موضوع انشا: من میتوانم...
به نام خدا
یادم می آید ،وقتی برای اولین بار گفتم که من نمی توانم ، آنقدر کوچک بودم که ، همه به من خندیدند وگفتند : معلوم است که نمی توانی !چون تو خیلی کوچک هستی !
یادم می آید از همان وقت بود که دیگر همیشه می گفتم ، که من نمی توانم ...
خوب معلوم است که من نمی توانستم ، وقتی آنقدر این حرف را درون گوش هایت فرو کنند خودت هم خودت را گم می کنی ، میان این همه واژه که بر ترینش برایت می شود من نمی توانم! [enshay.blog.ir]
یادم می آید وقتی بزرگتر شدم ، آنها به من گفتند تو می توانی !،اما حالا دیگر من نمی توانستم !
می بینید این کلمه تمام روزگار آدم را خراب می کند ، تمام آرزو هایش را بهم می ریزد و تمام زندگی اش را نابود! [enshay.blog.ir]
وباز هم به یاد می آورم آن روز بهاری را که مغزم پر شده بود از نمی توانم ها وصدای قدم های نمی توانم آزارم می داد ، از همان وقت بود که به خودم قول دادم که دیگر بتوانم ، قول که چه عرض کنم من از اولش هم می دانستم که می توانستم ، فقط کمی این نمی توانم ها درونم مغرور شده بودند یا به قول پدر بزرگم جا خوش کرده بودند. [enshay.blog.ir]
قفس زندگی من همان نمی توانم ها بود !
حالا من خیلی وقت است که از قفس آزاد شده ام !
من میتوانم ...
موضوع انشا: طلوع خورشید
هنگام تشعشع نور خورشید از پشت کوه ها شروع به تابیدن میکند ،اشراق منور است و گرما بخش و شادی افرین با تمام فرصت ها برای طلوع و آغازی دگر
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن، دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
خورشید و می ز مشرق ساغر طلوع کرد، گلبانگ عشق میشنوی ترک خواب کن
پروژکتور خورشید هرگز به عظمت چشمان تو نخواهد رسید. آن هنگام که طلوع میکنی و آسمان دلم روشن میشود و از حضور تو رنگ،رنگ چشمان توست . طلوع خورشید شعاع های طلایی خودرا همچون تیرهای زرین از پشت کوه به بالا پرتاب می کند ،این لحظه آنقدر دلچسب و زندگی بخش است ک خداوند هستی افرین به این لحظه سوگند یاد میکند چرا که لحظه آغاز روزی خوش یمن از عمر موجودات است که با طلوع مهر جان تازه و شروعی دوباره میگیرند ،گل ها همه زیبایی خود را با بهترین آرایش به هستی نمایش می دهند ،آوای خوش الهان بلبل و قناری ،صدای ذوحیات و پرش طیران در اوج آسمان تقلیدی است از نعمت بی کران یکتا و ارمغانی است از سوی وی خورشیدم این بی جان زنده ،هنگام شفق روح زندگانی و حیات را بازیابی میکند و مادر خوبی است برای شاخساران خمیده درآب ، پس آنرا در آغوش بگیر ،م را به شعاع های زرین و طلایی آن بسپار تا با ام همگام و همقدم شوی.
بخشش را از خورشید بیاموز &گاهی متفاوت باش ک ترازوئی ندارد &سبک و سنگین نمیکند و به همه از دم روشنایی میبخشید. [enshay.blog.ir]
موضوع انشا: چقدرمی پسندم سکوت شب را ...
