نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۸۹۷ مطلب با موضوع «انشای دوره متوسطه» ثبت شده است

انشا با موضوع دنیایی خالی از آروزها ...

دنیایی خالی از آرزوها...

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir
می دانی بدترین حالی که یک فرد می تواند داشته باشد چیست؟
راستش به نظرمن بدترین حال دنیا این است که یک فرد, دیگر آرزویی نداشته باشد. یعنی فکرش را بکن هیچ آرزویی, بی هدف, بی انگیزه مثل یک مرده متحرک می ماند که فقط زنده است ولی زندگی نمی کند...
پس گوشه ای بنشین و با خودت خلوت کن که از روزهای زودگذر زندگیت چه می خواهی اگر دیدی هنوز هم آرزوهایی داری حتی اگر به آنها نرسیده ای, خوشحال و امیدوار باش یعنی خیلی خوشبختی!
آرزوهایی که داری دنیای تو را می سازند پس مراقب دنیایت باش مبادا بخواهی به خاطر مشکلاتی که سر راهت است آرزوهایت را رها کنی!

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع آخرین انشای من

    موضوع انشا: آخرین انشای من ...

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.irبسمه تعالی
    روزهایی از این سال سپری شدند خوشی ها وبدی هاکه هنگام عبور از پل زندگی بامن همراه بودند ازامروز دیگر به اتمام خواهند رسید.
    آری که زندگی صحنه ی زیبای هنرمندی ماست.هر آنچه راکه دوست داریم دراین صحنه ی زیبا با هزاران نقش ونگار ترسیم کنیم باهزار آن آرزو به آنها رنگ می بخشیم وآرزو هایمان را وارد این صحنه ی زیبا میکنیم........
    روزهایی بودند که آنها را بدون محبت وخوشی سپری کردم ولی مانند یک رود بی مقصد ویک قنات بی اب،خالی بودم؛هم اکنون من برسر یک تکه کاغذ سفیدی که نشستم منتظرم تاکلماتم رااز فراز اوج این پناهگاهم بر زمین فرود آرم. فکر میکنم دیگر اینها همه آخرین کلماتی است که بر زمین فرود میاییند. لحظه ،لحظه های سختی است که ثانیه وار تنم به لرزه در میآید. لحظه های شیرینی که هر دقیقه اش مرا به خود میرباید به آسمان که مینگرم آسمان از شوق دف میزند. [enshay.blog.ir]
    به یاد روز هایی افتادم که آشنایی با این زندگی نداشتم ای کاش برگشتی دوباره به لحظات گذشته امکان پذیر بود ولی افسوس...که یک عمر طولانی ممکن است به اندازه کافی خوب نباشد ولی یک زندگی مفید حتما به اندازه کافی طولانی است...
    چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن
    درجاده ایی که در آن هیچ بادی نمیوزد ... [enshay.blog.ir]
    آری دلم هوای یک آسمان آبی و زمین سبز را کرده.دلم میخواهد بدوم تا منتهی الیه زندگی وکسی از من نپرسد مقصدت کجاست؟ دلم میخواهد مثل یک رود در زندگی جاری شوم. شاید فاصله ها بتواند جسم ها ونگاه هارا از هم دور کند،ولی قدرت این را ندارد که قلبها ویادهارا ازهم جدا کند به یاد هم بودن قشنگ ترین هدیه است که نیاز به باهم بودن ندارد.


    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع من یک معلم هستم

    موضوع انشا: من یک معلم هستم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    من یک معلم هستم...
    کسی که پیمان بسته اندک دانسته هایش را فریاد کند و سهمی در شکفته شدن شکوفه های زندگی همنوعانش داشته باشد، هر چند چهره ام از سیلی دردها و نامهربانی ها سرخ شده اما دلم سبز و روشن است از شوق یاد گرفتن و یاد دادن اما چه کنم که این شوق هراس زندگیم هم هست... هراسی عظیم که در گوشه ای از وجودم سایه افکنده و تاریکی اش ضمیرم را میخراشد... هراس فهمیده نشدن و مجهول ماندن...هراس نگفته شدن و نهفته ماندن.
    من آنم که هر روز به اشتیاق دیدن، تعلیم و تادیب آینده سازان جامعه اش با تبسمی بر لب وارد پرورشگاه اندیشه شان میشود و آغاز میکند به نام خداوند نون والقلم:
    هیس... همگی به گوش باشید که زنگ املا است. امروز قرار است درس زندگی را دیکته کنیم و شادی هایش را واژه به واژه و حرف به حرف در ضمیر خود هک کنیم، زیر اتفاق های زیبا خط بکشیم و غم و آزردگی ها را خط زنیم.
    زنگ انشا که میشود عشق به کلاس می آید و روحی در کالبد کلاس دمیده میشود...دانش آموزان همه در ساحل تفکر می نشینند و جویباری از کلمات و جملاتشان جاری میشود و با قلم شیرین و گیرای خود می نویسند... از حرف دل های آبی و بزرگشان، از زیبایی و خوبی ها، عشق و امید
    ساعت فارسی که میرسد از زبان افسونگری میگویم، زبان شاهنامه. میگویم از بیشمار افسانه هایش، از جم و کیخسرو و اسفندیار، از پهلوانی های رستم و آرش و کاوه. از بلخ تا روم میرویم و نوای عشق مینوازیم. میگویم از بر شدن حافظ به آسمان غزل و سعدی نامدار
    آری من یک معلم هستم...یک پاره آتشم با شعله های شور و اشتیاق آموختن و آموزش دادن.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع روز معلم

    انشا با موضوع روز معلم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    عشق با تو آغاز شد.

