موضوع انشا: آسمان شب
هوالحق
گویند زلف یار آسمان شب را مثالی است
لیک، من گویم آسمان شب زلف یارم را مثالی است
آن هنگام که وجود خویش را در خیال شب زلفت یافتم، دریافتم که آتش عشق شعله ور تر از آن است که انسان با توانایی اندکش بخواهد آن را به خاموشی بگرایاند؛ تنها باید به آن پشت کند و اجازه دهد تا دلش گرم و مسیرش روشن شود.
آسمان شب بی انتها است، بی کران است، درست مانند احساس من به تو که نه انتهایی دارد و نه همتایی.
آسمان شب در سکوت خفته است؛ سکوتی که رمز عشق را باید در آن جست و جو کنی ..و رمز آرامش را نیز ..و حتی رمز زندگی را . اگر خوب گوش کنی میتوانی نوای زندگی را هم از سکوت آسمان شب بشنوی. آن هنگام که ابر های سیاه غم کنار می روند و ماه سیمگون پدیدار میشود و مهتاب امید سرتاسر هستی ات را در بر میگیرد، بهتر است بدانی درست در همان موقع خداوند نوری را بر سر راهت قرار داده تا تو بتوانی با آن راه خودت را پیدا کنی؛ و چه بهتر میشود حال آدمی وقتی درمیابد که ستارگان چشمک زن نیز نشانه ای هستند برای رسیدن او به مقصد، کوچکند اما با همان کوچکی میتوانند یک کشتی را از راز دریا نجات و به سمت ساحل هدایت کنند..
و ای کاش در این زندگی ..ساحل من تو باشی.
وقتی در دریای زندگی ستارگان را میشماردم تا مطمئن شوم که هنوز درد فراقت مرا به مرگ دعوت نکرده تنها این چند بیت حافظ همراه و همدم من بودند:
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامب به یاد گوشه محراب میزدم
روی نگار در نظرم جلون می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
نویسنده: فاطمه عزیزی،
دبیرستان فرزانگان،
دبیر: خانم. پور جوزى
موضوع انشا: آسمان شب
شب به خاطر تاریکی آن را اسرار آمیز جلوه میدهد ولی با وجود سیاهی و تاریکی زیباییهای خاص خود را دارد. یکی از زیباییهای شب، آسمان شب است.
آسمان شب بر خلاف روز که آبی است، تیره و تار است، چون دلیل رنگ آبی آسمان در روز بازتاباندن نور خورشید توسط جو زمین است. اما در شب نور خورشید به آسمان نمیرسد تا آسمان به رنگ آبی به چشم زمینیان به نظر برسد و تقریبا همان رنگ واقعی خودش را میبینیم.
ماه مهمترین جزء در آسمان شب است. ماه تنها قمر سیاره زمین است که با بازتاباندن نور خورشید شبهای زمین را روشن میسازد. دریانوردان و مسافران در قدیم از جایگاه ماه در آسمان برای جهتیابی استفاده میکردند. همچنین چرخش منظم ماه در ایجاد تقویم قمری نقش اساسی داشته است. چون ماه گاهی قرص کامل است، گاهی هلالی است و گاهی هم اصلاً در آسمان پیدا نیست.
ستارگان دومین جزء مهم آسمان شب هستند. ستارگان انواع و اندازههای مختلف دارند و علاوه بر خصوصیات خودشان، فاصله آنها با زمین تعیین کننده بزرگ و کوچکی آنها در چشم ما و میزان نوری است که از آنها به چشم ما میرسد. این خصوصیات باعث شکلگیری علم نجوم و هیئت شده است. نجوم یا اخترشناسی از روزگاران اولیه وجود داشته و در اتفاقات و وقایع مختلف (علمی یا خرافی) از آن استفاده میشده است. با پیشرفت دستگاههای ستارهشناسی این علم پیشرفت زیادی کرده است و همچنان در زندگی انسان کاربرد دارد.
جزء دیگر آسمان شب که البته برخی مواقع دیده میشود شهاب است. اجسامی سنگین متشکل از فلزات و سنگ در فضا وجود دارند که به آنها شهابواره میگویند. شهابوارهها اگر از جو زمین عبور کنند و وارد اتمسفر شوند، شهابسنگ نام میگیرند که وزن و اندازههای مختلفی دارند. تعدادی از آنها بسیار ریز و گرد و غبار به زمین میرسند اما برخی شهابهای بزرگ هم به زمین میرسند. بعضی از آنها باعث ایجاد حفره در سطح زمین میشوند.
