نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نگارش یازدهم درس دوم» ثبت شده است

موضوع انشا عصر پاییزی جمعه

موضوع انشا عصر پاییزی جمعه

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

بندمقدمه:🌙پاییز،برای بعضی ها دل انگیزاست و برای بعضیها غم انگیز برامن فصل سردی دلهاست فصل باریدن اشکها اینروزها هوای دلم هم پاییزیست...

بندیک:🌙یک روزدلگیر روی نیکمت پارک نشسته باشی،برگ های زردونارنجی روی سرت هوار شوند،موسیقی غمناک پاییزی گوش دهی،مهم نیست مهر،آبان یاحتی آذر بودنش!مهم آن غروب دل انگیز پاییزیست!آن عصر جمعه پاییزی🍂

بنددو:🌙هوس میکنی دراین فضاقدم بزنی وپاهایت رابرهنه روی برگ های زردو نارنجی پاییزی بگذاری.تاباتمام وجودت پاییز را لمس کنی.تاصدایش رابشنوی.شنیدی!؟؟خش وخش وخش آخ ک چ فکرهایی ک برسرت نمی زند.پاییزچه فصل عاشقانه ای است.فصل آرزوهای محال!خاطرات خوب و بدت را ب یاد می آوری تا ب خودت می آیی اشک از دیدگانت فروریخته!

بندسه:🌙شاعرانه های پاییزراکجامیتوان فریادکشید.خودش ک خیلی وقت است مهر خاموشی برلب زده!حالاهم نمیخواهی چیزی بگویی!؟؟مگرمیشودپاییزباشدوغروب خورشیدوجمعه وحرفی نزد!؟؟توچه دلی داری...

بند نتیجه وجمع بندی:🌙حالامن،درمیان یک عصرجمعه ی پاییزی،میان برگ های زردونارنجی باپاهای برهنه گیرافتاده ام.دارم راه میروم وبه این فکر میکنم،ک پاییز چ فصلی است!ک بعض درختان هم می ترکد!که ما اشک میریزیم و آنها برگ!به عزیزانی ک پاییزهای قبل تر کنارم بودند فکرمیکنم.به هفتمــــین پاییزی فکـر میکنم که پدربزرگم را ندارم.ای کاش میشد این پاییزبود.ازپاییزهای عمرتان ب سادگی نگذرید...

🌙خاطره شجاعی یازدهم تجربی🌙
دبیرستان معراج، تشان ، بهبهان
دبیر:✨خانم راحیل بیگدلی

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع توصیف مراسم برداشت محصول خرمای منطقه زرین دشت

    انشا با موضوع توصیف مراسم برداشت محصول خرمای منطقه زرین دشت

    انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

    بارش فکری :
    ◀️(نخل، صبوری،سایه سار، اواخرشهریور،کوههای زاگرس،جنوب ایران، خوشحالی باغداران، برکت، شادی، خنده ،رطب،طلوع آفتاب، زنان کارگر، اهل محله، صبح زود ،خوشه های نخل،دورهمی همسایه ها، بقچهٔ بزرگ، بسته بندی و...)

    واژه های مرتبط با زمان و مکان:

    ◀️اواخرشهریور، صبح زود، غروب ،جنوب ایران،کوههای زاگرس، باغهای نخل، شهرستان زرین دشت

    فضای نوشته:
    ◀️سایه نخل، نوشیدن چای، دورهمی همسایه ها، خوشحالی باغداران،برکت

    جزئیات:
    ◀️ بسته های خرما، بقچه ی بزرگ، بریدن خوشه ها، فروش محصول

  • ۰ نظر
    • انشاء

    شعر گردانی لحظه ی دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام مستم

    شعر گردانی

    لحظه ی دیدار نزدیک است

    باز من دیوانه ام مستم...

    انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

    "لحظه ی دیدار نزدیک است
    باز من دیوانه ام مستم
    باز می لرزد دلم دستم
    باز گویی در جهان دیگری هستم"
    با دلهره به عقربه ی ثانیه شمار ساعت که کند می گذرد ،خیره می شوم؛زیر لب زمزمه میکنم:دانی که چیست دولت ،دیدار یار دیدن،در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن...
    در هیاهوی سنگین روزانه ی شهر حاضرِغایب می شوم و به دیدار ساعتی بعد می اندیشم،اما سودای عشق پختن عقلم نمی پسندد...
    با صدای خنده های شاد دخترکان مدرسه ای ،نگاهم به آن سوی خیابان
    دوخته می شود،لبخندی می زنم
    این بار ،فرمان عقل بردن عشقم نمیگذارد و دوباره در رویاهایم فرو می روم...
    به لحظه ی دیدار رسیده ام ،لرزش دلم را از دستانم می شنوم
    از دور نمایان می شود آرام و راز آلود همچون گذشته های همیشه...
    پاییز است و نم باران...
    "بی حاصلست یارا اوقات زندگانی
    الاّ دمی که یاری با همدمی برآرد"

