نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۷۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشتن انشا» ثبت شده است

نگارش شخصیت پردازی با موضوع پسر شلوغ

شخصیت پردازی

موضوع: پسر شلوغ

انشا شخصیت پردازی - نگارش شخصیت پردازی - نگارش - نگارش یازدهم - انشا - نگارش یازدهم درس سوم - نوشتن انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی

پسری شر و شیطان بود. هیچ وقت در یک جا بند نمی شد.همیشه درحال جنب و جوش بود،مانند ماهی که از آب بیرون افتاده باشد همیشه به این طرف وآن طرف می پرید.

آن چشم های درشت قهوه ای با مژه های بلند وموهای قهوه ای صافش با رنگ پوست زرد و لب های کوچک قرمزش در کنار بینی کوچولو و خوش فرمش این شیطنت را بیشتر نمایان می کرد اما در عین شیطنت ته چهره اش معصوم نشان می داد گویا تاحالا خطایی مرتکب نشده است.
ناخن شصت جدا شده اش نمایانگر بازی گوشی زیادیش بود .مانند پرنده ای که درون قفس است و تلاش میکند از قفس بیرون بیاید و آسیب می بیند.

دندان های افتاده اش کلاس اولی بودنش را نشان می داد،وقتی که لبخند می زد جای دندان های خالی اش خیلی تو چشم بود و توجه هر کس را به خودش جلب میکرد.[enshay.blog.ir]

وقتی کاری داشت طوری با مظلویت آن را بیان میکرد که ناخودآگاه آدم آن همه شیطنتش را فراموش میکرد و مجذوب آن همه مظلومیت و شیفته برق آن چشمان گیرایش می شد،گویا در چشم هایش کلی حرف نهفته بود.
با پایین و بالا کردن ابرو های قهوه ای اش ناخودآگاه خنده را روی لبان همه می آورد، در عین بچگی، باهوش و با ادب بود و به فرد مقابلش احترام میگذاشت.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم توصیف شخصیت با موضوع خدای دلم

    نگارش یازدهم درس سوم توصیف شخصیت

    موضوع: خدای دلم

    نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس سوم - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا

    نوشتن از معشوق، دل و دیده ی عاشق می خواهد، اما من که عاشق نیستم.من در توصیف خدایی که او را می پرستم قلمم زیباتر می نویسد.
    کفر اگر نباشد از چشمانش می گویم؛چشمانی که دل و ایمان و هوش و ذکر و عقل را از تنِ این منِ بیچاره برد و دیگر پس نیاورد.
    سیاهی چشمانش،همان چشمانی که دو سال قبل دقیق نمی دانم چه روزی اما همین موقع از سال،ساعت حدود ۷ برای اولین بار چنان در تاریکی شب درخشید که ماهِ خدا در برابر ماهِ دلم به سجده درآمد.
    مژه های سیاه و بلندش؛آن چشمان دلربا را بزرگتر می کرد.مژه های بالای چشم راستش ۶۸ تا بود اما راستش تا آمدم همه را بشمارم خندید.
    غرق او بودم و نمی دانم او غرقِ چه بود که خندید،خندید و با باز شدن لب هایش،با به نمایش گذاشتن دندان هایش،لبخندی بر صورتش طرح بست که خود شیطان در آن دم به این فکر می کرد که شاید سجده نکردن دربرابر او اشتباه بود.[enshay.blog.ir]
    کمی در او دقیق تر شدم.خدای قدبلند من،آن پوست سفید و آن پیراهن سیاه چه پارادوکسی باهم ساخته بودند.
    دوستانش سر به سرش می گذاشتند.نمی دانم چه گفتند که اخم کرد و ابروهایش چنان درهم رفت که نمی دانم شاید دیوانگی باشد اما دلم چنان برای آن اخم و خط های وسط پیشانی اش ضعف رفت که دلم میخواست جلو بروم و آنقدر داد و هوار کنم و ناسزا بگویم تا دوباره اخم کند و دلِ منِ دیوانه را دیوانه تر کند.
    اما پاهایم یاری ام نمی کردند.قهر کرده بودند.آخر می دانید هیچوقت آنقدر به آنها توجه نکرده بودم،تا حدی که هرگز خال زیرِ زانوی راستم را ندیده بودم.
    هی نزدیکتر می آمد...
    اما حواسش نبود.بالاخره که به من رسید اخم هایش را باز کرد و دوباره خندید و من،من،نه،دلِ منِ دیوانه را به بندگی اش درآورد.
    سلام کرد...
    آن همه از چشمان و اخم و لبخند او گفتم،همه را کنار بگذارید؛صدایش دو عالم هستی را خاموش و شنونده خود کرد.
    کنارم که نشست،بوی عطرش که به مشامم رسید,حواسم از همه چیز پرت شد.ففط با تمام وجود بویش را به دل و جانم کشاندم،طوری که هنوز هم در یادم هست.
    حرف زد.خندید.اخم کرد.هزاران بار چشمانش را باز و بسته کرد و آن حجم از سیاهی را به رخم کشاند اما برایم تکراری نمی شد.
    همچنان در او غرق بودم...
    قهقه زد و من تمام وجودم لرزید.خیال کرد لرزشم از سرد بودن هواست.کتش را درآورد و به زور تنم کرد.در تنم زار می زد اما بهانه ی خوبی برای حس کردنش بود.
    دستانم در دستانش فشرده شد.چقدر گرم بود.
    نوک انگشتش که به دستم خورد,یخبندان درونم به آتشی از جنس جهنم تبدیل شد،آتشی که هرگز خاموش نشد.آتشی که دلم،عقلم،جسمم و زندگی ام را قرار بود گرم نگه دارد؛اما یادش رفت و آن آتش مرا دیگر گرم نکرد،حال دیگر مرا گداخته است.
    آن روز فکر نمی کردم آنقدر در یک نفر دقیق شوم تا حتی چند سال بعد هم یادم بماند حتی تعداد دفعه های پلک زدنش را...[enshay.blog.ir]
    خدای من،این رسم خدایی نیست.بیا،که دلم تنگ بندگی کردن برای توست.