آرامش شب،لحظه لحظه دروجودم حس می شود.آری!خاطرات خلاف عقربه هامی چرخند.به ساعت که نگاه میکنم حدود۳نصفه شب است.طبق عادت کنار پنجره میروم و سوسوی چند چراغ مهربانی را تماشا می کنم،ستاره هارا،آسمان را،سایه کشتزارهایی در دوردست ها،همه راباچشم جان می نگرم.سایه ی خمیده ی درختان درزیر نور ماه مرا محو تماشا می کند. [enshay.blog.ir]
صدای هیجان انگیز چند سگ وبالاخره بانگ آسمانی چند خروس مرابه خودآورده اند.احساس می کنم چون کودکی هستم که هنوز معمای آبی رودخانه ها از دور برایم حل نشده است.این ها آرامش اند...!درشب دغدغه های شهر حس نمی شود،این تاریکی به آن روشنی روز می آرزد!سوسه های ستاره ها که دور ماه جمع شده اند زیباتر فستیوال شب است،رقص ستاره ها در من شوقی ایجاد می کند که می خواهم به هوابپرم بگیرمشان.امادرجای خود نشسته وتنهاتماشا می کنم.آدمی دستش که به آسمان برسد،آن جا را مانند زمین چرکین خواهد کرد،پس چه بهتر که فقط تماشاکند.من کودک کوچکی راکه تنها حسش به شب ترس است،نمیفهمم؛چراکه با آرامش شب عجین شده ام.هجوم سایه ها وجودم رامی بلعداما روشنی ماه را به کوله می گذارم و در لحظه لحظه ی شب، آن را به دوش می کشم.[enshay.blog.ir]
حتی شب های بارانی زیبایند ،بوی خدامی دهد.خوب که گوش دهی،صدای پای باران در سکوت شب تجسمی دلنشین از ذکرخداست.از نگاه من،همین ها عاشقانه هایی شب اند که دلم را سرگرم تماشایش می کند.شاید عده ای شب و سکوتش راخوشایند ندانند،شاید چهره ی خورشید را به ماه ترجیح می دهند،شاید با سکوت شب کنار نمی آیند،شاید هم از تاریکی وحشت دارند و هزاران شاید دیگر که هیچ گاه در ذهن من جای نگرفت.!امیدوارم روزی ماه ستاره ها را به مهمانی خورشید بیاورم و بزم نورانی اش را تقدیم خدا کنم؛چه رویای زیبایی!
انشا با موضوع ساعت
ساعت شاید یک دایره با زمینه های رنگارنگ روی دیوار خانه ما، یا یک دایره کوچک بندچرمی روی دست همسایه باشد ؛ساعت حتی می تواند یک استوانه روی میزی باشد ،یا یک مکعب یا... . شاید عدد و عقربه داشته باشد.شاید هم خودش را خلاص کرده و با نشان دادن چند عددوظیفه اش را خاتمه داده باشد. هر چه که باشد، کارش یکی است؛ همه ساعت های دنیابا همه تفاوت هایشان یک چیز را نشان می دهند؛زمان.پس بهتر است بگویم ساعت چیزی است که زمان را نشان میدهد.
تیک .تاک.تیک.تاک...
.این صدای همیشگی ساعتهاست. وقتی خوب گوش کنی، آنرا می شنوی .اگر به ساعت نگاه کنی ، چرخش دیوانه وار عقربه های آن توراهم دیوانه می کند.همین طور دور میزنندو خاموشی گذر زمان را فریاد... .
می خواهند بگویند که :"عجله کن! زمانت در حال تمام شدن است."
عقربه ها هیچ گاه این فریاد را پایان
نمی دهند. آنها همیشه به همه ی ما می گویند ک زمان در حال گذر است؛ اما مردم، بی اهمیت فقط چرخششان را نگاه می کنند و میروند.آخرآنها که قدر زمان را نمی فهمند.تنها کسانی که خوب می دانند زمان چقدر اهمیت دارد، خود عقربه ها و ساعت ها هستند.اما برخی ساعت ها هم دیگر اهمیتی به آن نمی دهند؛ فقط به یک عدد بسنده میکنند.شاید هم ازصدای عقربه هایشان خسته شده اند و آن را فرستادند پی کارش!
اگر ساعت ها در دنیای ما نبودند، اتفاقی نمی افتاد ! تنهایک فریاد بی صدا یا یک چرخش دیوانه وار ازدنیا کم می شد.ممکن بود هیچ وقت این کمبود را نفهمیم یا ممکن بود خلاء آن بیش از هر چیز دیگری حس شود. اگرساعت ها نبودند ، شایددلمان برایشان تنگ می شد...