جزئی از آسمان شب که همانند پردهای در جلوی چشم است، ابرها هستند. شبهای ابری دیدن اجزای حقیقی آسمان شب یعنی ماه و ستارگان مشکل است و موقع مناسبی برای کار رصدگران و منجمها نیست. البته ماه از پشت ابرهای رقیق هم خود را نشان میدهد.
شناخت آسمان شب و مطالعه در مورد آن علم ما را زیاد و با قدرت خدا و آفرینش او آشنایمان میکند.
موضوع انشا :دروغ
دروغ،کلمه ای در ظاهر متشکل از چهار حرف است.دال،ر،واو و غین.کلمه ای که هر روز ما از آن استفاده می کنیم تا کار خود را پیش ببریم بدون هیچ توجهی به دیگران.دروغ،کلمه ای که همیشه دردسر ساز بوده و هست.
دروغ،کاری که اگر کسی برای ما انجام دهد،به شدت ناراحت می شویم ولی خودمان به راحتی به دیگران دروغ می گوییم و نمی توانیم هو معکم انما کنتم را درک کنیم و نمی دانیم هر جای این کره خاکی باشیم او هم هست.
دروغ یعنی دال یا درویی،ر یا ریاکاری،واو یا ورود دیگر گناهان به درون انسان و غین یا غیبت.البت دروغ در همین چند کلمه خلاصه نمی شود و هزاران کلمه وجود دارد ریشه اصلی آنها دروغ است.
دروغ گناهی که گناهان دیگر را در پی خود می آورد.در ابتدا دروغ بسیار کوچک است ول این کم کم این کوچک ها روی هم جمع شده ودریایی می شود.دریایی که ما را به قعر خود می برد.
به قول قدیمی ها هیچ گاه دروغ آخر و عاقبت نداشته و دروغگو همیشه گیر افتاده است.ممکن است فرد دروغگو بااین کار به چند موفقیت برسد ولی بالاخره حقیقت همواره اشکار می شود و اگر هم آشکار نشود پیش ان کس که اشکار و نهان را می دان،همیشه آشکار است زیرا انه یعلم الجهر و مایخفی.
خدایا قدرت صداقت رادر ما آشکار و گزند دروغ را از ما دور بفرما.
موضوع انشا: انتظارهای بیهوده
غروب های زیادی را باهم به صبح رسانده بوده ،اما غروب آن روزبسیار متفاوت بود.
دخترک گریان بود و اسمان هم بغضش گرفته بود،صدای رعدو برق دل دخترک را میترساند.
کلاغ ها هم انگار میخواهند حرفی بزنند ولی زبان ندارند .
صدای رعدوبرق ابرها،صدای کلاغ های سیاه ،انگار دست به دست هم داده اند تا دخترک را به گریه بیاورند .
دخترک بر روی صندلی پارک به انتظار بود .
بغض اسمان و حرف کلاغ ها همه بخاطر اینست که بگویند اونخواهد امد .
دخترک فهمیده بود ولی خودرا گول میزد ،به یکبار به اسمان نگاهی انداخت قطره اشکی از اسمان برگونه اش چکید .
اری!دخترک به انتظار کسی بود که دیگر نیست در همین حال دخترک به هق هق درامد و اسمان هم بادیدن این صحنه
گریست...!
موضوع انشا: شهیدان
از نام پر افتخارت مشخص است که قلبی مهربانو دلی دلیر و شجاع دارند ،موفق بودن وسربلندی نام کشور و اسمش موج میزند.
چه نامی زیبایی شهید ،شهید دوباره میگوییم شهید
کسانی که روز های ناامدی را به امیدواری و غم را به شادی و تاریکی را به نور هدیه میکنند
کسانی که چراغ های زندگی را روشن کردند
جانشان را هدیه ما کردند و شربت شیرین شهادت را با حلاوت نوشیدند کسانی که با خانواده ومادران چشم انتظارخودوداع کردند
و می دانستند که شاید زنده نمانند و آنان را دیگر نبینند.شاید یک ساعت زنده نباشند یا یک دقیقه حتی یک ثانیه.شهیدانی که زندگی را به اتاق ناامیدان عطا کردند کسانی که برای نام کشور،خود را به خاک سپردن. از کوچک گرفته تا بزرگ به سن خودنگاه نمی کردند و فداکاری را بازی میدانستند بازی که اسباب آن تیر تفنگ وتانگ و.....بود بازی که خرمشهر را خونین شهر کرد وبازی که قلب همه را شکست .