    نویسنده: شراره مولانی
    دبیر: خانم صنوبر فتاحی
    دبیرستان گلستان دانش، مهاباد

  • ۸ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع آخر پاییز

    موضوع انشا: آخر پاییز

    انشا موضوع آخر پاییز - نوشتن انشا در مورد موضوع فصل پاییز - انشا - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - انشای آماده - انشا چه بنویسم

    آذر ماه است. تنها یک روز به آخرِ پاییز مانده است. در خانه نشسته‌ام و از پنجرهٔ اتاقم بیرون را می‌نگرم. بارانِ دو شب پیش خاک‌ها را رُفته و گردها را زدوده است. نارنج‌ها و نارنگی‌های سرخ و زرد، در میان برگ‌های سبز و خرّم، شعله می‌کشند.
    هوا آن‌چنان زلال و شفاف است که می‌توانم سنگ‌ریزه‌های کوهِ روبه‌رویم را بشمارم.
    مدهوش هوای حیات‌بخشِ این شهرم. شهر نیست: یکپارچه بهشت است. بدون‌شک برای سجع و قافیه نبوده است که «شیراز» را «جنّت‌طراز» گفته‌اند.

    شیراز زنان و دختران زیبا دارد؛ ولی خودش از زنان و دخترانش زیباتر است. نه فقط اردیبهشت شیراز آبروی بهشت را می‌برد، بلکه همهٔ ماه‌هایش چنین سودایی در سر دارند. شیراز فصل‌بندی‌های متداول سال‌ها را بر هم زده است. تقویمش با تقویم‌های دیگر فرق دارد. زمستان و تابستان نمی‌شناسد. عمر بهارش پایدار است. پاییزش نیز جز بهاری نجیب و رنگ‌پریده نیست.
    آسمان شیراز به رنگ‌های گوناگون درمی‌آید: از نیلیِ سیر تا لاجوردی روشن، کبودِ شفاف و آبی کم‌رنگ. ستاره‌های این آسمان همان ستاره‌های آسمانِ دیگرند؛ ولی در این دیار، فروغ و دلبریِ دیگری دارند.
    آب‌وهوای شیراز گل می‌پرورد، سرو آزاد می‌رویاند، گردو را در کنار لیمو می‌نشاند، یاس و نسترن را بر اندام نار و ناروَن می‌پیچد، بادامِ بن را در بهمن‌ماه به شکوفه می‌کشد و از همهٔ این‌ها بالاتر آتشِ زبانه‌کشِ ذوق را دامن می‌زند و در خاطرها شعرِ تر می‌انگیزد.
    بیهوده نیست که این‌همه شاعر نغمه‌پرداز از خاک دلاویز این خطه برمی‌خیزد و در میان آنان، دو تن تا اوج قله‌های افسانه‌ای صعود می‌کنند؛ دو تن که فقط با یکدیگر رقابتی دارند و رقیبِ دیگری را به جهان شعر و ادب راه نمی‌دهند. دو پهلوان نامدار که یکی زمین را با همهٔ پهناوری و دیگری آسمان را با همهٔ بلندی فتح می‌کنند.
    یکی از این دو تن با غزل‌های شورانگیز خود بر سَریرِ سلطنتِ مُلک سخن جای می‌گیرد. زبانی به‌ نرمیِ حریر و نازکی خیال دارد. با چشمی پُراشک به سراغ برگ‌های پژمرده می‌رود. با لبی مشتاق، چهرهٔ درماندگان را می‌بوسد. با لحنی به‌ مهربانی بوسهٔ مادر، احوال یتیمان را می‌پرسد، برای آزادیِ دربندان می‌کوشد. به زمین و دردمندانِ روی زمین وفادار می‌ماند و در طریق تسکینِ آلام ستمدیدگان آن‌چنان سرگرم می‌شود که کمتر می‌تواند گریزی بزند و از مردم دنیا جدا شود... .
    لیکن آن دیگر، بی‌پروا به این گرفتاری‌ها، بال‌وپر می‌گیرد، با شَهپَر نیرومندش قله‌های مه‌گرفته و ستاره‌های دوردست را پشت سر می‌گذارد، به اوج فلک می‌رسد و تازیانهٔ طعن و طنز را بر سرِ هرچه که پست و کوچک و تنگ و حقیر است، فرود می‌آورد. با مدعیان ظاهرپرست می‌ستیزد، پرده‌های ریب‌وریا را می‌درد، پشمینه‌های آلوده را به آتش می‌کشد و آنگاه با آهنگی دلنشین و فاخر نوای فرح‌بخشِ عشق را سر می‌دهد و درهای آسمان را می‌گشاید.