    افسانه معراجى ،
    دبیر ادبیات تهران

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش بازدهم انشا با موضوع بهترین رخداد زندگی من

    نگارش بازدهم انشا با موضوع بهترین رخداد زندگی من

    انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

    نوشتن از تو، که محرم دل بودی در ماهی که محرم می خواننش، آسان نیست. این ماه نوشتن را بر نمی تابد. باید دل سپرد به آوای سوزناکی که از هر گوشه و برزن می آید. باید سر بر گربیان برد و اشک ریخت. اما نه! چرا چنین در حزن بگذارانم؟ گاه می اندیشم حضور تو و نه رفتنت، بزرگترین رخداد در زندگی من بود. زیستن من مملو است از خاطرات و کلام تو است، تو که محرم دل بودی. من تو را شناختم، تو مرا شناختی. ما باهم تجربه کردیم، آموختیم، خندیدیم و جنگیدیم. این فتح قله های دوستی با تو، تا ابد جام پیروزی را به دستان من سپرده است. من قهرمانی در رفاقت را با تو تجربه کرده ام. تو در این لحظه، در حرکت این قلم، در ترکیب این کلمات حضور داری. جاری در لحظات من. زندگی را، کل هستی من را، معنای بخشیدی همسنگ بی بدیل ترین رخدادها‌. هرچند دست مرگ، نو شدن دوستی ما را از ما گرفت، اما من در هر ثانیه به جای تو تجربه می کنم، عشق می ورزم و زندگی می کنم.

    نوشته : امل گندم کال ، کرج

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس دوم با موضوع پاییز

    نگارش یازدهم درس دوم با موضوع پاییز

    نگارش یازدهم درس دوم - نگارش - نگارش یازدهم - نوشتن انشا - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نمونه انشاء

    سلام ماهرو،
    دارد پاییز میرسد.کاش تو برگ صنوبری تنها بودی که در راه خانه جلویِ پایم می افتد.
    و کاش من عابرِ خسته ای نبودم و تو را برمیداشتم و در جیب کوچک پیراهنم میگذاشتم.

    این سرزمین بی تو هر روزش شب است و هر فصلش پاییز؛اینجا عید که میشود هنوز آبان است،
    بعد رفتنت همه چیز فرق کرده است،من دیگر زیرِ لب نمیخوانم:باغِ بی برگیً؛
    خنده اش خونیست اشک امیز
    پادشاهِ فصل ها پاییز.
    دیگر مدت هاست با انگشتانِ بیگناهم خونِ انار ها را نمیریزم هسته ی پرتقال ها را جدا نمیکنم.
    دیگر گونی گونی دلتنگی نارنجی را با جارو از تهِ حیاط جمع نمیکنم که بندازمشان در انباری.
    ماهرو_
    مامان میگوید:باران رحمت است،میگوید وقتی میبارد انگار از هر قطره اش برکت نازل می‌شود.
    من فکر میکنم باران،خیسی رخت های فرشتگان است که از بند رختِ آسمان اویزان شده اند.
    میدانی ،دیگر وقتش است درختان پر شکوفه بادام را فراموش کنی و خود را به فصلی بسپاری که باران ببارد انار که هیچ،سنگ هم اگر باشی دلت ترک می‌خورد.

    شب هایِ بلند پاییز در راه است و ما چقدر دلتنگ گرمایِ بخاری هاییم.
    چقدر قلبمان محتاجِ کاسه های رنگی و دانه دانه کردنِ انار هاست.
    چقدر دلمان لک زده برایِ دست نوازش گر باد بر سرِ گیسوانِ درختان.
    چقدر دلتنگ پاییزیم.
    خِش خِش صدایِ پای خزان است یک نفر؛
    در را به رویِ حضرت پاییز وا کند...

