موضوع انشا :دروغ
دروغ،کلمه ای در ظاهر متشکل از چهار حرف است.دال،ر،واو و غین.کلمه ای که هر روز ما از آن استفاده می کنیم تا کار خود را پیش ببریم بدون هیچ توجهی به دیگران.دروغ،کلمه ای که همیشه دردسر ساز بوده و هست.
دروغ،کاری که اگر کسی برای ما انجام دهد،به شدت ناراحت می شویم ولی خودمان به راحتی به دیگران دروغ می گوییم و نمی توانیم هو معکم انما کنتم را درک کنیم و نمی دانیم هر جای این کره خاکی باشیم او هم هست.
دروغ یعنی دال یا درویی،ر یا ریاکاری،واو یا ورود دیگر گناهان به درون انسان و غین یا غیبت.البت دروغ در همین چند کلمه خلاصه نمی شود و هزاران کلمه وجود دارد ریشه اصلی آنها دروغ است.
دروغ گناهی که گناهان دیگر را در پی خود می آورد.در ابتدا دروغ بسیار کوچک است ول این کم کم این کوچک ها روی هم جمع شده ودریایی می شود.دریایی که ما را به قعر خود می برد.
به قول قدیمی ها هیچ گاه دروغ آخر و عاقبت نداشته و دروغگو همیشه گیر افتاده است.ممکن است فرد دروغگو بااین کار به چند موفقیت برسد ولی بالاخره حقیقت همواره اشکار می شود و اگر هم آشکار نشود پیش ان کس که اشکار و نهان را می دان،همیشه آشکار است زیرا انه یعلم الجهر و مایخفی.
خدایا قدرت صداقت رادر ما آشکار و گزند دروغ را از ما دور بفرما.
موضوع انشا: انتظارهای بیهوده
غروب های زیادی را باهم به صبح رسانده بوده ،اما غروب آن روزبسیار متفاوت بود.
دخترک گریان بود و اسمان هم بغضش گرفته بود،صدای رعدو برق دل دخترک را میترساند.
کلاغ ها هم انگار میخواهند حرفی بزنند ولی زبان ندارند .
صدای رعدوبرق ابرها،صدای کلاغ های سیاه ،انگار دست به دست هم داده اند تا دخترک را به گریه بیاورند .
دخترک بر روی صندلی پارک به انتظار بود .
بغض اسمان و حرف کلاغ ها همه بخاطر اینست که بگویند اونخواهد امد .
دخترک فهمیده بود ولی خودرا گول میزد ،به یکبار به اسمان نگاهی انداخت قطره اشکی از اسمان برگونه اش چکید .
اری!دخترک به انتظار کسی بود که دیگر نیست در همین حال دخترک به هق هق درامد و اسمان هم بادیدن این صحنه
گریست...!
موضوع انشا: شهیدان
از نام پر افتخارت مشخص است که قلبی مهربانو دلی دلیر و شجاع دارند ،موفق بودن وسربلندی نام کشور و اسمش موج میزند.
چه نامی زیبایی شهید ،شهید دوباره میگوییم شهید
کسانی که روز های ناامدی را به امیدواری و غم را به شادی و تاریکی را به نور هدیه میکنند
کسانی که چراغ های زندگی را روشن کردند
جانشان را هدیه ما کردند و شربت شیرین شهادت را با حلاوت نوشیدند کسانی که با خانواده ومادران چشم انتظارخودوداع کردند
و می دانستند که شاید زنده نمانند و آنان را دیگر نبینند.شاید یک ساعت زنده نباشند یا یک دقیقه حتی یک ثانیه.شهیدانی که زندگی را به اتاق ناامیدان عطا کردند کسانی که برای نام کشور،خود را به خاک سپردن. از کوچک گرفته تا بزرگ به سن خودنگاه نمی کردند و فداکاری را بازی میدانستند بازی که اسباب آن تیر تفنگ وتانگ و.....بود بازی که خرمشهر را خونین شهر کرد وبازی که قلب همه را شکست .
کسانی که قلبی به وسعت دریاوجهان بیکران دارند ایکاش همه آنها بودندتا دلها تنها نبود .
تا برای مادران اسیر غصه فردا نبود واگر فرزندانشان نیامدندتا روز قیامت انتظار می کشند
همه آنها دست به دست یکدیگر دادند و زندگی را زیبا ساختند .