    نویسنده: محمد بهمن‌بیگی
    کتاب: «اگر قره‌قاج نبود»،
    نشر باغ آینه، چاپ دوم، ۱۳۷۷

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع سمفونی خزان

    موضوع انشا: سمفونی خزان

    نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا - نوشتن انشا در مورد موضوع فصل پاییز

    پادشاه فصل ها پاییز جاودان با اسب یال افشان زردش می چمد در باغ،

    پاییز که می آید برگ هایش را کریمانه به خاک می بخشد تا تن سردش را بپوشاند.
    پاییز که می آید درخت برگ برگ گریه می‌کند،آنقدر که اشک های زردش فرش زمین و خانه های روستایی می‌شود.
    پاییز که می آید رگ به رگ درختان را با رنگ های پاییزی رنگ می کند.
    روستاییان زودتر رنگ و بوی پاییزی به مشامشان می خورد.
    پاییز همانند دامن گل گلی نارنجی مادر بزرگ ها در روستاهاست دامنی که پر از رنگ های نارنجی برگرفته از پرتقال.
    زرد برگرفته از خورشیدی که در این فصل بیشتر در خانه‌ی خودش است.
    قهوه ای همانند درخت تنومندی که در پاییز بر سر خانه ها گریه می‌کند.
    حال و هوای گرگ و میشی و رنگ خاص پاییزی انگار که یک نارنگی در هوا ترکیده است.
    بوی ناب خاک مرطوب،خانه های گِلی و کاهگِلی به مشام می رسد.
    بوی درختی که می خواهد به فصلی برسد که بچه هایش متولد می شوند
    اما،اول باید گریه کند تا زمین لباسی داشته باشد.
    این سمفونی پاییز است که انگار خدا نوازندگی می‌کند.
    در این سمفونی خانه های کاهگِلی هم گویا ساز خدا هستند و تمام زیبایی های دنیا در همین چند خانه روستایی خلاصه شده است.

    نویسنده: صبرا عیسی پور
    دبیرستان: دبیرستان یکان
    دبیر: سرکار خانم فکری

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس سوم شخصیت پردازی با موضوع شخصی در همین نزدیکی

    نگارش یازدهم درس سوم شخصیت پردازی

    موضوع: شخصی در همین نزدیکی

    نگارش یازدهم درس سوم - نگارش - نگارش یازدهم - انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - نوشتن انشا - انشاء - انشا شخصیت پردازی

    اولین باری که با او ملاقات کردم هوا سرد بود،متفاوت و البته دوست داشتنی بودنش در نگاه اول حس سردی هوا را در وجودم به فراموشی سپرد. راه رفتن و نگاه های عمیق ونافذش کمی متفاوت تر از سایرین بود.

    اگر بخواهم بعد از یک سال وچند ماه وصفش کنم باید سنگ تمام بگذارم. راه رفتنی پر تکبر البته غرور وتکبری زنانه و جایز.چشمانی روشن به روشنایی ستارەای که درآسمان بیرحمانه توجه را از دیگر حضار می گیرد و همەی آن توجه را برای خود می خواهد. صدای پاشنەی کفشهایش برای من جذابترین صدایی است که در محیط مدرسه وکلاس به گوش می رسد و همان تق تق های پی در پِیش هنگام راه رفتن هر شنونده ای را درگیر خود می کند و بسوی خود فرامی خواند گویی که زمین فقط و فقط متعلق به اوست.

