نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۷۹۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا چه بنویسم» ثبت شده است

انشا با موضوع میخواهم از زادگاهم بگویم ، جایی که هیچ وقت آسمان در آن تیره نیست

موضوع: میخواهم از زادگاهم بگویم ، جایی که هیچ وقت آسمان در آن تیره نیست

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

من از آن سوی خلقت آمده ام . از جایی که دروازه های بزرگش ، مجوز ورود هر کسی را به آسانی صادر نمی کنند .
تفاوتی نمی کند ؛ مرد هستیم یا زن ، کودک هستیم یا پیر ، سفید یا سیاه ، کوچک یا بزرگ و زشت یا زیبا روی . در هر روستا ، شهر یا کشوری که به دنیا آمده ایم و اکنون هر کجا زندگی می کنیم ، فرقی ندارد . ما همه اهل یک زادگاهیم جایی که آسمان در آن هیچ وقت تیره نیست ، یا بهتر بگویم :« تیره نبود » .
روزگار همیشه یکنواخت نمی ماند و دائم در تغییر است . این تغییرات و اتفاقات ، گاهی اصلا خوشایند نیستند . زادگاه ما سخاوتمندانه به ما بخشیده شده بود ، ولی ناگهان آسمان تیره و تار شد . آسمان که سیاه شد ، ما را از زادگاهمان ، از شهر خودمان ، از بهشت خودمان بیرون انداختند . دلی شکسته بود که آسمان در غمش میگریست .
من که فکر نمی کنم در برابر بخشش عظیم یک جهان ، یک دنیا ، هفت آسمان و یک بهشت ، نگه داشتن دل این خدا در دستانمان کار سختی باشد . اما این دل آن قدر بزرگ است که با وجود بی مهری ما تنها عکس العملی که از خود نشان داد ، دور کردن ما از زادگاهمان بود ؛ « شاید ما را نبیند و حالش بهتر شود ».
ای کاش انسان از خود می پرسید : « من که همان ابتدا در بهشت بودم ، چه شده که حالا میان این همه انسان باید دنبال راه و زادگاه گمشده ام بگردم ? » مضحک است که حالا باید پس از مرگ جلوی دروازه های جایی که از آن آمده ایم ، بایستیم ؛ شاید که راهمان بازکنند و دوباره به جایگاه ازلی مان بازگردیم .
حیف که کسی از خود نمی پرسد که چه کردیم که این به سرمان آمد . ای کاش همان گونه که پاک و سبکبار، همچون فرشته ای به جهان هستی گام نهادیم ، بی آلایش و زشتی ترک حیات میکردیم ...

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۴ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع اگر قدرت عوض کردن چیزی را داشتم؛ .... را عوض میکردم ؛ زیرا ...

    موضوع انشا: اگر قدرت عوض کردن چیزی را داشتم؛ .... را عوض میکردم ؛ زیرا ...

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در زندگی مان چیزهایی هست که نمیشود عوضش کرد ولی آرزو داری که عوض شوند . میخواهی نباشد اما هست .
    اگر من قدرت عوض کردن چیزی را داشتم شاید دنیا را عوض میکردم؛ زیرا دنیا دل من را می آزارد .
    نمیخواهم خیلی چیز ها را در دنیا ببینم مثل آدم های فقیر ؛ بچه های بی سرپرست و عاشق های دلشکسته در کوچه پس کوچه های تنهایی !
    من تاب دیدن خیلی چیز ها را ندارم .
    اینکه یک بچه دم در یک سوپرمارکت حسرت داشتن یک آبنبات چوبی رنگارنگ را بخورد یا اینکه یکی غرق آغوش مادرش باشد و آن یکی محو نوازش های شلنگ دست پدر .
    من دل تمام این انسان ها را عوض میکردم .
    مگر میشود کسی کسی را دوست داشته باشد و آن یکی از او
    بیزار باشد یا اصلا محلش نگذارد ؟!
    من که از قانون دنیا چیزی نمیفهمم.
    برای مثال ؛ وقتی وارد یک پرورشگاه میشوی کودکان زیادی را میبینی که سخت از محبت ها دور بوده اند ، آنها هیچگاه حس شیرین خانواده را نمیفهمند.
    تمام اینها روح کوچک مرا اذیت میکند !
    من این چیزهای دنیا را دوست ندارم یا اینکه آنان مرا دوست ندارند نمیدانم ؛ اما خوب میدانم که من و اینها سخت با هم غریبه هستیم و هیچ وقت باهم دوست نمیشویم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۶ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع دانشگاه زندگی