این دایره های تیک تاکی ملتمسانه به چشمان ما زل می زنند و اگر
می توانستند به زبان آدمی زاد حرف بزنند، می گفتند:" امکانش هست کمی به گذر عقربه هایم توجه کنی؟! دیگر خسته شده ام که هزاران بار این خط کوچک می چرخد و تو فقط نگاهی به ابن می اندازی.."ساعت ها چشمانی نمی خواهند که ساعت ها به آنها زل بزنند؛ بلکه چشمانی می خواهند که تنها چند ثانیه به آنها نگاه کنند و قدر زمان را بفهمند.آنها توجه می خواهد.دل نگران زمان اند؛ توجه را برای او می خواهند .
*نوشته :سیده فاطمه حسینی
کلاس دهم تجربی*
*دیبر : سرکار خانم فرهی*
*دبیرستان فرزانگان بوشهر*
موضوع انشا: طمع بستنی یخی
آخ جون دوباره آخر هفته شد ،دوباره خونه مادر بزرگ و دوباره طمع بستی یخی هاش که هوش حواس از سرت میبره.
وقتی بستنی یخی های پرتقالیشو گاز می زدیو لبات و دندونات از سر ما سر می شد.
وقتی دستاتو دور لبت چسب چسبی میشد و با زبون پاکشون میکردی.
شما هارو نمیدونم ولی من تمام بچگیم با این چیزا گذشت فکر میکردم این شیطنت ها بازی ها ی شیرین تا ابد ماندگاره و هیچ چیز عوض نمیشه، ....
ولی بزرگتر شدم درگیر مشکلات دردسر های زندگی شدمو دیگه هیچ اثری از کارها بازیگوشی های بچه گانه نذاشتم...
موضوع انشا: وقتی کسی نیست
وقتی باید کسی باشه نیست ؛ وقتی تو تنهاییت باید کنارت باشه نیست ؛ وقیت جلو اینه وایسادی و صورتت رو میبینی و به کارات و کاراش فکر میکنی ؛ وقتی یادت میاد اونموقع که بود قدر هم دیگرو ندوستیم وقتی یادت میاد دستاش مال تو بود وقتی یادت میاد ی نفر بود که همه کست بود اما الان بی کسی ؛ نه شونه ای هست که باهاش اروم بگیری نه عشق که با لبخندش دنیا با تموم تلخیش برات شیرین بشه نه کسی که تا میدیدیش چشمات بخاطر امروز بارونی میشد بارونی که بخاطر ترس از فراغ میبارید
اره دلم تنگ شده برای چشماش که خشکسالی چشمای بارونمیم بود دلم تنگ شده برای لباش که قویترین مسکن دردام بود اما رفتو برام راهی نزاشت بجز اینکه بشینمو منتظرش باشم منتظر چشماش ، منتظر دستاش که باز دستامو بگیروو بگه عاشقت میمونم من منتظرش که باز با هام حرف بزنه و بیدارم کنه و بگه خوابی بیدارشو عشقم من کنارتم.
موضوع انشا: سکوت
سکوت،موسیقی بدون نت.گاهی خالی و گاهی پر از حرف های ناگفته.بعضی وقت ها خوب و بعضی وقت ها بد.نمیتوان با کلمات توصیفش کرد.
گاهی وقت ها سکوت مثل یک جاده بی انتهاست.هرچه بروی،به آخرش نمیرسی.یک خلع،یک دریای تاریک که تو را درونش غرق میکند.در جست و جوی یک حقیقت،سکوتی مبهم...
اما گاهی سکوت وسیله ایست برای بیان هزاران هزار حرف ناگفته.گاهی برای بیان چیز هایی که کلمات قادر به توصیفش نیستند.در این مواقع آدم ها به جای گفتار با چشم هایشان حرف میزنند و از درون چشم های هم دیگر حرف های هم را میفهمند.