    🍁🍂🍁🍂🍁🍂
    نویسنده: فروغ دارایی،
    یازدهم تجربی
    دبیر: خانم لیلا ملکی،
    دبیرستان شاهد دهلران

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس دوم پرورش موضوع (زمان و مکان)

    نگارش یازدهم درس دوم

    پرورش موضوع (زمان و مکان)

    نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس دوم - نگارش - انشا - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا

    عصر است و حوالی ساعت پنج 

    پاییز ، پاییز کذایی !
    ۱۸ آبان سال یک هزار و نمیدانم
    خیابان شهید چشمانش ، پلاک مفقود الاثر وجودم
    روی تخت سنگی در حیاط نشسته و به لالایی های مرگ آور غروب گوش می دهم .
    لباسم زرد است هم رنگ نفرت زبانه کشیده از برگ های تک درخت کنج حیاط .
    اینجا دیوانه خانه است ...
    پر از منی که به دیده ، دیده ام آن گرگ و میش غروب ، رقص نسیم سپیده میان گیسوان طلایی خورشید،شبنم چلانده شده روی انار سرخ و ترک خورده ی لب هایت ، چشمان همیشه خمار و وحشی آن گربه ی ماده که معشوقه ی تک تک دیوانه های این دیوانه خانه است.
    و هنوزهم همه ی تلاشم روی این تخته سنگ کشیدن شاید یک خط صاف باشد .
    از بچگی نقاشی ام خوب نبود ، جغرافی و ادبیات و تاریخ و حسابم هم خوب نبود.
    و اما تو شدی همان استادی که بعد از پنج سال شمردن ۱۸ آبان ها هنوز هم میتوانم چشم بسته تک به تک خطوط چهره ات را بدون کم و کاست بر طرح زنم...
    نه حتی می توانم خوب نقاشی کنم بلکه سال هاست دوره میکنم قرار داد میان دستانت و دست هایم را
    که به ازای یک بار لمس دستانت تمام هوش و حواسم را به تو بخشیدم
    تکلیف ادبیات و حسابم هم که مشخص است ...
    آدم هر چه دیوانه تر باشد شاعر تر میشود و هرچه شاعر تر باشد بیشتر حساب میکند لحظه های نبودنت را
    خلاصه برایت از دیوانه خانه گفتم
    دیوانه خانه ای که خانه ی ابدی ام شد
    در تک تک لحظات نبودن وجودت...

    نویسنده :مائده محمودی
    دبیر : خانم ابازری
    کارودانش امام سجاد (ع)

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    نگارش یازدهم درس دوم

    پرورش موضوع (زمان و مکان)

    نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس دوم - نگارش - انشا - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا

    سه هفته مانده بود که تابستان تمام شود اولین پنجشنبهٔ شهریور ماه، به عبارتی آخرین تفریح تابستانه به حساب می آمد؛ من همراه با خانواده ام با ذوق و شوق راهی دریا می شدیم.
    رنگ آبی دریا نوید بخش زندگانی بود؛
    در قعر دریای جوشان رازها نهفته بود.
    صدای پدر و مادرم می آمد که میگفتند:«آرام بازی کنید و زیاد دور نشوید.»
    اما ما از اینکه سنگ های ریز و قلوه ای پاهایمان را قلقلک می داد کلی لذت میبردیم.
    نسیم ملایمی در حال وزیدن بود که موهایم را نوازش می داد.لباس هایی که به تن داشتیم همه خیس شده بودند. با تندتر شدن وزش نسیم بدنمان یکباره به لرزه در آمد به همین سبب مجبور شدیم به داخل خانه برویم و لباس هایمان را عوض کنیم .
    آن روز با همهٔ تضادها و ترادف هایش کلی برایمان خاطره ساخت. خاطراتی فراموش نشدنی،خاطره ای که دریا در آن شخصیت اول داستان بود.گرمی آب دریا و سردی نسیم،شن های نرم و صاف که تناسب زیبایی را با خورشید ایجاد کرده بود والبته صدای موج های دریا هم که با صدای پرندگان طنین دلنوازی را ساخته بود.