    کلاس خاطره ها با یاد تو جان گرفت.
    تو در سپیدی برگ های دفتر دلمان جریان داری.

    تو بودی و کوله باری از مهر؛
    ما بودیم و تشنگی در وادی محبّت تو ما بودیم
    و خانه های دلمان در آستانه چلچراغی از مهربانی ات.

    بر لبت باران نور بود و دل ما کویر تاریکی؛
    قطره قطره بر سطح ترک خورده زمین دلمان باریدی
    و علم در ما جوانه زد.

    نگاهت، مکتب عشق بود و ما مکتب نشین چشم هایت بودیم.

    ما دست در دست تو نهادیم تا راه پرپیچ و خم زندگی
    را با تو گام برداریم.

    دل به دل ما سپردی و گرمای وجودت را در سرمای تمام فرازها و نشیب ها همراهمان کردی تا در یخ بندان جهالت،
    در جا نزنیم.

    چراغ دانشی که در دست ماست،
    روشنایی از تو دارد، معلّم

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشای رنگی خدا

    انشای رنگی خدا

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir
    چشمانم را می بندم، واژه‌ی طبیعت را می نگارم روی دستم، قلبم سبز می شود، نیلوفری در قلبم می‌روید و می‌پیچد دور قلب سبزم. ساقه اش از ته روح شفافم سر می‌کشد. بالا می‌رود، بالا و بالاتر... فریاد می‌زند:«بیا طبیعت این جاست‌.»
    با نسیم بهاری هم نوا می‌شوم ، از نیلوفر می‌گیرم و بالا می‌روم. روی هاله ای از ابر می‌ایستم و از روی گیسوی طلایی خورشید سر می خورم تا طبیعت.
    در میان جاده‌ای سبز فرود می‌آیم. بوی سبز می‌آید، بوی شور بوی زندگی. دست در دست نسیم قدم می‌زنم در کلاس شکفتن‌. اینجا خاک معلم است و یاد‌می‌دهد درس شکفتن را به غنچه‌های امید.
    اینجا زندگی ست که می‌روید از میان قلب پاک و سفید قاصدک‌ها.
    می‌چشم مزه‌ی خیس خاک را، می‌بویم بوی صورتی رنگ لاله هارا و لمس می‌کنم حس لطیف اشک غنچه هارا. اینجا چشمه است که پرواز می‌کند در آسمان قطره‌ای شبنم و کبوتر است که می‌جوشد از قلب طلایی پرواز.
    اینجا باران اشک ابر نیست، باران حس لطیف و زلال عشق آسمان است به شب‌بو های تشنه، به مروارید‌های سیاه کفشدوزک روی‌برگ.
    اینجا منم که می‌دوم در رگ های ‌برگ نهال زندگی، منم که قدم می‌‌زنم در پس کوچه‌های دفتر انشای پروردگار.
    روی بال نسیم قدم می‌زنم برای معرفت برای درک رنگ شفاف موضوع انشای خداوند.
    نترسید!! مواظب غنچه ها هستم می‌دانم نویسنده تازه آنها را نوشته است. شاید رنگ جوهرشان پخش شود! آری می‌دانم، باید مواظب باشم که نشکنم سکوت پرهیاهوی سبزه هارا.
    اینجا قلب ها سفید است؛ جان ها سبز است و صفحه های دفتر خدا آبی. اینجا شاید بند باشد نفس طبیعت به یک غنچه ی کوچک.
    آری خداوند همواره می‌نویسد، او هیچگاه خسته نخواهد شد...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع نگذار زمین دو تا شود

    موضوع انشا: نگذار زمین، دو تا شود

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir
    این روزها، در افکار خود غرق شده ام؛ اما اشتباه نکن، فقط من نیستم.هواپیمای خیال مسافران زیادی دارد، اما هنوز جا هست، تو هم سوار شو. بیا تا با هم به دوردست ها، به آینده ی زمین سفر کنیم.
    جیک جیک گنجشکان با صدای بی صدای سکوت در هم آمیخته است. در میان عطر گل ها، طراوت برگ ها، بلندای قد درختان و معصومیت نگاه سبز سبزه ها، قدم زدن به سوی ساحل لذت وصف ناپذیری به درون انسان سرازیر می کند.بوی نشاط از هر سو به مشام می رسد.
    نگاهم را به آسمان می دوزم. ستاره های درخشان، چادر مشکین شب را منجوق دوزی کرده اند. ناگهان نوری در فضا پیچیده و رعد میان کلام صامت شب می پرد.
    مسیر نگاهم را به رو به رو کج می کنم و با دیدن دریا، لبخند گرمی به چهره ام پاشیده می شود. کفش ها و جوراب هایم را در آورده و پابرهنه به سوی دریا می روم و اجازه می دهم تا ماسه ها، پاهایم را نوازش دهند.همان ماسه هایی که چون مروارید های خاکستری رنگ، تاج ساحل را آراسته اند. امواج می آیند و می روند اما من ، همچنان اینجا می ایستم، می ایستم و تماشا می کنم آبی آب های خروشان را و به این می اندیشم که آیا ده ها سال بعد، دریایی خواهد بود؟ جنگلی خواهد بود؟
    شاید وقتی فرزندانمان حرفی از زمین بشنوند، بپرسند کدام زمین؟ زمین سابق یا زمین فعلی؟زمین گاه سبز و گاه آبی گذشته ها، یا همواره خاکستری حالا؟
    نباید اجازه داد این اتفاق بیفتد،زمین یکی است، زمین سابق همان زمین فعلی است اگر صدای ناله های آن را بشنویم و چاره ای بیندیشیم، وگرنه ...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع قضاوت

    موضوع انشا :قضاوت

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    قضاوت کردن از نوع طرز فکر خود نسبت به دیگران و یا قضاوت کردن از روی ظاهر فرد اصلا کار شایسته و پسندیده ای نیست.

    خداوندا؛ به من بیاموز قبل از آنکه درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم، کمی با کفشهای او راه بروم.

    زندگی هم همینطور است.

    وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می کنیم، آنچه می بینیم به درجه شفافیت پنجره ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد.

    قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به جای قضاوت کردن فردی که می بینیم درپی دیدن جنبه های مثبت او باشیم؟

    آیا در دادگاه جمع دوستان! کوچکترین حقی برای دفاع او قائل هستیم؟؟

    ببینیم می توانیم همه چیز را فقط سیاه یا فقط سپید نبینیم؟

    بهتر نیست خودمان را جای آن شخص بگذاریم؟

    آیا قدرت دفاع در جمعی که همه علیه کسی صحبت می کنند را داریم؟

    مگر نشنیده ایم که اگر خلافی را هم دیدی فقط به خود او تذکر بده و از بیانش سرباز زن؟

    چه برسد به اینکه ندیده باشی و یا اصلا نبوده باشد؟؟

    داستان شعیب پیامبر را شنیده ایم که به خاطر تنها یکبار قضاوت زودهنگام، پیامبری از نسلش برداشته شد؟؟و مهمتر اینکه آن قضاوت به آبروی کسی مربوط نبود.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    در مغازه را گشود. مثل هرروز،اول چند جعبه ی خالی بیرون آورد و درپیاده رو گذاشت.بعد جعبه های دیگر را از میوه پر کرد وبا کمی شیب روی آنها قرارداد.به داخل مغازه رفت.ناگهان نگاهش به بیرون افتاد و متوجه پسرکی شد که دستش دریکی از جعبه ها بود وچیزی برمیداشت.همین که خواست به سراغش برود،پسرک شروع به دویدن کرد.بلوزی پاره وکثیف به تن داشت شلوار کوتاهش به تنش چسبیده بود با پاهای سیاه ولا غرش به سرعت می دوید تا به آن طرف خیابان برود.میوه فروش هم به دنبالش بود...ناگهان صدای گوش خراش ترمز ماشین بلند شدو پسرک چند قدم آن طرف تر به زمین افتاد و انگشتانش از هم باز شدوتوپ ماهوتی کوچکی در خیابان به حرکت درآمد.شاید اگر ازما بپرسند که دوست دارید مورد قضاوت قراربگیرید،بی شک می گوییم:نه!! اما همین ما بارها دیگران را مورد قضاوت قرار دادیم،شاید چون به جای گوش دادن به صدای قلبمان به چشم هایمان اعتماد میکنیم. می گویند تا زمانی که با کفش های کسی راه نرفتی راه رفتنش را قضاوت نکن...هرانسانی سرگذشتی داشته که از آن بی خبریم...آینده ای خواهد داشت که بازهم از آن بی خبریم..دزد امروز شاید زاهد فردا باشد و عابدی که  امروز او را درمسجد می بینیم شاید فردا کافری باشد.کسی چه میداند...چه زیبا گفت امیر مؤمنان علی(ع): اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی فردا با همان چشم به آن نگاه نکن شاید سحرگاه نزد خدای خود توبه کرده باشد و ای کاش میوه فروش قصه ی ما میدانست که گاهی قضاوت های ما چه قصاوت هایی به بار نمی آورد. 

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع بوی خاک پس از بارش باران

    موضوع انشا: بوی خاک پس از بارش باران

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مقدمه: بعضی از لحظه ها و بعضی از ثانیه ها تبدیل می شوند به بهترین و شیرین ترین خاطره ها، که با هر بار تکرار آن غرق می شوی در لحظه ها و خاطره ها ، مثل استشمام بوی خاک پس از بارش باران.

    تنه انشا: در روزهایی که خورشید دامن پرچینش را بر روی زمین پهن می کند و به همه نور و روشنایی و آفتاب هدیه می دهد. دقیقا در همان روزهای آفتابی گرم که خورشید هنرنمایی می کند و آدمی را از نعمت خود سیراب می کند ابرهای آسمان نیز به جنب و جوش می افتند و دست در دست همدیگر می دهند و جرقه ایی ایجاد می شود و خورشید را احاطه می کنند و باران رحمت را بر زمین نازل می کنند. باران بر خاکی فرود می آید که آفتاب آن را طلایی کرده بود و با بارش باران بوی خاک برمی خیزد رنگ از رخسارش می رود و گلگون می شود و به خدا سلام می گوید و همه جا پر می شود از عطر بوی بهشتی که انسان را غرق می کند در دنیایی پر از عشق و لحظه های ناب. بوی خاک پس از بارش باران آنقدر لذت بخش است که برای هزارمین بار انسان را وادار به شکر پروردگار می کند. آنقدر شیرین و ناب است که با هر بار استشمام آن و پر کردن ریه ها از بوی دلنشین آن گویی انسانی دوباره از دل خاک نم گرفته متولد می شود. دقیقا مانند لحظه ایی که نوزادی پا به جهان می گشاید و هیچوقت آن لحظه و آن لبخند جا گرفته روی لب ها فراموش نمی شود.(در این قسمت خاکی که باران روی آن باریده شده است و خاک طلایی به قهوه ایی تبدیل شده است و از آنجایی که انسان از گل آفریده شده است لحظه ی تولید انسان به خاک و گل تشبیه شده است)[enshay.blog.ir]

    بوی نم خاک مانند آن است که بوی بهشت به مشامت رسیده و تو را به خلسه ایی می کشاند که زیر باران خدا قدم بر می داری و باران نم نم روی سرشانه و موهایت می نشیند و عطر خوش دل انگیزی به مشامت می رسد. مگر زیباتر و بهتر از این لحظه و این ثانیه ها هست.

    نتیجه گیری: نتیجه می گیریم که هر ثانیه و هر لحظه ای زندگی به ما این را می آموزد که زندگی مانند جریان رودخانه ایی در حال گذر است. مانند بارانی نم نم می آید و بر زمین خدا می نشیند و عطر و بوی بهشتی همه جا را سرشار می کند. آیا آن لحظه نباید شکر گفت.برای لحظه هایی که می توانند بهترین باشند و با ناشکری به ابطال کشیده می شوند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: بوی خاک پس از بارش باران

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مقدمه:
    باران یعنی بوی کاهگل خانه مادر بزرگ ، باران که می بارد بوی کاهگل به مشام می رسد و آدمی را مدهوش و افسونگر می کند این بوی خاک …

    بدنه کلی:
    باران که میبارد همه خوشحال میشوند و من خوشحال تر. چون عاشق بوی باران هستم ، وقتی نم نم باران میبارد و بوی خاک در هوای لطیف بارانی پراکنده میشود چنان احساس ارامش میکنم که گویی دنیا مال من است. نفس های عمیق میکشم و زندگی را با تمام وجود حس میکنم. انگار تا قبل از باران مرده بودم ، الان زنده هستم و زندگی میکنم. [enshay.blog.ir]
    بوی خاک که به مشامم میرسد ، غرقِ خالق هستی میشوم و همچنان که نفس های عمیق و ارام بخش میکشم خدا را شکر میکنم بابت این بوی خاک ، این بوی ناب.
    وقتی بوی خاک به مشمامم میرسد در خاطراتم به روستا سفر میکنم ، جایی که بوی خاک باران خورده با دیوارهای کاهگلی معنی پیدا میکند. ای کاش یک دهاتی بودم و حداقل سالی چند بار میتوانستم بوی خاک را با قلبم احساس کنم. [enshay.blog.ir]
    ای کاش میشد بوی خاک باران خورده را در شیشه های عطر محصور کرد چون بوی خاک از بهترین عطرهاست، عطری که یاداور خداست.

    نتیجه:
    باران زیباست ، بوی خاک باران زیباست ، بوی باران مرا می برد به دوران کودکی ، به آن زمان که خانه ها کاهگلی بود ، ان زمان که خدا در همین نزدیکی بود.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: بوی خاک پس از بارش باران

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    صدایی دل انگیز به گوش می رسد.صدایی ازجنس مهربانی کلام مادر و گرمی دستان پر مهر پدر؛صدایی که زندگی در آن جاریست. فنجان قهوه ام را روی میز مطالعه ام قرار می دهم و به سمت پنجره می روم پنجره را می گشایم.آری حس خوبیست،حسی که تمام خاطره های زیبای گذشته را برایم تداعی میکند. منتظرم.منتظر به پایان رسیدن سفر این دانه های زیبا و درخشان.شدت باران کاهش می یابد،دیگر صبری برایم باقی نمانده،عجله دارم،عجله ای که برای بوییدن خاک باغچه صبرم را بلعیده است‌. دلم میخواهد خودم را در آغوش این خاک نرم و خیس قرار دهم.بوی خوبیست،بویی از جنس گل های ارکیده،بویی ازجنس ابر،بویی از جنس کلوچه یزدی های مادر بزرگ.باران و دانه های ریز و درشتش لطافت خاصی به خاک بخشیده اند.آری بویش را حس میکنم،بوییست از جنس لبخند خدا. خاک نم گرفته چه حس زیبا و شیرینی دارد،حسی همانند تولد یک پروانه و رشد یک جوانه،واقعا چه چیزی میتواند بویی به این خوش آیندی داشته باشد؟بویی که سرچشمه اش زندگیست.[enshay.blog.ir]
    گلها هم غرق شادی اند و از شدت نرمی و لطافت این خاک خیس ،بالا و پایین می پرند و از این هوایی که بوی خاک در آن آمیخته شده است لذت می برند. آری همین است ،این ها همه نشانه ی لطف و زیبایی پروردگار هستند.
    نویسنده: رضوان محمدی یگانه - پایه هشتم