هیچ آدمی نمیتواند هم زمان در ذهن و زبانش سکوت برقرار کند.وقتی آدمی سکوت میکند،از هر نوعش که باشد،یا در افکارش غرق شده و یا در ذهنش با خود حرف میزند.پس اگر کسی سکوت کرده بود و شما اورا از سکوتش بیرون آوردید و از او پرسیدید که به چه فکر میکند و او جواب داد:《به هیچ چیز》مطمئن باشید او همه حقیقت را به شما نمیگوید.
باهم راجع به خیلی چیز ها حرف زدیم.از سکوت و انواعش.در آخر شما را به شنیدن یک دوبیتی که خودم آن را سرودم دعوت میکنم:
یارا در وقت سکوت نگو حالم خوب است
یار من میدانم در دلت آشوب است
نویسنده: نرگس
موضوع انشا: سکوت
شاید از خود بپرسید سکوت چیست؟اصلا ما انسان ها در چه مواقعی وچرا سکوت میکنیم.
سکوت پر از آرامش است،سکوت مسکنی برای قلب هاست ،فرصتی برای دوباره اندیشیدن،خیلی از حرف ها در سکوت خلاصه میشود.
شاید شنیده باشید که میگوید ،سکوتِ پر از فریاد،وبگوییدیعنی چه سکوت است دیگرفریادش چیست،بعضی از انسان هاطوری رفتارو برخورد میکنندکه ادم میشکند،شکستنی پر فریاد اما این شکستن را در سکوت خود غرق میکنند.
انسان هاظلم میکنند،بی عدالتی میکنند،دروغ میگویند،دل میشکنند،نابود میکنند،خورد میکنندغرورت را شخصیتت را وتو در برابراین همه بی لطفی سکوت می کنی، سکوتی تلخ ،تلخ تر از طعم یه قهوه تلخ در تلخ ترین روز از عمرت....
صبرکن،آرام بگیر،سکوت کنکه اگرسکوت نکنی ساکتت میکنندلبانت را میدوزند به ریسمان سکوت که مباداحرفی بزنی،حرفم که بزنی بهت تهمت دروغگویی میزنندپس سکوت کن ،سکوت کن در برابرنامردی های دنیا.
موضوع انشا: سکوت
خدای مهربانم سلام.این روز ها که می گذرد خالی ام.خالی از درد،بغض،اشک،کینه و حتی از نبودن ها.این روز ها دلم اصرار دارد فریاد بزند اما من جلوی دهانش را می گیرم وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد.این روزها خدای سکوت شده ام.چند وقتیست هر چه می گردم هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم.نگاهم اما گاهی حرف میزند،گاهی فریاد می کشد و من همیشه به دنبال کسی می گردم که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد.یک غریبه می خواهم .بیاید،بنشیند ،فقط سکوت کند و من حرف بزنم،بزنم،بزنم...تا کمی کم شود از این همه بار .بعد هم بلند شود و برود انگار نه انگار....
نیلوفر موسوی - نمونه بشری لردگان
موضوع انشا: د مثل دلاوری
فداکاری عشق نیست ،غیرت و مردانگی است از خود گذشتن است یعنی اینکه هر حادثه خطرناکی پیش بیاید جان،مال،ثروت و خانواده را در راه دین وکشورش فدا می کند..فداکار به کسی می گویند که از حادثه های خطرناک و....نمی ترسد و هروقت حرف جنگ و امنیت کشور می شود با جرأت می گوید :من هستم و تا آخر از کشورش دفاع می کنم ما در جوامع امروز و گذشته فداکار هایی مثل ،محمد حسین فهمیده ،شهید آوینی ،چمران فیروز حمیدی،آتشنشان هایی که در حادثه پلاسکو جانشان را فدا کردند که همیشه دلاوری هایشان و مردانگی هایشان در خاطرمان هست و هیچوقت یادمان نمی رود.
