نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۸۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشاء» ثبت شده است

انشا با موضوع اتوبوس شلوغ

موضوع انشا: اتوبوس شلوغ

اتوبوس شلوغ ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

همیشه شلوغی و بینظمی انسان را میازارد و ذهن اورا به هم میریزد و گاهی نیز باعث تاخیر می شوداما انسان همیشه به دنبال راهی بود که خود را از شلوغی رها کند وبه آرامش برسد.

مانند همیشه برای رسیدن به محل کارم باید سوار اتوبوس می شدم به ایستگاه اتوبوس رسیدم کمتر زمانی میشد که ایستگاه خلوت باشد وامروز مثل همیشه پر از انسان های مختلف پر بود (پیر، جوان،کودک، وبزرگسال) بعد از چند دقیقه ی نه چندان طولانی اتوبوس رسید در اتو بوس باز شد وهمه خود را به آن رساندند وسواس شدند چند دقیقه نگذشته بود که صندلی ها پر شدند وجایی برای نشستن نبود برای نشستن صندلی هارا نگاه کردم اما دریغ از یک صندلی هوا خیلی گرم بود وبرخاست از پنجره های اتوبوس باز بود وباد گرمی به صورتم می خورد وبهتر از گرمای طاقت فرسای داخل اتوبوس بود راننده هر از چند گاهی صورتش را بادست باد می زد کودکی از شدت گرما گریه می کرد تصمیم گرفتم خودم را سر گرم کنم و روز نامه ای برداشتم وشروع به خوندن کردم ولی با هر ترمز اتوبوس تکان میخوردم وحواسم پرت میشد تصمیم گرفتم از میله ی اتوبوس بگیرم تا ثابت بمونم به ایستگاه بعد رسیدیم برخی افراد پیاده شدند و کمی از شلوغی کاسته شد سکوتی بر فضای اتو بوس حاکم شد
روی صندلی نشستم واز شیشه به بیرون نگاه کردم و مردم پر هیاهو را میدیدم که به کاری مشغول بودند و روی چرخ زندگی می دویدند در تکاپوی خوشبختی
کمکم به محل کارم نزدیک میشدم دیگر از شلوغی آن روز کلافه نبودم ودیگر خسته نبودم از آن همهمه با دیدن آن انسان ها امیدی دو باره یافتم وبالاخره رسیدم واز اتوبوس پیاده شدم وبه جمع مردم پیوستم.

شاید هرروز اتفاقاتی مانند امروز پیش می آمد وزندگی تکراری به نظر میرسید اما هر وقت که با دقت به زندگی و جز ییات آن مینگرم یک روز خاص وجدید است

نوشته: زهرا عزیزی پایه نهم

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: اتوبوس شلوغ

اتوبوس شلوغ ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

ساعت و ثانیه ها میگذشت دیرم شده ‌بود از خواب بلند شدم شروع به آماده شدن کردم.
به نظر خودم همه چیز را به همراه داشتم. دوباره به ساعتم نگاه انداختم حسابی دیر شده بود با تمام سرعت به سمت در حرکت کردم.
دری که قرار بود مرا از خواب و تاریکی به سمت بیداری و روشنایی ببرد.
خیلی احساس سبکی میکردم، کوله ام را جا گذاشته بودم.برگشتم و کوله ام را یا بهتر است بگویم:اساس و بنیاد آینده ام را برداشتم و با سرعت به سمت اتوبوس زندگی حرکت کردم.
کمی دیر رسیده بودم و اتوبوس حرکت کرده بود اما با دویدن و تلاش کردن میتوانستم خود را به او برسانم.بند کفش هایم را سفت کردم و از عقل دستور گرفتم، دستورِ تلاش، کوشش، اراده قوی و پشتکار.
تمامی این فرمان ها برای رسیدن به اتوبوس زندگی بود که من برای کمی بیشتر خوابیدن از او جا مانده بودم.
میدانستم که راه سختی برای رسیدن به این اتوبوس در پیش دارم؛ چاله ها، دست انداز ها، ماشین ها و...
حتی ممکن بود بارها در این راه زمین بخورم.موانع بسیاری بر سر راه من قرار داشت و همگی قد علم کرده بودند.
اما هدف من خیلی بزرگتر از این بود که با این موانع متوقف شوم، من هدفی به نام " ساختن آینده " داشتم.
در همین فکر ها بودم که دیدم راننده اتوبوس ایستاد.
انگار او مرا از آیینه اش دیده بود که چطور برای رسیدن به اتوبوس زندگی تلاش میکردم، او نیز تصمیم گرفته بود که مرا کمک کند. سوار که شدم اتوبوس مملو از جمعیت بود، هر ثانیه چند نفر از اتوبوس پیاده میشدند و یک کودک جای آنها را میگرفت!!!
من دیر رسیده بودم و هیچ جایی برای نشستن نبود...به همین خاطر روی پایین ترین پله اتوبوس جلوی در ایستادم. ناخود آگاه چشمم به راننده خورد...اولین راننده ای بود که او را اینقدر غرق در نور و معنویت میدیدم!
صدای فریاد مسافر ها به گوش میرسید؛ آقای راننده خسته شدم، لطفا نگه دارید میخواهم پیاده شوم.
بعضی میگفتند: حالت تهوع گرفتیم از این اتوبوس لعنتی، پیاده میشویم.
بعضی دیگر میگفتند: ما پولی برای حساب کردن کرایه اتوبوس نداریم، پیاده میشویم!
راننده تنها لبخند میزد!
عده ای با پریشانی و داد های بلند شکوه و شکایت میکردند؛ آقای راننده هیچ حواست به ما هست؟!
دیگری میگفت: آقای راننده من را از راه میانبُر ببر که عجله دارم و میخواهم راه صد ساله را یک شبه بروم!
و راننده باز لبخند میزد!!
حاج آقایی با پینه ای که بر پیشانی اش بسته شده بود یک ساک پر از پول به همراه خود داشت و عجله میکرد تا به پرواز حج برسد.
کارگری که بجای پیشانی، پینه اش بر کف دستانش بسته شده بود و بجای ساک پر از پول گونی بیچارگی هایش را حمل میکرد با حسرت تمام به ساک پر از پول خیره شده بود. نمیدانم حاج آقا کور بود یا خودش را به کوری زده بود!
و راننده باز لبخند میزد!!!
ناگهان داد و بیداد زنی بلند شد؛ آقای راننده پسر جوانم را از من گرفتی، من سالها به تو و رانندگی ات ایمان داشتم. از این پس نه تو راننده و نه من مسافر!
و راننده همچنان لبخند میزد!!!!
انگار که تیغی بغض گلویم را پاره کرد و اشک از چشمانم جاری شد.مردم تمام مشکلاتشان را به گردن راننده می انداختند و او همچنان لبخند میزد.
با صدای بلند شروع به گریه کردم راننده متوجه شد و دستش را به سمت من دراز کرد و گفت:》 پسرم تو چرا آن پایین ایستاده ای و گریه میکنی؟ بالاتر بیا و با این دستمال اشکهایت را پاک کن که من اصلا طاقت ندارم اشک ها و ناراحتی هیچ یک از شما را ببینم.
گفتم:》 ولی خواسته های آنها همگی پوچ و بیهوده است آنها مثل طبل هایی تو خالی هستند و فقط دنبال کسی میگردند تا غفلت ها و کم کاری های خود را به گردن او بیندازن، شما چرا هیچ نمیگویید و فقط لبخند میزنید《؟!؟
و بازهم لبخند زد و گفت: آخر همگی آنها بنده های من هستند و گاهی اوقات که تنها میشوند و یا در سختی و مشکلات هستند به من پناه می آورند!
بعضی از آنها حتی توسط پدر ها و مادر هایشان رانده میشوند و فقط من را دارند، اگر من نیز با بد رفتاری و جواب عمل های آنان را با عکس العمل بدهم آنها حتی در سختی هایشان نیز به طرف من نمی آیند.
از شدت گریه تمام لباس هایم خیس شده بود، غوغا و هیاهوی اتوبوس ادامه داشت و راننده همچنان لبخند میزد!!!!!
گاه اوقات ممکن است ما با خواب غفلت از زندگی جا بمانیم اما با سعی، تلاش، اراده و پشتکار میتوانیم به او برسیم.
من یقین دارم؛ وقتی راننده اتوبوس زندگی که کسی نیست جز پرودگار مهربان...با دیدنِ دویدن و تلاش های ما اتوبوس زندگی را نگه میدارد تا ما سوار شویم.
ما همیشه میتوانیم به خدا اعتماد کنیم.
هیچگاه نباید مشکلات زندگی خود را به گردن او بیندازیم.
بدانید که صبر، گذشت، سکوت و لبخند همگی از صفات خداوند و رمز رسیدن به موفیت است!