    زیباترین صفت در درونش مهر بی پایان و وصف ناپذیرش است که با هر عمل آن را به همراه دارد و خیلی بی ریا و صادقانه آن را تقدیم می کند به تمام کسانی که تشنه محبت او هستند.[enshay.blog.ir]

    دارای غرور و نگاه های انسان دوستانە،نگاه هایی که با آن چشمان بزرگ دریا مانند و آهویش برازندگی آسمانیش را به رخ زمینیان می کشد به گونه ای، مرا برای نگاه کردن چند ساعته به چشمانش دعوت می کند تا عمق انسانیت و درونیات عاشقانه اش را بهتر درک کنم و بازنده تر از قبل شوم.

    زیبایی و جذبه ای فوق العاده زیادی دارد پوستی روشن، با آنکه هیچ گاه لمسش نکردم اما می دانم که بسیار نرم و لطیف است. موهای که در نهایت سادگی ریشه های نورافشان طلای رنگ و قهوه ای که همخوانی خاصی با آن چشمان رنگ عسلی و سبزِ زیبایش دارد و رخ ماه مانندش را نورانی تر جلوه می دهد،حس می کنم جوانتر از آن است که نشان می دهد، البته در رفتارهایش بەوضوح دیده می شود که ترکیب سنی متفاوتی در هستی اش پنهان شده، گاهی خنده های شیرینی را با آن دندانهای ظریف و لبان صورتی رنگش به نمایش می گذارد که آن خنده ها همان خنده های از عمق وجود هستند که آکنده به بوی محبت و مهربانی وعشق است و گاهی هم مانند اشخاص با تجربه و کاردان نقش دریای پر تلاطم با امواج دانش را بازی می کند. وجودی دارد پر از هیجانات مثبت و خلق و خویی که می تواند زندگی هر سرگشته ای را به شیرینی گرفتن دستانش تبدیل کند.

    پاهایی کشیده و توپُرش و آن شانه های ظریف و کم فاصله با بالا تنه ای نسبتا پهن که آن را با مقنعه می پوشاند نشان از حس زنانگی و تازگی اوست که هر ناظری را برای طی کردن این زیبایی ها و برجستگی ها راهنمایی می کند بە راستی که ظاهری ستودنی دارد.

    او علاقه زیادی به دانش آموزان دارد هوش اجتماعی دارد که باعث می شود عاشق رابطه برقرار کردن با شخصیت های جدید زندگی اش شود و این علاقه در ابتدای سال تحصیلی در قلب تک تک دانش آموزان موثر واقع شده.

    دلت را به صافی آسمانی می بینم کە ابرهای سفید رنگ میان آن پدیدار می شود، ابرهای کە نمادی از شادی و هنجارهای زندگیت هستند. قدم هایت را مانند گامهای بهاری می دانم که منتظر وداع با زمستان است تا با آمدن عاشقانهایش به زمین جان ببخشد و لباس سبزش را به تمام طبیعت تقدیم کند. توهمان بهار تازه از راه رسیده و شاد هستی.

    ای بانوی زیبایی ها تو خورشید منی، خورشید روشنای من صنوبر زیبای باغ عشق یا بهتر است بگویم درخت صنوبر زیبا با برگ های پهن و قدی چنارمانند و تنومند، زیبایی خاصی به این باغ و طبیعت می بخشی و انسانها با شخصیتهای متفاوتی که در اطرافت با تو در تعامل هستند را امیدوار و بلند پرواز میکنی. تو، تنها نقش و نگار من و دانش آموزان کلاس هستی که در بوم زندگیمان پاک نشدنی و ماندگار است.

    نویسنده: هاوژین تینا
    دبیر: خانم صنوبر فتاحی
    غیر انتفاعی گلستان دانش
    آذربایجان غربی، مهاباد

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس سوم نوشته های عینی با موضوع مغز