موضوع انشا: من گمشده ام
من گمشده ام در دریای خیانت. در دریا من بودم و ماهی های گوشت خوار من بودم و یک ماهی قرمز من بودم یک موج وحشی. من بودم و عشق عشق مثل اکسیژن همه جا هست تو نیست عشق درد است دردی که بیماری نیست. دردی که دارویی ندارد دردی که بستریت نمی کنند دردی که دردش پنهان است ولی درد بدیست عشق سخت است. سخت است که عاشق باشی و عشقت نداند که عشقت است. سخت که شب عشق باشد و تو پیش عشقت نباشی. سخت است که روباه باشی. و عاشق آهو باشی. من آهو ام را گم کرده بودم دردریای سیاه. ولی او را در جنگل سیاه پیدا کردم.سیاه سیاه است فرقی نمی کند.
سخت است او را پیدا کرده باشی و آتش بگیرد جنگل. سخت است انقدر عاشق باشی که هر جادنبال خود میگردی او را پیدا کنی حال او را پیدا کردم اما انجا من بودم و یک شکارچی ،شکارچی زیبا بود ولی درونش سیاه با جوش هایی پر از خیانت آن آهو شکار شد سخت است تو روباه باشی وعاشق آهو باشی سخت است تو خود گم باشی و دنبال دیگری باشی.
آن آهو آزاد شد ولی زخمی او دُمَش را از دست داده بود من عاشق او بودم ولی روباه بودم من آه در بسات نداشتم.فقط دمم را داشتم تنها زیبایی یک روباهِ پیرو و دلشکسته و گمشده.دمم تمام وجودم بود دمم جزعی از جسمم بود من آهو ام را بیشتر از خودم که گمشده بودم دوست داشتمو جزعی از جسمم را به او وقف کردم حال او خوب شدو من بی دم سخت است زیباییت را به آهو داده باشی و آهو زیبایت را به گوزنش هدیه داده باشد سخت است که تو عاشقش باشی او او عاشق گوزن سخت است تو روباه باشی و او گوزن.
چرا چرا من گوزن نیستم، تا عاشقانه عاشقش باشم.
چرا چرا من روباه هستم.
موضوع انشا: اعتیاد به جهانی غیر قابل لمس
امروزه یکی از دغدغه های مهم بشر ایجاد شرایط و امکاناتی است برای زندگی بهتر و آسان تر.در واقع بشر در طول حیات خود همواره تلاش کرده است تا زندگی را برای خود راحت تر کند.
شبکه های مجازی یکی از مهم ترین فناوری هایی بوده که بشر توانسته آن را به وجود آورد و در راستای زندگی بهتر آن را به کار ببرد.
گوگل،فیسبوک،لاین،وایبر،تلگرام و...نمونه هایی از این شبکه های فراگیر جهانی هستند.امروزه برخی افراد به دلیل استفاده ے بیش از حد از شبکه های مجازی معتادشان شده اند؛متاسفانه این افراد از اینترنت که وسیله ای برای راحتی انسان است با استفاده ی بیش از حد باعث آزار خود و خانواده شان میشوند.افراد معتاد خود به وابستگی و اعتیادشان پی نمیبرند و حتی اگر بفهمد هم برایش بی اهمیت است و تلاشی در راستای کنار گذاشتن آن نمی کند.این افراد بود و نبودشان در کنار دیگران فرقی نمی کند و فقط جسمأ در کنارشان هستند و سودی به حال کسی ندارند.
افراد معتاد ،اینترنت را یک عضو جدانشدنی از خود میدادند و همه جا،حتی در جمع دوستان و خویشاوندان به جای گپ و گفت با آنها، وقتشان را در اینترنت می گذرانند و اگر در یک اتاق ساکت و تنها باشند یا در یک جمع شلوغ و پر سر و صدا برایشان تفاوت ندارد.
اصلا معلوم نیست این شبکه ها برای ارتباط ساخته شده اند یا قطع ارتباط.اعتیاد به اینترنت مانند اعتیاد به مواد مخدر خانمان سوز است و جسم و جانمان را به سوی ویرانی سوق می دهد.
به امید روزی که انسان ها قدر کنار هم بودن را بدانند و به جای گشتن در شبکه های مجازی در دنیای واقعی زندگی کنند و از با هم بودن نهایت لذت را ببرند،شاید فردا فرصتی برای کنار هم بودن نداشته باشیم.