ایمان بیاورید...پیامبر کوچکی ست لبخند!

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: اتوبوس شلوغ

اتوبوس شلوغ ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

داخل اتوبوس نشسته بودم ودر هر ایستگاه چند نفر اضافه میشد.
در ایستگاه سوم پیرمردی سوار شد و جوانی که رو به رو من نشسته بود جای خود را به پپیرمرد داد؛ پیرمرد نشست هنوز عرقش خشک نشده بود که گریه کرد.
در اتوبوس پر از همهمه هیچ کس حواسش به او نبود به پیرمرد نگاه کردم اشکش روی گونه های چروکش حرکت میکرد به او گفتم :
پدرم !چه اتفاقی افتاده که در این روز بارانی گریه میکنی ؟
با نگاه مظلومانه اش گفت:چیزی نشده!
-پس چرا این چنین گریه میکنی ؟
-دخترم راستش را بخواهی با دخترم دعوا کردم و او مرا از خانه بیرون کرده !دختری که یک عمر برای بزرگ شدنش زحمت کشیدم.
دستانش را نشانم داد و باز هم ادامه داد:این پینه ها را میبینی؟ هر کدام از این پینه ها نشانه روزهایی است که من برای دخترم زحمت کشیدم ولی او با رفتار امروزش جواب زحمات مرا داد !
حرفی برای گفتن نداشتم یعنی نمیتوانستم حرفی بزنم.
پس از ساعتی درنگ پیرمرد گفت : روزی که به دنیا آمد با خودم گفتم حالا من یک دلسوز دارم دختری دارم که بعد از مادرم و همسرم میتوانم یه او پناه ببرم.
پیرمرد صورتش را رو به پنجره کرد و با لحنی نا امیدانه گفت :
خدایا کاش هیچگاه دخترم به دنیا نمی آمد!
پیرمرد در ایستگاه چهارم پیاده شد و من با خودم فکر میکردم در این دنیا و این اتوبوس شلوغ چه دل های شکسته ای وجود دارد که هیچ درمانی ندارد.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: اتوبوس شلوغ

اتوبوس شلوغ ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

بالاخره صبح شد بعداز شبی پر از خواب های رنگارنگ و بعضا اشفته چشمانم را گشودم به صبح سلامی دوباره باید دادوخود را برای یک روز پر مشغله ی دیگر اماده کرد خدای من بابت یک صبح زیبای دیگر که به من هدیه دادی متشکرم باید زودتر اماده می شدم اخر امروز در مدرسه برنامه ای داشتیم وباید زودتر در مدرسه حاضر میشدم طبق روال هر روز خودم رابه ایستگاه اتوبوس رساندم مدت زمانی سپری شد تاسر و کله ی اتوبوس بالاخره پیدا شد وای خدای من چه خبر است تا جلوی درب اتوبوس پر از ادم بود ولی ناچار بودم هر جور شده خودم را لابلای آن ازدحام جا دهم همینطور هم شد خودم را بالا کشیدم البته صدای اعتراض همه بلند شد ولی من خودم را به کرگوشی زدم مسافتی را طی کردیم من باید اخرین ایستگاهی که اتوبوس توقف داشت پیاده میشدم مسافت نسبتا زیادی مانده بود تا به مقصد برسم هر گوشه جمعیت را که نگاه می کردم هر کدام از مسافرها خود را با چیزی سرگرم کرده بود ولی انگار تب کار با گوشیهای موبایل بیشتر از همه داغ بود فضای مجازی انسانها را از اتفاقات دور وبر خود غافل کرده بود اکثرا سرگرم وغرق در دنیای مجازی شده بودند محو تماشای اطرافم بودم که ناگهان با صدای ترمز ماشین وپرت شدن به سمت جلوبه خودم امدم خدای من چه اتفاقی افتادصدای هیاهوی مسافران بلند شد ونگاهها از سمت موبایل به سمت جلوی ماشین هدایت شد عابری بی احتیاطی کرده و ناگهان جلوی اتوبوس ما ظاهر شده وراننده اتوبوس رامجبور به گرفتن ترمز شدید وناگهانی کرده اما انگار خدا را شکر به خیر گذشته و ماشین برخوردی با عابر نکرده است صدای پچ پچ مسافران بعد از مدتی مکث بلند شد و از فشاری که از ترمز ناگهانی به انها وارد شده بود ابراز ناراحتی می کردند این دفعه به خیر گذشت ولی ای کاش همانگونه که می خواهیم مردم را ترغیب به استفاده از وسایل نقلیه ی عمومی کنیم بستر های لازم برای این کار رافراهم اوریم مثلا تعداد اتوبوس های عمومی را زیاد کنیم تا این ازدحام ها باعث ازردگی و خدایی نا کرده بروز حوادث غیر قابل جبران برای مردم نشود یا اینکه مردم مجبور نباشند مدت زمان زیادی را منتظر وسایل نقلیه عمومی بمانند وعطای آن را به لقایش ببخشند

