نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۸۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشاء» ثبت شده است

شعرگردانی نگارش دوازدهم

شعرگردانی نگارش دوازدهم

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

شعر گردانی صفحه 103 کتاب:

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی،چراغ دل برافروزی

نسیم باد بهاری، از جانب خداوند که آفریدگار زمین و تغییر دهنده‌ی فصل‌هاست به سوی ما می‌آید تا جهان را دوباره زنده و شاداب کند. هر کس از این نسیم جانبخش کمک بخواهد و پیام آن را درک کند، قلبش روشن و نورانی می‌شود و دانش زندگی را می‌آموزد.
باد نوروزی به ما یادآور می‌شود که جهان و عمر ما گذرا است. لحظه ها می‌گذرند و همه چیز متحول می‌شود. به چشم بهم زدنی سال ها از پی هم می‌آیند و می روند. پس از هر سرما و سختی و خشکی زمستان، زمین دوباره زنده می‌شود و با شادابی و طراوت به ما نشان می‌دهد که زندگی و شادی چقدر ارزشمند است. پس باید از بهار بیاموزیم و روح‌مان را تازه کنیم. قدر فرصت ها را بدانیم و لحظه های خوش زندگی را از دست ندهیم. بیهوده غم دنیا را نخوریم و اسیر افسردگی و انجماد روحی نشویم. با امید به لطف بی نهایت پروردگار، در جهت سازندگی و نیکی و شادی گام برداریم و زندگی خود و دیگران را پر بار کنیم.
خداوند با زنده کردن زمین و درختان در هر بهار، به انسان ها این پیام را می‌دهد که پس از هر سختی آسانی هست و پس از هر مرگ، زندگی دوباره. ما باید این پیام را درک کنیم و امیدوار و شاد باشیم. مومن حقیقی هرگز ناامید نیست و تن به تاریکی و ظلم نمی‌دهد بلکه چراغ دلش همیشه به نور امید خداوند، روشن است.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
نویسنده: مائده اجاقوند
دبیرستان فرزانگان ملایر
دبیر: خانم لیلا پاک طینت

________________________________

شعرگردانی نگارش دوازدهم

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

شعر گردانی (صفحه ۷۶)

جای بسی تاسف است که در این روزگاربه ظاهر مدرن ، فانتزی و پر هیاهو اما غریب ، محبت و انسانیت به انزوا نشسته است.سایه شوم وتلخ ناامیدی فضای خانه دلهارا پر کرده است .به جای قطرات خالص،زلال و پاک آب از ابرها باران اسیدی وسمی می بارد. دیگر تنفسمان هم فیلتر شده است. قلبها از این همه تضاد و خفقان به تنگ آمده اند.
آری ما تبعید شده ایم از سرایی به آن عظمت و شوکت به قفسی تنگ، تاریک و خفه کننده به نام ناکجاآباد!دیگر کارد به استخوانمان رسیده است و ما را یارای زندگی نیست.
ای خدای مهربان، تو رحمان و رحیمی! توکه سخاوتمند ترینی عاجزانه از تو میخواهیم که به باد صبا فرمان دهی که خبری خوش از جانب توبرایمان به ارمغان بیاورد ،شاید این نسیم خنک ربوی ریشه یاس و ناامیدی را در درونمان بخشکاند.امید است به واسطه این باد صبا هم خبری خوش از تو به ما برسد که دل زنگار گرفته مان را صیقل و جلا دهد. ما ملتمسانه چشم به راه رحمت تو هستیم. چشم به راه پیامی که حامل برکتی از جانب نیمه گم شده مان باشد. ما در این وادی برهوت اسیر و سرگشته ایم .ما از این تنهایی به فغان آمده ایم وفقط هنگامیکه عطر تو دراین فضای غریب منتشر شود آرام میگیریم، ما همچنان بی قراریم ، قرار مان ده. ما تشنه و مشتاقیم به شنیدن خبری از جانب ذات پاک تو که بی شک پشتیبان واقعی ما در همه دوران زندگی هست.
یارب، ما غریبان را بنواز ،حتی با ذره ای از محبت لایزالت.محتاجیم و وابسته .مارا فرو مگذار ! بذل توجه تو
اکسیر نشاط وجوانی است برای ما دلخستگان بی جان.
واژگان نمیتوانند عمق جراحت روحمان را بیان کنند،مگر کلام لسان الغیب واسطه شود تا تو مارا دریابی.چه زیبا درخواستش را بیان کرد از زبان ما ؛

ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار

نکته ای روح فزا از دهن یار بگو
نامه ای خوش خبر از عالم اسرار بیار

تا عطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار

نویسنده: خانم فیروزه باعمر رودی
دبیر زبان انگلیسی

  • ۸ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم - نثر ادبی با موضوع کودکی من

    نگارش دوازدهم - نثر ادبی با موضوع کودکی من 

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    راست می گویند که خدا از رگ گردن به انسان نزدیک تر است.او می داند که دلم هوای دنیای شیرین کودکیم را کرده است. او حال چشمان تر مرا درک می کند،پس از ابرهایش قطره های باران را بر زمین جاری می سازد.

    با هر قطره باران من نیز اشک می ریزم،مانند کودکی که دلش برای مادرش تنگ شده سپس برای رفع دل تنگی ام دست به قلم می شوم .
    سلام ای کودکی من!
    احوالت را نمی پرسم چون می دانم حالت از همه ما بهتر است. به یاد داری، تنها شیطنتم کشیدن خط روی دیوار بود....
    آن زمان را بخاطر داری که گچ، مداد رنگی و دفتر و تخته، دفتر نقاشی ام بود. اما هرچه بزرگتر شدم، مداد هایم تکامل یافتند و تبدیل به خودکار های بی رحم شدند.
    چه خوش بود بازی با بچه های همسایه در کوچه ها ،بی هیچ غم و غصه ای!
    چه زود گذشت، هنگامی که با مادرم قهر می کردم و او با وعده ی آب نبات چوبی دلم را بدست می آورد. چه با صفا بود، وقتی با هم کلاسی هایم هم صدا می شدم تا بخوانیم:
    باز باران با ترانه، با گهر های فراوان...
    ای کودکی!
    می دانی، در دنیای دلم خوش به لالایی های آرامش بخش مادر بودم، اما حال باید دلم را به تیک تاک ساعت خوش کنم که عقربه هایش یکی پس از دیگری می گذرند، گویی باهم مسابقه گذاشته اند تا زودتر مرا به خط پایان برسانند و بگویند نقطه، ولی دیگر سرخطی وجود ندارد.
    قلم را روی کاغذی که از اشک هایم خیس شده است می گذارم.و
    زیر لب زمزمه می کنم:
    کاش میشد بچگی را زنده کرد
    کودکی شد، کودکانه گریه کرد
    شعر قهر قهرم تا قیامت را سرود
    آن قیامت که فقط یک لحظه بود
    فاصله با کودکی، با ما چه کرد
    کاش می شد همچو آواز خوش یک دوره گرد
    زندگی را بار دیگر دوره کرد!

    نویسنده: زهرا خوش سیما

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم - نوشته ذهنی با موضوع اگر موبایل بال داشت به کجا می رفت؟

    موضوع:اگر موبایل بال داشت به کجا می رفت؟

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    از بچه نوزاد تا پیر مرد هشتاد ساله،وسیله ای در دستمان است که برای یک ثانیه هم از آن جدا نمی شیم.
    یا شاید هم نافمان را با آن بریده باشند،از دست دادن آن مساوی است با فلج شدن،سکته مغزی و قلبی که همه این اصطلاح را می گویند.
    اما از کوه هم سالم تر اند.
    من مطمئنم اگه موبایل بال داشت،حتما از دست همه ی ما فرار می کرد و به نا کجا اباد صعود می کرد.
    صبح خروس خون تا بوق سگ هی می زنیم توی سر و کلش ،ازش کار می کشیم تا موقعی که شارژش تموم بشه.
    بیچاره موقعی که در حال استراحت هم هست ولکن آن نیستیم ، بعضی وقت ها روی کله مستطیلی اش ستاره میچرخه و خاموش می شه،
    دلمون هم رحم نمیاد و باز هم می زنیم توی سر و کلش فکر میکنیم با ضربه زدن روشن می شه.
    وقتی این کارو از طرف هرکی می بینم ،یاد بابام می افتم که وقتی با کنترل شبکه رو عوض می کنه و باطری کار نمیکنه میزنه توی سر و شکم کنترل فکر می کنه باطری اینجوری پر میشه،با این حرکت فقط لبخند ملیح می زنم.
    صفحه سیاه موبایل رو خاموش می بینم ،دکمه خاموش و روشن رو فشار میدم تا اینکه روشن بشه.با دهنی باز روشن می شه با چهره عبوس من و نگاه می کنه.
    من خوشحال نگاش می کنم،با خودش زمزمه می کنه هی الکساندر گراهام بل تو که انقدر منو دقیق ساختی حداقل یه بال هم می دادی که از دست این بشر پیچیده پرواز می کردم و می رفتم.
    بعد از این همه فکر کردن به خودش میاد و میگه هی موبایل جان باز هم روشن شدی حالا روز از نو،روزی از نو .
    البته روزی که نیست همش هنگ کردنه.
    بیایم قدر همه چی که در دسترس و اطرافمونه رو بدونیم و از آنها درست استفاده کنیم و قدر سلامتی رو که بزرگترین نعمت هست،بدونیم.

