نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۸۹۷ مطلب با موضوع «انشای دوره متوسطه» ثبت شده است

انشا با موضوع درد دندان

موضوع انشا: درد دندان

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

دندان هم مثل بقیه اعضای بدن گاهی درد می گیرد، البته آن هم چه دردی!

آن روز داشتم با برادرم بازی می کردم و حسابی سرگرم بازی بودم که هر دفعه مادرم می آمد ومرتب تذکر می داد که مواظب باشیم وکنار سنگ ها ولبه های تیز دیوار بازی نکنیم و برای یکدیگر وسیله های بازی را پرت نکنیم.

ما بی توجه به گفته های مادرم مشغول بازی کردن بودیم وهمان کارهایی که مادرم منع کرده بود را انجام می دادیم.

یکدفعه احساس کردم که دندانم درد گرفته البته وقتی به برادرم خیره شدم دیدم که از شدت ترس چشم هایش را بسته است.

من گریه کنان دویدم به سمت آینه وقتی به آینه نگاه کردم خدای من چه بلایی به سرم آمده بود! واقعا وحشتناک بود! همان جا نشستم وریز ریز گریه کردم.

مادرم به سمت من آمد وپرسید: چه بلایی به سرم آمده وچرا گریه میکنم؟

من با همان چشمان گریان به مادرم نگاه کردم وسکوت کرده بودم بعد از مدتی مادرم چند بار دیگر همان سوال را تکرار کرد اما من جوابی به او ندادم وآخرین باری که مادرم از من پرسید بی توجه به او بلند شدم وبه آینه نگاه کردم وبه دندانم اشاره کردم او هم مانند خودم وحشت زده شده بود.

من که حسابی داغ کرده بودم به سراغ برادرم رفتم او در اتاق پذیرایی نشسته بود، او را گرفتم وحسابی کتکش زدم چرا که دندانم را شکسته بود.

دوست داشتم آن قدر بزنمش که آرام شوم اما حیف که که مادرم دستم را گرفت ومن را به اتاق دیگری برد و گفت: می داند که چه دردی را دارم تحمل می کنم ولی قول میدهد که حتما بعد از ظهر مرا به دندان پزشکی ببرد.

با هر بدبختی که بود خودم را کنترل کردم وسری را به نشانه ی اینکه قبول کرده ام تکان دادم، اما چشمانم پر از خون شده بودند.

پدرم که آمد، مادرم توضیح داد که چه بلایی به سرم آمده است بعد از ظهر تقریبا ساعت سه بود که به دندان پزشکی رفتم و دکتر دندانم را درست کرد ولی تقریبا یک هفته من درد کشیدم وبعدا معلوم شد که برادرم یک تیله را به طرفم پرت کرده بود.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع خدا

    موضوع انشا: خدا

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    چه نام زیبایی است خدا! خدایی که آفرینش تمامی چیزها به میل وخواسته ی اوست، عظیم است و بی همتا

    میدانی تمامی انسان ها خدا نمی خوانند مگر اینکه به کمک
    وتوانایی او نیاز داشته باشند بعضی وقت ها برایشان مشکلی پیش
    می آید می گویند سرنوشت است اما سرنوشت این است که در چه خانواده ایی به دنیا می آیی فقیر یا ثروتمند، نامت چیست و چه دین ومذهبی داری وبقیه راه به افکار وکارهایی که انجام میدهی.

    حتی خدا به تمامی انسان ها به یک اندازه توجه می کند اما گاهی
    انسان ها با بی دقتی یا سهل انگاری یا حتی از سر نادانی دچار حادثه میشوند. در حقیقت این افراد با اشتباهات یا گناهانی که مرتکب میشوند خودشان را از حفاظت خداوند محروم می کنند و اگر خدا کمی آنها را امتحان کند می گویند: خدایا یه سوال بقیه باهات نسبتی دارن؟!!


    خدا با ماست هر کجا که باشیم حتی خدا، در عشق بوسه ی مادر است خدا، درگرمی آغوش پدر است.
    خدا همه جاست حتی دور تر از دورترین ستاره ها...

    خدایی که تمامی موجودات را آفرید، خم شو تا ببینی مورچه ای به آن کوچکی چگونه دانه ای برپشت دارد آن را به سوی لانه اش می برد یا به پشت حشره نگاه کن که مثل جواهر می درخشد این همه را خدا آفریده است.