    موضوع انشا: دانشگاه زندگی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    هر برگی از درخت که در کالسکه ی چوبی اش قهقهه زدن را یاد می گیرد، هر جوجه ای که ناگهان خود را در مبلمانی نه نفره می بیند و بر سر مادرش فریاد گرسنگی می زند، هر ماهی ای که به آکواریوم جدیدی مهاجرت می کند و هر نوزادی که گرمای محبّت مادرش او را عرق سوز می کند دوست دارند که عکس های جدیدی بر آلبوم خاطرات زندگی خود بزنند، عطش دانش دارند و رویای نوشتن انشای موفقّیّت را در سر می پرورانند که بهترین مکان برای تمام این ها دانشگاه زندگی است.
    این دانشگاه مشخّصاتی منحصر به فرد دارد.این دانشگاه دورترین و نزدیک ترین مکان تحصیل به هر کاشانه ای است.این دانشگاه متشکّل از یک دفتر انضباطی ، کلاس های درس و کلاس ورزش است. با شاگرد هایی که در این دانشگاه مشهور اند آشنا شویم: خوبی و بدی همیشه با هم رقابت دارند امّا معدل خوبی بیشتر است، شادی و غم همیشه در انتهای صف و کلاس ها هستند و آش کلاس را یا شور می کنند یا بی نمک، امّا این ترس و آرامش هستند که یا دانشجویان را به یاد امتحانات ترم می اندازند و یا آنها را به یاد وقت هایی که برای جبران و درس خواندن دارند می اندازند. امّا امان از این امید و ناامیدی که هر زنگ با هم دعوا می کنند و کنار دفتر انضباطی چادر زده اند.
    اکنون بخش های مختلف دانشگاه را بشناسیم. دفتر انضباطی را به دست خانم طبیعت سپرده اند که یا به دانشجویان سبد کالای نعمات خداوند را رایگان هدیه بدهد و یا از دانشجویان بد کوپن نوبتی سبد کالا را هم بگیرد. اساتید کلاس های درس بسیار تحصیل کرده و باسواد هستند. استادمهربانی، ریاضی و حساب ارزش محبّت و رئوفت را یاد می دهد، استادمشورت علوم تجربی با هم زیستن را یاد می دهد و استادتجربه، ادبیات اندرز گرفتن و اندرز دادن را آموزش می دهد. امّا معلم ورزش که استاد رقابت باشد، کلاسی بسیار کوشا و فعّال دارد. کلاسی که دانشجوهای به خواب رفته را با تلنگری خیلی سریع و تند به خود می آورد.
    این دانشگاه گروه سرود هم دارد. در این گروه بهار پیانو می نوازد، تابستان سه تار آبشار را می زند، پاییز خوش صدا تک نوازی می کند و زمستان با ویولونی از قندیل هنرنمایی می کند.گروه حیوانات خوش خط و بال با سُم،شاخ،دم،خرطوم و صدای خود ، آهنگ شعر این سرود را زمزمه می کنند.
    اوضاع همیشه در این دانشگاه یکسان نیست و گاهی اتفاقاتی برای دانشجویان می افتد.مثلاَ گاهی برگ دل نازک درخت ، فدای خشم مدیر دانشگاه می شود که می آید و موی درخت را می زند، گاهی جوجه گنجشک کنجکاو و سرگردان هنگام پرواز کردن و ترک لانه با نوک خود و یک سقوط به زمین سلام می کند، گاهی بدن ترسان و ناآرام ماهی می ترسد مادرش را پیدا نکند و گاهی ممکن است که کودک بازیگوش جلوی پایش را نگاه نکند و زمین بخورد. امّا دانشجویی در پایان ترم این دانشگاه موفّق است که بدون حسرت و افسوسی و با یادداشت کردن نکات آن ها در دفتر مشق زندگی به زیستن ادامه دهد و امید به آینده داشته باشد.
    ای دانشجویان دانشگاه زندگی، بیایید با قدر دانستن تعلیمات اساتید زندگانی و کسب دانش و آگاهی پس از این دانشگاه در بهشتی بی پایان فارغ التّحصیل شویم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد

    موضوع:کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    آری، این چنین است.دراین دنیا، هر نیکی وبدی ای ک به هم نوعان خویش بکنیم، به خودمان باز می گردد. چرخ و فلک را تصور کنید، دنیا نیز اینگونه است؛ فراز و فرود دارد، بالا و پایین دارد، اما هرچه باشد دایما درحال گردش است.
    دلی را بشکنی یا شاد کنی، مهربانی یا ظلم کنی، بخشنده باشی یا بخیل، آنگه نتیجه را میبیند تو هستی.
    مهربانی کن، بخشنده باش، دوستانت را ببخش، اشک هیچ مظلومی را نریز، به کسی ک هرگز محبت ندیده طعم مهربانی و عشق را بچشان، زمین گرد است، آنکه به آرامش خواهد رسید تو هستی.
    اگر اشک مظلومی را ریختی، دل شکستی وبدی کردی، بی شک فردی جواب ستم هایت به دیگران را خواهد داد؛ آن زمان یقین می یابی ک بازتاب کارهایت را خواهی دید.
    با دنیا آشتی کن و به او لبخند بزن، قطعا سبب میشود که خوبی را سرلوحه ی زندگی خود کنی و به دیگران مهر بورزی تا مهربانی ببینی.

    نوشته: تینا اصغری فرد.کلاس نهم

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    لحظه ای سرم را بلند میکنم کوه های سر ب فلک کشیده ک آسمان را میشکافند چشم را وادار ب تماشای خویش میکنند.
    چ عجیب است این دوستی هزار ساله، دوستی کوه ها، کوه هایی ک میدانند و میبینند ک هیچگاه ب هم نمیرسند، اما همچنان در دوستی استوارند.
    چ زیباست کوه هایی ک دستان خویش را در دستان دوستان میگذارند، اری کوه ها هیچ گاه ب هم نمیرسند اما همواره دست در دست هم هستند، دستهای ب هم گره خورده ک نشان از همدلی و اتحاد است.
    از قدیم گفتن کوه ب کوه نمیرسد ولی ادم ب ادم میرسد پس چرا ندیده ایم مجنون ب لیلی برسد؟ پس چرا پایان داستانهای شیرین تلخ میشود؟
    گفته اند کوه ب کوه نمیرسد اما ادم ب ادم میرسد، دوستانی ک از جنس انسانند روزی جایی، زمانی، و ب دلیلی دوستان دیرینه ی خود را رها میکنند. لیکن چ کسی دیده است ک گره سنگین دستهای کوه ها باز شود.
    بارها و بارها شنیده ام ک کوه ب کوه نمیرسد ولی ادم ب ادم میرسد، اما هیچگاه ندیده ایم ک عاشق ب معشوق برسد، تاکنون نتوانسته ایم سیمای فرزند زهرا را ببینیم،هیچگاه حضور گل زهرا را حس نکرده ایم، بوی عطرش ب مشام ما نرسیده است.
    کوه ها گره ی دستانشان را محکم تر کرده اند و ب اوج فلک رسیده اند. هرجا قدم گذاشتم گفتند چ عجیب است. گفتم همه چیز عجیب است کدام را میگویید؟ گفتند اینکه کوه ب کوه نمیرسد ولی ادم ب ادم میرسد، بفکر فرو رفتم و زمزمه کردم اما هیچگاه اینگونه نبود، وگرنه فرهادی ک برای رسیدن ب شیرین در تلاش دراوردن رخ شیرین در دل کوهی از جنس سنگ بود، ب شیرین میرسید.

    نویسنده: مرضیه امیری - مدرسه نمونه بشری - لردگان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در زمان های قدیم در پشت درختان دو کوه زندگی میکردند ، که خیلی باهم صمیمی بودند . یکی از کوه ها خاک هایش به رنگ زرد و دیگری به رنگ قهوه ای بود . این دو کوه باهم کمی فاصله داشتند اما با وجود این فاصله باز هم با هم حرف می زدند و درد و دل میکردند واز خوبی ها و بدی های روزگار می گفتند ، وگاهی نیز حاطره های شیرین وخنده دار خود را برای دیگری تعریف می کردند و گاهی نیز از جنس خاک های خود حرف می زدند .
    در روزی از روز ها دو دوست که از آن نزدیکی می گدشتند آن دو کوه را دیدند و تصمیم گرفتند بر روی ان دو کوه برای خود خانه ای بسازند .
    یکی از آنها «علی » و دیگری «محمد» نام داشت . علی تصمیم گرفت که در بالای کوه زرد و محمد در بالای کوه قهو ای برای خود خانه ای بسازد .
    علی و محمد بعد تر اینکه خانه هایشان را ساختند برای اینکه بتوانند باهم ارتباط بر قرار کنند به خانه های یک دیگر می رفتند .
    یک روز محمد ، علی را به خانه خود دعوت می کرد و روز دیگر علی ، محمد را به خانه خود دعوت می کرد تا باهم حرف بزنند .
    کوه زرد وقتی علی و محمد را دید که به خانه های یکدیگر می روند به آنها حسودیش شد و خیلی نارا حت شد و شروع به گریه کرد.
    کوه قهوه ای وقتی کوه زرد را در حال گریه کردن دید گفت : «کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد »

    نویسنده: راضیه عباس زاده - میناب

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    شاید این ضرب المثل را شنیده اید که می گویند کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم میرسد به نظر شما یعنی چه؟اصلا این ضرب المثل از کجا گرفته شده است؟؟
    از قدیم مدیم ها آورده اند که در روستایی دور افتاده دو دوست به نام های رستم و سهراب که بایکدیگر بسیار صمیمی بودند زندگی میکردند آن دو بسیار با هم صمیمی بودند ان دو گوویی از برادر هم به یکدیگر نزدیک تر بوودند، در یکی از روزهای گرم تابستان سهراب و رستم مانند همیشه در مزرعه مشغول کار بودند آن دو پس از ساعت ها کار وتلاش بسیار در زیر سایه ئ درختی که میان دو کوه قرار داشت سفره ای پهن کردند و مشغول غذا خوردن شدند .
    آن ها تصمیم گرفتند که محصولات برداشت شده را به طوور مساوی میان خود تقسیم کنند اما سهراب با جرزنی سهم بیشتری برای خود برداشت و هرچه رستم به او گفت که سهممان باید یکسان باشد چون که من هم به اندازه ی تو زحمت کشیدم و برای این کار عرق ریختم فایده ای نداشت و سهراب زیر بار نرفت و محصول (گندم) بیشتری را صاحب شد؛ پس از آن روز سهراب و رستم مانند گذشته صمیمی نبودند و رستم، سهراب را دوست خود نمیدانست؛ سالها گذشت و سهراب و رستم از یکدیگر جدا شدند و رستم از روستا به شهر کوچ کردو از سهراب بی خبر بود،روزی از روزها که رستم برای سفر با خانواده اش به روستایشان سفر کرد ناگهان به مردی فرتووت برخوردکرد سربلند کرد و سهراب را دید او را در آغووش گرفت واز او به خاطر بدی که به او کرده بود معذرت خواست و گفت پس از رفتن تو از روستا تمام مزرعه ام در آتش سوخت و تمام دارایی ام را از دست دادم رستم سری از تاسف تکان داد و به فضای دلپذیر روستا چشم دووخت همان فضای قدیمی بود مزرعه ای که حال خشکیده بود و درخت کهنسالی که میان دوکوه قرار داشت درست همان جایی که دوستی سهراب و رستم به پایان رسید
    این جا بود که رستم دستش را بر شانه ی سهراب گذاشت و گفت کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به دم می رسد
    آری زمین و زمان گرد است و آدم ها را به یکدیگر می رساند تا یادشان آورد کجا و در چه زمانی در این کره ی خاکی بدی کرده اند

    حانیه صدیق - پایه نهم

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    این ضرب‌المثل را معمولا زمانی به کار می‌بریم که فردی در مقابل ما عملی را با بی‌انصافی و ناجوانمردی انجام می‌دهد، اتفاقا زمانی می‌رسد که فردی که در حقش این رفتار ناروا انجام شده، می‌تواند در مقام جبران و یا تلافی آن رفتار با طرف مقابل بر بیاید. در این زمان است که پس از اعتراض طرف مقابل می‌گویند که کوه به کوه نمی‌رسه، ولی آدم به آدم می رسه.

    در واقع می توانیم این طور بگوییم که این ضرب المثل به نوعی اشاره به این دارد که از هر دستی که بدهی از همان دست هم می گیری. اینکه در برابر دیگران هر طوری که رفتار کنی، همانطور هم جواب می گیری.

    اما داستان این ضرب‌المثل طبق آنچه که حسن ذوالفقاری در کتاب «داستان‌های امثال» آورده این است که.......

    در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود، «بالا کوه« و «پایین کوه». از میانه آن دو کوه چشمه‌ای روان بود که به هر دو آبادی می‌رفت و زمین‌های آن‌ها را سیراب می‌کرد.

    این ماجرا ادامه داشت تا اینکه ارباب ده «بالا کوه» تصمیم می‌گیرد، برای به دست آوردن زمین‌های ده پایین و البته سلطه به مردم آن، راه چشمه را به پایین کوه ببندد.