    نویسنده الهام رضوانی
    دبیر سرکار خانم حسین پور
    دبیرستان فاطمیه جلین
    استان گلستان (گرگان)

  • ۱۵ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم گسترش محتوا زمان و مکان با موضوع مراسم عروسی

    نگارش یازدهم گسترش محتوا زمان و مکان

    موضوع مراسم عروسی

    انشا موضوع مراسم عروسی - نگارش - نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس دوم - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - نوشتن انشا - انشا نویسی

    بخش اول:

    در زمان قدیم مراسم عروسی در بین اقوام بلوچ هفت شب و هفت روز برگزار می شده و خانواده عروس و داماد هر دو در خانواده پدر عروس این هفت شب را به جشن و سرور می پرداختند.شب اول مشغول آماده کردن حجله برای عروس می شدند،عروس تا زمانی که شب حنابندان می شد در این حجله می ماند و بیرون نمی آمد،پنج شب و پنج روز در آن حجله بود.لحاف بزرگی که مادر عروس دوخته بود را در آن حجله پهن می کردند تا عروس روی آن بخوابد،یک پشه بند ساده محلی که کار دست زنان محل بود را به چهار تا چوب می بستند و دور آن را ملحفه می کشیدند تا هیچ کس عروس را نبیند و بعد از اتمام آن هلهله و ساز،دهل می زدند و شب دوم دوباره به همین منوال پیش می رفت،تمامی اهالی محل دور هم جمع می شدند و خیاط ماهر محل را برای اندازه گیری و دوخت لباسهای عروس می آوردند چون در آن زمان چرخ خیاطی در دسترس نبوده،با دست لباسهای عروس را می دوختند و با دوخت کامل هر لباس هلهله می زدند و با آن لباس می رقصیدند.اما شب سوم،در این شب همه اقوام و فامیل با کمک هم به خرد کردن کله قندها می پرداختند،نخود می کوبیدند و کارهایی از این دست...حالا به شب چهارم می رسیم،که در این شب به آراستن و تزیین لباس به سر می رسید،لباسها را تا زده و با مشک خوشبو می کردند و در سینی های مسی که به لهجه محلی گلاسی می گفتند،می گذاشتند و در ادامه به شب پنجم که به آن حنا دزدکی می گفتند و امروزه هم این مراسم برگزار می شود،می رسیم.در این شب برگهای حنا را در هاون می کوبیدند تا خوب نرم شود و بعد در تشت زیبای محلی می ریختند،یکی از زنان بزرگ و از اقوام نزدیک داماد آنها را خیس می کرد و بقیه اقوام داماد دور آن می رقصیدند و ساز،دهل می زدند و خانواده عروس فقط تماشا می کردند،کف می زدند و بعد از شام،از نیمه شب گذشته داماد را حنا می بستند و تا زمانی که هوا روشن می شده،شعرهای محلی خوانده،کف می زدند،می رقصیدند.بعد از پنج شب نفس گیر،شاد برای خانواده عروس و داماد بالاخره شب ششم یعنی حنابندان فرا می رسید و عروس هم بعد از پنج روز حبس بیرون می آمد و لباسی را که مادر عروس برایش دوخته یعنی لباس شب حنابندان را بر تنش می کردند و بدون آرایش،با همان چهره دخترانه او را در اتاقی می بردند که داماد آنجا نباشد و عروس را نبیند.خانواده داماد لباسهایی را که در سینی های زیبا تزیین کرده بودند روی سر گذاشته و از خانه پدر داماد تا خانه پدر عروس پیاده و با ساز،دهل می رفتند.سینی های پر نقش و نگار با آن پارچه های رنگارنگی که روی آنها کشیده بودند چشمان را از حدقه در می آورد و مایه عذابی برای زنان کنجکاو محله شده بود که سینی هایی به این زیبایی چه لباسهای زیباتری را در خود دارد😍 وقتی که به خانه پدر عروس می رسیدند،مردها،زنها جدا جدا می رقصیدند.بعد از اتمام رقص و استقبال زیبای خانواده عروس که مات و مبهوت حرکات خانواده داماد بودند،لباسها را تحویل مادر عروس داده تا آنها را جایی پنهان کند که کسی نبیند.این کنجکاوی تا بعد از شام برای زنان ادامه داشت.بعد از شام با نوای ساز،دهل یکی از زنها لباسها،چادرها،کفش ها و...را یکی یکی از سینی بیرون می آورد و به دست خواهر داماد می داد تا او به زنهای مهمان نشان دهد و خانواده عروس به رسم تشکر از مادر داماد شعر می خواندند:*در صندوک ای طلا،بالای صندوک ای طلا/در صندوک واکنی،رختن عروس در کنی.و خواهر عروس هم لباسهای داماد را تک تک از سینی بیرون می آورد،نشان می داد و خانواده داماد متقابلا می خواندند: در صندوک ای طلا،بالای صندوک ای طلا/در صندوک واکنی،رختن شیری درکنی.منظور از شیری در گذشته داماد بوده است.بعد از نشان دادن لباسها حنابندان شروع می شد«حنای محلی خوشبو که برای عروس و داماد به صورت جداگانه در ظرفهای زیبا تزیین شده بود» در ابتدا تشکی زیبا با دوخت و دوز دستی را زیر داماد پهن می کردند و او را حنا می بستند،دور او می رقصیدند،شعر می خواندند: حنا حناش می بنیم،بر دست،پاش می بنیم/اگر حنا نباشه آب طلاش می بنیم.
    *در صندوق از طلا،بالای صندوق از طلا/در صندوق باز کنید،لباسهای عروس را بیرون بیاورید.

