نگارش دهم جانشین سازی با موضوع من یک خودکار هستم
«مثل خون سفید»
وقتی راهی را اشتباه می رفتم،او سیاهی مرا با سپیدی خودش می پوشاند، هر روز در دست این مردمان یه تنگ آمدم،شیره ی درونم روزی تمام می شود و زندگیم را یه سپیدی او می بخشم.
هر روز مینویسم؛از زیبایی طبیعت،از نفرت،از کینه، از تنهایی شهر...من او را دوست داشتم،رهایم کرد،نمی دانم حال کجاست و چه می کند.اشتباه های من سبب رفتنش شد.[enshay.blog.ir]
آن روزگاران را به یاد می آورم،از روز زیبایی که گذشته بود می نوشتم پیر و فرسوده شده بودم و زیبایی های روشنایی روز را به تاریکی ناگوار شب تبدیل کردم،او خطا های مرا می پوشاند،او هم پیر و فرسوده بود،ناگهان بدن زخم خورده اش را دیدم که از شدت فشار از هم گسیخته بود،خون همانند برفش کاغذ بیچاره را فراگرفته بود.همه می گریستیم.
رفت و همه ی مارا تنها گذاشت،دیگر ننوشتم که خطا نکنم و ما به تکرار خطا استادیم...
🖋️📜🖋️📜🖋️📜🖋️
نویسنده:یاسمن صفری پالنگری
دبیرستان نمونه دولتی فرشتگان
شهرستان مرودشت
دبیر:سرکار خانم آرمیتا حسینی
نگارش دهم جانشین سازی با موضوع من یک پرستو هستم
«وقتی یه پرستوی مهاجری»
هوا رو به سردی می رود، با فرا رسیدن فصل پاییز و آغاز سوز و سرما، من و همراهانم برنامه یک سفر هیجان انگیز به سرزمین های گرم را در پیش می گیریم .
پس از مشورت با هم، زمان مشخصی را برای کوچ در نظر می گیریم . در زمان حرکت با همراهانم برای آخرین بار در آن منطقه که زندگی می کنیم به پرواز در می آییم ، تا آن منطقه را به خوبی به خاطر بسپاریم .
سفرمان را آغاز می کنیم . در زمان کوچ پرواز بر فراز رودها، جنگل ها، دشت ها و کوه ها لذت بخش است. سفر ما درکنار شور و هیجانش خطرناک نیز است . شکار شدن توسط دیگر موجودات بزرگترین تهدید ما در این سفر است . گاهی در این میان عده ای نیز گم می شوند یا از بین می روند .
فصل بهار که از راه می رسد، زمانی که درختان از شکوفه های سفید و صورتی پوشیده شده و زمین جامهی سبز بر تن سردش کرده و خورشید زمین را گرم تر می کند ، ما نیز از سفر خود باز می گردیم و در هیاهوی زمین سهیم می شویم .
پس از بازگشت به سراغ لانه های مان می رویم ، اگر آسیب دیده باشند آن ها را تعمیر می کنیم یا از نو می سازیم و زندگی را تا پاییز و سرمایی دیگر که باید کوچ کنیم در آنجا از سر می گیریم.
🦅🦅🦅🦅🦅🦅
نویسنده: الهه امیدی،
دبیرستان نمونه دولتی فرشتگان شهرستان مرودشت،
دبیر: خانم آرمیتا حسینی
نگارش دهم جانشین سازی با موضوع من مداد هستم
سلام!
من امروز می خواهم داستان زندگی خودم را برای شما تعریف کنم زندگی من در طبیعت آغاز شد در کنار درختان دیگر که بعضی ها میوه میدادند و بعضی ها نه یک روز که صبح بیدار شدیم تعدادی انسان به محل زندگی ما آمدند و ما را از ریشه قطع کردند و با یک دستگاه های بزرگی ما را تکه تکه کردند و محل زندگی ما را نابود کردند بعد ما را به جای خیلی بزرگی بردند که به آنجا کارخانه میگفتند واقعاً الان که دارم برای شما تعریف می کنم برای من مثل یک خواب بد بود من که زندگی خوبی داشتم و هیچ خطری من و دوستانم را تهدید نمی کرد تا ...