    می دانی خدا به ما امید، آروز رویا ها را می دهد تا با آن ها زندگی را بهتر وزیبا تر ببینیم وبرای ادامه ی آن تلاش وکوشش کنیم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: خدا

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد.

    - خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم.

    - خود را ارزان نفروشیم، در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند: قیمت=خدا!

    - این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.

    - وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است.

    - یادمان باشد که خدا هیچ وقت ما را از یاد نبرده است.

    - کسی که با خدا حرف نمی زند، صحبت کردن نمی داند.

    - آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.

    - کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشنی نمی کند.

    - خدا بی گناه است در پروندۀ نگاه تان تجدید نظر کنید.

    - ما خلیفه ی خداییم، مثل خدا باشیم، قابل دسترس در همه جا و همه گاه.

    - آنکه خدا را از زندگیش سانسور کند همیشه دچار خود سانسوری خواهد بود.

    - خدا از آن کس که روزهایش بیهوده می گذرد، نمی گذرد.

    - بیهوده گفته اند تنها «صداست» که می ماند، تنها «خداست» که می ماند.

    - روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید.

    - برای اثبات کوری کافیست که انسان چشم های نگران خدا را نبیند.

    - شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است.

    - به چشم های خود دروغ نگوییم، خدا دیدنی است.

    - چشم هایی که خدا را نبینند، دو گودال مخوفند که بر صورت انسان دهن باز کرده اند.

    - امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور؟

    -اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب «ما» را معرفی خواهد کرد! ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟

    - وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست.

    - آسمان، چشم آبی خداست، نگران همیشه ی من و تو.

    - خداوند سند آسمان را به نام کسانی که در زمین خانه ندارند امضا کرده است.

    - خدایا پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گرساز تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: خدا

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    شما خدا را چگونه تصور میکنید؟ فردی بزرگ در فراسوی آسمان ها؟ یک نور بزرگ طلایی در فضا؟ نه جانم. خدا آنقدر ها هم دور نیست. خدا به ما نزدیک است. بسیار نزدیک تر از آنچه تصور میکنید.
    میدانی خدا کیست؟ خدا همان پیرزن گداییست که کنار خیابان از تو درخواست کمک کرد و تو کاملا بی تفاوت از کنارش رد شدی.
    خدا در دستان پینه بسته پیرمردی است که خیلی زحمت کشیده و دیگر تاب و توان کار کردن ندارد.
    خدا در چشمان کارگری است که سخت کار میکند و روز به روز پیرتر میشود ولی روزی سر سفره اش همیشه حلال است.
    خدا در اشک های دخترکی است که در آن روز هیچکس گل های رزش را نخریده و شب را گرسنه سپری کرده است.
    خدا در جسد زن جوانیست که برای حفاظت از جان فرزندش خودش را سپر کرده بود تا او آسیب نبیند و زنده بماند.
    و در اخر خدا در قلب توست. رنگ و بوی خدایی بگیر، کمک کن و مهربان باش. بگذار همه بدانند خدا در دلت خانه ای بی منت و زیبا دارد.
    نکند فکر کنی خانه خدا دور است. خدا همینجاست، او از رگ گردن به تو نزدیک تر است. خدا تنهاست. میدانی چرا؟
    چون کسی به آن پیرزن بی خانمان کمک نکرد. کسی دست پینه بسته پیرمرد را نگرفت و کسی اشک دخترک گل فروش را پاک نکرد. حالا فهمیدی رفیق جانم؟! خدا هم مثل ما تنهاست.
    بیا خدا را از این تنهایی نجات دهیم. دستی را بگیر و خدا را در آغوش بکش. بگذار همه بدانند خدا بزرگ تر از درد های ماست.

  • ۱۴ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع طنین بیداری

    انشا با موضوع: طنین بیداری

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    با لحن کدام شاپرک، بانرمی کدام قاصدک، با استواری کدام کوه، وبازلالی کدام چشمه باید سرود نوای دلتنگی را؟
    تا کی باید دوید در جاده‌های ناتمام‌ سیاه رنگ کینه و دورویی و ادعاکرد انتظار سبزی را.
    ای دور از دسترسِ‌نزدیک! ای سخاوت هرروزهٔ زمین! ای نوربی‌انتها! نماز مهربانی‌ات را هزاران ستاره هرشب اقتدا کردند به ماه و هرصبح تشنه تر از پیش، سر به کوهوار شانه‌های آسمانی ات گذاشتند‌، تا نوازش کنی، تا نگاه کنی؛که یک نگاه تو کافیست برای جاویدانی و سپیدی.
    چقدر این روزها با فراموشی تو کش آمده اند و چقدر طولانی شده صدای صدا نکردنت...نفس کشیدن سخت است در هوای غلیظ دلتنگی.
    ای مهربانی‌بی‌حد! رنگ آبی هزار اقیانوس زیر آرامش نامت جاریست و داغ هزار آتشفشان ریشه داده است در قلب بی‌نصیبم. آری خسته‌ام از دویدن در این کوچه‌های تو درتوی تاریک.
    خانه‌ات کجاست؟ درکجای آسمان که بکوبم حلقهٔ درت را؟ فانوسی می‌خواهد این شب‌ها برای دیدن ذره ذرهٔ وجود مقدست، تا دیدار تازه‌ام را از پنجرهٔ آسمان بر پیشانی روشن دریا بیاویزم.
    بارانی‌تازه‌می‌خواهد این‌شوره‌زار های همیشگی تا خمیازه‌های کشدار علف های هرز را رشته رشته پنبه کند و صبحی آبی را در شریان آسمان جاری نماید.
    ای مهربانِ بخشنده! برایم قصهٔ مهربانی‌ها و بخشندگی‌هایت را بگو تا آرام شوم و ببخشم هرآنکه تلخی را پینه زده به قلبم.
    در مقابل دلتنگی‌های‌قدیمی این خاک‌، باران بودنت را به سجاده‌هایی از جنس گلبرگ لطیف نیایش خاتمه ده ونگاه روشنت را به خستگی هایم بینداز.
    هوای‌بی‌تو، هوایی خالی از خوشبختی است، هوای اندوه است و دلمردگی. چند زمستان مانده به بهار سبز دلم؟ چند ستاره مانده تا صبح روشنِ امید؟ چند پرنده مانده تا پرواز؟ وچند قدم مانده تا رسیدن به دست هایت؟
    من به دنبال دست‌های تو می‌گردم که نمی‌دانم در کجای تاریخ گمشان کردم...چه می‌گویم؟! اصلاً تاریخ خود ماجرای گم کردن دست‌های‌توست‌.
    ای زیبای مطلق! با همان سکوت دگر گونه‌ات، با همان سخاوت همواره‌ات، با همان مهربانی بی‌حدت و با همان دست‌های ببخشنده‌ات، دستانم را بگیر تا مطمئن تر شوم که لبخند‌های تو از نوشته های من زیباتر است‌...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع زیبایی آفرینش

    موضوع انشا: زیبایی آفرینش

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    زیبایی آفرینش؛به نظر شما چسیت؟چگونه است؟کجاست؟چه معیار‌هایی برای زیبا بودن آن وجود دار؟این زیبایی برای همه یکسان است یا متغییر؟
    آفرینش از دیدگاه من به همان اندازه زیباست که شناختی از آن دارم.به دیدار طبیعت رفتن آنقدر برای من زیباست که حاضرم با روبه‌رو شدن با همه خطرات آن،آن‌ها را به زیبایی آفرینش در ذهن خود تبدیل کنم.البته اکثر مردم چنین زیبایی را درک میکنند زیرا شناختی نسبی از آن دارند.
    از دیدگاه یک ماهی گیر زیبایی آفرینش در پولک های براق ماهی‌هایی است که دریای بیکران با خسته کردن بال های خود یک‌آن متوجه میشوند که در دام هستند؛دامی که بدون اینکه بدانند راه زیادی را برایش طی کرده اند اما از دید یک کارخانه‌دار زیبایی های آفرینش همه و همه در یک جلبکِ کاغذیِ با ارزش است که با تخریب زیبایی‌هایی اکثر مردم آن را بابِ میل خود در می‌آورد.زیبایی هر چیز به گونه‌ای و زمانی برای فردی آشکار میشود که با آن ارتباط برقرار میکند.آفرینش تنها درخت و کوه و جنگل و دشت و دریا نیست.کسی که با مهر ورزیدن به یک انسان بتواند باعث دفع ناراحتی و درد و رنج او شود زیبایی خاصی دارد که هر کسی لیاقت مزه کردن آن را ندارد.زیبایی‌های آفرینش را باید پیدا کرد و این به خود انسان بستگی دارد که با دیدن آن،زندگی خود را زیبا کند و یا غرق در خرافات شود و ذهنش از پلشتی فراوان گردد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲۴ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع آخرین روز پاییز