    نگارش دهم درس سوم نوشته های عینی

    موضوع: مغز

    انشا موضوع مغر

    مغز اندامی است که در سر و در درون جمجمه قرار دارد. جنس جمجمه از استخوان است برای همین از مغز محافظت می‌کند. و همچنین مغز دارای دو نیمکره‌ی چپ و راست است.
    کار مغز تنظیم فعالیت های بدن، فکر کردن و شکوفا کردن استعداد های نهفته‌ی درون انسان است. البته در بعضی ها مغز کاملا بسته و بی استفاده است و جز تنظیم فعالیت های بدن نقش دیگری ندارد.
    کار دو نیمکره‌ی مغز باهم فرق می‌کند ولی به طور شگفت‌انگیزی به هم مرتبط اند.اگر به نیمکره‌ی راست ضربه شدیدی وارد شود نیمکره ی چپ و فعالیت هایش از کار می افتد و بالعکس.[enshay.blog.ir]
    از مغز برای فکرکردن هم استفاده می شود. بعضی اوقات به طور ناخودآگاه و بعضی وقت ها به خواست خودمان شاید بعضی از مواقع برای شماهم پیش آمده باشد که به طور خیلی ناگهانی به چیزی فکرکنید که حتی باعث‌ تعجب خودتان هم بشود. انسان های عاقل بیشتر از۹۰ درصد تصمیم های زندگیشان را با مغزشان و آن کمی دیگر را هم به طور نامحسوسی باقلبشان میگیرند. البته نه اینکه قلب هم خصوصیات مغز را داشته باشد. نه! قلب فقط به طورخیلی زورگویانه ای بعضی از مواقع می خواهد خودش تصمیم بگیرد. از اینها که بگذریم می رسیم به کسانی که به طور کاملا راحتی به مغزشان را پشیزی هم حساب نمی کنند و هرکاری که در لحظه بخواهند بدون حتی کمی فکرکردن به عواقب آن کار، انجامش می دهند و نه تنها به خودشان بلکه در اکثر مواقع به دیگران هم آسیب می رسانند.
    و اینجاست که می گویند عقل که نباشد جان در عذاب است.

    نویسنده: هانیه کمیزی
    دبیر: خانم سهیلا رجبلو
    دبیرستان: صدیقه کبری(س)
    گرگان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی با موضوع شادی

    نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی

    موضوع: شادی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    شادی و نشاط و خوشحالی چه عجیب ....! شما اینجا چه کار میکنید ؟ چه می خواهید در دنیای وحشی ما ....حتما راهتان را گم کردید؟ مردم سرزمین ما خیلی وقت است که قهر کرده اند از سر بی محلی شما ! چه طور جرئت میکنید حوالی ما بیایید؟لطفا بروید...
    نه نه !اشتباه کردم! اگر بگویم غلط کردم می مانید ؟حالا یه چیزی گفتم ..می شود نروید..؟می خواهم خوب این متن را بخوانید . این حال من نیست فقط...بلکه حال بچه هایست که میشناسم.....
    شنیدی شادی! من تلخ ترین لبخندهای شیرینی را دارم که بد شیرینی اش به دل میزند...که حتی شما فکر کردید خوبم و رفتید ...میدانید من در اقیانوس دردهایم غرق شده ام ..هر موجی که می آید بیشتر غرق خاطرات میشوم ! بیشتر غرق میشوم! جدیدا غم شده خواهر دو قلوی من ! مثل هم لباس میپوشیم ..راه میرویم .. و میخندیم و گریه میکنیم..خلاصه جایی که من نباشم او هست مجلس را گرم میکند!.....
    این را به کسی نمیگویم اما شما چرا ..هر شب در خانه ما مهمانی مهمی برگزار میشود. اول از همه خاطرات می آیند دست مرا میگیرند و به گوشه اتاق می برند ! ناراحتی چراغ را خاموش و در اتاق را میبندد.. بغض با یک لیوان آب می آید و اصرار میکند از آن بخورم ...اما دلتنگی هرشب با کیسه ای نمک کنارم مینشیند و قلبم را از سینه ام بیرون می آورد و آرام آرام نمک را می پاشد روی زخم ها..روی دردها..روی غم ها همه چیز را خوب میشناسد...! [enshay.blog.ir]
    از من سوالات بدی می پرسند.همش می گویند چرا این کار را کردی ؟چرا این کار را نکردی؟ اما من در آن هیاهوی ترسناک سکوت می کنم و لبخند میزنم به روی بغض و میخندم به روی دلتنگی ... آنجاست که اوج دیوانگی ام را به رخ آنها میکشم..پس میروند..!
    لبخند میزنم تا کسی نداند که نهنگ های درون من خیلی وقت است که خودکشی کرده اند..!لبخند میزنم تا چیزهای پنهان بماند مثل دیوار اتاقم که ترک داشت آن را با کاغذ دیواری پوشاندیم...!
    شادی و نشاط عزیزم چرا می آید و سریع میروید؟ حتما خدا گفته نزدیک مینا نشوید ها ....مینا مبتلا به غم است شادی را کم رنگ میکند...!
    شاید من شادترین دختر غمگین جهان یا احساسی ترین دختر بی احساس جهانم اما ترجیح میدهم در ظاهر سکوت کنم ! اما مغزم درد میکند بس که با او سخن گفتم ..هر شب دعوایی جنجالی راه می اندازم که کمی به حرف دلم گوش کن ! اما نیست گوش شنوا ...!
    هروقت من مردم قلبم و صورتم را کنار هم و مغزم و پاهایم را در جایی دورتر از من خاک کنید ... هیچ گاه به حرفم گوش ندادند ! هیچ گاه دوست های خوبی نبودیم..

    در من همه چیز عجیب است...
    من به مغز میگویم به حرف قلب گوش کند ...من شب ها به جای پتو غم را روی خودم میکشم , من دلتنگی را جای بالش زیر سر میگذارم ... من خاطرات را بغل میکنم ....من هر شب گوشه ی دنج گلویم را به بغض میدهم .... همه چیز من هستم !!
    غم که جا خوش کرده در من ..! لای موهایم ایستاده تا ببیند کی دوباره آنهارا کوتاه میکنم ... روی قلبم نشته با مداد رنگی سیاه , سیاه میکند هرجایی که دلش خواست را ...شب بغلم میکند سردم نشود...راستی غم عزیزم راحتی ...!کفش هایم که پایت را نمیزنند!!!!
    شادی بیا .. بیا ببین که دوست نابابت توی این گرانی بگو خرابی به جا نزاره.....! به خدا آدمم..... درست نمیشم...رو دستتون میمونم...
    شادی اومد یه چیزی در گوشم گفت خیلی برام عجیب بود میدونید یه کاری خواست که نمیشه انجام داد ...
    میدونی در حد توان من نیست .....میگه..من بیار تو زندگی ها!..
    آخه شادی چه جوری تو رو ببرم تو دل اون بچه دستفروش سرچهارراه.....
    آخه چه طوری تو رو ببرم تو خونه های که مامان زود میخوابه که بچه بهونه نگیره ..چون نونی نیست.....
    آخه چه طوری تو رو ببرم تو دل اون پدری که کمرش زیر بار این همه مشکلات راست نمیشه....
    میشی نون شب ... میشی پول ... میشی سلامتی ..... میشی ....چی میشی.....میشه بهم بگی .... اینهمه کار روی شونهات سنگینی نمیکنه ....
    از این مکالمه های منو اون خیلی وقته که میگذره ....
    میدونست ...میدونست که نمیتونه کاری کنه ..همیشه دیر میکنه سرموقع نمیاد ...
    یه روزی می آورمت درون شهر ..در میدان شهر تو را قربانی میکنم ...! بعد تیکه تیکه از تورا به عنوان نذری بین مردم پخش میکنم . مردم ما نذری را بیشتر دوست دارند.. گاه باید قربانی شوی.. نمانی تا بعد قدرت را بدانند ...پخشت میکنم میان مردم بقیه اش را به تو میسپارم ..
    سالهاست منتظرتم ...بیا به شهر غریب ما بیا ...
    بیا تا اول در میدان شهر غم را دار بزنیم بعد برای خوشحالی تو را قربانی میکنیم....!

    نویسنده : مینا رستمی
    دبیر : خانم قربانی
    دبیرستان عصمتیه کرمانشاه

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی موضوع ایران من

    نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی

    موضوع: ایران من

    نگارش دوازدهم - نگارش دوازدهم درس سوم - نگارش - قطعه ادبی - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - نوشتن انشا - انشا با موضوع ایران من - انشا نویسی