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: اتوبوس شلوغ

اتوبوس شلوغ ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

در ایستگاهی نشسته ام مروارید های سپید برف گل های نرگس را در آغوش گرفته اند، ابرها آسمان را غوغا و قاصدک ها هوارا چراغانی کرده اند، صدای شکستن بلورهای های شیشه ای باران جهان را بیدار کرده است،!! ترانه اش صدای لبخند ابر را به رخ میکشد، چشم آدم برفی ها به آسمان خیره شده است گویا با خدا خلوت کرده اند، گونه هایم همچون انار سرخ شده همانطور که زیر لب زمزمه میکردم کاش دستکش هایم را می پوشیدم ،ناگهان چرخهای هیولایی زرد رنگ رده پاه هارا خراب کرد و در همان جا ایستاد، دریک چشم به هم زدن سوار شدم و بر روی صندلی نشستم .اتوبوس شلوغ است درونش هیاهویی برپا شده است ،لبخند های مسافران قلبت را قلقک می دهد چترها همچون رنگین کمان در دل اتوبوس جا خوش کرده اند، برف و باران هم امروز نقاش شیشه های اتوبوس شده اند، تماشای کودکی که باعروسکش بازی میکند و با لبخند ها وخنده های شیرینش شادی های کوچک دنیا رابه رخ میکشد دل انگیز ودل انگیز است!! پیرمردی در کنار پنجره نشسته است واز نگاه هایش پیداست مجذور جشن های طبیعت شده است، زیر لب شعرهایی زمزمه میکند شاید یک نویسنده ی پیر است ، شایدم آن زیبایی ها رفتگر اندوه های قلبش شده است ، مادر بزرگی در کنار من نشسته است، همسفر او یک تسبیح ویک عصا، عصایی به رنگ پاییز و تسبیحی به رنگ بهار، نغمه های ذکرش قلبش را برنا کرده بود و اما زیباتر از باغ های بهاری و عاشقانه تر از کوچه های پاییزی فرشته کوچکیست که در آغوش مادرش آرام گرفته است، چشمان معصومش جز لبخند مادرش چیزی را نمیبیند ،گوش هایش جز نغمه لالایی مادرش چیزی را نمی شنود، شاید آرزو میکند کاش روی قلب مادرش آفریده میشد، کاش مادرش قصه گوی تمام قصه هایی باشد که میشنود ، چه زیباست وچه زیباست !!! لبخند های کوچک به این دنیا نگاه های عاشقانه به این آفرینش ، ذکر های صادقانه زیر لب های عاشقان خدا، و فرشته های کوچکی که دنیایشان خلاصه میشود در آغوش مادرشان ، مادری که زیباترین آهنگ زندگی اش صدای قلب نوزادش است ، آری!! اتوبوس شلوغ بود ،اما از نگاه من این هیاهو این شلوغی معنایی جز محبت، مهربانی وعشق به خدا نداشت . با تماشای محبت های درون اتوبوس دیگر سرما را احساس نمیکردم ، محبت وآرامشی از جنس زمستان، یک نوازش زمستانی را احساس می کردم .
لایق ستایش آن آگاه ومهربانی که از اتوبوسی در هزاران جاده زیبایی خود غافل نماند و آن را در کتاب عاشقانه ی زمین جا داد و زیبایی را در آن خلاصه کرد . چه کسی است نویسنده این کتاب؟؟!! چه کسی قاب زیبایی هارا دراین اتوبوس به نمایش گذاشته است؟!!! این هنرمند کیست!!؟ آری او خدا است خداو خداو خدا...

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: اتوبوس شلوغ

اتوبوس شلوغ ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

با هزار بدبختی خودم رو توی اتوبوس جا کردم . اتوبوس خیلی شلوغ بود تا آمدم یکمی جلوتر برم (دستم لای در گیر کرد ) همون موقع داد زدم (دست ، دست، دست)
یهو همگی شروع به دست زدن کردن منم مات و مبهوت بهشون نگاع می کردم.
تو اون گیر و دار سه تا پسر بچه ی تخس و شیطون فاز خوانندگی گرفته بودن می خوندن :(دست دست دست بیا . جون ننه اقدس بیا)
که یهو بلند داد زدم ( دستــــم لای در گیر کرده)همه ی سرها به سمت من برگشت منم با مظلوم ترین حالت گفتم (دستم لای در گیر کرده)
راننده گفت:(اون پشت چه خبره؟)
داد زدم :(بابا دستم لای در گیر کرده )
راننده یه نگاهی کرد و گفت :(آها اشکال نداره یکم دیگه به ایستگاه می رسیم در و باز می کنم.)
منم مات و مبهوت به ایستگاهی که خیلی از ما دور بود نگاه می کردم