حالا بریم ادامه ماجرا رو بگم.
من در واقع زندگی دیگری را آغاز کردم البته این بار به عنوان چیزی مثل مداد و به آن جای خیلی بزرگ رفتم دیدم که ما درختان را با تکه تکه کردن بریدن به ما شکل میدهند بعضی از ما به چیزی به نام کاغذ تبدیل شدیم بعضی به سازه های چوبی و تعداد زیادی از ما هم مداد شدیم[enshay.blog.ir]
واقعاً خیلی برایم عجیب بود چون اول فکر میکردم که من درخت وقتی بزرگ شوم بعد از چندین سال زندگی با آرامش پیر و خراب میشود و از بین می روم تا حالا به این فکر نکرده بودم که کسای دیگری آینده و سرنوشت من را تغییر دهند ما در جعبه های قرار گرفتیم و به چندین قسمت تقسیم شدیم و هر کدام به یک جایی به اسم لوازم التحریر فروشی رفتیم من چند روز در آنجا ماندم تا یک روز پسرکی آمد و به صاحب مغازه گفت یک مداد می خواهم که صاحب مغازه من را به او داد و او شد صاحب من بعد از چند روز که پیش آن پسر بودم پسر خوبی بود و از من درست استفاده میکرد و بعد هر روز من را با خودش به جایی که به آن مدرسه می گفتند و با هم سن و سال های خودش در آنجا درس می خواندند برد.
نگارش دهم درس پنجم با موضوع کرونا هستم
من سیما صادقی گوینده شبکه ۲۰:۳۰ مهمان خانه های شما هستم با گفت وگویی تاریخی با جناب آقای کووید ۱۹
بنام خدا من کووید ۱۹ هستم، اما شما میتوانید من را کرونا صدا بزنید.
من متولد سال ۲۰۲۰ زاده ی ووهان چین هستم، و خیلی خوشحالم که در خدمت شما عزیزان هستم.
قطعا جد من را میشناسید،من از خاندان آنفولانزا هستم، ما خانواده بسیار معروفی هستیم همه ی دنیا ما را میشناسید.
حتما پسر عمویم را میشناسید، جناب آقای سرماخوردگی مردی بسیار نازنین است.
ماجرا را کلیشه ای نمیکنم.
عرضم به حضورتون من از شما انسان ها متنفرم و شما را هیچ دوست ندارم.
شما را رصد کردم و به چند مورد کارهای ناخوشایند برخورد کردم.
شما انسان ها موجودات ناشکری بودید.[enshay.blog.ir]
گویا از زندگی یکنواخت رنج میبردید.
قدر داشته هایتان را نمیدانستید.
قدر عزیزانتان را نمیدانستید.
هوا را آلوده می کردید.
زباله ها را در طبیعت رها می کردید.
از مدرسه رفتن هراس داشتید و....
صبح ها ناشکری می کردید.
احساس می کردم که میکروب های بسیار مضرری هستید من شما را ضعیف دیدم.
شما را نا متحد دیدم.
دستور حمله را آغاز کردم و قصد نابودی شما را داشتم.
می خواستم زمین را تصاحب کنم .
می خواستم شما میکروب های زشت را از زمین بیرون کنم.
شما سرفه کردید من خندیدم.
شما تب کردید من خندیدم.
شما ریه هایتان را از دست دادید من خندیدم.
شما در خانه هایتان حبس شدید من خندیدم.
قصد نابودی شما را داشتم ، اما همه چیز درست پیش نرفت شما دست هایتان را شستید.
شما ماسک هایتان را پوشیدید.
شما روی من الکل ریختید.
و بدترین کاری که کردید برای ما واکسن ساختید ، به خاطر شما انسان های میکروبی من هزاران سربازم را از دست دادم شما، شما...
ارتباط صوتی و تصویری ما با جناب کرونا قطع شد ، در صورتی که ارتباط برقرار شود این گفت و گوی جذاب را ادامه خواهیم داد.
لاوین علیپور
پایه دهم رشته علوم تجربی
دبیر: خانم الهام قربانی
مدرسه عصمتیه
انشای طنز از زبان کارنامه
بنام آنکه که ندیده ام اما میپرستمش
برگه ایم همانند همه ی کاغذ ها،برگه ای، ساده ،کوتاه و مرتب. زیبایم اما همه، گویا مرا دیوی سه سر میدانند.
برای همه خطرناکم انگار هرسال،هرماه، هرثانیه از امدنم میترسند، نمیدانم چرا؟؟؟؟ من تنها کاغذی هستم که با عرض و طولی کوچک اینده ای بزرگ میسازم، رنگ های مختلفی دارم مثل زیست، شیمی، تاریخ وجامعه البته بعضی موقع ها نیز موردلطف قرار میگیرم.[enshay.blog.ir]
یاد دارم دختری با موهای بلندو زیبا مرا با دستانی لرزان از هم گشود و هنگامی که نمره ی رنگ زیستم را دید شروع کرد به بوسیدنم ومرا دور خودش میچرخاند اما بیشتر اوقات مرا مچاله و زیر پاهایشان می انداختند وچند دور میچرخیدن تا تمام استخوان هایم بشکند یا انقدر میزدن توی سرم که موهایم که از جنس جوهر بود بریزد..کاغذی بودم که باعث دعوای اکثر خانواده ها با دانش آموزان میشدم ، اخ نگم از توگوشی هایی که مادران گرامی تقدیمم میکردن و باصدای بلند مرا نشان فرزندانشان میدادن..
اکثر موقع ها از ترس خانواده ها یا خورده میشدم یا تیکه تیکه،تازه بعضی موقع هاکه اب نبود و نمیشد مرا بخورن، میسوزاندنم تا مادرانشان مرا نبینند..
اما بعضی موقع ها هم مرا با احترام به دست مادرانشان میداد تا کادوهایشان بگیرند.
بله اینگونه بود سرا آغازمان، امیدوارم هیچکدامتان به سرنوشت من دچار نشوید.
نویسنده: بیتا غلامی
نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی با موضوع عشق به خدا
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
درهرجایی باشم صدایش که میکنم،دلم آرام می شود.در سخت ترین شرایط هم که باشم صدایش میکنم و تمام دق و دلی های آن روزم را بر سرش خالی میکنم.
گله ها و شکایت ها،اشک ها و خستگی هایم را فقط و فقط نزد او می برم.او از تمام اسرار و رموز زندگی ام باخبر است،گاهی حتی فکر میکنم او بهتر از خودم،من را میشناسند.
نامش دل انگیز ترین آوای دنیاست،هرگاه نام پر اُبُهتش را به زبان می آورم تمام وجودم نامش را صدا میزند.
دلتنگ که میشوم به آغوش او پناه میبرم و از دلتنگی هایم برای او می گویم.او تنها کسی است که به تمام حرفهایم گوش میدهد.وقتی با یاد او هستم زندگی برایم معنای تازه ای پیدا میکند.
یاد او طراوت و شادابی خاصی به روح شکسته ام میدهد بودن با او جز بوی محبت نمیدهد.
با تمام وجودم معبودم را ستایش میکنم و یقین دارم کسی جز خدا لیاقت عشق ورزیدن را ندارد.اگر عاشق خدا شدی یقین بدان که پیروزی ،زیرا عشق به خدا روح را تعالی میبخشد.
معبود من،غرقِ در نور و عشق و مهربانی ست.او دانایی مقتدر و بی نهایت بزرگ است که از شدت بزرگی لرزه بر دل خاشعانش می افتد.
با این حال دلی مهربان و معصومانه چون گُل دارد،که به ناز انگشتانش پروانه ها مینشینند و پرندگان آشیان ها می سازند و نم نم باران دلتنگی اش را فقط با او می گرید و من هر روز مدهوش از اعجاب وجود او غرقِ در دل کودکانه اش میشوم...
وقتی که دل از دنیا، آمیخته ی درد است
وقتی که صداقت ها،آلوده به صد رنگ است
خود را به خدا بسپار چون اوست که بی رنگ است
چون وادی عشق او دور از همه نیرنگ است
خود را به خدا بسپار آن لحظه که تنهایی
آن لحظه که دل دارد از تو طلب یاری
خود را به خدا بسپار همراه سراسر اوست
دیگر تو چه میخواهی بهر طلب از دوست
خود را به خدا بسپار آن لحظه که گریانی
آن لحظه که از غم ها بی تابی و حیرانی
خود را به خدا بسپار چون اوست نوازشگر
چون ناز تو میخواهد او را ز درون بنگر
نویسنده: عفت یزدهی
دبیرستان عطار شهرستان قوچان
دبیر: خانم بنفشه فیضی
نگارش دوازدهم قطعه ادبی با موضوع مادر
تو قافیه احساس منی، تو بیت الغزل از خودگذشتگی ها هستی تو بلندترین داستان حماسی ایثاری.
تو شکوفاتر از بهار، نهال تنم را پر از شکوفه کردی و با باران محبت های خود اندوه های قلبم را زدودی، و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی.
عشقی که به من میدهی وسعت دریا دارد، آرامشی که از وجود تو دارم، مثل تماشای ماه کامل درآسمان صاف و پر ستاره است.
با وجود تو زندگی من، رنگ پاییز ناامیدی را ندید، و هیچ سختی ستون های تنم را در زمستان های سخت نلرزاند.
ای بهار زندگی، آرزو میکنم همیشه صورت زیبای مثل گلت خندان باشد وشبنم شادی روی گونه هایت بریزد.
نویسنده: فاطمه محمدی
۱۲ انسانی، دبیرستان امیرکبیر، شهرستان ملارد
دبیر: خانم کوچکی
نگارش یازدهم درس سوم گسترش محتوا
توصیف آیین و مراسم محل سکونت
✳️یلدا در خراسان به شب چله یا چله نشینی معروف است و دور هم نشستن فامیل در این شب وخواندن شاهنامه و فال حافظ گرفتن از سنت های قدیمی است که به یادگار به جای مانده و هنوز هم دربرخی از مناطق ایران این مراسم را به جای می آورند.
-پائیز فصل برگ ریزان،فصل زیبای خداوند است و شب آخرش یلدا پایان خوش آن است.پاییز با برگ های رقصان زرد و نارنجی اش نشانگر آن است که هر فصل از فصل های خداوند رنگ خاص خودش را دارد و زیباست.
یلدا اخرین روز از عمر پاییز واولین روز زندگی زمستان است با به پایان رسیدن پاییز و به خواب رفتن عمیق درختان جـــــان تمامی درختان وبرگ ها وگل های زیبا را به دانه های برف می دهیم تا آن ها زندگی خود را آغاز کنند.
-زمان بسیار سریع میگذرد یلدا هم هر چقدر طولانی باشد بالاخره به پایان می رسد وجایش را به زمستان میدهد.
یلدا فقط با یک دقیقه زمان یا حتی کمتر به بلندترین شب سال معروف است. در این شب تمامی کوچکتر های فامیل به خانه یک بزرگتر جمع میشوند وپدربزرگ ومادربزرگ ها خاطرات قدیمییشان را بازگـــو میکنند واین شب را در کنار هم جشن می گیرند.
یلدا بهانه ایی است برای تازه کردن خاطرات بزرگتر ها برای کوچکتر های خانواده تا سرمشق زندگی انها شود.
-شب چلگی یکی دیگر از مراسمات وآئین یلدا است که خانواده داماد هدیه هایی برای عروس و خانواده آن می آورند. همان طور که یلدا سرآغاز زندگی زمستان است می تواند سر آغاز زندگی هزاران جوان ایرانی دیگر هم باشد.
-در این مهمانی شبانه تنقلات و میوه های زیادی میل میکنیم که ازجمله آنها میتوان به هندوانه که به عروس شب معروف است،انار وشیرینی که به معنای تندرستی و برکت است.
(عزیزانی که انشا رو میخوانیدلطفا مراقب خودتون و سلامتیتون باشید تا انشاالله هر چه زود تر این بیماری برطرف شود)
نویسنده:فاطمه زارع
دبیرستان :عطارشهرستان قوچان
پایه:یازدهم انسانی کلاس 202
دبیر :خانم بنفشه فیضی
نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی با موضوع کتاب
«کتاب»
سلام مونس مهربان خلوت و تنهایی من! بگذار به دنیای خاموشی همیشه ات قدم بگذارم! مرا با خود به دهکده روشن قصه هایت ببر! عطش دانستن مرا تنها شراب ظهور واژه های تو سیراب می کند.
این بار تو مرا ورق بزن! این بار، سطر به سطر مرا بخوان!
هر گاه تو را خوانده ام، پذیرایم شدی. آغوش مهربانی ات، همیشه اشتیاق «آگاهی»ام را جان پناه می شود. مرا بر بال واژه هایت می نشانی و سرزمین های دوردست را نشانم می دهی.
از دالان های تودرتوی فلسفه، آرام می گذرانی ام و به باغستان های پر از عطر و بوی بهار نارنج بوستان می بری ام، به شب نشینی هزار و یک شب می کشانی ام. من، قدم به قدم، با تو بزرگ می شوم. در هوای مهربانی ات می بالم و جوانه می زنم.
از پیراهن واژه هایت نسیم خرد می وزد؛ عبور می کند از تو و می رسد به من و من جاری می شوم در بی کرانگی تو.
دانای بی زبان! چگونه پرده برمی داری از اسرار آفرینش، بی آنکه غرور سکوت را جریحه دار کنی؟
بهشت من! سرمستم کن از رایحه شکوفه های دانایی که در گریبان داری! باز کن برایم پنجره ای به وسعت ابدیت از خرد و اندیشه!
تنها در آسمان زلال و شفاف واژه های تو، بی هیچ دغدغه ای می توان بال گشود.
تو بزرگوارانه، فانوس روشن نگاهت را بر معابر نادانی ام می آویزی تا راه گم نکنم. تو، تاریکی ذهن سرشار از پرسشم را، به چراغ پاسخ های بی منت خود روشن می کنی. تو می توانی دریای پرتلاطم نادانی را کشتی بان شوی.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚
نویسنده: مریم رضایی
دبیر: خانم مرضیه زمانی
انشا با موضوع کنکور
هر از گاهی...
در میان هیاهوی زندگی...
چشمانت را از کلمات کتابهایت جدا کن...
به پرنده ی افکارت قدرت پرواز بده...
و اجازه بده تا در آسمان اندیشه ها آزادانه پرواز کند...
شرط انسانیت نباشد به بهانه های کوچک،از تفکر باز بمانی...
در پدیده های اطرافت بنگر...
((آفرینش همه تنبیه خداوند دل است...))
بی دل نباش که به خداوند اقرار نکنی...
کتاب های اطرافت را بی هدف به ذهن مسپار...
که جز هدر دادن عمر هیچ نکرده ای...
چرا که در پس تک تک کلماتشان اهداف بزرگی نهفته است...
فرصتی که برای رسیدن به تکامل در دستانت هست را،از دست مده...
گنجینه های دانش را یکی پس از دیگری در اختیار بگیر که حیات دل به دانش است...
روزهایی که خود را به اشتباه زنجیر اضطراب کرده ای، برای اندوخت علم برایت آماده شده اند...
این روزها را دریاب تا با سپری شدن ایام،خود را ملامت نکنی...
که دگر چنین روزهایی باز نخواهند گشت...
سنگ های جاده ای که در آن قدم نهاده ای را یکی پس از دیگری بردار...
در مسیرت استوار باش...
و در نهایت
به خداوند تکیه کن...
که خداوند به بهترین شکل از کارت چاره جویی خواهد کرد...
در جهان تفکر کن...
با هدف علم بیاموز...
و زندگی ات را محدود به کلمات نکن...
پروردگار عالمیان،بزرگ ترین سرمایه ی عالم را به تو عطا کرده است...
و در درونت دنیایی شگرف قرار داده است...
تا تو با یاری جستن از عقل،اسرار درون خود را دریابی...
تقرب به خدا را هدف خود بین...
و درهای رستگاری را به روی خود بگشای...
در این روزها نگاه خویش را به اطراف تغییر ده...
و با نگاهی نو زندگانی ات را بازبینی کن...
آزمونی از آزمون های زندگی ات که پیش رویت است،باید به جای ترس،انگیزه در دلت بیندازد پس به آن شیوه که بهترین است،خود را برایش آماده کن...
((به امید روزهای پر از موفقیت برای تمامی دانش آموزان این مرز و بوم.))
نویسنده: مریم آقایی
دبیرستان هیات امنایی قلم چی
استان البرز-کرج
دبیر: سرکار خانم ناظریان
_________________________________
انشا با موضوع کنکور
استرس، دلهره، شک، دودلی، اضطراب همه ی این کلمات گویای یک واژه است : کنکور!
واژه ای که امروزه جوان های زیادی را درگیر خود کرده.
کنکور تنها یک آزمون نیست بلکه سرنوشت انسان را تغییر می دهد و سرنوشت دیگری را برایش رقم میزند. کنکور همانندِ سد بزرگی است که سر راهمان قرار گرفته است. برای رسیدن به علم و آگاهی به دنیا باید از این سد بزرگ عبور کنیم و یا اینکه بهتر است بگوییم که کنکور یک قله است وبرای فتح این قله باید پستی و بلندی های زیادی را پشت سربگذاریم .نوک قله نقطه ی اوج است، برای اینکه به نقطهی اوج قله برسیم باید خوراکی، طناب، چادر، وتمام وسایلی را که برای فتح قله نیاز است را به همراه داشته باشیم. حال برای فتح قله ی کنکور باید مطالعه، درک عمیق مطالب، کتاب تست، سرعت، دقت و از جمله ی این ابزار نیاز است تا کنکور مغلوب ما گردد.کنکور در دنیا به چیز های زیادی شبیه است و تلاش ، کوشش، همت میخواهد. تمام کسانی که به علم علاقه دارند باید تلاش کنند تا یکی از کنکور های زندگی را مغلوب خود کنند. باشکست تک تک این کنکور ها دیگر دنیا به ما تسلط ندارد،چرخ روزگار میچرخد و اکنون دنیاست که در دستان ماست برای اینکه دنیا را شکست دهیم وبر آن تسلط داشته باشیم باید نسبت به آن علم و آگاهی پیدا کنیم تا تمام قلق هایش را بشناسیم، کنکور تنها یکی از مراحل زندگی ست، کنکوری که آزمون ورودی برای دست یافتن علم است تنها گوشه ای از زندگی را پر میکند و زیر مجموعه ی کنکور زندگی ست، درست است که قبل از کنکور یا بعد از کنکور، زندگی متفاوتی خواهیم داشت اما تعیین کننده ی اصلی سرنوشت انسان کنکور زندگی ست. کنکور زندگی آزمایش و امتحان نزد خداوند متعال است وتنها مربوط به دنیا نمیباشد. هرچه ماانسان هاایمان واعتقاداتمان به خدا بیشتر باشد رتبه ی بالا تری نزد خداوند کسب میکنیم و جایگاه بهتری درآخرت نصیبمان میشود، نمیدانم اولین کنکور ورود به دانشگاه از کی آغاز شده اما این را میدانم که اولین کنکور زندگی از فرشته ای گرفته شد که بر آدمی سجده نکرد ودر رویارویی با تکبر و غرور مغلوب گردید و تبدیل به شیطانی گشت که با کنکور وسوسه، آدم ها را آزمایش میکند ودومی را خداوند از آدم وحوا گرفت، آن ها در این آزمون مجاز به انتخاب نشدند و کنکور های زیاد دیگری که همچنان برای تمام انسان ها برقرار است، زمان کنکور دانشگاه چهار ساعت است اما زمان کنکور زندگی را ما انسان ها تعیین نمی کنیم وتعیین کننده ی آن پروردگار جهانیان است، زندگی پر از کنکور های سخت و ساده است پس مواظب انتخاب هایمان باشیم، انتخاب هایی که هم دنیا وهم آخرتمان را تضمین میکند. امیدوارم که در تمامی کنکور های زندگی تان نمره ی قبولی کسب کنید.
'کنکور زندگی تان سرشار از موفقیت'
نویسنده: پروانه امیری دندسکی
شهرستان رودبار جنوب،
هنرستان رضوان
دبیر: خانم مریم آیین