شهیدان مانند کبوتری سفید بال عاشقانه پر گشودند و پرواز کردند .وخود را با سرور شهیدان امام حسین (ع)محشور شدند. شهیدان گنجینه هستند که آرمان های انقلاب اسلامی را در خود جای دادند . وبیاید دست به دست هم دهیم تا خون شهدان پای مال نشود ونامشان را سربلند نگه داریم.
موضوع انشا: شهید
کلام شهدا در گوهر باری است که از عمق اقیانوس های دل آنان بیرون آمده است، آری گوهرباری از سنخ ملکوت. شهادت مرگیست، انتخاب شده ،مرگی که انسان به سوی آن می رود نه آنکه به سوی انسان بیاید و اهمیت و ارزش شهید و شهادت نیز از همین جا سر چشمه می گیرد .اگر چه گفته میشود شیعه اگر در بستر هم بمیرد،شهید است اما شهید درجاتی دارد که که عالیترینش جهاد در راه خداست .دل شهید وسیع و بی انتهاست زیرا هرگاه می رود به اقیانوس متصل شود دیگر رود نیست،اقیانوس است دل شهید است که به معدن عظمت الهی متصل است و معدن عظمت هم که میدانی بی انتهاست...
ای شهیدان عشق مدیون شماست * هرچه ما داریم از خون شماست * ای شقایق ها و ای آلاله ها *** دیدگانم دشت مفتون شماست.
موضوع انشا: م مثل معلم
معلمی شغل انبیاست.سالهاست که این جمله را میشنویم اما تابه حال به معنی آن ناندیشیدیم.
معلمی یعنی از خود گذشتگی،معلم یعنی حضرت محمد وامامان(ع)پیامبران بهترین وبزرگترین معلمان جهانند معلمانی که جانشان رابه خطر می انداختن تا دین خدارابه مردم بیاموزند.
اگر به تاریخ اسلام نگاه کنیم متوجه می شویم که بزرگترین معلمان ما پیامبران وامامان مابودند پس بی جهت نیست که می گویند معلمی شغل انبیاست.
من اگر معلم بودم به شاگردانم دین و ایمان را می آموختم تادر راه درست قدم بردارند اگر معلم بودم سعی می کردم قبل از آموزش به پرورش بچه ها بپردازم اگر معلم بودم ذره ذره کلمه محبت رابه دانش آموزانم می آموختم تا دیگر بدی را ازذهن وقلب خود بیرون کنند اگر معلم بودم آنقدر خوش رفتاری می کردم تاخاطره ای خوب ازخود دربین شاگردان ومدرسه به جا بگذارم وسعی می کردم تازخم زبانی به دانش آموزی نزنم که او ناراحت وغمگین شود اگر معلم بودم از ذره ذره وجودم برای آموزش شاگردانم مایه می گذاشتم تا شیرینی درس را باتمام وجودشان حس کنند ولذت ببرند.
من اگر معلم بودم.....آه که معلم نیستم.
موضوع انشا: خانه تکانی دل!
این روزها همه در تلاطم هستند ، روز های باقی مانده از سال همه را مشغول کاری ساخته ! یکی مشغول خرید و دیگری مشغول ساخت و ساز ...
اما کاری که همه را سرگرم خود کرده ، خانه تکانی ست ! این روزها همه می گویند علاوه بر خانه تکانی دل تکانی هم بکنید ؛ وقتی هم می گویی نمی شود ! می گویند :تو چقدر کینه ای هستی !
وای خدای من ! چه مردمانی داری !!! نه دردت را می فهمند و نه حرفت را ، باز هم با این حال قضاوتت می کنند !!... آخر یکی نیست که بگوید چطور از آدمک دلشکسته ای که همیشه جبر زندگی او را محکوم کرده توقع دل تکانی دارید ؟ چطور از کسی که عادت کرده همیشه حال خودش را تنهایی خوب کند توقع بخشش دارید ؟
هر قدر که می گویم نمی شود ، دست من نیست ! این مردم می گویند : کافیست انار دلت ترک بردارد !
من اما دوست دارم که در جوابشان بگویم : اگر انار دلم ترک بردارد تمام شهر را رسوا خواهم کرد !
"همانطور که او به مردمانش یاد داده بدون پیشینه ای از من بگویند :
هوای دلت را بهاری کن!"
موضوع: خانه تکانی دل!
