نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۸۹۷ مطلب با موضوع «انشای دوره متوسطه» ثبت شده است

انشا با موضوع قفس

موضوع انشا: قفس

انشا موضوع قفس - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم

موضوع: قفس

چه فرقی می کند پرنده باشی یا انسان؛ در قفس که باشی جوهره ی وجودت خشک می شود و تمامی احساسات بد و مأیوس کننده سرتاسر وجودت را فرا می گیرد.
تنها تفاوت این موضوع آن است که پرندگان بی اختیار و با جفای انسان ها در قفس حبس می شوند اما انسان ها خودشان خود را حبس می کنند. گاه در قفسی از جنس ترس،وحشت،عدم اعتماد به نفس،غرور،حسد و.... اما...عده ای هستند که جنس قفسشان با دیگران فرق دارد و پر است از حس تنهایی...
برای این آدم ها فصل ها معنا ندارند.در بهار شکوفه هایشان زیبا نیست،تابستانشان سرشار از حرارت غم است،پائیزشان بوی عشق نمی دهد و سردی زمستانشان از بی مهری مردمان است. مردمی که با قضاوت های کورکورانه شان آن فرد را در قفس تنهایی حبس کرده اند.
اینها قفسشان همانند شهری مرده است با میله هایی از جنس اندوه و آزادی برایشان آرزوست و شاید هم بی معنا. همچو پرنده ای که آنقدر پرواز نکرده است که فکر می کند پرواز بیماری است.
آیا درست است که انسان به فکر آزادی نباشد؟
منظورم از آزادی رهایی از اندوه و پرواز به سوی شادی است. مگر انسان چند بار زندگی می کند؟
ما از مشکلاتمان قفس هایی می سازیم و خود را نابود می کنیم غافل از اینکه یک نفر هست که با خنده ی ما ، شاد می شود. به خاطر آن یک نفر هم که شده حصارها را بشکنیم،پرواز کنیم و از نو شروع کنیم.
اگر نمی توانید حصارها را بشکنید منتظر دریایی از ماهی های مرده،سیب های کرم خورده ی درخت و یا بدتر از اینها منتظر خورشید بی طلوع باشید! آیا این مناظر زیباست؟؟ حبس شدن در مشکلات هم به همین اندازه زشت است.
پس تا می توانید با قفس های زندگیتان مبارزه کنید.شما همان کسی هستید که صاحب کلید قفل این قفس است. تا می توانید شاد باشید و از زندگی لذت ببرید .

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

نویسنده: پریا تیموری
دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
دبیر: خانم اسکندری

انشا - انشا موضوع قفس - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم

موضوع: قفس

وچه دلگیراست وقتی نام تورا باپرنده ای می برند.باپرنده ای که دوبال داردویک آسمان نیلی بلند؛آری تورامیگویم ای قفس.
ای که،میله های رنگ پریده ات حکایت از غربت پرنده دارد.دلم می سوزدآنگاه که یک قناری کوچک با تو انس می گیرد؛وفقط به پریدن می اندیشد.
قفس یعنی دلتنگی،دلمردگی،افسردگی. یعنی مرگ پرنده باچشمان باز.
قفس یعنی حسرت پرواز ،یعنی چک چکه های دلتنگی روی سقف یک قلب ،یک قلب کوچک از یک پرنده کوچک.
وقتی باران برپهنای زمین می بارد وشبنمی بربرگ گل می نشاند ،وزمین راخیس از طراوت می کند.هیچ می دانی درقفس حسرت باران داردوحسرت پرواز زیر بام بارانی آسمان را دارد؟
اگر می دانستی هیچ گاه برای پرنده قفس نمی ساختی ،بال عاشقی هارانمی بستی ای انسان.قفس مساز برای پرنده ای ،شاید برایت دعا کند تادر قفس دنیا گرفتار نشوی.