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: داخل اتوبوس شلوغ

اتوبوس شلوغ ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

سرد بود،ساعت 6 صبح بود،اتوبوس هنوز حرکت نکرده بود،در طول چند دقیقه چند مسافر سوار شدند،اتوبوس حرکت کرد.صندلی ها تقریبا پر شده بودند،به ایستگاهی رسید،توقف کرد،چند زن و یک پیرمرد سوار شدند.
پیرمرد خواست سلامی کند اما با دیدن صندلی های پر کمی دلگیر شد.
با خودم فکر میکردم:آیا این همه داستان هایی که خواندیم و شنیدیم برای این موقعیت نیست؟(استفهام انکاری)آخر پس از چند دقیقه تصمیمم را گرفتم.باچهره ایخندان و لحنی مناسب و صمیمی از صندلی برخاستم و به
سمت پیرمرد رفتم.گفتم:ببخشید!پدرجان،پدرجان،بفرمایید بنشینید.!پیرمرد نگاهی به من کرد.چندثانیه مکث کرد،وبا چهره ای خندان تر از قبل تشکر کردونشست.
مشغول تماشای اطراف بودم،هر نفر به کاری سرگرم بود،یکی پشت سر دیگران غیبت میکرد،یکی از خستگی خواب بود و یکی...،جوانی را دیدم با تلفن همراهش کار میکرد،کجکاو شدم.چند بار سعی کردم روی تلفنش نگاه کنم،هربار پاهایم می لرزید،با خودم حرف می زدم:این کار درسته؟ اگه خودم بودی عصبانی نمی شدم؟(استفهام انکاری) کم کم حواسم پرت مکان دیگری شد.این صحنه بسیار دلخراش بود؛پسرکی با صدایی لرزان به مادرش گفت:مامان،مامان،گشنمه!مامان گشنمه! متوجه وضعیت پسر شدم،بی اراده دستم را به سمت کیفم بردم،تغذیه مدرسه ام رابرداشتم،
با چهره ای خندان به سمت پسر رفتم؛تغذیه ام را دادم،تغذیه را گرفت، وقتی گرفت خیلی خوشحال شدم.در تمام مسیر پسر من را با خنده نگاه میکرد؛به مقصد نزدیک می شدم،به راننده گفتم:ببخشید!کوچه 9 پیاده میشم.ممنون.اتوبوس نگه داشت،دستم را داخل جیبم بردم،ناراحت شدم،
پول کرایه را نداشتم،میخواستم به راننده بگویم که...،با خنده به من گفت:
پسرم برو!حساب شده!!

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: اتوبوس شلوغ

اتوبوس شلوغ ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

در راهروی اتوبوس شاید به دنبال صندلی خالی قدم بر می داشتم. عجیب یک صندلی خالی کنار پنجره خالی بود.سرم را به شیشه تکیه دادم و سرگرم دید زدن رهگذران شدم. هر کدام به امیدی به یک سو می دویدند. یکی به دیگری تنه می زد. یکی کلاه پشمی دردانه اش را تا چشمانش به پایین می کشید که مبادا سرما بر او غلبه نکند. یکی بر روی صندلی چوبی برف گرفته نشست و لیوان شکلات داغش را میان دستانش چف کرد. یکی پتو را دور خود پیچیده بود و کنار بساط لباس های زمستانی اش نشسته بود. نگاهم را از بیرون گرفتم. میان جمعیت اتوبوس، دختری موهای بلند بلوندش را با کش خفه کرد و به پیر مرد سالخورده رو به رویش لبخندی زد. در کنار دیگری مردی با کت چرم مشکی بلندش ، با سیگاری در دستش بی حوصله به حرف های همسرش گوش می داد. اما چه شد! تمام همهمه قطع شد. خدای من ! درست میشنوم؟ همان صداست. آوازی اشنا مرا به 15 سال پیش پرتاب کرد.
( موهای هویجی کوتاهم را از صورتم کنار زدم و کوله ام را در آغوش کشیدم. ولنتینو با نیم نگاهی دوباره مشغول خواندن کتاب مسخره اش شد. جمعیت رد می شدند و بی توجه تنه های محکمی می زدند. ولنتینو بی اعصاب پایش را مدام تکان می داد. بی هدف به بیرون ضل زدم. میکس رنگ نارنجی و قرمز اتوبوس در ان هوای سرد، بدجور دل ادم را قلقلک می داد. کریستال های یخی برف وابسته تر از هر چیز دیگری، در کنار پنجره همدیگر را در آغوش گرفته بودند. ولنتینو سرش را از کتابش بیرون اورد و عینکش را جلو کشید و با همان پوزخند همیشگی گلویش را صاف کرد { هی با توام ، اتوبوس جای تک نوازی تو نیست!} اچرا چرت می گفت. حواسم را جمع کردم. اتوبوس در سکوت سنگینی فرو رفت. صدای اوازی مانند صدای تکنواز گروه کر یانی ، سکوت سنگین اتوبوس را شکست. چشمانم به دنبال صدا منبع، اتوبوس را برانداز می کرد که روی پسری در انتهای اتوبوس ثابت ماند. ناخودآگاه از جایم بلند شدم میان نگاه های مسافران به سمت شخصی در انتهای اتوبوس که دایره ای اهنی را در آغوش گرفته بود و بر روی ان می کوبید رفتم. انقدر حواسش پرت ان ساز عجیب بود که حضورم را حس نکرد. با انگشت اشاره ام به سار اهنی اش ضربه زدم. سرش را بالا اورد و با دو علامت سوال در چشمان درشت آبی اش به من ضل زد. اه خدای من یادم رفت. من من کنان سر صحبت را باز { سلام من مارگارتم. دانشجوی کالج موسیقی. در واقع صدای ساز شما منو از خود بی خود کرد. اولین باره که صدای این ساز را میشنوم.}
لبخندی زد و ساز را روی دستانم گذاشت. رو حکاکی ساز دست کشیدم. {هنگ درام- ویل اسمیت-کوبا} لبخندی بر روی لبانم نقش بست. با شوق دستم را روی حفره اول زدم که ای داد! صدای سوت بلندی توجه همه را به ما جمع کرد. صدای قهقهه دختر بچه کناریم مرا وادار به خنده کرد. ساز را گرفت و کاملا برعکس من به ارامی بر روی هشت حفره ان ضربه می زد و با پایش به زمین می کوبید. موهای لختش، نامرتب روی چشمانش ریخته بود چشمانی که موج های خشمگین اقیانوسش قدرت غرق کردن قایق نجاتم را داشت.}
صدای زنگ تلفن مرا به خود آورد. اسم روی صفحه تلفن دلم را قلقلک داد. {همسرم ویل}. اسکرین سرد تلفن را به گوش های پنهان شده زیر کلاهم چسباندم و از جایم بلند شدم و میان انبوهی از خاطرات اتوبوس را ترک کردم. بله اون یک اتوبوس شلوغ بود. اتوبوسی مملو از زندگی.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: اتوبوس شلوغ

اتوبوس شلوغ ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

با مادرم در خیابان‌های شلوغ شهر قدم برمی‌داشتیم. مادرم هر لحظه یک‌بار جلوی ویترین مغازه‌ها می‌ایستاد و آن‌ها را نگاه می‌کرد. یکی نیست بگه آخه مادر من، اگه نمیخوای چیزی بخری چرا نگاه میکنی؟!»
به‌سمت ایستگاه اتوبوس که چه عرض کنم، صف نانوایی بود رفتم! مگه داریم میریم دیدن رئیس‌جمهور که این صف طویل رو تشکیل دادین؟!
بالأخره اتوبوس روبه‌روی ازدحام مردم تسلیم شد و مردم پشتِ‌سرِهم وارد اتوبوس شدند. مادرم هم پس از مدتی آمد و با هم سوار شدیم.
قرار بود ایستگاه آخر پیاده شویم و حالاحالاها مهمان اتوبوس بودیم. رفته‌رفته اتوبوس شلوغ‌تر می‌شد و به جایی رسیده بود که جای سوزن‌انداختن هم نبود. هر لحظه ممکن بود فاجعهٔ اتوبوسی رخ دهد! دیگر داشتم کلافه می‌شدم.
آخر می‌دانید چیست؟ یک پیرزن با زور و زحمت خود را به انتهای اتوبوس رساند تا خالهٔ دخترعموی همسایهٔ دختر‌خاله‌اش را ببیند و حالا قصد پیاده‌شدن داشت. همهٔ مردم از آخر اتوبوس بسیج شده بودند تا این خانم بتواند به ابتدای اتوبوس برسد.
در لحظهٔ پیاده‌شدنش هم چنان با آرنج به کلیه‌ام زد که احساس کردم کلیه‌هایم با ستون فقراتم جابه‌جا شد. یکی از او خوردم و یکی از در اتوبوس!
وقتی پیاده شدیم تصمیم گرفتم دیگر هی‌چوقت سوار اتوبوس نشوم. ترجیح می‌دهم از این به‌بعد، ویترین مغازه‌ها را نگاه کنم و به‌همین صورت به خانه بازگردم تا اینکه سوار اتوبوس شوم.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: تصور یک اتوبوس شلوغ

اتوبوس شلوغ ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

برف تا زانو رسیده وهواسرداست٬ساعت هاست که منتظر رسیدن ماشین هستیم۰بچه ها از شدت سرما از جایشان جم نمیخورند ودستهایشان را تا ارنج درون جیب فروکرده اند۰بعداز چندساعت الافی بالاخره یک اتوبوس از راه رسید٬بچه ها اتوبوس رو که دیدند دست از پا نمیشناختند به جاده نزدیک شدیم و راننده ی اتوبوس ما رو که دید ماشین را نگه داشت۰در را که باز کردیم جای سوزن انداختن نداشت روی صندلی های دونفره چهار نفر نشسته بود از سوار شدن منصرف شدیم و میخاستیم برگردیم که راننده گفت:بیاید بالا چهارپایه دارم میدم بشینید وسط راهرو٬به راننده گفتم اخه ما پنج نفریم راننده جواب داد خودتو بچت باهم بشینیت رو یکی دوتا از بچه هاتم بزار رو یکی اون یکی رو هم بده من بزارم بغل دستم۰کمی فک کردم چاره ای نداشتم رفتیم بالا٬به هر بدبختی ای بود خودمون رو چپوندیم تو اتوبوس ۰نیم ساعتی بیشتر از سوارشدنمون نگذشته بود که جیغ دخترم از بغل راننده تو ماشین پیچید به زور خودم رو از میان جمعیت عبور دادم و به سمت راننده رفتم دیدم که دخترم راننده ی بیچاره رو خیس کرده ٬خواستم بزنمش که راننده گفت خواهر اذیتش نکن خاستم برگردم حالا راه نبود که برگردم سرجام چون راننده وایساده بودو دست فروشان داخل ماشین شده بودن ۰یکی داد میزد الو خشک اون یکی جوراب میفروخت دیگری میگفت تخمه بخور خوابت نبره بعد از ده دقیقه که کسی چیزی نخرید از ماشین پیاده شدن و من رفتم سرجایم نشستم۰کم کم چشمام سنگین شد و به خواب فرو رفتم که خواب دیدم ماشین ما با کامیون تصادف کرده من سرو دست زخمی پی بچه هام میگردم یکدفعه از خواب پریدم و با جیغ دیگر افراد اتوبوس را هم   بیدار کردم همه به طرفم برگشتن و مرا نگاه میکردن من هم برای اینکه کمتر ضایع شوم بلند داد زدم برای سلامتی اقای راننده صلوات٬نزدیک شهر شدیم راهی نمانده بود ناگهان بچه ها شروع کردن به خواندن٬و با هم میگفتن رسیدیم و رسیدیم کاشکی نمیرسیدیم تو راه بودیم خوش بودیم سوار لاک پشت بودیم ٬اقای راننده هم که خوشش اوجده بود هی تند تند بوق میزد حالاکه رسیده بودیم مسافران هر خوراکی که داشتن در میاوردن و به بقیه هم تعارف میکردن

  • ۳۹ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع کلبه فقیرانه

    موضوع انشا: کلبه فقیرانه

    موضوع انشا کلبه فقیرانه ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    هواتاریک است.ازدوردست ها نوری ضعیف دیده می شود و مرا به سوی خود جذب می‌کند.به آن نور خیره شده ام.کنجکاوی ام به نهایت خود رسیده است.کم کم به طرف آن نور می روم.
    کلبه ای کوچک که با چوب درست شده است.با چوبهایی که سالها در برابر مشتهای بادوطوفان مقاومت کرده اند و سقفی که سوراخ است که انگار خسته و تسلیم شده است
    سایه درختان مرا می ترسانند. از ترس وارد کلبه می شوم ؛
    -سلام کسی اینجا نیست؟
    چیزی راکه می بینم باور نمی کنم!.پیر مردی با لباس های کهنه و پاره در گوشه ای نشسته وشمعی که آخرهای عمرش است را درکناردارد.شمعی که کور سویی از روشنایی اش را به در دیوار می بخشد و اندک گر مایش را نثارپیرمردو کلبه ی کهنه و قدیمی اش میکند
    ناگهان ابرها شروع به نزاع می کنند قطرات ریز باران از ترس فرارکرده وبه زمین پناه می آورند.باران از لابه لای درودیوار هاو سوراخ سقف به خانه حمله ورمی شوند.
    باپیرمرد گفت وگو می کنم.او می گوید:"خوش به حالت که لباس های گرم وشال وکلاه داری"راستش دلم برای او می سوزد.
    کمی ازلباس های زمستانی خودم را به اومی دهم.کم کم چشمانم سنگین می شود.می خواهم به خانه برگردم ولی زمین خیس شده و همه جاتاریک است.شب را در کلبه ی پیرمرد می مانم. سوزسرما از سوراخ سقف به داخل خانه می آید.به سختی می توانم بخوابم تا اینکه بالاخره صبح می شود با تابش افتاب روح بخش پاییزی از روزنه شیشه ای به داخل کلبه همه چیز رنگ طلایی به خود میگیرید من نیز به همراه پیرمرد بیدار میشوم
    گرمای خورشید صورتم رانوازش می دهد کم کم بساط چای داغ اتشی وصبحانه ناب جنگلی مهیا میشود کنار اتش بودن چه لذتی دارد !
    به خانه بازمی گردم.کمی لباس گرم،تخته،میخ چکش برمی دارم.همراه پدرم خانه ی آن پیرمرد راتعمیرمی کنم تا اوهم درآرامش زندگی کندوراحت بخوابد.وهم من با وجدانی اسوده از کمک به یک انسان راحت باشم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

     

  • ۹ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع درد و دل یک موش آزمایشگاهی

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی(طنز)

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    به نام خالق تبسم های خالصانه
    من موشی کوچک هستم که در یک آزمایشگاه فوق پیشرفته زندگی میکنم.در این آزمایشگاه همه چیز عالی است ،اینجا من چند پزشک شخصی دارم که هر روز سلامتی ام را چک میکنند تا مبادا مریض شوم.کارکنان اینجا آنقدر مرا دوست دارند که مدام آمپول و قرص های تقویتی به من میدهند تا همیشه شاد و سلامت باشم.حتی یک بار که حالم بد شد تمام پزشکان بالای سرم آمدند و مرا حسابی خجالت زده کردند.آنان با دستپاچگی مرا نگاه میکردند و غصه ی سلامتی ام را می خوردند! حتی شنیدم که یکی از پزشکان با ناله گفت:«وای پروفسور!اگر این بمیرد ما چه کار کنیم؟!»همان لحظه می خواستم بگویم«غصه نخور جوان!مرگ حق است . همهٔ ما روزی به دنیا آمده و روزی هم از دنیا میریم .بالأخره من هم سنی ازم گذشته تو خودت را اینقدر اذیت نکن!»اما افسوس! آن قدر حالم بد بود که نتوانستم پزشکانم را دلداری دهم...بعد هم که تلاش کردم بلند شوم و بگویم نگران نباشید آن قدر ها هم حالم بد نیست اما به خاطر سر گیجه هنوز بلند نشده پخش زمین شدم که همان موقع یکی از پزشکانی که علاقه زیادی به من داشت از ناراحتی با صدای بلند گریست.خدا خودش به این بیچاره ها صبر دهد ....

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    نمیدونم از کی اما از وقتی که چشام رو باز کردم خودمو تو این خراب شده دیدم. اه دیگه حالم بهم میخوره از این اتاق وادماش هر کاری میخوان بام میکنن انگار که عروسک خیمه شب بازیشون هستم. هنوز اون روزی رو یادم نرفته که اون زهرماری رو به خوردم دادن علاوه بر مزه تلخ و چندشش باعث شد سه هفته تمام عین مجسمه اناهیتا خشک بشم .هه اما خوب تلافی کردماااا

    چنان انگشت بد ترکیبشو گاز گرفتم که از درد کم مونده بود بره تو کما.
    خدا به خیر کنه و منو از دست این دیوونه ها نجات بده.
    اما باید بدونن که با کی طرفن نمیشه که هر کی از راه رسید بیاد تو و یکم انگولکم کنه و هر کاری میخواد بام انجام بده و ده برو که رفتیم. هر روزم باید کار های روز قبل رو انجام بدم تا اینا به نتیجه مزخرفشون برسن؛به عبارتی روز از نو روزیی از نو....

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    سلام من یه موش سفید آزمایشگاهی هستم ، می خوام درد و دلی از زجرهایی که آزمایشگاه کشیدم را براتون بگم.
    آخه شما بگین من بی نوا باید چیکار کنم من به این کوچیکی باید جور هیکلای آدمارو بکشم ؟
    می خوان دارو درس کنن اول روی من آزمایش می کنن بعد میارن به آدما میدن ، می خواستن استامینوفن درس کنن میارن به من می خورونن آخه من کی سردرد گرفتم که خودم نفهمیدم ، می خوان برا خودشون دگزامتازون درس کنن من بیچاره رو با سرنگ سوراخ سوراخ می کنن اگه زنده موندم ازش استفاده می کنن و اگه فوت شدم تغییرش میدن و روی یه موش دیگه آزمایش می کنن تا حالا که شانس آوردم .
    من آخه از دست این آدما چیکار کنم ، اونقد روی من آزمایش انجام دادن که همیشه حالت تهوع دارم و نمی توم حتی یه تیکه غذا بخورم .
    حالا اینا تموم شد و دوران نانو و دانش های هسته ای اومده که از اونا بدتره آخه ما موشای بیچاره چه گناهی داریم که ما رو اینطوری زجر میدین شماها بگین من دردم از دست اینا کجا ببرم .
    ضعیف تر از ما گیر نیوردن.

  • ۳۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع اذان

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    نسیم صبح گاهی ، چشمان خواب آلودم را نوازش میکرد و گلدان شمعدانی کنار پنجره با شبنم صبح گاهی وضو می گرفت و نغمه زیبای موذن فضای شهر را عطر آگین کرده بود و حال پس از شنیدن این نغمه جان فزا هم چون پرنده ای سبکبال دل به آسمان عبادت می دهم .
    کنار حوض آب رفتم و همراه با ماهی های قرمز داخل حوض وضویی ساختم ، چادر سفید گل گلی را که مادربزرگ برایم گذاشته بود را سر کردم ، چشمانم را بستم و بوی آن را با تمام وجد استشمام کردم تبسمی وصف نشدنی بر روی لبانم نقش بست.
    << حی علی الصلاه >> بشتاب به سوی نماز ، آری بشتاب به سوی خوبی ها ، بشتاب به سوی مهربان ترین مهربانان ، بشتاب به سوی پروردگاری که منتظر ملاقات تو است . این شتاب و عجله برای من زیبا است ، شتابی از جنس زیبایی ، از جنس عشق ...
    سپس قامت بستم و واژه هایی که غذای روحم بود را بر زبان جاری کردم .
    بعد از اتمام ملاقاتم با یکتای هستی بر سجاده مهربانی ها سجده کردم .
    دانه های سبز رنگ تسبیح هم چون الماس هایی درخشان در میان انگشتانم خود نمایی میکرد.
    دانه ها بی حرکت مانده بودند و منتظر بودند ذکر بعدی را بر زبان جاری کنم تا به حرکت در آیند.
    مهرم را بوسیدم و دستانم را به سقف بی ستونش بالا اوردم
    بعد از مصاحبتی عاشقانه با خدا با دلی آرام و تسکین یافته دوباره به خوابی شیرین فرو رفتم آری این نغمه زیبا باعث تسکین دل انسان است.
    الا بذکرالله تطمئن القلوب