کسانی که قلبی به وسعت دریاوجهان بیکران دارند ایکاش همه آنها بودندتا دلها تنها نبود .
تا برای مادران اسیر غصه فردا نبود واگر فرزندانشان نیامدندتا روز قیامت انتظار می کشند
همه آنها دست به دست یکدیگر دادند و زندگی را زیبا ساختند .
شهیدان مانند کبوتری سفید بال عاشقانه پر گشودند و پرواز کردند .وخود را با سرور شهیدان امام حسین (ع)محشور شدند. شهیدان گنجینه هستند که آرمان های انقلاب اسلامی را در خود جای دادند . وبیاید دست به دست هم دهیم تا خون شهدان پای مال نشود ونامشان را سربلند نگه داریم.
موضوع انشا: شهید
کلام شهدا در گوهر باری است که از عمق اقیانوس های دل آنان بیرون آمده است، آری گوهرباری از سنخ ملکوت. شهادت مرگیست، انتخاب شده ،مرگی که انسان به سوی آن می رود نه آنکه به سوی انسان بیاید و اهمیت و ارزش شهید و شهادت نیز از همین جا سر چشمه می گیرد .اگر چه گفته میشود شیعه اگر در بستر هم بمیرد،شهید است اما شهید درجاتی دارد که که عالیترینش جهاد در راه خداست .دل شهید وسیع و بی انتهاست زیرا هرگاه می رود به اقیانوس متصل شود دیگر رود نیست،اقیانوس است دل شهید است که به معدن عظمت الهی متصل است و معدن عظمت هم که میدانی بی انتهاست...
ای شهیدان عشق مدیون شماست * هرچه ما داریم از خون شماست * ای شقایق ها و ای آلاله ها *** دیدگانم دشت مفتون شماست.
موضوع انشا: م مثل معلم
معلمی شغل انبیاست.سالهاست که این جمله را میشنویم اما تابه حال به معنی آن ناندیشیدیم.
معلمی یعنی از خود گذشتگی،معلم یعنی حضرت محمد وامامان(ع)پیامبران بهترین وبزرگترین معلمان جهانند معلمانی که جانشان رابه خطر می انداختن تا دین خدارابه مردم بیاموزند.
اگر به تاریخ اسلام نگاه کنیم متوجه می شویم که بزرگترین معلمان ما پیامبران وامامان مابودند پس بی جهت نیست که می گویند معلمی شغل انبیاست.
من اگر معلم بودم به شاگردانم دین و ایمان را می آموختم تادر راه درست قدم بردارند اگر معلم بودم سعی می کردم قبل از آموزش به پرورش بچه ها بپردازم اگر معلم بودم ذره ذره کلمه محبت رابه دانش آموزانم می آموختم تا دیگر بدی را ازذهن وقلب خود بیرون کنند اگر معلم بودم آنقدر خوش رفتاری می کردم تاخاطره ای خوب ازخود دربین شاگردان ومدرسه به جا بگذارم وسعی می کردم تازخم زبانی به دانش آموزی نزنم که او ناراحت وغمگین شود اگر معلم بودم از ذره ذره وجودم برای آموزش شاگردانم مایه می گذاشتم تا شیرینی درس را باتمام وجودشان حس کنند ولذت ببرند.
من اگر معلم بودم.....آه که معلم نیستم.
موضوع انشا: خانه تکانی دل!
این روزها همه در تلاطم هستند ، روز های باقی مانده از سال همه را مشغول کاری ساخته ! یکی مشغول خرید و دیگری مشغول ساخت و ساز ...
اما کاری که همه را سرگرم خود کرده ، خانه تکانی ست ! این روزها همه می گویند علاوه بر خانه تکانی دل تکانی هم بکنید ؛ وقتی هم می گویی نمی شود ! می گویند :تو چقدر کینه ای هستی !
وای خدای من ! چه مردمانی داری !!! نه دردت را می فهمند و نه حرفت را ، باز هم با این حال قضاوتت می کنند !!... آخر یکی نیست که بگوید چطور از آدمک دلشکسته ای که همیشه جبر زندگی او را محکوم کرده توقع دل تکانی دارید ؟ چطور از کسی که عادت کرده همیشه حال خودش را تنهایی خوب کند توقع بخشش دارید ؟
هر قدر که می گویم نمی شود ، دست من نیست ! این مردم می گویند : کافیست انار دلت ترک بردارد !
من اما دوست دارم که در جوابشان بگویم : اگر انار دلم ترک بردارد تمام شهر را رسوا خواهم کرد !
"همانطور که او به مردمانش یاد داده بدون پیشینه ای از من بگویند :
هوای دلت را بهاری کن!"
موضوع: خانه تکانی دل!
دیگه آخرای اسفندِ و عید داره میاد.بیا و دلتو بتکون،از از کینه ها،بدی ها،و حتی همه ی ناراحتی ها.بیا دلتو آب وجارو کن و با یه دل صاف بوی بهار رو استشمام کن.بیا و ببخش اونایی که دلتو شکستن،بیا و ببخش اونایی ک نامردی کردن در حقت.
یا علی بگو...یا علی بگو و شروع کن،خونه ی دلتو تکون بده و خالیش کن از هرچی کینه و بدیِ،نه مثل خونه تکونی های قبلی،خونه تکونی های قبلی واقعی نبودن،بیا و اینبار واقعا خونه ی دلتو بتکون،بیا و ببخش هرکسی رو که تاحالا نبخشیدی،بیا و دشمنی رو فراموش کن،بیا و بخند به روی دشمنت،بیا و لبخند و روی لبای خودت بنشون،البته لبخندای زورکی دردی رو دوا نمی کنن،قهقه بزن،از ته دل بخند و فراموش کن غمای دنیارو.
هوای دل تو هم ابری و سیاه..خب ابراشو کنار بزن و یه دنیای جدید برای خودت بساز. یه دنیای رویایی ...دنیایی پر از خنده و شادی...دنیایی که هیییچ جایی واسه کینه و بدی نداره...دنیایی که با کینه غریبه است...دنیایی مخالف بدی و بد بودن...دنیایی که شایسته توئه.
بیا همه ی بدی ها رو فراموش کنیم و امسال با یه دل خوش و یه دنیا آرزوهای قشنگ به استقبال بهار بریم.
زینب آبرین
مدرسه :نمونه دولتی بشری لردگان
موضوع انشا: دل های سوخته
با نام خدایی آغاز می کنم که آتش و آتش نشان را آفرید و می دانست در نهایت آتش نشان و آتش با هم می سوزند.
در حادثه آتش سوزی و سقوط ساختمان پلاسکو ، قلب هایی که برای مردم می تپید در بین آتش هایی که زبانه می کشید ،سوخت و یا تن هایی که هر لحظه برای شهادت آماده بودند،سوخت و چندین قهرمان به دعوت خدا لبیک گفتند و شربت شهادت را نوشیدند.
ستون های ساختمان زنگ زده و پنجره هایش سوخته بودند اما شاید خیلی بهتر از قلب های زنگ زده و سوخته کسانی که از سوختن دیگران عکس می گیرند در حالی که می دانند آنان می سوزند تا نسوزیم.
می دانم که می دانید آنانی که در حادثه فقط به عکس گرفتن پرداختند می دانستند آتش نشانان می سوزند، ولی خود را به نادان بودن زدند در حالی که نادان بودند، نادانان دانا نمی شوند زیرا اگر نادان را از هر طرف بخوانیم نادان است.
سعی کنیم نادان نباشیم، سعی کنیم چشمان بینا ولی نابینای خود را باز کنیم و ببینیم و بدانیم قهرمانانی هستند که فقط با چشم های قدردان دیده می شوند.
نوشتن انشای توصیفی
در انشای توصیفی باید به توصیف همه جانبه موضوع پرداخت . برای توصیف خوب باید چشم بینا و گوش شنوا داشته باشیم . آنچه را مشاهده کرده ایم یا میکنیم به دقت به ذهن بسپاریم ویادداشت کنیم.
اگر بخواهیم خوب توصیف کنیم باید مراقب باشیم چیزی از قلم نیفتد. لازم است توصیف ما به گونه ای باشد که خواننده موردوصف (موضوع) را در مقابل چشمان خود آنگونه که هست مجسم کند و خویشتن را در مقابل آن ببیند . هر چه توصیف ما دقیق تر و زیبا تر باشد انشا یا نوشته بهتر خواهدبود .
برای مثال وقتی از ما می خواهند باغی را توصیف کنیم تمام توضیحات لازم از جمله صدای پرندگان – آب – حرکت برگ ها و حتی ریزترین مطالب از چشم ما دور نماند.
ودر پایان استفاده از حس ششم و بیان حال و تفکر و برداشتمان از ان لحظه باید کاری کنیم که خواننده به همان حسی برسد که ما در باغ داریم
با ما همراه شود و مثل ما ببیند و بشنود و حس کند.
انشای مقایسه ای با موضوع: انسان و ابزار مکانیکی
اگر کمی ب اطرافمان نگاه کنیم ودرکارگاه زندگی قدم بگذاریم شباهت های زیادی بین خود وابزار میبینیم.بعضی از انسانها شبیه جعبه ابزارند همه چیز در خود دارند وهمه سرد میخورند بعضی از انسانها مثل آچار فرانسه اند به همه کار می ایند وسخت همه چیز را نگه می دارند بعضی از انسانها مثل آچار شلاقی اند همه چیز راسفت و محکم نگه میدارند بعضی از انسانها مثل پیچ گوشتی دو سو اند همیشه در هنگام قضاوت کردن هایشان هر دو سو را درک می کنند بعضی از انسانها مثل پیچ گوشتی چهارسو به همه جهات فکر میکنند . بعضی از انسانها مثل انبر دست اند وخیلی چیز ها را خوب نگه می دارند و می پیچانند. بعضی از انسانها مثل دم باریک همه چیز ها را می گیرند از کوچک تا بزرگ.بعضی از انسانها مثل اره مویی اند ظریف اند اما برنده .بعضی از انسانها مثل اره برقی اند از ریز ودرشت را می برند و به قول خواهرم شهرام بهرام حالیشون نیست.بعضیا مثل چکش اند تمام حرف هایشان را محکم و چکشی شکننده می گویند .بعضیا مثل فرز اند حتی خاصیت برش اهن روهم دارند . بعضیا مثل سوهان اند و از پس تمام زبری ها تیزی ها بر می ایند . وبعضی هم باز مثل خود سوهان روی مغز انسان های دیگر می کشند .بعضیا مثل دریل اند ته همه چیز را سوراخ می کنند . بعضیا مثل مته دریل اند تا ته همه چیز را در نیارند دست بر دار نیستند . بعضیا مثل سیم چین اند همه اتصالات را قطع می کنند حتی رابطه زندگی بعضی افراد رو .بعضیا مثل شیلنگ تراز یا شاقل اند همه چیز را به اندازه و میزان هماهنگ می کنند . بعضیا مثل آچار های تخت ساده صاف و بی الایش اند . بعضی ها مثل آچار رینگی همه را دور خودشان گرد می چرخانند .وبعضیا مثل...... ما انسانها شبیه خیلی از ابزار ها هستیم فقط کافیه یه نگاه به سر تا پای خود مون بندازیم واز همه چیز اگاه باشیم و لااقل به درد یک چیز هر چند کوچک بخوریم.
انشای مقایسه ای با موضوع: مرگ و زندگی
بعضی چیزها از دو جنس ناساز هستند مانند مرگ و زندگی که در نگاه اول در تضاد کامل هستند. اگر آنها را در کنار هم نگاه کنیم، این قیاس شفافتر میشود.
مرگ همانند خواب است و زندگی همانند بیدار شدن از آن.
مرگ بی هنگام درمیزند که:«هان! آمدم تا یکی از شما را ببرم و غمگینتان سازم!»؛ اما زندگی هر روز به ما لبخند میزند که:«های! بیایید با هم باشید و شادی کنید».
مرگ نمیتواند ادامه داشته باشد، یک لحظه است و تمام! بالا و پایین ندارد. اما زندگی همانند رودخانهای جاری است که در مسیر خود از مناطق مختلف میگذرد. گاهی از کنار سبزهزاری زیبا و گاهی از میان صخرههای سنگی که حرکت زندگی را سخت یا دلپذیر میکنند.
مرگ مثل یک راز است. رازی که چگونگی آن را نمیدانیم و هرگز، یا حداقل تا زمانی که در این دنیا هستیم، نخواهیم دانست که چیست. زندگی هم یک راز است اما رازی که میتوانیم به آن پی ببریم و همیشه دانشمندان و عالمان کوشیدهاند رازهای زندگی را کشف کنند.
زندگی برای انسانهای مختلف فرق دارد. بعضی در رفاه و آسودگی و بعضی در فقر و بدبختی به سرمیبرند. اگرچه اتفاقات قبل از مرگ و جان کندن یا نکندن ممکن است متفاوت باشد اما آن لحظه که جان از بدن خارج میشود، برای همه به یک صورت است.
در این قیاس و سنجش دیدیم که زندگی زیبا و مرگ زشت است. اما یادمان باشد که زندگی در این دنیا حتی در بهترین حالات هم با سختی همراه است. اگر ابدی باشد، ملالانگیز میشود و آدمی به دنبال چیزی میگردد تا مرگ او را دریابد. به قول سهراب سپهری:«و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی میگشت...» اما این به معنای نادیده گرفتن زیباییهای زندگی نیست. جالب اینکه خود سهراب میگوید:«آری آری تا شقایق هست زندگی باید کرد.
انشای مقایسه ای با موضوع: مرگ و زندگی
مرگ،خودرا بد جلوه داده است ولی زندگی باانکه اسمش زندگی است ،ولی خیلی سخت است مثل اسمش، یک انسان زندگی کرد*
زندگی فقط نفس کشیدن نیست ،زندگی یعنی خوشبخت بودن ،خوشحال بودن .
همه زندگی ها ب مرگ ختم میشود ولی بعضی از زندگی هاام ،خودشان مفهوم مرگ هستند ولی ظاهرشان خوب است ،مثل ان می ماند که یک انسان را با ظاهرش قضاوت کنی نه با سیرتش.
هرزندگی بازندگی ،هر مرگی با مرگی و هر ظاهری با باطنی فرق دارد .
مرگ نشان دهنده تمام شدن زندگی نیست ،مرگ شروع کردن یک زندگی واقعی است .
مرگ را میشود به خیلی چیزها تشبیه کرد ویا حتی زندگی را .
هر زندگی مرگ خودش را میسازد،یعنی اخر هرزندگی یک مرگ متفاوت است ولی اخر هر مرگ برای هرزندگی یک جور است.
موضوع: مرگ و زندگی
زندگی کردن صحنه ی نمایش در دنیاست. درنمایش زندگی جهان صحنه وما همه بازیگران این نمایش هستیم
مرگ خودرا بد جلوه داده وهمه از آن گریزان اند اما برخی زندگی هاهم هستند با آنکه نامشان زندگی است اما از مرگ هم سخت تر هستند. همه ی زندگی ها به مرگ ختم میشوند اما بعضی زندگی ها خودشان معنای واقعی مرگ هستند وفقط ظاهرشان زندگی است.
زندگی فقط نفس کشیدن نیست زندگی یعنی خوشحال بودن و خوشبخت بودن.
هرزندگی با زندگی دیگری وهرمرگی با مرگ دیگری وهرظاهری با باطنی متفاوت است.مرگ نشانه ی پایان زندگی نیست بلکه آغازگر زندگی درجهان دیگر است.
هرزندگی مرگی متفاوت داردو برای هر مرگی زندگی مشخص و ابدی وجود دارد.زندگی با گریه ی کودکی آغاز میشود و با گریه ی دیگران پایان می یابد.به قول سهراب:(وقت رفتن به همان عیانی که به هنگام ورود آمده ای)
زندگی شروع اتفاقات خوب و بد وتحمل سختی هاست و مرگ تنها آرامش حقیقی وابدی جسم دردنیاست.
آری برخی ها هستند که زندگی نمی کنندبلکه فقط نفس میکشند.اگربه اطرافمان بیندیشیم حتی گیاهان و جانوران هم از زندگی خود لذت میبرنند. گیاهان برای اوج گرفتن و پیشرفت تلاش میکنندومانیز موظف هستیم به عنوان اشرف مخلوقات بیشترین بهره را از زندگی خود ببریم.
زندگی حکایت یخ فروشی است که گفت:نخریدند وتمام شد.
اگر از زندگی خود بهره نبریم بعدها افسوس آن را خواهیم خورد.