  • ۳ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس دوم عینک نوشتن

    نگارش یازدهم درس دوم عینک نوشتن

    نگارش یازدهم درس دوم - نگارش عینک نوشتن - نگارش یازدهم - نگارش - انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا

    موضوع «سایه»

    من سایه ی یک آدم هستم ما سایه ها کارمان دشوار است از صبح تا شب باید دنبال یک آدم راه بیفتی و هر کاری که انجام می دهد را تکرار کنی!
    من سایه ی یک پسر بچه تنبل هستم. بعضی اوقات واقعا حوصله ام از کارهایش سر می رود ، ورزش نمی کند، ولی اگر راستش را بخواهید هر روز صبح قبل از بیدار شدنش به ورزش می روم. به همین دلیل من یعنی سایه اش از او لاغرترم. خیلی کند راه می رود. برای همین یک روز که واقعا صبرم به سر رسیده بود، جلوتر از او حرکت کردم ،برای مدت کوتاهی غش کرد ولی خیلی زود خوب شد ،خدا بیامرز علاقه ی زیادی به فیلم ترسناک داشت، ولی نمی دانم چرا وقتی مشغول بازی با کامپیوتر بود و چشمش به من که مشغول کتاب خواندن بودم ، افتاد !سکته کرد !
    مرحوم حتی از سایه ی خودش هم می ترسید.

    نویسنده: محیا نصیری مقدم
    دبیرستان صلای دانش،
    شهرستان گناباد
    دبیر: خانم مریم میرمحرابی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: درخت

    باد میان برگهایش میپیچد و تلی را از جنس شکوفه با خود همراه میکند ، قلقلکش می آید و لبخند میزند . با شوق دستانش را تکان میدهد و با چشمانش شکوفه هارا دنبال میکند . چه صحنه دل انگیزی...!!
    به اطرافش نگاه میکند ، تنهای تنها بود ، ناگهان ترس وجودش را فرا میگیرد . میترسد از اینکه او هم مانند دیگر دوستانش قطع شود .
    پذیرای پرندگان آواز خوان نباشد ، تکیه گاه چوپان ها نباشد ، تماشاگر بازی کودکان و تفریح خانواده ها نباشد .
    شور و هیجانش به یکباره از بین رفت و هر لحظه بر نگرانی او افزوده میشد . خاطرات روزهای غریبانه اش را مرور میکرد . باران میگیرد و پنهان میکند اشک های او را که از سر دلتنگی بر روی گونه اش میریخت .
    میان غرش آسمان صدای اره برقی را میشنود . در سرنوشتش اینگونه نوشته شده بود ک نباشد...
    عمری طولانی تر ، از خدا خواستار بود اما گلایه هم نمیکرد . صدا که نزدیک تر میشود ، چشمانش را میبندد و در دل با تمام سال های زندگی اش خداحافظی میکند.

    نویسندگان:
    مینا مسعودی، مهتاب افتخاری
    مدرسه شاهد مهدیه قزوین,
    دبیر: سرکار خانم صفایی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: درخت

