موضوع انشا: قفس
موضوع: قفس
چه فرقی می کند پرنده باشی یا انسان؛ در قفس که باشی جوهره ی وجودت خشک می شود و تمامی احساسات بد و مأیوس کننده سرتاسر وجودت را فرا می گیرد.
تنها تفاوت این موضوع آن است که پرندگان بی اختیار و با جفای انسان ها در قفس حبس می شوند اما انسان ها خودشان خود را حبس می کنند. گاه در قفسی از جنس ترس،وحشت،عدم اعتماد به نفس،غرور،حسد و.... اما...عده ای هستند که جنس قفسشان با دیگران فرق دارد و پر است از حس تنهایی...
برای این آدم ها فصل ها معنا ندارند.در بهار شکوفه هایشان زیبا نیست،تابستانشان سرشار از حرارت غم است،پائیزشان بوی عشق نمی دهد و سردی زمستانشان از بی مهری مردمان است. مردمی که با قضاوت های کورکورانه شان آن فرد را در قفس تنهایی حبس کرده اند.
اینها قفسشان همانند شهری مرده است با میله هایی از جنس اندوه و آزادی برایشان آرزوست و شاید هم بی معنا. همچو پرنده ای که آنقدر پرواز نکرده است که فکر می کند پرواز بیماری است.
آیا درست است که انسان به فکر آزادی نباشد؟
منظورم از آزادی رهایی از اندوه و پرواز به سوی شادی است. مگر انسان چند بار زندگی می کند؟
ما از مشکلاتمان قفس هایی می سازیم و خود را نابود می کنیم غافل از اینکه یک نفر هست که با خنده ی ما ، شاد می شود. به خاطر آن یک نفر هم که شده حصارها را بشکنیم،پرواز کنیم و از نو شروع کنیم.
اگر نمی توانید حصارها را بشکنید منتظر دریایی از ماهی های مرده،سیب های کرم خورده ی درخت و یا بدتر از اینها منتظر خورشید بی طلوع باشید! آیا این مناظر زیباست؟؟ حبس شدن در مشکلات هم به همین اندازه زشت است.
پس تا می توانید با قفس های زندگیتان مبارزه کنید.شما همان کسی هستید که صاحب کلید قفل این قفس است. تا می توانید شاد باشید و از زندگی لذت ببرید .
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
نویسنده: پریا تیموری
دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
دبیر: خانم اسکندری
موضوع: قفس
وچه دلگیراست وقتی نام تورا باپرنده ای می برند.باپرنده ای که دوبال داردویک آسمان نیلی بلند؛آری تورامیگویم ای قفس.
ای که،میله های رنگ پریده ات حکایت از غربت پرنده دارد.دلم می سوزدآنگاه که یک قناری کوچک با تو انس می گیرد؛وفقط به پریدن می اندیشد.
قفس یعنی دلتنگی،دلمردگی،افسردگی. یعنی مرگ پرنده باچشمان باز.
قفس یعنی حسرت پرواز ،یعنی چک چکه های دلتنگی روی سقف یک قلب ،یک قلب کوچک از یک پرنده کوچک.
وقتی باران برپهنای زمین می بارد وشبنمی بربرگ گل می نشاند ،وزمین راخیس از طراوت می کند.هیچ می دانی درقفس حسرت باران داردوحسرت پرواز زیر بام بارانی آسمان را دارد؟
اگر می دانستی هیچ گاه برای پرنده قفس نمی ساختی ،بال عاشقی هارانمی بستی ای انسان.قفس مساز برای پرنده ای ،شاید برایت دعا کند تادر قفس دنیا گرفتار نشوی.
نویسنده: زهرا اسلامی
دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
دبیر: خانم اسکندری
موضوع: قفس
همه مغز ها درون اتاقکی هستند که گاه وسعت اتاق شان همچو دریا پهناور و وسیع می شود و گاه آنقدر تنگ و تاریک میشود که نامش را قفس می گذارند.
مغز انسان ها درون قفس هایی سرد هر بار با پرتاب کردن کتاب ها به آغوش مغز سطل زباله تنگ تر و تاریک تر می شود.
و هر ثانیه که مغزی چشمانش را می بندد و پلک می زند، چیزی بیش تر از تاریکی قفس را نمی تواند ببیند، گویا نه از سنگ ها درست شده است که با نور و روشنایی مغز شکافته شود و نه از فلز که گاه با عصبانیت فلز ذوب شود بلکه فقط از کاغذ های مشکی و سیاهی با قدرتی بی نهایت قوی درست و ساخته شده است.گویا این کاغذ ها همان نفرین های کاغذ های کتاب هایی هستند که بدون اینکه حتی ورق زده شوند از بیرون بازنشسته و برکنار می شوند و از درون به قفس هایی از جنس پولاد در می آیند.
اما سرمای قفس های کاغذی از کجا می آید؟
آری به گمانم این سرما همان دانایی گذشته است که با رشد نهال کوچک جهان به نادانی و جهل تبدیل می شود .
واین مغز آنقدر در قفس تنگ و تاریک یخ می زند که احساسش را به دوستان صمیمی اش انگشتان دست و پا و حتی به دشمنش قلب می دهد که حداقل این انسان کمی با قلب سنگی اش درد مغز را درک کند.
این قفس نه تنها خواندن هر کتابی را نمی پذیرد بلکه رنج و درد مغز را دو چندان می کند . پس شما هم می دانید که سرمای زمستانی را که احساس می کنیم حاصل از برف و باران و یخبندانش نیست شاید هم فقط بخش اندک از آن باشند زیرا این سرما بخاطر آن است که همه خودشان را با کتاب هایی که ارزش خواندن ندارند نیز مشغول می کنند.
و درون قفس هم آنقدر تیره و تارتر و سردتر میشود که دگر مغز به ستوه می آید و با دل و جانی آشفته می گوید:
آرام آرام خواهید مرد
اگر کتاب نخوانید
اگر به صداهای زندگی گوش ندهید
اگر آنچه می کنید ، ارزیابی نکنید
آرام آرام خواهید مرد
اگر خطر نکنید
اگر به دنبال رویای خود نروید
امروز دل به دریا بزنید ، کاری انجام دهید
و به خودتان اجازه ندهید آرام آرام بمیرید
و
فراموش نکنید که همواره با قفس بجنگید و با نشاط باشید.
نویسنده: مائده کمار
دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
دبیر: خانم اسکندری
موضوع: قفس
قفس در چهار دیواری یا محیطی که راه فراری نداشته باشد خلاصه نمیشود بسیاری از ماها در قفس هایی قرار داریم که خود از آن بی خبریم و وقتی به خود می آییم افسوس می خوریم اما فایده ای ندارد . قفس های روحی و ذهنی ،اعتقادی و ....
این ها همان قفس هایی هستند که استعداد ها وتوانایی های مارا محدود و روح مارا ضعیف و ناتوان می کند و از ما یک جسم بی جان می سازد .
همه ما شاید در ظاهر آدم های قوی به نظر برسیم اما اگر جایش باشد ،می شویم همان کودک پنج ساله ای که هنوز هم پشت ویترین عروسک ها برای خود باربی انتخاب می کند و یا آنکه بی خیال در گوشه ای از خیابان با شوق بستنی اش را میخورد بی آنکه از مردم خجالت بکشد .
به نظر شما باز هم می توانیم قایم باشک بازی کنیم؟؟
هنوز هم جسارت قایم شدن و بعد از آن سک سک کردن را داریم؟
ولی من می گویم این بار اگر قایم شویم شاید هرگز به دنبالمان نگردند و برای همیشه از یاد برویم!
نویسنده: فرشته جعفری
دبیرستان امیر کبیر
دبیر: خانم اسکندری
موضوع انشا: قفس
همین که از شکم مادر بیرون می آییم امید داریم پا به دنیایی زیبا تر از شکم مادر بگذاریم اما همین که چشم می گشاییم خود را درون قفس هستی می یابیم و شروع به گریه کردن می کنیم گرچه در این دنیا زیبایی هایی همچون خورشید فروزان ماه تابان در شب و ستاره هایی که در آسمان تیره خود یکی پس از دیگری چشمک می زنند طبیعت بکری که چشم برداشتن از آن خود دیوانگی ست عطر های به شوق آورانه رز لاله نرگس همه نشان از عظمت هستی می دهند اما چه فایده ای دارد که این زیبایی ها درون قفس محبوس باشند ما خود انسان ها با طمع به دست آوردن قدرت و گناه های پی در پی خود نرده ای از جنس غفلت به دور خود حصار می کنیم اما ناگاه از آن که خود را درون قفس هستی حبس کرده ایم اما وای بر آنان که افزون بر قفس هستی خود را درون قفس دل زندانی کرده اند و نمی گذارند تابش نور الهی درون آنان نفوذ کنند.
نویسنده: سمیه عارفی
مدرسه امیر کبیر
دبیر: خانم اسکندری
موضوع انشا: قفس
انسانها دارای فکری آزاد و خلاقانه هستند، به دریاها سفر می کنند بدون آنکه خیس شوند، به دل زمین می روند بدون آنکه نقطه ای از زمین را بشکافند، به جنگل ها سفر می کنند بدون آنکه شاخه برگی را کنار بزنند.
اینهانشانگرفکری ازادو بدون محدویت می باشند؛اگر اطرافتان این آدم هاراببینید حتمادرآنها فکر ایده آل و انگیزه ای پرذوق و شوق راخواهید یافت ، و درزندگی احتمالا آدمی موفق خواهند بود .
اما از اینگونه آدمها که بگذریم پشت سر این آدمها قفس های بزرگی می بینید که انسان های همیشه منفی نگر ، افسرده، قضاوت کننده و... زندگی می کنند.
این دسته آدمها هیچ وقت به قدرت و تاثیرگذاری ذهن و فکر توجهی ندارند و چون چیزی که برای آنها وجود خارجی نداشته باشد بی اثبات هستند .
بادیدگاهی منفی خودرا درون قفس زندانی کرده که نه پای پیش دارند و نه پای پس !قفس ها محدویت های زیادی دارند و هرلحظه آدمی را زجر میدهند تاکه نفس شان بند بیایدو جسم شان ازهم متلاشی شود.
نویسنده: هانیه خدادادی
دبیرستان امیرکبیر
نام دبیر: خانم اسکندری