نویسنده: زهرا اسلامی
دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
دبیر: خانم اسکندری

  • ۳ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن با موضوع نماز

    نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن

    موضوع: نماز

    گارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - موضوع انشا درباره در مورد نماز - نوشتن انشا

    خدایا صدایم را می‌شنوی؟
    خدایا صدایم را می‌شنوی ؟ دلم بد جور هوای تو را کرده است! خدایا صدایم را می‌شنوی؟ کمی پایین بیا کمی دستم را بگیر . بگذار سر روی شانه‌هایت بگذارم و یک دل سیر گریه کنم ! عجیب حالم بد است . صدایم را می‌شنوی؟
    آری گویا وقت دیدار فرا رسید، باید خودم را آماده کنم ! بعد از پوشیدن چادر گل گلی که از مادربزرگم هدیه گرفته بودم سر پا ایستادم و چشمانم را بستم ! که دیدار شروع شد!.....
    خدایا! کنارم هستی؟ می‌شود سر روی شانه‌هایت بگذارم؟ دلم بد گرفته است ،دلتنگی امانم را بریده ! اگر نفسی می‌‌آید و می‌رود به امید توست تویی که میدهی امید به من.... دیگر از این آدم‌ها خسته‌ام ! می‌شود کمی از بهشت برایم بگویی؟ می‌دانی خدایا می‌خواهم درد‌ و دل کنم ......
    می‌شود بیماری‌ها را از بین ببری ؟ می‌شود از داغ روزگار کم کنی ؟ اگر اینها برای عاقل کردن ماست ما ترجیح می‌دهیم نادان بمانیم ! خدایا می‌شود نان شب همه را فراهم کنی ؟ می‌شود حداقل یک امشب کسی گرسنه نخوابد ؟ می‌شود عروسک‌ها را کنارشان و مداد‌رنگی‌ها را داخل کیف‌هایشان بگذاری؟ یک امشب معجزه کن ! دنیا گویی قهر کرده است. روی خشن خود را به ما نشان میدهد ...
    این روز‌ها غم مهمان خانه‌های ماست گویی به او خوش میگذرد ! ول کن ما نیست !!! بعضی‌ها فراموش کرده‌اند که شما هستید ... دوست ندارم بروم ! دوست دارم بیشتر بمانم بیشتر صحبت کنم ... می‌شود بیشتر بمانی ؟؟؟؟
    زمان دیدار به پایان رسید ..... خدا سکوت را خوب می شنود، فریاد‌های آن را خوب درک می‌کند ... حرف‌های چشمانم را با صدای بلند می‌خواند!
    نماز یعنی در و دل کردن با کسی که بدون قضاوت به حرف‌هایت گوش کند ... ما آدم‌های خوبی نیستیم .... با دستان خود دیدار را کنار میزنیم ! خدایا ما نمازگزاران به عشق تو دیوانه‌ایم ... دیدار تو وقت سحر از غصه نجاتمان می‌دهد . همیشه استرس آن نسخه‌ای را دارم که سر نماز سحر برایمان می‌پیچی!!!
    می‌دانی خدایا می‌گویند وقتی کارت دعوت مهمانی‌ات را میان مردم پخش‌ میکنی اگر آرزو کنم بر آورده میشود. اما نمیدانم ، نمیدانم از کدام شروع کنم ... ای کاش با من سخن می گفتی.. ای کاش...
    ای کاش خدایا الان پیشم بودی کنار من ! می‌دانم سرزمین ما جای خوبی نیست اما بیا کنارم بنشین می‌دانی ، خیلی وقت است که حتی با دیدار تو این قلب یخ زده‌ام جان نمیگیرد ... میدانم پاییز را فرستادی که دلتنگ‌ترم کند !!! چه به پاییز گفته‌ای که اینگونه بی محلی میکند ، سردی نگاهش این روز‌ها بد عذابم میدهد !
    ساعات دیدار با تو کم و سخن بسیار است‌. این‌ روزها هم که حال من طوفانی است ،بارانی است... خیلی وقت است که زمستان در من شروع شده .. این دیدار توست که بهاری میکند حال مرا ! سخن گفتن با تو ......
    خدایا میدانی چی دوست دارم اینکه سر نماز بیایی کنارم بنشینی ، من تو را صدا کنم و بگویی: جانم مینا جان ! من نیز از اینکه اطمینان داشتم که آمده‌ای سر بر روی شانه‌هایت بگذارم و بگویم از همه‌ی آرزو‌های که خود‌ آنها‌را میدانی .... از آن کسی که خودم و خودت جریانش را میدانیم !!! دست نوازش بر سرم بکشی تا آب شود برف‌های درونم و از چشم‌هایم بیرون بریزد .....!
    خدایا دیگر سرت را به درد نیاورم! زیادی حرف زدم ... فقط یک خواسته دارم از تو خدایا شنیده‌ام بهشتت را بی‌نظیر درست کردی !! بیا ...به دیدنم بیا و من را پیش خود ببر ... فقط یک لحظه بهشت را ببینم اگر دلم خواست برگردم به زندگی و اگر شما اجازه ندادین به این دنیای ...... بر می‌گردم !
    راستی نگفته بودم دلم برای دیدنت پر میزند ...
    نه! انگار نه انگار .. فایده ندارد خودم می‌آیم !! سر همین نماز باید خدا را به زمین بیاورم !!! تا ببیند حال‌ و روز دل دلتنگ مرا ... تا ببیند زندگی با ما یار نیست ! حوالی من حتی هوا آدم را به قتل می‌رساند .. روی قلبم نوشته شده :
    (( هشدار ، هشدار لطفا نزدیک نشوید خطر ریزش و ترکیدن !!! بازدید فقط توسط خدا !!⚠️))
    باید بروم خیلی دیر شده ... باید به دنبال خدا بروم ... هشدار جدی است !!!

    نویسنده : مینا رستمی
    دبیر : خانم قربانی
    پایه دهم
    دبیرستان عصمتیه کرمانشاه

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن با موضوع تفنگ

    نگارش دهم

    درس دوم عینک نوشتن

    موضوع: تفنگ

    نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشا نویسی - انشای آماده - نوشتن انشا - انشا درباره موضوع تفنگ - نمونه انشاء

    در یک صبح بهاری با صدای گوش نواز پرندگان بیدار شدم و از پنجره نگاهی به بیرون انداختم. خورشید خانم داشت زمین را گرم می کرد، ناگهان صدای گوش خراشی را شنیدم و به دنبال آن گنجشک کوچکی را دیدم که با بالهای خونین نقش بر زمین شد، با خودم گفتم نکند باز شکارچی ها به جان این پرنده های بی زبان افتاده اند؟ بله حدسم درست بود.
    از خانه کمی دور شدم، به جنگل رسیدم تا عامل این کار را پیدا کنم، کسی در جنگل نبود ولی از آن دور چیزی توجهم را به خود جلب کرد، یک تفنگ بود. جلوتر رفتم و آن را در دست گرفتم ، با خشم و نفرت گفتم: چرا دست به این کار پلید می زنی؟ اگر به جای یک پرنده، یک کودک نقش بر زمین شود چه؟ تفنگ جواب داد: ای دخترک مرا چنین قضاوت نکن. وقتی من به دست انسان های پلید می افتم بسیار اندوهگین می شوم .چون می دانم آنها جان افراد بی گناه را می گیرند و خانواده شان را داغ دار می کنند، اما وقتی به دست رزمنده ای می افتم به خودم افتخار می کنم که دست اشخاص پلیدی از روی زمین کوتاه می شود و حق مظلومان از ظالمان گرفته می شود.
    در واقع این انسانها هستند که می توانند از من درست یا نادرست استفاده کنند. پس تو در ذهنت مرا همچون دیو تصور نکن زیرا که دلم مانند کارم پلید نیست.

    نویسنده: عاطفه جافر
    دبیرستان:صدیقه کبرا (س) - گرگان

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن نوشته ی ذهنی با موضوع کشتی

    نگارش دهم درس دوم
    عینک نوشتن
    نوشته ی ذهنی
    موضوع کشتی

    نگارش انشا موضوع کشتی - نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم - نگارش - انشا - انشای آماده - انشاء - انشا چه بنویسم - انشا نویسی - نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    کنار امن کجا؟ کشتی شکسته کجا؟ کجا گریزم از اینجا به پای بسته کجا؟

    با ضربه ای شدید از خواب بیدار شدم و چشمانم را در مقابل نور عصیانگر خورشید به سختی باز نگه داشتم. متوجه شکستگی عمیقی در بدنه ام شدم که در اثر برخورد با صخره ایجاد شده بود. آه از نهادم بلند شد، انگار تازه آن درد عمیق را حس کرده بودم.
    چشمانم را به سوی هدایتگرم ، به سوی ناخدایم گرداندم. اما انگار از آن ناخدای پر ابهتم خبری نبود. کمی بیشتر به اطرافم چشم دوختم.نه از ناخدا خبری بود و نه از کارکنان کشتی که ناخدا برایشان چون یک اسطوره ای سهمگین بود.
    لحظاتی را درنگ کردم، صدایی شنیدم، چشمانم را به سوی منبع آن گردانیدم، متعجب شدم، تعجبم باعث رعشه ی شدید در تمام اعضای وجودم شد که باعث شد با شدت بیشتر در آب فرو روم. تعجبم از آن بود که ناخدایم را نا امید دیدم، شکسته تر از حال الآنم. او درحال باز کردن بند قایق اضطراری بود. قایق را در آب دریا انداخت و پارو زنان از من دور شد.
    شکستگی را در قفسه ی سینه ام احساس کردم. چشمان پر از اشکم را به سوی ناخدایم دوختم که ذره ذره از از دیدگانم محو می شد و مرا تنها و دل شکسته رها می کرد .
    چشمانم را بستم و خودم را به دریا سپردم تا شاید او هدایتگر خوبی برایم باشد. در اعماق دریا فرو می رفتم و به این فکر می کردم که نباید به ناخدا اعتماد می کردم و این ناخدای بی رحم نبود که باخت بلکه من با دل دادن به این اسطوره ی بی رحم باختم.

    نویسنده: زهرا مهدی نژاد
    دبیر: خانم مهری عباس زاده
    دبیرستان شهید غلامی
    گیلان، نوخاله

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم نثر ادبی با موضوع بغض زمستانی

    نگارش دوازدهم نثر ادبی

    موضوع: بغض زمستانی

    انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - نمونه انشاء - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دوازدهم - نگارش دوازدهم درس دوم - چگونه انشا بنویسم - نگارش انشا موضوع زمستان

    سرمای سخت دی ماهی با تمام وجود عرض اندام می کند. آسمان انباشته از ابرهای سیاهی است که هر لحظه باید منتظر انفجارشان باشی. هوا سنگین است و این سنگینی، حال دلم را وخیم تر کرده است آخر هوای دلم نیز همچون هوای آسمان گرفته است. تفاوتی است چند ،که آسمان برف می بارد و دل من خون گریه می کند. آری حال دلم خوب نیست...

    از باد سردی که می وزد تمام تنم می سوزد. سرما تا ژرفای وجودم ریشه می دواند. به انگشتانی که از سر زمزمه های عاشقانه ی زمستان خجل شده نگاه میکنم. دستانم را نزدیک دهانم می برم تا نفس هایم واقعیت را برای آنها بازگو کند و بگوید که عشقی وجود ندارد. بگوید که خام حرف هایش نشود و با گدازه های آتشین حقیقت به او اثبات کند که سرما به همین راحتی می رود و تنهایش می گذارد.

    صدای هوهوی باد و قار قار کلاغ ها مراسم عزاداری طبیعت را کامل می کنند. درختان از غم مرگ فرزندانشان کمر خم کرده و با سوز صدای باد عزاداری می کنند. شانه هایشان می لرزد . اما سر بالا نمی آورند که مبادا غرورشان خدشه دار شود.

    خدا هم حوصله نقاشی بومش را ندارد. همه جا را بی حوصله رنگ سیاه و سفیده پاشیده است. آسمان و ابرهای دیو مانند خوفناکش، سیاه پوشیده اند و زمین به تلافی سفید . پاردوکس جالبی نیست ....
    نیستی را فریاد میکند...

    از این زمستان خشک و خشن، سرما تنها چیزی است که دوست دارم زیرا تنها چیزی است که با حال و هوای اتاقک پوچ و خالی سمت چپ سینه ام تناسبی عجیب دارد.

    آری حال دلم خوب نیست ....

    نویسنده: مهسا عباسی
    دبیرستان: فردوس خولنجان مبارکه
    دبیر: خانم صادقی

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع ماه و ماهی

    موضوع انشا: ماه و ماهی

    انشا موضوع ماه و ماهی - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - نگارش یازدهم - esmha.blog.ir

    از زمانی که دیدم تو را همانند چراغی خانه ام را روشن کردی در تاریکی های محض شب های تنهایی و بی کسی، آمدی و شدی سبب، که دوست بدارم این سیاهی مطلق را . نه ،نه فقط چراغ خانه بلکه چراغ دل من شدی ، اما حال...
    در پیچ و تاب حوض برای چندمین بار خانه ی کوچک، آسمانی، بدون ابرم را دور زدم که نگاهم به خورشید افتاد ، آرام آرام گل روغنی خورشید به پوست پرتقالی تبدیل شد و پایین و پایین تر رفت وآسمان را تنها گذاشت.
    رنگ آبی آسمان به سیاهی تبدیل شد و سکوتی محض بر دل آسمان چنگ زد و بر وجودش چیره شد ، سکوت همانند مرگ خاموشی پروانه درد آور بود.
    در آن طرف آسمان گردی سفید رنگی بالا آمد و دل تاریک شب را شکافت ‌. آن خورشید سفید رنگ آمد و خود را در قلب خانه من مهمان کرد.
    او را که دیدم گویا بر سر سوگ آسمان چون نور امیدی می تابید‌. او را در دل خانه خود چون چراغ خانه دیدم که در آن مواقع و در آن لحظات گویا به زندگی من رنگ بودن را داده بود.
    بی آنکه بدانم شیفته اش شدم ، شیفته آن روشنایی شیری رنگ و هر روز این علاقه افزایش می یافت .
    با او سخن می گفتم از همه چیز و همه کس و او با مهربانی فقط یک شنونده بود ‌. از زمان های بی او بودن که چقدر سخت بود سخن می گفتم اما او فقط شنونده بود و بس.
    چند شب درخشش فراوان شده بود و تابشش پر نور اما بعد از آن دیگر او را ندیدم.
    تنها در تنهای شب با تو سخن می گویم برای آخرین بار:«تو ماه هستی و من ماهی. آفریده شده ام تا به دور تو در حوض کوچک خود بگردم و تو برای عاشق کردن من. حال که نیستی زندگی و زنده ماندن برای این حیوان کوچک قرمز رنگ معنایی ندارد.
    از زمانی که دیدم تو را همانند چراغی خانه ام را روشن کردی در تاریکی های محض شب های تنهایی و بی کسی آمدی و شدی سبب، که دوست بدارم این سیاهی مطلق را .نه ، نه فقط چراغ خانه بلکه چراغ دل من شدی ،اما حال که از تو خبری نیست قلب من نمی خواهد بتپد ».
    در سکوت محض شب ، ماهی همانند برگی بر روی آب شناور ماند و در آن سوی آسمان ماه بود
    که بالا می آمد.
    تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی
    اندوه بزرگی است زمانی که نباشی

    نویسنده: نگار ممبینی
    دبیرستان عصمت میداوود (خوزستان)
    دبیر: خانم مومبنی

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع قلم

    موضوع انشا: قلم

    انشا موضوع درباره در مورد قلم - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - موضوع انشا - نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم

    گاه نرم نرمک راه می رود بی هیچ عجله ای در پیاده رویی سفید رنگ
    و رد کفش های گِلی اش را یک به یک جا می گذارد،گاهی هم سراسیمه و
    سرگردان بدو می رود تا به مقصد برسد .
    قلم، رد پاهایش گاه یک داستان عاشقانه است با پایانی تلخ شاید هم شیرین و گاه شعری با ملودی از جنس باران.
    گاه با آن چنان لطافتی آرام آرام و موذیانه ممنوعه هایی را فریاد میزند که
    فقط در افکار گنجانده می شود و هرگز با زبان آدمی قابل بیان نیست .
    قلم، خود اگرچه بی صداست ، اما زبانی برای نویسنده است کسی که
    افکار و اندیشه های خود را آزادانه بر بالین کاغذ می نویسد ، بی هیچ هراسی
    و کاغذ همچون فرزندی است که این پند و رمز را در خود محفوظ می دارد.
    قلم، زبانی خاموش و یاور همیشگی دست هایمان.
    روشن است آنگاه که دیده و خوانده می شود ، پر از فریاد است،

    نویسنده: ثریا پاک پور.
    دبیرستان الزهرا، منطقه تولمات

  • ۶ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس دوم با موضوع باران

    نگارش دهم درس دوم

    موضوع: باران

    نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا در مورد باران - نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    برخی بر این باورند باریدن برای سیراب کردن گیاهان است برای طراوت برای شادابی برای خلق شکوفه های رنگین درختان،اما باران در دید یک دل شکسته یعنی بغض یعنی موسیقی بی کلام یعنی گریه کردن آسمان برای دل شکسته ها برای سیاه بخت ها برای حصرت شدن آرزوها.
    باران را دوست دارد آن کسی که از این همه بی رحمی بی قراری دلش پر است،دوست دارد چون باران پا به پای دل ها میبارد چون باران رفیق لحظات تنهایی هایت است باران یعنی شب را تا صبح بیدار ماندن هنگامی که آسمان اشک را بر زمین فرو میریزد و دیگری چشمانش همانند آسمان اشک را مانند بلور های باران بر گونه هایش چون زمین میباراند.باران یعنی هزاران،هزاران یعنی های دیگر که پشت واژه باران پنهان گردیده است.بر زمین آری زمینی که اگر لیاقت دل پاکی ها معرفت ها دوست داشتن ها را داشت خدا نیز در همینجا با ما زندگی میکرد در همینجا مارا مورد قضاوت خطاب میکرد ولی حضور خدای یکتا در بین کسانی که میگویند باران ویران میکند خانه هایمان را ویران میکند نعمت هارا نیست،بین کسانی که در ظاهر دوست عجیب دشمن اند نیست باور کن انسان ها دیگر لیاقتی جز فرومایگی نخواهند داشت.دلی گر هوای اغوش را خواهد کرد هوای یک حمایت یک دوستت دارم یک صمیمیت یک مهربانی شبیه گلی پژمرده است که هوای باران را دارد برای زنده ماندن برای دوبارع نفس کشیدن برای دوباره خندیدن.وای بر آن روزی که گل آرزوی باران برایش زمستانی سرد شود روزی که آن گل دیگر نفسی ندارد احساسی ندارد عطری ندارد. میدانی چرا گل را مانند انسان میشمارند؟چون اگر دلی هوای آغوش و مهربانی کند با بی رحمی با کینه مواجه شود همانند گل میمیرد همانند گل بی نفس میشود.گل به باران و دل به مهربانی نیازمند است.مرحمت میشود باران بارانی که صدایش آرامش است بویش شادی بخش و لمسش زندگی بخش.
    هنگامی که دلت میخواهد از قفس خارج شوی و زیر باران قدم زنی فریاد کشی همه میگویند دیوانه است از یه دیوانه انتظاری بیش نیست.چه میفهمند زیر باران ایستادن و گفتن حرفایی که با فریاد زده میشوند یعنی چه مگر میشود دیوانه های این شهر را فهماند که باران تنها آن دید نیست که بر دید یک کشاورز است.بر آن فهم نیست که باران یعنی تنها نعمت خداوند بر تشنگان.نمیشود فهماند که باران یعنی دلگرمی یعنی آرامش،سکوت پر معنا بران یعنی پر از حرف های پنهان اما باید آرام کرد دل را به امید بارانی دیگر.

    نویسنده:بهار محمدی
    دبیرخانوم قربانی
    مدرسه عصمتیه

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    نگارش دهم درس دوم

    موضوع: باران

    موضوع انشا تلنگر - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش عینک نوشتن - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم

    هنگامی که خداوند باران رحمتش را برای مخلوقاتش به زمین فرو میفرستد،گوش هایم پر میشوند از نغمه های دلنشین نم نم باران و شوری در دلم می افتد و قلبم همانند قلب گنجشگ می زند،بی اختیار میشوم،پر از احساس میشوم،به سویش میروم،خیس میشوم،از بوسه های خدا بر روی زمین بی نصیب نمیمانم و حس میکنم لطف خدا را ،مور مور میشود تنم از لذت گویی که زندگی در رگ هایم به جریان افتاده است.
    باران،رحمت الهی برای همه معنایی مشخص دارد،معنای خوبی ها و مهربانی های بی پایان خداوند و علاوه بر آن برای من نماد آزادی است؛به معنای رها بودن،رها بودنی که اساس زندگی ام است و بس...
    صدای نم نم باران مرا به ایستادن بیشتر دعوت میکند و از طرف من نیز جواب مثبت میگیرد و من پر میشوم از حس امید به زندگی،لذت،شوق و عاری میشوم از منفی های زندگی،منفی هایی که نابودگرند ولی قدرت پاک کنندگی باران خیلی بیشتر است و آنها را به راحتی با خودش می برد گویی که از اول هم وجود نداشتند.
    سپس بوی خوش خاک باران خورده بینی ام را نوازش میدهد و شوقم دو چندان میشود و دیدن قطرات شبنم گونه ای که روی گلهای سرخ باغچه قرار دارند حس اشتیاقم را به سر حدش می رسانند و در آخر هنگامیکه ابر ها،خورشید را پشت خودشان پنهان شده بود را پیدا میکنند؛خورشید آرام آرام بیرون می آید و نور اش را بر همه جا می گستراند و قطرات باران که هنوز منتظر نور اند،نور را میگیرند و رنگ های زیبایش را نمایان میکنند تا زیبایی اش پوشیده نماند و همگنان از زیبایی اش سراسر از لذت شوند و زندگی را ادامه دهند و من مادامی که رنگین کمان بوجود آمده در آسمان را نگاه میکنم چشمانم از ترکیب زیبای نور خورشید و قطره های باران برق می زنند و حس خوب زیبایی به قلبم تزریق می شود.

    نویسنده:مطهر صفایی
    نام دبیر:خانم الهام قربانی
    نام دبیرستان: عصمتیه

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع تلنگر

    موضوع انشا: تلنگر

    موضوع انشا تلنگر - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش عینک نوشتن - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم

    طنین دل انگیز اذان، نوعی تلنگراست.تلنگریست برای من و شما، تلنگریست وصف ناپذیر از جانب خداوند،که هر لحظه از زندگی را مملو از کلمه ایمان می کند.

    ای حق تعالی؛ صدای دل انگیز اذان از کدامین گنبد و گلدسته ها لاله های گوشم را نوازش می کند، که خواه، ناخواه انسان رابه اندیشیدن درباره عظمت آفرینش وا میدارد. با اندیشیدن به تک تک کلمات این سرود آسمانی دلم را روانه ی حق می کنم. آوای دلنشین اذان، آرامش بخش روزها،ساعت هاو دقیقه های عمرمن است.

    مگر می شود صدای شور انگیزاذان را شنید و تمامت هستی و همت برای اقامه نماز نشود و آنگاه است که آرامش وصف ناپذیری به قلبت سرازیرمیشودوروحت بانام خدایت مزین می شود و این توهستی که باروحی سرشار از آرامش به سوی پروردگارت می شتابی. گاهی خداراصدابزن،بی آنکه از او گله کنی، بی آنکه بگویی چرا؟ ای کاش!!!وبی آنکه نداشتن ها و نبودن ها را به او نسبت دهی، گاهی خدا را به خاطر خدا بودنش صدابزن! [enshay.blog.ir]

    نویسنده :فاطمه محمدپور
    دبیرستان عصمیته
    دبیر:خانم قربانی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس اول با موضوع آدم ها

    نگارش دهم درس اول

    موضوع: آدم ها

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    ما چه هستیم؟ تا کنون فکر کرده اید این موجودات دارای دو دست،دوپا،یک سر و دارای عقل و به عبارتی این حیوانات ناطق چگونه موجوداتی هستند؟ انسان؟ آدم؟ یا...
    به هرحال، ما موجودات عجیبی هستیم؛حتی خودمان هم خودمان را درک نمیکنیم. به کسی که فریاد میزند توجه نمیکنیم و توجه ما به سمت کسی است که آرام و درگوشی صحبت میکند. بهتر است اسم خودمان را بگذاریم زنده ها. زنده ها بیهوده خودشان را میشویند،بیهوده میخورند و میخوابند،بیهوده به خودشان عطر میزنند اما درونشان بوی گند میدهد. در دنیای زنده ها غایب ها همیشه مقصرند اما کم کم میفهمید همیشه حق با همین غایب هاست. این موجودات گاهی اوقات چون نمیتوانند موجود ویژه ای در جهان باشند،راهی برای پنهان شدن پیدا میکنند. نقاب میزنند. نقاب خجالتی،شاداب،خوش بین و...
    گاهی اوقات نیز نقاب های پیچیده تری به صورتشان میزنند،محزون و شاداب،آسیب پذیر اما قوی،مغرور اما افسرده...
    اما این نقاب های پیچیده زنده زنده،زنده ها را میخورند...
    در دنیای زنده ها،همه احساس میکنند که سرشان کلاه رفته است؛بنابراین فکر میکنند این حق را دارند برسر دیگران کلاه بگذارند،دروغ بگویند یا...
    اصولا زنده ها با یکدیگر مشکل دارند. دنیای آنها،دنیای تاریکی است. اگر از زنده ها بپرسید چرا کتاب میخوانید،جواب های سربالا می دهند؛مثلا میگویند میخواهیم شاد شویم یا اوقاتمان را پرکنیم...
    اما به نظر من،زنده ها باید کتابی بخوانند که مشتی به جمجمه شان بزند و دریای یخ زده درونشان را آب کند. اگر اینگونه نباشد،بدون کتاب هم میشود شاد بود بدون کتاب هم میشود اوقات خود را پر کرد...
    اصلا،زنده ها چرا زندگی میکنند؟همه انها در زندگی خود به دنبال چیزی میگردند که حتی خودشان هم نمیدانند آن چیست...
    تاکنون زنده ای را ندیده ام که بخاطر دیگری از حق خود بگذرد...
    اینها،در دنیای خودشان هم با یکدیگر مشکل دارند؛وای به آن روزی که غریبه ای وارد دنیایشان شود.
    شاید،حتی خود زنده ها هم میدانند بیهوده زندگی میکنند،اما این رسم زنده هاست که در عین فهم مسائل،خود را به نفهمی بزنند...
    آخر،مگر ما چه هستیم؟...

    نویسنده:فروغ رحمانی
    دبیرستان:عصمتیه
    نام دبیر:خانم قربانی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۴ نظر
    • انشاء