    با این اتفاق زمین‌های ده پایین کم کم خشک شدند و مردم به نشانه اعتراض همراه با کدخدا به ده «بالا کوه» رفتند؛ اما ارباب آن ده در جواب این اعتراض‌ها گفت یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی‌رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!

    مردم ده پایین از این پیشنهاد و این حرف ناراحت شدند، چند روزی گذشت تا اینکه تصمیمی گرفتند. به پیشنهاد کدخدای ده، بیل و کلنگ را برداشتند و زمین را کندند و قنات حفر کردند. با این کار آب چشمه دوباره به زمین‌های آن‌ها راه پیدا کرد و کم کم چشمه بالا کوه خشک شد.

    خبر به ارباب بالاکوه رسید. چاره‌ای جز تسلیم ندید. به ده پایین رفت و گفت: شما با این کار چشمه‌ ما را خشک کردید. اگر می توانید سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگرداند.

    کدخدای ده پایین گفت: اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی‌رود، بعد هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمی‌رسد. تو درست گفتی:

    کوه به کوه نمی‌رسد اما آدم به آدم می‌رسد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.irدلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق رابه قلبم هدیه داد.دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلامش مرادرعشق غرق کرد.دلم برای کسی تنگ است که دلم برای داشتنش عمرهاصبر می کند.
    عشق واژه ای پوچ وبی معناست.واژه ای که خیلی هازندگیشان رابراساس آن بنامی کنند.زندگی رویایی وسرشارازلذت وشیرینی.زندگی که ظاهری آرام اما باطنی نابوددارد.زندگی فریبنده ای که پس ازمدتی بدی ها غم هاودردهایش نمایان میشودوآنگاه است که همین دنیابرسرت ویران میشودونفس های توزیرسنگینی آوارهایش به خس خس می افتد.بازی سرنوشت بلاهای بسیاری به سرت می آورداما تودرجواب تنهاسکوت می کنی.زندگی سرسبزاست اماازبخت بدبیابانش نصیب توشده است.بیابانی گرم وسوزان که زنده ماندن درآن طاغتی می خواهدکه هرکسی آنراندارد.دنیات خلاصه میشه درحسرت های جانسوزی که روزهادیوانه ات میکندوشبهادیوانه تر.به یادمی اوری روزهای دلنشینی راکه بایاردرکوچه پس کوچه های عاشقی قدم میزدی ولبخندبه لب درچشمان سیاهش خیره می شدی...
    حال باخودمیگویی پس چه شدآن چشمان شادانی که برق عشق درآنهابیدادمی کرد؟!چه شدآن طلوع های دل انگیزوغروبهای روح نوازودرآخرهم آهی که ازاعماق وجودت برمی آید جوابی است برتمام سوال هایی که جوابی برایشان نداری.تصمیم میگیری بیرون بروی وچندساعتی رازیرباران قدم بزنی.پس آماده شده وازخانه خارج میشوی.آرام وبی هدف مسیرپیش رو را طی میکنی مسیری که مقصدش معلوم نیس.سرت رابالامیگیری چهره ای آشنادربرابردیدگانت خودنمایی میکند .اماقطرات مزاحم باران دیده ات راتارکرده اندونمیگذارندتادلتنگی های این مدت راجبران کنی.بادست قطره های باران راکه پهنای صورتت راپوشانده اندکنارمیزنی واینباردقیق تربه آنسوی خیابان نگاه میکنی.
    اورامی بینی امادرحالی که اصلاخوشایندنیست.همانند گداهای سرخیابان لباس پوشیده وبه امیدکمکی به سمت ماشینهامی رود.درهمین لحظه یاد ضرب المثلی می افتی که میگوید کوه به کوه نمیرسداما آدم به آدم میرسداوتاوان قلبی که شکسته بودرامی داد تاوان اشک های ریخته شده ای که لیاقتشان رانداشت...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: کوه به کوه نمیرسد ولی ادم به آدم میرسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    یکی بود یکی نبود در روزگاران قدیم ،دو بازرگان کهنه کار و سرد و گرم روزگار چشیده بودند که همکاری و دوستی آنها بین مردم ضرب المثل بود.یکی از آنها مهدی و دیگری پژمان نام داشت.

    روزی مهدی همه ی دارایی اش را به کالا تبدیل و بار کشتی کرد تا در سرزمین های دور بفروشد و سود زیادی نصیبش شود.

    از قضا طوفان گرفت و کشتی مهدی به همراه دارایی اش از بین رفت و او فقیر و بیچاره شد نزد دوستش پژمان آمد و از او درخواست کرد تا مبلغی به او قرض بدهدت ا دوباره بتواند به تجارت بپردازد

    اما پژمان در پاسخ به مهدی گفت که اگر تاجر بودی همه ی دارایی خود را جمع نمی کردی که یک باره آن را از دست بدهی و مهدی را از خود دور کرد.

    مدتی بدین منوال گذشت مهدی از آنجا که مرد با تجربه ای بود به هر زحمتی که بود مقام و اموال از دست رفته خود را بازیافت

    روزی پژمان پشیمان و دلخسته پیش مهدی آمد و گفت:

    پس از بیرون کردن تو دزد به انبار من دستبرد زد و الان چیزی ندارم به جز حسرت و پشیمانی واز تو کمک می خواهم

    مهدی گفت: شنبه به جمعه نمیرسد همان گونه که کوه به کوه نمی رسد،اما آدم به آدم می رسد

    ( اسماشون شنبه و جمعه بود تبدیل به مهدی و پژمان کردم شما از شنبه و جمعه جای مهدی و پیمان استفاده کنید)

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: کوه به کوه نمیرسد ولی ادم به آدم میرسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    آیا تا به حال ضرب المثل کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد را شنیده اید؟

    در دامنه دو کوه بلند دو آبادی بود که یکی بالاکوه و دیگری پایین کوه نام داشت؛

    چشمه ای پر از آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود.پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت:

    چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوه بدهیم؟
    یکی دو روز گذشت و ارباب بالاکوه به همه گفت از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم
    مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند
    ارباب به آن ها گفت بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب شما هستم و شما رعیت!

    این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود

    این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید کدخدا با لبخند گفت:
    اولاً آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمی رسد. تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد
    پس ما انسان ها در زندگی طوری زندگی کنیم که مانند ضرب المثل رو به رو نشویم،وبه همه در همه حال جز نیکی نکینم.

  • ۱۰۹ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع زندگی چیست

    موضوع انشا: زندگی چیست

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    زندگی چیست؟ زندگی رؤیایه شیرینی است که برای رسیدن به آن تلاش زیادی کردیم اما به آن که رسیدیم جز سرابی
    وهم انگیز چیزی نیافتیم. سرابی که دلیل دل خوشیمان است،اما تا به کی به لذت های پوچ و پوشالی دل باید بست؟؟؟
    تاکی باید احساساتمان راسرکوب کنیم تا مبادا غرورمان خرد شود.
    برای یکبارم که شده باید از نو شروع کنیم، باید چشمهایمان را ببندیم و به ندایِ قلبمان گوش دهیم. ندایی که همواره چسب سخن ممنوع به رویش زدیم تا مبادا چیزی بگوید و بند را آب دهد و رسوایه عالممان کند. اما کافیست...
    اینبار میخواهم چونان پرندگان،آری از هر حس و حالی در اسمان بیکران خداوندی به پرواز در آیم و همراه با لبخند گلِ سرخی بشکنم وبا موسیقی روح نوازی لبخند به لب بنشانم و دنیارا مثال جعبهٔ
    مدادرنگی ببینم....
    احساس زیبا و دلنشینی است. روحم سرزنده تر از هر زمان است و قلبم باشوق بیشتری در کنج سینه ام می تپد وحس امید به زندگی را در رگهایم جاری میسازد. حس عجیب و خوشایندی که در تار و پود وجودم رخنه کرده، جانی دوباره به کالبدم دمیده است...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع از من از پرواز میپرسی؟

    موضوع انشا: از من از پرواز میپرسی؟

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    از منی ک به زمین چسبیده ام؟ از منی ک اسیر این دنیاشده ام؟ پرواز را باید ازعقاب پرسید آنگاه ک بال میگشاید و ازفراز قله ها و کوه ها و دشت ها و صحراها و به سمت بی نهایت پرواز میکند و روشنی و لذت را در چشم خود در بیکران آسمان ها میبیند. ولی... نه! این روزها پرواز را احساس می کنم، لمس می کنم و در تلویزیون ذهنم تماشا میکنم: پرواز کبوتری که با تمام قوا جنگید و جانش را تقدیم آرامش زمین کرد و به آسمان افتخار پروازش را داد.کبوتری که فهمید عشق را، لذت پرواز را. کبوتری که زمین لیاقت ماندن او را نداشت و آسمان او را به میهمانی خوددعوت کرده بود. او بالی از جنس ایمان داشت چیزی  داشت که درکش برای زمنیان سخت بود برای همین رفتنش به اوج خوشبختی را اینگونه یاد می کنند: پرواز بدون بال.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع هدف زندگی

    موضوع انشا: هدف زندگی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    دلم گرفته ازتمام انسانهایی که زندگی رادر نگاهم کابوسی وحشتناک جلوه دادندوانگیزه ای برای ادامه ی زندگی برایم نگذاشتند.کسی چه میفهمدازحال درون من کسی چه می داند قلب من خسته ازتپیدنه؟ زندگی رویایی پوچ وپوشالی است که برروی نوسان موج های دریایی خروشان بناشده.پس نباید به پستی بلندی های آن اعتمادکرد.
    امامن که اعتمادکردم به این زمانه چه دیدم جزسردی ویاس وناامیدی که مرادرخودغرق کرده اندوریشه ی آرزوهایم راخشکاندندوشکوفه های سرخ درخت احساسم رابرباد دادند. [enshay.blog.ir]
    حال ازآن درخت پربار و زیبا تنهاچندشاخه ی خشکیده برجای مانده است که باز هم جای شکرش باقی است.سخت است داشتن ظاهری آرام درحالی که باطنی نابودداری.سخت است تحمل این همه دردکه درمانی ندارد.خسته ام...خسته ازروزگاروحیله هایش دیگرنه حال خنده دارم ونه اشکی برای گریه.
    دیگرنه دلی دارم برای عاشق شدن ونه شوقی برای دیدار.تنهاچیزی که برایم مانده جسمی سردویخ زدس وقلبی بی رمق که نای تپیدن ندارد.هِـــــی روزگارآنهاراهم بگیر می خواهم آسوده بخوابم...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: هدف زندگی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    امروز قلم را برمیدارم و بر پیشانی شب مینویسم :طلوعی دیگر در راه است...
    امروز یخ های سرد کینه و بدی را از دلم پاک میکنم و بر روی قلبم با قلمی پر از مهرو محبت مینویسم:«امروز باید جرعه ای عشق به یکدیگر بورزیم شاید که فردایی دیگر نباشد»
    عزیزم
    بدان که من امروز آمده ام تا با تو بگویم با تو بگویم از رازهای بسیاری از زندگی،ک در وجود من و تو جاری است.زندگی ک باید در آن همچون دو کبوتر عاشق،ب یکدیگر عشق عطا کنیم و عشق را در وجود یکدیگر بکاریم،شاید ک بتوانیم کمی از غم و غصه های روزگار را فراموش کنیم.
    روزگاری ک قلب هایمان را همچون چرک و آلودگی،سیاه کرده است،یخ های سرد غرور و کینه و نامهربانی را در وجودمان کاشته است،میدانم،میدانم سخت است فراموش کردن آن چیز هایی را ک ما را ب خاک و خون کشیده و قلبمان را شکسته است. [enshay.blog.ir]
    اه چ واژه ای ک قلب و جان و روحم را در هم می افکند،اما زندگی با قلب و جان و روح شکسته و ناراحت چ حاصل؟؟!!!
    چ میتوان کرد وقتی نمیتوان ترک های این دل عاشق غمدیده را درست کرد .اما ای صمیمی!!ای دوست!!بیا امروز در کنار هم زندگی جاودان بسازیم،زندگی سرشار از عشق و محبت!!!؟؟؟
    بیا در کنار هم،ب اوج نشاط و خوشحالی برسیم.درست است روزگار نامرد است،اما چقدر میخواهی ب پای این روزگار نامرد بسوزیو بسازی،بیا در کنار هم دست در دست هم آنهایی را ک ،مارا ب دام غم و غصه گرفتار کردند ب پای روزگار بسوزانیم و خود هم در های غرور را ببندیم و دروازه ای از شادی ب روی خود بگشاییم.
    چ خوب است بدانیم،زندگی پر از سختی و دشواری و گاهی هم آسانی و راحتی است باید بتوانیم بر خلاف میل رروزگار در زندگی حرکت کنیم تا زندگی خوبی داشته باشیم

  • ۶ نظر
    • انشاء

    انشای تصویر نویسی با موضوع دورترین فاصله یک متری دنیا

    انشای تصویر نویسی با موضوع: دورترین فاصله یک متری دنیا

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    بالباس های پاره طوسی رنگ مشغول گشتن توی سطل اشغالی های شهر بود ‌، دنبال یه چیز قابل خوردن تقریبا یک هفته بود که غذا نخورده بود، ازاین کار متنفر بود هیچ وقت فکرشو نمیکرد که این حال و روزش باشه ولی مجبور بود گرسنگی امونشو بریده بود

    یاد رویاها آرزو های بچه گیش افتاد دست از گشتن برداشت خودشو از اشغالا بیرون کشید وبا نا امیدی قدم برداشت، تغریبا به وسطای خیابون رسیده بود که ایستادو گونی کثیف رنگش از دستش افتاد و خیره شد به ماشین های مدل بالایی که به ظاهر در یک متریش بود
    اما واسه رسیدن به اون ها به اندازه مسافت یک دنیا فاصله داشت.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع صدای زنگ آخر

    موضوع انشا: صدای زنگ آخر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    واقعا سخت است بدانی می توانی خیلی بهتر از این باشی ولی نیستی ، یکهو صدایی وسط حرف هایمان افتاد ، این صدا از کجا می آمد ؟ !¡!
    آنقدر گرم گفت و گو با معلم فلسفه بودم که متوجه ی گذر زمان نشده بودم . انگار خشکم زده بود ، همه از کلاس بیرون رفتند ، معلم هم با خداحافظی کوتاهی از من جداشد.
    خیلی سخت است بدانی ، صدای آخرین زنگ مدرسه ات راشنیده ای و نتوانی جبران کارهای نکرده ات را انجام دهی .
    اتمام سال تحصیلی .

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع ایران

    موضوع انشا: ایران

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    وطن یعنی اذان عشق گفتن/ وطن یعنی غبار از عشق رُفتن/ وطن یعنی هدف/ وطن یعنی شرف/ وطن یعنی شهادت/ یعنی گذشته حال و فردا/ تمام سهم یک ملت ز دنیا/ وطن یعنی چه آباد و چه ویران/ وطن یعنی همین‌جا یعنی ایران

    از چی شروع کنم؟ از کجا بگم؟ از کدوم عشق بگم؟ از کدوم دشمن بگم؟ از کدوم شهید بگم؟از کدوم خاک بگم؟ از کدوم گریه بگم؟ و از کدوم سربلندی و پیروزی بگم؟
    یه اسمیه که وقتی اسمشو میشنوم یا به زبون میارم، احساس آزادی و سربلندی میکنم؛ اون اسمش ایرانه! اسمش ایرانه. ببخشید اشتباه کردم اون یه اسم نیست، آره درسته، اون یه اسم نیست، اون یه عشقه! ایران امنیته. اون یه عشقیه که تو قلب همه‌ی ما وجود داره.
    ایران یعنی سربلندی همه‌ی ما. ایران یعنی حسودی دشمنا. ایران یعنی وقتی اسمش میاد دشمنا پا به فرار بذارن و چهارستون بدنشون بلرزه. ایران یعنی اشکای مادری که برای پسر شهیدش میریزه. ایران یعنی خاکی که ارزشش از مروارید و الماس‌م بیش‌تره.
    وقتی پامو روی زمین میذارم، احساس میکنم پامو روی طلا گذاشتم؛ حتی اگه داغون‌ترین جای شهر و کشورم باشه. حتی کوچک‌ترین سنگی که برمیداریمو با عشق توی دریا میندازیم و لبخندو مهمون لبامون میکنیم باارزشه!
    این‌که هر روز از خواب بلند میشیم و به کارای روزمره‌مون میرسیم، این‌که خیلی راحت میتونیم تو خیابونا قدم بزنیم بدون هیچ مزاحمی، به جای صدای بمب و موشک صدای پرنده‌ها رو میشنویم، این یعنی اوج آرامش.
    اینایی که میگم یعنی امنیت. امنیتی که شهدا به ما هدیه دادن. ایران یعنی غرور و غیرتی که هیچ‌وقت شکسته نمیشه. همه‌ی این سربلندی و امنیت خلاصه میشه توی یک کلمه: ایران

    ای خدایی که به بندگانت از مادر هم مهربان‌تر هستی و رحمت تو همهٔ موجودات را فرا گرفته و راه رستگاری بندگانت را با پیامبرانت آموختی، یاری‌ام کن تا بتوانم کشورم ایران را سربلند و استوار سازم. وطنم ایران دوستت دارم و دوستت خواهم داشت.

  • ۲ نظر
    • انشاء