    سحر رضایی - کلاس نهم

    موضوع انشاء در مورد باران

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    گوش کن این صدارامیشنوی ؟این صدای خداست که با بنده اش سخن میگوید یا صدای بنده است که با خدایش رازونیاز میکند؟؟! الله اکبر الله اکبر ؛ اشهدان لااله الاالله ؛این کلمات چه دلنشین هستند واژه هایی که زمان چشم گشودنت به جهان در گوشت نواخته می شود و توبا ان خو میگیری و هرزمان که ان را میشنوی ارامش به وجودت نفوذمیکند. هنگامی که مشکلات سد راهت می شوند باشنیدن الله اکبر لبخند بر لبانت می اید ومی گویی خدا بزرگ است؛هر زمان که میشنوی اشهدان محمد رسول الله(ص)و اشهدان امیرالمومنین علیا ولی الله با افتخار می گویی من مسلمان هستم و شهادت میدهم که محمدرسول خداست و علی امیر مومنان است . نوایی که وقتی می شنوی دست از گناه کردن می کشی ،چون این خداست که به تو می گوید بشتاب به سوی رستگاری و بشتاب به سوی بهترین عمل . صدایی که وقتی به گوشت میرسد با وضو گرفتن خودرا پاک میکنی و به سپاس و ستایش پروردگارت می پردازی و شهادت می دهی که خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد و چه زیباست این عبادت خالصانه و صدایی که نامش «اذان»است

    ودر ابتدا و انتهایش می گویی خدا بزرگ است.

    موضوع انشاء در مورد باران

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir
    همیشه در وقت هایی معلوم در شبانه روز از مسجد محله یمان صدایی گوش نواز آشنا بلند میشود صدایی که با شنیدنش ته دلت قرص میشود صدایی که گواهی به وجود خدا پیغمبر میدهد و به آنان دورود میفرستد و تورا می خواند برای عبادت راز و نیاز با پروردگار
    صدایی که وقتی به گوشت میرسد تورا از هر گناه و خطایی می کشانتت به سوی خدا...
    اذان ، صدایی که با شنیدنش به یا می آوری که مسلمان هستی به یاد می آوری که خدایی داری ک بسیار امرزنده مهربان است خدایی که هربار گناه کردی تورا بخشیده وتورا به سوی خودش می خواند...
    حی الصلاه
    حی الصلاه
    بر خیز که وقت نماز است و راز و نیاز با معبودی که روزی رسان است و بی نیاز.

    موضوع انشاء در مورد باران

    موضوع انشاء: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir
    وقتی صدای اذان از گلدسته های مسجد محله به گوشم می رسم، روحم آرامشی می گیرد و طعم جانم شیرین می شود.
    الله اکبر، الله اکبر: آری تو بزرگ هستی.بزرگِ...بزرگِ...بزرگِ... و من کوچک و حقیر آماده ام که به سمت سجاده ام رفته و با تو درد دلی بکنم.
    وقتی موذن می خواند:
    اشهد ان لااله الاالله به خودم می آیم که جز تو خدایی ندارم. احساس میکنم هر بار اذان به گوشم میرسد مفهومی تازه و پر معنا از این ذکر می فهمم و با خودم می گویم وای بر من که گاهی تو را فراموش میکنم. من که به یگانگی تو شهادت می دهم پس چگونه میتوانم به غیر از تو امید ببندم...
    اشهد ان محمدا رسول الله: این ذکر را خیلی دوست دارم چون که حس خوب مسلمانی را در من ایجاد می کند.
    اشهد ان علی ولی الله: نام علی را که می شنوم بند بند وجودم از اشتیاق می لرزد و از اینکه نام مولا آرامش بخش جان و روحم گردید خدا را شکر می کنم.
    و درآخر که به لا اله الا الله رسیدیم بار دیگر هر چیز دنیوی ارزشش را پیش من از دست می دهد.من تو را می ستایم که ستایشت آرام روح و جان من است. و بعد اینکه این نغمه زیبا را شنیدم به سوی نماز می شتابم و نماز عشق می خوانم.

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    غرق افکار پریشانم بودم. در کوچه‌پس‌کوچه‌های مارپیچ‌وار مغزم انگار خودم را گم کرده بودم. راهی برای جستن نبود. تا چشم کار می‌کرد، اطرافم دیوار بود و دیوار بود و دیوار. در این حصار پیچ‌د پیچ، در نبرد بودم با خیالات مبهم ذهنم؛ اما گویی زور او بود که بر من می‌چربید. در این بین، ناگهان صدای گوش‌نوازی رشتهٔ افکارم را از هم گسیخت. پنجرهٔ اتاقم را به‌سوی گنبد طلایی‌رنگی گشودم که از گلدسته‌های فیروزه‌ای رنگش، گویی صدای خدا بود که همه را به‌سوی خود فرامی‌خواند.
    صدای اذان را که شنیدم، پرندهٔ سبک‌بال وجودم پَر کشید به‌سوی عرش الهی. به خدا اندیشیدم به اینکه چقدر بزرگ است و چه بی‌منت آیات و سخنان الهی‌اش را صرف همهٔ مخلوقاتش می‌کند و چه دردناک که خیلی‌ها خودشان را از این رحمت وصف‌ناپذیر محروم می‌کنند. صدای روح‌نواز اذان یقیناً الهام‌بخش‌ترین صدایی‌ست که بشریت، بدون هرگونه دغدغه‌ای با آن انس می‌گیرند و فقط کافی‌ست تا صاحبدل باشی تا پی ببری که اذان از هر موسیقی لایتی شنیدنی‌تر است. پر از حرف‌های ناگفته، زیبایی‌های نهفته و رموز اسرار‌آمیزی است که در دل تک‌تک کلمات و جزء‌به‌جزء آیات قرآنی‌اش جای گرفته‌اند؛ چراکه اگر زیبا نبود، خداوند صدای اذان را آغازکنندهٔ زندگی هر انسانی قرار نمی‌داد. از قلم نیندازم. آنچه که شیرینی این صدای دلنشین را تکمیل می‌کند نماز است. همان چیزی که تکرار هیچ‌چیز در این دنیا، به قشنگی آن نیست؛ اما چه حیف که بعضی‌ها دیر به این گوهر ارزشمند دست می‌یابند.
    آن‌قدر خواندی در گوشم اذان عشق که فراموش کردم واژهٔ تنهایی را. در محراب دلدادگی فراموش کردم راز تنهایی را. در تکاپوی آرامش نمی‌گنجم در این خانه. شاید فراموش کرده‌ام اسرار وابستگی را. نخوان دیگر در گوشم اذان عشق. قاصدک پر کشید. لیاقت را در چشمانش ندید از وقتی که صدای اذان عشق را شنید.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    صدای ملکوتی اذان موذن ازگلدسته های فیروزه ای مسجد محله پر کشیده و آرام آرام بر جان عاشق دیدارم نشست بار دیگر آرامشی گرفتم و کام جانم شیرین شد از حلاوت آری تو بزرگی ، بزرگتر از آن چه در ذهن وعقل ما بگنجد