    در نهایت تمام حرف ها و سخن ها تنها نور راه همه مان یک صلح همه جانبه در افکار وحشتناکمان است.
    راستش را بخواهید برخلاف تمام حرف های به قولی اجنبی ها من یک ایرانی هستم الان بی ریا ترین خودم و مخالف همه درگیری ها .
    همه مان چه در اینجا و چه آنجا یک مثبت و منفی در پستو های خانه مان داریم ، اینجا انگار در پی اشک ها و ناله های مادرانه بهترین عطر دنیا بوی خون آدم هاست ، اگر بخواهیم در این میان به قانون هم نگاهی بیندازیم باید بپذیریم که نهایت، نهایت حرفش این است که باید همه مان نفرت، مرگ،ناحقی،ونهایت بی رحمی را مرسوم دانسته و قاعدتاً پاک و معصوم بمانیم ببینیم اما نفهمیم بشنویم اما گوش ندهیم و این یک حرف حق است اما من میگویم یک طنز تلخ که قطعا نام آشناتر و برازنده تری است برای امروزهایمان. [enshay.blog.ir]
    اما باید قضیه را روشن تر و کوچک ترکنیم ، نه بدبخت ها نه مغزهای فراری نه قشر غمگین جامعه تنها یک گارگر ساده ، فقط یک سوال دارم که چرا آرزویش یا بهتر است بگویم آرزویت را درسینه کشتی و تمامیت فکرت فقط حول یک جمله می گردد که یک روز همه چی درست میشود ، همه هیچ بدبخت ها هیچ مغز های فراری هیچ قشرغمگین جامعه هیچ فقط مشکل این یک نفر را چه کسی حل میکند یک سردار یک کشور .
    میدانید واقعیت این است که وقتی در عمق امواج بی معرفت شهرت، وطنت، زادگاهت وقتی طناب نجاتت را با عقده هایشان پاره می کنند و فقط و فقط میخندند و تخمه میخورند و تماشایت میکنند که اگر خیلی سرگرم کننده هم باشی میخندند و تخمه هم میخورند .
    شرایط اقتصادیمان خوب نیست بی ملاحضه خوب نیست و در این شرایط پست و نامرد اقتصادی که در اوج مهربانی اش اجتماع را به یک دشنه ساخته چه میشود کرد لزوماً باید دوچشم دیگر پشت سرمان بگذاریم ، راهکار این است؟ اصلا من همان کارگر باور کنید، باور کنید اصلاً برایم مهم نیست که چه کسی مُرده و کی باخته و کی برده و چه کسی در آن سوی سرزمین سیمرغ گرفته است مهم نیست کی روی بیلبرد محله مان آمد و بی خودی به لنز دوربین خیره شده ، چه اهمیتی دارد که کی بالا و کی پایین آمده است .
    امشب شکم بچه ام را چگونه سیر کنم با ، بابا درست میشود غصه نخور با حالا برای عروسک هایت قصه بگو تا بعد یا با نان خشک که آن هم نیست.[enshay.blog.ir]
    قطعاً اگر بخواهیم ادامه دهیم تا آخر دنیا طول خواهد کشید و کیست که نداند که این حرف ها جای بحث ها دارد ، بحث از‌چه از این که برای حفاظت در برابر نگاه نامحرم عوضی باید دور زن و بچه ات حصار بکشی و قُل و زنجیرشان کنی .
    یا این که کشورمان مثل یک کویر نفس میکشد ، کشوری که پر است از هنرمند و هنوز هم هنر فقیر است از وضع وخیمی که فقط در آن وول میخوریم .
    هنر حمایت میخواهد و دولت زمین را خالی گذاشته و نیمکت های ذخیره را پر کرده است .
    اینجا فقط میتوانی هدفت را خیال کنی و در حقیقت فقط باید زجه بزنی تنها برای نزدیک شدن به آن ، اینجا جنگ قبیله ها ، فرهنگ ها ، مذهب ها ، و سبک سلیقه هاست .
    انگار کل کشور روی زندگیمان فاز بد‌گرفته و ما عمقاً به فکر میرویم و در پایان با جمله دندم نرم و چشمم کور خودمان را رها میکنیم در امواج سختی های زندگی .
    اینجا حرفی را نه از زبان و نه حتی دل تنها از روی پوست ها میشود خواند حالا اگر خیلی هم خوشبخت باشیم باید منتظر ارث باشیم .
    بزرگی در فکر انسان ها میرقصد نه در هیکل گنده که به آن مینازند و اگر اینطور باشد خرس هم هیکل گنده دارد و باید بزرگی در هیکلش لملمه بزند.
    هرچه کنیم باز ذات لعنتی نفرت عقده ها و عقیده هایمان از درز دلهایمان بیرون می زند .
    ایران که نه اما ایرانی هایمان هنوز هم با زجه هایشان محکم پای حرف هایشان می ایستند.

    نویسنده : عسل بابایی
    دبیرستان عصمتیه
    دبیر : خانم قربانی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس دوم پرورش موضوع (زمان و مکان)

    نگارش یازدهم درس دوم

    پرورش موضوع (زمان و مکان)

    نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس دوم - نگارش - انشا - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا

    عصر است و حوالی ساعت پنج 

    پاییز ، پاییز کذایی !
    ۱۸ آبان سال یک هزار و نمیدانم
    خیابان شهید چشمانش ، پلاک مفقود الاثر وجودم
    روی تخت سنگی در حیاط نشسته و به لالایی های مرگ آور غروب گوش می دهم .
    لباسم زرد است هم رنگ نفرت زبانه کشیده از برگ های تک درخت کنج حیاط .
    اینجا دیوانه خانه است ...
    پر از منی که به دیده ، دیده ام آن گرگ و میش غروب ، رقص نسیم سپیده میان گیسوان طلایی خورشید،شبنم چلانده شده روی انار سرخ و ترک خورده ی لب هایت ، چشمان همیشه خمار و وحشی آن گربه ی ماده که معشوقه ی تک تک دیوانه های این دیوانه خانه است.
    و هنوزهم همه ی تلاشم روی این تخته سنگ کشیدن شاید یک خط صاف باشد .
    از بچگی نقاشی ام خوب نبود ، جغرافی و ادبیات و تاریخ و حسابم هم خوب نبود.
    و اما تو شدی همان استادی که بعد از پنج سال شمردن ۱۸ آبان ها هنوز هم میتوانم چشم بسته تک به تک خطوط چهره ات را بدون کم و کاست بر طرح زنم...
    نه حتی می توانم خوب نقاشی کنم بلکه سال هاست دوره میکنم قرار داد میان دستانت و دست هایم را
    که به ازای یک بار لمس دستانت تمام هوش و حواسم را به تو بخشیدم
    تکلیف ادبیات و حسابم هم که مشخص است ...
    آدم هر چه دیوانه تر باشد شاعر تر میشود و هرچه شاعر تر باشد بیشتر حساب میکند لحظه های نبودنت را
    خلاصه برایت از دیوانه خانه گفتم
    دیوانه خانه ای که خانه ی ابدی ام شد
    در تک تک لحظات نبودن وجودت...

    نویسنده :مائده محمودی
    دبیر : خانم ابازری
    کارودانش امام سجاد (ع)

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    نگارش یازدهم درس دوم

    پرورش موضوع (زمان و مکان)

    نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس دوم - نگارش - انشا - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا

    سه هفته مانده بود که تابستان تمام شود اولین پنجشنبهٔ شهریور ماه، به عبارتی آخرین تفریح تابستانه به حساب می آمد؛ من همراه با خانواده ام با ذوق و شوق راهی دریا می شدیم.
    رنگ آبی دریا نوید بخش زندگانی بود؛
    در قعر دریای جوشان رازها نهفته بود.
    صدای پدر و مادرم می آمد که میگفتند:«آرام بازی کنید و زیاد دور نشوید.»
    اما ما از اینکه سنگ های ریز و قلوه ای پاهایمان را قلقلک می داد کلی لذت میبردیم.
    نسیم ملایمی در حال وزیدن بود که موهایم را نوازش می داد.لباس هایی که به تن داشتیم همه خیس شده بودند. با تندتر شدن وزش نسیم بدنمان یکباره به لرزه در آمد به همین سبب مجبور شدیم به داخل خانه برویم و لباس هایمان را عوض کنیم .
    آن روز با همهٔ تضادها و ترادف هایش کلی برایمان خاطره ساخت. خاطراتی فراموش نشدنی،خاطره ای که دریا در آن شخصیت اول داستان بود.گرمی آب دریا و سردی نسیم،شن های نرم و صاف که تناسب زیبایی را با خورشید ایجاد کرده بود والبته صدای موج های دریا هم که با صدای پرندگان طنین دلنوازی را ساخته بود.

    نویسنده الهام رضوانی
    دبیر سرکار خانم حسین پور
    دبیرستان فاطمیه جلین
    استان گلستان (گرگان)

  • ۱۵ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس چهارم نوشته های عینى با موضوع درخت

    نگارش دهم درس چهارم نوشته های عینى

    موضوع: درخت

    نگارش دهم - نگارش دهم درس چهارم - انشا عینی و ذهنی - نگارش - انشا - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم

    به نام خالق آسمان ها و زمین

    درختان بزرگترین عامل زندگی انسان ها هستند، زیرا کربن دی اکسید را از جو زمین گرفته و اکسیژن تولید می کنند و به ما انسان ها هدیه می دهند.درختان انواع متفاوتی دارند و هر کدام در فصلی مختص به خود، جلوه زیبایی خود را به رخ دیگر گیاهان می کشند.البته همه گیاهان و درختان در بهار ادعای سبزی دارند ولی تنها درختی که همیشه رنگ سبز خود را با صلابت نگه می دارد، درخت کاج است.با اینکه درخت کاج به اندازه درخت سرو و نارون مشهور نیست؛اما جلال و شکوه خاص خود را دارد.[enshay.blog.ir]
    من به درخت کاج علاقه ای بسیار دارم و با نگاه کردن به درخت کاج، به یاد کسانی می افتم که در زندگی پا پس نمی کشند و همیشه درحال مبارزه کردن هستند.این جور آدم ها الگوی من هستند، زیرا من اعتقاد دارم که انسان ها در سختی ها خود را می سازند.
    مانند الماس که با سختی و مشقت الماس شده است، وگرنه همه سنگ ها ادعای قیمتی بودن دارند.

    نویسنده: معصومه نجفی جهانی
    دبیر سرکار خانم صفائی
    مدرسه شاهد مهدی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۶ نظر
    • انشاء