دیگه آخرای اسفندِ و عید داره میاد.بیا و دلتو بتکون،از از کینه ها،بدی ها،و حتی همه ی ناراحتی ها.بیا دلتو آب وجارو کن و با یه دل صاف بوی بهار رو استشمام کن.بیا و ببخش اونایی که دلتو شکستن،بیا و ببخش اونایی ک نامردی کردن در حقت.
یا علی بگو...یا علی بگو و شروع کن،خونه ی دلتو تکون بده و خالیش کن از هرچی کینه و بدیِ،نه مثل خونه تکونی های قبلی،خونه تکونی های قبلی واقعی نبودن،بیا و اینبار واقعا خونه ی دلتو بتکون،بیا و ببخش هرکسی رو که تاحالا نبخشیدی،بیا و دشمنی رو فراموش کن،بیا و بخند به روی دشمنت،بیا و لبخند و روی لبای خودت بنشون،البته لبخندای زورکی دردی رو دوا نمی کنن،قهقه بزن،از ته دل بخند و فراموش کن غمای دنیارو.
هوای دل تو هم ابری و سیاه..خب ابراشو کنار بزن و یه دنیای جدید برای خودت بساز. یه دنیای رویایی ...دنیایی پر از خنده و شادی...دنیایی که هیییچ جایی واسه کینه و بدی نداره...دنیایی که با کینه غریبه است...دنیایی مخالف بدی و بد بودن...دنیایی که شایسته توئه.
بیا همه ی بدی ها رو فراموش کنیم و امسال با یه دل خوش و یه دنیا آرزوهای قشنگ به استقبال بهار بریم.
زینب آبرین
مدرسه :نمونه دولتی بشری لردگان
موضوع انشا: دل های سوخته
با نام خدایی آغاز می کنم که آتش و آتش نشان را آفرید و می دانست در نهایت آتش نشان و آتش با هم می سوزند.
در حادثه آتش سوزی و سقوط ساختمان پلاسکو ، قلب هایی که برای مردم می تپید در بین آتش هایی که زبانه می کشید ،سوخت و یا تن هایی که هر لحظه برای شهادت آماده بودند،سوخت و چندین قهرمان به دعوت خدا لبیک گفتند و شربت شهادت را نوشیدند.
ستون های ساختمان زنگ زده و پنجره هایش سوخته بودند اما شاید خیلی بهتر از قلب های زنگ زده و سوخته کسانی که از سوختن دیگران عکس می گیرند در حالی که می دانند آنان می سوزند تا نسوزیم.
می دانم که می دانید آنانی که در حادثه فقط به عکس گرفتن پرداختند می دانستند آتش نشانان می سوزند، ولی خود را به نادان بودن زدند در حالی که نادان بودند، نادانان دانا نمی شوند زیرا اگر نادان را از هر طرف بخوانیم نادان است.
سعی کنیم نادان نباشیم، سعی کنیم چشمان بینا ولی نابینای خود را باز کنیم و ببینیم و بدانیم قهرمانانی هستند که فقط با چشم های قدردان دیده می شوند.
نوشتن انشای توصیفی
در انشای توصیفی باید به توصیف همه جانبه موضوع پرداخت . برای توصیف خوب باید چشم بینا و گوش شنوا داشته باشیم . آنچه را مشاهده کرده ایم یا میکنیم به دقت به ذهن بسپاریم ویادداشت کنیم.
اگر بخواهیم خوب توصیف کنیم باید مراقب باشیم چیزی از قلم نیفتد. لازم است توصیف ما به گونه ای باشد که خواننده موردوصف (موضوع) را در مقابل چشمان خود آنگونه که هست مجسم کند و خویشتن را در مقابل آن ببیند . هر چه توصیف ما دقیق تر و زیبا تر باشد انشا یا نوشته بهتر خواهدبود .
برای مثال وقتی از ما می خواهند باغی را توصیف کنیم تمام توضیحات لازم از جمله صدای پرندگان – آب – حرکت برگ ها و حتی ریزترین مطالب از چشم ما دور نماند.
ودر پایان استفاده از حس ششم و بیان حال و تفکر و برداشتمان از ان لحظه باید کاری کنیم که خواننده به همان حسی برسد که ما در باغ داریم
با ما همراه شود و مثل ما ببیند و بشنود و حس کند.
انشای مقایسه ای با موضوع: مرگ و زندگی
بعضی چیزها از دو جنس ناساز هستند مانند مرگ و زندگی که در نگاه اول در تضاد کامل هستند. اگر آنها را در کنار هم نگاه کنیم، این قیاس شفافتر میشود.
مرگ همانند خواب است و زندگی همانند بیدار شدن از آن.
مرگ بی هنگام درمیزند که:«هان! آمدم تا یکی از شما را ببرم و غمگینتان سازم!»؛ اما زندگی هر روز به ما لبخند میزند که:«های! بیایید با هم باشید و شادی کنید».
مرگ نمیتواند ادامه داشته باشد، یک لحظه است و تمام! بالا و پایین ندارد. اما زندگی همانند رودخانهای جاری است که در مسیر خود از مناطق مختلف میگذرد. گاهی از کنار سبزهزاری زیبا و گاهی از میان صخرههای سنگی که حرکت زندگی را سخت یا دلپذیر میکنند.
مرگ مثل یک راز است. رازی که چگونگی آن را نمیدانیم و هرگز، یا حداقل تا زمانی که در این دنیا هستیم، نخواهیم دانست که چیست. زندگی هم یک راز است اما رازی که میتوانیم به آن پی ببریم و همیشه دانشمندان و عالمان کوشیدهاند رازهای زندگی را کشف کنند.
زندگی برای انسانهای مختلف فرق دارد. بعضی در رفاه و آسودگی و بعضی در فقر و بدبختی به سرمیبرند. اگرچه اتفاقات قبل از مرگ و جان کندن یا نکندن ممکن است متفاوت باشد اما آن لحظه که جان از بدن خارج میشود، برای همه به یک صورت است.
در این قیاس و سنجش دیدیم که زندگی زیبا و مرگ زشت است. اما یادمان باشد که زندگی در این دنیا حتی در بهترین حالات هم با سختی همراه است. اگر ابدی باشد، ملالانگیز میشود و آدمی به دنبال چیزی میگردد تا مرگ او را دریابد. به قول سهراب سپهری:«و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی میگشت...» اما این به معنای نادیده گرفتن زیباییهای زندگی نیست. جالب اینکه خود سهراب میگوید:«آری آری تا شقایق هست زندگی باید کرد.
انشای مقایسه ای با موضوع: مرگ و زندگی
مرگ،خودرا بد جلوه داده است ولی زندگی باانکه اسمش زندگی است ،ولی خیلی سخت است مثل اسمش، یک انسان زندگی کرد*
زندگی فقط نفس کشیدن نیست ،زندگی یعنی خوشبخت بودن ،خوشحال بودن .
همه زندگی ها ب مرگ ختم میشود ولی بعضی از زندگی هاام ،خودشان مفهوم مرگ هستند ولی ظاهرشان خوب است ،مثل ان می ماند که یک انسان را با ظاهرش قضاوت کنی نه با سیرتش.
هرزندگی بازندگی ،هر مرگی با مرگی و هر ظاهری با باطنی فرق دارد .
مرگ نشان دهنده تمام شدن زندگی نیست ،مرگ شروع کردن یک زندگی واقعی است .
مرگ را میشود به خیلی چیزها تشبیه کرد ویا حتی زندگی را .
هر زندگی مرگ خودش را میسازد،یعنی اخر هرزندگی یک مرگ متفاوت است ولی اخر هر مرگ برای هرزندگی یک جور است.
موضوع: مرگ و زندگی
زندگی کردن صحنه ی نمایش در دنیاست. درنمایش زندگی جهان صحنه وما همه بازیگران این نمایش هستیم
مرگ خودرا بد جلوه داده وهمه از آن گریزان اند اما برخی زندگی هاهم هستند با آنکه نامشان زندگی است اما از مرگ هم سخت تر هستند. همه ی زندگی ها به مرگ ختم میشوند اما بعضی زندگی ها خودشان معنای واقعی مرگ هستند وفقط ظاهرشان زندگی است.
زندگی فقط نفس کشیدن نیست زندگی یعنی خوشحال بودن و خوشبخت بودن.
هرزندگی با زندگی دیگری وهرمرگی با مرگ دیگری وهرظاهری با باطنی متفاوت است.مرگ نشانه ی پایان زندگی نیست بلکه آغازگر زندگی درجهان دیگر است.
هرزندگی مرگی متفاوت داردو برای هر مرگی زندگی مشخص و ابدی وجود دارد.زندگی با گریه ی کودکی آغاز میشود و با گریه ی دیگران پایان می یابد.به قول سهراب:(وقت رفتن به همان عیانی که به هنگام ورود آمده ای)
زندگی شروع اتفاقات خوب و بد وتحمل سختی هاست و مرگ تنها آرامش حقیقی وابدی جسم دردنیاست.
آری برخی ها هستند که زندگی نمی کنندبلکه فقط نفس میکشند.اگربه اطرافمان بیندیشیم حتی گیاهان و جانوران هم از زندگی خود لذت میبرنند. گیاهان برای اوج گرفتن و پیشرفت تلاش میکنندومانیز موظف هستیم به عنوان اشرف مخلوقات بیشترین بهره را از زندگی خود ببریم.
زندگی حکایت یخ فروشی است که گفت:نخریدند وتمام شد.
اگر از زندگی خود بهره نبریم بعدها افسوس آن را خواهیم خورد.
موضوع انشا: ریشه هایم در ابر فرو رفته
درختی که ریشه هایش در ابر فرو رفته است
باری دیگر همین طبیعت تنوع طلب لباس های سفید رنگ خود را از تن خارج کرد و لباس سبز رنگ خود را بر تن کرد و همین است رسم روزگار و تو باید رنگ طبیعت به خود بگیری و او شکلی شد خودت را با ان وفق دهی .
با شروع دل انگیز بهار ،سرسبزی این طبیعت را درخت پر میکند و چقدر فقیر است این دنیا بدون این طراوت.
در این قاب عکس زیبایی ها،بهار معنای متفاوتی دارد ،بهار یعنی نغمه بلبل ،بهار یعنی دورهمی،بهار یعنی شور زندگی،بهار یعنی..... بهار یعنی ..... بهار یعنی....
اگر در تصوراتت ،زمین را پدر قرار دهی و مادر را اسمان ،خواهی دید پدر همچون زمین سخت و مقاوم و مادر همچون اسمان پاک و زیباست.
سال هاست که اسمان از شنیدن صدای نوزاد محروم است ،نه صدای نوزاد پرنده ای به گوش میرسد و نه صدای نوزاد آبی.
انگار خشکی و سردی زمستان همه را به قحطی کشانده بود .
بلاخره روز موعود فرا میرسد و نوزادی از جنس طراوت و شادابی پا به این زمین خاکی که سبزه هایی زیبا ان را پوشانده است می گذارد .همه دور هم جمع میشوند از مورچه در حال تکاپو تا خرس تنبل و خواب الود.
همه خوشحال بودند، ماه می رقصید،باد آواز می خواند،پرندگان از شور و شوق فراوان با صدای باد همخوانی میکردند ،گویی بهار و سبزه زار ها زندگی دوباره به انها داده بود و همه و همه دست در دست هم داده بودند و شروعی نو بود برای انها و این یعنی حیات ،یعنی هنر خدا ....
شهر طبیعت از خوشحالی در پوست خو نمی گنجید ودر کمال تعجب درختی وارونه به دنیا امد ،درختی که ریشه های خاک خورده اش را مادرش نوازش میکرد و شاخه های جارو مانندش را پدرش.
در همین هیاهو درخت وارونه دست به سوی اسمان دراز کرد و شکر خدای را به جا اورد و در همین لحظه بلبل ها شروع به اواز خواندن کردند و درختان از سنگینی بار میوه ها سر به سجده فرو اوردند و بدین ترتیب همه موجودات و کسانی که در اسمان ها و زمین هستند خدا را تسبیح گفتند
نوشته: سودا پیران
باسلامی به رنگ شور. من درخت هستم
درختی که شاخه ای شکوفه بار ریشه های در آسمان فرو رفته .
صدای جیک جیک پرنده ها ریشه های را در سینه آسمان را شکافته است دل ابر ها گرفته و می خواهند گریه کنند .نمیدانم چگونه به زندگی بگویم که بیا چند قدمی با هم راه برویم وحرفبزنیم کنیم.که از او بخواهم که با من راه برود و مرا راهی کند.
و بگوییم که من او را دوست دارم .
پلکی آرام زدم انگار در زمینم.
ریشه هایم سخت حرکت میکنندپاهایم برهنه است زمین خشک و سرد است .صدایی گوش خراش می آید. نمی دانم صدای چیست؟
من درخت 13ساله هستم که شکست خوردم .
من دوستانی داشتم !!بله درست شنیدی دوست گفتم داشتم دوستانی که حال وجود ندارند که انسان های بی رحم آنان را از بین بردن برای من تعجب آور است هوایی تمیز از من میگیرند و هوای کثیف را هدیه من میکنند مرا از بین می برند . تا وسایل خود را تهیه کنند واقعا سخت است.سخت است. مرا در عالم برزخ تنها رهایم کردند . و کسی مرا درک نمی کند .خواهش میکنم . در حال فکر کردن بودم که ناگهان آدمی را دیدم به طرفم می آید با طیغی بی ریخت و نامهربان انسان خندان است حتما می خواهد مرا نوازشی پر از عشق کند.
قلبم می سوزد انگار تیری ناگوار زندگی بر قلبم زد.
نفس های آخرم بود یک پله مانده تا مرگ.
حتما آن مرد مزاحم همیشگی است که مرا ودوستانم را نابود میکند.
چشمانم را باز گشودم در میان ابر ها هستم. در کنار دوستانم وبه آرزوی خوب ودیرینم رسیدم
ما درختانی هستیم که در تابستان داغ عرق می ریزیم ودر زیر سایه خود شما را جای میدهیم،و
درزمستان گرم ترین آغوش را هدیه شما میکنیم
درختانی که هر روز بهار سبدی چوبی هدیه شما میکنیم .ما حتی به فکر مادر بزرگ هاو پدر بزرگ های شما هستیم که نفس هایی تندتند میزنند ما نفس های آلوده طبیعت را به درون شوش های خود می بریم و وجود آنان را نفس پر باربهشت می کنیم
از زبان انسان
این همه زیبایی، فداکاری، سخاوت و عشق در وجود همان زیبای خفته ایست که هر روز آن را در راه ها، مدرسه ها، خیابان ها، باغ ها و دل طبیعت می بینیم و شاید حتی نگاهش نمی کنیم و آبش نمی دهیم و بزرگش نمی داریم! پس بیاید این زیبای خفته را بشناسیم، دوستش بداریم. این زیبای خفته و آرام زمین است که این زیبایی از آن خداوند متعال است .
پس آنان را درک کنید.
موضوع انشا: درختی که ریشه هایش در ابر فرو رفته
عطر حیات میدهد این تنومند،عطری که گلچینی از جنگل زندگی را میسازد .
مینویسم از درختی که ریشه هایش در ابر های پشمالو فرو رفته بود .به دنیایی وارونه می نگریست .به ادم های وارونه می نگریست لبخند های وارونه از انسان های وارونه ،باز نگاهی حسرت امیز به دنیایی وارونه .حرکت ابرها ریشه هایش را قلقلک میداد.نگاه تعجب امیز انسان ها به قلبش خنجر فرو میکرد.درختی ک وارونگی اش را به دست خدا می سپردو ارزوهایش را به دست باد .انسان های بی احساسی که شاخه هایش را با خاک یکسان میکردند،دیگر قلبی نیست ،عشقی نیست .زخمی کهنه از بی ثمر بودنش ذره ذره ی وجودش را میسوزاند ،اماباز خود را بی تفاوت نشان میداد ،بی انکه ناله کند ،بی انکه غر بزند.ماه را با پاهایش قلقلک میداد ،ماه میخندید ،ابر میرقصید.باز اواز باد ،بادی که همچون مادری دلسوز برگ های خاک خورده اش را نوازش می کرد.باز اشک ابر،اشکی که ریشه های تشنه اش را سیراب میکرد.باد اندک اندک غصه هایش را برد ،به اسمانها سپرد و گفت:((دلتنگی اش را بسوزانید ،به جایش هلهله هر قلبش بکارید .صدا را میشنوی،صدای خنده درخت،نجوای ابر،زوزه باد ،اواز ماه که در گوش جهان نجوا می شوند.
درخت همان تنومدی که عشق بی انتهایش را در تار تار ریشه هایش دفن کرده است و او را با شادی دنیا قسمت میکند
موضوع انشا: پرواز بدون بال
میتوانم مادر صدایت کنم؟
امروز خانه نخواهم بود.
امروز ساعت ها تنها خواهی بود. امروز دگر هیچکس من نخواهد بود.
مادر اگر فردا به خانه نیامدم، ادامه بده به زندگی کردنت
مادر من امروز مردی را کشتم
میخواهم احساس کنم بالا ترین نقطه جهت جنوبی را تا وقتی که بدنم تن به سقوط دهد.
مادر امروز دندان های کهنه ام را در آوردم
موهایم را تراشیدم
و تو را هم با آغوشت کنار گذاشتم
خانه ات را ترک کردم
آنقدر که دور را فرا تر از آشنایی دوباره
آنقدر خسته که لبخندم را با میخی نگه داشته ام
مادر من بال هایم را کندم. کمی درد داشت اما شجاعتی را یادم داد که. نامش را نوازش گذاشتی
و این بار پرواز خواهم کرد
پروازی که تو مرا آموختی و با بال هایی که از تو به من نرسید
من پرواز بدون بالی خواهم داشت
مطمعن باش هراسی ندارم
مادر میتوانی تصور کنی؟
من. بدون بال...
گیتا باقری
پایه نهم
مدرسه فهمیده
موضوع انشا: پرواز بدون بال
دلش می خواست پرواز کند، ولی بال نداشت. از کودکی پدرش به او می گفت وقتی انسان می میرد ، به سوی خدا پرواز می کند. دلش می خواست پیش خدا برود ، ولی بال نداشت . باران می بارید. سنگ سفید مرمری قبر پدرش زیر نور زمردی باران می درخشید. حالا پدرش نبود. او به سوی خدا پرواز کرده بود . پسرک تنها، زیر ضربات سخت باران فکر می کرد. دلش برای پدر تنگ شده بود . ایده ای به ذهنش رسید . به سوی خانه رفت.از پرهای کنده شده ی پرندگانش برداشت و به دو چوب چسباند. دو چوب را به دستانش بست و به لبه پرتگاه دهکده رفت. ذرات سیمگون باران مو هایش را خیس کرده بود . عکس پدر را بوسید و در جیبش گذاشت. چشمانش را بست ،و پرید. حالا پسر پرواز می کرد. به سوی خدا و به سمت آغوش گرم و مهربان پدرش پرواز می کرد. بدون بال پرواز می کرد.
نوشته: مهدى هراتى نیا کلاس نهم مدرسه تیزهوشان تربت حیدریه دبیر: آقاى کریمى
موضوع انشا: پرواز بدون بال
مقدمه: گاهی ماادم ا رزوهایی داریم که براورده شدنشان تنها در حد یک ارزو می ماندوهمیشه انسان در تلاش است که ارزوهای کودکی اش را به حقیقت تبدیل کنندمانندپرواز.
متن انشا: اکنون با پیشرفت علم و فناوری،انسان توانسته است که درلابه لای ابرها پرواز کندومناظرزیبای طبیعت راازبالا به پایین تماشاکنندوازجایی به جای دیگرحرکت کنندمثل پرواز با هلیکوپتر یا هواپیما و چترها و جت ها که این خودش می شود پرواز بدون بال.اماتابکنوننتوانسته اندچیزی کشف کنندکه به وسیله ی پر و بال انسان مانندپرندگان در اسمان به مدت زمان زیادی اوج بگیرند و پروازکنند.
همین خوشحالی زیاد،این پیشرفت های فرهنگی و علمی می تواندانسان را بدون بال به اوج اسمان ببردومانند پرنده ایی پرسرعت درمسیرپیشرفت و ترقی پروازکنندو مرتبه های افتخارو سربلندی را کسب کنند.
ازگذشتگان خیلی دورتا بکنون انسان های زیادی در عرصه پرواز تلاش نموده اندوافتخارهای زیادی رانیزکسب کرده اندبه امیدروزی که انسان به معنای واقعی پروازکنندو همچون پرندگان دراسمان اوج بگیرند.
نتیجه گیری: پروازتنهابا بال و پر امکان پذیرنیس بلکه روش ها و شیوه های دیگررا نیز وجودداردکه با پیشرفت علم و فناوری به مرور زمان امکان پذیرمی شود.هرچندکه هم اکنون نیزما انسان ها می توانیم بدون بال در اسمان اوج بگیریم و ابر هارا از نزدیک ببینیم وجهان را زیرپای خودحس کنیم.مانندپروازدر هواپیما
موضوع انشا: پرواز بدون بال
آیا تا به حال به پرواز بدون بال فکر کرده اید؟آری پرواز بدون بال.شاید اکثریت مانتوانیم پروازی که بدون بال است را در ذهن هایمان بگنجانیم .ولی من چندنمونه را برایتان ذکر می کنم :
زمانی که انسان پای سجاده ی رنگین خودنشسته ودرحال گفتگو با خالقش هست،آرامشی وصف ناپذیر رادرک می کند دراین هنگام است که دلش به آسمان هاوپیش خدابدون بال پرمی کشد.
یا هنگامی که دل فقیری را باصدقه ی اندکی خرسند و شاد می کند،دلش درحال پروازبه بالا بالا هاست .
حتی وقتیکه با نیکی به پدر و مادرش به دل آنها ومقربان آسمانی طراوت میبخشد،دراوج سپهر بی کران ونزدیک خداست.
درموقعیتی که انسان درحال لغزش ازجاده مستقیم به گمراهی است درآن واحد عزت نفس به خرج داده وباکمی تأمل دوباره به راه پیشین خود برمیگردد دلش به سمت بالا همچون پرنده درحال بال زدن است .
درهمه ی این حالات دل است که بال میزند،دل است که پرواز میکند،آن هم پرواز بدون بال.
نویسنده: زهرا طهماسبی
موضوع انشا: پرواز بدون بال
پنجره باز است !خورشید چه ناز است!سکوت در آسمان پرواز میکند! خورشید زمین را ناز میکند! شهر چادر تابستان را پوشیده است ! رفتگر آسمان ابرها را جارو کرده است! گویا ابرها باشهر قهر هستند! گویا خیاط لباس آسمان اینبار پرتوهای خورشید هستند!.
دفترم را در آغوش گرفتم پابه پای باد دویدم، رفتم به آن سوی حیاط که درخت پیر تاج خشکیده اش را در حوض فیروزه ای حیاط نقاشی میکرد،رفتم به آن سوی حیاط که گل های گلدان برای ماهی ها قصه می خواندند '، قلمم را برداشتم و نوشتم از پرواز گلبرگ های سرخ در آب آبی حوض، از پرواز سبزی گیاه به سوی خشکی شاخه ، که نمایانگر پرواز رنگ ها در جهان هستند!.نوشتم از پرواز گرمای پرتوهای خورشید در سردی برف های سپید،! از پرواز آب بر روی پلیدی زمین، که به جهان می آموزند زندگی سختی و آسانی دارد،جهان پاکی و ناپاکی دارد، کار ما ساختن و ساختن است !.نوشتم از پرواز رویا وخیال در حقیقت، پرواز فداکاری وخون در شهادت، که پیامش چیزی نیست جز آنکه جهان بداند وبفهمد که باید آرمان ها وهدف های زندگی را یافت و برای به دست آوردنشان ناممکن ها را ممکن کرد. نوشتم از پرواز سجود در عبادتگاه، از پرواز نیاز در دعا، پروازحقیقت در قرآن وپرواز پاکی در وضو،که تنها دلیلشان پرواز ایمان به سوی خداست، پرواز عشق و محبت در قلب های عاشقان خداست، نوشتم از پرواز سینمای ذهن درتاریکی، از پرواز طلوع در خموشی شب، که به ما می گویند:(زندگی یکسان نیست، در پس هر شکستی امیدی سخت متولد میشود،تنهاکافیست امیدها را به پرواز درآوریم وبدانیم موفقیت ها نزدیک هستند)،نوشتم از پرواز نقطه در واژه، از پرواز واژه در ابیات، از پرواز قطره ها در آب،که معنایی ندارند جز آنکه آدمیان بدانند وبفهمند که میتوانند با کمترین ها و ساده ترین ها دنیایی پر از خوشبختی و موفقیت را از آن خود کنند، آری!!چه زیباست و زیباست!!!! پرواز نعمت در جهان ، پرواز بدون بال زیبایی ها در جهان و دل انگیز تر آن است که در هر پروازی درسی از درسهای کلاس آفرینش پرواز میکند.
بیایید باهم عشق ومحبت را به پرواز در آوریم، خوبی ها را در جهان جا دهیم ، شادمانی ها را بال دهیم، بیایید با هم دست در دست هم پرواز کنیم، بیایید جهانی زیبا را به پرواز در آوریم.