    به نام خداوند درختان تنومند

    سال هاست که اینجا هستم . سال های سال . سال های طولانی . پیر و سالخورده ام و در قلب زمین ریشه دارم و نظاره گرِ مردمانی هستم که گاه به هم خوبی می کنند و گاه از هم بیزاری می جویند . گاهی به هم کمک می کنند و گاهی یکدیگر را زمین می زنند . گاه خیانت می کنند و گاه از پشت خنجر می زنند .
    و نظاره گرِ رهگذرانی هستم که گاهی لیلی و مجنون اند و گاهی خسرو و شیرین . گاه خسته اند و گاهی غمگین .
    آنان که می آیند و تن خسته ی خود را به تن من تکیه می دهند ، غافل از اینکه من از آنها خسته تر و شکسته ترم .
    و دل هیچ کس به حال من نمی سوزد .... منی که زیر باد و باران و رعد می مانم و زیر آفتاب سوزان له له میزنم ، و کسی حتی جرعه ای آب به پای من نمی ریزد و میدانم بالاخره روزی فرا می رسد که میمیرم و دیگر نه سایه ای برایشان دارم ، و نه سرسبزی و فقط ساقه ی کوتاهی از من به جای خواهد ماند تا با دوربین عکاسی به سراغش بیایند.
    و زمانی که بمیرم نه خطی به نامم نوشته می شود و نه آبی در دل تاریخ تکان می خورد . هیچ اتفاق خاصی هم
    نمی افتد . فقط مردمان بی عشق ، بی عشق تر می شوند و روز به روز افراد بیشتری عشق و محبت را زیر خروار ها خاک مدفون می کنند . آری ، مردمان بی عشق ، کبوتر ها را
    پر دادند .
    و دیدن این اتفاقات از هر قهوه ی تلخی ، تلخ تر است که من هر روز آن را میچشم .
    آری ، و من سال هاست که اینجا هستم.

    نویسنده: زهرا عباسی
    مدرسه شاهد مهدیه قزوین
    دبیر: سرکار خانم صفایی،

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: پنجره

    من چیز هایی می بینم از پنجره چشمانم، که هیچ کس دیگر نمی تواند ببیند. زیرا پنجره چشمانم را هر روز تمیز می کنم و می شویم تا غبارهای جا خوش کرده بر چشمانم باعث نشود کسی را کدر ببینم؛ من هر کس را همان گونه که هست، می بینم ، نه آن گونه که می خواهم.
    پنجره چشمانم می بیند رگ های لاغر و کم خون تفکر را. من می بینم خون جوانی بر شاخه های اندیشه که با هر تکانی قطره ای از حجم مایع اش به زمین می چکد. می بینم دامن خیس کولیِ که به دنبال دروازه بهشت می گردد و با هر جیرینگ جیرینگ دستبندش راهش را گم می کند.می بینم ستاره های کاغذی را که به دنبال دوران لایتناهی تا خلا هزار ساله پیش می روند.[enshay.blog.ir]
    من همه را می بینم ولی حقیقتاً هیچ کس را نمی بینم .من اعتقادم را بر گنج هایی که هیچ گاه پیدا نمی شوند بنا نهادم.من لیوانم را شیرینی گلی می دانم و قلبم را گیاهی می دانم که آبش یخ زده و ریشه اش تا اعماق زمین فرو رفته،میدانم.من از پنجره چشمانم رویای کودکی ام را خواهم دید و ماهی هایی با خون زرد که هیچ گاه از مکیدن آب سیر نخواهند شد.ذهن من مانند یک طلوع سیر شده هر روز می خوابد و مانند یک سینک سیر شده هر روز می چکد؛ ذهنم هیچ گاه زیبایی ها را ندیده!
    روزی می رسد که پنجره چشمان من و تو هم خواهد پوسید و روی شیشه آن جانوری تک سلولی با ماهیتی کدر خواهد نشست ولی من آن زمان خوشحال هستم زیرا درست است که چشمانم دیگر باز نخواهد شد و ره مردگان بر من باز ولی در عوض خودم را پیدا کرده ام و زندگی را فهمیده ام...

    نویسنده: مبینا سعادت
    دبیرستان شاهد یاسوج
    دبیر: سرکار خانم آقایی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: زمستان و خانواده اش

    زمستان یکی از فصول سرد سال است که حس و طراوتی که از آن حاصل می شود،از هرچیزی دل انگیز تر است.
    زمانی که این فصل از سال با پسر کوچولویش (باران) می آید،شادمانی را به مردم هدیه می دهد.
    زمستان سه برادر دیگر(بهار،تابستان،پاییز)دارد که هر کدام مجددا" تکرار میشوند و ماموریت خود را انجام می دهند.
    بهار پیش از همه می آید و حس سرزندگی و شادابی را به مردم هدیه می دهد،[enshay.blog.ir]
    پس از آن برادر بازیگوش خانواده،تابستان است که گرمی وجودش به حدیست که مردم را آزرده می کند.سپس پاییز از راه می رسد که حس خشکی خاصی به وجودمان دست می دهد.مثل اینکه در قفسی هستی و راه گریزی نداری.ولی وقتی برادر خوش اخلاق خانواده ینی پاییز از راه می رسد،تمام این مشکلات را با فرزندش می شوید و می برد و مجددا" سالی تمیز و فاقد هیچ گونه آلودگی را به بهار تحویل می دهد.ولی شگفت اینجاست که هیچ وقت ذره ای اشکال و نقص در فعالیت آنها ایجاد نمی شود.زیرا همگی زیر دست پدری دانا و خلاق که نامش خداست تربیت یافته اند.

    آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
    دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

    نویسنده: سامان چراغ سحر
    دبیرستان علاقه مندان ایذه
    دبیر: آقای یعقوب کیانی

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس دوم توصیف بر اساس زمان و مکان با موضوع بووکه بارانه

    نگارش یازدهم درس دوم توصیف بر اساس زمان و مکان

    موضوع: بووکه بارانه

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در قرون اولیه و زمان باستان ‌‏،إنسان ها قادر نبودند با بلایاى طبیعى مبارزه کنند، در نتیجه راه هایی را برای برخورد با طبیعت به صورتی که جوابگوی نیازهایشان باشد پیدا می کردند، برای ایجاد تعادل بین انسان و طبیعت نمادهایی با اشکال مختلف مانند عروسک ،نقاب ،سنگ و.... بوجود آمده اند.

    آیین و مراسم ((بووکه بارانه )) نمادی برای دفع بلای خشکسالی و باران خواهی در مناطق کرد نشین از جمله استان کردستان ،کرمانشاه ،ایلام و آذربایجان غربی است. این مراسم عموماً با شروع فصل گرما و کاهش بارندگی برای آمدن باران در سالهای خشکسالی
    برگزار می شود.

    (بووک )به معنای عروس یا عروسک است . دختران نوجوان کرد با استفاده از دو تکه چوب عروسکی ساخته و لباسی از پوشش زنان کرد بر تن عروسک می پوشانند .سپس آن عروسک را در کوچه های شهر و روستاهایشان می گرداندند .هنگام عبور بووکه بارانه از کوچه ها اهالی بر آن عروسک و حمل کننده هایشان آب می پاشند به نیت این که باران و گندم در آن سال فراوان باشد . گاهی حمل بووکه بارانه آنقدر طرفدار دارد که کودکان برای حمل آن رقابت شدیدی با هم می کنند و حتی از خیس شدن تمام لباس هایشان نمی هراسند، همچنین اهالی هدایایی مانند تخم مرغ یا پول و یا گردو به دختران می دهند.

    پس از گذراندن بووک از همه ی کوچه ها آن را به زیارتگاه یا مسجد یا قبرستان موجود در روستا یا شهر می برند سپس آن را می سوزانند ویا به آب می اندازند. گذشتگان این عروسک چوبی را نمادی از آناهیتا ایزد بانوی آب دانسته اند.

    هنگام عبور و گرداندن بووک شعر و ترانه هایی خوانده می شود این ترانه ها در بین اهالی مناطق مختلف کرد نشین متفاوت است.
    در سنندج می خوانند:
    هە ناڕاݩ ۆ مه ݩاڕاݩ
    ێاخۆا دا بکا باڕاݩ
    بۆ فه قێران ۆ هه ژاڕاݩ
    ێاخۆا باڕاڹ بباڕێ
    بۆکه باڕاݩه ئاۆی ده ۆێ.
    ئاۆی ناۆ ده غڵاݩێ ده ۆێ
    هێڵکه باڕۆکاݩێ ده ۆی
    ده ڕزێ گه ۆڕه کچاݩێ ده ۆێ
    بۆکه باڕاݩه ئاۆێ ده ۆێ
    این آیین در شهرها رنگ و بو باخته اما به کمک نهاد های کودک و نوجوان این مراسم با حضور بسیاری از دختران و پسران در شهر ها برگزار می شود.
    هه شڵێ ۆ مه شڵێ خۆاگێاݩ باڕاݩ بۆماݩ بۆشݩێ

    مدارس خارج از کشور

    دبیرستان رایان کاشیها استانبول
    آموزش از راه دور
    نویسنده: لیلی شنیار
    دبیر خانم :مریم آذری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس دوم گسترش زمان و مکان

    نگارش یازدهم درس دوم

    گسترش زمان و مکان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    موضوع: نگاه

    نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید
    فغان که بخت من ازخواب درنمی آید
    دراین خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
    بلای زلف سیاهت به سر نمی آید "حافظ"

    تنها تر از هرماه و رنجورده تر از هر روز،عاشق تر از هرساعت و دلتنگ تر از هر ثانیه،در محبسی دنیا نام و میله هایی از جنس آدم ودلی زندان بان و منی زندانی ،با تنی مملو از تازیانه و پاهایی در قل و زنجیر،زندانی وار گام هایی در فرحزاد پاییز زده می زنم.
    پاییز در فرحزاد عمق تنهاییست،نیمکت های سالخورده ی خاک خورده،عاشقانی ملول و سکوتی ملال انگیز که حتی خش خش خزان برگ ها هم سکوت جنون آمیز فرحزاد را نمی شکنندو هزاران بار باران ،باران که به فرحزاد می زند آدم تنها تنهاتر می شود،وصف حال عاشق تنها هم زیر باران ،که در فهم نمی گنجد.باران برای من تمام توست...
    باران که می زند،دلم افسار عقلم را به دست می گیرد،به پاهایم فرمان فرحزاد می دهد وبه عقلم وعده ی پریزاد،به خودم که می آیم روبه روی همان کافه فرحزاد درست مثل همان شب ایستاده ام،و زیبا رو یی پریزاد ،در پیچ و تاب زلف هایش خودم را گم کردم آنقدر که شاید هیچ وقت نمی توانستم خودم را پیدا کنم،خنده هایش نجاتم داد،خنده هایش دل دنیایی را به لرزه در آورده،من که سهلم...
    نگاهش،چنان در آن اقیانوس چشمانش غرق شدم که هزار بار گم شدنم را در موهایش آرزو کردم،شاید هیچ وقت پیدا نمی شدم بهتر از این بود که غرق شوم،نه اینکه از غرق شدن بترسم،سال هاست که پای آن نگاه به تاراج رفته ام،به ساحل برگشت،خودم را می گویم،اما نمرده بودم،عاشق شده بودم،حق هم داشتما،مگر در مقابل پریزاد چیزی جز یک قلب داشتم که پیشکشش کنم.
    وتو،وتو چنان خانومانه وار به سمتم آمدی،بی کلام و سکوت چترت را دادی و رفتی.چهل سال گذشت،چهل سال دیگر هم که بگذرد،من هروقت کع باران بزند باز هم تمام فرحزاد را با چترت قدم می زنم شاید که روزی بیایی و چترت را بگیری و دلم را پس بدهی...

    بازهم آمدم،نبودی...
    وقت آن شد که دل رفته به ما باز آری... "مولانا"

    نویسنده: فاطمه خلیفه
    نمونه دولتی مرحوم شهیدی
    دبیر: سرکار خانم اعتمادی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    به نام آفریننده نیکی ها!
    مهربانی آغاز خوش زندگی آرام ...

    آن روز هایی که از خادمان امروزی خبری نبود..
    آن روزهایی که برج ها سربه فلک نکشیده بودند و حریم حرم در حصار ساختمان‌های مجلل نبود مادر بزرگی را می شناختم که از جوانی اش خادمی بی نام و نشان برای زائران بود ...
    چه زمستان ها و تابستان هایی که دغدغه سرما و گرمای میهمانان را داشت و همواره نگران زائران تازه رسیده وبی جاومکان بود..
    مخلصانه در خدمت آنان بود...
    با انواع شربت های خنک ..
    بیدمشک و لیمو تگرگی ..که ساخته دست خودش بود به استقبالشان می‌آمد... پناهشان میداد... تا کمی از خستگی راهشان بکاهد.
    آخر او همسایه امام بود ...
    در چند قدمی امام بود [enshay.blog.ir]
    با صدای دلنشین مناجات حرم بیدار می‌شد و با صدای هیجان انگیز نقاره خانه ، روزش را شروع می کرد..
    درِ خانه اش شبانه روز به روی میهمانان گشوده بود...
    از شمال تا جنوب...
    از شرق تا غرب ...
    حتی میناب تا بناب ...
    همه او را دوست داشتند ،،ایام محرم و صفر، منزلش حسینیه بود ..
    عاشقانِ امام رضا میزبانی گرمی را در خانه او سپری می‌کردند،، از هیچ گونه کمکی دریغ نمی کرد...
    در انتهای سفر،زمان وداع آنچنان شیفته محبت این مادر می شدند که آرزوی دیدار دوباره اش را داشتند..
    این خادم امام رضا بدون هیچ نام و نشانی، بدون هیچ لقب وعنوانی ، مخلصانه - عاشقانه آنان را تکریم می‌کرد،، به راستی که او،خادمی گمنام بود .هنوزبعدازسالها یادوخاطره او وخانه پرمهرش نقل محفل بسیاری هست.

    نویسنده: فاطمه رنجبر

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء