان را بیشتر بدانیم و دقیقا الانی که خانواده و عزیزانمان کنار ما هستند کمی بیشتر به آن ها محبت کنیم و از تمام زحمت ها و لطف هایی که در حق ما انجام داده اند تشکر کنیم زیرا که هر چقدر دست پدر و مادر را برای محبت های بی کرانشان ببوسیم باز هم خیلی کم است.
نتیجه گیری: کاش انقدر زود ، دیر نمی شد. کاش انقدر در زندگی از کلمه ی کاش استفاده نمی کردیم و هیچ حسرتی در دل به جا نمی گذاشتیم و تا می توانستیم از دنیا و لحظه هایش استفاده می کردیم و برای هیچ غم و دردی ناراحتی نمی کردیم. کاش کمی بیشتر کودکی می کردیم.
موضوع انشا: کودکی من
کودک که بودم انگار خوشحال تر بودم. دنیای شیرین کودکانه ای داشتم,شادشاد بودم حتی وقتی ناراحت می شدم لحظه ای بعد آن را فراموش می کردم.
اسباب بازی ها و عروسک هایم را خیلی دوست داشتم و هرروز و هرشب با آنها بازی می کردم. چه زود خوشحال می شدم.
وقتی ناراحت می شدم, گریه می کردم
اصلا نگران فردایم نبودم و همه شادیم بازی های کودکانه ام بود.
وقتی کودک بودم, چه زود قهرمی کردم و چه زود می بخشیدم و آشتی می کردم...
نقاشی های کودکانه ای داشتم. رنگ آمیزی کردن را بلد نبودم و همیشه از خط بیرون می زدم ولی انگار دنیایم رنگین تر بود درست مثل رنگین کمان...
دنیای کودکانه ام خیلی صادقانه بود و خنده هایم از ته دل بود.
اما حالا...
نمی دانم انگار فرد دیگری شده ام ولی حتی اگر تغییر هم کرده باشم همه آن خاطرات کودکی ام نه در ذهن بلکه در قلبم ثبت شده اند و هرگز آنها را فراموش نخواهم کرد.
موضوع انشا: کودکی من
زندگی میگذره دیر یا زود زشت و زیبا با شادی و ناراحتی و فقط و فقط خاطرات تلخ و شیرینی هستش که برامون باقی میمونه .کودکی همه ما پر از خاطرات رنگارنگه که باعث میشه بخندیم یا گریه کنیم البته مطمئنم که خنده بیشتر از گریه کارسازتره چون کسی خاطرات بد رو به یاد نمیاره.گاهی دلت از سن و سالی که داری می گیره و دوست داری که به دوران کودکیت برگردی و روی دستای مامانت بخوابی نه اینکه تنها وبدون قصه بلکه با گریه خوابت ببره .یاد بچگیام میوفتم که شبی نمیشد بدون قصه های مامانم بخوابم مامانم شروع میکرد به قصه البته اولش لالایی میگفت بعدش یه قصه که هر شب متقاوت تر از شب قبلش بود.هنوزم وقتی یادش میوفتم توی گوشم تکرار میشه ؛ لالالالا گل پونه بابات رفته در خونه
لالالالا گلم باشی همیشه در برم باشی
لالالالا گل آلو درخت سیب و زرد آلو
لالالالا گلی دارم ببین چه بلبلی دارم
لالالالا گل خشخاش بابات رفته خداهمراش
لالالالاگلم لالا بخواب ای بلبلم لالا
بخواب ای دختر زیبا بخواب شیرین من لالا.
با این لالایی به خواب میرفتم چقدر دلم برای بچگیام تنگ شده کاش که برگرده .چقدر دلم برای تمام شادی های کودکانه بازی های پرهیجانانه تنگ شده ای کاش میتونستم این دنیارو مثل دنیای کودکیم زیبا و ساده جلوه بدم و زندگی آرومی داشته باشم ولی حیف که نمیتونم...
شاید خودمم روزی مادر بشم یا اینکه نه ولی خب کاری میکنم که زندگیش چه توی کودکی بلکه توی نوجوانیشم شیرین و زیبا باشه و فقط امیدوارم که رویا نباشه.
موضوع انشا: کودکی هایم
زندگی می گذرد دیر، زود، زیبا، زشت ،با وفا، بی وفا، و پر از خاطرات تلخ وشیرین.
کودکی همه ما پر از خاطرات به یاد ماندنی است.
خاطراتی که شاید هیچ وقت یادآوری آنها تمام نشود.خاطرات به یادماندنی که دوست داری دوباره تکرار شود.
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد و می خواهی کودک باشی بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا خفه کنی.
گاهی وقت ها می گویی:ای کاش هرگر بزرگ نمی شدم. ای کاش مامانم دوباره برایم لالایی می خواند.
ای کاش مامان بزرگ دوباره کنارم می خوابید و برایم قصه تعریف می کرد.ای کاش مامان بزرگ دوباره برایم چادر می دوخت تا وقتی که سرم می کردمش بهم بگه عروسکم و من توی اون چادر خودم رو مثل فرشته ها می دیدم و با گرمای دستای پر از احساسش
می خوابیدم
ای کاش دست های بابابزرگ پیر و فرتوت نمی شد تا دوباره با اون دست های پر از مهر و صفاش برام خاک رو میکند و گل های شمعدونی رو جلوی چشمای پر از شور و شوق من می کاشت.
ای کاش گل های شمعدونی که بابابزرگ برام کاشته بود،مثل همون روز اول شاد و سرسبز می موند. یاد اون روزها به خیر !
همون روزهایی که ساعت ها به تماشای ابرها می نشستم و به دنبال شکل های مختلف بودم و یا به جستجوی ستاره ها به آسمان خیره می شدم.
دلم برای کودکی هایم تنگ شده،دلم سادگی کودکی هایم را می خواهد.
ای کاش می توانستم ای دنیایم رو هم مثل دنیای کودکیم پر از گل های شمعدونی کنم.
ای کاش اون احساسات دوباره برمی گشت.همون احساسی که ساعت ها لبخند رو بر لب هایم جاری می ساخت.
هنوز هم این احساس وجود دارد ،اما شاید لایه ای از حزن و افسوس آن را فرا گرفته است.ای کاش آن روز ها دوباره برمی گشت.
ای کاش!!!!
موضوع انشا: کودکی هایم
یادش بخیر بچگیام... شیطنت و دلخوشیام... مشق و کتاب و مدرسه... جدول ضرب و هندسه...
این ترانهٔ گوش نواز همیشه برایم آشناست و یادآور تمام خاطرات شیرین دوران کودکی...
روزهایی که انگار همین دیروز بود...
دورانی پر از آرزوها و شیطنت های شیرین بچگانه... دورانی رؤیایی...
مرور خاطرات کودکی لبخندی بر لبانم می نشاند و اشک از چشمانم جاری می سازد...!
زمان هایی که خیلی زود دیر شدند... زمان هایی که تنها دلخوشیم بازی و زمزمهٔ اشعار کودکانه زیر لب بود... دست در دست باران و همقدم با آب...
زمان هایی که همبازی پرندگان و پروانه های رنگارنگ می شدم و همزبان گنجشک های روی شاخه های زیبای درختان...!
دفتر خاطراتم را که ورق میزنم، غرق در دست خط ها و جملات شیرینی میشوم که معنای کودکی ام بودند...!
در صفحه ای از این برگه های رنگی، شعری زیبا و آشنا حواسم را پرت میکند...
همان شعر دلنواز «باز باران...»
چقدر برایم خاطره ساز بود...!
احساس میکنم خیلی زود در کتاب زندگی کودکی هایم را ورق زدم!
یادش بخیر آن روزها...!
نویسنده: ماریه سیف اللهی
موضوع انشا: غروب دل انگیز
به نام خالق زیبایی ها
دریا از همیشه آرام تر است ؛مانند کودکی معصوم به خواب عمیق فرو رفته و در رویای شیرین غرق شده است.در پشت کوه های سر به فلک کشیده،خورشید جامه ای سرخ به تن کرده است و حسابی خودنمایی می کند.خورشید مانند یاقوت سرخ در کرانه آسمان میدرخشید و چشم هر رهگذری را وادار به تماشا میکند . خورشید مانند مادری دلسوز دست نوازش بر سر امواج دریا میکشد و پتوی سرخ رنگی بر روی دریا پهن کرده و نور سرخش را در سینه پهناور دریا گسترده است. آسمان به رنگ دشت لاله زار در آمده و رنگ آبی اش را به دست فراموشی سپرده است.خورشید کم کم در چاه مغرب فرو میرود و هر لحظه بیشتر در این چاه غرق میشود و چه غرق شدن زیبایی...!
موشوع انشا: بستنی شکلاتی بارانی
هوا بارانی بود اما یک بارانی شیرین!
دست پدربزرگم را گرفتم و دویدم بیرون ؛ قامتش خم شده بود اما هنوز هم خوب می دوید.
خودش میگفت در روزهای نوجوانی دونده خوبی بوده است!
آنقدر دویدیم تا پاهای کوچک من خسته شد و مجبور شدم بایستم ؛ پدر بزرگ خندید و گفت:
خسته شدی خانم کوچک؟
نگاهش کردم ؛ شور و اشتیاق جوانی در آن چشم های سبز-عسلی اش موج می زد.
کوتاه گفتم : نه پدربزرگ جان .
لبخندی زدیم و رد شدیم از توقف مان!
قدم زدن زیر باران همراه پدربزرگ برایم دوست داشتنی ترین لحظات زندگی ام بود!
یهو وایساد و خیره به من گفت :
موافقی یک بستنی با طعم شکلات بارانی بخوریم؟
سری به نشانه موافقت تکان دادم.
در دلم گفتم آری پدر مهربان و خوبم با تو همه چیز در جهت موافق من است ؛ همراه تو غصه تبدیل به قصه میشود ؛ با تو دریای طوفانی آبی آرام میشود و احوال این نوجوان کودک همیشه مثبت است!
موضوع انشا: کشورم سلام
چگونه بیان کنم زیبایی هایت را؟چگونه بیان کنم شکوه پرعظمتت را؟ چگونه؟
زبانم برای گفتن زیبایی ها وافتخاراتت همیشه گویا است،لیکن عظمتت فراتراز توصیفاتی است که من به زبان میاورم.
کشورم سلام
کشور روزهای سختی های بی پایان،کشور مردان و زنان دلیر و شجاع که برای کشورشان جانشان را هدیه میدهند. چه زیبا گفت شاعر:
《مرد و زنش تلفیقی از ابریشم و آهن》
مردان و زنانی که در دفاع مقدس سرسختی خود را همچو آهن و همدردی و عشق و محبت به یکدیگر را همچو ابریشم نشان دادند.
بیهوده نمیگویم؛تاریخ ایران اینها را به چشم دیده.همانهایی که هرپنج شنبه،جمعه قبرشان بوی گل محمدی و گلاب میدهد؛همانهایی که مادرهایشان چشم به راهشان ماندند اما چیزی جز پیکره پاکشان در قطعه شهدا ،نیافتند.
کشورم سلام
کشوری که قهرمانانش سرعشق جانشان را باختند و معنای واقعی قهرمان را به رخ کشیدند.خودشان در آتش سوختند و خانواده هایشان در آتش فراق....
کشورم سلام
کشورم تو همه این قهرمانان دلیر را درخود پرورانده ای .مردمی را پرورانده ای که برای ثبات عشقشان به آتش نشانان فداکار،مواد منفجره را تحریم کردند و جلوی آتش نشانی ها ایستگاه های عزا زدند و گرییدند و خودشان را درغم هم وطنانشان شریک دانستند ومعنای همدردی را به رخ کشیدند.
《وطنم ای شکوه پابرجا》
همین یک بیت کافی است تا تمامی شکوه و عظمت و افتخاراتت جلوی چشمان هرایرانی پدیدار شود.
موضوع انشا: آسمان شب
هوالحق
گویند زلف یار آسمان شب را مثالی است
لیک، من گویم آسمان شب زلف یارم را مثالی است
آن هنگام که وجود خویش را در خیال شب زلفت یافتم، دریافتم که آتش عشق شعله ور تر از آن است که انسان با توانایی اندکش بخواهد آن را به خاموشی بگرایاند؛ تنها باید به آن پشت کند و اجازه دهد تا دلش گرم و مسیرش روشن شود.
آسمان شب بی انتها است، بی کران است، درست مانند احساس من به تو که نه انتهایی دارد و نه همتایی.
آسمان شب در سکوت خفته است؛ سکوتی که رمز عشق را باید در آن جست و جو کنی ..و رمز آرامش را نیز ..و حتی رمز زندگی را . اگر خوب گوش کنی میتوانی نوای زندگی را هم از سکوت آسمان شب بشنوی. آن هنگام که ابر های سیاه غم کنار می روند و ماه سیمگون پدیدار میشود و مهتاب امید سرتاسر هستی ات را در بر میگیرد، بهتر است بدانی درست در همان موقع خداوند نوری را بر سر راهت قرار داده تا تو بتوانی با آن راه خودت را پیدا کنی؛ و چه بهتر میشود حال آدمی وقتی درمیابد که ستارگان چشمک زن نیز نشانه ای هستند برای رسیدن او به مقصد، کوچکند اما با همان کوچکی میتوانند یک کشتی را از راز دریا نجات و به سمت ساحل هدایت کنند..
و ای کاش در این زندگی ..ساحل من تو باشی.
وقتی در دریای زندگی ستارگان را میشماردم تا مطمئن شوم که هنوز درد فراقت مرا به مرگ دعوت نکرده تنها این چند بیت حافظ همراه و همدم من بودند:
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامب به یاد گوشه محراب میزدم
روی نگار در نظرم جلون می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
نویسنده: فاطمه عزیزی،
دبیرستان فرزانگان،
دبیر: خانم. پور جوزى
موضوع انشا: آسمان شب
شب به خاطر تاریکی آن را اسرار آمیز جلوه میدهد ولی با وجود سیاهی و تاریکی زیباییهای خاص خود را دارد. یکی از زیباییهای شب، آسمان شب است.
آسمان شب بر خلاف روز که آبی است، تیره و تار است، چون دلیل رنگ آبی آسمان در روز بازتاباندن نور خورشید توسط جو زمین است. اما در شب نور خورشید به آسمان نمیرسد تا آسمان به رنگ آبی به چشم زمینیان به نظر برسد و تقریبا همان رنگ واقعی خودش را میبینیم.
ماه مهمترین جزء در آسمان شب است. ماه تنها قمر سیاره زمین است که با بازتاباندن نور خورشید شبهای زمین را روشن میسازد. دریانوردان و مسافران در قدیم از جایگاه ماه در آسمان برای جهتیابی استفاده میکردند. همچنین چرخش منظم ماه در ایجاد تقویم قمری نقش اساسی داشته است. چون ماه گاهی قرص کامل است، گاهی هلالی است و گاهی هم اصلاً در آسمان پیدا نیست.
ستارگان دومین جزء مهم آسمان شب هستند. ستارگان انواع و اندازههای مختلف دارند و علاوه بر خصوصیات خودشان، فاصله آنها با زمین تعیین کننده بزرگ و کوچکی آنها در چشم ما و میزان نوری است که از آنها به چشم ما میرسد. این خصوصیات باعث شکلگیری علم نجوم و هیئت شده است. نجوم یا اخترشناسی از روزگاران اولیه وجود داشته و در اتفاقات و وقایع مختلف (علمی یا خرافی) از آن استفاده میشده است. با پیشرفت دستگاههای ستارهشناسی این علم پیشرفت زیادی کرده است و همچنان در زندگی انسان کاربرد دارد.
جزء دیگر آسمان شب که البته برخی مواقع دیده میشود شهاب است. اجسامی سنگین متشکل از فلزات و سنگ در فضا وجود دارند که به آنها شهابواره میگویند. شهابوارهها اگر از جو زمین عبور کنند و وارد اتمسفر شوند، شهابسنگ نام میگیرند که وزن و اندازههای مختلفی دارند. تعدادی از آنها بسیار ریز و گرد و غبار به زمین میرسند اما برخی شهابهای بزرگ هم به زمین میرسند. بعضی از آنها باعث ایجاد حفره در سطح زمین میشوند.
جزئی از آسمان شب که همانند پردهای در جلوی چشم است، ابرها هستند. شبهای ابری دیدن اجزای حقیقی آسمان شب یعنی ماه و ستارگان مشکل است و موقع مناسبی برای کار رصدگران و منجمها نیست. البته ماه از پشت ابرهای رقیق هم خود را نشان میدهد.
شناخت آسمان شب و مطالعه در مورد آن علم ما را زیاد و با قدرت خدا و آفرینش او آشنایمان میکند.