    الله اکبر ، الله اکبر این نوای روحبخش تو بزرگی و من حقیر در برابر این همه عظمت و بزرگواری آماده ام تا بر سجاده ی عشقت بنشینم ونیازم را باتو راز گویم ؛ نیاز تو را داشتن ، تورا خواستن و با تو بودن
    هر کلام اذان مرا بیشتر از پیش از خود بیخود می کند .وقتی موذن می خواند اشهد انّ لا اله الا الله، اشهدانّ لا اله الاّ الله به خود می آیم بله منم ؛ من که باز شهادت به یگانگی وبی همتایی تو می دهم به اینکه جز تو خدایی ندارم . حس می کنم هر بار که اذان می شنوم مفهومی تازه و پر معناتر از این ذکر می فهمم و می گویم وای بر من اگر گاهی تورا با غفلتم فراموش می کنم . من که شهادت می دهم جز تو خدایی نیست پس چگونه می توانم به جز تویی امید ببندم حال عجیبی دارم در خود غرقم که با ز می شنوم؛ اشهد انّ محمداً رسول الله، اشهد ان محمداً رسول الله چقدر این شهادت دادن را پدوست دارم ! احساس خوب اینکه مسلمانم و محمد پیامبرم است ۵ مرتبه با زبانم و هزاران هزار بار با دلم اورا نام می برم آه چه زیبا ست مسلمانی ” اشهد انّ علیا ولی الله ، اشهد انّ علیاً ولی الله ” نام علی را که می شنوم بند بند وجودم از اشتیاق می لرزد واز اینکه نام مولایم زینت بخش جان و روحم گردیده سپاس می گویم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    هوالباقی
    اوست که باقی است و نامش آرامش؛یادش دلیل ماست،عالم از این عجب ک بزرگیش ناستودنی است.
    خدایی که بندگی اش افتخار،بانگ نوکری اش بهانه ی دیدار.
    آری ما به همین صدای دلنشین اذانی که بزرگان در بر گوش مان زمزمه کرده اند می بالیم؛می بالیم و می دانیم که آیه آیه ی این صوت دلنشین حق است،بزرگی الله حق،شهادتین یگانگی ملزم،برای گِرویدن به اسلامی پاک و البته گواهی بر رسالت پیامبری امین،اما پیامبر است که در روز عید سعیدی بر عالم حجت را به اتمام می رساند و رسالت خود را به این سبب کامل می کند ، امات علی ابن ابی طالب(ع) را آشکار می سازد سپس شهادت بر آن،حقیقت بر ماست.
    این امامت است که ما را به نیکی می گمارد و در همه حال لطف خود را از ما برنمی دارد.
    ما خطاکاریم اما...اما... نگاه مان به دست لطافت این امامت است،این آبروی آن خوبان از عبادت است،این عبادت است که بر آن سفید گردد روی مان بر در این خوبان و خدا.
    گز گناهان ما باشند که نرود صدایمان بر در گوش آسمان،این امامت و عبادتِ حق است که واسطه گری می کند،رستگار می شویم،نماز به پا داریم و به امید حق تعالی به نیکی و احسان می پردازیم.

    ابتدا و انتها کرامت اوست. آری براساس این بانگ حق ما می رویم و تنها اوست که باقی است.
    و اما به پایان آمد این دفتر و حکایت همچنان باقیست.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    نسیم صبح گاهی ، چشمان خواب آلودم را نوازش میکرد و گلدان شمعدانی کنار پنجره با شبنم صبح گاهی وضو می گرفت و نغمه زیبای موذن فضای شهر را عطر آگین کرده بود و حال پس از شنیدن این نغمه جان فزا هم چون پرنده ای سبکبال دل به آسمان عبادت می دهم .
    کنار حوض آب رفتم و همراه با ماهی های قرمز داخل حوض وضویی ساختم ، چادر سفید گل گلی را که مادربزرگ برایم گذاشته بود را سر کردم ، چشمانم را بستم و بوی آن را با تمام وجد استشمام کردم تبسمی وصف نشدنی بر روی لبانم نقش بست.
    << حی علی الصلاه >> بشتاب به سوی نماز ، آری بشتاب به سوی خوبی ها ، بشتاب به سوی مهربان ترین مهربانان ، بشتاب به سوی پروردگاری که منتظر ملاقات تو است . این شتاب و عجله برای من زیبا است ، شتابی از جنس زیبایی ، از جنس عشق ...
    سپس قامت بستم و واژه هایی که غذای روحم بود را بر زبان جاری کردم .
    بعد از اتمام ملاقاتم با یکتای هستی بر سجاده مهربانی ها سجده کردم .
    دانه های سبز رنگ تسبیح هم چون الماس هایی درخشان در میان انگشتانم خود نمایی میکرد.
    دانه ها بی حرکت مانده بودند و منتظر بودند ذکر بعدی را بر زبان جاری کنم تا به حرکت در آیند.
    مهرم را بوسیدم و دستانم را به سقف بی ستونش بالا اوردم
    بعد از مصاحبتی عاشقانه با خدا با دلی آرام و تسکین یافته دوباره به خوابی شیرین فرو رفتم آری این نغمه زیبا باعث تسکین دل انسان است.
    الا بذکرالله تطمئن القلوب

  • ۵ نظر
    • انشاء