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: بوی خاک پس از بارش باران

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    هوا سرد بود. خورشید در لابه لای ابرها کم کم چشم از جهان فرو می بست.قطرات باران،آرام آرام به سروصورتم بوسه میزد.کمی که در کوچه های کاهگلی روستا قدم زد،باران بند آمد.یکدفعه بوی خاک در هوا پخش شد،نفسی عمیق کشیدم و بوی آن را با مشام دل،بوییدم.چه بوی خنک و تازه ای!! بوی او مثل...مثل...[enshay.blog.ir]
    بوی خاک را نمیتوان توصیف کرد!!قدرت این نعمت خداوند در کلمات نمی گنجد...! به شیرینی خواب بعد از ظهر و به خنکی نسیم بهاری و به دلنشینی لای لای مادر بود!!خم شدم و کمی از خاک را در دستانم گرفتم، و دوباره آن را بوییدم...همان بوی خوب را نمی داد!!! چرا؟!
    برایم عجیب بود،خاک به تنهایی آن بوی دلپذیر را نمی داد...این بار،هوای نیمه بارانی را بوییدم و عجیب تر که هنوز همان بوی خوب را می داد!!!حدسم درست بود،این بو تلفیقی از خاک و باران بود.چقدر خداوند،زیبا نعمت هایش را در هم آمیخته بود..!
    باران دوباره شروع به باریدن کرد و من هم پرذوق تر از قبل به قدم زدنم در روستای رویایی ادامه دادم..
    چه غروب عجیب و خوشبویی بود آنروز..!!

    نویسنده: بهار جمالی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: بوی خاک پس از بارش باران

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مثل موش آبکشیده شده بودم از مدرسه بدو بدو به خانه بازگشتم.سگرمه های ابرها درهم رفته بود وعصبانی بودند وبا هم در حال جنگ بودند.صدای باران وشالاپ وشلوپ آب به گوش میرسید واردخانه شدم،مادرم سوپ پخته بود،آن راخوردم وشال وکلاه کردم ورفتم بیرون.باران بند آمده بود.بوی خوش خاک  نم خورده به مشام میرسیدوخیلی لذت بخش بودوهوا خنک خنک بود که گونه هایم مثل سیبی سرخ شده بود.بوی خاک،چه بوی خوبی بود،ووقتی هم که با بوی سبزه های تازه جوانه زده آمیخته میشد بوی فوقالعاده به وجود می آمد.قدم زنان حرکت کردم،خورشید مهربان با نور گرم وصمیمی اش دوباره مهمان خانه های همه شده بود و رنگین کمان هفت رنگ از هر سو به من سلام میداد و رنگ های زیبای خود را در آسمان به تصویر کشیده بودند و قطرات بارانی که روی شیشه باقی مانده بودآرام لیز میخوردند ومانند بچه ای که از سر سره سر بخورد سر میخوردند.هوا تمیز وپاک بود و بوی خاک در هوا پیچیده بود،بوی خاک نم خورده را با تمام وجود حس میکردم چقدر لذت بخش بود به جرئت میتوانستم بگویم که،بوی خاک به قول معروف یک دست از بوهای دیگر بالا داشت و دست بالای همه بوها بود.روی چمن های خوش رنگ و گل های سرخ روی زمین نشستم و خم شدم وشاخه گلی برداشتم و بوییدم،چه بوی خوبی میداد،خاک را هم بوییدم واز خداوند بی همتا بابت این همه نعمت های فراوان و وصف نشدنی تشکر کردم.‌‌[enshay.blog.ir]

    نویسنده: نگین خالی زاده

  • ۱۰ نظر
    • انشاء

    انشای تصویر نویسی با موضوع تاریکی

    موضوع انشا: تاریکی

    یکی از بهترین انشا ها در مسابقات تصویر نویسی انشا

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    تاریکی چیست؟ آیا واقعا سیاه است؟ آیا پلیدی ها درونش خفته اند؟ آیا همان چیزی است که درونش چشم، چشم را نمی بیند؟ یا شاید هم چشمانمان می خواهند اینگونه باشد شاد می خواهند مواظب ما باشند و نگذارند که اهریمنمان تاریکی که درونش پنهان شده اند به درونمان راه پیدا کرده  و وجودمان را از بین ببرند و یا شاید هم آنقدر حسود هستند که نمی خواهند زیبایی های درونش و محبت پنهانش را بچشیم یا شاید چیزی که درونش است آنقدر ترسناک است که قلبها را به ایستادن وا می دارد.

    شاید تاریکی آن قدر روشن است که دیدگان از درک و فهم این روشناییعاجز هستند و برای اینکه ذهن نیز از چیستی آن فرو نماند آن را تاریک می بینند.

    شاید تاریکی خواب اجسام است یا شاید هم خواب خورشید وای هر چیزی نمی تواند تاریک باشد. تاریکی تیره نیست بین تاریکی و تیرگی فرق بسیاری هست. چادر مادر تیره است و روشن اما تاریک نیست بسیار گیج شده اید؟ نه؟! تاریکی موجودی است بسیار عجیب، اصلا شاید موجودی نباشد ولی هر چه هست هرگز سخن نمی گوید و هر صبح بساطش را جمع می کند تا رای شی که مشتریان نامرئی اش از راه خستگی برسند و لحاف گرم و دوست داشتنی اش را به آنان بفروشد.

    او هرجا نمی تواند برود چون از هرجا خوشش نمی آید و اصلا ربطی به روشنایی ندارد، او می تواند هرجا که می خواهد جوانه بزند، البته به ما نیز بستگی دارد فقط کافی است دستت را شبیه یک کاسه کنی و و خواهی دید کهکودک نوپای درون دستت راه می رود.

    تاریکی جذاب است و معنی بسیار پیچیده ای دارد و شاید به این خاطر که امروز به معنای پلیدی و سیاهی شناخته می شود اهمیت گذاشته و همین طور جذابیت سابقش را ندارد اما هرچه که هست در هر گوشه ای از جهان و از هر جایی که به ما نگاه می کند و به او می گویم دوستت دارم این زیبای چشم نوازِ نوازنده ی آهنگ طنین انداز سکوت.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    علی رحمانی سامانی
    از مدرسه ی اندیشه ی شهرکرد ناحیه 2
    کلاس نهم 3
    سالتحصیلی 95-96

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

    موضوع انشا: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    روزی بود و روزگاری حاکم شهری که با طوطی خود زندگی می کرد هر اتفاقی که می افتاد با یکدیگر صحبت میکردند و حاکم همه را به طوطی میگفت یک روز مثل همیشه جلسه ای درشهر برپا شد که قرارشد حاکم به مقام بالاتر درست یابد وقتی حاکم از جلسه برگشت دوباره همه را برای طوطی گفت بعد از چند روز طوطی دیگر میلی به ماندن پیش حاکم را نداشت.یک روز پادشاهی به شهر آمد و پیش طوطی رفت و به او گفت که هرچه در جلسه اتفاق افتاد را برایم بگو و قول میدهم تو را از اینجا نجات بدهم،طوطی هم قبول کرد و همه چیز را به پادشاه گفت که به ضرر حاکم بود .مدتی گذشت و جنگ شدیدی بین حاکم و پادشاه به وجود آمد.وقتی پادشاه شکست خورد حاکم به او گفت حرف های جلسه را چه کسی به تو گفته است،پادشاه گفت طوطی همه چیز را به من گفت وقتی حاکم پادشاه را کشت به قصر بازگشت و طوطی راهم کشت .اینجاست که می گویند زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

    نویسنده: حانیه جوانی
    دبیر: خانم نظری
    دبیرستان ۱۲ بهمن

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در روستایی دور افتاده مردی فقیر زندگی میکرد که مردم آن روستا او را حسین آقا صدا میزدند.
    حسین آقا در مال دنیا فقط یک گوسفند و یک مرغ داشت ،مثل همیشه گوسفندش را به چرا برد پس از سیر شدن گوسفند به خانه برگشتند و گوسفند را به داخل طویله برد ، گوسفند که انگار حال خوشی نداشت بی حال و بیمار بر روی زمین افتاد ، حسین آقا با دیدن گوسفندش خیلی ناراحت شد چون همین گوسفند و یک مرغ تمام دارایی اش بود.
    شب شد و حسین آقا در حال صحبت کردن با همسرش بود که مرغ کنجکاو او تمام حرف های او را گوش داد.
    مرغ با حرفایی که شنید سریع به سراغ گوسفند رفت و به او گفت حسین آقا می گوید :«اگر تا فردا بیماریت خوب نشود و نتوانی بر روی پاهایت بایستی مجبورم صبح قصاب را بیاورم و او را ذبح کن. »
    گوسفند که خیلی ترسیده بود ،تا فردای آن روز بیدار ماند و تلاش کرد که بتواند بر روی پاهایش بایستد.
    صبح شد و حسین آقا با دیدن گوسفند خوشحال شد و برای بهبود یافتن گوسفندش مرغ خود را قربانی کرد.
    از اینجاست که می گویند :«زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد.»

    نویسنده: یاسمن کرمی
    دبیرستان فرهنگ
    دبیر: سرکار خانم مجیدی
    شهرستان خرم آباد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    زبان وسیله ارتباطی است که ویژگی ها زیان هایی را دربر می‌گیرد. وازنظر علمی یکی از قوی ترین ماهیچه ها می باشد.
    واین ماهیچه ده سانتی توانایی انجام کارهای بسیاری را دارد.
    ما می‌توانیم از این وسیله بدرستی استفاده کنیم گاهی این وسیله دسته گل به آب می دهد.
    واین دسته گل به آب دادن ممکن است به قیمت جان به سرانجام برسد.
    در عهد قدیم مردی به نام (غلام) بودکه ادعا می کرد که تفنگش را دزدیده‌اند نزد حاکم آن شهر که نام او (شازده میکائیل) بود رفت.
    وموضوع را برای حاکم شرح داد اما اَدَلح (غلام) کافی نبود غلام از عصبانیت وارد شهر شد و داد میزد و مداوم می گفت (پسر حاکم تفنگم را دزدیده است)
    اما درواقعیت تفنگ غلام دزدیده نشده بود غلام قصد داشت با این کار از حاکم باج بگیرد.
    در روز بعد حاکم غلام را احضار کرد و پسر حاکم در آن محکمه حضور داست
    و به غلام گفت:( این شخص را میشناسی؟) غلام گفت :(خیر)
    وغلام با صدای بلند فریاد می زد( که پسرت دزد است.)
    حاکم که موضوع را فهمید فوراً دستو اعدامش را صادر کرد.

    نویسنده: میررضا کرمی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد

    تو همان قند عسل شیرینی
    هر سخن مثل غزل هر کلمه مثل سراب
    دل به تو می بازم اما باز
    باز هم می‌آید
    آن شبی که میزنی خنجری در قلبم
    با زبان سرخت
    خون را جاری کن در اقیانوست
    تو همچون انعکاس قمری
    گاهی سرخ گاه بی گاهی تلخ
    مثل گندم تلخی تلخ نشو جان دلم
    میدانی که دلم در زمانی که دلت تلخند می‌گوید
    میگسلد جان مرا...
    با زبان سرخت شیرین باش مثل انار
    سخنانی همچون درد بی درمانی
    راست می‌گفت همان پیر عجم
    ((زبان سرخ سر سبزت دهد بر باد))

    نویسنده: کمند مرادی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مقدمه:

    چه انسان هایی که بر حسب نادانی و جاهلیت سر و زندگی و مقام خود را از دست داده اند و تنها چیزی که برایشان باقی مانده حسرت است و پشیمانی که تنها دلیل بی فکری و زبان تند و تیز و سرخ خوداست.


    تنه ی انشا‌:

    انسان عاقل همیشه قبل از سخن گفتن یا تصمیم گیری درست فکر می کند و سخن خود را در ترازویی می گذارد و سبک و سنگین می کند و بعداز ارزیابی آن،آن را بیان می کند و یا تصمیم خود را عملی می کند.اما در مقابل انسان جاهل و نادان هر سخنی را که به ذهنش می رسد را بدون فکر به عواقب آن به زبان می آورد و با شوخی و سخره گرفتن دیگران و شکاندن دل دیگران شخصیت خود را زیر سوال می برد و دیگران با دیدن چنین برخوردی از او کناره گیری می کنند و روز به روز جا و مقام خودرااز دست می دهند و از دنیا و آدم هایش ترد و ترک می شوند.اما انسان عاقل زبان خود را کوتاه نگاه می دارد و در مقابل هرحرفی به سرعت واکنش نشان نمی دهد بلکه کم سخن می گوید اما با فکر و گزینش سخن می گوید.دراین صورت مردم که فهمیدگی و عاقل بودن آن را می بینند روز به روز به احترام و معاشرت باآن می افزایند مقام و منزلتشان بالاتر می رود.اینگونه است که می گویند زبان تند و تیز که از زیاد سخن گفتن همیشه سرخ است،انسان های پرمقام و بزرگ رااز عرش به فرش می رساند به گونه ایی سرسبزشان را به باد می دهند.ازاین رو بزرگان و قدیمیان مملکت همیشه این ضرب المثل را تکرار می کنند و همیشه به درست حرف زدن و گزیده سخن گفتن تأکید داشته اندتا در آن صورت هم دراین دنیا و هم در آن دنیا ی خود سربلند و پرافتخار زندگی کنند.


    نتیجه گیری:

    انسانی که کم سخن می گوید،کمتر مورد سرزنش و گناه قرار می گیردو در نتیجه چه دراین دنیا و چه در آن دنیا نه دلی را می شکند و نه مورد عذاب الهی برای حرف نادرست و نا بجای خود قرار می گیرد.اما انسانی که در سخن گفتن زیاده روی می کند،تمام زندگیش را چه در این دنیا و چه در آن دنیا از دست می دهد و یا به گونه ایی دیگر سر سبز خود را به باد می دهد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir


    آخرین باری که که ندانسته درباره ی آدمهای اطرافت قضاوت کردی یادت هست؟
    آخرین باری که ندانسته به آدمهای اطرافت تهمت زدی یادت هست؟وهزاران آخرین بار دیگر

    گاهی حتی خودمان نمی دانیم این قضاوت بی جا،این تهمت ناروا و حرف هایی این چنین،چقدر می تواند دل آدم ها را بسوزاند.حتی اگر این حرف ها غیر عمدی باشد.[enshay.blog.ir]
    چقدر به این فکر کرده ایم که می شود آدمها را طور دیگر دید.اگر قرار است درباره ی آنها قضاوت کنیم حداقل قبل از آن کمی به موقعیتی که او در آن قرار گرفته فکر کنیم،قبل از آنکه سرزنشش کنیم به خودمان بگوییم که اگر ما بودیم چه می کردیم؟[enshay.blog.ir]
    قبل از اینکه درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنیم کمی با کفش هایش راه برویم.بفهمیم او چه روزهایی را پشت سر گذاشته،آن وقت دیگر با زبانمان به راحتی در مورد زندگی دیگران نمی چرخد،دیگر به جای اینکه بخواهیم در مقابل آنها قرار بگیریم در کنارشان باشیم و به آنها دلداری بدهیم.
    چرا که با این زبان که می شود محبت کرد،عشق ورزیدو...زخم زبان بزنیم،دروغ بگوییم و ...[enshay.blog.ir]
    کاش می شد این گوشت بی جان وسیله ای شود برای بهتر زندگی کردن،چرا که هر قدر هم روح انسانیت در وجود آدمی زنده باشد اما حرف دل و زبان یکی نباشد را از آن راهی که باید دور می سازد.

    چه بسا بهتر است که این زبان وسیله ای شود برای رساندن انسانها به آرامش و همینطور خودمان به آرامش برسیم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    احتیاط در سخن گفتن و پرهیز از گفتن حرفها نیشدار و خطرناک که ممکن است به قیمت جان تمام شود.
    آورده اند که ...
    شبی دزدی استادانه به هر طرف می تاخت . در اثنای راه گذر او بر کارگاه دیبا بافی افتاد که جامه لطیف و زیبا می بافت و انواع تکلیف در آن به کار می برد و اصناف نقشهای بدیع و صورت های دلفریب در آن پدید آورده و نزدیک آمده بود که آن جامه را تمام کند و از کارگاه بر گیرد . دزد با خود گفت : وضع موجود را از دست نباید داد و یافته ها را رها کرد ، صواب آن است که ساعتی این جا مقام کنم چندان که مرد دیبا باف ، این جامه از کار فرو گیرد بخشبد. [enshay.blog.ir]

    من فرصت به غنیمت دارم و جامه را از وی ببرم . پس به حیلتی که توانست در اندرون کارگاه او آمد و در گوشه ای مخفی نشست و استاد دیبا باف ، هر تاری که در پیوستی . گفت : ای زبان به تو پناه می برم و از تو یاری می طلبم که دست از من بداری و سر مرا در تن نگاه داری . مرد وقتی دیبا را تمام کرد و از کارگاه آن را پائین آورد ، آن را نیکو پیچید و از آن پرداخته شد. [enshay.blog.ir]

    طلیعه صادق دزد از خانه بیرون آمد به سرکوی منتظر نشست ، چندان که مرد از عبادت خود دست کشید ، جامه برداشت و عزم سرای وزیر کرد ببیند او چه گوهری را ظاهر خواهد کرد چون به سرای وزیر رفت و وزیر به بارگاه آمد و در صفه بار نشست و پرده برداشتند ، استاد دیبا باف پیش تخت رفت و جامه عرضه داشت ، چندان که جامه را باز کردند و حسن صنعت و لطف آن را دیدند ، حیران شدند و بر تناسب آن صورت غریب و تناوب آن نقوش بدیع ، تحسین ها کردند.

    پس رای از او سئوال کرد که : این جامه ، سخت خوب پرداخته ای ، اکنون بگو که این جامه را به چه کار آید؟ [enshay.blog.ir]
    آن مرد گفت : بفرمای تا این جامه را در خانه نگهدارند تا روزی که تو را وفات رسد . این جامه را به صندوق تو اندازند . وزیر از این سخن برنجید و فرمود تا آن جامه را بسوزانند و آن مرد را به زندان ببرند و زبان او را حلقومش بیرون کشند.

    مرد دزد آن جا ایستاده بود و آن حال را می دید ، چون حکم وزیر را شنید ، خندید . وزیر ، نظر برخنده او افتاد . او را در پیش خود خواند و از سبب خنده او پرسید مرد گفت : اگر مرا به گناه نکرده عقوبت نفرمایی و به مجرد قصد عزم ، بر ارتکاب جنایت مواخذه نکنی ، صورت حال ان مرد را بگویم . وزیر او را ایمن گردانید . مرد دزد حال مناجات او را باز گفت ، وزیر چون آن حکایت را شنید ، گفت : بیچاره تقصیر نکرده است ، اما شفاعت او به نزدیک زبان مقبول نیفتاده است . پس رقم عفو بر جریمهٔ او کشید و او را بفرموده تا قفل سکوت بر دهن نهد . چه کسی که بر زبان خود اعتماد ندارد ، او را هیچ پیرایه به از خاموشی نیست.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۵۸ نظر
    • انشاء