    موضوع: آخرین روز پاییز

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    موضوع :آخرین روز پاییـز🍂
    عشق بی دلیل اسـت ....
    دل دلیل وجـودعشق است ....
    ومن بی هیچ بهانه ای عاشق پاییزم...
    پاییز دوسـت داشتنـے است بخاطرغریب وبی صـداآمدنش ...
    بخاطرصدای نم نم باران های عاشقانہ اش ..
    بخاطربوی خاک باران خوردۀ کوچه هاکه دیوانہ کننده اند...
    وبہ خاطربغض های سنگین انتظار...
    نمیدانم چراخش خش برگ هازیباترین موسیقی روزهای من است..
    پاییززیباست ..
    صدای نم نم باران کہ بوسہ میزندبه بی رنگی شیشہ ها ....
    جدایـے سخت است چطوری پاییزی رافراموش کنم وقتی کلی باهاش خاطره دارم ...
    حال هم من هرچقدرغصه بخورم تاثیری نداردپاییزدیگرکوله بارش را بسته است
    چمدان هایی کہ پرازپرازبرگ هاے قرمز،زرد ونارنجـی است 🌞🍂🍁

    نوشته: فاطمہ بطویـی - پایه نهم

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: آخرین روز پاییز

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    آفتاب خسته و رنگ پریده ی پاییزی آهسته آهسته داشت کوله بارش را جمع می کرد.
    مدرسه آرام و ساکت بود فقط صدای معلم ادبیات به گوش می‌رسد که داشت برای بچه ها املا می گفت.
    حیاط مدرسه در حالی که داشت با آفتاب خدا حافظی می کرد سخت در انتظار بچه ها بود.
    متین آرام و قرار نداشت یک نگاهش به دفتر و نگاه دیگرش را به حیاط مدرسه دوخته بود . نگران بود که مبادا به موقع نرسد. پدرش در جنگل منتظر او بود تا به کمکش برای جمع کردن هیزم کورسی شب یلدا.
    متین املا را تمام کرد. کمی بعد از تمام کردن املا زنگ مدرسه نیز به صدا در آمد. متین اولین کسی بود که از مدرسه خارج شود دوان دوان به سوی جنگل می دوید وقتی به جنگع رسید کمک پدرش هیزم جمع کرد وبعد به سوی خانهی مادر بزگ که در آن طرف جنگل بود راه افتادند.
    دیگر آفتاب پاییزی داشت غروب می کرد. تا جایش را به برف زمستانی بدهد. متین در میان راه داشت به قصه ها و شاهنامه خوانی پدربزرگ وانارها فکر می کرد . نزدیک خانه شده بودند که تازه یادش به شکلات های خوشمزه بزرگ افتاد داخله خانه که شدند عمه هایش نیز آنجا بودند از یک نظر خوشحال بود که می تواند با پسر عمه هایش بازی کند و از یک نظر هم ناراحت که دیگر همه ی شکلات ها برای خودش نبودند.
    پدرش اتش کورسی را روشن کرد و همه به زیر کورسی رفتند پدر بزرگ برای آن ها قصه های زیبای گفت و بعد شروع به شاهنامه خوانی کرد وبعد از دعای مادر بزرگ همه گی گرم گفت وگو شدند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: آخرین روز پاییز

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    آخرین روز پاییز است،روز وداع آخرین برگ های مانده بردرخت ها...
    قارقار و عزاداری کلاغ های سیاه پوش برای برگ هایی که زیر پای عابران خوردمی شوند،برای پاییز بی رحمی که دیگرحتی یک برگ روی درخت ها نگذاشته است ،پاییزی که همه ی گل های زیبا را از دل باغ های باطراوت چیده است...
    شاید پاییز نمی داند چه کرده است با آنها!
    گل ها و درخت هایی که از شوق بهار روز به روز سبزتر و زیباتر می شوند،شکوفه هایی که با دیدن بهار هر روز خندان تر از روز قبل می شوند...
    شاید پاییز نمی دانست با آمدنش چه می کند با لبخند
    گل ها...
    شاید اگر پاییز می دانست بعد از او فصلی جز زمستان
    سرد و بی روح به دنیای گلها پا نمیگذارد هیچوقت نمی آمد!
    امروز آخرین روز پاییز است؛ امروز هیچ پرنده ای آواز نمی خواند... وچه قدر غمگین است دیدن این لحظه... روزی که سرما به رگ و ریشه ی درختان نفوذ میکند و تمام وجود آنها پر میشود از کینه و فراموش میکنند خاطراتشان را با گل و برگ های بهاری... و چه غمناک آغاز میشود فصل سردی و بی وفایی!
    حالا میدانم چرا طولانی ترین شب سال امشب است... شبی که برای باغ های خشک و گیاهان مرده و دل های سیاه و تاریک گلها هرگز سحر نخواهد شد...

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع زندگی زیبا بود اگر ...

    موضوع انشا: زندگی زیبا بود اگر ...

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    میتوانستم زندگی کنم نه این که در زندانی باشم که فقط باید کار کنم و کار . بتوانم هر روز شکفتن دوباره غنچه را جاری شدن رود را بالا امدن خورشید را سوزش رنگین باد را آبی آسمان را سپیدی ابر را و دوستانم را و لبخند پدر و مادرم راببینم.
    دوست دارم صبح ها که سر از بستر خود بر می دارم بوی خوب یاس را ورقص نسیم را ببینم. ولی ...ولی چه میشد که همه و همه میتوانستند به راحتی من فکر کنند نه به فکر لقمه شبشان نه به صورت فرزندشان که چگونه به انان مینگرد نه به .... اگر میشد که همگان آسوده باشند چه می شد. آنگاه زندگی زیبا بود آنگاه رقص لاله در لاله زار پیدا بود و صدای بلبل در باغ باز گل را نوازش میکرد.
    زندگی زیبا بود اگر زمان باز میگشت به عقب و باز میگشتم به دوران کودکی ام دوباره صدای خنده من و دوستانم در کوچه باغ ها می پیچید و من را شاد میکرد . به دنبال پروانه ها می دویدیم ولی هیچگاه انان را نمی گرفتیم. نه حال که روزی در صلح و روزی در قهر سپری می کنیم.
    و زندگی در نهایت برایم زیبا تر میشود اگر دوست دارانم بر سر قبرم بیایند و بگویند :
    دوست خوب و عزیز من سفید پوشیده
    تو رخت خواب تنگ و تاریکش خوابیده
    دوست قشنگم چشماتو واکن
    وقتی من مردم تو هم لالا کن

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: زندگی زیباست اگر ...

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    شاید هر کدام از ما برای ادامهٔ این جمله کلمه ها و چیز های متفاوتی به ذهنمان برسد. و نظرها مختلف باشد.
    زندگی زیباست اگر دوستی خالص و پاک داشته باشی... زندگی زیباست اگر ظلم و ستم افراد مثل دلار بالا برود و بیشتر شود ولی همچنان شعورشان مثل ریال پایین باشد.
    زندگی زیباست اگر خودت بخواهی.... من و شما و دوستانتان و هر فردی که در این دنیا هست یکبار به دنیا می آید و یکبار می خواهد زندگی کند؛ پس مهم این است که خودت بخواهی!
    خودت بخواهی از زندگی ات لذت ببری و یا بخواهی زندگی را برای خودت تلخ کنی و هر لحظه از زندگی کردن و به دنیا آمدنت پشیمان باشی. اگر بخواهی این طور زندگی کنی فقط و فقط خودت آسیب میبینی و ضرر میکنی. پس این را بدان که زندگی زیباست اگر خودت بخواهی!

  • ۸ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع من میتوانم ...

    موضوع انشا: من میتوانم...

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    به نام خدا
    یادم می آید ،وقتی برای اولین بار گفتم که من نمی توانم ، آنقدر کوچک بودم که ، همه به من خندیدند وگفتند : معلوم است که نمی توانی !چون تو خیلی کوچک هستی !
    یادم می آید از همان وقت بود که دیگر همیشه می گفتم ، که من نمی توانم ...
    خوب معلوم است که من نمی توانستم ، وقتی آنقدر این حرف را درون گوش هایت فرو کنند خودت هم خودت را گم می کنی ، میان این همه واژه که بر ترینش برایت می شود من نمی توانم! [enshay.blog.ir]
    یادم می آید وقتی بزرگتر شدم ، آنها به من گفتند تو می توانی !،اما حالا دیگر من نمی توانستم !
    می بینید این کلمه تمام روزگار آدم را خراب می کند ، تمام آرزو هایش را بهم می ریزد و تمام زندگی اش را نابود! [enshay.blog.ir]
    وباز هم به یاد می آورم آن روز بهاری را که مغزم پر شده بود از نمی توانم ها وصدای قدم های نمی توانم آزارم می داد ، از همان وقت بود که به خودم قول دادم که دیگر بتوانم ، قول که چه عرض کنم من از اولش هم می دانستم که می توانستم ، فقط کمی این نمی توانم ها درونم مغرور شده بودند یا به قول پدر بزرگم جا خوش کرده بودند. [enshay.blog.ir]
    قفس زندگی من همان نمی توانم ها بود !
    حالا من خیلی وقت است که از قفس آزاد شده ام !
    من میتوانم ...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۷ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع طلوع خورشید

    موضوع انشا: طلوع خورشید

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir
    هنگام تشعشع نور خورشید از پشت کوه ها شروع به تابیدن میکند ،اشراق منور است و گرما بخش و شادی افرین با تمام فرصت ها برای طلوع و آغازی دگر

    صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن، دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
    خورشید و می ز مشرق ساغر طلوع کرد، گلبانگ عشق میشنوی ترک خواب کن

    پروژکتور خورشید هرگز به عظمت چشمان تو نخواهد رسید. آن هنگام که طلوع میکنی و آسمان دلم روشن میشود و از حضور تو رنگ،رنگ چشمان توست . طلوع خورشید شعاع های طلایی خودرا همچون تیرهای زرین از پشت کوه به بالا پرتاب می کند ،این لحظه آنقدر دلچسب و زندگی بخش است ک خداوند هستی افرین به این لحظه سوگند یاد میکند چرا که لحظه آغاز روزی خوش یمن از عمر موجودات است که با طلوع مهر جان تازه و شروعی دوباره میگیرند ،گل ها همه زیبایی خود را با بهترین آرایش به هستی نمایش می دهند ،آوای خوش الهان بلبل و قناری ،صدای ذوحیات و پرش طیران در اوج آسمان تقلیدی است از نعمت بی کران یکتا و ارمغانی است از سوی وی خورشیدم این بی جان زنده ،هنگام شفق روح زندگانی و حیات را بازیابی میکند و مادر خوبی است برای شاخساران خمیده درآب ، پس آنرا در آغوش بگیر ،م را به شعاع های زرین و طلایی آن بسپار تا با ام همگام و همقدم شوی.
    بخشش را از خورشید بیاموز &گاهی متفاوت باش ک ترازوئی ندارد &سبک و سنگین نمیکند و به همه از دم روشنایی میبخشید. [enshay.blog.ir]

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۳ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع چقدر می پسندم سکوت شب را ...

    موضوع انشا: چقدرمی پسندم سکوت شب را ...

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    آرامش شب،لحظه لحظه دروجودم حس می شود.آری!خاطرات خلاف عقربه هامی چرخند.به ساعت که نگاه میکنم حدود۳نصفه شب است.طبق عادت کنار پنجره میروم و سوسوی چند چراغ مهربانی را تماشا می کنم،ستاره هارا،آسمان را،سایه کشتزارهایی در دوردست ها،همه راباچشم جان می نگرم.سایه ی خمیده ی درختان درزیر نور ماه مرا محو تماشا می کند. [enshay.blog.ir]

    صدای هیجان انگیز چند سگ وبالاخره بانگ آسمانی چند خروس مرابه خودآورده اند.احساس می کنم چون کودکی هستم که هنوز معمای آبی رودخانه ها از دور برایم حل نشده است.این ها آرامش اند...!درشب دغدغه های شهر حس نمی شود،این تاریکی به آن روشنی روز می آرزد!سوسه های ستاره ها که دور ماه جمع شده اند زیباتر فستیوال شب است،رقص ستاره ها در من شوقی ایجاد می کند که می خواهم به هوابپرم بگیرمشان.امادرجای خود نشسته وتنهاتماشا می کنم.آدمی دستش که به آسمان برسد،آن جا را مانند زمین چرکین خواهد کرد،پس چه بهتر که فقط تماشاکند‌.من کودک کوچکی راکه تنها حسش به شب ترس است،نمیفهمم؛چراکه با آرامش شب عجین شده ام.هجوم سایه ها وجودم رامی بلعداما روشنی ماه را به کوله می گذارم و در لحظه لحظه ی شب، آن را به دوش می کشم.[enshay.blog.ir]

    حتی شب های بارانی زیبایند ،بوی خدامی دهد‌.خوب که گوش دهی،صدای پای باران در سکوت شب تجسمی دلنشین از ذکرخداست.از نگاه من،همین ها عاشقانه هایی شب اند که دلم را سرگرم تماشایش می کند.شاید عده ای شب و سکوتش راخوشایند ندانند،شاید چهره ی خورشید را به ماه ترجیح می دهند،شاید با سکوت شب کنار نمی آیند،شاید هم از تاریکی وحشت دارند و هزاران شاید دیگر که هیچ گاه در ذهن من جای نگرفت.!امیدوارم روزی ماه ستاره ها را به مهمانی خورشید بیاورم و بزم نورانی اش را تقدیم خدا کنم؛چه رویای زیبایی!

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع ساعت

    انشا با موضوع ساعت

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir 

    ساعت شاید یک دایره با زمینه های رنگارنگ روی دیوار خانه ما، یا یک دایره کوچک بندچرمی روی دست همسایه باشد ؛ساعت حتی می تواند یک استوانه روی میزی باشد ،یا یک مکعب یا... . شاید عدد و عقربه داشته باشد.شاید هم خودش را خلاص کرده و با نشان دادن چند عددوظیفه اش را خاتمه داده باشد. هر چه که باشد، کارش یکی است؛ همه ساعت های دنیابا همه تفاوت هایشان یک چیز را نشان می دهند؛زمان.پس بهتر است بگویم ساعت چیزی است که زمان را نشان میدهد.

    تیک .تاک.تیک.تاک...
    .این صدای همیشگی ساعتهاست. وقتی خوب گوش کنی، آنرا می شنوی .اگر به ساعت نگاه کنی ، چرخش دیوانه وار عقربه های آن توراهم دیوانه می کند.همین طور دور میزنندو خاموشی گذر زمان را فریاد... .
    می خواهند بگویند که :"عجله کن! زمانت در حال تمام شدن است."
    عقربه ها هیچ گاه این فریاد را پایان
    نمی دهند. آنها همیشه به همه ی ما می گویند ک زمان در حال گذر است؛ اما مردم، بی اهمیت فقط چرخششان را نگاه می کنند و میروند.آخرآنها که قدر زمان را نمی فهمند.تنها کسانی که خوب می دانند زمان چقدر اهمیت دارد، خود عقربه ها و ساعت ها هستند.اما برخی ساعت ها هم دیگر اهمیتی به آن نمی دهند؛ فقط به یک عدد بسنده میکنند.شاید هم ازصدای عقربه هایشان خسته شده اند و آن را فرستادند پی کارش!

    اگر ساعت ها در دنیای ما نبودند، اتفاقی نمی افتاد ! تنهایک فریاد بی صدا یا یک چرخش دیوانه وار ازدنیا کم می شد.ممکن بود هیچ وقت این کمبود را نفهمیم یا ممکن بود خلاء آن بیش از هر چیز دیگری حس شود. اگرساعت ها نبودند ، شایددلمان برایشان تنگ می شد...

    این دایره های تیک تاکی ملتمسانه به چشمان ما زل می زنند و اگر
    می توانستند به زبان آدمی زاد حرف بزنند، می گفتند:" امکانش هست کمی به گذر عقربه هایم توجه کنی؟! دیگر خسته شده ام که هزاران بار این خط کوچک می چرخد و تو فقط نگاهی به ابن می اندازی.."ساعت ها چشمانی نمی خواهند که ساعت ها به آنها زل بزنند؛ بلکه چشمانی می خواهند که تنها چند ثانیه به آنها نگاه کنند و قدر زمان را بفهمند.آنها توجه می خواهد.دل نگران زمان اند؛ توجه را برای او می خواهند .

    *نوشته :سیده فاطمه حسینی
    کلاس دهم تجربی*
    *دیبر : سرکار خانم فرهی*
    *دبیرستان فرزانگان بوشهر*

  • ۶ نظر
    • انشاء