    نویسنده: مبینا جعفری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم درس دوم شعر گردانی عشق شوری در نهاد ما نهاد

    نگارش دوازدهم درس دوم شعر گردانی

    موضوع: عشق شوری در نهاد ما نهاد

    شعر گردانی عشق شوری در نهاد ما نهاد - انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش دوازدهم - نگارش دوازدهم درس دوم - چگونه انشا بنویسم - شعر گردانی سازه نوشتاری

    شور عشق...

    اگر در زندگی هرگز عاشق نشوی انگار هیچ وقت زنده نبودی و طعم زندگی را هرگز نچشیدی.
    عشق طعم ولذت زندگی است.همه ی ما در زندگی حداقل یکبار عاشق شده ایم؛ به خدا،به مادر، به فرزند و...
    نام من ... است؛ چندین سال است که عاشق شده ام،هر گاه او را می بینم برق از چشمانم می رود انگار کور می شوم؛ ضربان قلبم بالا می رود عرق می کنم و دهانم مانند قفسی می شود که نامش مانند بلبلی خوش آواز در دهانم حبس شده است.
    سپیدی صورتش همچو پنیری است که در قالب چهره اش جا خوش کرده است.
    سرخی گونه هایش مثل لاله ای است که غرق در خون نشسته است، گیسوانش آبشاری طلایی، مدتی بود که می خواستم حرف دلم را به او بگویم دلم را به دریا زدم و در یک روز چشمانم را بستم و به او حرف دلم را گفتم. هیچ چیز نگفت خندید و رفت؛ پس از آن خنده،دنیای من در خنده هایش خلاصه شد.آنقدر غرق در خنده هایش شدم که متوجه رفتنش نشدم.

    نویسنده: محمد امین جهانتیغ
    دبیرستان: شهید مفتح
    استان گلستان شهر فاضل آباد
    دبیر: بهمن سلیمانی

    ______________________________________

    عشق شوری در نهاد ما نهاد ...

    عشق مایه ی درد سر است ، این درد سر می ارزد به زیبایی که در عشق پنهان است. عشق شیرین است .مانند نبات که در دهانت آب می شود .باید آن را بدون آن که گاز بزنی و یک جا تمامش کنی ، آرام آرام بمکی تا طعمش را بهتر حس کنی.
    زندگی شاید آن جشنی نباشد که آرزو یش راداشتی. حال که به آن کلبه کوچک ولی باصفا با دیوارهای بی روح که خودت باید آن را با عشق رنگین کنی دعوت شده ای تا می توانی درآن زیبا برقص.
    شاخه و بال هایت را باز کن وبا تمام وجودت ذره ذره عشق را حس کن. اگر قرار است برای دنیای زود گذر زندگی مان را خرج کنیم .بهتراست خرج لطافت یک لبخند یا یک نوازش عاشقانه کنیم.

    نویسنده : مریم اولیایی
    دبیر: خان مهرى عباس زاده
    دبیرستان:شهید غلامی نوخاله

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    عشق شوری در نهاد ما ...

    عشق فطرت الهی دارد عشق من در فوتبال خلاصه میشود ،عشقی که مرا به عالم تفکر برد..نمیدانم شاید عاشق تر از من نیز باشد اما میدانم عشق من از ژرفای دل است.دیدگانم که به لوگوی سرخ رنگ وستاره طلایی اش که به من چشمک میزند می افتد ضربان قلبم از حالت طبیعی خارج میشود ،با افتخار چون سرباز به احترامش می ایستم و اگر کسی نگاه چپی به تیمم کرد رگ غیرتم چنان میزند بیرون که دلم میخواهد سرش را بکوبم به دیوار😁..در همه عشق ها یک وجه مشترک وجود دارد آن هم حال و احوال معشوق است که اگر حالش خوب باشد عاشق شاد است و اگر بد باشد عاشق غمگین ،در ضمن عاشق شدن دلیل نمی خواهد شجاعت هم نمی خواهد فقط دلی میخواهد که هر دم رنگ عوض نکند،تیم من میلیون ها عاشق دارد آن دسته هوادارانی که در فراز و نشیب روزهایش ودر تلخی و شیرینی لحظه هایش در باران و گرما به ورزشگاه میروند و آن دسته که چشمان شان فقط به صفحه نمایش تلویزیون است ،دختران را میگویم دخترانی که حق ندارند معشوق خود را تشویق کنند واز ته دل نام زیبنده اش را عربده بکشند 😒
    با دیدن خیلی از عاشقان فوتبال چه پرسپولیس چه منچستریونایتد و چه ملوان بندر انزلی باید به گزاره (زن را چه به فوتبال )شک کرد ،زنانی که باید مقداری از عطر غیرت شان بر خیلی ها پاشید .عشق همیشه هست عشق به مادر ،وطن و..و چه زیباست عاشق شدن و چه زیباتر پای معشوق ماندن و عاشقانه پا به پایش زیستن.

    نویسنده:مینا خوش نظر
    نام دبیر :خانم نصری
    هنرستان دشت عباس

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    عشق شوری در نهاد ما نهاد ...

    و هنگامی که عشق آفریده شد،زیباترین جاذبه اش سهم چشمانی شد که برق نگاهش از آن دلبری های کسی است که نیمه دیگرت را در آسمان چشمانش پیدا خواهی کرد.
    و دوست داشتنش عطریست که بر دل و جانت آغشته می شود و نامش بر صفحه دلت حک می شود.
    به گفته ی زئوس انسان ابتدا با چهار دست و پا و دو سر آفریده شد.سپس خداوند او را به دونیم کرد، و هرکس نیمه ای بیش نشد. از آن پس است که هرکس به دنبال نیمه گم شده خود می گردد، تا او را پیدا کند و کامل شود.
    حیاتی دوباره می شود آنگاه که الفبای عشق در چشمان کسی شکوفا کند، و پلک که می زند جان به لب می رساند.
    چیستی و چگونه ای که در الفبای جان هیچ کلمه ای مانندت یافت نمی شود. هر چه را جفت و جور میکنم،همتایت نیست.

    نویسنده: رانیا کارگر
    دبیرستان فاطمه زهرا وحدتیه
    دبیر:صغرا مزارعی

  • ۱۸ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس دوم - نوشته ذهنی با موضوع محبت

    نگارش دهم درس دوم

    نوشته ذهنی با موضوع محبت

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    محبت کردن را هرکسی می تواند انجام دهد بر همه مجاز است اما انسان ها بعضی اوقات نمی توانند کلمه ی محبت را درک کنند و سرّهایی کوتاه و بلند در تحت آن نهفته است که اگر بنگری محبت به حساب نمی آید به معنای دیگر از روی دوستی یا دشمنی کارشان را پیش می برند اما تنها ادم های کمی پیدا می شوند که محبت را از راه های دوستی به خود تلقین می کنند و دیگران هدفشان دشمنی است می خواهند قضیه را برعکس دوستی انجام دهند. اگر آن کس خرد،عقل،افکار درست و استعداد خود را بیان کند هیچ موقع نمی گوید که مشکلات زندگی مرا از پای در آورده است و کم آورده ام.غ
    باید چراغ امید را که در دل خود پنهان کرده آشکار کند و نور امید که تمام قلبش را فرا بگیرد کلید خوشبختی را بزند و پمپاژ قلب به عشق امید همیشه باشد.[enshay.blog.ir]
    زنبور هنگامی که شهد گل را می مکد آنچه از زندگیش باقی می ماند خاطرات شیرین و مهربانی کردن است.
    باید بعضی اوقات مجبور شوی برای پستی زندگی ،مشکلات بزرگ را تقسیم کنی تا سختی این آسمان هفت رنگ که سقفش رنگ ابی دارد و هر امیدی و نا امیدی،خوشحالی و ناراحتی،غم و اندوه را با خودش به تو واگذار کرده باید تحمل داشته باشی مانند زغال باش،بدبختی هایت را به سیاهی آن و ناراحتی ات را هنگامی که بر روی آتش می گذارند قرمز میشود و می سوزد کسی چه می داند در صندوقچه ی اسرار دل تو چه می گذرد؟ و سفیدی هایی که با یک فوت کردن و یک نگاه می گذرند را به خوشبختی و کمی به خودت عصاره ی امید را تزریق کن.
    شاید خوشبختی هایت را دوس نداری اما با محبت کردن هر غمی می گذرد.
    مواظب باش محبت را به شیوه ی غلط در خودت پرورش ندهی و از روی دوستی انتقام نگیری و غم های زندگیت را با امیدی و محبت تقسیم کن نه با انتقام گرفتن از دیگران.

    نویسنده: محدثه صارمی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا باغچه ی کمک

    موضوع انشا: باغچه ی کمک

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    بسیار خسته شده بودند، آفتاب طوری از آسمان می تابید،گویا از آسمان آتش می بارید.پیرزن هم چند بار به آنها گفته بود که به خانه های خویش بروند و استراحت کنند اما آنها گوش نداده بودند.زیرا می دانستند که او به سبزیجات درون باغچه ی خود نیاز دارد. سالها بود که متوجه ی نیاز پیرزن شده بودند و می دانستند که او به پول فروش سبزیهای خود ، نیاز دارد. پس هر روز پس از انجام کارهای خود ، به خانه ی پیرزن می آمدند و به باغچه ی او رسیدگی می کردند و هر گاه موقع چیدن سبزی ها می شد، آنها را می چیدند و به پیرزن می دادند و او هم با فروش آنها ، امورات خویش را می گذراند. چند بار به آنها پیشنهاد پول داده بود ، اما آنها قبول نکرده بودند و بدون هیچ مزدی برای او کار می کردند.
    کمک یعنی همین ، یعنی بدون هیچ چشمداشتی به دیگران کمک کنیم. اما متاسفانه بعضی ها فقط برای کسب شهرت و محبوبیت کاذب ، به دیگران کمک می کنند.آنها باید حضرت علی (ع) را الگو ی خود قرار دهند که بدون هیچ چشم داشتی و به صورت مخفیانه غذا ها را به خانه ی یتیمان می بردند و درب خانه ی آنها را می زدند و برای اینکه شناخته نشوند ، قبل از باز کردن درب از آنجا می رفتند.
    کمک یعنی همین یعنی مخفیانه کمک کردن.این جمله را به یاد داشته باشیم که باید طوری به دیگران کمک کنیم که دست چپمان از دست راستمان با خبر نشود.

    نوشته: صدرا نجفی - دبیرستان علوم ومعارف اسلامی - کلاس هفتم

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا باغ پدر بزرگ

    موضوع انشا: باغ پدر بزرگ

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    خوشا بهارا خوشا میا خوشا چمنا خوشا چمیدن بر ارغوان و یاسمنا خوشا سرود نو آیین وساقی سرمست که ماه موی میانست و سر و سیم تنا
    بهار بود . تک درخت سپیدار کهنسال و تنومند درآن سوی باغ خودنمایی می کرد . کلبه زیبا ی پدر بزرگ که از جنس سنگ و چوب بود زیبایی خود را به رخ بینندگان می کشید. دور تا دور باغ را نرده های چوبی حفاظت می کرد .بوی خوشی می آمد بوی گلهای معطر اطراف بود باوزیدن باد صدای هوهویی به گوش می رسید. تک درخت سپیدار تکانی به خود داد و پرندگانی که روی آن نشسته بودند را فراری داد برفهای کوه کم کم داشتند آب میشدند و چهره کوه کم کم داشت نمایان میشد، گیاهان زیادی روی پشت بام کلبه رشد کرده بود که خواص دارویی فراوانی داشتند . امسال سال خوب و پرباری بود همانطور که محصولات زیادی از باغمان برداشت کردیم . من وبرادر بزرگترم و خواهر وپدرومادرم وپدربزرگم باهمکاری یکدیگر کارهای باغ را انجام دادیم. پدر و پدربزرگم زمین را شخم زدند ،من وبرادربزرگم بذرها را پاشیدیم مادرم با سطل مسی کنگره دار قدیمی پدربزرگ برایمان آب می آورد وخواهرکوچکترم همینطور مارا نظاره می کرد .پس ازرنج زیادی محصولات خودرا برداشت کردیم و کار باغ رابه ثمررساندیم. خلاصه امسال سال بسیار خوب وپرثمری بود وبعد از هر سختی آسانی است. [enshay.blog.ir]
    پایان

    نوشته: مهدی مالکی - دبیرستان معارف شهرکرد - پابه هفتم

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    پاسخ فعالیت های نگارش دوازدهم

    پاسخ فعالیت های نگارش دوازدهم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    نگارش دوازدهم
    درس دوم

    فعالیت (۲)

    متن زبانی زیر،درباره دریاست؛آن را به متن ادبی(نثر ادبی) تبدیل کنید.

    ▪️متن زبانی :
    دریاها،آب‌های گسترده در سطح زمین هستند.موج‌های دریا به ویژه در هنگام وزش باد به چند متر می رسند.دریاها،منابع غذایی و بزرگ ترین پشتوانه اقتصادی کشور به شمار می آیند.

    ▪️نثر ادبی:

    دریاها دخترکان دوست داشتنی زمین، با لباس های آبیپرچین هستند که آرام و مهربان کنار هم نشسته و دامن‌های چین‌دارشان را بر روی زمین پهن کرده اند.
    گاه گاهی که صبا به دیدنشان می‌آید چنان با شادی دور خود می‌چرخند،که چین دامن هایشان به رقص درمی‌آید و به هوا می‌رود.
    این دخترکان دلسوز،برای کمک به دیگران گاه حتی جواهراتشان را می‌بخشند تا دیگران در رفاه باشند.

    نویسنده: نسترن نیکو
    دبیرستان ۱۳ آبان
    استان ایلام.شهرموسیان
    دبیر: خانم کاید عباسی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    فعالیت ۲ صفحه  ۳۴:

    می توان آیا به دریا حکم کرد
    که دلت را یادی از ساحل مباد؟

    موج را آیا توان فرمود: ایست!
    باد رافرمود: باید ایستاد؟

    "قیصر امین پور"


    با نوازش خورشید آسمان رخت آبی برتن کرد

    باد رقصان خود را به دریا رساند و با هم "ساز چنگ"
    ؛ نواختن گرفتند
    امواج رقص شادمانه به پا نمودند و ماهی ها غلتان به این و آن سو شادمان می پریدند و

    دریا مادر مهربان با سخاوت کار روزانه اش را آغاز نمود

    فرزندانش را در آغوش پاکش گرفت و یکی یکی با بوسه ی محبت سیرابشان کرد
    دریا سخاوتمند تر ازآن بود که فقط به فرزاندانش محبت کند، مشت پر گهر خود را به سوی ساحل پرتاب نمود و آنجا راهم سیراب از محبش نمود

    آن سو تر به یاری مرد ماهیگیری شتافت و تورش را برای رزق روزانه اش پر کرد[enshay.blog.ir]

    دریا به بالای سرش نگاهی انداخت و ابرها را کمک نمود تا از مکیدن شیره ی جانش بارور شوند و بر کشتزارهای تشنه ببارند

    دریا این مادر مهربان نگاهی به اطرافش کرد .
    کودکانی را دید که به قصد بازی به سمتش می آمدند
    با شور وشوق وبا موجی آرام تن آنها را در آغوشش گرفت
    صدای خنده وشادی کودکان با آهنگ دلنواز امواج شنیدنی بود

    دریا با حس شادی کودکان ،آبی تر از همیشه به نظر می رسید.

    سخاوت دریا نمودی از سخاوت خالق یکتاست
    و
    دریا چه خوب گوش به فرمان خالقش سپرده و بی دریغ می بخشد و می بخشد...

    نوشته: نسیم مراغی، دبیرادبیات

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۳ نظر
    • انشاء

    بازآفرینی مثل نویسی ضرب المثل به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است

    مثل نویسی ضرب المثل: به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است.

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    همه چیز از تنهایی من شروع شده بود . از این آدم خسته ، از تمام این قرص هاى شب که به خورد قلبم داده بودند.
    مثل همیشه نفس میکشیدم و چشم هایم را رو به آسمان مصنوعى پر هیاهو جهان در سکوت ابهام انگیزش دوخته بودم .
    لب هایم را هم دوخته بودم و تمام حواسم را زیر لب زمزمه میکردم
    (“حال من بعد از تو مثل دانش اموزی است که
    خسته از تکلیف شب
    خوابیده روی دفترش
    مرگ انسان گاهی اوقات از نبود نبض نیست
    مرگ یعنی حال من با دیدن انگشرتش”)
    ناگه ، در آسمانم پرنده ای را دیدم که پرواز بال هایش به خنده های چال گونه هایم بند شده بود.
    ارام ارام پر هایش را گرفتم و دور سرم چرخاندم
    انقدر که جاذبه امان نداد مرا به دست روحم سپرد . روحی شکننده تر از آنی که آدم ها در توهمشان می پنداشتند.
    من مثل هیچ کس‌ نبودم . چرا که من از تظاهر به آدم بودن بدم میامد ، از این دلسوزی های مسخره و لاف حرف زدن های بیهوده بدم میامد
    من .. من با چشم خویشتن دیده بودم که ادم ها تمام قول هایشان به گوش فراموشی می سپراند
    ادما ها با هر رنگی سیاه می شوند. ادمها از آن پست های فرو رفته اند‌ .
    ولی تو !
    تو مثل من بودی . یعنی جانم راستش را بهواهی تو یک نفر مثل هیچ کس نبودی . که کاش بودی..
    نه نه ! نباش .. تو تنها مرهم این زخم های کهنه ای . تو واقعی مرا به باد میدهی مرا میچرخانی در انگشتانت و می اندازی در برق چشم هایت یا در قطره ی شور چشمانم.
    از آن فکر های قشنگ ، اما به تو قشنگ تر میبالیدم . از آن شعر های دلی ، دلی تر برای تو میخواندم . و از این زندگی ام ، و غم انگیز تر برایت مینوشتم .
    اصلا با تو همه ی خداحافظی ها به یک سلام دوباره تبدیل شد . اصلا با تو همه چیز خوب شد، همه رو سرو سامان دادم هلش دادم گوشه ای از ماندگاری جسمم.
    آخرش همین مثل هیچ کس نبودن تو کار دستم داد. اخرش دلم را زد و مرا پرت کرد در زیر خورشید و انعکاسش مرا خاکستر کرد و به وحشتناک ترین لحظه ها سپرد.
    گلایه دارم از تو !
    از اینکه تو بهترین اسطوره هنر بشاش بودن من بودی از اینکه خوش ذوقی هیجان ، همه شان اثرش در من مانده .
    هر کس به تو نگاه کند مگر غیر من
    میبیند؟
    و من آخرین حرفایم را مظلومانه میگفتم و داشتم به غرور و خوشی های بی حد و نصابم خیانت میکردم
    ("من از مرگ نمیترسم
    مرگ دور سرم میچرخد
    من از آن میترسم
    که بعد از من
    گلم را کسی دیگر ببوید")
    .
    آمدی خرابش کردی رفتی
    ولی تو نمیدانستی
    که قصه غصه‌ی ما ادامه دارد و
    تمام آدم های این کهکشان قلب دارند
    که شاید عاشقانه کسی را بپرستند
    و دیگر چیزی از ما باقی نماند
    لا جرم مرگ بی وقفه مرا به یغما می برد.

    نویسنده: آرمیتا رجبلو،
    پایه دوازدهم ریاضی
    دبیرستان نمونه بصیرت
    شهرستان گنبد کاووس
    دبیر: خانم زهره علی نژاد

    ________________________________

    مثل نویسی ضرب المثل: به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است.

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    روزی که برای اولین بار او را دیدم هرگز با خود فکر نمیکردم یک روز تمام دنیایم خلاصه شود در ان چشمان قهوه ای و دروشتش در ان لبخند شیرین و دلنشینش مگر میشود یک نفر را اینقدر دوست داشت که جان دادنت برایش مانند اب خوردن باشد ولی بود برای من بود
    روزها میگذشت هر روز بیشتر از روز قبل عاشقش میشدم با لبخندش میخندیدم با غم نگاهش دنیا برایم جهنم میشد
    وقتی کنارم بود بی نیاز از هرکس و هرچیز بودم ساعت ها برایم همچون برق و باد میگذشت وقتی نامم را صدا می زد عاشق اسمم می شدم دستات گرم و مهربانش ارامش را به تک تک رگ هایم تزریق میکرد
    او برایم عجیب بود با انسان های دیگر فرق میکرد حرفایش کار هایش طرز نگاهش اخ نگاهش
    وقتی چشمم به چشمانش می افتاد همه چیز می ایستاد ثانیه ها دقیقه ها ادما
    همه و همه دست به دست هم می دادن تا عقل از سرم بپرد حرف های که از قبل در ذهنم هک کرده بودم در یک لحظه ناپدید میشدن
    او مرا با کسی اشنا کرد که قبلا دیده بودم ولی نمیشناختم کسی که انقدر با او صمیمی شدم دیگر نتوانستم کنارش بزارم راستی اسمش را نگفتم نامش صداقت بود اخر میدانید او یک شهریوری بود که از دروغ نفرت داشت و عاشق صداقت بود و من نیز عاشق او
    هر انچه دوست داشت دوست داشتم و هر انچه دوست نداشت من نیز دوست نداشتم
    او بهترین دوست روز های تاریکم بود اگر حال دلم بارانی میشد رنگین کمان قشنگش میشد تا لب هایم را بخنداند
    من با او عوض شدم با او به دنیای دیگر سفر کردم دنیای که او برایم ساخته بود
    ولی به قول قدیمی ها دنیا دو روز است روزهای خوش من نیز باید روزی تمام میشد دلبر مهربانم چه زود نامهربان شد ان دنیای قشنگم را خودش با رفتش نابود کرد جوری دستانم را رها کرد که دیگر صدای تپش سریع قلبم را نشنیدم
    نمیدانم چه شد چگونه شد ولی بد از او دیگر هیچ کس نتوانست راه رسیدن به قلبم را پیدا کند او هم خودش رفت هم کلید قلبم را با خود برد به پایان امد این دفتر حکایت همچنان باقیست و من نیز هنوز عاشقانه دوستت دارم مجنون تر از لیلی شیریم تر از فرهاد

    نوشته: خانم براتی پایه دوازدهم

  • ۱۱ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا دلتنگ کربلا

    موضوع انشا: دلتنگ کربلا

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    اربابم ...
    این آرزوی سرخ گذرنامه ی من است
    در زیر پای مهر سفارت لگد شدن
    ساعت حوالی سه صبح بود که بی هوا از خواب پریدم، اولش نفهمیدم کجا قرار دارم، اما بعد از اینکه روی پاهایم ایستادم و نور زیبای گنبد شما از پنجره ی اتاق در برابرم نمایان شد فهمیدم در بهترین جای کره ی زمین ایستادم...
    اندکی اطرافم را نگاه کردم، همه ی اعضای خانواده ام خواب هستند، به اصرار من پدرم هتل را نزدیک به حرم اجاره کرد تا هر زمان که هوای آمدن به کنار شما به سرم زد بتوانم راحت خودم را به حرم برسانم تا به آرامش برسم؛ در همان تاریکی لباس گرمی به تن میکنم و چادر مدل لبنانیم را به سر می اندازم و از هتل خارج میشوم، این خصلت من است، هرگاه دلتنگ میشوم دیگر خودم نیستم، مجنون میشوم و با تمام وجود به سمت کسی می روم که دلم برایش تنگ شده ...[enshay.blog.ir]
    تقریبا دو کوچه با شما فاصله دارم، بی توجه به رهگذرانی که خود را برای نماز صبح آماده می کنند از کوچه ها عبور میکنم و به بین الحرمین میرسم و می مانم که میان دو برادر کدام را انتخاب و به ایشان عرض ارادت کنم، بین الحرمین برای من همیشه زیباترین دو راهی دنیا بوده است ...
    پس از چند ثانیه تصمیم میگیرم به برادر بزرگتر، به اربابم، به شما، سلام دهم؛ دست راستم را روی سینه ام می گذارم و رو به گنبد شما اندکی خم میشوم و زیر لب می گویم: 《السلام علیک یا ابا عبدالله ...》و سپس برمیگردم و عرض ارادتی به علمدار کربلا میکنم، و جایی دقیقا رو به روی گنبد شما در همان بین الحرمین انتخاب می کنم و می ایستم، چند دقیقه ای فقط زل میزنم به گنبد نورانیتان، سپس کتاب دعای کوچکم را از جیب لباسم بیرون می کشم و ناخداگاه بیتی را زمزمه میکنم:《سلام آقا که الان رو به روتونم، من ایستادم زیارت نامه می خونم》 بی اختیار اشک هایم جاری می شود، بی اختیار بغضم به هق هق تبدیل می شود، مانند دختر بچه ای شده ام که از همه ی سیاهی ها به پدرش پناه برده، آری! من از همه ی سیاهی ها به شما که سفیدی مطلقی پناه آورده ام...
    در میان گریه هایم تصاویر نامعلومی از ذهنم عبور می کند، از خواب می پرم، ساعت حوالی سه صبح است، اما اینجا کربلا نیست، اما من در کربلا نیستم ...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء